آیه تبلیغ و ولایت امام علی(علیه السلام)

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (مائده - 67)
اى فرستاده ما آنچه را از ناحيه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نكنى (نرسانى) اصلا پيغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مى ‏دارد زيرا خدا كافران را هدايت نمى ‏فرمايد (به مقاصدشان نمى ‏رساند) .

 

بيان آيه‏ تبلیغ

معناى آيه صرفنظر از سياقى كه آيات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زيرا در آيه دو نكته بطور روشن بيان شده يكى دستوريست كه خداى تعالى به رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) داده است (البته دستور اكيدى كه پشت سرش فشار و تهديد است) به اينكه پيغام تازه اى را به بشر ابلاغ كند، و يكى هم وعده اى است كه خداى تعالى به رسول خود داده كه او را از خطراتى كه در اين ابلاغ ممكن است متوجه وى شود نگهدارى كند.
ليكن كمى دقت در موقعيتى كه آيه دارد آدمى را به شگفت وامى‏دارد، زيرا آيات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل كتاب و توبيخ ايشانند به اينكه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى‏ كرده اند، و محرمات الهى را مرتكب شده اند، و اين مضمون با مضمون آيه مورد بحث هيچ ارتباط ندارد، زیرا آيه قبلى آن آيه‏" وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ" 1 است كه روى سخن در آن با اهل كتاب است، و آيه بعدى هم آيه‏" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ ..." 2 است كه خطاب در آن نيز به اهل كتاب است.

به علاوه دقت در جملات خود آيه مورد بحث تعجب آدمى را در اينكه چطور هيچ ربطى بين اين آيه و آيات قبل و بعدش نيست زيادتر مى‏كند، و اگر آيه مورد بحث به همين ترتيبى كه فعلا با ساير آيات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى يك سياق بوده باشند در اينصورت از مجموع آنها اين مطلب بدست مى‏آيد كه اين دستور مؤكد به رسول اللَّه (ص) براى تبليغ پيغامى است كه خدا در خصوص اهل كتاب نازل فرموده.

 

موضوع ماموريت جديد امرى بسيار مهم و خطير مى ‏باشد

و از جهت وحدت سياق بطور متعين مراد از آن پيام، همان چيزى خواهد بود كه در آيه بعدش فرموده:" وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ‏- و آنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازل شده" ليكن سياق خود آيه به هيچ وجه با اين احتمال سازگار نيست، و اين ناسازگارى دليل بر اينست كه اين آيه جايش اينجا نيست، وجه ناسازگارى آن اينست كه از جمله‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" بر مى‏آيد حكمى كه اين آيه در صدد بيان آنست و رسول اللَّه (ص) مامور به تبليغ آن شده، امر مهمى است كه در تبليغ آن بيم خطر هست يا بر جان رسول اللَّه و يا بر پيشرفت دينيش.
و اوضاع و احوال يهود و نصاراى آن روز طورى نبوده كه از ناحيه آنان خطرى متوجه رسول اللَّه (ص) بشود تا مجوز اين باشد كه رسول اللَّه (ص) دست از كار تبليغ خود بكشد، و يا براى مدتى آن را به تعويق بيندازد و حاجت به اين بيفتد كه خدا به رسول خود- در صورتى كه پيغام تازه را به آنان برساند- وعده حفظ و حراست از خطر دشمنش را بدهد، علاوه بر اين، اگر اين خطر، چشم زخمى بوده كه احتمالا ممكن بوده كه از اهل كتاب به آن جناب برسد جا داشت اين سوره در اوايل هجرت نازل شود، زيرا در اوايل هجرت كه رسول اللَّه (ص) در شهر غربت و در بين عده معدودى از مسلمين آن شهر بسر مى‏برد از چهار طرفش يهوديان او را محصور كرده بودند، آنهم يهوديانى كه با حدت و شدت هر چه بيشتر به مبارزه عليه رسول اللَّه (ص) برخاسته و صحنه هاى خونينى نظير خيبر و امثال آن براه انداختند.
اگر در آيه مورد بحث مراد از" ناس" يهود بود جا داشت در آن روزها اين آيه نازل شود، ليكن نزول اين سوره در اواخر عمر شريف آن حضرت اتفاق افتاده كه همه اهل كتاب از قدرت و عظمت مسلمين در گوشه اى غنوده اند، پس بطور روشن معلوم شد كه آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى با اهل كتاب ندارد، علاوه بر همه، در اين آيه تكليفى كه از سنگينى، كمرشكن و طاقت‏فرسا باشد به اهل كتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل كتاب خطرى از ناحيه آنها متوجه رسول اللَّه (ص) بشود.

از همه اينها گذشته در سالهاى اول بعثت، رسول اللَّه (ص) مامور شد تكاليف بس خطرناكى را گوشزد بشر آن روز سازد، مثلا مامور شد كفار قريش و آن عرب متعصب را به توحيد خالص و ترك بت‏پرستى دعوت كند، مشركين عرب را كه بسيار خشن‏تر و خونريزتر و خطرناكتر از اهل كتابند به اسلام و توحيد بخواند، اين تهديد و وعده اى كه امروز به رسول اللَّه (ص) مى‏دهد آن روز نداد، معلوم مى‏شود پيغام تازه، خطرناكترين موضوعاتى است كه رسول اللَّه (ص) به تازگى مامور تبليغ آن شده است.

علاوه بر آنچه گفته شد آياتى كه متعرض حال اهل كتابند قسمت عمده سوره مائده را تشكيل مى‏دهند، و اين آيه هم بطور قطع در اين سوره نازل شده است، و يهود هم چنان كه گفته شد در موقع نزول اين سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوكت سابق خود را از دست داده و آن آتش، رو به خاموشى مى‏رفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتنه اى به پا مى‏ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى‏كرد، با اين حال چه معناى صحيحى براى اينكه رسول اللَّه (ص) در دين خدا از يهود بترسد مى‏توان تصور كرد؟!
و با اينكه ايام نزول اين سوره ايامى است كه يهود به طوع و رغبت به حظيره اسلام قدم مى‏گذارد، و يا مانند نصارا به حكومت اسلام جزيه مى‏دهد، چه وجهى براى ترس رسول اللَّه (ص) از يهود مى‏توان جست؟ و چه معنايى براى اينكه خداى تعالى او را در اين ترس محق بداند و به وعده حمايت خود دلگرمش سازد مى‏توان يافت؟! با آن همه مواقف خطرناك و موقعيت‏هاى وحشت‏زايى كه سابق بر اين داشت؟! بنا بر اين هيچ شك و ترديدى نيست كه اين آيه در بين آيات قبل و بعد خود اجنبى و سياق آن با سياق آنها دو تا است، اين معنا كه روشن شد اينك به تجزيه و تحليل خود آيه مى‏پردازيم.

آيه شريفه از يك امر مهمى- كه يا عبارتست از مجموع دين و يا حكمى از احكام- آن‏ كشف مى‏كند. و آن امر هر چه هست امرى است كه رسول اللَّه (ص) از تبليغ آن مى‏ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا يك روز مناسبى تاخير بيندازد، چه اگر ترس آن جناب و تاخيرش در بين نبود حاجتى به اين تهديد كه بفرمايد:" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏" نبود، و لذا در آيات اول بعثت هم كه آن جناب را به تبليغ احكام تحريك مى‏كند تهديدى ديده نمى‏شود. بلكه بر عكس لحن آنها خيلى ملايم است، مثلا در سوره" علق" مى‏فرمايد:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ..." 3 و در سوره" حم سجده" مى‏فرمايد:" فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ" 4 و در سوره" مدثر" مى‏فرمايد:" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ" 5 و امثال اين آيات.

 

پيامبر اکرم از خطر اضمحلال دين بيمناك بوده است‏

گفتيم رسول اللَّه (ص) خطرات محتملى در تبليغ اين حكم پيش بينى مى‏كند ليكن اين خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نيست، زيرا آن جناب از اينكه جان شريف خود را در راه رضاى خدا قربان كند دريغ نداشت، آرى او أجل از اين است كه حتى براى كوچكترين اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است كه سيره خود آن جناب و مظاهر زندگى شريفش آن را تكذيب مى‏كند.
علاوه بر اين، خداى تعالى، خود در كلام كريمش بر طهارت دامن انبياء از اين گونه ترس‏ها شهادت داده و فرموده:" ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً" 6
و در باره نظائر اين فريضه فرموده:" فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" 7 و نيز عده اى از بندگان خود را به اين خصلت ستوده كه با اينكه دشمن آنان را تهديد كرده مع ذلك جز از خدا از احدى باك ندارند و مى‏ فرمايد:" الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ" 8
و اين حرف هم از غلطهاى واضح است كه كسى (العياذ باللَّه) بگويد رسول خدا براى اينكه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا را به تعويق بيندازد، زيرا برگشت اين توهم و خيال لا بد به اين است كه اگر رسول اللَّه امر خدا را امروز انجام دهد او را خواهند كشت و در نتيجه كار خدا زمين خواهد ماند، و اين حرف خود غلط فاحشى است، زيرا به فرض اينكه رسول اللَّه (ص) هم چشم زخمى مى ‏ديد خدا كارش زمين نمى‏ماند، و با اينكه سبب ساز در عالم او است و با اينكه در قرآن كريم از رسول اللَّه (ص) سلب استقلال در تاثير را كرده و فرموده:" لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ" آيا از پيش بردن كار خود به وسائل مختلف ديگر عاجز است؟!
پس نمى‏شود خطر محتمل، خطر جانى رسول اللَّه باشد و ليكن ممكن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بين رفتن دين دانست، به اين بيان كه بيم آن مى‏ رفت اگر آن جناب عمل تبليغ آن پيغام را در غير موقع انجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بيندازد و در نتيجه دين خدا و دعوت او فاسد و بى نتيجه شود، و اين گونه اجتهادات و مصلحت ‏انديشى‏ ها براى آن جناب جايز بوده است و اسم اين مصلحت ‏انديشى را نبايد ترس از جان گذاشت.

 

اين احتمال كه مراد از "ما انزل" مجموع دين باشد مردود است‏

از اينجا معلوم مى‏شود احتمال اينكه آيه در اوايل بعثت نازل شده همانطور كه بعضى از مفسرين اين احتمال را داده اند 9 احتمال صحيحى نيست، براى اينكه اين احتمال با جمله‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" سازگار نيست. زيرا در اول بعثت هنوز دين تبليغ نشده تا در تبليغ اين امر مهم بيم از بين رفتن دين و هدر رفتن زحمات پيامبر وجود داشته باشد، لا بد همان خطر جانى و در نتيجه زمين ماندن كار خداست كه آنهم گفتيم احتمال غلطى است.
علاوه بر اين اگر مراد از" ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" اصل دين يا اصل و فرع آن باشد آيه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف" آنچه در جوى مى‏رود آب است" خواهد بود. زيرا معناى آيه اين مى‏شود: هان اى رسول! ابلاغ كن دين را زيرا اگر ابلاغ نكنى دين را ابلاغ نكرده اى دين را، بعضى ‏ها گفته اند ممكن است به همين احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله:" ما انزل" همان‏ دين باشد چيزى كه هست آيه از قبيل گفتار ابى النجم باشد كه گفته:" انا ابو النجم و شعرى شعرى- منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است" كه در بلاغت و فوق العادگى معروف است.
و بنا بر اين معناى آيه مذكور چنين خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نكنى دچار اين شفاعت خواهى شد كه در تبليغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه تاكيدى كه همراه داشت اهمال و كوتاهى كرده اى، كما اينكه شعر ابى النجم هم اين معنا را داشت كه: شعر من همان شعرى است كه به بلاغت و برترى شناخته شده است همين معنا را داشت‏ 10.
ليكن اين توجيه هم صحيح نيست، زيرا اين نكته اى كه در كلام ابو النجم است در جايى مستحسن است كه مقام اطلاق و تقييد و عام و خاص و نظائر آن باشد، به اين معنا كه در جايى كه شنونده خيال كرده يكى از افراد عام يا مطلق يا يك فرد در برهه اى از برهه هاى زمان از تحت عموم افراد يا عموم زمانها بيرون شده گوينده براى رفع اين توهم مى‏گويد: اين فرد كما فى السابق در تحت عموم باقى است، مثلا معناى شعر ابى النجم اين است كه خيال نشود قدرت و قريحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتيجه اشعار امروزم غير اشعار برجسته سابق است، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است كه اشعار سابقم بود.

و اما در آيه مورد بحث جاى بكار بردن اين نكته نيست، براى اينكه اگر مراد از رسالت مجموع دين و يا اصول دين باشد و نزول آيه هم در اوايل بعثت باشد كما اينكه فرض همين است، ديگر دو چيز در بين نيست، تا گفته شود اگر اين رسالت را تبليغ نكنى رسالت را تبليغ نكرده اى، زيرا فرض شد يك رسالت است نسبت به سر تا پاى دين، پس معلوم شد كه سياق آيه مورد بحث سياقى نيست كه بشود آن را از آيات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از" ما أُنْزِلَ" را هم مجموع و يا اصل دين دانست.
و همچنين روشن شد كه نه تنها نمى‏شود مقصود از" ما أُنْزِلَ" را مجموع دين در اوايل بعثت دانست، بلكه در هيچ زمانى به اين معنا نمى‏توان گرفت، زيرا اشكال از جهت لغو بودن جمله‏" إِنْ لَمْ تَفْعَلْ" بود و اين اشكال منحصر به يك زمان نيست. علاوه بر اينكه اگر مراد از رسالت، مجموع و يا اصول دين بود، ممكن نبود تاريخ نزول آيه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول اللَّه (ص) هم در دين بجاى خود باقى است.
پس از همه اين وجوه بخوبى استفاده شد كه آن چيزى را كه بتازگى به رسول اللَّه‏ (ص) نازل شده و فشار و تاكيد همراه دارد، بهيچ تقدير و فرضى نمى‏توان آن را عبارت از اصل دين و يا مجموع آن گرفت، ناگزير بايد آن را به معناى بعضى از دين و حكمى از احكام آن دانست، و آيه را بدين صورت معنا كرد: اين حكمى كه از ناحيه پروردگارت بتو نازل شده تبليغ كن، كه اگر اين يكى را تبليغ نكنى مثل اينست كه از تبليغ مجموع دين كوتاهى كرده باشى، و لازمه اين معنا اينست كه مقصود از "ما أُنْزِلَ" آن حكم تازه و مقصود از" رسالت" مجموع دين باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهيم شد كه عبارت بود از لغو بودن آيه نظير جمله: آنچه در جوى ميرود آبست، زيرا همانطورى كه گفتيم اگر مراد از كلمه" رسالته" همين رسالت مخصوصى باشد كه تازه نازل شده است معناى آيه اين مى‏شود: اين رسالت تازه را تبليغ كن كه اگر آن را تبليغ نكنى آن را تبليغ نكرده اى، و معلوم است كه اين كلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حكيم دور، پس مراد اين است كه اين حكم را تبليغ كن و گرنه اصل دين و يا مجموع آن را تبليغ نكرده اى، و اين يك معناى صحيح و معقولى است كه شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.

 

اين چه تكليفى است كه لازمه ابلاغ نكردن آن، عدم ابلاغ اصل دين مى ‏باشد؟

در اينجا اين سؤال پيش مى ‏آيد كه اين چه تكليفى است كه لازمه تبليغ نكردن آن به تنهايى اين است كه اصل دين و مجموع آن تبليغ نشده باشد؟ و ممكن است كسى هم در پاسخ بگويد: اين بدان جهت است كه اصولا احكام دين همه به هم پيوسته و مربوطند و بين آنها كمال ارتباط و بستگى بر قرار است، بطورى كه اگر در يكى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است، مخصوصا اگر اين اخلال، در تبليغ آن فرض شود، براى اينكه ارتباط بين احكام در ناحيه تبليغ شديدتر و كاملتر از ناحيه عمل است، ليكن جواب آن سؤال اين نيست.
اين جواب با اينكه در جاى خود حرف صحيحى است، ليكن با ظاهر جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است يعنى جمله:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" سازگار نيست، زيرا از اين جمله استفاده مى‏شود كه مخالفين اين حكم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است، بلكه كسانى با اين حكم مخالفت كرده و يا خواهند كرد كه يا كافر باشند و يا از دين بيزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، كسانى كه با تمام وسايل براى ابطال و بى اثر گذاردن اين حكم خواهند كوشيد، و لذا خداوند وعده مى‏دهد كه رسول خود را به زعم آنها يارى نموده و فعاليتهاى آنها را خنثى خواهد كرد، و در كارشان و بسوى هدفشان هدايت نخواهد نمود.
علاوه بر اين، اين مخالفت را نمى‏توان مخالفت عملى دانست، براى اينكه احكام اسلام همه در يك درجه از اهميت نيستند، مثلا بعضى از واجبات دين از كمال مصلحت به‏ مثابه عمود دين‏اند، و بعضى به اين درجه نيستند، مانند دعا در وقت ديدن هلال، كما اينكه در محرمات هم اين تفاوت ديده مى‏شود، و همه در يك مرتبه از مفسده نيستند.
مثلا يكى زناى محصنه است و يكى نگاه بنامحرم، و اين هر دو حرام است ليكن آن كجا و اين كجا، پس نمى‏توان گفت اگر كسى مثلا دعاى در وقت ديدن ماه نو را نخواند (و لو همه عبادتهاى واجبه را انجام داده باشد) و يا به نامحرم نگاه كند (و لو از تمامى محرمات ديگر پرهيز كرده باشد) هيچيك از احكام اسلام را امتثال نكرده.
بنا بر اين ترس رسول اللَّه را نمى ‏توان توجيه كرد، زيرا مخالفت يك يك احكام چيزى نيست كه رسول اللَّه (ص) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت‏ها وعده دهد، بنا بر اين جاى ترديد نيست كه اين حكم حكمى است كه حائز كمال اهميت است بحدى كه جا دارد رسول اللَّه (ص) از مخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حكمى است كه در اهميت به درجه ايست كه تبليغ نشدنش تبليغ نشدن همه احكام دين است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حكمى است كه دين با نبود آن جسدى است بدون روح كه نه دوامى دارد و نه حس و حركت و خاصيتى.

و اين مطلب بخوبى از آيه استفاده مى‏شود، و آيه كشف مى‏كند آن حكم، حكمى است كه مايه تماميت دين و استقرار آنست، حكمى است كه انتظار مى‏رود مردم عليه آن قيام كنند، و در نتيجه و رق را برگردانيده و آنچه را كه رسول اللَّه (ص) از بنيان دين بنا كرده منهدم و متلاشى سازند، و نيز كشف مى‏كند از اينكه رسول اللَّه (ص) هم اين معنا را تفرس مى‏كرده و از آن انديشناك بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام، امروز و فردا مى‏كرده كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمين هم آن را بپذيرند.
و در چنين موقعى اين آيه نازل شده است، و دستور فورى و اكيد به تبليغ آن حكم داده است.

و بايد دانست كه اين انتظار از ناحيه مشركين و بت‏پرستان عرب و ساير كفار نمى‏رفته، بلكه از ناحيه مسلمين بوده زيرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى كردن زحمات رسول خدا (ص) وقتى از ناحيه كفار متصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمين تصور ندارد، و كارشكنى‏ ها و صحنه سازي هايى كه از طرف كفار تصور دارد همان افتراءاتى است كه قرآن كريم از اول بعثت تا كنون از آنان نقل كرده، كه گاهى ديوانه اش خوانده مى‏گفتند:" مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ" 11 و گاهى‏ مى‏گفتند يادش مى‏دهند:" إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ" 12 و گاه شاعرش ناميده و مى‏گفتند:" شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ" 13 و گاه ساحرش دانسته و مى‏گفتند:" ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" 14،" إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً" 15
و يا قرآنش را از حرفهاى كهنه و قديمى خوانده و مى‏گفتند:" إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ" 16،" أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى‏ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا" 17،" أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ يُرادُ" 18، و امثال اينها از مزخرفاتى كه در باره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستى اركان دين هم نشد، براى اينكه جواب همه اين افتراءات يك كلمه است، و آن اينست كه از اين حرفها بر مى‏آيد صاحبان اين افتراءات نسبت به دين اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ايشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانيت آن استقامتى كسب نكرده اند.

اين افتراءات و تهمت‏ها مختص به اسلام و پيغمبر عزيزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه ساير انبياء و مرسلين (ع) هم در اين گونه ابتلاآت و رو برو شدن با اين گونه گرفتاريها از ناحيه امت خود با آن جناب شريك بوده اند، كما اينكه خداى متعال در قرآن كريم اينگونه گرفتاريها را نسبت به حضرت نوح و انبياى بعد از نوح (ع) سراغ ميدهد، پس خطر محتمل را نمى‏توان از قبيل گرفتاريها و افتراءات كفار در اوايل بعثت دانست، بلكه خطرى اگر بوده (و مسلما هم بوده) امرى بوده كه از جهت كيفيت و زمان با آن گرفتاريها منطبق نمى‏شود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دين در مجتمع اسلامى تصور ندارد.
آرى مجتمع آن روز مسلمين طورى بوده كه ميتوان آن را به يك معجون تشبيه كرد، چه‏ جامعه آن روز مسلمين مخلوط بوده از يك عده مردان صالح و مسلمانان حقيقى و يك عده قابل ملاحظه از منافقين كه بظاهر در سلك مسلمين درآمده بودند، و يك عده هم از مردمان بيمار دل و ساده لوح كه هر حرفى را از هر كسى باور مى‏كردند و قرآن كريم هم بر اين چند جور مردم آن روز اشاره صريح دارد، و به شهادت آيات زيادى از قرآن كه تفسير آن در مجلدات قبلى اين كتاب گذشت، ايشان در عين اينكه به ظاهر و يا واقعا ايمان آورده بودند رفتارشان با رسول اللَّه (ص) رفتار رعيت با شاه بوده، و همچنين احكام دينى را هم به نظر قانونى از قوانين ملى و قومى مى‏نگريسته اند.
بنا بر اين ممكن بوده كه تبليغ بعضى از احكام، مردم را به اين توهم گرفتار كند (العياذ باللَّه) كه رسول اللَّه (ص) اين حكم را از پيش خود و به نفع خود تشريع كرده، و خلاصه از تشريع اين حكم سودى عايد آن جناب مى‏شود، اين توهم باعث اين مى‏شود كه مردم به اين فكر بيفتند كه راستى نكند اين شخص پادشاهى باشد كه براى موفقيت خود خويشتن را پيامبر قلمداد كرده، و اين احكام هم كه به اسم دين مقرر نموده همان قوانينى باشد كه در هر مملكت و حكومتى به انحاى مختلف اجراء مى‏گردد.

 

علت نگرانى رسول اللَّه (ص) از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است‏

و پر واضح است كه اگر چنين توهم و شبهه در بين مردم پاى گيرد و در دلهايشان جاگير شود تا چه اندازه در فساد و از بين بردن دين تاثير دارد، و هيچ نيرو و هيچ فكر و تدبيرى نمى‏تواند آن اثر سوء را متوجه سازد.
پس غير اين نيست كه اين حكمى كه در آيه مورد بحث رسول اللَّه (ص) مامور به تبليغ آن شده حكمى است كه تبليغ آن مردم را به اين توهم مى‏اندازد كه رسول خدا اين مطلب را از پيش خود مى‏گويد، و مصلحت عموم و نفع شان در آن رعايت نشده است، نظير داستان زيد و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنيمت به رسول اللَّه (ص) و امثال اين احكام اختصاصى، با اين تفاوت كه ساير احكام اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمين ندارد يعنى نفعى از آنها سلب نمى‏كند و ضررى به آنها نمى‏رساند از اين جهت طبعا باعث ايجاد آن شبهه در دلها نمى‏شود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى (ص) با همسر زيد- پسر خوانده خود- تنها حكمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممكن است توهم شود كه اين هم بمنظور انتفاع شخص رسول اللَّه (ص) تشريع شده است، ليكن چون اين حكم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمين مى‏توانند با زن پسر خوانده هاى خود ازدواج كنند، از اين رو خيلى به ذوق نمى‏زند، و در داستان ازدواج بيش از چهار همسر دائمى، گر چه حكمى است مخصوص به رسول اللَّه (ص) ليكن باز هم باعث تقويت آن شبهه در دلها نمى‏گردد، زيرا بفرض اينكه (العياذ باللَّه) رسول اللَّه (ص) اين حكم را از روى‏ هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر كرده باشد چون هيچ مانعى براى آن جناب بنظر نمى‏رسد كه اين حكم را توسعه دهد و هيچ فرضى تصور نمى‏رود كه از اين توسعه مضايقه نمايد، از اين رو باز هم به ذوقها نمى‏زند، مخصوصا رسول اللهى كه سيره و رفتارش در ايثار بنفس بر مسلمان و كافر معلوم و معروف است، رسول اللهى كه مردم را در آنچه خداوند از مال و چيزهاى ديگر روزى فرموده بر خود مقدم مى‏دارد، چگونه ممكن است مردم را محدود و محكوم كند به اينكه بيش از چهار همسر دائمى اختيار نكنند و ليكن خود تا 9 نفر اختيار كند؟! پس جاى هيچ ترديدى نيست كه اجراى اين حكم نسبت به خصوص خود از ناحيه خداوند بوده نه از روى هوا.

 

آن امر مهمی كه پيامبراکرم مامور به ابلاغ آن شده، "ولايت" و جانشينى علی(علیه السلام) است‏

از اينجا و از همه آنچه تا كنون گفته شد بخوبى استفاده مى‏شود كه در آيه شريفه رسول اللَّه (ص) مامور به تبليغ حكمى شده كه تبليغ و اجراى آن مردم را به اين شبهه دچار مى‏كند كه نكند رسول اللَّه (ص) اين حرف را بنفع خود مى‏زند، چون جاى چنين توهمى بوده كه رسول اللَّه (ص) از اظهار آن انديشناك بوده، از همين جهت بوده كه خداوند امر اكيد فرمود كه بدون هيچ ترسى آن را تبليغ كند، و او را وعده داد كه اگر مخالفين در صدد مخالفت بر آيند آنها را هدايت نكند.

و اين مطلب رواياتى را كه هم از طرق عامه و هم از طرق اماميه وارد شده است تاييد مى‏كند، چون مضمون آن روايات اينست كه آيه شريفه در باره ولايت على (ع) نازل شده، و خداوند رسول اللَّه (ص) را مامور به تبليغ آن نموده، و آن جناب از اين عمل بيمناك بوده كه مبادا مردم خيال كنند وى از پيش خود پسر عم خود را جانشين خود قرار داده است، و به همين ملاحظه انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخير انداخت تا اينكه اين آيه نازل شد، ناچار در غدير خم آن را عملى كرد و در آنجا فرمود:" من كنت مولاه فهذا على مولاه" يعنى هر كه من مولاى اويم، اين- على بن ابى طالب- نيز مولاى اوست. 19

اما" ولايت": بايد دانست همانطورى كه در زمان رسول اللَّه امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب اداره مى‏شده بطور مسلم و بدون هيچ ابهامى پس از در گذشت وى نيز شخصى لازم است كه اين امر مهم را عهده ‏دار باشد، و قطعا هيچ عاقلى بخود اجازه نمى‏دهد كه توهم كند دينى چنين وسيع و عالمگير، دينى كه از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است، دينى كه وسعت معارفش جميع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و احكام فرعى را كه تمامى قوانين مربوط به حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلاف ساير قوانين و استثنا احتياج به حافظ و كسى كه آن طور كه شايد و بايد آن را نگهدارى كند ندارد، و يا توهم كند كه مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسانى بى‏نياز از والى و حاكمى است كه امور آن را تدبير و اداره نمايد، كيست كه چنين توهمى بكند؟! و اگر كرد جواب كسى را كه از سيره رسول اللَّه (ص) بپرسد چه مى‏گويد؟!
زيرا رسول اللَّه (ص) سيره اش بر اين بود كه هر وقت به عزم جنگ از شهر بيرون مى‏رفتند كسى را به جانشينى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمين جاى خود مى‏گذاشتند، كما اينكه على بن ابى طالب (ع) را در جنگ تبوك جانشين خود در مدينه قرار دادند، على (ع) هم كه عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض كرد: آيا مرا خليفه و جانشين خود در مدينه قرار مى‏دهى؟ با اينكه در شهر جز زنان و كودكان كسى باقى نمانده؟! پيامبر فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسى، با اين تفاوت كه بعد از موسى (ع) پيغمبرانى آمدند و پس از من پيغمبرى نخواهد آمد؟!.

و همچنين آن حضرت در ساير شهرهايى كه آن روز بدست مسلمين فتح شده بود مانند مكه و طائف و يمن و امثال آنها جانشينان و حكامى نصب مى‏فرمود، و نيز بر لشكرها چه كوچك و چه بزرگ كه باطراف مى‏فرستادند امرا و پرچمدارانى مى‏گماردند، اين بوده است رفتار رسول اللَّه (ص) در ايام حيات خود، و چون فرقى بين آن زمان و زمان پس از رحلت آن جناب نيست، از اين رو بايد براى زمان غيبت خود هم فكرى بكند، و شخصى را براى اداره امور امت تعيين بفرمايد، بلكه احتياج مردم به والى در زمان غيبت آن جناب بيشتر است از زمان حضورش، و با اين حال چگونه مى‏توان تصور كرد كه آن جناب براى آن روز مردم هيچ فكرى نكرده است؟!.
 

 

نكاتى كه در آيه شريفه "يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" مى‏باشد

چند نكته در اين آيه شريفه هست كه به يك يك آنها اشاره مى‏كنيم:
يكى اينكه در اين آيه رسول اللَّه (ص) با اينكه داراى القاب زيادى است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و اين از اين جهت است كه در اين آيه گفتگو از تبليغ است، و مناسب‏ترين القاب و عناوين آن جناب در اين مقام همان عنوان رسالت است، براى اينكه بكار رفتن اين لقب خود اشاره اى است به علت حكم، يعنى وجوب تبليغى كه بوسيله همين آيه به رسول اللَّه (ص) گوشزد شده است، و مى‏فهماند كه رسول، جز انجام‏ رسالت و رسانيدن پيام كارى ندارد، و كسى كه زير بار رسالت رفته البته به لوازم آن كه همان تبليغ و رسانيدن است قيام مى‏كند.

دوم اينكه در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره كند، يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول اللَّه (ص) در آن هيچ گونه اختيارى ندارد.
بنا بر اين، در آيه شريفه دو برهان بر سلب اختيار از رسول اللَّه (ص) در تبليغ كردن و يا تاخير در تبليغ اقامه شده است، يكى تعبير از آن جناب به رسول، و يكى هم نگفتن اصل مطلب، و در عين اينكه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول اللَّه (ص) در جرأتش بر اظهار مطلب و علنى كردن آن براى عموم، و در عين حال تصديق فراست رسول اللَّه (ص) هم هست، يعنى مى‏فهماند كه رسول اللَّه (ص) درست تفرس كرده و در احساس خطر مصيب بوده است، و نيز مى‏رساند كه اين مطلب از مسائلى است كه تا رسول اللَّه (ص) زنده است بايد به زبان مبارك خودش به مردم ابلاغ شود و كسى در ايفاى اين وظيفه جاى خود آن جناب را نمى‏گيرد.

" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ" همانطورى كه سابقا هم اشاره كرديم مراد از" رسالت" و يا به قرائتهاى ديگر" رسالات" مجموع وظايفى است كه رسول اللَّه (ص) بدوش گرفته بود، و نيز سابقا گفتيم كه از لحن آيه اهميت و عظمت اين حكمى كه به آن اشاره كرده استفاده مى‏شود، و فهميده مى‏شود كه حكم مذكور حكمى است كه اگر تبليغ نشود مثل اينست كه هيچ چيز از رسالتى را كه بعهده گرفته است تبليغ نكرده باشد، بنا بر اين مى‏توان گفت گر چه كلام صورت تهديد دارد ليكن در حقيقت در صدد بيان اهميت مطلب است، و مى‏خواهد بفهماند مطلب اينقدر مهم است كه اگر در حق آن كوتاهى شود حق چيزى از اجزاى دين رعايت و ادا نشده است.
پس جمله‏" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ" جمله شرطيه ايست كه ريخت و سياقش براى بيان اهميت و تاثير بود و نبود شرط است، و اينكه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرط است، و در حقيقت اين جمله شرطيه كه صورتا شرطيه است، در واقع شرطيه نيست، زيرا جمله شرطيه در محاورات مردم معمولا وقتى بكار مى‏رود كه تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل بتحقق شرط، و چون در جمله شرطيه مورد بحث يعنى‏" إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ" نمى‏توان به خداى تعالى نسبت جهل داد از اين رو اگر هم مى‏بينيم جمله بصورت شرطيه بيان شده است‏ مى‏دانيم كه در حقيقت شرطيه نيست.
علاوه بر اينكه ساحت مقدس رسول اللَّه (ص) منزه است از اينكه خداى تعالى و لو بصورت شرطيه و" اگر" نسبت مخالفت و نافرمانى و ترك تبليغ به او بدهد، با اينكه خودش در مدح او فرموده:" اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ‏- يعنى خداوند داناتر است كه رسالت خود را در كجا و به چه شخصى محول كند"، پس جمله‏" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ ..." درست است كه بظاهر تهديد را مى‏رساند ليكن در واقع اعلام اهميت اين حكم است به آن جناب و به ساير مردم و اينكه رسول اللَّه در تبليغ آن هيچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هيچگونه اعتراض به او ندارند.

 

معناى عصمت در جمله:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ"

" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" راغب گفته است:" عصم" (بفتح عين و سكون صاد) به معناى امساك است، و اعتصام به معناى آن حالتى است از انسان كه در طلب حافظى كه او را حفظ كند از خود نشان مى‏دهد. راغب همچنين در معناى اين كلمه بسط كلام مى‏دهد تا آنجا كه مى‏گويد:
" عصام" (بكسر عين) چيزى است كه بوسيله آن چيزى بسته و حفظ مى‏شود و عصمتى كه در انبيا است به معناى نگهدارى ايشانست از معصيت، و خداوند ايشان را با وسايل گوناگونى حفظ مى‏كند: يكى با صفاى دل و پاكى گوهرى است كه خداى تعالى ايشان را به آن كرامت اختصاص داده است و يكى ديگر با نعمت فضائل جسمانى و نفسانى است كه به آنان ارزانى داشته و ديگر با نصرت و تثبيت قدمهاى آنها است، و نيز سكينت و اطمينان خاطر و نگهدارى دلهايشان و توفيقاتشان است، كما اينكه خداى تعالى فرموده:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ".
و عصمت چيزى است نظير دست‏بند كه زنان در دست مى‏اندازند، و از دست، آن موضعى را كه عصمت (دست بند) بر آن قرار مى‏گيرد معصم گويند، و بعضى به سفيدى مچ دست با پاى چارپايان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفته اند، نظير اينكه چارپايى را كه يك پايش سفيد باشد به چارپايى كه يك پايش بسته باشد تشبيه كرده و محجل مى‏گويند و بر همين قياس گفته مى‏شود:" غراب اعصم- كلاغ قلاده دار" 20.
و اما معنايى را كه راغب براى عصمت انبيا (ع) كرد، گر چه معناى صحيحى است ليكن مثال زدنش به آيه مورد بحث درست نيست، براى اينكه آيه مورد بحث مربوط به عصمت انبيا نيست، وى خوب بود براى عصمت انبيا به آيات ديگرى مثل مى‏زد نه به آيه مورد بحث، و آن معنايى كه براى عصمت انبيا كرده است اگر بخواهيم با آيات قرآنى تطبيق‏ كنيم با آيه‏" وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً" 21 بهتر تطبيق مى‏شود.
و اما عصمت در آيه مورد بحث ظاهرش اينست كه به معناى نگهدارى و حفاظت از شر مردم باشد، شرى كه انتظار مى‏رفته متوجه نفس شريف رسول اللَّه (ص) شده و يا مانع مقاصد و هدفهاى مقدس دينيش و يا موفقيت در تبليغش و يا به نتيجه رسيدن زحماتش و سخن كوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس اوست بشود، و اين ربطى به مساله عصمت انبيا ندارد.
و بهر حال از موارد استعمال اين كلمه بدست مى‏آيد كه اين كلمه به معناى گرفتن و نگهدارى است، بنا بر اين استعمالش در معنى حفظ از قبيل استعاره لازم است براى ملزوم، چه لازمه حفظ گرفتن است، و اينكه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت، و بيان نفرمود كه آن شر چه شريست و مربوط به چه شانى از شؤون مردم است؟
آيا از قبيل كشتن و مسموم كردن و غافلگير ساختن است؟ يا مقصود آزارهاى روحى از قبيل دشنام و افترا است؟ يا از قبيل كارشكنى و بكار بردن مكر و خدعه است؟ و سخن كوتاه از بيان نوع شكنجه و آزار مردم سكوت كرد تا افاده عموم كند، و همه انواع آزارها را شامل شود، و ليكن از همه بيشتر همان كارشكنى ها و اقداماتى كه باعث سقوط دين و كاهيدن رونق و نفوذ آن است به ذهن مى‏رسد.

 

مراد از" ناس" در"وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ"

" الناس" به معناى نوع انسان است نه انسان خاص، جامعى است كه در صدق آن نه خصوصيات تكوينى از قبيل نر و مادگى دخالت دارد، و نه امتيازات غير تكوينى، مانند داشتن علم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همين جهت كه به همه افراد اين جنس صادق است بيشتر در جماعت استعمال مى‏شود و كمتر ديده شده است كه به يك فرد" ناس" گفته شود و نيز از جهت اينكه اين كلمه متضمن معناى انسانيت است، چه بسا دلالت بر مدح كند، البته اين دلالت در مواردى است كه در آن فضيلت به معناى انسانيت ملاحظه شده باشد، مانند اين آيه:" إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ" 22 كه در اين آيه ناس ممدوح است، و مراد از آن كسانى‏اند كه در آنها انسانيت كه ملاك درك حق و تميز آن از باطل است وجود داشته باشد.
پس معناى آيه اين مى‏شود: وقتى به آنها گفته مى‏شود ايمان آريد همانطورى كه مردم كامل‏ ايمان آوردند، و چه بسا بر عكس دلالت بر نكوهش كند، يعنى در پاره اى از موارد خست و پستى افرادى را برساند، و اين در جايى است كه گفتگو از امرى باشد كه محتاج به لحاظ پاره اى از فضائل انسانيت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند اين آيه:" وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ" 23 چون بيشتر مردم فضائلى زائد بر اصل معناى انسانيت ندارند.
و نيز مانند اينكه به كسى بگويى: خيلى به وعده هاى مردم اعتماد مكن و خيلى به جمعيت آنها غره مباش، و غرضت از اين گفتار اين باشد كه وعده كسانى قابل اعتماد و جمعيتشان مايه پشت گرمى است كه از فضلا و دارندگان ملكه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پايى كه كلمه انسان بر او صادق باشد، گاهى هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم، و اين در جايى است كه گفتگو در چيزى باشد كه در آن تنها جنس انسانى بدون ملاحظه چيز ديگرى دخيل باشد، مانند اين آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" 24.
زيرا در اين آيه شريفه گفتگو از جنس انسانى است نه از انسان فاضل و يا ناقص، و بعيد نيست كه در آيه مورد بحث هم به همين معنا باشد، يعنى مراد از ناس سواد مسلمين باشد، سوادى كه همه رقم اشخاص از مؤمن و منافق و بيمار دل بطور غير متمايز و آميخته با هم در آن وجود دارند.
بنا بر اين اگر كسى از چنين سوادى بيمناك باشد از همه اشخاص آن بيمناك خواهد بود، و چه بسا جمله‏" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" هم اين آميختگى و عموميت و بى نشانى را برساند، زيرا معلوم مى‏شود كسانى از كفار بى نام و نشان در لباس مسلمين و در بين آنها بوده اند، و اين هيچ بعيد نيست،
زيرا سابقا هم گفتيم كه آيه مورد بحث بعد از هجرت و در ايامى نازل شده است كه اسلام شوكتى بخود گرفته و جمعيت انبوهى به آن گرويده بودند، و معلوم است كه در چنين ايامى صرفنظر از اينكه مسلمانان واقعى انگشت شمار بودند، سواد مسلمين سواد عظيمى بوده و ممكن بوده است كسانى از كفار خود را در بين آنها و بعنوان مسلمان جا بزنند، و عمليات خصمانه و كارشكنى‏هاى خود را بسهولت انجام دهند، و لذا مى‏بينيم خداوند در مقام تعليل جمله" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ‏" مى‏فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ"، چون بعد از اينكه وعده حفاظت به رسول خود مى‏دهد، مخالفين را كفار مى‏خواند.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد: همانطورى كه از آيه مورد بحث استفاده مى‏شود خداوند رسول خود را از شر كفار حفظ فرمود؟ و اگر چنين است پس آن همه آزار و محنت‏ها كه از كفار و از امت خود ديد چه بود؟! و آيا اين آيه با ساير آيات قرآنى كه صريح‏اند در اينكه رسول اللَّه (ص) در راه تبليغ دين محنت‏هاى طاقت ‏فرسايى ديده منافات ندارد؟! و آيا جز اين است كه رسول خدا خودش فرمود: هرگز هيچ پيغمبرى به مقدار و مانند آزارهايى كه من ديدم نديده و همچنين اين سؤال پيش مى‏آيد كه اين آيه مى‏فرمايد: خداوند كفار را هدايت نمى‏كند، آيا اين جمله منافى سراپاى قرآن و مخالف صريح عقل نيست؟!
خداوندى كه خود تمامى وسايل هدايت را كه يكى از آنها فرستادن انبيا و كتابهاى آسمانى است فراهم فرموده، آيا معقول است همين خداى مهربان از طرفى به انبياى خود اصرار بورزد كه بندگان مرا به خدايشان آشنا كنيد و از طرفى خودش بفرمايد: خداوند كفار را هدايت نمى‏كند مگر اينكه حجت خالص بر آنها تمام شود؟!
و آيا جز اين است كه ما به چشم خود مى‏بينيم كه خداوند كفار را يكى پس از ديگرى هدايت مى‏كند؟!.

جواب سؤال اولى اينست كه خداى تعالى كه فرموده‏" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" در حقيقت جمله‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" را توضيح داده، به اين معنا كه در سعه اطلاق آن تصرف كرده و اطلاق آن را كه شامل تمامى انواع محنت‏ها، چه آنهايى كه ممكن بود در مقابل تبليغ اين حكم ببيند و چه غير آن بود تقييد كرده است به آزارهايى كه در خصوص اين حكم و قبل از موفقيت به اجراى آن ممكن بود از دشمنان برسد، حالا يا به اين بوده كه آن جناب را در حين تبليغ اين حكم بقتل برسانند، و يا بر او شوريده و اوضاع را دگرگون سازند، و يا او را به باد تهمت‏هايى كه باعث ارتداد مردم است گرفته و يا حيله اى بكار برند كه اين حكم را قبل از اينكه به مرحله عمل برسد خفه كرده و در گور كنند، و ليكن خداى تعالى كلمه حق و دين مبين خود را بر هر چه بخواهد و هر كجا و هر وقت و هر كس كه بخواهد اقامه و اظهار مى‏نمايد، كما اينكه در كلام عزيز خود فرموده:" إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً" 25.

و اما جواب از سؤال دوم: بايد دانست كه مقصود از كفر در اينجا، كفر به خصوص‏ آيه ايست كه متضمن حكم مورد بحث است، حكمى كه جمله" ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏- آنچه از پروردگارت بتو نازل شده" اشاره به آن دارد، كما اينكه در آيه حج، مخالفين خصوص حج را كافر خوانده و فرموده:" وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ" 26 نه كفرى كه به معناى استكبار از اصل دين و از اقرار به شهادتين است، زيرا كفر به اين معنا با مورد آيه مناسبت ندارد، مگر اينكه كسى بگويد مراد از" ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" مجموع دين و قرآن است، كه ما سابقا جوابش را داده و اين حرف را نپذيرفتيم، و بنا بر اين مراد از هدايت هم هدايت به راه راست نيست، بلكه مراد هدايت به مقاصد شوم آنها است، و معنايش اين است كه خداوند ابزار كار و اسباب موفقيت آنان را در دسترسشان قرار نمى‏دهد، نظير اين آيه كه مى‏فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" 27 و اين آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ" 28 كه معلوم است مراد از هدايت در اين دو آيه هدايت به فسق و ظلم است، و ما سابقا در جلد دوم اين كتاب راجع به اين هدايت بحث كرديم.

پس معناى آيه اينست كه خداوند آنها را مطلق العنان نمى‏گذارد تا هر لطمه كه بخواهند به دين و به كلمه حق وارد آورده و نورى را كه از جانب خود نازل كرده خاموش كنند، چون بطور كلى كفار و ظالمين و فاسقين از شومى و بدى كه دارند همواره در پى تغيير سنت خداوند، و مى‏خواهند سنتى را كه بين خلق خدا جارى است و مسير اسبابى را كه يكى پس از ديگرى در راه تحصيل مسببات در جريانند عوض كرده اسبابى را كه همه اسباب هدايت و فضيلتند و بين آنها و اينكه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگ‏ها فاصله است، آلوده كرده و بسوى مقاصد باطل و فاسد خود منحرف كنند، آرى آنان اينطور مى‏خواهند و ليكن قدرت و شوكت‏شان كه آن را هم خدا ارزانيشان داشته خداوند را زبون و عاجز نمى‏كند، هر چند مساعى‏شان آنان را احيانا و در چند قدم كوتاه پيشرفت دهد و در نتيجه، كارشان سامان يابد و به مقاصد پليد خود نائل شوند و ليكن اين استعلا و استقامت كارهايشان جز براى مدت كوتاهى دوام نيافته و بالآخره تباه خواهد شد، بلكه خداوند آنان را در چاهى كه براى مسلمين كنده بودند در خواهد انداخت، آرى‏" وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" 29.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه را كه از ناحيه پروردگارشان بسويشان نازل شده بپا ميداشتند از بالاى سر و زير پاهاشان روزى ميخوردند.
2.  بگو اى اهل كتاب هيچ چيز نخواهيد بود مگر آنكه تورات و انجيل را و آنچه را كه پروردگارتان بسويتان نازل كرده بپا بداريد.
3.  بخوان بنام پروردگارت، همان پروردگارى كه عالم را آفريد. سوره علق آيه 1.
4.  بنا بر اين بايد در وظايف خود استقامت بورزيد و در عبادات متوجه و از كرده ها استغفار كنيد، و واى بر حال مشركين. سوره حم سجده آيه 6.
5.  سوره مدثر آيه 1.
6.  چنين نيست كه بر نبى اكرم( ص) در آنچه كه خدا واجب فرموده حرجى باشد، خداوند در باره او سنتى را مقرر فرموده كه در باره همه انبيا همان را مقرر و اجرا نموده بود، و امر پروردگار همواره بطور قضا و قدر حتمى بوده است، همان انبيايى كه پيامهاى او را به مردمى كه بسوى‏شان مبعوث بودند مى‏رساندند و از او مى‏ترسيدند و از احدى جز خدا هراس نداشتند، و بس است خداوند براى حفظ و پاداش دادن به آنان. سوره احزاب آيه 39.
7.  از آنان نترسيد، بلكه از من بترسيد اگر مردمى با ايمان هستيد. سوره آل عمران آيه 175.
8.  كسانى كه مردم بانان گفتند: زنهار كه دشمن، خلق كثيرى عليه شما جمع آورى كرده، بترسيد و از روبرو شدن با ايشان بپرهيزيد، ليكن همين تهديد بجاى اينكه در اراده آنان خللى وارد سازد ايمانشان را بيش از پيش محكم نمود، و گفتند: بس است براى ما خداوند، كه او نيكو وكيلى است. سوره آل عمران آيه 173.
9.  تفسير المنار ج 6 ص 463.
10.  تفسير روح المعانى ج 6 ص 169.
11.  او جن زده ايست كه از همان جن الهام مى‏گيرد. سوره دخان آيه 9.
12.  مسلما انسانى او را تعليم مى‏دهد. سوره نحل آيه 103.
13.  شاعريست كه ما منتظريم او هم مانند ساير شعرا دستخوش حوادث روزگار شده خودش و نام و نشانش از يادها برود. سوره طور آيه 30.
14.  يا ساحر است و يا جن زده. سوره ذاريات آيه 52.
15.  شما پيروى نمى‏كنيد مگر مردى را كه ساحران جادويش كرده اند. سوره اسراء آيه 47.
16.  اين نيست جز همان سحرى كه سينه به سينه به او رسيده است. سوره مدثر آيه 24.
17.  گفتند حرفهاى او همان مطالب كهنه ايست كه او استنساخ كرده و در هر صبح و شام برايش مى‏خوانند. سوره فرقان آيه 5.
18. بزرگانشان میگفتند برويد و صبر كنيد بر خدايان خود، اين حرفها( كه اين مرد می‏زند) براى رسيدن به مقاصدى است كه در سر پرورانده نه بمنظور حق.سوره ص آيه 6.
19.  مجمع البيان ج 3 ص 223.
20.  مفردات راغب ص 336- 337( عصم).
21.  اينها با كيد خود بتو ضررى نمى‏رسانند، چه خداى نگهدار تو است. قرآن و سنت را بتو نازل فرمود و شرايع و اخبارى از پيغمبران گذشته بتو ياد داد كه تو خود از آنها خبرى نداشتى. آرى فضل خداوند بر تو عظيم است. سوره نساء آيه 113.
22.  سوره بقره آيه 13.
23.  ليكن بيشتر مردم نمى‏فهمند. سوره روم آيه 30.
24.  هان اى مردم! آفريديم شما را از نر و ماده اى. و قرارتان داديم شاخه شاخه و قبيله قبيله تا يكديگر را بشناسيد، محققا گرامى‏ترين شما پارساترين افراد شما است، براستى خداوند داناى با خبر است. سوره حجرات آيه 13.
25.  اگر بخواهد شما را هلاك نموده ملت ديگرى را به وجود مى‏آورد، و خداوند بر اين معنا قادر بوده و هست. سوره نساء آيه 133.
26.  و كسى كه كفر ورزيد( بداند) كه محققا خداوند بى نياز از همه عالميان است. سوره آل عمران آيه 97.
27.  محققا خداوند هدايت نمى‏كند فاسقين و تبهكاران را. سوره منافقين آيه 6.
28.  و خداوند هدايت نمى‏كند قوم ستمگر را. سوره بقره آيه 258.
29.  مكر بد و دامى كه تنيده ميشود جز گريبان صاحبش را نمى‏گيرد و جز بر او مسلط و محيط نمى‏شود. سوره فاطر آيه 43.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده – ذیل آيه 67