راه شناخت اسباب نزول‏

مهمترين مسأله در اسباب نزول، شناختن مصدر و مأخذ سبب نزول است. دانشمندان تفسير و حديث گفته‏اند، مأخذ سبب نزول روايات و سخنان منقول از صحابه است كه خود شاهد صحنه نزول آيات بوده‏اند و سخنانشان بر مبناى رأى شخصى و اجتهاد فكرى نيست.

واحدى نيشابورى مى‏گويد: بحث پيرامون اسباب نزول قرآن جز به سماع و روايت از كسانى كه خود شاهد نزول بوده‏اند روا نيست. [1] و در مورد سخنان تابعين نسبت به اين موضوع، گفته‏اند كه اگر وى از پيشوايان تفسير باشد و گفتار خويش را از صحابيان گرفته باشد همانند مجاهد و عكرمه و سعيد بن جبير و يا كلام وى به وسيله حديث مرسل ديگرى تأييد و تقويت گردد، مورد پذيرش است.

امّا تمام سخن در اين جاست كه ارزش و اعتبار اين منقولات روايى‏ چه مقدار است؟ تأمّلى در روايات اسباب نزول، نشانگر آن است كه غالب آنها بدون ارزيابى سندى و مضمونى در كتب تفسير و حديث جاى گرفته است. بررسى محتواى اين منقولات با توجه به تناقض‏هاى فراوان و مخالفت‏هاى صريح آنها با روح قرآن و مقاصد شرع مقدس و عقل سليم و حقايق مسلّم تاريخى، ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه غالب اين منقولات قصه پردازيهاى ناشى از ذهن فردى روات است. گاه در ذيل آيه‏اى از شخصى معيّن اسباب نزول گوناگونى نقل مى‏شود كه به هيچ روى با هم توافقى ندارند. نقل شفاهى به سبب ممنوعيت كتابت حديث كه در سده اول از سوى دستگاه خلافت اعمال گرديد، زمينه را براى دگرگون شدن متن‏هاى اصلى فراهم كرد. چنانكه بدر الدين زركشى گويد: اكثر احاديث موجود مربوط به اين موضوع فاقد سند، ضعيف، بلكه مجعول است. [2] و به تعبير سيوطى حديث صحيح در اين باره جدّاً اندك است و يافت نمى‏شود. [3]

از سوى ديگر اصحابِ سياست و غاصبان حكومتِ حق با استخدام عالمان يهود و نصارا و عالمان دين به دينار فروش همچون كعب الاحبار و وهب بن منبه و ابن جريح و ابو هريره و ...، آنها را واداشتند تا بسيارى از قصص تلمودى و بنى‏اسرائيلى و سخنان دروغين را به منظور چهره‏پردازى و شخصيت‏سازىِ حاكمان و اثبات فضيلت براى آنان‏ و قدح و ذم مخالفانشان، به عنوان شأن نزول آيات وضع و جعل كنند. [4]
همانطور كه ارباب عقايد و مذاهب و فرق نيز به حسب سليقه‏هاى شخصى خويش، احاديث بسيارى را در تقويت برداشت‏هاى شخصى خود به عنوان شأن نزول آيات، ساخته و نقل نمودند. با كمال تأسف باوجود اين واقعيت تلخ، در عين حال دانشمندانى همچون نويسندگان صحاح حديث اهل سنت و سيوطى و امثال ايشان، با اعتراف به اين حقيقت باز هم بدون ارزش سنجى‏هاى دقيق، و مقايسه با مضمون و پيام قرآن كريم، روايات فراوانى را به عنوان شأن نزول آيات شريفه ياد مى‏كنند كه با روح قرآن سازگارى ندارد و موجب وهن شريعت است.

ضرورت تنبّه نسبت به روايات مجعول‏

براى نمونه به برخى روايات مجعول در سبب نزول آيات اشاره مى‏شود.

1- «يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوه و انتم سُكارى حتى تعلموا ما تقولون و لاجنباً الّا عابرى سبيل حتى تغتسلوا و ان كنتم مرضى أو على سفر او جاء احدٌ منكم من الغائط او لامستُم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمّوا صعيداً طيّباً فامسحوا بوجوهكم وايديكم إنّ اللَّه كان عفوّاً غفوراً» [5].
اى مؤمنان، در حال مستى به نماز (يا مسجد) نزديك نشويد تا بدانيد چه مى‏گوييد؛ و نيز در حال جنابت (وارد نماز يا مسجد نشويد) مگر اينكه رهگذر باشيد، تا غسل كنيد، و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا يكى از شما از قضاى حاجت آمد يا با زنان آميزش كرده، آب نيافتيد، پس بر خاكى پاك تيمم كنيد، و صورت و دستهايتان را مسح نماييد، كه خداوند بخشنده و آمرزنده است.
در سبب نزول آيه مذكور كه معروف به آيه تيمم است در كتب مشهور روايى اهل سنت از عايشه روايت كرده‏اند كه گفت: در رجعت از غزوه بنى مصطلق همراه پيامبر به منزل بيداء يا ذات الجيش (نزديك مدينه) رسيديم.
در آن جا گردنبند من گسسته شد، پيامبر براى جستجوى آن سپاه را در آنجا متوقف كرد. در آن سرزمين آبى وجود نداشت، و مردم نيز با خود آبى نداشتند. صبح شد در حالى كه پيامبر بر روى پاى من خوابيده بود! ابوبكر آمد و خطاب به من كرد و گفت: پيامبر و مردم را در اين جا حبس كرده و نگهداشته‏اى، نه مردم با خود آب دارند و نه اين جا آب پيدا مى‏شود. و ابوبكر آنچه مى‏خواست با من تندى كرد و با دست و سرانگشت بر پهلوى من زد و چون سر رسول خدا (ص) بر ران من بود نمى‏توانستم حركت كنم!
در اين حال پيامبر از خواب برخاست، و خداوند آيه تيمم را نازل كرد. اسيد بن حضير انصارى گفت: اين اولين خيرات شما خانواده ابوبكر نيست كه به ما مى‏رسد. پدرم ابوبكر گفت: به خدا قسم‏ نمى‏دانستم دخترك من كه تو چقدر پر خير و بركت هستى، و از اينكه مسلمانان را در اين جا نگه داشتى خداوند چه مقدار بركت به وجود تو بر آنان ارزانى داشت و در كارشان تسهيل نمود! [6]
نقد: گفته‏اند اين حادثه در بازگشت از غزوه بنى مصطلق رخ داده است. غزوه مذكور در سال ششم هجرت روى داد و در آن غزوه ميان مهاجر و انصار بر سر آبكشى از چاه مشاجرات لفظى شديدى پديد آمد و منافقان حرفهاى نامناسبى نسبت به پيامبر و مؤمنان گفتند و نزديك بود كار به جنگ و درگيرى منتهى شود، پيامبر خدا براى پيشگيرى از هر حادثه‏اى فرمان حركت داد و رخصت توقف در هيچ منزلى نمى‏داد و پس از حركت طولانى وقتى در منزلى فرود آمدند كه از فرط خستگى فوراً به خواب رفتند. و بدين سان در چنين ماجرايى حضرت در موقعيتى نبود كه بى‏خيال و تنها به خاطر گردنبند عايشه سپاه خود را شبى در جايگاه بى‏آب نگه دارد.
از سوى ديگر اين آيه متضمن احكام چندى همچون، تحريم نماز يا به مسجد شدن در حال مستى، بطلان نماز در حال جنابت، جواز عبور از مسجد يا ورود در نماز پس از غسل، و تيمم براى معذورين است.
لازمه پذيرش شأن نزول ياد شده اين است كه اين احكام تا زمان اين غزوه يعنى سال ششم هجرت بيان نشده باشد و اين خلاف واقعيت تاريخ نزول احكام است. ذكر چنين شأن نزول‏هايى كه موجب توهين به پيامبر و ضعف تشريع اسلامى است به دست غرض ورزان و فرصت طلبانى ساخته شده و در كتب حديث و تفسير گنجانده شده است تا در كنار عظمت پيامبر خدا و خاندانش براى ديگران نيز شخصيت‏پردازى گردد. [7]

2- «ما كان للنّبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى‏ مِن بعد ما تبيّن لهم انهّم من اصحاب الجحيم و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الّا عن موعدةٍ وعدها ايّاهُ فلمّا تبيّن له انّه عدّوٌ للَّه‏تبرّأ منه انّ ابراهيم لاواه حليمٌ [8]».
سزاوار نيست كه پيامبر و مؤمنان براى مشركان، هر چند خويشاوند باشند، پس از آنكه بر ايشان روشن شده است دوزخى‏اند، آمرزش بخواهند. و آمرزش خواهى ابراهيم براى پدرش صرفاً به خاطر وعده‏اى بود كه با او در ميان گذاشته بود؛ و آنگاه كه بر ابراهيم آشكار گشت كه او دشمن خداست از وى بيزارى جست؛ چرا كه ابراهيم دردمندى شكيبا بود.
مفسران اهل سنت از قول سعيد بن مسيّب نقل كرده‏اند كه آيه درباره ابوطالب نازل شده است [9]، چون وقتى زمان وفات ابوطالب نزديك شد، رسول اكرم بر وى وارد شد، در حاليكه ابوجهل و عبداللَّه بن ابى اميه نزد او حاضر بودند. نبى اكرم به او فرمود: اى عمو در اين لحظات‏ واپسين كلمه «لا اله الّا اللَّه» را بر زبان جارى ساز تا من به نفع تو نزد خداوند متعال احتجاج و شفاعت كنم. در اين اثناء ابى جهل و عبداللَّه بن ابى اميه گفتند: اى ابى‏طالب، آيا مى‏خواهى از آيين پدرت عبدالمطلب روى گردان شوى؟ اين دو همواره اين سخن را تكرار كردند تا او را وادارند كه از گفتن كلمه توحيد باز دارند. سرانجام موفق شدند و در نتيجه ابوطالب گفت: من بر كيش عبدالمطلب خواهم بود.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: من براى تو آمرزش طلبى خواهم نمود تا وقتى كه از آن نهى شوم. پس از اين هنگام بود كه آيه مذكور آمد.
نقد: سبب نزول ياد شده از جهات مختلفى مخدوش و از مجعولات به حساب مى‏آيد:
اوّلًا- راوى حديث ياد شده تنها سعيد بن مسيب اموى است و به نقل ابن ابى الحديد از حضرت على (ع) منحرف و به گفته شيخ مفيد ناصبى بود و به نقل، از نماز گذاردن بر جنازه سيد الساجدين (ع) اجتناب كرد. با چنين رابطه‏اى كه او نسبت به خاندان علوى دارد روشن مى‏شود كه ارزش حديث او در اين باره چه مقدار خواهد بود.
ثانياً مشهور ميان مفسران آن است كه سوره برائت در سال نهم هجرت يعنى اواخر عمر حضرت رسول خدا (ص) نازل گرديد، در حاليكه وفات ابوطالب قبل از هجرت پيامبر و در مكه رخ داد، و نسبتى ميان نزول آيه و وفات ابوطالب نمى‏تواند وجود داشته باشد.
به خاطر همين ناسازگارى روشن است كه برخى روى به توجيهات بسيار نارسا و سستى آورده‏اند كه هيچ خردمندى را قانع نمى‏سازد. گاه‏ گفته‏اند اين آيه دو بار نازل شده است، يك بار در مكه و يك بار در مدينه به سال نهم هجرت. امّا اين ادّعا مؤيد به هيچ دليلى نمى‏باشد، گاه گفته‏اند ممكن است آيه در مكه به هنگام وفات ابوطالب نازل شده باشد ولى بعداً به دستور پيامبر آن را در سوره برائت جاى داده‏اند. [10] و برخى گفته‏اند پيامبر پس از مرگ ابوطالب تا زمان نزول سوره توبه، همچنان براى ابوطالب استغفار مى‏كرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد! [11] اينها غفلت كرده‏اند كه ممكن نيست پيامبر عظيم الشأن خدا كه از طريق وحى‏هاى مكرّرِ پيش از اين آيه مسلمانان را از مودت و محبت كافران باز مى‏دارد (نساء/ 139، آل عمران/ 38 و ...) و خداوند به او گفته است كه كافران را نمى‏بخشد و جايگاهشان آتش دوزخ است (توبه/ 68) و همه حسابهاى خود را با آنها صاف و اتمام حجت كرده و نسبت به آنها اعلان برائت نموده است، باز هم به كار بى‏فايده ادامه دهد و بلكه حكم منهى خدا را زير پا نهد!
ثالثاً به فرض صحت اين حديث، مفاد آن اثبات ايمان ابوطالب است نه كفر او، زيرا او گفت من بر دين عبدالمطلبم، و عبدالمطلب، چنانكه از داستان برخورد او با سپاه ابرهه روشن است، موحّد و برآيين توحيد بود.
در روايات اهلبيت (ع) اتفاق بر اين است كه ابوطالب مسلمان بود، امّا به خاطر آنكه بتواند از پيامبر اكرم (ص) حمايت كند از تظاهر به اسلام خوددارى مى‏نمود. بنا بر اين همانگونه كه ابن ابى الحديد و قسطلانى و ديگر دانشمندان اهل سنت و شيعه نيز ياد كرده‏اند، روايت ياد شده به عنوان سبب نزول آيه مذكور از احاديث ساختگى دستگاه اموى و ناشى از كينه ديرين آنها با على (ع) و خاندان وى است.
در شأن نزول آيه، ترمذى از على (ع) حديثى را نقل كرده و آن را حَسَن دانسته است، كه حضرت فرمود: «شنيدم مردى براى پدر و مادرش كه با حال شرك از دنيا رخت بسته بودند، آمرزش خواهى مى‏كرد، من گفتم براى پدر و مادر مشرك خود آمرزش طلب مى‏كنى؟
او گفت ابراهيم (ع) نيز براى پدرش كه مشرك بود استغفار خواست.
على (ع) فرمود من اين جريان را براى رسول خدا بازگو كردم به دنبال آن آيه ما كان للنبّى ... نازل گرديد. [12]

3- «لاتصّل على احدِ منهم مات ابداً و لاتقم على قبره انّهم كفروا باللَّه و رسوله و ماتوا و هم فاسقون» [13].
و هرگز بر هيچ مرده‏اى از آنان (منافقان) نماز مگزار و بر سر قبرش نايست، چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مردند.
در سبب نزول اين آيه از قول عبيداللَّه بن عمر روايت كرده‏اند كه وقتى عبداللَّه بن ابّى (رئيس منافقان) مُرد پسرش عبداللَّه نزد رسول خدا آمد، آن حضرت پيراهن خود را به او داد و فرمود: پدرت را در آن كفن كن، آنگاه برخاست كه بر جنازه وى نماز بخواند، عمر دامن پيامبر را گرفت و گفت يا رسول اللَّه آيا مى‏خواهى بر جنازه او نماز بخوانى در حالى كه او منافق است و خدا تو را از استغفار بر منافقان نهى كرده است؟ پيامبر فرمود خدا مرا مخير كرده است «استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرّةً فلن يغفر اللَّه لهم» سپس پيامبر بر جنازه او نماز خواند و ما نيز نماز خوانديم، آنگاه اين آيه نازل شد «و لاتصّل على احدٍ منهم». [14]
نقد: اين شأن نزول در صدد اثبات فضيلتى بزرگ براى خليفه دوّم است و مى‏كوشد او را در جريان احكام الهى همرتبه و در پاره‏اى موارد بالاتر از پيامبر معرفى كند، چنانكه در همين مورد پيامبر توجه نداشتند كه نمى‏بايست بر منافقان نماز نخوانند و اين كار خلاف رضاى خداست، ولى عمر اين تنبّه را داشت. در توجيه همين مطلب است كه قرطبى مى‏گويد: شايد الهام خاصى براى عمر بوده است، و يا از نهى استغفار اين را فهميده است!
و در همين راستا ابن حجر مى‏گويد عمر فهميد كه «أو» غالباً در زبان عرب براى تسويه است نه تخيير. و نيز عمر فهميد كه كلمه «سبعين» براى مبالغه است و مراد نفى آمرزش منافقان است و نه عدد معيّن. و او فهميد كه مقصود اصلى از نماز بر مرده همان آمرزش خواهى است فلذا نماز بر منافق بر خلاف نفى استغفار الهى است، در نتيجه بر پيامبر اعتراض كرد! [15] اين شأن نزول به صورتى بسيار مبتذل به پيامبر نسبت مى‏دهد كه غرض خداوند را از نفى استغفار منافقان نفهميده است و توجه نكرده است كه استغفار او در مورد منافقان سودمند واقع نمى‏شود.
با توجه به آنچه بيان شد، رواياتى كه به عنوان سبب نزول در ذيل آيات آورده مى‏شود، در صورتى كه متواتر يا قطعى الصدور نباشد مى‏بايست از نظر سند و محتوا مورد ارزيابى دقيق قرار گيرد و اگر مخالف ضرورت دين و مقاصد كتاب خدا و عقل سليم و حقايق مسلّم تاريخ نبوده و با مضمون و سياق آيه مورد نظر سازگارى داشت قابل اعتماد و مورد تأييد است وگرنه مردود خواهد بود. با اين ترتيب و مقررّات، گرچه تعداد بسيارى از روايات مذكور در اسباب نزول از اعتبار مى‏افتد، ولى آنچه كه مى‏ماند معتبر و قابل اعتماد است، و اساساً مقاصد متعالى قرآن مجيد كه معارفى هميشگى و جهانى مى‏باشد در افاده مطالب نياز قابل توجه و وابستگى تام به اسباب نزول ندارد. [16]
در پايان يادآورى اين نكته مفيد خواهد بود كه شرط حضور صحابى در جريان نزول كه برخى از دانشمندان بر آن اصرار دارند، براى چيست؟ اساساً اين شرط براى اين است كه اطمينان حاصل شود كه گفته‏اش از روى علم و خبر حسّى است و نه از باب حدس و رأى‏ شخصى خود، اگر اين اعتماد حاصل شد، سخن او را مى‏توان پذيرفت، گرچه شاهد نزول هم نبوده باشد. بر همين اساس است كه به گفته صحابه‏اى كه مورد وثوق‏اند اعتماد مى‏شود، هر چند ايشان تصريح به حضور در جريان نزول آيه نداشته باشند.
نيز به گفتار تابعين و همچنين پيشوايان صادق(علیه السلام) كه بعد از آنان آمده‏اند، در صورت اطمينان صدور روايت از ايشان در باب تنزيل و تأويل قرآن اعتماد مى‏شود، زيرا آنان آگاهان به حقايق قرآن بوده‏اند. بنا بر اين اصرارى كه برخى دارند و شرط ناقل شأن نزول را صحابى بودن و ناقل از او بودن مى‏دانند [17] موجه بنظر نمى‏رسد.

 

نويسنده: محمد باقر سعيدى روشن

پی نوشت:

[1]. اسباب النزول واحدى/ 12.
[2] البرهان 2/ 156.
[3] الاتقان 4/ 180- 214- 257، نيز بنگريد به: قرآن در اسلام/ 81/ 173.
[4] ر. ك. اضواء على السنه المحمديه/ 45- 245، تفسير المنار 9/ 504.
[5]. نساء: 43.
[6]. اسباب النزول واحدى/ 127.
[7] بنگريد: بكصد و پنجاه صحابه ساختگى/ 22.
[8] توبه: 113- 114.
[9] اسباب النزول واحدى/ 215.
[10] تفسير المنار 11/ 58.
[11] تفسير الكبير فخر رازى 16/ 208.
[12] اسباب النزول واحدى/ 211.
[13] توبه: 84.
[14] اسباب النزول واحدى/ 211.
[15] التمهيد، نقل از فتح البارى 8/ 252.
[16]. ر. ك. قرآن در اسلام/ 176.
[17] مناهل العرفان 1/ 114.

منابع: 

کتاب «اسباب يا زمينه هاى نزول آيات قرآن»، ص: 98