مواضع فكرى و اعتقادى یهود

آنچه بنى اسرائيل در حوزه انديشه و فكر نشان مى ‏دادند و موضع گيری هاى فكرى يهود در طول تاريخ طولانى خود، از مهم‏ترين مباحثى است كه قرآن به آن پرداخته و آن را مورد انتقاد قرار داده است. برخى از عذاب‏ها و ملامت ها به همين اعتقادات انحرافى و صفات درونى آنان برمی  گردد؛

چرا كه منشأ بسيارى از انحرافات عملى آنان، انحرافات علمى و لغزش‏هايى است كه در حوزه انديشه و جهت گيرى فكرى داشته ‏اند، چنان كه برخى از اين مواضع و بينش‏ها از گرايش‏ها و وابستگى آنان نشأت مى ‏گيرد. توجه به آنچه قرآن در باب جهت گيرى فكرى و مواضع اعتقادى يهود بيان كرده و افشاگری هاى خداوند در اين باره، ما را در شناخت يهود و تعليل عملكرد آنها و همين طور چگونگى برخورد با آنها يارى و صاحب بصيرت می كند.
آنچه از بنى اسرائيل و يهود با استناد به آيات قرآن در اين فصل بيان می كنيم، برخى به بنى اسرائيل در دوران شكل گيری  دين يهود و نبوت حضرت موسى (علیه السلام) و انبياء بعد از او برمی گردد و برخى مربوط است به انديشه هاى يهوديان در دوران رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و طلوع خورشيد اسلام و آنچه آنان در برابر اعتقادات اسلامى انجام دادند.

 

1- حس گرايى:

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَی  لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی  نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (بقره: 55)
و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد اى موسى، ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم. پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا می كرديد.

مفردات

اذ: هنگامى كه- وقتى كه نرى: ببينيم با چشم‏
لن نؤمن: (لن از ادات نفى است براى نفى ابد) يعنى هرگز ايمان نمی آوريم.
جَهْر: به معناى آشكار و علنى، قول و سخن جهرى يعنى صداى بلند و آشكار و داراى صوت، در مقابل خفاء كه سخن آهسته می باشد و ديدن جهرى يعنى ديدن با چشم به صورت علنى آن گونه كه همه محسوسات را از نزديك می بينيم.
صاعقه:  مرحوم طبرسى براى صاعقه سه معنى ذكر می كند:
1- آتشى كه از آسمان نازل شده باشد 2- مرگ و نابودى و فنا 3- عذاب دنيوى  كه در اين آيه معناى سوم مورد نظر است و لذا وعده به عذاب نداد بلكه با صيغه ماضى و خبر از گذشته اعلام می كند، يعنى شما گرفتار اين عذاب شده ايد. چنان كه در سوره اعراف/ 155 از اين عذاب به رجفه تعبير شده كه به معناى زمين لرزه است.
و انتم تنظرون: در حالى كه شما تماشا می كرديد.

برداشت ها

1- به قرينه آيه 155 سوره اعراف، اين درخواست كنندگان همان كسانى بودند كه موسى آنها را انتخاب كرده و همراه خود به كوه طور برده بود و وقتى حضرت موسى الواح را به آنها عرضه كرد، گفتند ما نمی پذيريم و ايمان نمی آوريم مگر اينكه خدا را ببينيم!
2- وقتى خواص و همراهان موسى ايمان خود را به ديدن خدا مشروط كنند از عوام جز اين نبايد انتظار داشت كه در غياب او به گوساله پرستى روى آورند! منشأ هر دو انحراف روحيه حس گرايى است. و سامرى هم از همين انديشه مادى و گرايش ‏آنها به معبود محسوس استفاده كرد و گوساله اى را به عنوان خدا و معبود به آنها ارائه كرد.
3- يك نمود ديگر حس گرايى بنى اسرائيل اين بود كه بعد از پيروزى بر فرعون در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع اطراف بت هاى خود را گرفته بودند. بنی اسرائيل با مشاهده آنها همه چيز را فراموش كرده و خطاب به موسى گفتند: اى موسى تو هم براى ما معبودى قرار ده همان گونه كه آنها معبودانى (و خدايانى) دارند!
4- گرايش به ماديات و دلبستگى به محسوسات سبب می شود كه استدلال و منطق و معجزات و آيات الهى تأثيرگذارى نداشته باشند و انديشه ها و دلهاى مهرشده بيدار نگردند.
5- نتيجه غفلت از خدا و آيات آشكار و لجاجت بر موضع غلط، سبب شد كه خدا با صاعقه و عذاب آنها را متنبّه سازد.
البته در حقيقت صاعقه اى كه سبب تنبّه و بيدارى آنها گردد خود نعمت است نه نقمت.
6- ممكن است سؤال شود نظير اين درخواست را خود موسى هم از خدا داشت و وقتى خدا با او سخن گفت، عرض كرد:
پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد ولى به كوه بنگر. اگر در جاى خود ثابت ماند مرا خواهى ديد. اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد آن را همسان خاك قرار داد و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد عرض كرد خداوندا منزهى تو (از اينكه با چشم تو را ببينم) من به سوى تو باز گشتم و من نخستين مؤمنانم.
پس چرا درخواست يهود با نكوهش و صاعقه پاسخ داده شد اما درخواست موسى با جواب منفى و تجلى در كوه و نهايتاً توبه موسى خاتمه يافت؟ بعلاوه اين درخواست از پيامبر معصوم خيلى بعيدتر است از درخواست بنى اسرائيل!
آنچنان كه از روايات استفاده می شود، حضرت موسى (علیه السلام) كاملًا علم داشت كه خدا را با چشم سر نمی توان ديد و اين درخواست را از زبان قومش مطرح كرد، زيرا وقتى صاعقه همراهانش را فرا گرفت و هلاك شدند و دو مرتبه زنده شدند، خطاب به موسى گفتند: تو اگر از خدا می خواستى كه خدا را ببينى حتماً از خدا جواب مثبت می شنيدى (چون تو پيامبر و فرستاده او هستى). موسى جواب داد چنين نيست ولى آنها اصرار كردند. موسى براى اينكه به آنها نشان دهد كه آنها اشتباه می كنند از زبان قومش خواست كه خدا را ببيند و خدا هم با تجلى در كوه نشان داد كه اين درخواست صحيح نيست.  توبه موسى، هم توبه از گناه نبود بلكه از همين درخواست زبانى بود كه به خاطر اصرار قوم خود يك چنين امر نشدنى را بر زبان آورد. «2»

 

2- نسبت ناتوانى به خدا

«وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ...» (مائده: 64)
و يهود گفتند دست خدا (با زنجير) بسته است. دستهايشان بسته باد و به خاطر اين سخن و از رحمت (الهى) دور شدند!

مفردات

يد: دست، نعمت، قدرت، حاكميت و سلطه. در اين آيه منظور قدرت و توانايى است به ويژه در امور مادى و مالى.
مغلولة: مقيد و بسته شده لُعنُوا: لعنت شدند- دور شدند
بِما قالوا: به واسطه آنچه گفتند                      

شأن نزول

براى اين آيه شأن نزول هاى مختلفى نقل شده است. مشهورترين آنها اين است كه يهودی ها وقتى آياتى را شنيدند كه خدا از مؤمنين می خواهد به او قرض بدهند  (و منظور، قرض دادن در راه خدا و به نيازمندان است) با استهزاء گفتند چگونه است كه خدا تنگ دست گشته و نمی تواند نيازمنديهاى بندگان و ترويج دين و احياى دعوتش را فراهم كند و از ديگران قرض مطالبه می كند؟! در جواب آنها اين آيه نازل شد.

برداشت ها

1- از قومى كه نسبت هاى نارواى زيادى به خدا داده و حتى در قصه هاى خود گاهى او را مغلوب و مقهور انسانهايى مانند يعقوب و آدم معرفى می كنند، تعجب‏آور نيست كه چنين نسبت كفرآميزى را به خدا داده و او را دسته بسته و ناتوان معرفى كنند اين هم بخشى از همان تفكر محدود و مادى آنها است.
2- گرچه اين مطلب را (و بسيارى از مطالب ديگر را) تنها برخى از يهوديان می گفتند نه همه آنها، امّا قرآن اين را به همه يهوديان نسبت می دهد؛ چون اين حرف و اعتقاد مورد قبول و پذيرش بقيه هم قرار گرفت و از بين يهوديان كسى به آن اعتراض نكرد.
3- در فهم متون دينى و آيات الهى نبايد ظاهربين بود و آنها را بر همان معانى عرفى و سطحى حمل كرد. بلكه بايد مدلول و مفهوم و عمق كلام الهى را به طور صحيح درك نمود و بعد موضع گرفت. اگر خدا طلب قرض براى بندگانش را به صورت قرض به خدا مطرح می كند اولًا به اين معنى نيست كه خود نمی تواند نياز بندگانش را مرتفع سازد بلكه می خواهد انسان‏ها با اين قرض و انفاق تعالى پيدا كنند «1» و ثانياً رفع نياز انسان‏ها و بندگان را قرض دادن به خدا معرفى می كند يعنى خدا و مردم مقابل هم نيستند و بهترين راه براى تقرب به خدا دست گيرى از نيازمندان است.
4- انسان‏هاى غير متعبد براى فرار از بار تكليف و انفاق و نيز توجيه نافرمانى خود، گناه خود را برعهده خدا گذاشته، می گويند نيازِ نيازمندان، از ناتوانى خدا است.
                    
5- نسبت دادن ناتوانى به خدا، يا حاكى از نشناختن قدرت خدا و مطلق بودن او است و يا به دليل لجاجت و خباثت باطنى و مسخره كردن ديگران. از آنجا كه احتمال اول نسبت به علما و دانشمندان يهود بعيد به نظر می رسد (گرچه عوامشان ممكن است چنين فكر كنند) و اين با آنچه از انبياى گذشته ياد گرفته بودند- سازگار نمی باشد، بنابراين نمی توان اين موضع گيرى و برخورد بزرگان و علماى يهود را مربوط به شبهه علمى و جهل آنها دانست، بلكه نسبت ناتوانى به خدا نشأت گرفته از روحيه فتنه انگيزى و لجاجت و كينه توزى آنها با اسلام و مسلمين است و لذا در ادامه آيه می فرمايد:
«اين آيات كه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنها می افزايد» و در پايان هم می فرمايد: «اينها براى فساد در زمين تلاش می كنند».
6- نتيجه بازى كردن با آيات قرآن و لجاجت همان است كه در ذيل آيه مطرح شده است:
اول- عداوت و دشمنى داخلى تا روز قيامت، دوم: ناتوانى در فتنه و آتش‏افروزی
7- از ادامه آيه می توان استفاده كرد كه يهوديان همواره به دنبال فتنه گرى، جنگ‏افروزى و فسادند.

 

3- فرزند قرار دادن براى خدا

«وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّی  يُؤْفَكُونَ‏»(توبه: 20)
يهود گفتند عزير پسر خدا است و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است اين سخنى است كه با زبان خود می گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است خدا آنان را بكشد چگونه از حق انحراف می يابند!
عزير در اصل عزراء بوده كه وقتى به زبان عربى آمده تغيير كرده است (ماند الفاظ ديگرى كه در تعريب تغيير كرده اند نظير يسوع كه عيسى شد و يوحنا كه يحيى شد.) عزير بعد از موسى ارزشمندترين فرد نزد يهود است، زيرا او بعد از آمدن كوروش به بابل، نزد كوروش رفت و وساطت كرد كه تا يهوديان آزاد باشند و خود رهبرى يهوديان را به دست گرفت. عزير به يهود حيات مجدد بخشيد و تورات از بين رفته را بار ديگر نوشت و جامعه يهودى را انسجام بخشيد و لذا نزد يهوديان عظمت و جايگاه ويژه اى پيدا كرد تا جايى كه او را فرزند خدا خواندند.

مفردات

ذلك قولهم بافواههم: اين سخنى است كه بر لب‏هاى آنان است.
يُضاهئون: (يشاكلون)  سخن اينها مانند و نظير سخن كفار گذشته است
قاتلهم الله: خدا آنها را بكشد
يُؤفكون: از ماده افك به معناى رو گرداندن از حالت و صورتى است كه بايد باشد و لذا به «دروغ» كه وارونه نشان‏دادن حقيقت است افك گفته می شود.

برداشت ها

1- در بيان منظور يهوديان از بيان جمله «عزير پسر خدا است»، دو احتمال بيان شده است: يكى اينكه آنها هم مانند مسيحيان حقيقتاً عزير را فرزند خدا و او را از جوهر ربوبى و جنس خدايى می دانستند و احتمال ديگر اينكه از باب تعظيم و تشريف او را فرزند خدا خوانده اند؛ چنان كه در جاى ديگر قرآن از آنها نقل می كند كه خود را فرزندان و دوستان ويژه خدا می خواندند.
لكن به نظر می رسد چون انتساب عزير به فرزندى خدا در نزد يهوديان با آنچه مسيحيان درباره مسيح بيان كرده اند با هم در آيه آمده و خدا آن را به هر دو به صورت مساوى نسبت داده، احتمال اول قوی تر باشد به ويژه آن كه مذمت و نفرين شديد الهى با اين احتمال بيشتر سازگار است.
2- در مسائل اعتقادى هرگاه سخن انحرافى و نادرستى گفته شد بايد عكس العمل نشان داده و در مقابل آن موضع گيرى كرد و گرنه هم در آن انحراف شريك خواهند بود، چنان كه اكثريت يهوديان وقتى در برابر سخن شرك‏آميز، سكوت كردند و به آن رضايت دادند، در گناهِ شرك دخالت داده شدند. و اين انحراف اعتقادى به همه آنها نسبت داده شد.
3- فرزند براى خدا قرار دادن از حدّ لقلقه زبان بيشتر نمی رود و به هيچ وجه واقعيت خارجى پيدا نمی كند و يك سخن تقليدانه آن هم از قبيل تقليد كوركورانه و بدون تأمل می باشد و الّا در مكتب پيامبران الهى و از جمله حضرت موسى و حضرت عيسى (ع) چنين شرك و انحرافى وجود ندارد.
4- علامه طباطبائى می فرمايد گروهى از اهل تحقيق در عصر حاضر به دنبال اين فكر هستند كه آنچه را عهدين گفته اند (و من جمله فرزند قائل شدن براى خدا) با عقايد بودائيان و
                     
برهمائيان (كه به خداى پدر، خداى پسر، خداى مادر و حتى خداى همسر اعتقاد داشتند) مقايسه كنند و جالب اينكه بسيارى از معارف عهدين با خرافات و انديشه هاى بودائيان و برهمائيان تطبيق دارد و حتى بسيارى از داستانها عيناً همان است و اين همان مطلبى است كه قرآن تعبير كرده است كه اين حرف يهود و نصاری  همانند (و گرفته شده از) كافران پيشين است.
5- انسان هر چه اوج بگيرد و شخصيت او بزرگ باشد از مرتبه امكانى و عبوديت خارج نگشته و هرگز به مرتبه خدايى نخواهد رسيد. در فرهنگ اسلامى پيامبر اكرم كه اشرف و اعظم همه انسانها و انبيا و اوليا می باشد بالاترين و والاترين صفتش كه حتى قبل از رسالتش مطرح می شود، مقام عبوديت او است.
يعنى در تعظيم و تكريم نبايد افراط و تفريط كرد و انسان ممكن الوجود و مخلوق را هم مرتبه واجب الوجود و خالق قرار داد. اين فرهنگ كجا و فرهنگ يهود و نصارى كه بزرگان دين خود را فرزندان خدا می دانند كجا!
6- قاتلهم الله (خدا آنان را بكشد) به معناى جنگ و كشتار خدا با آنها نيست بلكه نفرين و لعنت الهى است، يعنى شايستگى و ارزش زنده بودن ندارند و از رحمت خدا دور باشند!

 

4- شرك در تدبير و ربوبيت

«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» (توبه: آيه 31)
(آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند (و همچنين) مسيح فرزند مريم را؛ در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را بپرستند كه معبودى جز او نيست. او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار دهند.

مفردات

اتخذوا: از ماده اخذ به معناى گرفتن و در اينجا اتخذوا ارباباً يعنى پذيرفتند و آنها را ربّ و معبود خود قرار دادند.
احبار: جمع حبر است به معناى دانشمند و عالم، اما غلبه استعمال پيداكرده در علماى يهود و عَلَم و اسم آنها شده است.
رهبان: جمع راهب به معناى زاهد و ديرنشين و عبادت كننده در تاريكى و خفا است و علم و اسم شده براى زاهدان و رهبران مسيحيت.
ارباب: جمع ربّ به معناى تربيت كننده است. ربّ يك چيز، يعنى آن كه چيزى را ايجاد كرده و سپس به تدريج به حد كمال  و تمامش رسانده است. ربّ العالمين يعنى صاحب عالم و تدبير كننده آن.
سبحان از ماده تسبيح به معناى تنزيه و پاك داشتن است سبحان الله يعنى مبرا و پاك است خدا از آنچه ديگران نسبت می دهند.

برداشت ها

1- از مهم‏ترين جلوه هاى توحيدى كه قرآن روى آن عنايت فراوان دارد، توحيد ربوبى و نفى همه ربّ‏ها و انحصار تدبير و مديريت نظام آفرينش به دست خدا است. توحيد يك انديشه صرفاً ذهنى نيست كه فقط در اعتقاد ذات خدا را يگانه بدانيم بلكه توحيد در تمام نظام آفرينش و گردش خلقت و اداره عالم جلوه می كند و اگر كسى براى غير خدا در تدبير و نظام‏مندى و اداره خلقت نقش استقلالى قائل شود و يا تن به فرمانروايى و يا عبوديت غير او بدهد مشرك است.
2- يكى ديگر از آثار و پيامدهاى توحيد، انحصار حاكميت به خدا است. در فرهنگ توحيدى قرآن اراده و ولايت هيچ انسانى برتر از اراده ديگران نيست و هيچ گروه و طبقه اى مجاز نيست خود يا ديگران را ارباب ديگران قرار دهد. اطاعت  منحصر است به خدا و بس. حتى اطاعت از پيامبر و امام و كارشناسان دين استقلال ندارد و به اطاعت از خدا برمی گردد يعنى اينان مبلغ و مبين حكم و دستور خدايند و لذا اطاعت آنان اطاعت از خداست و الّا استقلالًا هيچ گونه حاكميت و سلطه و ولايتى ندارند.
3- يهوديان و مسيحيان با تقدس فوق العاده قرار دادن براى احبار و رهبان و ارباب قرار دادن آنها در واقع براى خدا شريك قرار داده و با اطاعت مطلق از آنها، از عبوديت خدا خارج شده تن به عبوديت پيشوايان خود داده اند و آنها علاوه بر انحراف در توحيد ربوبى، انحراف در توحيد عبادى را هم مرتكب شده اند و لذا قرآن اطاعت غير خدا را شرك معرفى می كند: «و ان اطعتموهم انّكم لمشركون».
4- اعتقاد منحرف يهود و نصارى نسبت به پيامبران و پيشوايان خود، ساخته و پرداخته برخى يهوديان و مسيحيان مغرض و يا نادان است و ارتباطى با اصل دين آسمانى ندارد.
5- هرگاه رهبران و خواص به جاى دعوت به خدا مردم را به خود دعوت كنند در واقع خود را ارباب مردم و شريك خدا قرار داده اند و در انديشه و نظام توحيدى چنين كارى جايگاه ندارد.           
قطب و محور دين داراى دعوت به اطاعت و حركت و عبوديت مطلق بر محور خداى يگانه و مبدأ همه عالم خلقت است.
6- بيشترين لغزش‏ها در توحيد، در ذات يا توحيد در صفات نيست، بلكه اكثر انحراف‏ها و شرك‏ها در توحيد افعالى و توحيد عبادى به وجود می آيد. لذا قرآن هم به اين دو قسم توجه بيشترى كرده است.
7- تقدس بيش از حدى كه عوام يهود براى رهبران خود قائل شدند، علاوه بر اينكه خود آنها را به شرك مبتلا ساخت موجب آن شد كه عجب و دنياطلبى برخى از آنها را گرفته در مقابل دعوت حق و رسالت پيامبر اكرم (ص) نتوانند لجاجت و دنياطلبى خود را ناديده بگيرند و لذا آنچه را می دانستند كتمان كردند و تلاش كردند تا ارتباط عوام يهود با آنها قطع نشود.

 

5- برتری طلبى و نژادپرستی

«وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَی  نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ‏»(مائده: 18)
يهود و نصارى گفتند ما فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستيم بگو پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می كند؟ بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه آفريده است.

مفردات

ابناء: پسران‏
احباء: جمع حبيب و از ماده حبّ است به معناى 1- علاقه و دوستى 2- طلب و اراده كردن چيزى «1»
يعذّبكم: عذاب و مجازات می كند شما را
بذنوبكم: به واسطه گناهانتان‏
مِمَّن خلق: از كسانى كه خلق كرده است
شأن نزول: گروهى از جمله كعب بن اشرف و كعب بن اسيد و زيد بن تابو و عده اى ديگر از بزرگان يهود در مقابل انذار و تحذير رسول اكرم (ص) از عقوبت و عذابهاى الهى (چه در دنيا و چه در آخرت) گفتند ما را نترسان همانا ما فرزندان و دوستان خاص خداييم و اگر نسبت به ما غضب كند مانند غضب پدر به فرزند است كه زود برطرف می شود و چون ديگران هم اين منطق را قبول داشتند و نژادپرستى براى آنها به صورت يك فرهنگ درآمده بود به همه آنها نسبت داده شد.

برداشت ها

1- يكى از مشخصه هاى بارز يهود، روحيه نژادپرستى و برتر دانستن خود بر ساير امت می باشد كه اين هم در جهت گيرى فكرى و انديشه ها بخوبى مشاهده می شود و هم در رفتار عملى و موضع گيرى اجتماعى و روابط اجتماعى آنان خود را نشان می دهد. نمونه هاى فراوانى از آن در تاريخ بنی اسرائيل و يهود وجود دارد. كه يكى از آنها همين است كه براى خود حتى نزد خدا داراى موقعيت ويژه مانند موقعيت فرزند نزد پدر قائل شده و ساير بندگان را افراد بيگانه با خدا معرفى می كنند.
2- يهود مانند شاهزادگان فكر كرده، تصور می كنند در تشكيلات خدايى هم همان روابط انسانى آنهم شاهانه حكومت می كند و نزديكان و فرزندان! خدا از تكليف و مأموريت و مجازات معاف بوده و تنها آنها حقّ بهره مندى و خوردن و چريدن و لذت بردن را دارند و كسى را نرسد كه آنها را مورد سؤال و بازخواست قرار دهد.
3- منشأ بسيارى از جنايات و تجاوزاتى كه در طول تاريخ يهوديان و در عصر حاضر صهيونيسم انجام می دهند، همين روحيه برتری طلبى و نژادپرستى است.
                  
4- در تعاليم آسمانى هيچ گروه و طبقه خاصى داراى امتياز و فضيلت ذاتى نبوده و خدا هيچ كس يا طبقه اى را ارباب يا برده و رعيت ديگرى خلق نكرده است. همه انسان‏ها از حقوق يكسان و منزلت واحد برخوردارند و فضائل و امتيازات همگى اكتسابى است آن هم مربوط به ارزشها. و لذا قرآن تنها كسب سه ارزش والا را ملاك فضيلت و برترى دانسته: 1- ايمان و تقوى  2- علم و دانش 3- عمل صالح و جهاد و تلاش براى اصلاح جامعه و از بين بردن موانع  كسب اين سه ارزش و فضيلت نه تنها موجب نژادپرستى و ظلم به ديگران نمی شود بلكه خود منشأ اصلاح جامعه و خدمت به ديگران خواهند شد.
5- قرآن كريم در پاسخ به روحيه زشتِ نژادپرستى و ادعاى موقعيت ويژه يهود نزد خدا، دو جواب قاطع به آنها می دهد؛ يكى اينكه اگر چنين است كه شما خيال می كنيد، پس چرا خدا شما را به خاطر گناهانتان در دنيا بارها مجازات كرده و عذاب و صاعقه بر شما نازل كرده است (و همين طور در آخرت)؟
ديگر اين كه در تشكيلات الهى و نظام آفرينش شما هم، بشری هستيد مانند ديگران و حاكميت كامل به افراد بشر تنها در اختيار خدا است و او هر كس را بخواهد (و استحقاق آن را داشته باشد و زمينه را خودش فراهم كند) می آمرزد و هر كس را بخواهد (و با نافرمانى استحقاق عقوبت داشته باشد) عذاب می كند. و جز خدا هيچ كس تدبير و حاكميت و تسلط بر عالم را در اختيار ندارد؛ چنان كه سرانجام حركت موجودات عالم خلقت به خداست.

6- نسبت فقر به خدا

«لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ» (آل عمران: 181)
خداوند سخن آنها را كه گفتند خدا فقير است و ما بی نيازيم، شنيد. به زودى آنچه را گفتند خواهيم نوشت و [همچنين‏] به ناحق كشتن انبيا را [می نويسيم‏] و به آنها می گوييم [به كيفر اعمال ناشايست تان‏] عذاب سوزان را بچشيد!              

مفردات

سمع: شنيدن به گوش. اما نسبت به خدا شنيدن بدون گوش و درك حسى است.
حريق: آتشين و سوزناك

شأن نزول

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نامه اى خطاب به يهود بنی قينقاع نوشت و آنها را به ايمان، نماز و پرداخت زكات و قرض دادن به خدا (در راه خدا) دعوت كرد. فرستاده پيامبر اكرم (ص) به محل آموزش و تدريس آنها آمد و نامه را به دست استاد و دانشمند آنها، فنحاص داد. فنحاص پس از مطالعه نامه با لحن استهزاءآميزى رو به شاگردانش كرد و گفت طبق اين آيه (اقرِضُوا اللّه قرضاً حسناً) و بر اساس دعوت و طلب پيامبر، خدا فقير است و ما بی نياز می باشيم و لذا از ما قرض خواسته است و وعده رِبا و اضافه داده است (و شاگردان هم سخن او را پذيرفته و تأييد كردند)! پس اين آيه نازل شد. گفتنى است كه بعدها فنحاص گفته خود را تكذيب كرد.                    

برداشت ها

1- علاوه بر شاهدان بيرونى و درونى كه ضبط و ثبت اعمال و سخنان انسان را بر عهده دارند، خود خدا برتر از همه به همه اعمال و اقوال و حتّى انديشه هاى انسانى احاطه كامل دارد؛ همه چيز را می شنود و می بيند و بعلاوه آنها را مكتوب می كند و روزى بايد صاحب آن پاسخگو باشد.
2- اعتقاد به اينكه خدا همه چيز را میبيند و هر سخنى را حتى اگر در خفا باشد می شنود و بر اساس آن با انسان برخورد می كند، سبب می شود كه انسان در ميدان عصيان و نافرمانى و طغيان وارد نشود و در محضر او به هر عملى دست نيازد. لذا در قرآن بارها بر بينايى و شنوايى كامل خداوند و تسلط و احاطه علمى او بر همه چيز تأكيد شده است، از جمله در سخنى بسيار زيبا می فرمايد:
آيا انسان نمی داند كه خدا او را می بيند!
3- غرور و روحيه دشمنى، با روح يهوديان عصر پيامبر چنان كرده بود كه آيات الهى را شوخى گرفتند و در حالى كه معناى حقيقى آيه را می دانستند تغافل ورزيدند و نسبت هاى ناروا به خدا می دادند.                     
4- مسلمانان و رهبران جامعه دينى نبايد از نسبت ها و افتراءها ناراحت باشند؛ چرا كه دشمن كينه توز حتى به خدا هم افترا می زند! ولى خدا همه گفته ها و كرده ها را ثبت و ضبط كرده، آنها را افشا و رسوا می سازد.
5- نسبت فقر دادن به خدا آنقدر زشت و ناپسند است كه قرآن آن را در كنار قتل پيامبران قرار می دهد و البته نتيجه هر دو عذاب سوزان است.

 

7- كفر از روى عناد و لجاجت

«وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»‏(بقره: 89)
و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود داشتند و پيش از اين به خود نويد پيروزى بر كافران می دادند [كه با كمك آن بر دشمنان پيروز گردند] با اين همه هنگامى كه آنچه [اين كتاب و پيامبری ] را كه [از قبل ] شناخته بودند نزد آنها آمد به او كافر شدند. لعنت خدا بر كافران باد!

مفردات

و لما جاءهم: وقتى آمد آنها را مصدّق: تصديق كننده
يستفتحون: از فتح به معناى طلب فسخ و پيروزی
فلما جاءهم ما عرفوا: وقتى آمد براى آنان آنچه را كه می شناختند

شأن نزول

درباره سبب نزول اين آيه حديث مفصلى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه خلاصه آن چنين است.
يهوديان در كتابهاى خود خوانده بودند كه هجرتگاه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بين دو كوه عير و احُد (دو كوه در اطراف مدينه) خواهد بود لذا از فلسطين آمدند و در اطراف كوه احد متفرق شدند: برخى در سرزمين تيما، برخى در فدك و عده اى در خيبر مسكن گزيدند. آنها كه در تيما بودند بعد از مدتى به راهنمايى عربى به مدينه (يثرب) آمدند و به ديگران نوشتند كه ما سرزمين پيامبر موعود را يافتيم شما هم بياييد كه آنها گفتند هرگاه او مبعوث شد ما نيز خواهيم آمد در مدتى كه اين يهوديان در جزيرة العرب بودند موقعيت اجتماعى خوبى يافته و ثروت زيادى به دست آوردند.
اين خبر موجب نگرانى پادشاه به نام تبع واقع شد و بر آنها حمله كرد و منطقه آنها را تصرف كرد يهوديان (شكست خورده) خطاب به پادشاه و نيروهاى او گفتند اينجا سرزمين پيامبر موعود است و جز او كسى نمی تواند اينجا رئيس بشود و وقتى او آمد ما به كمك او بر شما پيروز خواهيم شد. (تبّع دو قبيله اوس و خزرج را به آنجا آورده بود) اما وقتى كه پيامبر مبعوث شد. و به مدينه هجرت كرد، اوس و خزرج به او ايمان آوردند و به نام انصار معروف شدند ولى يهوديان كه پيامبر را بهتر می شناختند و منتظر او بودند و به دشمن وعده داده بودند كه به كمك او پيروز خواهند شد، به حضرتش ايمان نياوردند و آنگاه اين آيه نازل شد.

برداشت ها

1- روى گرداندن يهوديان از اسلام و مخالفتشان با پيامبر اكرم (ص) و مسلمانان، بدان دليل نبود كه در حقّانيت اسلام و قرآن شك و ترديد داشتند، بلكه در عين علم و يقين به صداقت رسول اكرم و رسالت او از روى عناد و لجاجت و براى حفظ موقعيت مادى خويش تسليم نگشته و حاضر نبودند اسلام را بپذيرند! اين نوع از كفر بدترين كفر و خطرناك‏ترين حالت است هم براى خود انسان هم براى ديگران و البته چنين كفرى استحقاق لعنت و نفرين خدا و محروميت از نعمت هاى او را خواهد داشت.
2- يكى از موانع هدايت و پذيرفتن حق و تسليم شدن در برابر عدالت و حكم الهى، وابستگى و تعلقات مادى و بندگى و اسارت دنيا است. آنان كه با شهرت عملى (و نه شبهه علمى) گرفتار دسيسه ها و توطئه هاى شيطانى می شوند، خطرناك‏تر از كسانى هستند كه به دليل جهل نسبت به حق به سراغ آن نمی روند.
3- يهوديان و به ويژه يهوديان مدينه منتظر پيامبر بودند و آينده خود را در پرتو او روشن می ديدند، اما در اين انتظار استقامت نداشتند و آنگاه كه پيامبر موعود آنها آمد و احساس كردند پذيرفتن و ايمان به او ممكن است هزينه داشته باشد و لازم باشد از جان و مال خود و يا از موقعيت خود در راه يارى او بگذرند؛ لذا با او به دشمنى برخاستند.
ان شاء الله ما منتظران مصلح بزرگ و مهدى موعود (علیه السلام) هم فقط شعار او را ندهيم و در يارىِ او و دفاع از او همه چيز خود را فدا كنيم و از مستشهدين بين يديه باشيم. انقلابى بودن مهم است اما مهم‏تر از آن انقلابى ماندن است.
4- كفر از روى لجاجت و كينه توزى يهود در عين علم به حقانيت اسلام، در صحنه هاى مختلفى خود را نشان داده و قرآن نمونه هاى فراوانى از آن را ذكر كرده است مانند:

1) در حالى كه پيامبر را مانند فرزندان خود می شناختند علم خود را كتمان كردند و به او كفر ورزيدند.
2) براى فريب مردم بخش‏هايى را از تورات حذف و مخفى كردند تا مردم مشخصات پيامبر را در آن نيابند.                     
3) صفات و ويژگی هاى دروغينى را براى پيامبر جعل كردند و آن را به كتاب خدا نسبت دادند.
4) در جريان تغيير قبله، على رغم علم به حقانيت پيامبر و قرآن، به او، كفر ورزيدند.
5- درخواست هاى كودكانه و بهانه جويی هايى را مطرح كردند تا ايمان نياوردن خود را توجيه كنند.

 

8- وحدت فكرى با مشركان‏

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلَاءِ أَهْدَی  مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» (نساء: 51)
آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده (با اين حال) به جبت و طاغوت (: بت و بت پرستان) ايمان می آورند و درباره كافران می گويند آنها از كسانى كه ايمان آورده اند هدايت يافته ترند؟!                    

مفردات

الَم تر: آيا نديدی
اوتوا: داده شده اند (فعل مجهول از اتی  يأتِى)
نصيب: بهره- قسمتى از چيزی
جبت: لفظى است غير عربى كه وارد عربى شده و هر چيزى است كه به جاى خدا پرستيده شود.  اين كلمه تنها يك بار در قرآن و در همين آيه ذكر شده است.
طاغوت: مصدرى است كه به معناى فاعل استعمال می شود و معناى لغوى آن تعدى و سركشى و تجاوز است و هر معبود و غير خدا را طاغوت می گويند  طاغوت در قرآن هشت بار به عنوان رغيب خدا و مقابل خدا ذكر شده است.

شأن نزول

به بيان علامه طباطبائى، در سبب نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همگى در اصل داستان مشترك‏اند و خلاصه آن اين است كه برخى از يهوديان به مكه آمده و از مشركين خواستند كه با هم در مقابل پيامبر هم‏پيمان شوند.
مشركين گفتند به شرطى اين كار را می كنيم كه در برابر بت هاى ما سجده كنيد و مانند ما شويد. يهوديان پذيرفته و اين كار را كردند (ايمان به جبت و طاغوت). بعد از آنها سؤال كردند آيا شما مسلمانان را به حق و هدايت نزديك‏تر می دانيد يا ما را؟ يهوديان با صراحت گفتند به خدا قسم شما هدايت شده تر و به حق نزديكتريد! پس اين آيه نازل شد.

برداشت ها

1- دشمنى يهود با مسلمانان سبب شد هم به بت (جبت) سجده كنند، هم طاغوت را بر خدا و هم مشركان را بر مسلمانان ترجيح دهند.
2- دشمنان اسلام با وجود اختلافات فراوانى كه با هم دارند، در مقابل مسلمانان متّحد می شوند. البته خداوند چنين وحدتى را از هم خواهد پاشيد، چرا كه در راه گمراهى مردم متحد شده اند. نظير اين وحدت را دشمنان انقلاب اسلامى در مراحل مختلف مانند دوران دفاع مقدس هم داشتند و ديديم كه ماركسيسم شرق با يهوديت و نصرانيت غرب عليه انقلاب اسلامى يكپارچه شدند و به ميدان آمدند، پس شايسته است مسلمانان گرفتار اختلاف نشوند.
3- وحدت يهود با مشركان در حالى بود كه قرآن و اسلام، يهود و نصاری  را به وحدت بر محور توحيد و ايمان به خدا دعوت كرده بود.
4- همواره كافران و مشركان از موحدان دنياطلب در جهت  منافع خود سود می برند؛ چنان كه يهوديان هم در عمل به بت هاى مشركين سجده كردند و هم در قضاوت آنها را بر موحدان و ادامه دهندگان راه انبياى سلف ترجيح دادند.
امروزه نيز برخى از نيروهاى داخلى به دليل منافع دنيايى و يا ترس از ابرقدرتها سابقه خود و مبانى فكرى خويش را فراموش و در مقابل دشمنان كُرنش كرده، آنها را بر نيروهاى انقلابى و ارزشى ترجيح می دهند.
5- نتيجه خيانت يهود به مسلمانان و وحدت آنان با مشركان در دنيا چيزى جز شكست هر دو و گرفتارى آنان به نفرين و لعنت الهى نبود. لذا در آيه بعدى فرمود:
آنها كسانى هستند كه خداوند ايشان را از رحمت خود دور ساخت و هر كس را خدا از رحمتش دور سازد ياورى براى او نخواهى يافت.

 

9- سعى در گمراه كردن مردم (تهاجم فرهنگى)

«وَدَّت طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ» (آل عمران: 69)
جمعى از اهل كتاب (از يهود) دوست داشتند (و آرزو می كردند) شما را گمراه كنند (اما آنها بايد بدانند كه  نمی توانند شما را گمراه سازند) آنها گمراه نمی كنند مگر خودشان را و نمی فهمند.

مفردات

ودّت: از وُدّ به معناى محبت به چيزى يا آرزوى چيزى
طائفة: از ريشه طواف، به معناى گرديدن دور چيزی است وطايفه يعنى گروه وجمعى از افراد كه به صورت دسته جمعى باشند.
يضلّون: از اضلال و ريشه ضلال به معناى عدول و بازگشت از راه مستقيم وپيمودن مسير انحرافى است وضد آن هدايت است. اضلال يعنى ايجاد گمراهى و سبب عدول و انحراف ديگران شدن، مانند افساد كه سبب فساد ديگران شدن است. يُضِلّون يعنى گمراه می كنند.
ما يشعرون: از ريشه شعور به معناى فهم؛ ما يشعرون يعنى نمی فهمند (در حالى كه خيال می كنند كه می دانند اما در جهل مركب‏اند).
شأن نزول: عده اى از يهود تلاش كردند به وسوسه و شبهه افكنى و شيطنت مسلمانان برجسته اى مانند حذيفه و عمار و معاذ را گمراه كنند و به كفر برگردانند، امّا خدا با نزول اين آيه توطئه آنها را افشاء كرد.

برداشت ها

1- يهوديان خود عالمانه و با لجاجت گمراه گشته و كافر شده اند، و تلاش می كنند ديگران را هم گمراه نموده مانع هدايت آنان و استقامت مسلمانان بر صراط مستقيم گردند. در واقع يك تهاجم فرهنگى و فكرى را عليه مسلمانان به وجود آورده، از ابزارهاى مختلف براى اين تهاجم استفاده می كنند.
2- يكى از بهترين راههاى خنثی سازى تهاجم فرهنگى و توطئه هاى دشمنان، هشيارى و شناخت ماهيت دشمن و هدف او است. اگر جامعه دشمن را شناخت و متوجه و متذكر توطئه هاى او بود (توطئه ها را توهم ندانست) گرفتار عمليات غافل گيرانه او و اسير دام‏هاى خطرناك او نمی شود. لذا آيه خطاب را مسلمانان قرار داده و از آنها می خواهد مراقب خطر و عمليات يهوديان مفسد و مضلّ باشند.
3- در جامعه اى كه اعتقادات دينى و مبانى فكرى عميق و قوى باشد، تهاجم فرهنگى و فتنه انگيزی هاى دشمنان تأثيرى نخواهد داشت چنانچه يهوديان به قصد اضلال و گمراه كردن مسلمانانى مانند عمار اقدام كردند اما نتيجه نگرفتند. لذا از وظايف رهبران و مديران فرهنگى است كه پايه ها و اصول فكرى و اعتقادى مردم را تقويت و با استدلال آنها را مجهز كنند و آسيب‏پذيرى آنان را كاهش دهند.                 
4- تلاش براى گمراه كردن ديگران اولًا خود يك گمراهى است و سبب انحراف و ضلالت بيشتر خود آنان می گردد و ثانياً چون يك تهاجم و تعرّض به امنيّت فكرى و اعتقادى ديگران است قابل اغماض نبوده و بايد با آن با شدّت برخورد شود.
5- يهوديان از ابزارها و راههاى مختلفى براى تهاجم فرهنگى و گمراهى مسلمانان استفاده می كردند كه برخى از آنها به شهادت قرآن چنين‏اند:
آميختن باطل با حق، كتمان و پنهان كردن حق و هدايت، ايمان و كفر بعد از آن (بازى با دين مردم)، تلاش براى به دست گرفتن مديريت ها و رهبرى، فتنه انگيزى و تلاش براى تأثيرگذارى بر تصميمات رهبرى، جلوگيرى از تعامل و ارتباط فرهنگى منطقى، تحريف واقعيات نفاق و دورويى،  جدال و مجادله در آيات الهى ... .

 

10- مخالفت در برابر احكام الهى (عدم تعبّد)

«قَالُوا يَا مُوسَی  إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هيهُنَا قَاعِدُونَ»‏(مائده: 24)
(بنى اسرائيل) گفتند اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهيم شد تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم!

مفردات

لن- ندخل- ها: ما هرگز داخل نمی شويم‏
ف- اذهب: برو
قاتلا: بجنگيد شما دو نفر [موسى و خدا]
هيهنا: اينجا (از اسماء اشاره است)
قاعدون: (از قُعود به معناى نشستن) نشستگان‏

برداشت ها

1- يكى از لغزش‏هاى بزرگ بنى اسرائيل و يهود اين بود كه با وجود بهره مندى از عنايت خدا و علم به دستورات الهى، از فرمان پيامبر خدا نافرمانى می كردند و با انواع بهانه جويی ها و مطرح كردن شبهات واهى، از تسليم شدن در برابر احكامى كه می دانستند بر اساس مصالح و منافع آنها تشريع شده، امتناع می ورزيدند. و يكى از نمونه هاى چنين تمردى در اين آيه بيان شده است: بعد از پيروزى بر فرعون وقتى حضرت موسى به آنها امر كرد كه وارد سرزمين مقدس (فلسطين) بشوند گفتند در آن سرزمين افراد ستمگر و زورگو وجود دارند (و ما از آنها ترسيده) هرگز وارد آن نمی شويم! تو و خدايت برويد با آنها بجنگيد وقتى با پيروزى آنها را از آن شهر خارج كرديد ما هم وارد شهر می شويم.
2- تعبير انْت و ربّك (تو و پروردگارت) نشان دهنده اين است كه گويا خداى حضرت موسى را پروردگار خود نمی دانستند.
3- روحيه «پذيرش دين در شرايط راحتى و آسايش و دورى از دستورات آن در سختی ها و مشكلات» در بسيارى از امت ها و جوامع موجب سقوط و انحراف شده است. يهوديان با تمرد خود را چهل سال آواره بيابانها كردند. امت پيامبر اكرم (ص) هم وقتى همراهى با حسين (علیه السلام) را مستلزم درگير شدن با طاغوت زمان و مقابله با عبيدالله و يزيد ديدند، او را تنها گذاشتند و به دنياى خود چسبيدند. امّا هرگز روزگار خوشى را تجربه نكردند!
4- موارد ديگر از تمرد بنى اسرائيل و عدم تعبد آنها در جريان تعطيلى روز شنبه و يا تمرد از طالوت و يا داستان بنی اسرائيل و همين طور حكم زناى محصنه دو نفر از اشراف خيبرمشاهده می شود.
5- در اصول و در اصل پذيرفتن دين نبايد تعبدى عمل كرد، اما وقتى اصول با تحقيق پذيرفته شدند، بايد در فروع و احكام به آنچه خدا و رسولش دستور داده اند متعبّد و مطيع بود.

 

11 - بدانديشى نسبت به مؤمنين‏

مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (بقره: 105)
كافرانِ اهل كتاب (و همچنين) مشركان دوست ندارند كه از سوى خداوند خير و بركتى بر شما نازل گردد؛ در حالى كه خداوند رحمت خود را به هر كس بخواهد اختصاص می دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است.

مفردات

ما يودّ: دوست ندارند يُنزل؛ عليكم: فرود آيد بر شما
يختص: اختصاص می دهد
رحمت: در رواياتى منظور از رحمت در اين آيه «نبوت» معرفى شده و بنابراين معناى آيه چنين خواهد بود كه خدا نعمت نبوت را به هر كس كه بخواهد می دهد. (و در انحصار بنی اسرائيل نيست).

برداشت ها

1- يكى از مشتركات اهل كتاب (به ويژه يهودی ها) با مشركين (كه سبب كفر آنها گشته) اين است كه به لحاظ روحى و باطنى همواره نسبت به مؤمنين سوء نيت دارند و بدخواه هستند و اگر خيرى به آنها رسد ناراحت می شوند و اگر شرّى متوجّه آنان گردد خشنود می گردند. به ويژه كه بنى اسرائيل نعمت نبوت را منحصر به خود دانسته، مايل نيستند كه به غير آنها داده شود و از اينكه پيامبر اكرم و كامل ترين و خاتم همه انبيا از بنى اسرائيل نيست ناراحت اند.
2- علاوه بر اين آيه كه اين روحيه را مشترك بين اهل كتاب و مشركين معرفى كرد، در جاى ديگر در خصوص يهوديان با صراحت فرمود: اگر نيكى به شما برسد يهوديان را ناراحت می كند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال می شوند.
3- توجه و تذكر مؤمنين به اين خباثت باطنى و روحيه بدخواهى يهوديان و دشمنانشان [كه در اين آيه بدان افشاء شده ] موجب می شود كه مؤمنين در ارتباطات خود، با آگاهى با آنان برخورد كرده فريب ظاهر را نخورده و اسير توطئه هاى آنان نگردند و تصور نكنند آنها هم مانند مؤمنين داراى سلامت نفس و روحيه خيرخواهى و محبت آميز هستند.
4- حسد و كينه توزى قلبى ناراحتى از نعمت هايى كه به ديگران می رسد، در مرحله اول، صاحبش را مضطرب، رنجور، غير متعادل، عصبانى و آسيب‏پذير می سازد و آرامش روحى را از او سلب می كند. آنان كه طالب عدم آسايش و راحتى ديگران باشند، قبل از هر كس آرامش و راحتى را از خود سلب می كنند.
5- تمايلات مشركان و يهود از جمله انحصارطلبى آنان در اراده الهى تأثير نداشته، خدا بر اساس حكمت و مصالح، نعمت هاى خود و به ويژه نعمت رسالت و نبوت را به هر كس كه بخواهد واگذار می كند.                   
6- راه نجات از تيرهاى كينه توزانه دشمنان اسلام و به ويژه يهود، اوّلًا بصيرت، هشيارى و توجه به روحيات و نيّات زشت آنها است و ثانياً صبر، تقوى و توكل بر خدايى كه همه نعمت ها و فضل ها به دست اوست. به فرموده قرآن كريم:... اگر (در برابر دشمنی هاى يهود) استقامت و پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشه هاى (خائنانه) آنان به شما زيانى نمی رساند خداوند به آنچه انجام می دهند احاطه دارد.
7- مؤمنان بايد همواره متوجه باشند كه يهوديان خواهان انحراف، ارتداد و لغزش دينى آنها می باشند و دوست دارند كه مانند خودشان كافر شوند. آنان از اين كار خوشحال می شوند و در مقابل از استقامت مسلمانان بر صراط مستقيم و حركت بر محور هدايت و ولايت الهى ناراحت و مضطرب می گردند.
بنابراين شايسته است در رفتار و سلوك فردى و اجتماعى به گونه اى حركت كنند كه دشمن شادكن نباشند.

 

12- دشمنى و كينه نسبت به مسلمانان‏

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُواالْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا» (مائده: 82)
به طور مسلّم دشمن‏ترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت.

مفردات

لَ- تَجِدَنَّ: (فعل همراه با تأكيد) قطعاً می يابی
اشدّ: سخت تر
عداوة: دشمنی

شأن نزول

در صدر اسلام، عده اى از مسلمانان تحت فشار مشركان مكه به امر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و به رهبرى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت كردند و با وجود همه توطئه هاى قريش، پادشاه مسيحى حبشه (نجاشى) فرستادگان مشركان را طرد و به مسلمانان آزادى و امكان زندگى آسوده در كشور خود داد.
مدتها بعد، مسلمانان در جريان حمله به خيبر موفق شدند اين كانون فتنه و خطر يهوديان را درهم بشكنند و در حالى كه در شادى پيروزى بر يهوديان بودند، جعفر و گروهى از مسلمانان از حبشه به مدينه رسيدند كه پيامبر فرمود «نمی دانم از پيروزى خيبر خوشحال تر باشم يا از بازگشت جعفر»؟ همراه جعفر تعدادى مسيحى و از جمله يك راهب بود كه وقتى خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد و آيات الهى را شنيد (چون طالب حقيقت بود و عنادى نداشت، بر خلاف يهوديان) تحت تأثير قرار گرفت و مسلمان شد. در اين هنگام اين آيه نازل شد كه يهود و مشركين به عنوان بدترين دشمن مسلمانان و نصارى نزديك‏ترين دوستان معرفى شدند.

برداشت ها

1- ذكر يهود قبل از مشركين، شايد اشاره به شدّت دشمنى و افزونى كينه توزى يهود بر مشركين اشاره داشته باشد؛ چنانچه در عمل هم اثبات شد و توطئه هاى مختلف و آسيب‏هايى كه يهوديان متوجّه پيامبر و مسلمانان كردند به مراتب بيشتر از آزار و اذيت مشركان بود.
2- با اين كه مسيحيت به لحاظ اعتقادى گرفتار انحراف‏هاى بزرگى مانند تثليث شده بودند اما چون عناد و لجاجت نداشتند و رهبران آنها در دام دنياطلبى گرفتار نيامده بودند، خطر آنها كمتر و نگرانى مسلمانان نسبت به آنها كمتر بود.
3- گرچه دشمنى از كلام و عمل يهود آشكار بود، بغض و كينه و دشمنى قلبى آنها خيلى بيشتر بود و به فرموده قرآن از شدت خشم سر انگشتان خود را به دندان می گزيدند و البته پاسخ خدا هم به آنها اين بود كه با همين خشمى كه داريد بميريد!          
4- دشمن‏شناسى و همين طور شناخت اهداف، برنامه ها، سنگرها و روش‏هاى دشمنان براى يك جامعه زنده و پويا ضرورى است و نبايد توهّم توطئه و دشمن‏تراشى معرفى شود و در مقابل غفلت از توطئه ها و خوش‏باورى و گمان نيكو بردن به ظاهر فريبنده و صلح‏طلبانه دشمنان بهترين زمينه و فرصت را براى نفوذ آسيب‏ها و تأثيرگذارى نقشه ها و توطئه ها به وجود می آورد.
5- يهود هر زمانى دشمنى خود را به گونه اى عملى كرده است: گاهى با تحريف دين، گاهى با استهزاء احكام دينى و مسلمانان، گاهى با زخم زبان زدن، گاهى با خيانت به پيمان‏ها و قراردادها، گاهى با تهاجم فرهنگى، گاهى با دامن زدن به اختلافات داخلى مسلمانان، گاهى با جاسوسى و وحدت با مشركين، گاهى با ايجاد مشكلات اقتصادى و اجتماعى، گاهى با تهاجم و حمله هاى نظامى و ... كه آيات و روايات و شواهد تاريخى فراوانى اين توطئه ها را افشا می كند.
امروزه هم همه اين دشمنی ها از كانون صهيونيسم و يهوديت، اسرائيل غاصب مشاهده می شود!

 

نویسنده: عبداللّه حاجى صادقی

 

منابع: 

کتاب «سيماى يهود در قرآن»، ص 45