موسی و شعیب
موسی ـ علیه السلام ـ در صحرای مَدْین، و یاری خواستن او از دختران شعیب ـ علیه السلام ـ
موسی بدون توشه راه و سفر، با پای پیاده به سوی مَدْین روانه شد و فاصله بین مصر و مدین را در هشت شبانهروز پیمود، در این مدّت غذای او سبزیهای بیابان بود و براثر پیاده روی پایش آبله كرد، هنگامیكه به نزدیك مَدْین رسید، گروهی از مردم را در كنار چاهی دید كه از آن چاه با دلو، آب میكشیدند و چهارپایان خود را سیراب میكردند، در كنار آنها دو دختر را دید كه مراقب گوسفندهای خود هستند و به چاه نزدیك نمیشوند، نزد آنها رفت و گفت: «چرا كنار ایستادهاید؟ چرا گوسفندهای خود را آب نمیدهید؟»
دختران گفتند: «پدر ما پیرمرد سالخورده و شكستهای است، و به جای او ما گوسفندان را میچرانیم، اكنون بر سر این چاه مردها هستند، در انتظار رفتن آنها هستیم تا بعد از آنها از چاه آب بكشیم.»
در كنار آن چاه، چاه دیگری بود كه سنگی بزرگ برسر آن نهاده بودند كه سی یا چهل نفر لازم بود تا با هم آن سنگ را بردارند، موسی ـ علیه السلام ـ به تنهایی كنار آن چاه آمد، آن سنگ را تنها از سر چاه برداشت و با دلو سنگینی كه چند نفر آن را میكشیدند، به تنهایی از آن چاه آب كشید و گوسفندهای ان دختران را آب داد، آنگاه موسی، از آنجا فاصله گرفت و به زیر سایهای رفت و به خدا متوجّه شد و گفت:
«رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ؛ پروردگارا! هر خیر و نیكی به من برسانی، به آن نیازمندم.»(1)
امانتداری و پاكدامنی موسی ـ علیه السلام ـ
دختران به طور سریع نزد پدر پیر خود كه حضرت شعیب ـ علیه السلام ـ پیامبر بود(2)، بازگشتند و ماجرا را تعریف كردند، شعیب یكی از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسی ـ علیه السلام ـ فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت كن، تا مزد كارش را بدهم.»
صفورا در حالیكه با نهایت حیا گام برمیداشت نزد موسی ـ علیه السلام ـ آمد و دعوت پدر را به او ابلاغ نمود، موسی ـ علیه السلام ـ به سوی خانه شعیب حركت كرد، در مسیر راه، دختر كه برای راهنمایی، جلوتر حركت میكرد، دربرابر باد قرار گرفت، باد لباسش را به بالا و پایین حركت میداد، موسی ـ علیه السلام ـ به او گفت: «تو پشت سر من بیا، هرگاه از مسیر راه منحرف شدم، با انداختن سنگ، راه را به من نشان بده. زیرا ما پسران یعقوب به پشت سر زنان نگاه نمیكنیم.»
صفورا پشتسر موسی آمد و به راه خود ادامه دادند تا نزد شعیب ـ علیه السلام ـ رسیدند.
ملاقات موسی ـ علیه السلام ـ با شعیب ـ علیه السلام ـ و مهماننوازی شعیب ـ علیه السلام ـ
شعیب ـ علیه السلام ـ از موسی ـ علیه السلام ـ استقبال گرمی كرد و به او گفت: «هیچگونه نگران نباش از گزند ستمگران رهایی یافتهای، اینجا شهری است كه از قلمرو حكومت ستمگران فرعونی، خارج است.»
موسی ـ علیه السلام ـ ماجرای خود را برای شعیب ـ علیه السلام ـ تعریف كرد، شعیب ـ علیه السلام ـ او را دلداری داد و به او گفت: «از غربت و تنهایی رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل میشود.»
موسی ـ علیه السلام ـ دریافت كه در كنار استاد بزرگی قرار گرفته كه چشمههای علم و معرفت از وجودش میجوشد، شعیب نیز احساس كرد كه با شاگرد لایق و پاكی روبرو گشته است.
جالب اینكه: نقل شده هنگامی كه موسی ـ علیه السلام ـ بر شعیب وارد شد، شعیب در كنار سفره غذا نشسته بود و غذایی میخورد، وقتی كه نگاهش به موسی (آن جوان غریب و ناشناس) افتاد، گفت: «بنشین از این غذا بخور.»
موسی گفت: «اَعُوذُ باللهِ؛ پناه میبرم به خدا.»
شعیب: چرا این جمله را گفتی، مگر گرسنه نیستی؟
موسی: چرا گرسنه هستم، ولی از آن نگرانم كه این غذا را مزد من در برابر كمكی كه به دخترانت در آبكشی از چاه كردم قرار دهی، ولی ما از خاندانی هستیم كه عمل آخرت را با هیچ چیزی از دنیا، گرچه پر از طلا باشد، عوض نمیكنیم.
شعیب گفت: «نه، ما نیز چنین كاری نكردیم، بلكه عادت ما، احترام به مهمان است.» آنگاه موسی كنار سفره نشست، و غذا خورد.(3) در این میان یكی از دختران شعیب ـ علیه السلام ـ گفت:
«یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الْأَمِینُ؛ ای پدر! او (موسی) را استخدام كن، چرا كه بهترین كسی را كه میتوانی استخدام كنی همان كسی است كه نیرومند و امین باشد.»(4)
شعیب گفت: «نیرومندی او از این جهت است كه او به تنهایی سنگ بزرگ را از سرچاه برداشت و با دلو بزرگ آب كشید، ولی امین بودن او را از كجا فهمیدی؟»
دختر جواب داد: در مسیر راه به من گفت: پشتسر من بیا تا باد لباس تو را بالا نزند، و این دلیل عفّت و پاكی و امین بودن او است.(5)
ازدواج موسی ـ علیه السلام ـ با دختر شعیب ـ علیه السلام ـ
شعیب ـ علیه السلام ـ به موسی ـ علیه السلام ـ گفت: «من میخواهم یكی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط كه هشت سال برای من كار (چوپانی) كنی، و اگر تا دهسال كار خود را افزایش دهی محبّتی از طرف تو است، من نمیخواهم كار سنگینی بر دوش تو نهم، اِن شاءَ الله مرا از شایستگان خواهی یافت.» موسی ـ علیه السلام ـ با پیشنهاد شعیب موافقت كرد.(6)
به این ترتیب موسی ـ علیه السلام ـ با كمال آسایش در مَدْین ماند و با صفورا ازدواج كرد و به چوپانی و دامداری پرداخت و به بندگی خدا ادامه داد تا روزی فرارسد كه به مصر بازگردد و در فرصت مناسبی، بنیاسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونی رهایی بخشد.
موسی ـ علیه السلام ـ چوپانی مهربان! و پاداش او
روزی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ در صحرا و دامنه كوه به چراندن گوسفندها سرگرم بود، یكی از گوسفندها از گله خارج شد و تنها به سوی بیابان دوید، موسی به طرف او رفت تا او را گرفته و برگرداند، موسی ـ علیه السلام ـ به دنبال او، بسیار دوید و از گله, فاصله زیادی گرفت تا شب شد، سرانجام موسی ـ علیه السلام ـ به گوسفند رسید, با اینكه بسیار خسته شده بود, به آن گوسفند مهربانی كرد و دست مرحمت بر پشت او كشید و مانند مادر نسبت به فرزندش, او را نوازش داد، ذرّهای نامهربانی با او نكرد، به او گفت: «گیرم به من رحم نكردی، ولی چرا به خود ستم نمودی؟»
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند پس كلیم الله گرد از وی فشاند
كـف هـمی مـالید بـر پشت و سرش مینوازش كرد همچون مادرش
نـیم ذرّه تـیـرگـی و خـشـم نـی غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گـفت گـیرم بـر مـنـت رحـمی نـبود طبع تو بر خود چرا اِستم نمود؟
وقتی كه خداوند این صبر، تحمّل و مهر را از موسی ـ علیه السلام ـ دید، به فرشتگان فرمود: «موسی ـ علیه السلام ـ شایسته مقام پیامبری است.»
با ملائك گفت یزدان آن زمان كه نبوّت را همی زیبد فلان
بـیشبانی كـردن و آن امتحان حق ندادش پیشوایی جـهان
پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «خداوند همه پیامبران را مدتی چوپان كرد و تا آنها را در مورد چوپانی نیازمود، رهبر مردم نكرد، هدف این بود كه آنها صبر و وقار را در عمل بیازمایند، تا در رهبری انسانها، باپای آزموده قدم به میدان نهند.»(7)
گفت سائل كه تو هم ای پهلوان گفت: من هم بودهام دیری شبان(8)
بازگشت موسی به مصر با عصای مخصوص و گوسفندان بسیار
موسی پس از ده سال سكونت در مَدْین، در آخرین سال سكونتش، به شعیب ـ علیه السلام ـ چنین گفت: «من ناگزیر باید به وطنم بازگردم و از مادر و خویشانم دیدار كنم، در این مدّت كه در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟»
شعیب گفت: «امسال هر گوسفندی كه زائید و نوزاد او اَبْلَق (دو رنگ و سیاه و سفید) بود مال تو باشد.»
موسی ـ علیه السلام ـ (با اجازه شعیب) هنگام جفتگیری گوسفندان، چوبی را در زمین نصب كرد و پارچه دورنگی روی آن افكند، همین پارچه دورنگ در روبروی چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر كرد و آن سال همه نوزادهای گوسفندها، ابلق شدند، آن سال به پایان رسید، موسی اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت تا به سوی مصر حركت كنند.
موسی هنگام خروج به شعیب گفت: «یك عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.» با توجّه به اینكه چندین عصا از پیامبران گذشته مانده بود، و شعیب آنها را در خانه مخصوصی نگهداری میكرد، شعیب به موسی گفت: «به آن خانه برو، و یك عصا از میان آن عصاها برای خود بردار.»
موسی ـ علیه السلام ـ به آن خانه رفت، ناگاه عصای نوح و ابراهیم ـ علیه السلام ـ به طرف موسی ـ علیه السلام ـ جهید(9) و در دستش قرار گرفت، شعیب گفت: «آن را به جای خود بگذار و عصای دیگری بردار.» موسی ـ علیه السلام ـ آن را سرجای خود نهاد تا عصای دیگری بردارد، باز همان عصا به طرف موسی جهید و در دست او قرار گرفت، و این حادثه، سه بار تكرار شد.
وقتی كه شعیب آن منظره عجیب را دید، به موسی ـ علیه السلام ـ گفت: «همان عصا را برای خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.»
موسی ـ علیه السلام ـ آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوی مصر حركت میداد، همین عصا بود كه در مسیر راه نزدیك كوه طور، به اذن خدا به صورت ماری درآمد، و از نشانههای نبوّت موسی ـ علیه السلام ـ گردید(10) كه در قرآن آیه 17 تا 21 سوره طه میخوانیم:
«خداوند به موسی فرمود: آن چیست كه در دست راستت است؟ موسی گفت: این عصای من است، بر آن تكیه میكنم، برگ درختان را با آن برای گوسفندانم فرو میریزم، و نیازهای دیگری را نیز با آن برطرف میسازم. خداوند فرمود: ای موسی! آن را بیفكن. موسی آن را افكند، ناگهان مار عظیمی شد و به حركت درآمد. خدا فرمود: آن را بگیر و نترس، ما آن را به همان صورت اول باز میگردانیم.»
- (1). قصص، 24.
- (2). داستانهای زندگی شعیب ـ علیه السلام ـ قبلاً خاطر نشان گردید.
- (3). بحارالانوار، ج 13، ص 21 و 58.
- (4). قصص، 26.
- (5). بحارالانوار، ج 13، ص 58 و 59.
- (6). قصص، 27 و 28؛ گرچه در ظاهر به نظر میرسد كه شعیب ـ علیه السلام ـ برای موسی ـ علیه السلام ـ مهریه سنگینی قرار داد (با اینكه مهریه سنگین مكروه است) ولی با توجّه به اینكه همه مخارج زندگی موسی ـ علیه السلام ـ بر عهده شعیب بود، و شعیب میخواست با این كار، مهمان عزیز خود را نزد خود نگهدارد، و برای موسی ـ علیه السلام ـ مصلحت مادی و معنوی بود كه در خدمت شعیب پیر تجربه، كلاس ببیند و تجربهها بیاموزد، پاسخ به سؤال فوق (مهریه سنگین) روشن میشود.
- (7). جابربن عبدالله انصاری میگوید: ما به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عرض كردیم: گویا چوپانی گوسفندان كردهای؟ فرمود: «آری مگر پیامبری هست كه چوپانی نكرده باشد؟» (صحیح مسلم، ج 6، ص 125).
- (8). دیوان مثنوی، به خط میرخانی، ص 610 و 611؛ تفسیر و نقد مثنوی (استاد محمد تقی جعفری) ج 14، ص 293 تا 296. روایت شده: آن روز هوا تابستانی و بسیار گرم بود، و آن گوسفند فراری بز بود، موسی ـ علیه السلام ـ در بالای كوه او را گرفت و صورتش بوسید و دست نوازش بر سر پشتش كشید و با زبان عذرخواهی به او گفت: «ای حیوان امروز تو را به زحمت افكندم، ولی منظورم حفظ تو از حمله گرگ بود.» سپس آن را به دوش گرفت و به گله رسانید. روزی موسی ـ علیه السلام ـ عرض كرد: «خدایا! برای چه مرا شایسته مقام پیامبری دانستی و هم كلام خود نمودی؟!» خداوند فرمود: «به خاطر مهربانیت در فلان روز به آن بز.» (لئالی الاخبار، ج 2، ص 153).
- (9). این عصا در عصر نوح ـ علیه السلام ـ در دست نوح ـ علیه السلام ـ بود، و در عصر ابراهیم ـ علیه السلام ـ به دست ابراهیم افتاد، از اینرو به هر دو منسوب بود.
- (10). بحارالانوار، ج 13، ص 29 و 30.