نگاهى به حدیث ولایت و آیه تبلیغ
از جمله رويدادهاى تاريخى كه زبان به زبان نقل شده است، اين است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در سال دهم هجرى (632 م) حجة الاسلامى به جا آورد كه در تاريخ به حجة الوداع معروف است. و در انجام مراسم آن حج به رهبرى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ، دهها هزار تن از مسلمانان شركت كردند.
از رويدادهاى مشخص اين سفر حج آن است كه پيامبر (ص) در راه بازگشت از سفر حج كنار آبى معروف به غدير خم (بين مكه و مدينه) توقف كرد،و هزاران تن از حاجيان را نيز متوقف ساخت،تا به ايشان ابلاع كند كه از ثقلين پيروى كنند كه در آينده نزديكى آن را جايگزين خود خواهد ساخت.و آن دو گرانقدر قرآن و عترت پيامبر است،و اين دو هرگز جدا نگردند تا اين كه در كنار حوض (روز قيامت) بر او وارد شوند.و ديگر اين كه على (ع) (بزرگ عترت) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است،همان طورى كه پيامبر (ص) نسبت به افراد مؤمن از خودشان سزاوارتر بود،و هم اين كه سرپرست مؤمنان است چنان كه پيامبر (ص) سرپرست مردم با ايمان بود.
پيامبر (ص) در روز غدير خم خطبه اى طولانى ايراد فرمود،كه اندكى از فرمودههاى او را اصحاب به خاطر سپردند،و تمام يا بعضى از اين نكات از جمله مطالبى است كه در خاطره شمارى از اصحاب باقى مانده بود.موردى پيش آمد كه امام على (ع) ،وقتى كه در كوفه بود،اصحاب حاضر در انجمن خود را سوگند داد تا آنچه را كه روز غدير از پيامبر (ص) شنيده بودند گواهى دهند (اين داستان مربوط به حدود بيست و هفت سالپس از رويداد غدير است) ،على رغم اين كه شمار اصحاب باقى مانده تا آن زمان،اندك بود.و اندكى از همان اصحاب در كوفه بودند .بسيارى از ايشان گواهى دادند كه پيامبر (ص) روز غدير،سرپرستى على (ع) را به اطلاع مردم رسانده است.
از ابو الطفيل (يكى از اصحاب پيامبر (ص) ) نقل شده است كه گفت:
«على (ع) فرمود:شما را به خدا سوگند!هر كس روز غدير خم حضور داشته است[براى شهادت]از جا بلند شود.و هيچ كس از جا برنخاست كه بگويد:به من خبر دادند و يا اين كه به من رسيد،هر مردى كه از جا بلند شد گفت،با گوشهايم شنيدم،و با قلبم دريافتم.هفده تن از جمله،خزيمة بن ثابت،سهل بن سعد،عدى بن حاتم،عقبة بن عامر،ابو ايوب انصارى،ابو سعيد خدرى،ابو شريح خزاعى،ابو قدامه انصارى،ابو ليلى (يا ابو يعلى) ،ابو هيثم بن تيهان و مردانى از قريش از جا بلند شدند،على (ع) فرمود :آنچه شنيدهايد بگوييد!گفتند:گواهى مىدهيم كه با پيامبر خدا (ص) از حجة الوداع برمىگشتيم،هنگام ظهر فرا رسيد،پيامبر خدا (ص) در مقابل مردم ظاهر شد و دستور داد شاخههاى درختان را زدند و روى آنها جامههايى افكندند[تا سايبانى ترتيب داده شد].و بعد نداى نماز در داد و ما بيرون شديم.آن گاه فرمود شما چه مىگوييد؟گفتند:آنچه لازمه گفتن بود شما تبليغ كردهايد،عرض كرد:بارخدايا تو گواه باش (سه مرتبه) .سپس فرمود:نزديك است دعوت حق را لبيك گويم.براستى كه هم من و هم شما مسؤوليد.و بعد گفت:اى مردم،من در ميان شما دو شىء گرانقدر مىگذارم:كتاب خدا و عترتم،اهل بيتم.اگر شما بدانها چنگ بزنيد هرگز گمراه نمىشويد .پس ببينيد،پس از من با آنها چگونه رفتار خواهيد كرد.و البته كه آنها از يكديگر هرگز جدا نمىشوند تا اين كه در كنار حوض بر من باز گردند.مرا خداى مهربان دانا از اين مطلب آگاه ساخته است.و بعد فرمود:البته خداوند سرپرست من و من سرپرست افراد با ايمانم.آيا شما نمىدانيد كه من از خود شما بر شما سزاوارترم؟عرض كردند:آرى مىدانيم (سه مرتبه اين حرف را تكرار كرد) .آن گاه،يا امير المؤمنين!دست تو را گرفت و آن را بلند كرد و گفت:هر كس را كه من صاحب اختيارم،پس اين على صاحب اختيار اوست.بارخدايا هر كس او را دوست مىدارد،دوست بدار،و هر كه او را دشمن بدارد دشمنش بدار!پس على (ع) فرمود:راست گفتيد و من خود از جمله شاهدان آن مطلبم.» (1) .
حافظ محمد بن عبد الله،معروف به حاكم نيشابورى در صحيح خود،المستدرك،به سند خود از زيد بن ارقم نقل كرده است كه او گفت:«همين كه پيامبر خدا (ص) از حجة الوداع بازگشت و در محل غدير خم فرود آمد،دستور برپا كردن سايبانها را صادر كرد،سايبانها درست شد.فرمود :گويا من دعوت حق را لبيك گفتهام.در ميان شما دو شىء گرانقدر،به جا گذاشتم،يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى متعال و عترتم.پس بنگريد چگونه در باره آنها پس از من رفتار خواهيد كرد،زيرا كه آن دو هرگز جدا نمىشوند تا كنار حوض بر من باز گردند.و بعد فرمود:همانا خداوند بزرگ سرپرست من و من سرپرست تمام مؤمنانم.آن گاه دست على (ع) را گرفت و گفت:هر كسى را كه من سرپرستم اين على سرپرست اوست،بار خدايا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد،و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن بدارد» (2) .
و به طريق ديگرى روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«...اى مردم،من در ميان شما دو امر قرار مىدهم كه اگر از آنها پيروى كنيد،هرگز گمراه نشويد.و آنها كتاب خدا و اهل بيت،و عترت منند.آن گاه فرمود:آيا مىدانيد كه من نسبت به مؤمنان سزاوارترم از خودشان (سه مرتبه) ؟گفتند:آرى،و بعد رسول خدا (ص) اضافه كرد:هر كسى را كه من سرپرستم،پس اين على (ع) سرپرست اوست» (3) .
ملاحظه مىكنيد كه اين احاديث سه مطلب را مىرساند:
(1) پيامبر (ص) براى امت خود،دو شىء گرانقدر و يا دو امر را به جاى گذارده است كه از يكديگر جدايى ناپذيرند،و پيروى از آنها باعث ايمنى از گمراهى است.اين دو گرانقدر عبارتند از:كتاب خدا و عترت پيامبر (ص) .
(2) پيامبر (ص) نسبت به افراد با ايمان از خودشان سزاوارتر است و خدا سرپرست پيامبر (ص) و پيامبر (ص) سرپرست مؤمنان است.
(3) على (ع) در جهت سرپرستى مؤمنان مانند پيامبر (ص) است.
و اين هر سه مورد از جابر بن عبد الله انصارى،عامر بن ضمره و حذيفة بن اسيد و امام امير المؤمنين على (ع) و ديگران نقل شده است.
دو مورد اول و آخر را امام على (ع) و ام سلمه همسر پيامبر (ص) نقل كردهاند،ام سلمه مىگويد:«پيامبر خدا (ص) دست على (ع) را در غدير خم گرفت و آن را بحدى بلند كرد،كه سفيدى زير بغلش نمودار شد.آن گاه فرمود،هر كسى كه من سرپرست اويم،پس على سرپرست اوست.سپس فرمود :اى مردم،من در ميان شما پس از خود دو شىء گرانقدر،كتاب خدا و عترتم را مىگذارم.و آنها هرگز از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض بر من باز گردند».و در حديث ثقلين گذشت كه امام على (ع) به همين مضمون روايت را نقل كرده بود.
دو مورد آخرى را شمار زيادى از اصحاب از جمله ابو سعيد خدرى،ابو قدامه عرنى،حذيفة بن اسيد،عامر بن ضمره و زيد بن ارقم،نقل كردهاند.و از آن جمله براء بن عازب است كه امام احمد و ابن ماجه در سنن خود به سند خويش از عدى بن ثابت از براء نقل كردهاند كه گفت
با رسول خدا (ص) از حجة الوداع برگشتيم،در قسمتى از راه كه آمديم،پياده شد،دستور نماز جماعت داد و بعد دست على (ع) را گرفت و فرمود:«آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟گفتند:چرا.فرمود:آيا من نسبت به هر مؤمنى از خودش سزاواتر نيستم؟گفتند:آرى.آن گاه فرمود:اين (على (ع) ) سرپرست كسى است كه من سرپرست اويم.بار خدايا دوست بدار هر كسى را كه او را دوست بدارد،و دشمن بدار هر كه را كه او را دشمن بدارد...» (4) .و از جمله كسانى كه اين دو مورد را نقل كردهاند سعد بن ابى وقاص است.حاكم در«المستدرك»از او نقل كرده است،گفت:
«...پيامبر خدا (ص) روز غدير خم پس از سپاس و ستايش خدا در باره على (ع) گفت:آيا مىدانيد كه من نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خودشان هستم؟گفتيم:آرى.فرمود:بار خدايا هر كسى را كه من سرپرست اويم،پس على (ع) سرپرست اوست.دوست بدار،هر كه او را دوست بدارد،و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد...» (5) .
امام احمد در مسند خود از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده است كه او گفت:
«على (ع) را در محوطهاى ديدم كه مردم را سوگند مىداد و مىفرمود:شما را به خدا هر كس كه شنيده است روز غدير خم پيامبر خدا (ص) مىفرمود:«هر كس را كه من سرپرست او هستم،پس على سرپرست اوست.»برخيزد و گواهى دهد.عبد الرحمان گويد:«دوازده تن از مجاهدان جنگ بدر از جا بلند شدند بطورى كه گويى همه در نظر ما يك تن بودند».گفتند:ما گواهى مىدهيم كه از پيامبر خدا (ص) شنيديم كه روز غدير خم مىفرمود:آيا من به مؤمنان سزاوارتر از خودشان نيستم و زنان من مادران ايشان نيستند؟پس گفتيم:چرا يا رسول الله.فرمود (پيامبر خدا (ص) ) :«هر كس را كه من سرپرست اويم پس على (ع) سرپرست اوست.بار خدايا دوست بدار هر كس را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد» (6) .
محتواى حديث آخر را كه عبارت از اين سخن پيامبر (ص) در روز غدير خم است:«هر كس را كه من سرپرستم پس على (ع) سرپرست اوست»دهها تن از اصحاب نقل كردهاند (7) .ترمذى در صحيح خود از زيد بن ارقم روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«هر كس را كه من سرپرست اويم پس على (ع) سرپرست اوست» (8) .
حافظ محمد بن ماجه در سنن (صحيح خود) از سعد بن ابى وقاص نقل كرده است كه او گفت:
«معاويه در يكى از سفرهاى حج خود بود»،سعد نزد او آمد و در باره على (ع) صحبت مىكردند .معاويه،او را دشنام داد،سعد خشمگين شد و گفت:آيا درباره مردى چنين مىگويى كه من از پيامبر خدا (ص) درباره او شنيدم كه مىفرمود:هر كس كه من سرپرست اويم پس على سرپرست اوست؟... (9)
طبيعى است هر كسى كه هر سه حديث و يا دو حديث آخرى و يا حديث اول و آخر را نقل كرده است،راوى آخرين حديث هم هست.و اين جا هيچ برخوردى بين اين روايات وجود ندارد.در حقيقت راوى لازم مى بيند در يك جا بعضى از رواياتى را كه از پيامبر (ص) و يا هر كس ديگرى شنيده نقل كند و بعد در جاى ديگر تصميم مىگيرد قسمت بيشترى از آنچه شنيده است نقل كند،و در مورد سوم تصميم به نقل تمام شنيده هاى خود مىگيرد،و در هيچ موردى از اين موارد اختلاف و برخورد با مورد ديگر وجود ندارد.و به اين ترتيب است كه ما ابو طفيل عامر بن واثله را مىبينيم كه روايت مىكند،هفده تن از اصحاب به سوگند امام على (ع) در كوفه پاسخ مثبت دادند و شهادت دادند كه روز غدير خم سخنانى از پيامبر خدا (ص) شنيدهاند كه محتواى هر سه حديث را در برداشت،بطورى كه در آغاز اين بحث نقل كرديم.و روايت ديگرى را در احاديث سوگند مشاهده مىكنيم كه امام احمد در مسند خود از ابو طفيل نقل كرده است كه تنها شامل محتواى دو حديث آخر بود.او گفته است:
«على (ع) در محوطهاى مردم را جمع كرد و بعد به ايشان گفت:شما را به خدا قسم مىدهم هر فرد مسلمانى كه از پيامبر خدا چيزى را شنيده است كه روز غدير خممىفرمود از جا بلند شود.پس سى تن از جا بلند شدند.و ابو نعيم گويد:افراد زيادى بلند شدند كه ديده بودند،آن وقتى كه (پيامبر خدا (ص) ) دست على (ع) را گرفته بود و به مردم فرمود:آيا مىدانيد كه من نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خودشان هستم؟گفتند:آرى يا رسول الله.فرمود:هر كسى را كه من سرپرست اويم پس اين سرپرست اوست.بار خدايا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد. (ابو طفيل) گويد:پس از آن جا بيرون آمدم در حالى كه گويى در دلم چيزى بود.پس زيد بن ارقم را ديدم و به او گفتم:من از على (ع) شنيدم كه چنين و چنان مىگفت.زيد گفت:چه چيزى را انكار مىكنى؟من هم از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه درباره وى چنين مىگفت. (10) .
در حقيقت پيامبر (ص) راجع به ولايت على (ع) در غير محل غدير خم نيز سخن گفته است.ترمذى در صحيح خود از عمران بن حصين نقل كرده است كه چهار نفر از على (ع) نزد پيامبر خدا (ص) شكايت كردند،پيامبر (ص) خشمگين شد و به آن كسانى كه از على شكايت داشتند فرمود:
«چه مىخواهيد از على؟چه مىخواهيد از على؟چه مىخواهيد از على؟براستى كه على از من است و من از اويم.و او پس از من سرپرست هر فرد با ايمان است» (11) .
امام احمد در مسند خود (ج 4 ص 437) اين حديث را با اندك تفاوتى در عبارت نقل كرده است و در آن جا گفته است كه پيامبر (ص) فرمود:«على را به حال خود بگذاريد،على را به حال خود واگذاريد،على را به حال خود واگذاريد.همانا على از من است و من از او هستم.و او سرپرست هر مؤمنى است».
و امام احمد از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده اسلمى نقل كرده است كه گفت:«با على (ع) در نبرد يمن شركت كردم و از او سختگيرى مشاهده كردم،وقتى كه خدمت پيامبر خدا (ص) رسيدم از على نام بردم و نكوهش كردم،ديدم چهره پيامبر خدا (ص) دگرگون شد و فرمود:اىبريده،آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟عرض كردم:چرا يا رسول الله.فرمود:هر كس را من سرپرست اويم پس على (ع) سرپرست اوست.» (12)
و نيز در مسند خود (ج 5 ص 356) نقل كرده است:«چنين حرفى درباره على درست نيست زيرا او از من است و من از اويم،و او سرپرست شما پس از من است.».
البته حديث غدير ثابت و قطعى است ترديدى در آن راه ندارد،زيرا كه بيش از صد صحابى و بيش از بيست و چهار تن از مورخان بزرگ و بيست و هفت تن از پيشوايان حديث و بيست و يك مفسر قرآن،آن را نقل كردهاند.و همين تعداد از علماى علم كلام،و تعدادى از نويسندگان هر عصر روايت كردهاند (13) .
معناى حديث غدير
پس از آگاهى از صدور ابلاغيه غدير از جانب پيامبر (ص) ،اكنون وقت آن رسيده است تا راجع به محتواى اين ابلاغيه،سخن بگوييم.و براى اين كه آن را درك كنيم لازم است بدانيم:
1ـآيا فرقى بين كلمه مولا و ولى وجود دارد،چون در بعضى روايات كلمه ولى و در بيشترين روايات كلمه مولا آمده است؟
2ـو اگر هر دو كلمه به يك معنى دلالت كنند پس كلمه مولا به چه معنى است؟
3ـمقصود پيامبر (ص) از كلمه«اولى»در اين گفتارش:«آيا من نسبت به مؤمنان«اولى»سزاوارتر از خودشان نيستم؟»چيست؟
ولى و مولا
دو كلمه ولى و مولا تقريبا به يك معنى آمدهاند با اين تفاوت كه كلمه ولى بهاشياء و اشخاص نسبت داده مىشود،مثلا گفته مىشود: ولى وقف،همان طورى كه مىگويند: خداوند ولى مؤمنان است.اما كلمه مولا جز به اشخاص نسبت داده نمىشود،مثلا گفته مىشود مولاى مؤمنان ولى گفته نمىشود مولاى وقف.
اما معانيى كه كلمه مولا به آن معانى آمده و اهل لغت تعدادى از آن معانى را نقل كردهاند :
1ـدوست.2ـ همسايه.3ـمهمان.4ـ شريك.5ـ پسر.6ـپسر عمو.7ـپسر خواهر.8ـداماد.9ـ خويشاوند.10ـعمو .11ـرفيق.12ـنعمت دهنده.13ـنعمت داده شده.14ـاز دست رفته.15ـآزاد كننده.16ـصاحب.17ـمالك .18ـآقا،غير آزاد كننده و يا صاحب.19ـ بنده.20ـپيرو.21ـ همپيمان.22ـ ياور.23ـسزاواتر به چيزى.24ـشخصى كه دخل و تصرف در كارى مى كند.25ـ عهده دار كار.26ـجانشين.
على رغم اين كه كلمه مولا گاهى در هر يك از اين معانى به كار مىرود،پانزده معناى اول از آن معانى است كه به هنگام اطلاق،تبادر آنها به ذهن بعيد است.جز به قرينهاى روشن،ذهن به آن معانى توجه نمىكند.و معناى اين مطلب آن است كه اگر كلمه مولا بدون هيچ قرينه اى به كار برده شود،شنونده نسبت به درك معناى آن تنها بين يازده معناى آخر مردد مىماند .و آشكارترين معنا در بين يازده معنى دو معناى آقا و بنده است.
به هر حال از كلمه مولى در حديث غدير خم هيچ يك از پانزده معناى اول منظور نشده است.
بنابراين هيچ كدام از معانى همسايه،مهمان،شريك،پسر،خواهرزاده،عمو،داماد و رفيق را قصد نداشته است.زيرا على (ع) همسايه،وارد،شريك و يا پسر،يا خواهرزاده و يا داماد و يا رفيق براى همه كسانى كه پيامبر خدا (ص) همسايه يا وارد،يا شريك او و يا پسر،يا خواهرزاده و يا داماد و يا رفيق آنها بوده باشد،نبوده است و پيامبر (ص) عموى كسى نبوده است،زيرا كه او برادرى از پدر و مادر نداشته است. و از كلمه مولا خويشاوند را نيز اراده نفرموده است زيرا كه خبر دادن از خويشاوندى،نابخردانه است شايسته پيامبر (ص) نيست كه مردم را جمع كند تا خويشاوندى را بهاطلاع برساند.زيرا كه هر مسلمانى مىداند كه على (ع) پسر عموى پيامبر (ص) است و خويشاوند هر يك از آن دو تن نيز،خويشاوند ديگرى است.
دوست نيز مورد نظر نبوده است به اين دليل كه اين معنى هم مناسب مقام نمىباشد زيرا مطلب مهمى نيست كه پيامبر (ص) هزاران تن از مردم را جمع كند تا به ايشان اعلام نمايد كه على (ع) را دوست بدارد هر كسى كه پيامبر خدا را دوست مىدارد،و اين چيزى نيست كه منحصر به على (ع) باشد.چون همه اصحاب پاك مانند ابو بكر،عمر،عثمان،ابوذر،سلمان،عمار و ديگران،دوست مىداشتند كسانى را كه پيامبر (ص) آنها را دوست داشت.علاوه بر آن كه پيامبر (ص) مىخواسته است بگويد كه او سرپرست همه مسلمانان است در صورتى كه پيامبر دوست همه مسلمانان نبوده است،زيرا مسلمانان سركش را دوست نمىداشت.
مقصود پيامبر (ص) معناى نعمت داده شده نيز،نبوده است،زيرا پيامبر (ص) از طرف مردم و يا حداقل از طرف گروهى قابل ذكر،نعمتى دريافت نكرده بود.و نعمت دهنده مادى هم مورد نظر نبوده است،زيرا كه پيامبر (ص) به تمام مسلمانان نعمت مادى نداده بود.پيامبر (ص) مىخواست بگويد كه على (ع) مانند اوست در اين جهت كه او سرپرست همه مسلمانان از تمام نسلهاست .و قصد پيامبر (ص) دهنده نعمت معنوى نبوده،على رغم اين كه پيامبر (ص) با هدايت مسلمانان به دين خدا به تمام آنها نعمت معنوى داد و همچنين على (ع) با جهاد بىنظير خود در راه اعلاى كلمة الله نسبت به همه ولينعمت بود.قصد پيامبر (ص) آن نبود،زيرا در آن مقام نبود تا از جريانى خبر دهد كه در گذشته اتفاق افتاده است،بلكه در اين مقام بود كه به على (ع) مقام و منصبى مرحمت كند.
و طبيعى است كه مقصود پيامبر (ص) از كلمه مولا،از دست رفته نبود،به دليل نادرستى و سفيهانه بودن آن،و نه معنى آزاد كننده،زيرا كه پيامبر (ص) آزاد كننده مسلمانان نبود زيرا اكثريت قاطع مسلمانان برده نبودند.
يازده معناى آخرى نيز درست نيست،از جمله،طبيعى است كه معناى رب مورد نظر نبوده است،زيرا كه آن كفر است،همچنين معانى: بنده،و پيرو،صحيح نيست چون كه پيامبر (ص) بنده و پيروكسى از مردم نبود.و معناى مالك مقصود حضرت نبوده است،زيرا كه پيامبر مالك مسلمانان نبوده است،و معناى همقسم و همپيمان مورد نظر نبوده است،چون پيامبر (ص) همپيمان و همقسم تمام مسلمانان نبوده است،و اگر همپيمان معنوى هم باشد باز هم درست نيست،زيرا آن گرامى با گنهكاران مسلمان هماهنگ معنوى نبود و چقدر هم تعداد ايشان زياد بود!
قصد معنى ناصر،صحيح نيست به اين جهت كه پيامبر (ص) همان طورى كه ياد آور شديم مىخواهد بگويد كه او (ص) سرپرست همه مسلمانان از تمام نسلهاست در صورتى كه پيامبر (ص) ياور براى تمام نسلها نيست.و آن كه مىتواند يارى كننده تمام نسلها باشد تنها خداست.و با اين همه،پيامبر (ص) ياور همه مسلمانان نيست بلكه ياور مسلمانان خالص است و كمك او به مسلمانان عاصى و تبهكار نمىرسد.و در اين صورت جز پنج معنى از يازده معنى باقى نمىماند و آنها عبارتند از:آقاى غير آزاد كننده،يا مالك،سزاوارتر به چيزى،انجام دهنده كارى،عهدهدار امرى،و جانشين.
معناى آخرى (جانشين سرپرست) درست نيست مگر وقتى كه يكى از آن چهار معنى مورد نظر باشد،زيرا آن معناى مستقلى نيست.اما (آقاـسرور) در صورتى صحيح است كه مقصود از آن زمامدار و يا متبوع باشد،زيرا كه پيامبر (ص) متبوع و زمامدار همه مسلمانان بوده است.و سه معناى آخرى :سزاوارتر به چيزى،متصرف در كارى و عهدهدار امرى،در معنى به هم نزديكند و با معناى متبوع و زمامدار هماهنگى دارند،از آن جا كه مقصود از متبوع و زمامدار كسى است كه با دستور خداوند اين چنين بوده باشد،پس اگر غرض از مولا،سزاوارترين فرد نسبت به هر مؤمنى باشد كه او سزاوارتر به تصرف در امر مسلمانان است،در نتيجه همان معناى زمامدار و كسى خواهد بود كه به فرمان خدا بايد پيروى شود،و همچنين عهدهدار امرى و متصرف در كار[كه ملازم با معناى اولى به تصرف است].
اولى
مقصود پيامبر (ص) از كلمه«اولى»در اين عبارت:«الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟»چيست؟البته اهل لغت تصريح كردهاند كه كلمه«اولى»به دو معنى آمده است:1ـسزاوارتر 2ـمناسبتر،لايقتر .بديهى است كه مقصود پيامبر،معناى«سزاوارتر»بوده است نه معناى مناسبتر،چون زشت مىنمايد كه گفته شود،پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان لايقتر و مناسبتر است.
براستى پيامبر (ص) خواسته است تا به مسلمانان حقى را ياد آور شود كه خداوند به او مرحمت فرموده و به وسيله وحى در قرآن كريم آن حق را اعلان كرده است:
««پيامبر (ص) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است،و همسرانش مادران ايشانند (14) اين آيه گوياى آن است كه پيامبر (ص) نسبت به اداره امور مسلمانان،بيشتر از آن حقى كه خود آنان در اداره امور خويش دارند،حق دارد.از آن جاست كه اطاعت و فرمانبردارى وى بر ايشان واجب است.و قرآن مجيد اين حق را در چندين آيه مورد تأكيد قرار داده است،از آن جمله:
«هيچ مرد و يا زن با ايمانى حق ندارند،هنگامى كه خدا و پيامبرش مقرر فرمودند كارى انجام شود،نسبت به كار خود اختيار كنند،و هر كس از خدا و پيامبر (ص) نافرمانى كند،دچار گمراهى آشكار شده است» (15)
هنگامى كه تمام اين مطالب را دريافتيم،فهميدن مقصود پيامبر (ص) از عبارات روز غدير براى ما آسان مىشود.پس اگر ما تنها آخرين محتوا را از عبارت پيامبر (ص) يعنى:«هر كسى را كه من مولاى اويم،على (ع) مولاى اوست».بگيريم،چيزى جز معناى زمامدار و يا كسى كه به فرمان خدا و يا به فرمان آن كه حق دارد از طرف خدا اداره امور مسلمانان را به او واگذار كند،فرمانش مطاع است از آن برنمىآيد.وپيامبر (ص) بطور واضح بيان مىكند كه على (ع) در آن جهت همانند اوست.
و هر گاه اين مضمون را با مضمون دوم،يعنى عبارت:«آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟» (كه تعدادى از روايات به اين مضمون آمده است) در نظر بگيريم،بطور كامل،هدف روشن خواهد شد،زيرا به مقتضاى نص قرآن،پيامبر (ص) نسبت به هر مؤمنى سزاوارتر از خود اوست و پيامبر (ص) هم مىخواسته است،همين مطلب را به مسلمانان ياد آورى كند.و از طرفى چون در پى سؤال خود اين عبارت را آورده است:«هر كسى كه من سرپرست اويم پس اين على سرپرست اوست.»،پس مقصود اين بوده است كه على (ع) همچون پيامبر (ص) از طرف خداوند،حق اداره امور مسلمانان را دارد.
و هر گاه كسى حق داشته باشد در اين مورد ترديد كند،محتواى بخش اول حديث:«همانا من در ميان شما دو شىء گرانقدر،كتاب خدا و عترتم،اهل بيتم را مىگذارم.اگر به آنها چنگ بزنيد هرگز گمراه نمىشويد،پس توجه كنيد كه پس از من درباره آنها چگونه رفتار خواهيد كرد،و آنها هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه كنار حوض بر من باز گردند.»،هر نوع شك و ترديد را از بين مىبرد و حقيقت را بطور خالص آشكار مىسازد،بنابراين از عترت (و در رأس ايشان از على (ع) ) بايد همان طورى كه از قرآن پيروى مىشود،پيروى گردد.و پيروى از عترت مانند پيروى قرآن بر هر مسلمانى واجب است.و احاديثى كه به اين مضمون آمدهاند فراوان و متعددند.و صدور اين روايات از پيامبر (ص) يقينى است .و معناى تمام آنها اين است كه پيروى على (ع) و اطاعت از او مانند اطاعت از پيامبر (ص) است.و پيروى او به فرمان خدا بر هر مسلمانى واجب است.
و از اين رو على (ع) سرپرست هر مؤمنى است كه پيامبر (ص) سرپرست او بوده است.و اگر فرمايش پيامبر (ص) را به بريده و ديگران به خاطر بياوريم كه در چند حديث فرمود:على (ع) از من است و من از على هستم.و او پس از من سرپرست هر مؤمنى است يا او پس از من سرپرست شماست،ديگر مجالى براى هيچ گونه گفتگو پيرامون مقصود پيامبر (ص) از دو كلمه،مولا و ولى،باقى نمىماند .اين بود محتواى بيانات پيامبر (ص) .بياناتى كه قبلا نقل كرديم اين بود كه اطاعت از على (ع) اطاعت خدا و پيامبر و نافرمانى على (ع) نافرمانى خدا و پيامبر (ص) و جدايى از او،جدايى از خدا و پيامبر و دشنام بر او،دشنام بر خدا و پيامبر است.
آيه تبليغ
وقتى از علت توقف پيامبر (ص) در غدير خم و ابلاغ آن بزرگوار در مورد ولايت على (ع) به مسلمانان آگاه شويم،بر ما مسلم مىشود كه سخنان پيامبر (ص) چيزى جز دستورى از جانب خداوند نبوده است.و آن اعلان در مورد آينده رسالت و امت و همچنين تأمين يك رهبر شايسته مربوط است.
در سوره مائده اين آيه مباركه را مىخوانيم:
«اى پيامبر (ص) آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است،به مردم تبليغ كن،اگر نكردى حق رسالت او را انجام ندادهاى،و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند،براستى كه خداوند كافران را هدايت نمىكند» (16)
اين آيه صرف نظر از هر گونه حديثى كه درباره تفسير آن رسيده است چند چيز را مىرساند
(1) پيامى پيش از اين آيه بوده است و سپس اين آيه نازل شده است تا پيامبر (ص) آن پيام را به مردم ابلاغ كند.
(2) پيامبر (ص) آن پيام را به تأخير انداخته و يا به علت دشوارى تبليغ آن از ترس مردم،از پروردگارش تقاضاى عفو كرده بود،و دليل بر اين مطلب در خود همان آيه است يعنى جمله:«و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند».
(3) مضمون پيام قبلى كه تأخير افتاده بود،بسيار جدى بوده است،زيرا كه اين آيه مباركه بر پيامبر (ص) نازل شده و به او دستور اكيد مىدهد كه آن پيام را ابلاغ كند و همزمان به او هشدار مىدهد:«و اگر تبليغ نكردى حق رسالت او را انجام ندادهاى».و اين بدان معناست كه اگر آن پيام را نرساند،به عنوان يك پيام رسان از جانب خدا وظيفهاش را انجام نداده است،و نرساندن آن پيام برابر است با نرساندن تمام پيام رسالت.
مضمون پيام
اگر اين پيام در سالهاى اول بعثت پيامبر (ص) در مكه،نازل شده بود،البته بطور آشكار مىفهميديم كه پيامبر (ص) از اين مىترسيده است كه جامعه بت پرست در مقابل او بايستند و يكتا پرستى و نفى بت پرستى را رد كنند.و ليكن اين آيه از آيات سوره مائده است كه صد در صد سورهاى مدنى است.و اگر در آغاز دوران هجرت نازل شده بود،باز هم حق داشتيم تصور كنيم كه محتواى پيام،امر به نماز،يا زكات و يا روزه است كه پيامبر (ص) مىترسيد بر مردم سنگين باشد،و يا دستور به جهاد با بت پرستان سرسخت است،يعنى كسانى كه در سر راه اسلام مىايستادند،و معنى جهاد به صورت ظاهر عبارت از خسارت در نفوس و اموال است،بنابراين پيامبر (ص) مىترسيده است كه مبادا مسلمانان تحمل نكنند.
و ليكن سوره مائده در سال دهم هجرى،پس از اين كه تمام واجبات الهى نازل شده بود،و بعد از اين كه مسلمانان دهها جنگ را،بر ضد بت پرستان و ديگر مخالفان،پشت سر نهاده بودند و كار اسلام بالا گرفته،و در سراسر شبه جزيره عربستان استوار شده بود،نازل شده است.از عايشه و عبد الله بن عمر روايت كردهاند كه سوره مائده آخرين سورهاى است كه نازل شده است (17) .
و اين مطلب كه سوره مائده مشتمل بر آيه اكمال دين است،روايت مزبور را تأييد مىكند:«امروز براى شما دينتان را كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم».و اين آيه مباركه در حجة الوداع در حالى كه نازل شد كه پيامبر (ص) در محل عرفه بود همان طورى كه روايتمسلم و بخارى از عمر گواه بر آن است (18) .
و نيز روايت شده است كه اين آيه موقعى نازل شد كه پيامبر (ص) از حجة الوداع تاريخى خود برگشته بود و در توقفگاه خويش،در غدير خم بود،همان طورى كه روايات زيادى كه پس از اين بعضى از آنها ذكر خواهد شد،دلالت بر آن دارند.
و از اين مطالب درك مىكنيم محتواى پيامى كه پيامبر (ص) ابلاغ آن را به مردم تأخير انداخته بود،فرمان اعلان اصل توحيد و واجبى از واجبات عبادى و دستور به مبارزه با بت پرستان و يا اهل كتاب نبوده است بلكه فرمانى مربوط به سياست داخلى دولت و حكومت بوده است.و اگر ما خاطرنشان كرديم كه سوره مائده در ايام حجة الوداع و بعد از آن نازل شده است همان طورى كه روايت حاكم،بخارى و مسلم دلالت بر آن دارند،و ياد آور شديم كه پيامبر (ص) در حالى كه از حجة الوداع برمىگشت ولايت على بن ابى طالب (ع) را در غدير خم اعلان فرمود،براى ما آسان است چنين نتيجه گيرى كنيم كه معنى آن پيام دستور بر اعلان ولايت على (ع) بوده است.
توضيح مطلب اين است كه پيامبر (ص) موقعى كه دستور يافت تا اعلان كند كه على (ع) زمامدار اين امت است،از اختلاف پيروان خود و از اين كه گمان كنند او به خاطر خويشاوندى و نزديكى اين مقام را به على بخشيده است،هراسناك بود.پس آيه تبليغ نازل شد و او را مأمور كرد تا آنچه از جانب پروردگارش نازل شده است ابلاغ كند،و به او هشدار داد كه اگر آن كار را نكند،در حقيقت به وظيفه خود به عنوان يك پيامبر (ص) قيام نكرده است و نيز به او وعده داد كه خداوند او را از شر مردمى كه از آنها مىترسد حفظ خواهد كرد.
و پيامبر (ص) پس از دريافت اين دستور اكيد،در محل غدير خم توقف كرد،تا آنچه را كه به او مأموريت داده شده بود،درباره على (ع) اعلان كند.و هر گاه مقصود آيه مباركه همين باشد،روشن مىشود كه هدف پيامبر (ص) از اعلام غدير همان رهبرى دينى و دنيوى على (ع) براى مسلمانان مطابق رهبرى شخصپيامبر (ص) بوده است.و اگر محتواى ابلاغ پيامبر (ص) ،كمتر از جريان كار على (ع) بود،نبايد از اختلاف مردم درباره آن مىترسيد و نبايد دستور اكيد توام با هشدار نازل مىشد.و كسانى از مردم مكه و ديگران كه چشم طمع به رياست داشتند از اين كه على (ع) صاحب هر نوع مقامى مىشد،تا وقتى كه آن مقام رياست عمومى در دنيا و آخرت نبود،ناراحت نمىشدند.البته اين كه خداوند دستور تبليغ مىدهد دليل بر آن است كه خداوند خواسته است تا براى بندگى مسلمانان رهبرى تأمين كند.كه اگر در زير پرچم او حركت كنند،گمراه نشوند .و آن مقام رهبرى،على (ع) بزرگ خاندان عترت پاك پيامبر (ص) بود كه جدايى ناپذير از قرآن و ضامن وحدت و پيشرفت امت است.و به منظور امتثال همين دستور الهى بود كه پيامبر (ص) مقابل هزاران فرد ايستاد و آنچه را كه بايد اعلان كند،اعلان كرد.
اين پيام هيچ ارتباطى به اهل كتاب نداشت
بعضى تصور كردهاند پيامى كه پيامبر (ص) ابلاغ آن را از ترس مردم به تأخير انداخت مربوط به اهل كتاب بوده است.زيرا كه پيش از اين آيه چندين آيه راجع به ايشان صحبت مىكند.از جمله اين آيه مباركه است:«يهوديان گفتند:دست خدا بسته است،دستهاى ايشان بسته باد!به دليل آن سخنى كه گفتند،از رحمت خدا دور شدند،بلكه دستهاى خداوند باز است،هر طورى كه بخواهد،انفاق مىكند،و البته آنچه از جانب پروردگارت به تو فرو فرستاده شده است،براى اكثر آنان باعث فزونى سركشى و كفر است،و ما تا روز قيامت بين ايشان دشمنى و كينه افكنديم،هر گاه آتشى براى جنگ شعلهور كردند خداوند آن را فرونشاند،آنان براى فساد در زمين شتاب دارند و خداوند تبهكاران را دوست نمىدارد» (19)
و پس از اين آيه آيات زيادى در باره اهل كتاب مىبينيم،از آن جمله است آيه:«بگو اى اهل كتاب شما كسى نيستيد،مگر اين كه تورات،انجيل و آنچه از جانبپروردگارتان بر شما نازل شده است بر پا داريد،و البته آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرو فرستاده شده است بر سركشى و كفر بسيارى از ايشان بيفزايد،پس در برابر گروه كافران اندوهى به خود راه مده»(20)
ولى هنگامى كه ما ياد آور مىشويم،بر اين كه ترتيب آيات در قرآن مجيد مطابق نزول پياپى آنها نبوده است،شايبه اين تصور از بين مىرود.زيرا ممكن است،جاى آيه تبليغ در موقع نزولش،آن جايى كه اكنون در سوره مباركه مىخوانيم،نبوده باشد.و اگر فرض كنيم كه جاى آيه در وقت نزول همان بوده است كه در تنظيم قرآن قرار گرفته،بنابراين هيچگونه اشارهاى به ارتباط معناى اين آيه با معنى آيه قبل و بعد خود ندارد.و هرگاه در معناى آيه دقت كنيم،يقين پيدا مىكنيم كه از آيه هاى قبل و بعد جدا و مستقل است.زيرا مضمون آيه،خود دليل بر نداشتن هيچگونه رابطه با آيه هاى ما قبل و ما بعد آن است.
آيه مباركه بر اين دلالت دارد كه پيامبر (ص) از نشر محتواى پيامى كه آيه به آن اشاره دارد،مى ترسيده است.در صورتى كه پيامبر (ص) هنگام نزول آيه تبليغ از نشر چيزى كه مخصوص رابطه مسلمانان با اهل كتاب باشد،نمى ترسيده است.چندين نبرد ميان مسلمانان و يهود،از جمله نبرد بنى قينقاع و نبرد بنى النضير در سالهاى اول هجرت اتفاق افتاد.و جنگ بنى قريظه در سال پنجم هجرى پس از جنگ احزاب پيش آمد.و آخرين نبرد بين پيامبر (ص) و يهود نبرد خيبر بود كه در سال ششم واقع شد.و بدان وسيله هر نوع خطر يهود در برابر مسلمانان از بين رفت.
بنابراين اگر پيامبر (ص) هر نوع رسالتى را در سال دهم هجرى بر ضد ايشان نشر مىداد،هيچگونه خطرى از جانب يهود او را تهديد نمىكرد.البته مسلمانان با مسيحيان در حال نبردى بودند كه با جنگ موته در سال هشتم آغاز شد و در سال نهم با جنگ تبوك خاتمه يافت.و آن كسى كه از نبرد با مسيحيان نمىترسد،از پخش پيامى در برابر ايشان نيز هراسى به خود راه نمىدهد.
علاوه بر همه اينها نظير مضامين آيات پيرامون آيه تبليغ،در سورههايى كه پيش اززمان نزول سوره مائده نازل شدهاند،نيز نازل شده است.
و در آيههاى قبلى خداوند به مؤمنان دستور مىدهد تا اهل كتاب را كه دين اسلام را مسخره مىكنند،دوست خود نگيرند،و ياد آور مىشود كه برخى از ايشان را خداوند از رحمت خود دور ساخته و برخى از آنها را به صورت ميمون و خوك در آورده است،و هر گاه آنان به طرف مسلمانان بيايند با حالت نفاق بگويند ايمان آوردهاند در حالى كه به جانب گناه مىشتابند و مال حرام مىخورند،و براستى كه يهود هر گونه آتش جنگى را بر افروزند،خداوند آن را فرو نشاند.
و اگر اهل كتاب پرهيزكار بودند و به تورات و انجيل عمل مىكردند،وارد بهشت مىشدند و از نعمتهاى بهشتى بالاى سر و پايين پايشان برخوردار بودند.و آيه بعد،مىگويد كه اهل كتاب چيزى نيستند مگر آن كه مطابق تورات و انجيل عمل كنند،و البته اگر به خدا و روز جزا ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،ترسى بر آنها نيست.بنى اسرائيل پيامبرانى را تكذيب كردند و گروه ديگرى از آنها را پس از پيمان بستن با ايشان به قتل رساندند.و آن كسانى كه گفتند،مسيح فرزند خداست، ناسپاسى كردند...
اين مضامين و نظاير آنها در سورههاى مختلفى كه پيش از سوره مائده نازل شدهاند اعلام شده است.و در سوره بقره آمده است:«آيا هر گاه پيامبرى بر خلاف ميل شما (يعنى يهود) به جانب شما آمد،سركشى كرديد،گروهى را تكذيب كرديد و دستهاى را به قتل رسانديد؟و گفتند :دلهاى ما پوشيده است بلكه خداوند ايشان را به سبب ناسپاسىشان از رحمت خود دور داشته است،و از ايشان گروهى اندك ايمان دارند» (21)
و در سوره آل عمران است:«و اگر اهل كتاب ايمان مىآوردند،بر ايشان بهتر بود،بعضى از ايشان مؤمنند و بيشترشان كافر مىباشند.هرگز زيانى براى شما جز اندك اذيت و آزارى،نخواهند داشت،و اگر آنان با شما مبارزه كنند،پشت بر شما و رو به فرار گذارند و بعد از آن يارى نمىشوند.خوارى و ذلت بر ايشان مقرر شده است،در هركجا كه باشند،مگر به زنهارى از جانب خدا و زنهارى از طرف مردم،و بعضى از ايشان به خشم خدا باز گشتند و بر آنها درماندگى مقرر شد،به اين سبب كه ايشان آيات خدا را ناديده مىگرفتند و پيامبران را بنا حق مىكشتند،اينها به علت نافرمانى و تجاوز ايشان از حد خود،بوده است.» (22)
و در سوره مريم (كه مكى است) مىخوانيم:«و گفتند،خداوند بخشنده،فرزندى براى خود گرفته است،براستى كه سخن ناروا گفتند نزديك است آسمانها پاره پاره شود و زمين بشكافد و كوهها بر روى هم فرو ريزند،به سبب آن كه آنان براى خداوند قائل به فرزند شدند،در حالى كه براى خداوند بخشنده سزاوار نيست تا براى خود فرزندى بگيرد.» (23)
و در سوره توبه (كه در سال نهم پس از هجرت نازل شده است) چنين مىخوانيم:«با آنان كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند و حرام نمىشمارند آنچه را كه خدا و پيامبرش حرام شمردهاند .و دين حق را نمىپذيرند،مبارزه كنيد،از آن كسانى كه كتاب بر ايشان فرو فرستاده شده است تا اين كه ايشان در حالت خوارى به دست خود جزيه دهند.يهود گفتند،عزير پسر خداست و نصارا گفتند مسيح پسر خداست.اين حرفى است كه به دهان مىگويند مانند سخن آن كسانى كه پيش از آنها كافر شدند،خداوند ايشان را بكشد چگونه باز گردانده مىشوند.دانايان و پارسايان خود را و مسيح پسر مريم را اربابان خود گرفتند نه خدا را،در صورتى كه ايشان مأمور نبودند،جز آن كه خداى يكتا را عبادت كنند كه جز او خدايى نيست،او پاك و منزه است از آنچه شريك او مىدانند». (24)
همه اين آيات شريفه بر آن دلالت دارند كه پيامبر (ص) در سال دهم هجرى از نبردى رو در رو و يا رسالتى در برابر اهل كتاب هراسى به خود راه نمىداده است.و آيهتبليغ بر اين دلالت دارد كه او از نشر پيامى كه بر او نازل شده هراس داشت،و خداوند به او دستور تبليغ آن را داد و وعده داد كه او را از شر مردم نگاه مىدارد.و به اين ترتيب بطور آشكار آيه شريفه خود گواهى مىدهد كه معنايش ارتباطى به ما قبل و ما بعد آن ندارد.بلكه بطور كامل از آنها جدا و مستقل است.و اين همان چيزى است كه ما را وادار مىكند تا قطع پيدا كنيم پيامى كه پيامبر (ص) در باره تبليغ آن از مردم هراس داشت،نه به سياست خارجى در برابر اهل كتاب و يا مشركان،بلكه به سياست داخلى اسلام،مربوط بوده است.
و از طرفى چون به واجبى از واجبات اسلامى مربوط نمىشد،براى اين كه تمام آنها،سالها پيش از نزول آيه تبليغ اعلان شده بود،پس حق داريم يقين پيدا كنيم كه رسالت به تأخير افتاده،مربوط به حكومت و رياست دولت بوده است.
و چون سوره مائده در حجة الوداع و روزهاى بعد از آنـهمان طورى كه احاديث پيش دلالت بر آن دارندـنازل شده است،و چون پيامبر (ص) شتابزده و ناگهانى در غدير خم،توقفگاه حاجيان،توقف كرد تا ولايت على (ع) را بر ايشان اعلان كند،براى ما جايز است،يقين پيدا كنيم كه محتواى رسالت به تأخير افتاده،اعلان همان ولايت بوده است.آرى ما بدون مراجعه به احاديث ويژهاى كه ما را با اسباب و عوامل نزول آيه مباركه آشنا مىسازند،مىتوانيم بر آن يقين پيدا كنيم.
و هنگامى كه آگاه مىشويم چندين حديث دلالت دارد بر اين كه آن فرمان مربوط به ولايت على (ع) است،بر يقين ما نسبت به آن افزوده مىشود.
دانشمند بزرگ سيوطى نقل كرده است كه حافظ بن ابى حاتم به اسناد خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه آيه روز غدير خم در باره على بن ابى طالب (ع) بر پيامبر خدا (ص) نازل شد (25) .و در كنز العمال ج 6 ص 143 (چاپ اول) نقل شده است كه محاملى در كتاب امالى خود به اسناد خويش از ابن عباس مطلب زير را روايتكرده است:«وقتى پيامبر (ص) مأمور شد تا على (ع) را جانشين خود قرار دهد،راهى مكه شد،و فرمود:ديدم مردم هنوز تازه از كفر و جاهليت وارد اسلام شدهاند،و هر گاه اين كار را انجام دهم،مىگويند نسبت به پسر عمويش چنين كارى كرد.و بعد رفت تا حجة الوداع را برگزار كرد،آن گاه برگشت تا وقتى كه به محل غدير خم رسيد،خداوند بزرگ آيه مباركه را نازل كرد:اى پيامبر (ص) ،آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است،تبليغ كن،تا آخر آيه.پس مناديى به پا ايستاد و نداى،الصلاة جامعة[شعار جهت دعوت عام]در داد،و بعد پيامبر (ص) به پا خاست و دست على (ع) را گرفت و فرمود:هر كسى را كه من سرپرست اويم پس على (ع) سرپرست اوست.بار خدا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد،و دشمن بدار هر كس را كه او را دشمن دارد» (26) .
ابن مردويه از ابن عباس،قريب به اين عبارتها را نقل كرده است (27) .و ابن بطريق در كتاب«العمدة»ص 49 روايت كرده است كه ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود (الكشف و البيان) از امام باقر و ابن عباس نقل كرده است كه آن آيه در باره على (ع) نازل شد،پس پيامبر (ص) دست على (ع) را گرفت و فرمود:هر كسى كه من سرپرست او هستم پس على (ع) سرپرست اوست (28) .و شيخ الاسلام ابو اسحاق حموينى در كتاب خود«اسباب النزول»ص 150 از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه او گفت،اين آيه روز غدير خم در باره على بن ابى طالب (ع) نازل شده است (29)
امام فخر الدين رازى در تفسير كبير خود ج 3 ص 636 نقل كرده است كه براء بن عازب و ابن عباس و محمد بن على (ع) روايت كردهاند كه آن آيه روز غدير خم در باره على (ع) نازل شده است (30) .ابو جعفر محمد بن جرير طبرى به اسناد خود (در كتاب الولايه) در طريق حديث غدير خم،از زيد بن ارقم نقل كرده است كه آيه در باره على بن ابى طالب (ع) نازل شده است (31) .
و هر گاه بدانيم كه توقف تاريخى پيامبر (ص) در روز غدير خم،نتيجه وحى الهىبوده است كه در آيه قرآن نازل شده است و جبرئيل آن را در روز غدير،براى پيامبر (ص) آورده و او را مأمور كرده است تا ولايت على (ع) را به مسلمانان ابلاغ كند و به او هشدار دهد كه مبادا تبليغ نكند و به او وعده دهد كه خداوند او را در صورتى كه ابلاغ كند،از شر افرادى از مردم كه از آنها مىترسد،نگاه مىدارد،واضح مىشود كه پيام غدير پيامى مهم است كه به مسلمانان اعلام مىكند ولايت اعلام شده على (ع) همان رهبرى عمومى در امور دين و دنياست و آن رهبرى از نوع رهبرى شخص پيامبر (ص) است.و اگر هر چيز ديگرى بود،چنين وحى آمرانه هشدار دهنده نازل نمىشد.و آنچه از حديث غدير نقل شده است،بخشى از گفتههاى پيامبر (ص) در آن توقف تاريخى است.
چرا پيامبر (ص) نفرمود،على (ع) فرمانروا،يا خليفه من و يا پيشواى شماست؟
از اين مطالب،نادرستى گفته دانشمندانى معلوم مىشود كه على رغم درستى حديث غدير مىگويند بر خلافت على (ع) دلالت ندارد،و اين كه اگر پيامبر (ص) مىخواست على (ع) را جانشين خود بر مسلمانان قرار دهد،كلمه مولى يا ولى را به كار نمىبرد،بلكه لازم بود كه بگويد،بعد از من على (ع) فرمانرواى شما و يا خليفه من بر شما و يا پيشواى شماست.
البته تنها نزول آيه تبليغ كه حامل فرمان اكيد ابلاغ پيام به مسلمانان است،يعنى پيامى كه پيامبر (ص) روز غدير خم آن را بيان داشته است،روشنترين دلالت را دارد بر اين كه اين پيام در منتها درجه اهميت است،و آن به سرنوشت اسلام و مسلمانان مربوط است،و موقعى كه پيامبر (ص) به مسلمانان اعلان فرمود كه على (ع) مانند پيامبر (ص) سرپرست همه مسلمانان است، در حقيقت اعلان مىكرد كه خداوند به على (ع) منصبى بزرگ مرحمت فرموده است كه،همان رهبرى عمومى و زمامدارى است كه جايگزين زمامدارى شخص پيامبر (ص) شده است.حتى اگر ما از آيه تبليغ و از تمام روايتهايى كه از طريق جمهور درباره تفسير آن آيه رسيده است،چشمپوشى كنيم،براستى آنچه كه توده دانشمندان راجع به اعلاميه غدير نقل كردهاند در دلالت بر امامتعلى (ع) بطور كامل،كفايت خواهد كرد.
البته پيامبر (ص) به صراحت فرموده است كه پيروى از قرآن و پيروى از عترت پيامبر (ص) باعث نگهدارى مسلمانان از گمراهى است،و قرآن و عترت هرگز از يكديگر جدا نمىشوند تا اين كه كنار حوض بر او بازگردند و ديگر اين كه على (ع) همچون پيامبر (ص) بر مؤمنان سزاوارتر از خودشان است،و او چون پيامبر (ص) سرپرست تمام مؤمنان (از همه نسلها و تمام نژادها) است.اين گفته ها،خودـبدون نياز به هر نوع مطلب بيشترىـبه وضوح دلالت دارند بر اين كه پيامبر (ص) در آن موضع (غدير) از طرف خداوند ابلاغ مىكرد كه على (ع) برگزيده خدا و پيامبر خدا (ص) براى رهبرى امت،و جانشين پيامبر (ص) در رياست دينى و دنيايى است.
پيامبر (ص) نفرمود،على (ع) پس از من فرمانرواى شماست،زيرا پيامبر (ص) كلمه«امير»را در غير مشاغل نظامى و يا سرپرستى امور حج،كمتر به كار مىبرد،و در اداره امور توده مسلمانان و يا در بعضى نواحى اسلامى،كلمه ولايت را،استعمال مىكرد.همو واليانى به نواحى مختلف مىفرستاد،و از خود نيز تعبير به ولى مسلمانان (سرپرست مسلمانان) مىفرمود و قرآن مجيد هم اعلان مىفرمايد:
««پيامبر (ص) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است (32) و مىگويد:
«تنها سرپرست شما خدا و پيامبر خدا (ص) و آن كسانى هستند كه ايمان آوردهاند،نماز را بپا مىدارند،و در حال ركوع،زكات (صدقه) مىدهند» (33) و نيز مىگويد:
««آن جا ولايت از آن خداوند بر حق است.او هم در اجر و پاداش و هم در عاقبت كار بهتر است (34) و نيز قرآن بيان مىكند:
««پس بدانيد كه خداوند سرپرست شماست،نيكو سرپرستى و نيكو ياورى است (35)
و من در قرآن جايى نديدهام كه خداوند،پيامبرش را فرمانروا بخواند،و در هيچ حديثى از احاديث پيامبر (ص) نيافتم كه پيامبر (ص) خود را فرمانده يا فرمانروا بنامد.و علت اين امر آن است كه رابطه طبيعى ميان سرپرست امور مسلمانان و مسلمانان،رابطه فرمانده و فرمانبر و يا فرمانروا و فرمانبر نيست،بلكه رابطه پدر با فرزندان خويش است.زيرا كه او،امور ايشان را اداره مىكند و مصالح آنها را حفظ مىكند،چنان كه پدر،مصالح فرزندش را حفظ مىكند و سر پرستان امور مسلمانان طبقه برتر و توده مردم طبقه فروتر نيستند.
اما پاسخ سؤال در مورد انتخاب كلمه سرپرست مؤمنان،و سزاوارتر بديشان از خودشان،به جاى كلمه خليفه و جانشين،اين است كه اطاعت جانشين،جز بعد از مرگ آن كسى كه اين شخص جانشين اوست،لازم و واجب نيست.در صورتى كه پيامبر (ص) مىخواهد به مسلمانان بفرمايد كه اطاعت از على (ع) هم در زمان حيات پيامبر (ص) و هم بعد از وفات آن بزرگوار واجب است.پس او هم در حيات و هم پس از وفات پيامبر (ص) جايگزين اوست.و روايت ابوذر قبلا گذشت كه پيامبر (ص) فرمود:«يا على!هر كس فرمان مرا ببرد در حقيقت فرمان خدا را برده است،و هر كس فرمان تو را ببرد در حقيقت فرمان مرا برده است،و هر كس از من نافرمانى كند در حقيقت نافرمانى خدا را كرده و هر كس نافرمانى تو را بكند در حقيقت از من نافرمانى كرده است».
به اين ترتيب،على (ع) نه تنها جانشين پيامبر (ص) ،بلكه جايگزين او در زمان حيات وى بوده است،و (به مقتضاى اعلاميه غدير) او مانند پيامبر (ص) است از اين جهت كه سرپرست مؤمنان و سزاوارتر از خود آنها بديشان است.البته پيامبر (ص) رئيس امت و هر كسى كه اطاعت آن بزرگوار بر او واجب است،مىباشد،و على (ع) نايب اوست و همان حق را دارد كه پيامبر (ص) داشت.و قبلا گذشت كه مقصود اين عبارت پيامبر (ص) همان است:«يا على!آيا راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى،جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟»
البته هارون نايب موسى در زمان حيات وى و زمامدار بنى اسرائيل همچون برادرش موسى بود،و اين است معناى تمام احاديثى كه در اين فصل پيش از اين نقل كرديم.
شايسته است كه ما گفته پيامبر (ص) به بريده و ديگران را ضمن احاديث فراوان،فراموش نكنيم،حديث :على از من است و من از على هستم و او پس از من سرپرست شما است و يا او سرپرست هر مؤمنى پس از من است،صراحت دارد بر جانشينى وى پس از آن بزرگوار و همچنين گفتار آن گرامى در احاديث ثقلين:«همانا من در بين شما چيزى را ترك مىكنم كه اگر به آن چنگ بزنيد،هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا و عترتم...»صراحت در جانشينى وى پس از آن حضرت دارد.
و پيش از پايان سخن درباره داستان غدير،مايلم يادآورى كنم كه توده مسلمانان در مورد دلالت حديث بر تعيين پيامبر (ص) على را بر خلافت،از روى عناد يا تعصب ترديد نكردهاند بلكه منشأ ترديدشان اين است كه در اجتماعى رشد كردهاند كه اعتقاد دارد پيامبر (ص) كسى را جانشين خود قرار نداده است.بنابراين براى ايشان سخت است كه بين اين عقيده با دلالت حديث بر تعيين پيامبر (ص) على را،جمع و هماهنگ سازند.
و من خالصانه مىگويم: اگر پيامبر (ص) روز غدير مى ايستاد و مىگفت:هر كسى را كه من سرور اويم پس ابو بكر سرور اوست،بار خدايا دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار،يقين مى كردم بىترديد كه پيامبر ابو بكر را به خلافت تعيين كرده است و گمان نمىكنم كه توده مسلمانان هم ترديدى نسبت به تعيين اين امر پيدا مىكردند.و اگر مى گفت كه او نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و پيروى از او،و پيروى قرآن باعث ايمنى از گمراهى است،در سفارش پيامبر (ص) نسبت به ابو بكر جاى هيچگونه چون و چرايى نبود!
نویسنده: محمد جواد شرى
پى نوشت ها:
1ـينابيع المودة،قندوزى ص 42.اين روايت را از امام سمهودى،نور الدين على بن عبد الله شافعى نقل كرده و او از ابو نعيم در حلية الاولياء روايت كرده است.
2ـج 3،ص 109«ينابيع المودة».
3ـينابيع المودة ص .110
4ـامام احمد آن را در مسند خود ج 4 ص 281 و ابن ماجه در سنن خويش ج 1 ص 45 نقل كردهاند .
5ـج 3 ص .116
6ـمسند امام احمد ج 1 ص .119
7ـاز جمله ابو ليلى انصارى،حبشى بن حناده،ابو ايوب خالد بن زيد انصارى،سهل بن سعد،طلحة بن عبيد الله،عبد الله بن عباس،عبد الله بن عمر بن الخطاب،عبد الله بن مسعود،خليفه سوم عثمان بن عفان،عدى بن حاتم،عطبة بن بشر مازنى،عقبة بن عمر جهنى،عمار بن ياسر،ابو هيثم تيهان،حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى،خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين،عبد الله بن بديل خزاعى،قيس بن ثابت،قيس بن سعد بن عبادة،هاشم مرقال زهرى و گروه زياد ديگر.
8ـج 5 ص 297 (شماره حديث 3797) .
9ـج 1 ص 45 (شماره حديث 121) .
10ـسنن ابن ماجه ج 4 ص .370
11ـج 5 ص 296 (شماره حديث 3796) .
12ـج 5 ص 347،و حاكم در مستدرك ج 3 ص 110 مثل آن را نقل كرده است.
13ـهر كس مايل است به تفصيل از روايتها و نام راويان و نويسندگان حديث آگاهى يابد بايد كتاب الغدير مرحوم امينى را بخواند كه كتاب بىنظيرى در اين باره است.و شمارههايى كه در اينجا ذكر شد از ج 1 ص 6ـ8 آن كتاب گرفته شده است.
14ـسوره احزاب (33) آيه .6
15ـهمان سوره،آيه .36
16ـسوره مائده آيه .67
17ـاين مطلب را حاكم در«المستدرك»ج 2 ص 311 نقل كرده است.
18ـبخارى آن را در ج 6 ص 63 ضمن تفسير سوره مائده (در كتاب تفسير) صحيح خود نقل كرده است،و مسلم نيز بمانند او در صحيح خود روايت كرده است.
19ـسوره مائده آيه .70
20ـسوره مائده آيه .73
21ـسوره بقره (2) آيههاى 83 و .84
22ـسوره آل عمران (3) آيههاى 109 و .110
23ـسوره مريم (19) آيههاى 90 تا .94
24ـسوره توبه (9) آيههاى 30 تا .32
25ـدر مورد مصادر اين احاديث 19 تا 25 اعتماد ما بر كتاب الغدير ج 1 صفحههاى 214ـ222 ثقة الاسلام امينى بوده است.
26،27،28ـالغدير،ج .1
29،30،31ـهمان مصدر.
32ـسوره احزاب (33) آيه .6
33ـسوره مائده (5) آيه .56
34ـسوره كهف (18) آيه .44
35ـسوره انفال (8) آيه .40
كتاب: امير المؤمنين اسوه وحدت، ص 642