نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى

نقش اخلاق، اعتقاد، معرفت و معنويت نقشى بنيادين، زيربنايى، سرنوشت ساز وانكارناپذير در كارامدى نظام است. ترابط اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى وبازشناسى عوامل حدوث و بقاى يك انقلاب و در واقع نظام اسلامى يك ضرورت غيرقابل انكار مى نمايد؛ چرا كه تنها با اين نگاه است كه مى توان از نفوذ انديشه هاى بيگانه وافكار ليبراليستى سكولاريستى و اومانيستى به نام اسلام جلوگيرى نمود. از ديدگاه اسلام هرگاه در نظام اجتماعى و مديريت حاكم بر جامعه «ايمان و عمل صالح» حكمفرماباشد آن حكومت داراى بركات و ثمرات ماندگارى خواهد بود.
اين مقاله بر آن است تا به بررسى كارامدى نظام سياسى، نظام اسلامى و ترابط وتعامل متقابل «اخلاق و معنويت» با «كارامدى نظام اسلامى» بپردازد.

 

مقدمه

پيش از ورود به بحث در بارهء «نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام»، لازم است مفردات موضوع را اندكى توضيح دهيم:
«اخلاق»، از (خُلق) به معناى صورت باطنى انسان است، چنان كه (خَلق) صورت ظاهرى است؛ چه اين كه انسان، هم از صورت مُلكى و خَلْقى و هم از صورت ملكوتى و خُلْقى برخوردار است كه صورت غيبىِ انسان، تابع ملكات نفس و خلق باطن است. [1]
بنابراين، اخلاق، مجموعهء خُلْقيات يا صفات ثابته و ريشه دار نفسانى است كه باعث مى شود انسان، بدون نياز به تفكّر، كارهايى انجام دهد. لذا اخلاق در ارتباط تنگاتنگ با عقل و ارادهء انسان است؛ زيرا صفات پسنديده يا ناپسند را انسان به تدريج در وجود و نفس خويش راسخ و ثابت يا ملكه مى كند [2] و همهء قواى درونى انسان، اعم از قواى ادراكى و تحريكى، در ارتباط با اخلاق هستند و اخلاق از اقسام «حكمت عملى» شد تا مبنايى براى چگونه زيستن و با ارزش و مقدس و عقلانى زندگى كردن باشد كه در نظام اخلاقى اسلام، با توجه به نوع انسان شناسى اسلامى، بايدها و نبايدها و حسن و قبح هاى اخلاقى مطرح شده است كه با فطرت، عقل و اختيار انسان همگرايى تام دارد و اخلاق اسلامى در نسبت با كارامدى نظام؛ يعنى مجموعه تجلّيات رفتارى كه در قالب مديريت دينى و حكومت وحيانى بروز و ظهور مى كند قرابتى خاص دارد؛ لذا اخلاق سخن گفتن، اخلاق معاشرت با مردم و اخلاق رياست و مديريت، اخلاق اقتصاد و تجارت، اخلاق ملى و بين المللى و...، همه در نظام اخلاقى اسلام تبيين شده است. بنابراين، اخلاق، ايجاد محدوديت و مانع براى پويايى مديريت نيست، بلكه به عكس، مديريت را در يك نظام و مكانيسم منطقى، عقلانى، عاطفى و ارزشى كه حقيقت، سعادت و كمال انسان را منظور نمايد، شكل مى دهد و تجربهء تلفيق اخلاق و مديريت و اخلاق و سياست در نظام نبوى و علوى و كارامدى آن، تجربهء بسيار گرانبهايى بود و هست و تجربهء تلخ تفكيك اخلاق از حكومت و سياست در قرون متمادى، به خصوص غرب جديد نيز تجربه اى براى بازگشت به توأم سازى اخلاق و حكومت است؛ چه اين كه اخلاق، تزريق صفات ارزشى همچون صداقت، امانت دارى، فروتنى و تواضع، حسن سلوك با مردم و رعايت حقوق شهروندان، عدم مكر و حيله در مديريت و عدم سودجويى و منفعت طلبى در عرصهء سياست ورزى است. حال آيا بايدها و نبايدهاى عقلى وسلامت بخش، مايهء تقويت كارامدى است يا تضعيف آن ؟ ما در مقالهءپيش روى، نقش اخلاق را در گسترش توسعه و پويايى و بالندگى نظام اسلامى با توجه به آيات، احاديث و تاريخ زندگى معصومان (ع)مورد بررسى قرار مى دهيم.

 

معنويت

معنويت، براساس اعتقاد به ماوراى عالم و جهان غيب و باورهاى باطنى شكل مى گيرد. اين كه انسان به ماوراى حس و جهان فيزيك اعتقاد داشته باشد، جهان ماده و معن، صورت و سيرت و ظاهر و باطن را از هم جدا نداند، بلكه براساس تفكّر اصيل اسلامى، ميان ملك وملكوت و شهود و غيب پيوند برقرار نمايد و معتقد به تعديل نسبت ماده و معنا باشد.
معنويت، پاسخ مثبت به نيازهاى درونى و گرايش هاى فطرى است. معنويت، پيوند انسان با خدا و عالم باطن است و اصالت را به معنا و متافيزيك دادن. معنويت يعنى انسان براساس جهان بينى توحيدى به مبدأ و معاد باورداشته باشد و انسان را در برابر خدا و خودو جامعه و جهان، مسؤول و پاسخگو بداند. معنويت، ارتباط روحى بامعبود است از طريق نماز و راز و نياز و در همه چيز و با همه چيز خدارا منظور داشتن و انگيزه و انديشه را الهى كردن و انگيخته ها را رنگ ورايحهء خدايى دادن.
حال آيا ميان معنويت و مديريت، تعارض وجود دارد؟ آيا ميان اهل معنا بودن و با خدا رابطهء وجودى و باطنى داشتن و حكومت وسياست ورزى، تضادى هست ؟
به يقين هرچه معنويت انسان بيشتر و قوى تر باشد، خلاقيت وابتكار، عدالت فكرى و روحى، عدالت اخلاقى و اجتماعى و عدالت در عرصهء حكومت و مديريتش بيشتر خواهد بود و انسان هاى اهل معنويت يعنى انسان براساس جهان بينى توحيدى به مبدأ و معادباورداشته باشد و انسان را در برابرخدا و خود وجامعه و جهان مسؤول وپاسخگوبداند.
نظام كارامدِاسلامى،نظامى است كه براساس شريعت اسلام و آموزه هاى وحيانى و باتكيه بر آراء ومشاركت سياسى جامعه ومقبوليت ومحبوبيت مردمى عمل نمايد.
معن، به حكومت به عنوان ابزارى براى تحقّق آرمان هاى اصيل انسانى و ارزش هاى الهى مى نگرند.
معنويت اسلامى با مديريت اسلامى، ارتباطى تنگاتنگ داشته وعامل تقويت، توسعه و توفيق حكومت و مديريت يا كارامدى بيشترنظام اسلامى مى شود؛ چنان كه در سيرهء سياسى پيامبر اعظم (ص)وعلى‏(ع)ديده ايم و همانطور كه در سيرهء حكومتىِ حضرت امام خمينى(قدس سره)نيز مشاهده كرده ايم. پس در معنويت اسلامى، چند مؤلفهءمهم وجود دارد:
1. معرفت اسلامى
2. عقلانيت اسلامى
3. عبوديت اسلامى
4. وظيفه گرايى و خدمت به جامعه براى تحصيل رضاى خدا
5. راه هاى برون رفت از همهء مشكلات و چالش هاى روزامدحكومتى، كه تنها با تعبد و توكل ممكن و ميسور است؛ لذ، معنويت اسلامى، نقش بنيادين در كارامدى نظام اسلامى دارد.
6. طراوت هميشگى و خستگى ناپذيرى در خدمت به مردم ومحرومان و....

 

كارامدى نظام سياسى

مقصود از نظام كارامد، نظامى است كه با تكيه بر بينش ها وارزش هاى اسلامى، توانمندى مديريت و سامان دهى استعدادهاى بالقوه آدميان در عرصه هاى گوناگون و فعليت بخشيدن به آن ها راداشته باشد. كارامدى يعنى: توان و قدرت حلّ مشكل معيشت وامنيت جامعه؛ يعنى هدايت و جهت دادن جامعه به سوى كمال علمى و عملى.
نظام كارامد، نظامى است كه در عرصه هاى علمى، پژوهشى،صنعتى و تجارى، روابط ملى و فراملّى و نوع تعامل مردم كشور خويش و دولت هاى جهانى و ملل دني، موفق و تأثيرگذار باشد و بر خط عزت، مصلحت و حكمت حركت نمايد.
نظام كارامدِ اسلامى، نظامى است كه براساس شريعت اسلام و آموزه هاى وحيانى و با تكيه بر آراء و مشاركت سياسى جامعه و مقبوليت و محبوبيت مردمى عمل نمايد و قطعاً اخلاق و معنويت اسلامى با كارامدى آن ربط وثيق دارد و ما، در نوشتهء حاضر، بيشتر، رفتارهاى اخلاقى و پيوندهاى معنوى با معبود و تجليات اين عبوديت و معنويت را در رفتارهاى سياسى و حكومتى لحاظ كرده ايم، نه طرح برخى پرسش ها و شبهات دربارهء گزاره ها و آموزه هاى اخلاقى با امر حكومت و بايدها و نبايدهاى فقهى و گزاره هاى شريعت با سياست، كه البته در موضع و موضوع خود، بايسته و شايسته است كه مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
ناگفته نماند كه تحليل عقلانى و معرفت جامع و فراگير نسبت به نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى، آن هم با رويكردى فلسفى كه هم از منظر فلسفهء تاريخى و هم از افق فلسفهء سياسى و هم جامعه شناسى حكومت دينى، قابليت فهم و بررسى دارد و فرع بر تحليل مسائل كليدى و پيشينى است كه عبارتند از:
الف) انقلاب اسلامى، معنويت و اخلاق.
ب) نظام اسلامى و غايت شناسى آن.
ج) ترابط و تعامل متقابل اخلاق و معنويت، با كارامدى نظام اسلامى.
و ما براى پاسخگويى به نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى، آن را در دو بخش ارائه خواهيم كرد:

 

بخش اول: مسائل كليدى و محورى پيشينى

 

الف) انقلاب اسلامى، معنويت و اخلاق

انقلاب اسلامى، ريشه در انقلاب هاى پيامبرانه داشته و رشحه و بارقه اى از بعثت ها و رسالت هاى انبياء است، لذا از مكتب الهى ـ توحيدى و جهان بينى و ايدئولوژى وحيانى و به خصوص اسلامى سرچشمه گرفته و ماهيتى اعتقادى دارد كه فصل مقوِّم آن، اسلاميت است و چون اسلام، مجموعه اى به هم پيوسته از عقايد و آموزه هاى معرفتى،اخلاق و ارزش هاى معنويتى و احكام و بايدها و نبايدهاى شريعتى است، انقلاب اسلامى ظرف ظهور و تحقّق معرفت، معنويت و شريعت ناب اسلامى خواهد بود؛ يعنى اسلام ناب در حدوث و بقاى انقلاب اسلامى نقش محورى و كليدى دارد؛ در نتيجه «معنويت» در تعامل و تناظر با عقايد و احكام و آموزه هاى حكمتى و حكومتى و سلوكى و سياستى است؛ به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«اسلام چون دين است، يك معنويت است و در كنار ساير عناصر قرار مى گيرد... اسلام يك مكتب جامع است...»[3]
اسلام از جامعيت و فراگيرى ويژه اى در نظام هماهنگ و درهم تنيدهء «تربيت» و «عدالت» برخوردار است؛ فقط تفسير معنوى و اخلاقى به صورت يكجانبه و تك ساحتى نيست كه نسبتى با عناصر و ساحت هاى ديگر، از جمله حكومت و عدالت نداشته باشد؛ يعنى معنويات اسلام با اجتماعيات، پيوست دارد نه گسست و اين پيوست، درونى و نظام مند است، نه برونى و عارضى و غير سيستماتيك. كافى است به آيهء: (أم يحسدون الناسَ عَلى ما آتاهم اللّه مِن فَضله فقد آتينا آلَ ابراهيم الكتابَ وَ الحِكمَةَ و آتيناهم مُلكاً عَظيماً)[4] توجه دقيق و از سر معرفت و آگاهى داشته باشيم كه چگونه هدايتِ معنوى و عنصر تربيت با رهبرى سياسى و عنصر حكومت به هم گره خورده اند و دين و سياست، انقلاب اسلامى و نظام اسلامى از هم گرايى ريشه اى و بنيادين بهره مندند تا نشانى باشد بر اين كه اسلام، نه دين معنويت محض است و نه دين سياست و حكومتِ صرف و تفكيك معنويات اسلام از اجتماعيات، تفكيكى مغاير با ماهيت و هويت اسلام و انقلاب اسلامى است؛ هرچند كه برخى، دچار سوء برداشت و تفكر التقاطى و تلفيقى نسبت به اين قضيه شده اند. لذا انقلاب اسلامى حادث نشد تا فقط در بخش آموزه هاى عقيدتى و ارزش هاى معنوى تلاش كند؛ بلكه در ساحت تحقّق احكام و شريعت محمدى صلی الله و علیه وآله كه داراى ماهيتى حكومتى و مديريتى و در قالب «نظام اسلامى»، كه حكومتى هم سنخ و هم جنس خويش است نيز وظيفه مند است. به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«انقلاب اسلامى ما نيز اگر مى خواهد با موفقيت به راه خود ادامه دهد، راهى جزاعمال چنين شيوه ها و بسط روش هاى عدالت جويانه و عدالت خواهانه در پيش ندارد.»[5]
ناگفته نماند اخلاقى كه در انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى مطرح است، اخلاق فردى يا خانوادگى محض نيست؛ بلكه اخلاقى فراگير و جامع الاءبعاد است كه فرد، خانواده و جامعه را درحوزه هاى مديريت، سياست، اقتصاد و تجارت، قضاوت، روابط سياسى و بين المللى و... شامل مى شود و «معنويت» انقلاب و نظام اسلامى نيز تنها به معناى دع، نيايش، عبادت و... نيست؛ بلكه معنويتى سارى و جارى در چالش هاى روزمره و واقعيت هاى حيات انسان و زندگى فردى ـ اجتماعى است. معنويت، خلوت و خلسهءصرف نيست، بلكه حكومت و مديريت نيز هست؛ معنويتى كه باكرامت و عزّت انسان، آزادى و حريّت او، قسط و عدالت اجتماعى،مساوات و مواسات و رعايت حقوق شهروندى، نسبتى تام و تمام دارد، نه اينكه نسبتشان در بى نسبتى و جزيره اى بودن آن ها با هم باشد؛چه اين كه معنويت، معلول معرفت و مولود عبوديت و محصول تحقّق عدالت فكرى و اخلاقى در حوزهء انسانيت انسان است و راه كسب معنويت نيز اصلاح درون و برون مى باشد، لذا معنويت اومانيستى، سكولاريستى و ليبراليستى اساساً معنويت نيست و اگرباشد ناقص و ناكافى است و چه بسا انسان و جامعهء انسانى را دچار«بحران هويت» نمايد و معنويت بر پايهء باورهاى اسلامى، رابطهء دوسويه با عدالت اجتماعى و كرامت و حريت انسانى دارد و تأثيرمعنويت و معرفت، معنويت و كرامت، معنويت و عدالت و معنويت وحريت، تأثيرى دو جانبه و متقابل است؛ به تعبير بسيار زيباى استادشهيد مطهرى:
«اگر در جامعه اى عدالت اجتماعى برقرار نباشد، پايه معنويت هم متزلزل خواهد بود. منطق اسلام اين است كه معنويت را با عدالت توأم با يكديگر مى بايد در جامعه برقرار كرد. در جامعه اى كه عدالت وجود نداشته باشد،
اخلاقى كه درانقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى مطرح است،اخلاقى فراگير وجامع الاءبعاداست كه فرد،خانواده وجامعه را درحوزه هاى مديريت،سياست،اقتصاد وتجارت،قضاوت،روابطسياسى و بين المللى و...شامل مى شود.
هزاران هزار بيمار روانى به وجود مى آيند، محروميت ها، ايجاد عقده هاى روانى مى كند و عقده هاى روانى توليد انفجار....»
[6]

 

ب) نظام اسلامى و غايت شناسى آن

حكومت دينى، مشروعيتش را از سرچشمهء زلال «وحى» گرفته و حاكم اسلامى، ولايت سياسى اش منبعث از ولايت خداست كه در مرتبه و حيثيت وجودى خويش، تفسيرپذير ومقدس مى باشد؛ يعنى دين، منشأ مشروعيت و مقبوليت حكومت و نظام اسلامى است و دين از توانمندى هدايت انسان در ابعاد و ساحت هاى مختلف برخوردار است كه به تعبير علامه طباطبايى (قدس سره):
«پيامبر كسى است كه صلاح معاش و معاد مردم را از جهت اصول دين و فروع آن، تبيين مى كند؛ آن گونه كه عنايت الهى در خصوص هدايت مردم به سوى سعادتشان اقتضا دارد.»[7]
اگر با فهم جامع نگرانه دين و حكومت دينى، اسلام و نظام اسلامى از نگرش ابزارانگارانه و سكولاريستى رهايى مى يابيم، ره آورد نبوت ها را به تعبير استاد مطهرى پل ارتباطى بين جهان بشرى با جهان غيب [8] تفسير مى نماييم، چون تفسير روشمند و جامع انديشانهء امام خمينى(قدس سره)را در باب اسلام و نظام اسلامى پيش روى خويش داريم كه فرمودند:
«تمام چيزهايى كه انبيا آوردند، اين ها، مقصود آن ها بالذات نبوده است، تشكيل حكومت مقصود بالذات نيست براى انبيا.»[9]
و فرمودند:
«قرآن كريم و سنت رسول الله (ص)آنقدر كه در حكومت و سياست، احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام، عبادى ـ سياسى است كه غفلت از آن ها اين مصيبت ها را به بار آورده است. پيغمبر اسلام (ص) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاى جهان، لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى و خلفاى اول اسلامى حكومت هاى وسيع داشته اند و حكومت على بن ابيطالب (ع)نيز با همان انگيزه به طور وسيع تر و گسترده تر، از واضحات تاريخ است.»[10]
يا فرمود:
«آنچه انبيا براى آن مبعوث شده بودند...بسط توحيد و شناخت مردم از عالم است.»[11]
قرآن كريم نيز در تفسيرى فراگير و همه سونگرانه، مقولهء «تزكيه نفس» و «تعليم كتاب و حكمت» را در بعد معرفت و طهارت، هدف همهء بعثت ها و نبوّت ها برشمرده است [12] و از سوى ديگر مى فرمايد: (لَقَد أرسلنا رُسُلَنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناسُ بالقسط و أنزلْنا الحَديد فيه بأسٌ شديد و منافع للناس....)[13] تا نشان دهد كه نظام انبيائى و ولايت الهى و وحيانى از حيث غايت شناسى بايد در جهت بسط معرفت، توحيد، معنويت و عدالت حركت كند، آن هم نه فقط در قالب تعليم و موعظه و ارشاد، بلكه با روش ِ كارامد حكومت و ولايت سياسى، تا عدالت اجتماعى را اقامه نمايد و ارزش ها و حدود الهى را نيز پياده كند و آيه: (اَلَّذين انْ مَكَّناهُمْ فِى الاءرض أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و أَمرُوا بالمعروف و نَهَوا عن المنكر و للّه عاقبة الأمور)[14] نيز بسط پايه هاى معنويت و اخلاق و بسترسازى ها، تداوم و تثبيت بينش و ارزش هاى الهى را گوشزد مى كند تا اركان و عناصر مشروعيت و كارامدى نظام اسلامى را در وحيانى و الهى بودن، تربيت دينى داشتن و قيام به عدل و قسط كردن، سياست ورزى مردم گرايانه و مديريت توأم با ديانت و معنويت نشان دهد. اسلام، داراى فلسفه هاى علمى و عملى است كه هدف هاى اصلى ـ فرعى و غايات ذاتى و عرضى و اصيل و تبعى آن، در آن فلسفه ها بروز و ظهور دارد و چه نيكو و عميق با بهره گيرى از سخنان استاد شهيد مطهرى و چنين نگرش و نگاهى مى توان اهداف بعثت ها را تفسير كرد. هدف بالذات انبياء، هدايت و معرفت الهى است، اما اين تحقّق هدف در جامعهء بشرى، مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض ديگرى، مانند تأسيس حكومت و اصلاح نظام معيشتى است. پرداختن به اصلاح معيشت دنيوى، وظيفهء پيامبران است؛ اما وظيفه اى بالعرض است. بنابراين، نبايد گمان كرد كه بالعرض بودن به معناى فرعى بودن و نفى آن از وظيفهء انبياست ـ آن گونه كه عده اى گمان كرده اندـ بلكه به معناى اين است كه پرداختن به اصلاح دنيا و ظلم ستيزى در اهداف رسالت است، اما به قصد ثانوى. استاد شهيد مطهرى حكومت را مقدمهء تحقّق عدالت و بسط ارزش هاى اسلامى مى داند؛ اما مقدمه در ارتباط با ذى المقدمه، هم قبل از وصول به ذى المقدمه و هم پس از وصول، داراى ارزش و يك ضرورت اجتناب ناپذير است.[15] و بزرگان معرفت، حكمت، كلام، فقاهت، تفسير و حديث نيز چنين ديدگاه جامع نگرانه اى را مطرح كرده اند؛ مانند كمال الدين بحرانى[16]، فاضل مقداد سيورى [17]، ملاصدراى شيرازى [18]، علامهء طباطبايى [19]و....
چنين برداشت و تفسيرى از دين و ره اورد بعثت ها و نبوّت ها با تفسيرى كه رسالت پيامبران را در دو چيز: «انقلاب عظيم و فراگير عليه خودمحورى انسان براى سوق دادن آنان به سوى آفريدگار جهان» و «اعلام دنياى آيندهء جاودان، بى نهايت و بزرگتر از دنياى فعلى» [20] مى داند، كاملاً متفاوت است؛ زيرا دراين ديدگاه امر حكومت و سياست كاملاً فرعى و حاشيه اى، همانند امور و مشاغل زندگى تصور شده است. همچنين كسانى هم، نظريهء «سكولاريسم اسلامى» را از گذشته تاكنون مطرح كرده [21] و ميان نبوت راستين با حكومت و سياست ورزى تفكيك نمودند [22] يا دين و سياست را از هم جدا دانسته و ولايت محمد ‏صلی الله و علیه وآله را ولايت رسالت شمرده اند، نه ولايت حكومت و سياست [23]. گروهى نيز با تفكيك ذاتيات از عرضيات دين، امر حكومت را تنها به اقتضاى شرايط و نوع جامعه مى پذيرند نه يك رسالت مهم اسلامى در تحقّق بينش ها و ارزش هاى الهى. [24] البته روشن است كه منطق قرآنى و تفسيرى كه امثال حضرت امام خمينى از اسلام و حكومت اسلامى دارند، با چنين قرائت ها و تفسيرهايى فرق دارد و تجربهء حكومت نبوى و علوى و در آينده، تجربهء حكومت مهدوى، ناقض نظريات سكولاريستى و تحول گروانه از اسلام است.
پس با نگاه رسالت شناسانه انبياء و فرجام شناختى هدف بعثت ها و رسالت ها، مى توان: معنويت، عدالت، توحيد، تحقّق ارزش ها و احكام الهى، قيام لله و قسط اجتماعى را در يك رويكرد انسان شناسانه و جامعه شناسانهء اسلامى تفسير كرد و چون از توحيد تا معاد، نبوت تا امامت و ولايت، آرمان هاى فردى و هدف هاى اجتماعى همه به تعبير استاد مطهرى «بر محور عدل استوار است و عدل قرآن، هم دوش توحيد، ركن معاد، هدف تشريع نبوت، فلسفهء زعامت و امامت، معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است.»[25]
و عدالت بر پايهء مفاهيم پنجگانهء: 1. دادن حق هر صاحب حقى 2. قرار گرفتن هر چيزى در جاى خود 3.

رعايت توازن و هماهنگى و تعادل 4. رعايت مساوات در شرايط تساوى 5. رعايت تفاوت در شرايط متفاوت و اركان پنجگانهء:
الف) حكومت عدل و عادل؛ ب) قانون عادلانه؛ ج) جامعه عدالت پذير؛ د) نيروهاى مدافع عدالت؛ ه) مجريان عادل،

 

عدالت خواه و عدالت گستر در ابعاد:
اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى، آموزشى ـ پرورشى و بهداشتى ـ درمانى تحقّق مى پذيرد.
لذا اسلام، در قالب نظام اسلامى، قابليت ظهور دارد و در ظرف انقلاب اسلامى ايران، نظام جمهورى اسلامى ريخته و پى ريزى شد تا معنويت و اخلاق را در تعامل مثبت و منطقى با عدالت و مديريت كارامد نشان دهد و گامى در جهت تحقّق اهداف بالذات و بالعرض و اصيل و تبعى انبيا و ائمه علیه السلام بردارد. به همين دليل، اخلاق و معنويت در حدوث و بقاى كارامدى و مشروعيت دينى و سياسى يا الهى و اجتماعى نظام اسلامى، نقش برجسته و انكارناپذيرى دارد و اگر بينش ها، گرايش ها، كشش ها و كوشش ها، معرفت ها و مجاهدت هاى اصحاب حكومت و ارباب مديريت اجتماعى، اسلامى و الهى نباشد، نظام فاقد كارامدى لازم خواهد شد.

ج) ترابط و تعامل متقابل «اخلاق و معنويت» با «كارامدى نظام اسلامى»
نظام كارامدِ اسلامى، معلول كارامدى اسلام از حيث نظرى و عملى و نيروهاى انسانى ِ تربيت يافتهء اسلام جامع، جهانى و جاودانه است. اگر اسلام دين جهانى و توانمند در تأمين نيازهاى متنوّع معادى و معاشى، فردى و اجتماعى انسان نباشد يا تفكّر و معرفت اسلامى از جامعيت و كمال، پويايى و پايايى و مكانيسم و روش مندى موجه، معقول، معتدل و كارامد بهره مند نباشد، نمى توان و نبايد نظام مبتنى بر چنين اسلام، تفكّر اسلامى و نيروهاى تحت چنين مكتبى را كارامد ديد، در حالى كه عنصر «خاتميت» داراى دو مؤلفهء «كمال» و «جامعيت» است و وجود عنصر «امامت و ولايت»، اجتهاد اسلامى شيعى، تطابق پذيرى اسلام با اقتضاى زمان و مكان، خود ضامن قدرت علمى و عملى در حوزه حقايق و واقعيات است و چنان كه گفته آمد، روى اورد اسلام به معنويات و اجتماعيات، توأمان و درهم تنيده است، نه جدا شده و از هم گسسته و تكامل فردى و اجتماعى، زير بناهايى دارد كه در حوزهء معرفت اسلامى ـ توحيدى و معنويت قرآنى ـ ولايى و مديريت دينى ـ ارزشى تحقّق پذير خواهد بود؛ به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«از نظر قرآن، معنويت پايهء تكامل است. اين همه عبادات كه در اسلام بر روى آن تكيه شده است، براى تقويت جنبهء معنوى روح انسان است....»[26]
اگر حكومت اسلامى ريشه در معارف و معنويات نداشته و از آنجا تغذيه و تقويت نشود و هماره قرب به خدا و توحيد و معرفت الهى را وجههء همت خويش قرار ندهد و بسط روح و روحيهءعبوديت و بندگى خدا و تأمين نيازهاى بُعد اصيل انسان؛ يعنى روح را مطمح نظر ننمايد، قطعاً داراى خلاءهاى بنيادى و كليدى خواهد شد و در نتيجه، پويايى، بالندگى و كارامدى لازم را نيز نخواهد داشت كه اساس، ارزش حكومت اسلامى به ارزشى بودن، ارزش گرايى و معناخواهى است كه فرد را در صراط انسانيت و جامعه را در مسير فطرت توحيدى و تعالى طلبش سوق و سير دهد؛ يعنى درد انسان، درد توحيد، عدالت، كرامت، عزّت و معرفت است و درد حكومت و نظام اسلامى نيز بايسته است كه چنين باشد. لذا نظام بيدار و بين، نظام هشيار و پايدار و پوي، نظامى است كه به اصالت هاى انسان و دردهاى حقيقى آدميان پاسخ دهد و به تعبير شيرين و دلنشين شهيد مطهرى:
«طبق نظر اسلام، انسان يك حقيقتى است كه نفخه الهى دراو دميده شده و از دنياى ديگرى آمده است و با اشيائى كه در طبيعت وجود دارد، تجانس كامل ندارد. انسان در اين دني، يك نوع احساس غربت و احساس بيگانگى و عدم تجانس با همهء موجودات عالم مى كند؛ چون همه فانى ومتغير و غير قابل دلبستگى هستند ولى در انسان دغدغهءجاودانگى وجود دارد. اين درد همان است كه انسان رابه عبادت و پرستش خدا و راز و نياز به خدا و به اصل خودنزديك شدن مى كشاند.»[27]
آرى، انسانِ اسلام، درد خدا و درد خلق خدا دارد. درد خود وجامعهء خويش دارد و نظام اسلامى نيز بايد برنامه ها، استراتژى وراهبردهايش در راستاى درد فرد و جامعه معطوف گردد؛ يعنى با دردخدايى، درد بندگان خدا را داشته باشد و زمينه ها را به گونه اى هماهنگ، مديريت كند كه عامل صعود فرد و جامعه و تحقّق رشد،فلاح، صلاح و سعادت آدميان گردد و در جهت اشاعهء اخلاق الهى ومعنويت اسلامى گام بردارد؛ به بيان ديگر، اقتصاد، سياست، هنر،آموزش، صنعت و تكنولوژى نظام اسلامى بايد روح و رايحهء اسلام ناب و معنويت و ارزش ها را داشته باشد؛ چنان كه حاكم على الاطلاق اسلامى در نظام الهى ـ توحيدى اى كه به پا ساخت، مهم ترين دغدغه هايش، درد هدايت، درد معنويت و معرفت و درد بينش ها و اگر حكومت اسلامى ريشه در معارف ومعنويات وروحيهءعبوديت وبندگى خدانداشته و ازآنجا تغذيه وتقويت نشود قطعاً داراى خلاءهاى بنيادى وكليدى خواهدشد.
گرايش هاى عالى انسان ها بود؛ چنان كه خداى سبحان مى فرمايد:
(لَقَدْ جائكم رَسُول مِنْ أنفسكم عزيزٌ عَلَيه ما عَنِتّم حَريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤف ٌ رحيم)[28] پيامبرِ هدايت و نور و رحمت، داراى چهار ويژگى محورى بود:
الف) از جنس و سنخ مردم و از دل جامعه بود.
ب) دردهاى مردم و رنج هاى جامعه، درد و رنج او بود.
ج) در نجات بخشىِ مردم و تأمين سعادت آنان حريص بود.
د) رحمت ويژه اش هماره بر سر مؤمنان و خداپرستان واقعى مستمر و مستدام بود؛ يعنى در مجموع از رهگذر درد خدا، درد خلق خدا داشت.
پس حكومت دينى و نظام اسلامى بايد توجه داشته باشد كه دچار افراط و تفريط نشود، نه اجتماعيات و درد مردم را فداى معنويات و درد خدا كند و نه درد معنا و خدا را قربانى درد مردم و خلق نمايد كه اساساً درد خدا منهاى درد خلق امكان ناپذير است؛ چنان كه در سيرهء سياسى پيامبرصلی الله و علیه وآله و على علیه السلام كاملاً مشهود است كه در عالى ترين درجهء درد خدا، داراى درد مردم و عدالت و ارزش هاى اجتماعى بودند؛ يعنى تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام، توأمان هستند؛ لذا نظام اسلامى نه بايسته است كه گرفتار گرداب تحجّر و جمودگرايى شود و نه شايسته است مبتلا به باتلاق التقاطانديشى و تجدّدگرايى گردد؛ بلكه اسلامِ داراى عناصر تعالى و تعادل را، چنان كه هست بشناسد كه پيامبر خدا و على ‏علیه السلام نمونهء كامل و اسوهء جامع اسلام هستند و هر دو بزرگوار، سنت و سيرهء حكومتى و سياسى داشته اند كه فرد و جامعهء اسلامى بايد داراى ده ويژگى پويا و كارامد باشد تا اسلام ناب را در خود پياده كند و نظام اسلامى بايد در راستاى تحقّق اين ويژگى هاى دهگانه گام بردارد كه خداوند فرمود: (محمّدٌ رَسُول الله والذين معه أشداء على الكفارِ، رحماء بينهم تَراهُمْ ركعاً سُجّداً يبتغون فضلاً من اللّه و رضواناً سيماهم فى وجوههم من أثر السجود، ذل مثلهم فى التَّورة و مثلهم فى الانجيل كَزَرْعٍ أخرج شَطْأَهُ فازَرَهُ فاسْتَغْلَظَ فاستوى على سوقه يُعْجب الزُّرّاع ليغيظ بهم الكفار...)[29] كه نظام اسلامى و حكومت و ولايت محمد صلی الله و علیه وآله و امت اسلامى شايسته است داراى ويژگى هاى ياد شده باشد كه عبارتند از:
1. نسبت به دشمن و كفار شديد و محكم و استوار باشد (غير خودى را بشناسد و اهل برائت و شدّت در برابر بيگانه باشد.)
2. نسبت به خود در درون جامعهء اسلامى، اهل رحمت و رأفت و وحدت باشد. (خودى را بشناسد و به آنان مهر بورزد.)
3. اهل عبوديت و بندگى خدا باشد. (اهل راز و نياز و عبادت باشد.)
4. به دنبال كار براى خدا و تحصيل فضل و رضوان الهى باشد. (قيام لله داشته باشد.)
5. تجلى گاه خداشناسى، خداپرستى و ياد خدا باشد. (رنگ و بوى خدا يا خدا خويى به خود گيرد.)
6. داراى رويش و بالندگى و پويايى و سرزندگى باشد.
7. رشد و روندگى و پيشرفتش در همه عرصه ها مستمر، مداوم و خستگى ناپذير باشد. (اهل ركود و سكون نباشد.)
8. اصالت و استقلال طلبى در او هميشه زنده و پاينده باشد. (كرامت، عزت و استقلال داشته باشد.)
9. از قدرت، صلابت و غلظت علمى و عملى برخوردار باشد. (در برابر دشمن استوار و پايدار باشد.)
10. فرد و جامعه رشيد، شهامت پيشه، توانا و دان، عزتمند و قدرتمندى كه همه چشم ها را به خود خيره ساخته و كارشناسان و كاردانان حكومت و مديريت را در «حيرت» فرو برده و الگويى براى ديگران گردد. (عامل برانگيختگى تعجب و شگفتى دشمن گردد و آن ها را در حيرت فرو برد.) حال آيا نامه و دستورالعمل امام على‏ علیه السلام به مالك اشتر [30] منشور جامع و كاملى از نسبت اخلاق و معنويت با حكومت و مديريت و رسالت حاكم و مدير اسلامى در بسط و توسعه توحيد، اخلاق و معنويت نخواهد بود كه همهء ابعاد و ساحت هاى وجودى انسان را توجه نموده و الگويى از حكومت اسلامى و دربردارندهء عوامل و مؤلفه هاى كارامدى نظام اسلامى است كه از تربيت دينى، عدالت اجتماعى، تمسك به قرآن و سنت، قضاوت و داورى عادلانه، آبادانى و عمران، شايسته گزينى در مديريت ها، توجه به محرومان و طبقات پايين جامعه، مردم دوستى، نظارت منطقى و مداوم در حوزهء مديريت، اقامهء ارزش هاى دينى و توجه به واجبات و محرمات، وفادارى و پايدارى بر پيمان هايى كه با خدا و مردم بسته مى شود، خدمت بدون منت به مردم، بستن راه مديحه سرايى و تملّق، پرهيز از امتياز خواهى و تغافل و... برخوردار است ؟ بنابراين همه اين مؤلفه ها سرفصل هاى مهمى هستند كه در دو ساحت معنويت و مديريت، حكمت و حكومت و اخلاق و ادارهء جامعه فراروى اصحاب سياست قرار گرفته است تا نظام نامه و مرام نامه يا قانون اساسى و سياست ورزى و ضوابط اجرايى ـ مديريتى اسلام ناب را در برداشته باشد و اخلاق، حكومت، معنويت و ادارهء جامعه را تفكيك ناپذير و با هم و در هم نشان دهد؛ زيرا هر گاه توحيد و عبوديت از ساماندهى و سياست اجتماعى جدا شد، فرد و جامعه دچار خسران هاى جبران ناپذير شده است، لذا حضرت در فرازى از خطبه هايش مى فرمايد:
«أيّهاالنّاسُ انّ أحقّ النّاس بهذا الاءمر أقواهم عَلَيْه و أعلَمَهُم بأمرالِلهِ فِيه»[31] يعنى شايسته ترين فرد براى رهبرى، تواناترين و داناترين فرد جامعه نسبت به اين مسؤوليت است كه وظيفه دارد مردم را به سوى عقلانيت، عدالت، معرفت و معنويت بسيج نمايد [32] تا نظامى كارامد و اسلامى باشد و فقر علمى ـ عقلى و فقر عملى ـ ايمانى و ارزشى را ازبين ببرد لذاست كه انسان هاى متخلّق و معناگرا در كارامدى نظام اسلامى نقش برجسته داشته و نظام اسلامى نيز در پرورش و تربيت انسان هاى اخلاقى و معنوى مسؤوليت بزرگى دارد كه ضرورى است عوامل و راه كارهاى واقعى شدن آن ها را فراهم سازد كه اين دو، به هم مرتبط و متصلند.

 

بخش دوم: نسبت اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى

با عنايت به مطالب پيشين، مى توان منزلت و نقش اخلاق ر، كه ملكات ثابته و ريشه دوانده در نفس انسان است، به دو بخش ملكات «فاضله» و «رذيله» يا محموده و مذمومه تقسيم كرد و نقش آن را در كارامدى نظام اسلامى شناخت؛ چه اين كه اخلاق اسلامى، با نظام اسلامى مرتبط بوده و در تقويت، توسعه، تثبيت، و كارامدى آن سهم به سزايى دارد؛ چنان كه يكى از مهم ترين مؤلفه هاى پيشرفت و موفقيت نظام اسلامى در عصر نبوت و رسالت پيامبر اعظم صلی الله و علیه وآله «اخلاق الهى» او و خُلق حَسَن و حُسن سلوك شاگردان مكتب نبوى و تربيت شدگان مدرسه مهر و معرفت، روحانيت و رأفت، محبت و معنويت آن حضرت بود، كه يكى از كليدى ترين مؤلفه ها و محورهاى كارامدى نظام، اخلاق رهبرى و كارگزاران نظام اسلامى در عرصه هاى تقنينى، اجرائى وقضائى و بدنه و ميانهء حكومت و مديريت و ديگرى ظهور ثمرات وبركات اخلاق اسلامى در سطوح بالا و پايين حكومت دينى ـ اسلامى است؛ چه اين كه هرچه رهبرى و مديران ساحت هاى گوناگون،الهى تر، معنويت گراتر، ارزشى و اصول گراتر و در عين حال رؤوف ومهربان، متواضع و داراى شرح صدر و شكيبايى باشند، در اعمال مديريت، پوياسازى نظام توليد، توزيع و توسعهء ثروت هاى مادى ومعنوىِ جامعه موفق ترند و در نتيجه، جامعه، رنگ فرهنگ و تمدّن پيشرفته تر و توأم با سعادت و خوشبختى را بيشتر حس و لمس خواهد كرد، لذا مكتب، رهبرى، مديران در رأس و ميانهء جامعه، هرگاه اخلاقى تر و متعالى تر باشند، تأثيرگذارتر خواهند بود؛ چه اين كه نظام اسلامى بايد به سوى بسط معرفت، معنويت، عدالت، عقلانيت و مهرو محبت حركت نمايد و پويايى و بالندگى اش مديون و مرهون اين حقايق جاودانه است و اگر در درون ذات نظام كه از اعتقادات، نظريه پردازان، كارشناسان و متخصصان و مسؤولان اجرائى تركيب وتشكيل شده است، معنويت حاكم نباشد و ارزش هاى اخلاقى تجلّى نيابد، چنين نظامى، تهى، بى محتو، صورى و ناكارامد خواهد بود؛زيرا نظامى اسلامى است كه از درون مايه ها و دل مايه هاى اسلامى دردو بُعد معرفت و معنويت و عقايد و اخلاق برخوردار باشد كه اگرچنين باشد، سرمايه هاى بالفعل برونى يا برون ذاتش نيز از عرفان،اخلاق و معنا حكايت خواهند كرد.
سؤال اساسى اين است كه يك نظام كارامد، چه ويژگى هايى دارد كه اخلاق و معنويت مى تواند در كارامدى آن نقش آفرين باشد؟ به نظرمى رسد نظام اسلامىِ كارامد، حداقل بايد داراى ويژگى هاى زير باشد:
1. موفقيت در تعليم و تربيت جامعه به سوى كمال و تعالى و آموزش و پرورش جامع و كامل.
یكى ازكليدى ترين مؤلفه ها ومحورهاى كارامدى نظام،اخلاق رهبرى و كارگزاران نظام اسلامى در عرصه هاى تقنينى،اجرائى وقضائى و دربدنه و ميانهءحكومت ومديريت است.
2.تحقّق عدالت اجتماعى در همهء سطوح و ساحت هاى اجتماع.
3. توليد ثروت و توزيع عادلانهء آن در جامعه.
4. توليد انديشه و علم و توسعهء پايدار مبتنى بر معنويت.
5. رقابت سالم و سازنده در سطح بين المللى و حضور تأثيرگذار در عرصه هاى مختلف جهانى.
6. قدرت را در خدمت هدف هاى برتر و پايدارتر قرار دادن.
7. احياى شريعت و گرايش فزايندهء جامعه به سوى دين و دين دارى و معنويت خواهى.
8. بازتاباندن آثار اخلاق و سياست و معنويت و مديريت در متن جامعه ملّى و فراملّى.
9. حركت پيش رونده و فزاينده به سوى پيشرفت هاى سياسى، صنعتى، اقتصادى، علمى، فرهنگى و معنوى.
10. تأمين كرامت و حريت انسان و رعايت حقوق مادى و معنوى شهروندى. روشن است كه تجلّى بخشيدن و واقعى شدنِ چنين معيارهاى كارامدى در نظام اسلامى، تنها با كسانى عينيت خواهد يافت كه داراى انگيزه، انديشه، اخلاق و رفتار اسلامى باشند و خود در درونشان توسعه يافتگى داشته باشند و كارامدى و پويايى ر، در درون خويش و شاكلهء وجودشان پياده كنند و سپس در متن جامعه پياده نمايند...
راستى، آيا نقش امام خمينى(قدس سره)در حدوث و بقاى انقلاب اسلامى، تكوينى و تكامل نظام اسلامى و توسعه و پيشرفت و پويايى نظام اسلامى انكارناپذير است ؟ مگر نه اين است كه امام خمينى(قدس سره)از روح الهى و شخصيت عرفانى ـ معنوى و اخلاق اسلامى برخوردار بود و مناسبات اخلاقى و رفتارى اش عامل جذب و تحوّل و خدمت خالصانه و مؤثر عناصر گوناگون صدر و ذيل حكومت و جامعه قرار گرفت ؟ اگر او الگويى براى نظام اسلامى باشد و انديشه و بينش و منش رهبرى معظم انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى ملاك و معيار قرار گيرد، عملاً نقش اخلاق و معنويت را در كارامدى نظام خواهيم شناخت؛ چون نظام، نظامى اسلامى است، شايسته است عناصر و اركان و نيروهاى انسانى آن از ويژگى هاى ذيل برخوردار باشند:
1. عبوديت و انقياد در برابر خداوند متعال.
2. شريعت گرايى و دين محورى در حوزهء عمل.
3. دارا بودن فضيلت هاى اخلاقى و ارزش هاى معنوى.
4. رأفت و مهرورزى نسبت به مردم.
5. خدمت گرايى و اصالت خدمت در مديريت و حكومت ورزى.
6. اخلاص و شكيبايى.
7. شرح صدر و گشاده رويى.
8. علم گرايى و روحيهء دانش افزايى.
9. عقل محورى و خرد گرايى.
10. توكّل و تفويض.
11. مجاهدت و مقاومت.
12. مسؤوليت پذيرى و تعهدمندى.
13. وظيفه گرايى و تكليف شناسى.
14. عدالت خواهى و عدالت گسترى.
15. داشتن رابطه معرفتى ـ معنويتى با انسان كامل معصوم علیه السلام يا توسل.
16. ياد خدا در همهء امور.
17. كار را براى خدا انجام دادن و توحيد انديشى و توحيد روشى.
18. مردم باورى و مردم دوستى.
19. استقلال طلبى و عزّت خواهى و كرامت جويى.
از ديدگاه اسلام، هر گاه در نظام اجتماعى و مديريت حاكم بر جامعه «ايمان و عمل صالح» باشد داراى بركت و ثمرات ماندگار و پايدارى خواهد بود؛ چه اين كه خداى سبحان فرمود: (أَلَمْ تَرَ كيف ضربَ اللّه مثلاً كلمةً طيّبةً كشجرةٍ طيّبةٍ أصلُها ثابت و فرعها فى السماء * تُؤْتى أُكُلَها كلّ حينٍ باذن ربّها...)[33] و كلمهء طيّبه به تفكّر و انديشه و تعبد و انگيزه يا جهان بينى و اعتقاد الهى و معنوى اشاره دارد كه، چون درختى پاك، ريشه دار، تناور و بارور خواهد بود و مگر كارامدى غير از ثبات و قرار و توسعه پايدار و داشتن برگ وبار است كه آيهء ياد شده نسبت معنويت و كارامدى را دقيقاً تبيين مى نمايد و روح و جانمايهء معنويت را ايمان به خدا و عمل صالح معرفى مى كند كه فرمود: (اليه يَصْعَد الْكَلِم الطيّب و العمل الصالح يرفعه)[34] هرگاه نظامى مبتنى بر انديشه و اخلاق پاك و انگيزه و عمل، نهاده شد و حكومت و حاكم پاك، قانون و قانون گذار پاك و اجرا و مجريان پاك و فرد و جامعه نيز پاك باشند؛ چنين نظامى در چنين جامعه اى كارامدترين نظام هاى جهان خواهد شد و در نظامى با چنين شاخصه ها و مؤلفه هايى، خدمت به مردم در راه خدا، از قداست برخوردار خواهد بود، كه اولاً: مجاهدت و تلاش خستگى ناپذير فكرى ـ مديريتى در عرصه هاى گوناگون را به ارمغان مى آورد، كه خود منبع توسعهء كمى و كيفى و مادى و معنوى است. ثانياً: انديشه ها چون چشمه سارانى زلال از جوشش درونى و انفجار باطنى بهره مند مى شوند كه عامل توليد فكر و علم در حوزه هاى علوم انسانى، طبيعى، طبى، صنعتى و فناورى خواهد شد كه خداى سبحان وعده داده اند: اگر تقواى الهى بر جامعه حكومت نمايد (وَلَو أنَّ أهل الْقُرى آمَنوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وِالاْءرْض)[35] و در نظام جمهورى اسلامى توقع حضور تقوا و پارسايى و ظهور اخلاق معنوى امرى كاملاً طبيعى است و چرا خداشناسى، خداپرستى، تقوا و رعايت حدود و آداب الهى عامل تكامل و توسعه و تداوم و تعالى نظام اسلامى نباشد؟ اين سنت الهى است كه هرگاه فرد و جامعه و نظام حاكم بر آن، از اصالت هاى دينى، ارزش هاى وحيانى و اسلامى برخوردار باشند، فتح و نصرت خداوند شامل حال آنان گردد و پيروزمندانه در عصر و دوران خويش حاكميت داشته باشند و عزت و اقتدار ملى و جهانى را متوجه خويش سازند؛ چنان كه تاريخ جامعهء بشرى و تاريخ صدر اسلام، روايتى ماندگار از چنين موقعيت هايى براى جوامع الهى و حكومت هاى عادلانه و مبتنى بر اخلاق و معنويت بوده است و در عصر ما نيز وجود خداباورى و معادانديشى و ارادهء عدالت گسترى در پيدايش و گسترش انقلاب اسلامى و موفقيت هاى نظام در عرصه هاى دفاع مقدس، فتوحات و سربلندى هاى علمى و سياسى ـ اجتماعى، نمونه هايى واقعى از نقش معنويت در كارامدى نظام و پويايى حكومت دينى بوده است؛ نظامى كه نوپا و جوان بود و در معرض موانع گوناگون درونى و برونى قرار داشت و ارادهء نظام سلطه بر انزوا و بلكه اضمحلال آن تعلّق گرفت و اين نظام با عناصر و شخصيت هاى الهى و متقى، تبعيت از حكمت، مصلحت و عزت، درون مايه هاى ايمانى و معنويت گرايانه و تلاش هاى خستگى ناپذير و مجاهدت مستمر و پيوسته مؤمنان و انقلابيون يا انسان هاى تكامل يافته كه به تعبير شهيد مطهرى «انسان به ايمان و عقيده و آرمان رسيده، انسان حق جو و حق طلب، انسان به ايدئولوژى رسيده اند» [36] توان گذر از مرحله تأسيس و نوزايى به مرحله استمرار و استقرار و اينك استقلال و پويايى و بالندگى را پيدا كرده است. امروز، اخلاق حكومتى و اخلاق ديپلماتيك و بين المللى، حاكميت معنويت و خداباورى در عرصه هاى جهانى نظام را بارور و در چشم هاى جهانيان به خصوص توده هاى مردم، بزرگ و نقش آفرين و تأثيرگذار جلوه داده است. نظامى كه روزى براى سقوط آن دقيقه شمارى مى كردند، امروز در بسيارى از عرصه هاى علمى از سلول هاى بنيادى تا انرژى هسته اى و همچنين در ارائه دكترين سياسى و مدل مديريتى جديد و مستحدثه خويش؛ يعنى تز و دكترين ولايت فقيه، كه نوعى ويژه از حكومت و ولايت است، حرف هاى نوين و جهانى دارد و توانست در چنين مدل مديريتى، كرامت انسان، آزادى هاى درونى (معنوى) و بيرونى (اجتماعى)، عزت و اقتدار ملى و بين المللى، رشد و پيشرفت هاى علمى و صنعتى و... را با قرائت جديد و بن مايه هاى معناگروانه، فراروى جهانيان قرار دهد و.... پس انسان هايى كه نه تنها راستگو و امانت دار و خالص و مؤمن و متقى هستند بلكه راست گويى، امين بودن، خلوص و ايمان و تقواى همه جانبه، ملكات روحى آن ها شده است و اخلاق نيز به همين معناست و از سوى ديگر شجاعت، شهامت، جهادگرى و مبارزه، علم آموزى و دانش افزايى و توليد انديشه نيز از خصوصيات روحى و شاكله و شخصيت انسانى آن هاست و صاحبان كمالات و كرامات و اخلاقيات علمى و عملى، در صدر و ذيل و رأس و بدنهء نظامى قرار دارند كه نظامى اسلامى است و به فضل و فيض الهى كارامدتر و توانمندتر به پيش مى رود.
لذا بايسته و شايسته است كه عوامل و موانع حضور و ظهور اخلاق و معنويت از حيث نظرى و عملى و فردى و اجتماعى، مورد بازشناسى و بازنگرى قرار گيرد تا مواجه با مخاطرات و مهالك نشده، اخلاق و معناگروى آسيب ديده و آفت زده نشود و رو به پژمردگى و افول نرود تا زمينه هاى زوال كارامدى نظام فراهم نگردد و اين مهم، معلول عواملى است كه برخى از آن ها عبارتند از:
الف) تعميق معرفت اسلامى و توسعهء بينش و گرايش هاى دين.
ب) نوآمدسازى و بازتوليد انديشهء دينى در مواجههء منطقى با چالش هاى عصرى.
ج) احيا و زنده نگه داشتن روحيهء خداباورى، خلوص ورزى، صداقت، مجاهدت و معادباورى.
د) جلوگيرى از انديشه هاى متحجّرانه و جمودگر، تحريف شده و آلوده به بدعت ها و همچنين انديشه هاى گرفتار دروغ و نفاق معرفتى و انحراف و التقاط.
ه)معنويت گسترى توأم با معرفت و عقلانيت.
و) معنويت خواهى توأم با توازن و تعادل.
ز) عدالت و آزادى خواهى و استقلال جويى در سايهء خداجويى و خداخواهى و خداخويى.
ح) دورى و بلكه مبارزه با رانت هاى علمى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى با مبارزه با عوامل تبعيض طبقاتى و اجتماعى.
به هرحال، به تعبير استاد مطهرى: «روح نهضت را اسلام تشكيل مى داد»
[37]، «يعنى روح اين انقلاب را چه از جنبهء مادى، چه از جنبهء آزادى خواهانه و چه از جنبه هاى ديگر، اسلام تشكيل مى دهد. در اين صورت، تداومش هم در آينده بايد بر همين مبنا و اساس باشد؛ يعنى همه بايد كوشش كنيم آن را اسلامى كنيم ولى نه اسلامى يك جانبه....»[38]
پس به دو آيه بسيار مهم توجه داشته باشيم:
الف) (انَّ اللّهَ لا يُغَيِرُ ما بِقومٍ حتّى يغيّروا ما بأنفسهم)[39] يعنى تغيير وضع هر جامعه اى، در دست خود آن ها است. خداوند وضع مردمى را عوض نمى كند، مگر اين كه آن ها وضع خودشان را از درون تغيير دهند.
ب) (اليوم يَئس الَّذين كفروا مِن دِينكُم فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشون)[40] يعنى ضربه پذيرى جامعه و نظام اسلامى از برون بسيار ضعيف و بلكه در حد صفر است، اما ضربه پذيرى و آسيب پذيرى آن از درون بسيار خطرناك است كه عامل تأثير ضربه هاى برونى نيز خواهد شد. لذا بايد به بخش «واخشون» بسيار توجه نمود و از تجربه هاى تلخ تاريخى، در صدر اسلام و در مقاطع ميانى تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى، درس ها و عبرت ها گرفت تا اولاً: انقلاب و نظام اسلامى تغيير ماهيت تدريجى ندهد بلكه برهمان شاكله و روح اسلامى به روايت و قرائت امام خمينى، كه تأكيد بر اسلام ناب داشتند، باقى بماند. ثانياً: روحيهء اسلامى و خداگرايى و معنويت خواهى از عبادت و راز و نيازها تا توكل و تدبير الهى ـ عقلانى و رعايت حدود و ارزش هاى اسلامى از بين نرود. ثالثاً: از هرگونه افراط و تفريط، تحجّر و تحريف و انحراف فكرى و التقاط انديشه اى در تداوم انقلاب و نظام اسلامى و ارزشى، پرهيز گردد. رابعاً: اخلاق اسلامى در همهء ابعاد علمى، مديريتى و... حضور بالفعل داشته باشد؛ يعنى عوامل حدوث را عوامل بقاء نيز قرار دهيم و از آن ها غفلت نورزيم و دچار تسامح و تساهل علمى و عملى نشويم و البته اين اصول پايدار با نوانديشى و نوشوندگى و بهره گيرى از حقايق عصرى، هرگز منافات ندارد. لذا لازم است انقلاب ونظام اسلامى را با بارهاى معرفتى ـ فرهنگى و نمادها و نمودارهاى ارزشى و معنوى اش به نسل جوان با زبان زمان و ادبيات نوپديد بشناسانيم و از آزادى هاى معنوى و اجتماعى توأمان و با اقتدار علمى ـ فرهنگى پاسدارى كنيم و در عين حال، مراقب نفوذ انديشه هاى بيگانه به نام اسلام و افكار ليبراليستى، سكولاريستى و اومانيستى در سايه و پناه انديشه هاى اسلامى باشيم و همچنين معنويت گرايى جديد كه بن مايه هاى اومانيستى و وحى گريز و اساس غيردينى دارند را شناخته و نقد نماييم؛ نقدى عالمانه و منطقى، تا عرفان هاى كاذب و معنويت سكولار و سيروسلوك هاى تهى از حقايق و واقعيت ها و انزواگرا و عزلت گر، جانشين معنويت جامع و كارامد اسلامى و عرفان و اخلاق متعادل و متعالى نشود و امروز نيز هشدارهاى استاد شهيد مطهرى درخصوص نفوذ انديشه هاى بيگانه، تجددگرايى افراطى، ناتمام گذاشتن نهضت و رخنهء فرصت طلبان، ابهام طرح هاى آينده و تغيير جهت دادن انديشه ها و انحراف يافتن مسير نيت ه؛ از جمله آفات نهضت اسلامى و تهديد كننده كارامدى نظام اسلامى است.[41]
به تعبير ايشان: «نهضت خدايى بايد براى خدا آغاز و براى خدا ادامه يابد و هيچ خاطره و انديشهء غيرخدايى در آن راه نيابد تا عنايت و نصرت الهى شاملش گردد....» [42]؛ يعنى امروز نظام اسلامى و جامعهء اسلامى از درون، هم از جهت فكرى ـ فرهنگى و هم از جهت معنوى و رفتارى، تهديدپذير و در معرض خطرات و آفات است و بايد به سنت لايتغير خدا توجّه داشته باشيم كه (انَّ اللّهَ لا يُغَيِرُ ما بِقومٍ حتّى يغيّروا ما بأنفسهم)[43].
پس، ما در دوران جهاد اكبر زندگى مى كنيم؛ جهادى كه در همهء ساحت هاى زندگى ما حضور دارد و نظام اسلامى بايد از مراقبت ها و بيدارى ويژه اى نسبت به اين مسأله برخوردارباشد.
پس بايد انديشهء اسلامى و روحيهء اسلامى و معنوى را احيا كنيم و به سوى بازسازى و تعميق و تقويت بنيادهاى اعتقادى و اخلاقى خويش گام برداريم كه نقش اعتقاد و اخلاق و معرفت و معنويت، نقشى بنيادين، زيربنايى و سرنوشت ساز و انكارناپذير در كارامدى نظام بلكه در حفظ، صيانت و پايدارى نظام اسلامى دارد و البته توجه به نكتهء محورى ِ «ولايت محورى» كه هماره، تذكارهاى لازم را پيدا و پنهان ارائه مى دهد، يك ضرورت عقلانى و شرعى است كه توجّه به تذكارهاى رهبر انقلاب و نظام اسلامى ـ به عنوان يك عنصر اسلام شناس، اسلام مدار و مجاهد و انقلابى كه تدبير جامعهء اسلامى ـ انقلابى نيز بر عهدهء اوست ـ گامى است به سوى نوسازى معنوى و نهضت نرم افزارى و توليد علم و انديشه و همگرايى تعقل و تعبد، اخلاق و معنويت. توصيه هاى ايشان در خصوص ادارهء جامعه و مديريت و تحليل هاى مستمر از شرايط داخلى و جهانى انقلاب اسلامى در ديدارهاى مهم با كارگزاران نظام اسلامى از سرفصل هاى مهم و منشورهاى كليدى براى كارامدى نظام اسلامى است. لذا تفسير عميق و دقيق از معرفت اسلامى و تقويت و توسعهء اخلاق و معنويت دلمايه هاى تكوين و تكامل و استمرار و كارامدى نظام اسلامى خواهند بود.
نتيجه آن كه: شناخت همه جانبهء انقلاب اسلامى و معنويت گرايى، نظام اسلامى و اخلاق گرايى و معناخواهى، در پرتو فرجام و غايت شناسى آن و فهم دقيق و روشمند تعامل و ترابط اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى و بازشناسى و بازسازى عوامل حدوث و بقاى انقلاب و نظام اسلامى و آسيب شناسى و آسيب زدايى از ساحت بينش ها، دانش ها و گرايش هاى اسلامى درون نظام اسلامى براى حفظ و تقويت كارامدى نظام يك ضرورت است و يادمان نرود كه رعايت اخلاق اسلامى و زنده نگهداشتن عوامل درونى و برونى معنويت گرايى يك اصل بسيار مهم و سرنوشت ساز در تكامل و بالندگى نظام جمهورى اسلامى است.

 

پی نوشت:

[1] شبّر، سيد عبدالله، الاخلاق، ص 1 امام خمينى، چهل حديث، ص 13
[2] فيض كاشانى، الحقائق، ص 54
[3] مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 24 ص 24 چاپ اول، 1385 انتشارات صدر، تهران.
[4] نساء: 54
[5] مطهرى، مرتضى، پيشين، ج 24 ص 234
[6] همان، ص 275
[7] طباطبايى،محمد حسين، الميزان، ج 2 ص 29
[8] پيشين، ج 3 ص 173
[9] صحيفهء نور، ج 1 ص 238
[10] وصيت نامه سياسى ـ الهى، بند ب.
[11] پيشين، ج 18 ص 181
[12] جمعه: 2 بقره: 129و 151 آل عمران: 61و....
[13] حديد: 25
[14] حج: 41
[15] مطهرى، مرتضى، پيشين، ج 2، صص 178و 179
[16] ابن ميثم بحرانى، قواعد المرام فى علم الكلام، ص 122، (قم، 146.).
[17] مقداد سيورى، اللوامع الالهيه فى المباحث الكلاميه، تحقيق قاضى طباطبايى، ص 865، 1397. تبريز.
[18] صدراى شيرازى، تفسير سورهء اعلى.
[19] طباطبايى، الميزان، ج 2، ص 29. انتشارات رسا.
[20] بازرگان، مهدى، آخرت و خدا هدف بعثت انبيا.
[21] عامرى، ابوالحسن، فيلسوف قرن چهارم هجرى، الاعلام لمناقب الاسلام، تصحيح احمد عبدالحميد غزاب،ص 254، مركز نشر دانشگاهى، 1367ش، تهران.
[22] مقدمهء ابن خلدون (عبدالرحمان)، ج 2، ص 1034، ترجمه محمد پروين گنابادى.
[23] على عبدالرازق مصرى، الاسلام و اصول الحكم، صص 177ـ 154
[24] سروش، عبدالكريم، ذاتى و عرضى دين، كيان، سال هشتم، 1377 ص 18
[25] عدل الهى، ص 38
[26] مجموعه آثار، ج 24 ص 258
[27] همان، ج 23، صص 135و 136، چاپ اول، 1383ش، انتشارات صدرا،تهران.
[28] توبه: 128
[29] فتح: 29
[30] نهج البلاغه، نامهء 53
[31] همان، خطبهء 171
[32] همان، خطبهء 3، 17، 91، 119 و...
[33] ابراهيم: 22و 23
[34] فاطر: 1
[35] اعراف: 96
[36] مجموعه آثار، ج 24 ص 361
[37] همان، ج 24، صص 154ـ 126
[38] همان، ص 156
[39] رعد: 11
[40] مائده: 3
[41] ر.ك به: مجموعه آثار، ج 24 صص 93ـ 85
[42] همان، ص 93
[43] رعد: 11

 

نویسنده: محمد جواد رودگر