فوايد شناخت اسباب نزول‏

1- ايجاد بصيرت در فهم بهتر آيات

 براى دست يابى به مدلول صحيح آيات قرآن يكى از ابزارها و عوامل مورد نياز مفسّر شناخت «سبب نزول» است، و برداشت تفسيرى‏اى كه اين عامل را ناديده گرفته باشد ناقص و گاه خطا و دور از مقصد و هدف كلام الهى خواهد بود.

جهت روشن شدن مطلب نمونه‏هايى از اينگونه برداشت‏هاى نارسا مورد اشاره قرار خواهد گرفت:

الف- «انّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه فمن حجّ البيت او اعتَمَر فلا جُناح عليه ان يَطَّوَّفَ بهما و من تَطوَّعَ خيراً فانَّ اللَّهَ شاكرٌ عليمٌ [1]». (بقره: 158)
(سعى) ميان صفا و مروه از نشانه‏هاى (دين) خدا است. بنا بر اين كسى كه حج يا عمره بگزارد بر او گناهى نيست كه بين آن دو را بپيمايد. و هر كس كه با رغبت كار نيكى را (كه فرمان الهى است) بجا آورد، همانا خداوند سپاسگزار و داناست.
آنچه از ظاهر آيه استفاده مى‏شود اين است كه سعى ميان صفا و مروه جايز است وحرمتى بر آن مترتب نيست، و لذا از ظاهر آيه وجوب استفاده نمى‏شود. امّا اين برداشت براى كسى پديد مى‏آيد كه از انگيزه و سبب نزول آيه آگاهى نداشته باشد.
پيش از اسلام مكّيان مراسم حج را كه اصل آن از ابراهيم(علیه السلام) بود با مقدار زيادى از خرافات عجين ساخته بودند، اسلام با اصلاح مجدد اين برنامه‏ها و شعائر الهى آن را احيا كرد.
در سبب نزول آيه در بسيارى از روايات شيعه و سنى آمده است كه در عصر جاهليت مشركان در بالاى كوه «صفا» بتى به نام «اساف» و بر كوه «مروه» بت ديگرى به نام «نائله» نصب كرده بودند و به هنگام سعى و حركت از اين دو كوه بالا مى‏رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك مسح مى‏كردند.
مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت‏ داشتند و فكر مى‏كردند در اين شرايط سعى ميان صفا و مروه كار صحيحى نيست و از اين كار احساس گناه مى‏نمودند. بنا بر اين علت كراهت و ناراحتى مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه، وجود اين دو بت بر آنها بود.

به دنبال چنين جريانى بود كه آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر و نشانه‏هاى خداوند است و اگر نادانان آن را به خرافات پيوسته‏اند اين نبايد سبب شود كه مسلمانان طواف و سعى ميان صفا و مروه را از شعائر جاهلى به حساب آورند و از انجام آن احساس گناه نموده آن را ترك كنند. [2]

ب- «و للَّه‏المشرق والمغرب فاينما تُوّلوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه انّ اللَّه واسعٌ عليم [3]». [4]
مشرق و مغرب از آنِ خداست. پس به هر سو روى آريد، خداوند حضور دارد و روى شما به سوى اوست. همانا احاطه مالكيت خداوند فراگير است و او به همه چيز دانا است.

مفهوم ظاهرى آيه مذكور اين است كه قبله شرط صحت نماز نمى‏باشد. خواه در نمازهاى واجب و يا نمازهاى مندوب، چه در سفر و چه در حضر، و به حال اختيار و يا حال اضطرار. زيرا مفاد ظاهرى آيه آن است كه به هنگام نماز به هر سو روى آوريد رو به سوى خداست.
در صورتى كه اين موضوع خلاف ضرورت دين اسلام و سيره تمام مسلمانان است.

در پرتو آگاهى از شأن نزول آيه، روشن مى‏شود كه اين برداشت ناتمام و بر خلاف غرض شارع مقدس است. با شناسايى سبب نزول آيه معلوم مى‏گردد كه اين رخصت مربوط به موارد اضطرار است كه انسان به اجتهاد خود سمت قبله را تعيين كند و سپس كشف خلاف گردد. و يا مربوط به نوافل است كه به هنگام سفر مى‏توان بر روى مركب آن را به هر سمتى اقامه كرد. و يا در نفى تعجب و استبعاد يهود است كه تغيير قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام را به ديده انكار و تعجب مى‏نگريستند.
در شأن نزول آيه روايات مختلفى نقل شده است:
از ابن عباس نقل شده كه آيه مربوط به تغيير قبله است، و هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس (كه قبله يهود بود و به اين خرسند بودند كه مسلمانان به قبله ايشان نماز مى‏گذارند، و گاه نيز مسلمانان را مسخره مى‏كردند. بدين جهت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مشتاق تغيير آن به قبله نياى خويش ابراهيم (ع) بود، «قد نرى تقلّب وجهك فى السماء ...» [5] به سوى مسجدالحرام تغيير يافت، يهوديان با ترديد و انكار به اين امر نگريستند و گفتند چه چيز باعث اين تغيير شد؟ «ما وليّهم عن قبلتهم التى كانوا عليها» [6] و گفتند مگر مى‏شود قبله را تغيير داد؟ آيه ياد شده نازل گرديد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب عالم همه از آنِ خدا و تحت تدبير و تصرف اوست و به هر طرف كه روى آريد به طرف خدا روى گردانده‏ايد.
در روايت ديگرى ذكر شده است كه: اين آيه در مورد نوافل و نمازهاى مستحبى نازل شده است كه هر گاه انسان سوار بر مركب باشد مى‏تواند به هر سو بخواند، چنانكه رسول خدا (ص) در مسير خيبر بر روى مركب چنين خواند، و نمازهاى واجب مشمول حكم «وحيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شَطْرَهُ [7]» [8] است. و در رواياتى نيز از جابر آمده است كه رسول اكرم و گروهى از مسلمانان را به سريه‏اى فرستاد، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفت، آنها نتوانستند قبله را بشناسند، هر گروهى به حسب تشخيص خود به سويى نماز گزاردند، هنگام طلوع صبح معلوم شد كه همگى به غير جانب قبله نماز خوانده‏اند، از پيامبر خدا (ص) سؤال كردند كه حكم نمازشان چيست، آيه فوق نازل گرديد و به آنها اعلام كرد كه نمازشان در چنين حالتى صحيح بوده است. [9]
به هر صورت هر يك از يك شأن نزولهاى ياد شده و يا همه آنها براى آيه ثابت باشد، ما به اين نتيجه رهنمون مى‏شويم كه نمازهاى فريضه را نمى‏توان در غير شرايط اضطرار و موقعيت‏هاى فوق العاده به غير جهت قبله برگزار نمود.

ج- «ليس على الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات جُناحٌ فيما طَعمُوا اذا ما اتقَّوا و آمنوا و عملوا الصّالحات ثُمّ اتَّقوا و آمنوا ثم اتّقوا و احْسَنوا و اللَّه يحبّ المحسنين.»
بر كسانى كه ايمان آورده‏اند و كردار شايسته انجام داده‏اند گناهى در آنچه (پيش از تحريم خمر) خورده‏اند نيست، البتّه به شرط آنكه از كفر بپرهيزند و بر ايمان باشند و كردار شايسته‏اى در پيش گيرند، آنگاه به تقواى خويش، تداوم بخشيده و بر ايمان خود استوار بمانند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند، كه خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد.
بدون توجه به سبب نزول و زمينه‏اى كه آيه در آن فضا نازل گرديده است، مفاد آيه در هاله‏اى از ابهام قرار مى‏گيرد و حتى زمينه استفاده ناقص و نادرست از آن پيش مى‏آيد. چنانكه در طول تاريخ برخى گرفتار چنين استنباط نارسايى شده‏اند. [10]
جهت ابهام در آيه آن است كه ظاهر آيه از مطلق طعام (فيما طعمُوا) رفع منع مى‏نمايد. البته اين رفع حَظْر مقيّد به ايمان و كار و نيك و سه نوبت تقوا (آنچه كه حق تقواست) شده است يعنى مؤمنانى كه داراى مرتبه بالاى تقوا هستند مطلق محلّلات الهى بر ايشان حلال است و ممنوعيتى ندارند. اكنون پرسشى كه پيش مى‏آيد اين است كه آيا حاصل اين كلام آن خواهد بود كه اطعمه حلال براى مؤمنان غير پرهيزكار و همچنين براى كافران ممنوع و حرام است؟ با توجه به آيات ديگر قرآن روشن مى‏شود اين مطلب بر خلاف تصريح و خواست شارع است.
«قل من حرّم زينة اللَّه التى اخرج لعباده و الطيّبات مِن الرّزق قل هى للذّين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصةً يوم القيامة.» [11]
و اگر آيه در صدد تحريم و منع اطعمه براى كسى نيست پس شروط شديد ايمان و عمل صالح و سه مرتبه تقوا، براى چيست؟ در حاليكه ما مى‏دانيم غذاهاى حلال مختص به واجدين اين شروط نمى‏باشد؟
بدين سان مفهوم آيه به سادگى قابل تفسير نمى‏باشد. [12]
تفاسير در سبب نزول آيه نوشته‏اند كه پس از نزول آيه تحريم خمر و ميسر (قمار) بعضى از مسلمانان گفتند: اگر حكم اين است و اين كار اين همه گناه دارد، پس حال برادران مسلمان ما كه پيش از نزول اين آيه دنيا را ترك گفتند و هنوز اين كار را رها نكرده بودند، چگونه خواهد بود؟ در پى چنين دغدغه‏اى بود كه آيه مذكور نازل گرديد و به آنها پاسخ داد، بر آنان كه پيش از تشريع حكم ياد شده از اين جهان رخت بسته‏اند، در صورتيكه پايبند به ايمان و عمل صالح و تقواى الهى بوده‏اند جرم و بزهى نيست. بدين سان روشن مى‏گردد كه موصول در «فيما طعموا» تنها مربوط به خمر و يا خمر و ميسر و انصاب (بتان) و أزلام (تيرهاى مخصوص تفأل) است، كه مورد سؤال واقع شده است و نه مطلق طعامها. [13]

2- دفع توهم حصر

از جمله فايده‏هايى كه بر علم به اسباب نزول مترتب است، دفع توهم حصر و اختصاص است، در مواردى كه ظاهر آيه مفيد حصر مى‏باشد.
«قل لا اجد فيما اوحى الىّ مُحرَّماً على طاعِمٍ يَطْعَمُه الّا ان يكون مَيْتَةً او دَماً مَسْفوحاً او لَحْمَ خنزيرٍ فانّه رجسٌ او فسقاً اهّلَ لغيرِ اللَّه به فمن اضطُرَّ غير باغٍ و لاعادٍ فانَّ ربّكَ غفورٌ رحيمٌ [14]». [15]
اى پيامبر، بگو: در آنچه بر من وحى شده است هيچ چيزى را نمى‏يابم كه خوردن آن حرام گرديده باشد، جز مردار، يا خونى كه از بدن بيرون‏ ريخته شده، يا گوشت خوك، چون آلوده و پليد است، يا حيوانى كه از روى فسق و گناه هنگام كشتن نام غير خدا (بت‏ها) بر آن برده شده است. پس اگر كسى به خوردن آنها ناگزير گردد و ستم گرانه و فراتر از ميزان نياز به خوردن آن دست نيازد، همانا پروردگار تو آموزنده مهربان است.
آنچه از ظاهر تعبير آيه استنباط مى‏شود اين است كه غذاهاى حرام منحصر در همين چهار چيز نامبردار است، در صورتى كه يقين داريم اين برداشتِ ظاهرى خطا و بر خلاف دستورات قرآن است.
لكن در پرتو آگاهى از زمينه نزول آيه معلوم مى‏گردد كه در صدد احصاء و حصر محرّمات الهى در غذاها نمى‏باشد بلكه در مقام نفى پندار خرافى مشركان است كه به دلخواه خويش چيزهايى را بر خود حلال و چيزهايى را بر خود حرام كرده بودند (مثل بحيره و سائبه يعنى شتر و گوسفندى كه پنج يا ده نوبت زايمان كرده باشد) خداوند در اين آيه اعلام فرمود كه حرام‏ها آن چيزهايى نيست كه شما بر خود حرام كرده‏ايد مثل بحيره و سائبه، بلكه حرام اينها است كه ذكر مى‏شود.
سيوطى از قول شافعى نقل مى‏كند «چون كافران حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده بودند آيه در مقام نقض غرض ايشان نازل شد. بنا بر اين، آيه در مقام اثبات تحريم اقلامى است كه كفار آنها را حلال بر شمرده بودند.
و تنها ذكر اين اقلام در اين آيه مؤكّد حرمت اينها و نفى احكام مجعول و خرافى مشركان است، و گرنه در آيات ديگر صراحتاً محرمات ديگر غذايى نام برده شده است. به عبارت ديگر، حصر در آيه، حصر اضافى و نسبى است و نه حصر مطلق، يعنى آيه مى‏گويد محرمات الهى اينها هستند نه آنچه شما از ناحيه خود حرام كرده‏ايد، و نسبت به مأكولات ديگر ساكت است. [16]
مضمون همين آيه با اندكى تفاوت در سوره بقره آيه 173 نيز آمده است.

3- شناخت حكمت تشريع‏

از جمله فايده‏هايى كه از مطالعه «سبب نزول» آيات، عايد مى‏گردد اين است كه از رهگذر آن انسان به حكمت و هدف تشريع الهى و نقش آن در سرنوشت بشر و هدايت او پى مى‏برد.
از آنجا كه آيات الهى به تدريج نازل مى‏شد، آرام آرام انگيزه‏هاى مؤمنان و گروندگان به دين الهى تقويت مى‏شد و با ترغيب و ترهيب، مسائل فردى و اجتماعى مورد نياز جامعه اسلامى تبيين مى‏گرديد و آثار خاص خويش را بر جاى مى‏نهاد. مطالعه موقعيت‏هاى گوناگون نزول آيات همان اثر تثبيت قلوبى را كه براى مؤمنان صدر نخست داشت براى تمام مؤمنان، در هر عصر و زمان خواهد داشت.
اين اثر تنها منحصر به مؤمنان نبوده بلكه انسانهاى انديشمند ديگرى هم كه به ديده انصاف به مطالعه روند سير نزول و فرود آيات‏ الهى و گستره و تكميل دين الهى بنگرند، مى‏فهمند كه اين كتاب وحى الهى و تشريع خداى حكيم و مدّبر جهان است كه بر اساس مصالح ويژه هدايت انسانها به شيوه‏اى قيّم و استوار تدوين و ابلاغ شده است.
جهت مثال مى‏توان به حكم تحريم شراب و مراحل تدريجى آن توجه نمود. به گواهى تاريخ، ميگسارى در عصر جاهليت امرى بسيار رايج بود و «شعر و شراب و جنگ» سه عنصر تفكيك ناپذير زندگى عرب جاهلى محسوب مى‏گرديد، تا آنجا كه پس از تحريم شراب برخى مسلمانان هنوز تحمل پذيرش آن را نداشتند و مى‏گفتند: هيچ حكمى براى ما سنگين‏تر از تحريم شراب نبود! بنا بر اين روشن است كه در چنين فضاى فكرى اگر اسلام مى‏خواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى يك باره با اين ناهنجارى اجتماعى مبارزه كند اثر لازم را به جاى نمى‏گذاشت. بدين سان از روش تدريجى كه اقتضاى قانون تعليم و تربيت است استفاده كرد. نخست در برخى سوره‏هاى مكى به زشتى اين كار اشاره نمود و مسكر را مقابل رزق نيكو و پاك قرار داد. (نحل/ 67)
همچنانكه در ضمن تعبيراتى كلى مثل «حرّم ربى الفواحش كلّها ...» [17] حرمت آن را بيان داشت. امّا اين موضوع عادت ثانوى آنها شده بود و به علاوه بخشى از درآمد اقتصادى ايشان به شمار مى‏آمد. لذا در عصر مدنى حكم روشن‏ترى در مورد منع شرابخوارى آمد و بيان داشت كه‏ گناه آن بيش از منافع اقتصادى آن است. (بقره/ 219)
و به دنبال آن با توجه به برخى رخدادهاى اجتماعى در جامعه مسلمانان آيه 43 سوره نساء نازل گرديد و هشدار داد كه به هنگام مستى به نماز در نيايند. پس از اين مراحل سرانجام با آمادگى‏هاى فكرى روانى لازم در آيه 90 سوره مائده با تعبيراتى بسيار صريح و روشن حكم نهايى مؤكّد تحريم شراب براى همگان اعلان داشت. [18]

4- پى بردن به چهره‏پردازى و تاريخ‏سازى قرآن‏

از جمله فوايدى كه از طريق اسباب نزول كسب مى‏گردد، آگاه شدن به وضع و حال و طرز فكر و عمل افراد، گروهها و جريانهاى دوران بعثت است. گاه افراد و گروههايى به عنوان دشمن معرّفى مى‏شوند كه مى‏بايست نسبت به آنها پرهيز داشت.
گاه از چهره دشمنان دوست نما پرده بردارى مى‏شود و وظيفه شهروندان جامعه اسلامى در مواجهه با آنها تقرير مى‏گردد. بالاخره گاه بخشش خدا نسبت به پوزش خواهان تبيين، و گاه افرادى به سبب كارهاى نيك و الگو پرداز مورد تكريم و ستايش الهى قرار مى‏گيرند. از اين جهت «اسباب نزول» خود يك «منبع و مأخذ تاريخى» بسيار ارزشمندى براى مسلمانان به جاى مى‏نهد كه در پرتو قرآن فراهم آمده است. گرچه ذكر مثال براى اين مورد به جهت كثرت مصاديق آن كارى‏ دشوار است لكن به چند نمونه اكتفا مى‏شود.

الف- «ذرنى و من خلقتُ وحيداً ... انّه فكّر و قدَّر ... فقال ان هذا الّا سِحْرٌ يُؤثَرُ. ان هذا الّا قولُ البشر.» [19]
مرا با كسى كه او را تنها آفريدم واگذار! ... او (براى مبارزه با قرآن) انديشيد و پيش بينى كرد. پس سرانجام گفت اين (قرآن) جز جادويى برگرفته از گذشتگان نيست! اين جز گفتار آدمى نمى‏باشد!

اين مجموعه آيات توصيف مردى است كه از دشمنان خدا و آيين توحيدى محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. او كه برخوردار از نعمت‏هاى فراوانى چون مال و ثروت و فرزندان و هوش و نبوغ و جز آن بود، در برابر حق از سر ستيز و لجاجت برخاست، بدين سان به انكار حقيقت پرداخت! در شأن نزول اين آيات نوشته‏اند: هنگامى كه آيات سوره غافر نازل شد، رسول خدا در مسجد الحرام در حال نماز آنها را تلاوت مى‏كرد وليد بن مغيره مخزومى نزديك حضرت بود و اين آيات را مى‏شنيد. سپس به مجلس قومش بنى مخزوم درآمد و گفت: به خدا سوگند اكنون كلامى از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه نه شبيه كلام انسانها است و نه سخن پريان! گفتار او شيرينى خاص دارد، و زيبايى و طراوت مخصوصى، شاخه‏هايش پر ميوه، و ريشه‏هايش قوى و نيرومند، سخنى است كه از هر سخن ديگر فراتر خواهد رفت و هيچ سخنى بر آن برترى نمى‏يابد!

قريش از شنيدن اين سخن سخت نگران شدند، او را به حال خود نگذاشتند، ابوجهل را به سراغش فرستادند. به اعتراض به وى گفت سخن محمد را زينت دادى، وى را به مجلس خويش آوردند، او گفت شما گمان مى‏كنيد محمد ديوانه است؟
آيا هرگز آثار جنون در او سراغ داريد؟ گفتند: نه. گفت: فكر مى‏كنيد او كاهن است؟ آيا هرگز آثار كهانت از وى ظاهر شده است؟ گفتند: نه.

گفت: پس فكر مى‏كنيد او دروغگو است؟ آيا هرگز سابقه دروغى از وى داريد؟ گفتند: نه، او هميشه نزد ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا قريش به «وليد» گفتند: پس به نظر تو درباره او چه بگوئيم؟ وليد تأملى كرد و نگاهى كرد و چهره درهم كشيد و گفت: او فقط مرد جادوگرى است! مگر نمى‏بينيد ميان افراد خانواده جدايى مى‏اندازد؟ بنا بر اين آنچه او مى‏گويد سحرى است جالب! [20]

ب- و من الناس من يُعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يُشهد اللَّه على ما فى قلبه و هو الدُّ الخصام. و اذا تولّى سعى فى الارض لِيُفسدَ فيها و يُهلكَ الحَرْثَ و النَّسْلَ واللَّه لايحبُّ الفساد. [21]

برخى از مردم چنان است كه سخنش درباره زندگانى دنيا تو را به شگفتى مى‏اندازد، و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه مى‏گيرد، و حال آنكه بسيار كينه توز است. و چون روى بر مى‏تابد، مى‏كوشد كه در زمين فساد بر پا كند و زراعت و دام را نابود مى‏كند، و خداوند فساد را دوست ندارد.

در سبب نزول اين آيات نقل است كه درباره «اخنس بن شريق ثقفى» نازل شده است. وى مردى نيكو منظر و خوش بيان بود و تظاهر به دوستى پيغمبر (ص) مى‏كرد و نسبت به آئين اسلام اظهار علاقه مى‏نمود و با آنكه دلش آكنده از دشمنى پيامبر و مسلمانان بود، سوگند مى‏خورد كه پيامبر را دوست دارد و به راستى ايمان آورده است! پيامبر خدا (ص) به حسب وظيفه اخلاقى به وى اظهار محبت مى‏نمود. بارى از محضر رسول خدا (ص) خارج شد، گذارش به كشتزار و اشترانى از آنِ مسلمانان افتاد، آن كشتزار را به آتش كشيد و اشتران را پى كرد، اين آيات در شأن وى نازل گرديد. [22]

ج- «الم تر الى الذين اوتوا نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجِبْت والطاغوت و يقولون للّذين كفروا هولاءِ اهْدَى مِن الّذين آمنوا سبيلًا. اولئك الَّذينَ لَعَنَهُم اللَّه و مَن يَلْعنِ اللَّه فلن تجدَ لَهُ نصيراً [23]». [24]

آيا احوال كسانى را كه بهره‏اى از كتاب آسمانى دارند، ننگريستى كه به جبت و طاغوت ايمان مى‏ورزند و به كافران مى‏گويند: آنها از مؤمنان (پيامبر و مسلمانان) راه راست را بهتر يافته‏اند. اينان (اين گروه از اهل كتاب كه حق را كتمان مى‏نمايند) كسانى هستند كه خداوند آنان را از رحمت خويش دور كرده است، و كسى كه خداوند او را از رحمت خويش طرد كند، هرگز ياورى براى او نخواهى يافت.

غالب مفسران در سبب نزول اين آيات گفته‏اند: راجع به كعب بن اشرف يهودى از عالمان يهود است كه در خيبر اقامت داشت. او پس از واقعه «احد» به همراه هفتاد نفر يهودى رهسپار مكه شدند تا عليه رسول خدا (ص) و مسلمانان پيمانى منعقد سازند و بدين سان پيمان خويش با مسلمين را نقض نمايند. كعب بر ابوسفيان وارد شد و ابوسفيان نيز مَقدم وى را گرامى داشت و از وى به گرمى استقبال كرد. همراهان او نيز در خانه‏هاى قرشيان فرود آمدند.

مكيّان به يهوديان گفتند: شما اهل كتاب هستيد و محمّد (ص) هم صاحب كتاب است؛ و بدين سان با همديگر نوعى سنخيت و قرابت داريد، بنا بر اين ما مطمئن نيستيم كه مبادا نقشه‏اى در كار باشد، و حق داريم كه اين ترديد را به خود راه دهيم كه ممكن است آمدن شما به مكه حيله و نيرنگى از سوى شما به زيان ما باشد.

سپس قريش كعب بن اشرف را مخاطب ساخته گفتند: اگر مى‏خواهى با تو و قومت عليه مسلمين وارد عمل شويم بايد در برابر اين دو بت سجده كرده و به آنها اظهار عقيده و ايمان نمايى. كعب بن‏ اشرف در برابر آن دو بت به سجده افتاد.

آنگاه كعب روى به مكيان نمود و گفت: اى اهالى مكه! سى تَن از ما يهوديان و سى نفر از شما مشركان بايد در معيّت يكديگر كنار كعبه رويم و استلام بيت كنيم و با صاحب خانه پيمان ببنديم كه در قتال و مبارزه با محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام مساعى و تلاش خويش را به كار گيريم.

وقتى از اين كار آسودند، ابوسفيان به كعب بن اشرف گفت: تو مردى آشنا به كتاب بوده، تورات را قرائت مى‏كنى، و بهره‏اى از علم دارى. امّا ما از خواندن و نوشتن و علم و فرهنگ بى‏بهره‏ايم، به ما بگو: آيا ما راه راست را بهتر باز يافته و بهتر رهنمون شده‏ايم يا محمّد (ص)؟ و آيا ما به حق نزديك تريم يا او؟ كعب پاسخ داد اين سؤال را بر دين و آيين خود عرضه كنيد و با معيارهاى دين خود بسنجيد. ابوسفيان گفت: ما براى حاجيان شتران بلند كوهان قربانى مى‏كنيم، و سقايت آنها را به عهده داريم، و به مهماندارى حاجيان و مسافران پاى بنديم، و اسيران را از قيد اسارت مى‏رهانيم، و خانه پروردگارمان را بازسازى مى‏كنيم، و طواف خانه به جاى مى‏آوريم، ما اهل حرم هستيم، و محمّد (ص) از دين نياكان خويش فاصله گرفته، و پيوند خويشاوندى را گسسته، و حرم را ترك گفته است، دين و آيين ما كهن و ديرينه است؛ امّا دين محمّد (ص) نوپا و تازه به دوران رسيده است!

در پى اين سخنان فريبنده و حق به جانبِ ابوسفيان، كعب بن اشرف گفت: سوگند به خداوند، شما به راهى راست‏تر از راهى كه محمّد (ص) در پيش گرفته است رهنمون هستيد! از پس اين ماجرا بود كه خداوند، آيات اشارت شده بالا را در مذمت اين جماعت نازل فرمود. [25]

د- فراريان از جنگ حنين:
لقد نصركم اللَّه فى مواطن كثيرةٍ و يوم حنينٍ اذا عجبتكُم كثرتكم فلَمْ تُغْنِ عنكم شيئاً و ضاقت عليكم الارض بما رحُبَتْ ثُمّ وليّتُم مدبرين. ثم أنزل اللَّه سكينتَهُ على رسوله و على المؤمنين ... [26]
خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و نيز در روز حنين، در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را مغرور ساخت، ولى اين (كثرت جمعيت) شما را بى‏نياز نكرد و زمين با تمام فراخى بر شما تنگ گرديد؛ آنگاه پشت به دشمن كرده، فرار نموديد! پس خداوند آرامش خود را بر پيامبر و مؤمنان فرو فرستاد ...
گرچه شأن نزول ويژه‏اى در تفاسير براى اين آيات نوشته نشده است، لكن همانطور كه از سياق آيات بر مى‏آيد، نوشته‏اند پس از جنگ حنين نازل شد و عنايت‏هاى ويژه خداوند را يادآور مسلمانان گرديد كه با جمعيت انبوه فرار كرده در شرف شكست كامل قرار گرفتند و خدا ياريشان كرد. غزوه حنين در سرزمين نزديك طائف، با «هوازن» صورت گرفت.
اين غزوه از آن جا آغاز گرديد كه «مالك بن عوف» رئيس هوازن، پس از شنيدن خبر فتح مكه؛ قبيله خود را جمع كرد و گفت: محمّد (ص) پس از فتح مكه به سراغ شما خواهد آمد، آنها گفتند پيش از آنكه او با ما نبرد كند صلاح در اين است كه ما پيش دستى كنيم، و بنا را بر اين نهادند كه جهت پيشگيرى از فرار، همه زن و فرزندان خود را نيز به همراه آورند.
هنگامى كه اين خبر به پيامبر اكرم (ص) رسيد، در اواخر رمضان سال هشتم هجرت به مسلمانان دستور آمادگى و حركت به سوى زمين هوازن را داد.

رسول خدا (ص) پرچم بزرگ را به دست على (ع) داد، و تمام فرماندهان و پرچمداران سپاه اسلام در مكه، نيز با همان پرچم‏هاى خويش به سوى ميدان حنين حركت كردند. ده هزار نفر از سربازان اسلام كه در فتح مكه حضور يافته بودند به همراه دو هزار نفر از نومسلمانان مكه در اين سفر جهادى شركت جستند.

از آن سوى مالك بن عوف كه مردى پر جرئت بود به قبيله خود دستور داد غلاف شمشيرهاى خويش را كشيده در لاى كوه و دره و درختان به كمين نشينند و با رسيدن مسلمانان بر آنان حمله‏ور گردند پيامبر پس از نماز صبح گاهى فرمان حركت داد، ناگاه لشكر هوازن از هر سو مسلمانان را آماج تيرهاى خود قرار دادند. پيشگامان سپاه اسلام كه در ميان آنان از تازه مسلمانان مكه نيز حضور داشتند پاى به فرار نهادند و به دنبال آنها باقى مانده سپاه نيز فرار كرد! دراين هنگام كه‏ پيامبر در قلب سپاه قرار داشت و تنها تعداد اندكى از بنى هاشم به همراه پرچمدار اسلام على (ع) كه از پيامبر حمايت مى‏كردند كسى باقى نمانده بود، مشتى سنگ ريزه گرفتند و به طرف مشركان انداختند و فرمودند زشت باد روى مشركان، آنگاه به عباس كه صدايى رسا داشت دستور داد از تپه‏اى بالا رود و فرياد زند: اى گروه مهاجر و انصار! اى ياران سوره بقره، اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى‏كنيد؟ پيامبر اين جا است!

وقتى مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند «لبيك، لبيك» و سپس ترسى كه خدا بر دل كافران انداخت و آرامشى كه بر دل مؤمنان افكند از هر سو به سپاه دشمن حمله كردند و آنها را پراكنده ساختند و بر آنان پيروز شدند.

آنچه كه زمينه هر گونه شبهه‏اى را مى‏بندد اين است كه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان جز همان گروه اندك كه اشاره شد جزو فراريان اين نبرد سنگين بودند و مورد ملامت خداوند قرار گرفتند، هر چند برخى مى‏كوشند تا اين فرار را امرى طبيعى و عادى جلوه دهند و نه از جهت ترس، تا بدين وسيله قداست صحابه را محفوظ دارند! [27]

ه- كدام فضيلت برتر است؟
«اجَعْلتُم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كَمَنْ آمن باللَّهِ و اليومِ الآخر و جاهَد فى سبيل اللَّه لايستوون عنداللَّه و اللَّه لايهدى‏ القوم الظالمين» [28].

آيا سيراب كردن حاجيان و تعمير مسجدالحرام را همانند (كار) كسى قرار داديد كه به خدا و روز رستاخير ايمان ورزيده و در راه او جهاد كرده است، (اين دو) هرگز نزد خدا يكسان نمى‏باشند، و خداوند گروه ستمكاران را راهنمايى نمى‏كند.
فريقين روايت نموده‏اند كه اين آيه و آيات بعد آن درباره على (علیه السلام) نازل گرديد.

طلحة بن شيبه و عباس بن عبدالمطلب، هر كدام بر ديگرى افتخار مى‏كردند. عباس مى‏گفت امتيازى به من داده شده است كه هيچ كس واجد آن نيست و آن عبارت است از سقايت و سيراب كردن حاجيان. و شيبه مى‏گفت: من تعمير كننده حرم و كليددار خانه كعبه هستم و اگر بخواهم شب را در آن بيتوته مى‏كنم.

على (ع) كه ناظر اين گفتگو بود گفت: با اينكه از شما حيا مى‏كنم ولى بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آن همان است كه با شمشير جهاد كردم تا شما به خدا و پيامبر ايمان آورديد.

عباس خمشگين به محضر رسول خدا (ص) آمد و گفت آيا نمى‏بينى على چگونه با ما سخن مى‏گويد؟ بدنبال اين گفتگوها آيه مذكور نازل گرديد و اعلام داشت كه سيراب كردن حاجيان و تعمير مسجدالحرام هرگز با ايمان به خدا و رستاخيز و جهاد يكسان‏ نمى‏باشد. [29]

5- تسهيل حفظ و درك آيات‏

از جمله فايده‏هايى كه از شناخت «اسباب نزول» حاصل مى‏شود، درك آيات و به خاطر سپارى متن و محتواى آنهاست كه از اين طريق بهتر در ذهن جايگزين و تثبيت مى‏گردد.
 

نويسنده: سعيدى روشن، محمد باقر

پی نوشت:

[1] صفا از صفو در اصل به معنى سنگ صاف و خالص است و سپس نام عَلَم براى كوه مخصوص شده است. مروه نيز در اصل به معنى صلابت و سختى است، سپس نام كوه معروف شده است. ميبدى در ارزش سعى صفا و مروه مى‏نويسد: صفا اشارت است به صفوة دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارت است به مُروّت عارفان در راه خدمت. (كشف الاسرار، 1/ 426) شعائر جمع شعيره است كه به معنى نشانه و علامت است، شعائر الهى همان نشانه‏هاى دين خداست، جُناح، به معنى انحراف و روى گردانى ازحق است. گفته شده است كه جُناح همان گناه فارسى است كه تعريب يافته است.
[2] مجمع البيان، 1/ 438، الميزان، 1/ 387، الدرّ المنثور، 1/ 70.
[3] ثمَّ، اسم اشاره براى مكان دور است. وجه اللَّه، به معنى ذات خداست و نه صورت. واسع، از صفات خداوند است كه به معنى وسعت و احاطه مالكيت است منظور اين است كه تمام پهنه گيتى تحت تدبير و تصرّف خداست پس به هر سو رو كنيد، روى شما به جانب خدا و در محضر اوست.
[4]. بقره: 115.
[5]. بقره: 144.

[6]. بقره: 142.
[7] «شَطْر»، به معنى سمت، جانب، طرف است.
[8]. بقره: 144.
[9]. مجمع البيان، 1/ 363.
[10] كشف الاسرار، 3/ 227.
[11] اعراف: 32.
[12] بنگريد: الميزان 7/ 126.
[13] مجمع البيان، 3/ 37.
[14] «مسفوح»، از سفح، ريختن خون است. خون مسفوح همان خونى است كه از بدن حيوان خارج شده باشد. «رجس»، پليدى، آنچه كه مايه نفرت طبع انسان و منبع آلودگى است. «فسق»، خروج، خارج شدن از راه و رسم بندگى خدا، هرگونه گناه. «اهلال»، در اصل از هلال گرفته شده و به معنى بلند كردن صدا به هنگام ديدن ماه است، سپس به هر گونه صداى بلند گفته شده است، چون به هنگام بريدن سر حيوانات، نام بتها را با صداى بلند مى‏بردند تعبير به «اهّل» شده است.
[15]. انعام: 145.
[16] ر. ك. الاتقان 1/ 109، مجمع البيان 4/ 583، مناهل العرفان 1/ 105.
[17] اعراف: 33.
[18]. براى توضيح بيشتر بنگريد: الميزان 6/ 131، تفسير نمونه 5/ 70.
[19] مدثر: 11- 25.
[20]. مجمع البيان، 10/ 387.
[21] «الَدّ»، افعل تفضيل از «لَدّ» به معنى خصومت و دشمنى است. «خِصام»، جمع خَصْم و يا مصدر است مثل مخاصمه به معناى مخاصمه و دشمنى ورزيدن. «حَرْث»، به معنى كشتزار، زراعت است. «نسل»، در لغت به معنى خروج است، و به زاد و ولد هر موجود ذى روح مثل انسان و حيوان گويند چون از آنها خارج مى‏شود.
[22]. مجمع البيان 2/ 533، جامع البيان 2/ 181.
[23] «جِبت» به معنى بت و هر چيزى است كه در كنار خدا پرستش گردد. جبت و طاغوت نام دو بت از بت‏هاى قريش بود. «طاغوت» يعنى شيطان و هر موجود سركش و هر چه كه در كنار خدا مورد پرستش قرار گيرد. «لعن» دور كردن از رحمت و لطف ويژه الهى است كه شامل حال مؤمنان مى‏گردد.
[24]. نساء: 51- 52.
[25] اسباب النزول واحدى/ 129، مجمع البيان 3/ 92.
[26] «مواطن» جمع موطن، به معنى جا و مكان اقامت است، كه در اين جا منظور ميدانهاى نبرد است كه رزمندگان مدتى در آن اقامت مى‏كنند. «ضاق»، از ضيق، به معناى تگنا و دشوارى. «رحب»، وسعت و فراخى. «سكينه» از «سكون» به معنى آرامش و اطمينان نفسانى، و نداشتن، ترس و نگرانى و دغدغه خاطر است.
[27] مجمع البيان 5/ 28، نيز بنگريد به المنار 10/ 242 به بعد.
[28] توبه: 19.
[29]. اسباب النزول واحدى/ 200، مجمع البيان 5/ 23.

منابع: 

کتاب «اسباب يا زمينه هاى نزول آيات قرآن»، ص: 43