گفتاری درباره حسنات و سیّئات

حسنات و سيئات مستند به خداى تعالى است‏

به نظر مى‏ رسد اولين بارى كه بشر به معناى حسن (زيبايى) بر خورده از راه مشاهده جمال در ابناى نوع خود بوده. يعنى بعضى از افراد همنوع خود را ديده كه در مقايسه با افرادى ديگر، زيباتر است، اندامى معتدل و اعضايى متناسب دارد و مخصوصا اگر اين اعتدال اندام و تناسب اعضا در صورت باشد (كه براى بيننده محسوس‏تر است)، بشر بعد از تشخيص زيبايى در همنوع خود به زيبايى ‏هايى كه در ساير موجودات طبيعى است، متوجه شده و برگشت زيبايى بالآخره به اين است كه وضع موجود موافق باشد با آن مقصدى كه طبعا در نوع آن هست.

مثلا زيبايى صورت يك انسان برگشتش به اين است كه هر يك از اعضاى صورت از چشم و ابرو و گوش، لب، دهان، گونه، چانه و غيره طورى خلق شده باشند و يا به رنگى و صفتى باشند كه هم تك تك آنها جا دارد آن طور باشد و هم هر يك نسبت به ديگرى جا دارد آن طور باشد، در چنين وصفى است كه نفس و دل بيننده چنين صورت مجذوب آن مى‏شود و صورتى كه چنين نباشد وصف جمال را ندارد و به جاى كلمه" جميل" كلمه" قبيح" (زشت، بد تركيب) بر آن صادق است تا ببينى از اين چند كلمه كدامش با اعتبار مورد نظر سازگارتر است.
بنا بر اين معنايى كه بر جميل و جمال كرديم، زشتى و قبح و بد تركيبى و يا بطور كلى بدى، معنايى عدمى خواهد بود، هم چنان كه حسن و جمال معنايى است وجودى" ساده‏تر بگويم، زيبا به چيزى مى‏گويند: كه آنچه را بايد داشته باشد، واجد باشد و زشت آن چيزى است كه آنچه را كه جا داشت دارا باشد، نداشته باشد.

بشر بعد از اين مرحله از تشخيص، مساله زشتى و زيبايى را توسعه داده، از چهار چوبه محسوسات خارج كرد و به افعال و معانى اعتبارى و عناوينى كه در ظرف اجتماع مورد نظر قرار مى‏ گيرد سرايت داد، آنچه از اين امور با غرض اجتماع يعنى سعادت زندگى بشر و يا بهره ‏مندى انسانها از زندگى سازگار است، زيبا، خوب و پسنديده خواند و آنچه با اين غرض سازگار نباشد، زشت، بد و ناپسند ناميد، عدل و احسان را به كسى كه مستحق احسان باشد و تعليم و تربيت و خير خواهى و معانى ديگر از اين قبيل را حسنه و زيبا خواند و ظلم و دشمنى و امثال آن را سيئه و زشت ناميد: براى اينكه دسته اول با سعادت واقعى بشر و يا بهره ‏مندى كامل او از زندگيش در ظرف اجتماع سازگار و دسته دوم ناسازگار بود.

و اين قسم از حسن و زيبايى و مقابل آن يعنى قبح و بدى، تابع آن فعلى است كه متصف به يكى از اين دو صفت است، تا ببينى فعل چه مقدار با غرض اجتماع سازگار و يا چه مقدار ناسازگار است: بعضى از افعال حسن و خوبيش دائمى و ثابت است، چون هميشه با غرض اجتماع سازگار است، مانند عدل، و يا قبح و بديش دائمى و ثابت است چون ظلم.
بعضى ديگر از افعال، حسن و قبحش دائمى نيست، بلكه به حسب اختلاف احوال و اوقات و مكان‏ها و مجتمعات مختلف مى‏شود مانند: خنده و مزاح كه نزد دوستان همقطار خوب و نزد بزرگان بد است، در مجالس سرور و جشن‏ها خوب و در مجالس ماتم و عزا و مساجد و معابد زشت است و زنا و ميخوارگى كه در مجتمع غربى خوب و در مجتمع اسلامى زشت است.

 

دائمى و ثابت بودن دسته اى از نيكيها و بديها

پس با اين بيان روشن شد كه نبايد به سخن آن كسى گوش داد كه مى‏گويد: حسن و قبح كلى و دائمى نيست و همواره در تغيير و دگرگونى است، زيرا اين گوينده مفهوم را با مصداق خلط كرده، در مقام استدلال براى گفته خود گفته است: عدل و ظلم (كه از روشن‏ترين مصاديق حسن و قبح است)، خوبى و بدى آنها دائمى نيست، زيرا مى‏بينيم اجراى پاره اى از مقررات اجتماعى در يك امت عدل شمرده مى‏شود و در امتى ديگر ظلم به حساب مى‏آيد، مثلا شلاق زدن به مرد و زن زناكار در مجتمع اسلامى" عدل" است و در بين غربى ها" ظلم" مى‏ باشد و مانند صدها مثال ديگر.
پس از اين جا مى ‏فهميم هيچ عنوانى نيست كه در همه احوال و اوقات و مجتمعات عدل و عنوانى ديگر به همين كليت ظلم باشد.
بيان نادرستى اين سخن اين است كه گفتيم: گوينده آن بين مفهوم و مصداق خلط كرده و نفهميده كه در مثالى كه آورده غربى ‏ها نيز عدل را خوب و ظلم را بد مى‏دانند، چيزى كه هست تازيانه زدن به زناكار را مصداق ظلم مى‏دانند و كسى كه مثل اين گوينده، فرق ميان" مفهوم" و" مصداق" را تشخيص ندهد، ما نيز با او بحثى نداريم.
آرى انسان بر حسب تحول‏ عواملى كه در اجتماعات دگرگون مى‏شود، اين معنا را مى‏پذيرد كه همه احكام اجتماعيش يك باره و يا به تدريج دگرگون شود ولى هرگز حاضر و راضى نيست كه وصف عدل از او سلب شود و از عدل برخوردار نگردد و داغ ظلم بر پيشانيش بخورد و يا ظلمى را از ظالمى ببيند كه قابل توجيه و اعتذار نباشد و در عين حال از آن خوشش آيد و اين بحث دامنه اى گسترده دارد كه اگر بخواهيم به همه جوانب آن بپردازيم از آنچه مهم‏تر است، باز مى‏مانيم.
گفتيم: بشر مفهوم حسن و قبح را گسترش داد تا آنجا كه افعال و معانى اعتبارى و عناوين اجتماعى را هم شامل شد، حال مى‏گوئيم: بشر به اين مقدار اكتفاء نكرد، بلكه دامنه آن را گسترده ‏تر كرد تا شامل حوادث خارجى و پيشامدهايى كه در طول زندگيش بر حسب تاثير عوامل مختلف پيش مى‏آيد بشود، حوادثى كه يا براى فرد پيش مى‏آيد و يا براى اجتماع، يا موافق ميل و آرزوى انسان و سازگار با سعادت فردى و يا اجتماعى است، نظير عافيت و سلامتى و فراخى رزق و امثال آن كه آن را" حسنات" (خوبى‏ ها) مى‏نامد و يا ناسازگار است، مانند بلا و محنت و فقر و بيمارى و ذلت و اسارت و امثال آن كه آن را" سيئات" مى‏خواند.
پس از آنچه كه گذشت روشن گرديد كه حسنه و سيئه دو حالت و صفتند كه امور و افعال به آن جهت كه رابطه اى با كمال و سعادت نوع يا فرد دارد به آن صفت، متصف مى‏شوند، ساده ‏تر بگويم، از آنچه گذشت روشن شد كه حسنه و سيئه دو صفت نسبى و اضافى است، هر چند كه در بعضى از موارد مثل: عدل و ظلم ثابت و دائمى است و در بعضى ديگر نظير انفاق مال كه نسبت به مستحق حسن و نسبت به غير مستحق قبيح است.
و نيز روشن گرديد كه حسن همواره امرى است وجودى و قبح امرى است عدمى و عبارت است از نبودن و يا نداشتن موجود آن صفت و حالتى را كه ملايم طبع و موافق آرزويش است، و گر نه خود موجود و يا فعل با قطع نظر از موافقت و مخالفت مذكور نه حسن است و نه قبح، بلكه فقط (خودش) مى‏باشد.
مثلا زلزله و سيل ويرانگر وقتى در سرزمين مردمى روى مى‏دهد، براى خود آن مردم زشت و بد و قبيح هستند ولى براى دشمنان آن مردم نعمت و حسن و خوب مى‏باشند و در نظر دين نيز هر بلاى عمومى كه بر سر دشمنان دين و مفسدين و فجار و طاغيان بيايد سراء و نعمت و خوب است و همان بلا اگر بر سر امت مسلمان و مؤمن و مردم صالح بيايد، ضراء و نقمت و بد است.
و نيز خوردن طعام مثلا اگر از مال صاحب طعام باشد مباح است. و همين عمل به عينه اگر از مال غير و بدون رضايت او باشد حرام است، چون آن صفتى كه بايد داشته باشد ندارد. و آن عبارت است از: امتثال نهيى كه از ناحيه شارع از خوردن مال غير بدون رضايت او وارد شده‏ و يا امتثال امرى كه از آن ناحيه وارد شده به اينكه مردم مسلمان بايد اكتفاء و قناعت كنند به آن اموالى كه خداى تعالى حلال كرده است.
و نيز همخوابگى زن و مرد كه اثر آن ناشى از ازدواج باشد، حسنه و مباح است و اگر نباشد، سيئه و حرام و بد است، براى اينكه آن صفتى كه بايد داشته باشد يعنى موافقت تكليف الهى را ندارد.

 

خيرات و حسنات عناوين وجودى و شرور و سيئات عناوين عدمى مى‏باشند

بنا بر اين حسنات هر چه باشند عناوينى وجودى هستند، فعل و امر حسن، آن امر و فعلى است كه داراى عنوانى وجودى باشند و سيئات عناوينى هستند عدمى و فعل و امر بد آن فعل و امرى است كه آن عنوان وجودى را نداشته باشد و اما متن عمل و نفس آن در دو حال خوب و بد يكى است (اگر از نفس عمل عكس بردارند خوب و بد آن يكى خواهد بود).
از نظر قرآن كريم غير از خداى تعالى هر چيزى كه اسم (شى‏ء- چيز) بر آن اطلاق شود، مخلوق خداى تعالى است، مى‏فرمايد:" اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ" 1 و نيز مى‏فرمايد:" خَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً" 2 و اين دو آيه خلقت را در تمامى چيزها اثبات مى‏كند.
از سوى ديگر در آيه شريفه:" الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ" 3، حسن و نيكويى را براى هر خلقت و هر چيز اثبات مى‏كند، البته منظور حسنى است كه لازمه خلقت است و از آن جدايى نمى‏پذيرد بلكه دائر مدار آن است و هر جا آن باشد، اين نيز هست و بر عكس.
بنا بر اين هر چيزى از عنوان حسن و خوبى، آن مقدارى را دارد كه از خلقت وجود را دارد و اگر در معناى" حسن" به آن معنايى كه گذشت (دقت نموده و باريك بين باشيم، اين معنا بيشتر روشن مى‏گردد، چون حسن عبارت از موافقت و سازگارى شي‏ء حسن و خوب است با آن غرضى و هدفى كه از آن چيز منظور است.
و ما مى‏بينيم كه اجزاى هستى و ابعاض اين نظام عام عالمى با يكديگر متوافق و سازگارند و حاشا كه رب العالمين چيزى را خلق كرده باشد كه اجزاى آن با هم ناسازگار باشد، اين جزء آن جزء را باطل كند و آن، اين را خنثى سازد و در نتيجه و سرانجام غرضش از خلقت آن چيز حاصل نگردد و يا چيزى را خلق كند كه مزاحم خود او شود و او را در رسيدن به غرض از خلقت آن چيز عاجز سازد، و يا اراده اى كه از خلقت اين نظام عجيب و محير الفكر داشته، باطل سازد، چگونه چنين احتمالى درباره خداى تعالى ممكن‏ است؟ با اينكه خودش در معرفى خود فرموده:" وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ" 4، و نيز فرموده:" وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً" 5.
پس خداى تعالى مقهور چيزى نمى‏شود و چيزى او را در آنچه از خلقش و در بندگانش اراده كند عاجز نمى‏سازد.
بنا بر اين هر نعمتى در عالم وجود حسنه و خوب است، چون منسوب به خداى تعالى است و ساخته او است، هم چنان كه هر سيئه، هر بدى و بلائى نيز (هر چند كه از نظر نسبتى كه بين موجودات برقرار است منسوب به خداوند تبارك و تعالى است) سيئه و بد است و اين آن حقيقتى است كه آيه مورد بحث آن را افاده نموده مى‏فرمايد:" وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ، قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً" 6 و در جاى ديگر مى‏فرمايد:" فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" 7 و از اين قبيل آيات ديگر.
اين از جهت" حسنه" و اما از جهت" سيئة" قرآن كريم سيئه و بلاهاى انسانها را به خود انسانها نسبت مى‏دهد، در سوره مورد بحث مى‏فرمايد:" ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ" 8 و در سوره شورى مى‏فرمايد:" وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ، وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ" 9.
و نيز در سوره انفال مى‏فرمايد:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" 10.
و نيز در سوره رعد مى‏فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" 11 و آياتى ديگر از اين قبيل.
توضيح مطلب اين است كه آيات قبل (همانطور كه ملاحظه كرديد) اين بلاها و مصائب را مانند حسنات امورى دانست كه خلقتشان حسن و نيكو است. و هيچ زشتى و بدى در خلقت آنها نيست، پس براى بد بودن آنها وجهى باقى نمى‏ماند، مگر اين توجيه كه با طبع موجودى ديگر سازگار نيست، مثلا خلقت عقرب خوب و حسنه است و بدى آن فقط به خاطر اين است كه نيش آن با سلامتى و راحتى انسانها سازگار نيست.
پس بالآخره برگشت ويرانگرى سيل و نيش عقرب و مصائبى ديگر مثل آن به اين است كه خداى تعالى كه تا كنون نعمت سلامتى را به فلان شخص داده بود، از امروز تا فلان روز اين عافيت را بوسيله گزيدن عقرب از او گرفته، و يا نعمت خانه و اثاثى كه به شخص سيل زده داده بود، بعد از آمدن سيل به او نداده است پس برگشت مصائب به امرى عدمى است و يا به عبارت ديگر به ندادن خدا است كه خود امرى عدمى است و آيه زير اين معنا را كاملا روشن ساخته، مى‏فرمايد:" ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" 12.
آن گاه بيان مى‏كند كه امساك جود و يا ساده ‏تر بگويم ندادن خدا نعمتى را به چيزى يا به كسى، يا زياد دادن، يا كم دادن تابع و برابر مقدار ظرفيتى است كه در آن چيز و يا آن شخص است و بيش از آن مقدارى كه داده شده، ظرفيت نداشته است، هم چنان كه خودش در مثالى كه زده مى‏فرمايد:" أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها" 13.
و نيز فرموده:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" 14،
بنا بر اين خداى تعالى به هر كس و به هر چيز به آن مقدار كه ظرفيت و استحقاق دارد عطا مى‏فرمايد كه تعيين اين مقدار در حيطه علم خود او است، هم چنان كه فرموده:" أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ" 15.

 

اعطاء و انعام خداوند به مقدار ظرفيت و استحقاق هر كس است‏

و معلوم است كه نعمت و نقمت و بلا و رخاى هر چيزى به نسبت خود آن چيز است، كه اين را نيز در آيه زير بيان نموده مى‏فرمايد:" لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها" 16 و معلوم است كه هر موجودى به سوى وجهه اى روان است كه خاص خود او و غايتى مناسب به حال او است.
اين جا است كه خواننده محترم مى‏تواند حدس بزند كه" سراء" و" ضراء"،" نعمت"،" نقمت"،" بلا" به اين انسان (كه از نظر قرآن كريم در ظرف اختيار زندگى مى‏كند) امورى است مربوط به اختيار خود انسان: براى اينكه انسان در صراطى واقع است كه آخر اين صراط در صورت درست رفتن، سعادت و در صورت نادرست رفتن، شقاوت است و دخالت اختيار آدمى در سلوك درست و نادرست قابل انكار نيست.

و قرآن كريم اين حدس شما را تصديق دارد و مى‏فرمايد:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" 17 و به حكم اين آيه شريفه نيت‏هاى پاك و اعمال صالح در روى آورى نعمتى كه به آدمى اختصاص مى‏يابد دخالت دارد و چون دخالت دارد وقتى كسى نيت و اعمال خود را تغيير دهد خداى تعالى نيز رفتار خود را تغيير مى‏دهد و رحمت خود را از آنان امساك مى‏كند، هم چنان كه خودش فرمود:" وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ" 18 كه به حكم اين آيه شريفه نيز اعمال انسانها در نزول آنچه بر سر آدمى نازل مى‏شود و آنچه از مصائب كه به وى روى مى‏آورد دخالت دارند، و نيز مى‏فرمايد:" ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ" 19.
و زنهار كه نپندارى كه خداى سبحان هنگامى كه اين آيه را به پيامبر گراميش (ص) وحى مى‏نمود، اين حقيقت روشن را فراموش كرده و يادش رفته بود كه قبلا با جمله‏" اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ" 20 و آيه:" الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ" 21 آن را روشن ساخته و فرموده بود: كه هر چيزى كه به دست ما خلق شده فى نفسه و قطع نظر از مزاحمتى كه ممكن است با چيز ديگر داشته باشد حسن است. زيرا خداى تعالى منزه است از فراموشى و خود او فرموده:" وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا" 22.
و نيز از قول موسى(علیه السلام) حكايت كرده كه در برابر فرعون فرموده:" لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏" 23،
بنا بر اين معناى اينكه در آيه مورد بحث فرمود:" ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ ..." اين است كه آنچه از حسنه و خير به تو مى‏رسد (كه البته هر چه به تو برسد حسنه است) از ناحيه خداى تعالى است و آنچه از سيئه و شرور به تو برسد كه البته نسبت به حال تو سيئه و شر است چون با مقاصد و آمال و خواست تو سازگار نيست و گر نه آن نيز براى خودش حسنه است، بايد بدانى كه نفس خودت به اختيار سوئش آن سيئه و آن شر را به سوى تو كشانيد، و با زبان حال آن را از خداى تعالى درخواست كرد، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه ابتداء شرى و يا ضررى متوجه تو بسازد.
آيه مورد بحث همانطور كه قبلا گفتيم هر چند خطاب را متوجه شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) كرده ليكن معناى آن عمومى و شامل همه مردم است و به عبارت ديگر اين آيه مانند دو آيه ديگر يعنى آيه شريفه‏" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً ..." و آيه شريفه‏" وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ ..." در صدد بيان مطلبى عمومى است و در عين اينكه متكفل خطاب فردى است، خطاب در آن خطابى اجتماعى نيز هست: براى اينكه مجتمع انسانى براى خود كينونتى انسانى و اراده اى اختيارى دارد غير آن كينونت و اختيارى كه فرد دارد.
پس مجتمع، كينونت و وجودى دارد، كه گذشتگان و آيندگان از افراد در آن مستهلك هستند و به همين جهت نسل موجود از آن مؤاخذه مى‏شود به سيئات گذشتگان و مردگان مؤاخذه مى‏شوند به سيئات زندگان، و افرادى كه اقدامى به گناه نكرده اند مؤاخذه مى‏شوند به گناهان افرادى كه مرتكب گناه شده اند و ... با اينكه اين مؤاخذه به حسب حكمى كه تك تك افراد دارند هرگز صحيح نيست، پس معلوم مى‏شود اجتماع هم براى خود كينونتى دارد و ما در سابق (يعنى در جلد دوم اين كتاب آنجا كه درباره احكام اعمال بحث مى‏كرديم) مطالبى در اين باره ايراد كرديم.

 

وجه خطاب به شخص رسول الله در آیه "ما أَصابَكَ ..."

آيه مورد بحث كه خطاب را متوجه رسول خدا (ص) كرده از اين بابت بوده كه آن جناب در جنگ" احد" صدمه ها ديد: زخمى در صورت مباركش وارد آمد، دندانهاى شريفش شكست، مسلمانانى كشته و زخمى شدند و خود آن جناب مستحق چنين مصائبى نبود، چون پيامبرى معصوم بود. مع ذلك در اين آيه مصائب را مستند به خود آن حضرت كرده و در آياتى ديگر مستند به مجتمع مسلمانان نموده و توجيهش اين است كه آنجا كه مصائب به مجتمع نسبت داده شده، چون كه مجتمع فرمان خدا و رسول را مخالفت كردند و اين مخالفت باعث سيئه و مصيبت شد: مصيبت و سيئه اى كه دست مجتمع آن را به بار آورد، مجتمعى كه آن جناب هم در آن قرار داشت و آنجا كه به شخص شريف آن حضرت نسبت داده شده است.

از اين رو است كه آن جناب مسئوليتى را قبول فرموده كه از همان آغاز كار معلوم بود كه اين مصائب و سيئات را در پى دارد و آن مسئوليت نبوت و دعوت بشر به سوى خداى تعالى است بر بصيرت، پس اين مصائب در حقيقت نسبت به آن جناب جنبه محنت الهيه و نعمتى را دارد كه صاحبش را به درجاتى بالا مى‏برد.
و اين تنها امت اسلام نيست كه قرآن كريم مصائبش را مستند به خودش مى‏داند بلكه از نظر قرآن كريم هر مصيبتى و بلائى كه بر هر قومى نازل شود، مستند به اعمال آن قوم است و ما ايمان داريم كه قرآن كريم جز به حق نظر نمى‏دهد و از نظر قرآن آنچه خيرات و حسنات به قومى برسد از ناحيه خداى سبحان است.
بله در اين ميان آيات ديگرى هست كه چه بسا پاره اى از حسنات را تا اندازه اى به اعمال انسانها نسبت دهد، از آن جمله آيات زير است، توجه بفرمائيد:
" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ" 24،" وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ" 25،
" وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ" 26 و آيات قرآنى در اين معنا بسيار است.
به جز اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش خاطرنشان مى‏سازد كه هيچ خلقى از خلائقش بر هيچ هدفى از اهدافش نمى‏رسد و به سوى هيچ خيرى از خيراتش راه نمى‏يابد مگر به تقديرى كه خداى تعالى برايش مقدر كرده، و مگر از راهى كه او پيش پايش بگذارد.
در اين باره مى‏خوانيم:" الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏" 27،" وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً" 28، با در نظر گرفتن اين دو آيه و آيات قبل معناى ديگرى براى مساله مورد بحث (يعنى اين كه چگونه حسنات مستند به خداى تعالى است؟) به دست مى‏آيد و آن اين است كه انسان داراى هيچ حسنه اى نمى‏شود مگر آنكه خداى تعالى به او تمليك كند و او را به آن حسنه برساند، بنا بر اين حسنات هر چه هست از خداى تعالى است و سيئات از انسانها است و با در نظر گرفتن اين حقيقت معناى آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد:" ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ..." روشن مى‏گردد.
پس حسنات از يك نظر از آن خدا است، براى اين كه خالق آنها خدا است و حسنات هر چه باشند مخلوق او هستند، و از سوى ديگر گفتيم: كه خلقت با حسن، لازم و لا ينفك يكديگر بوده و از نظر ديگر باز از آن خدا است، چون حسنات خيراتند و خيرات به دست خدا است و غير خداى تعالى كسى مالك آن نيست مگر آنكه او به وى تمليك كرده باشد.
و هيچ نوع از انواع سيئات به ساحت قدس او مستند نيست، براى اين كه به آن جهت كه سيئه است خلق نشده و كار خداى تعالى خلقت و آفريدن است و سيئه به بيانى كه گذشت، خلقت بردار نيست، چون امرى عدمى است، مثلا اگر انسانى دچار سيئه اى باشد در حقيقت فاقد رحمتى از طرف خداى تعالى است و اين فقدان هم مستند به اعمال گذشته او است، او كارى كرده كه نتيجه اش اين شده كه خداى تعالى رحمت خود را نسبت به او امساك نموده است. و اما" سيئة" و" حسنه" به معناى معصيت و اطاعت در سابق يعنى در تفسير آيه شريفه‏" إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ..." 29 در جلد اول اين كتاب گفتيم كه استناد هر دو به خداى‏ تعالى به چه معنا است.
و تو خواننده محترم اگر در تفسير آيه مورد بحث به كتب تفاسير مراجعه كنى به اقوالى مختلف و آرا و هوا و هوسهاى گوناگونى برخورد مى‏كنى و نيز انواع و اقسام اشكالاتى را خواهى ديد كه مبهوت مى‏گردى و من اميد آن دارم به همين مقدار كه ما در اينجا در اختيارت گذاشتيم براى تو و براى هر كسى كه بخواهد در كلام خداى تعالى تدبر كند، كافى باشد.
چيزى كه هست اين تذكر را نبايد از ياد برد كه جهات بحث بايد از يكديگر تفكيك شود و نيز بايد با عرف و اصلاحى كه قرآن كريم براى خود در معناى حسنه و سيئه و نعمت و نقمت دارد آشنا بود و نيز بايد بين شخصيت فردى و شخصيت مجتمع فرق گذاشت و بين آن دو خلط نكرد تا نتيجه بحث به دست آيد.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.   پديد آورنده هر چيزى خدا است." سوره زمر، آيه 63 و سوره رعد آيه 18".
2.   هر چيزى را بيافريد و به نوعى ناگفتنى تقدير كرد." سوره فرقان، آيه 2".
3.   خداى تعالى آن كسى است كه خلقت هر چيز را نيكو كرد." سوره سجده، آيه 7".
4.   او قاهر و مسلط و ما فوق همه بندگان خويش است." سوره انعام، آيه 18".
5.   خداى تعالى چنان نيست كه او را عاجز كند چيزى از اشيايى كه در آسمانها و يا زمين است چون او عليم و قدير است." سوره فاطر، آيه 44".
6.  " سوره نساء، آيه 78".
7.  " سوره اعراف، آيه 131 ترجمه آن گذشت"
8.   آنچه خوبى به تو برسد از خدا است و آنچه بدى به تو برسد از ناحيه خودت مى‏باشد." سوره نساء، آيه 79".
9.   آنچه از مصائب كه به شما برسد به خاطر اعمالى است كه خود كرده ايد، تازه خداى تعالى از آثار شوم بسيارى از اعمال شما جلوگيرى مى‏كند." سوره شورى، آيه 30".
10.   و اين به آن جهت است كه خداى تعالى چنان نبوده و نيست كه نعمتى را كه به مردم داده پس بگيريد و دگرگونه سازد مگر زمانى كه خود مردم خويشتن را تغيير دهند." سوره انفال، آيه 53".
11.   خداى تعالى چنان نيست كه وضع مردمى را بر هم زند مگر آنكه( خود) آن مردم وضع خود را دگرگون سازند." سوره رعد، آيه 11".
12.   آنچه خداى تعالى به روى مردم بگشايد كسى نيست كه از آن جلوگيرى كند و آنچه را كه امساك مى‏كند كسى نيست كه بعد از خدا آن را به سوى مردم روانه كند و او شكست ناپذير و حكيم است." سوره فاطر، آيه 2".
13.   از آسمان آبى فرستاد، پس هر سرزمينى به قدر ظرفيت خود از آن آب بگرفت." سوره رعد، آيه 17".
14.   هيچ چيز نيست مگر آنكه خزانه هاى آن نزد ما است و ما جز به اندازه اى معلوم نازل نمى‏كنيم." سوره حجر، آيه 21".
15.   آيا كسى كه خلق مى‏كند از خلقش آگاه نيست؟! با اينكه لطيف و با خبر است." سوره ملك، آيه 14".
16.   براى هر چيزى كه وجهه اى است از پيش معين شده كه هر موجودى رو به آن وجهه است." سوره بقره، آيه 148".
17.  " سوره انفال، آيه 53".
18.   و آنچه از مصائب به شما مى‏رسد به خاطر اعمالى است كه خود كرده ايد و خدا بسيارى از آن گناهان را عفو مى‏كند." سوره شورى، آيه 30".
19.   آنچه از خوبى‏ها كه به تو برسد از ناحيه خداى تعالى است، و آنچه از بدى‏ها به تو برسد از ناحيه خود تو است." سوره نساء، آيه 79".
20.  " سوره زمر، آيه 62".
21.  " سوره سجده، آيه 7".
22.   پروردگار تو فراموشكار نيست." سوره مريم، آيه 64".
23.   پروردگار من نه دچار اشتباه مى‏شود و نه فراموش مى‏كند." سوره طه، آيه 52".
24.   و اگر جمعيت‏ها ايمان مى‏آوردند و از خدا مى‏ترسيدند، ما، در بركاتى از آسمان راى به رويشان مى‏گشوديم." سوره اعراف، آيه 96".
25.   ما بعضى از آنان راى بعد از آنكه صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند، امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت كردند." سوره سجده، آيه 24".
26.   ما آنان را در رحمت خود داخل كرديم چون كه از صالحان بودند." سوره انبياء، آيه 86".
27.   موسى گفت: پروردگار ما كسى است كه خلقت هر چيزى را داد و سپس هدايتش كرد." سوره طه، آيه 50.
28.   و اگر فضل خدا بر شما و رحمتش به شما نبود، تا ابد احدى از شما موفق به پاكى نمى‏شد." سوره نور، آيه 21".
29.  " سوره بقره، آيه 26".

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره نساء – ذیل آيات 78-79