مطالعات آكادمیك مستشرقان در مورد قرآن
چكيده
نوشتاري که در پيشرو داريد به بررسي مطالعات آکادميک مستشرقان در مورد قرآن ميپردازد و بيان ميدارد كه اين مطالعات توسط جريانهاي خاصي در انديشه غرب شکل گرفته است و شامل تاريخنگاري، تحليل متون، دينشناسي، جامعهشناسي دين، عملکرد ديني و غيره ميباشد. نويسنده در ادامه به مسئله دانش آکادميک و تاريخچه آن ميپردازد و برخي موارد آن را به نقد ميکشد.
کلیدواژه ها: قرآن، مطالعات، آکادميک، مستشرقان.
مذهب و دانش آكادميك
بحث آكادميك در مورد دين توسط جريانهاي خاصي در انديشة غرب شكل گرفته است كه با دورهاي از شبه مسيحي کردن فلسفه ارسطويي، بيشتر تحت تأثير توماس آكويناس (Thomas Aquinas, 122574) شروع ميشود و از گذرگاه اصطلاحات ديني،[1] انسانگرايي،[2] طبيعتگرايي،[3] مليگرايي، انقلاب علمي قرن هفدهم، عقلگرايي،[4] خداانگاري،[5] ذهنگرايي،[6] اثباتگرايي،[7] تاريخگرايي،[8] منفعتگرايي،[9] ماركيسيم،[10] علمگرايي[11] و بسياري «گرايي»هاي ديگر عبور ميكند.
دانش آكادميك كه بخشي انفكاكناپذير از تمدن نو غرب است، منابع حقوقي، انساني و مادي خود را از همين تمدن ميگيرد و تحت تأثير تمام اين جريانها قرار دارد. تمام نظام آموزش، پژوهش و فرآيند توليد دانش آن بر همان جريانهاي فكري مبتني است كه تمدن نو غربي را شكل دادهاند. اين تمدن از گذرگاه يك زنجيره شورشها عليه چيزي كه بعدها «دوران تاريكي» ناميده شد، سر برآورده است. اينک كه در مورد پايان دوران قرون وسطي و آغاز «عصر جديد» بين دانشمندان رشتههاي مختلف اختلاف نظر اساسي هست، براي منظور ما يك تقسيمبندي مشخص ميان اين دو عصر وجود دارد كه عبارت است از ابتداي قرن چهاردهم... .
طلوع «تمدن مادي»[12] كه هم اكنون تمام عرصههاي زندگي و انديشة جديد را در نورديده است، تنها به قيمت نابودي پادشاهي خداوند ممكن شد و «اومانيسم» همه آن چيزي را كه براي اين معامله لازم بود، فراهم آورد. در نتيجه نه تنها دانشهاي طبيعي ناسوتي پديدار شدند؛ بلكه کلّ فهم بشر از نظام طبيعي به سطح انسان تنزل يافت. رشتههاي جديدي در دانش با روشها و رويكردهاي ويژة خود پديد آمدند كه براي پاسخ به نيازهاي پادشاهي جديد بشر كه زاييده «اومانيسم» بود، طراحي شده بودند.
مطالعه آكادميك دين يكي از اين رشتههاي جديد بود كه ابتدا در دانشگاههاي اروپايي و بريتانيايي ظاهر شد و بعدها به آمريكاي شمالي گسترش يافت. مسيحيت اولين قرباني اين ماجراجويي آكادميك بود. اين رشته، ميداني عظيم از تحقيقات بيپايان را روي محققان دانشگاهي گشود كه زمينههاي گوناگوني از قبيل تاريخنگاري، تحليل متون، دينشناسي، جامعهشناسي دين، عملكرد ديني، و غيره را در بر ميگرفت. اصحاب آكادمي در جريان قالبريزي جديد دين و از نو معنا كردن آن براي بشر، ابزارها، روشها و قواعدي را تعريف كردند و سپس شروع به اِعمال آن در مورد ديگر مذاهب نمودند. «دايرةالمعارف قرآن» كار دانشمنداني است كه متون ديني را از درون اين سنّت جا افتاده آكادميك مطالعه ميکنند.
برخي از ويژگيهاي اصلي اين سنّت در رساله كوتاه دو بخشي به قلم محمد حسن عسكري (1978ـ 1919) به اختصار آمده است؛ بخش دوم كتاب شامل فهرستي از 153 پيش فرض، ادعا، و رويكرد به اسلام است كه عسكري از آنها با عنوان «گمراهي» ياد ميكند. محمد حسن عسكري، تجددگرايي يا نگاهي به تاريخ انحرافات غرب (لاهور، عفت حسن، 1979)؛. اين كار تا حدّ زيادي بر كتاب بحران، نوشته گيونون و برخي نوشتههاي ديگر متكي است. وي اشاره ميكند كه گمراهيها، از حيث تعداد و از لحاظ گسترة جغرافيايي، در گذشته محدود بودند، اما امروزه وضع اينگونه نيست. به علت معناي برخي واژههاي مهم ديني، طي سه قرن اخير، اين معاني بارها در تفكر غربي تغيير كرده است؛ به طوري كه استفاده از آنها درك مفاهيم اوليه را با مشكلات اساسي روبهرو ميكند. هر چند سال يك بار معناي جديدي به اين عبارات پوشانده ميشود و در نتيجه نميتوان معناي ثابتي از آنها در نظر گرفت. واژههاي «دين» و «فطرت» دو نمونه برجسته از اين نوع تحريفات ميباشند. اين دو آنقدر در معاني متفاوت استفاده شدهاند كه ديگر از دايره معنا خارج گشتهاند (جديديات، 18 ـ 16).
گمراهيهاي عمدهاي كه عسكري در فهرست خود آورده، در زير به اختصار آمده است، بيشتر اين ويژگيها را در مقالات «دايرةالمعارف قرآن» ميتوان مشاهده كرد. اين مطلب در بخش بعد و هنگام بررسي نمونههايي از اين مقالات، روشنتر خواهد شد. طبق نوشته عسكري، خاورشناسان و دانشمندان آكادميك كه وارثان فكري ايشان ميباشند فاقد اين فهم هستند كه دين به ترتيب اهميت سه قسمت جدا (عقايد، عبادات، و اخلاق) دارد. آنان تنها يك يا دو مورداز اين سه بخش را در نظر ميگيرند و بقيه را وا مينهند.
ـ عقايد را بخشي جداييناپذير از دين نميدانند يا به آن به عنوان چيزي مينگرند كه هر از چند يكبار تغيير ميكند (نگرش تكاملي) يا آن را وسيلهاي براي ارضاي عاطفي ميدانند.
ـ عبادات را تنها شعائر مذهبي ميدانند كه ميتواند توسط انسان انجام پذيرد يا، رد يا دستكاري شود.
ـ دين را به عنوان يك نهاد اجتماعي، وسيله نظم بخشي به جامعه و بهتر شدن وضع زندگي مادي ميدانند.
دين را به امور اخلاقي محدود ميکنند و يا به آن به عنوان يك نظام اخلاقي مينگرند. آنها تصور ميكنند كه هدف دين ساختن شخصيت انسانهاست و شخصيت را در ويژگيهايي خلاصه ميكنند كه از نظر اجتماعي مفيد شناخته ميشوند. گمان ميبرند دين زاييده ذهن انسان و داراي روندي تكاملي است. به نظر آنها حتي خدا يا مفهوم خدا دچار تكامل ميشود.
ـ با تمسك به مفاهيمي چون تساهل و تفكر ليبرال، عقايد باطل را مساوي عقايد حق ميدانند.
ـ با کار بست نسبيت در امور ديني، اصرار ميورزند كه عقايد تنها به صورت نسبي صحيحاند و هيچ چيز مطلق نيست.
ـ وجود عقل (intellect) را تكذيب ميكنند يا آن را با عقل حسابگر (reason) يكي ميدانند.
ـ وجود علم را فراتر از آن چه با عقل حسابگر به دست ميآيد، انكار ميکنند و هر ابزاري را براي يافتن علم كه بالاتر از اين عقل باشد، نفي و در نتيجه علم را به علم جهان مادي محدود ميكنند.
ـ هر عقيدهاي را كه فراتر از عقل حسابگر باشد، رد يا توجيه ميكنند.
ـ ميکوشند براي احكام ديني پايه عقلاني درست كنند.
ـ معجزه را رد يا آن را به طريق عقلاني تفسير ميكنند.
ـ اعتبار سنت شفاهي را تكذيب ميکنند و براي همه چيز دليل مكتوب ميجويند.
ـ هيچ مرجعي حتي مرجعيت پيامبر را نميپذيرند و اصرار دارند كه نظراتشان به همان اندازه حكم قرآن يا گفتار پيامبر معتبر است.
ـ اساس تحقيقاتشان بر اثباتگرايي، كاركردگرايي، و منفعتگرايي مبتني است و پيشرفت مادي را مقياس همه چيز قرار ميدهند (چكيدهاي تركيبي از: فهرست يكصد و پنجاه و سه انحراف، 129 ـ 100).
قرآن و دانش آكادميك
«دايرةالمعارف قرآن» مُهر آكادمي را بر خود دارد. ويراستاران و نويسندگان آن در دانشگاه آموزش ديدهاند و بيشتر مقالات آن، تحقيقات آكادميك پيشين را درباره قرآن تكميل ميكند. شجرهنامه آكادميك آن را ميتوان تا كارهاي خاورشناسان قرن نوزدهم، و از طريق آنان تا پنج قرن مباحثه جدلي درباره قرآن توسط متكلمان زبان شناس مسيحي دنبال كرد. اين متكلمان در قرن چهاردهم بر صحنه آكادميك غرب ظاهر شدند؛ يعني زماني كه شوراي كليساي وين در سال 1312 م كرسيهايي را براي زبانهاي عربي، عبري، و سوري در دانشگاههاي پاريس، آكسفورد، بولونيا، آويگنون، و سالامانكا دائر كرد.[13]
بيشتر مقالات «دايرةالمعارف قرآن» محتويات خود را از همين منبع عظيم خاورشناسي ميگيرند؛ هر چند به گفته ادوارد سعيد «امروزه خيلي كمتر از دوران قبل از جنگ جهاني دوم، پيش ميآيد كه يك خاورشناس خود را يك خاورشناس بنامد».[14]
گفتمان آكادميك درباره قرآن شايد توانسته باشد به منظور متمايز كردن خويش از خاورشناسي در جامهاي جديد ظاهر شود، اما نابخردانه است اگر تصور كنيم يك سنت علمي ميتواند خود را از ارزشهاي زيربنايي، اصول مسلم و فرضيات سنّت مادرش رها سازد، بنابراين هر چند نوشتههاي آكادميك معاصر در مورد اسلام، ديگر قلمرو انحصاري خاورشناس سابق نيست، اما مطالعه اسلام به عنوان يك موضوع در كنار ديگر اديان در دپارتمانها به نسبت جديد مطالعات ديني، و نيز دپارتمانهاي قديميتر و جا افتادهتر مطالعات منطقهاي و همين گونه در دپارتمانهاي زبان و ادبيات در بسياري از دانشگاههاي بريتانيا، اروپا و آمريكاي شمالي، پيوندي گسستناپذير با خاورشناسي سالهاي گذشته دارد. لزومي ندارد به تاريخ مراحل گوناگوني بپردازيم كه طي آن، كلام جدلي به خاورشناسي، و خاور شناسي به نوشتههاي آكادميك معاصر تبديل شد؛ چرا كه اين پيوندها به خوبي در منابع ديگر نشان داده شدهاند.[15]
بررسي كلي مطالعات آكادميك غربي معاصر كه «دايرةالمعارف قرآن» يكي از جامعترين و متمايزترين محصولات آن است، به روشني نشان ميدهد كه اين مطالعات نميتوانند خود را از پايههايي كه بر آن استوارند، رها سازند؛ چون «خاورشناسان ميراث عظيمي از تحقيقات علمي را پيرامون دين، تاريخ و جامعه اسلامي براي نسل نو بر جاي گذاشتهاند كه بدون آنها مطالعات معاصر اسلامي و خاورميانه تصورناپذير است» (Richard C. Martin (cd), Approaches to Islsm in Religious Studis (Oxford: One world, 1985 and 2001). 13).
«و از اين روست كه امروزه خاورشناسي به رغم بيحاصلي، اصطلاحات فني بيمزه، نژادپرستي نه چندان پنهان و مفاهيم فكري كم توان، در شکلهايي كه توصيف شد، رو به گسترش است» (Orientalism, 321).
به علاوه، تا آن جا كه به قرآن مربوط ميشود، پيوند ويژهاي ميان روشهاي جاري مطالعات قرآن در دانشگاههاي غرب و مطالعات پيشين وجود دارد؛ به اين معنا كه دانشمندان غير مسلمان در دانشگاههاي غرب، هنگام بررسي قرآن با وضعيت دشواري روبهرو هستند، زيرا از يك طرف ضرورت حرفهاي اقتضا ميكند هيچ تعهدي به موضوع تحت مطالعه نداشته باشند، پس نميتوانند خود را نسبت به خاستگاه الهي قرآن، به هيچ موضوعي، متعهد كنند.
از سوي ديگر در اين مورد خاص، موضوع تحت مطالعه، بيطرفي را غير ممكن ميسازد، زيرا قرآن از خواننده ميخواهد پيش از هر تعاملي با اين كتاب، حتماً مسئله اساسي مربوط به سرچشمه آن را حل كند، لذا خواننده يا بايد اين ادعاي قرآن را كه «قرآن وحي الهي است» بپذيرد، يا آن را رد كند و لازمه هر انتخابي در اين جا، در واقع اتخاذ موضع در برابر پيامبر است. پذيرفتن اين كه قران وحي الهي است، پذيرش هم زمانِ حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ به عنوان آخرين پيامبر ـ را به دنبال دارد. اگر آنها اين ادعاي قرآن را رد كنند، در آنِ واحد پيامبري وي را نيز رد كردهاند و به موجب آن خود را در موضع سخت «زير سؤال بردن صداقت او» قرار دادهاند؛ كاري كه متكلمان در طول قرنها انجام دادهاند.
شماري از دانشمندان آكادميك اين معماي پيچيده را به رسميت شناختهاند، در عين حال اعتراف كردهاند هيچ راه حل جايگزيني براي آن وجود ندارد، بنابراين بهترين گزينه براي اين محققان آن است كه پيام قرآن را از ديد معتقدان و غير معتقدان تأويل كنند؛ امر مشكلي كه به پوشيدن دو كلاه در يك زمان شباهت دارد، بنابراين دانشمندان آكادميك خود را در برابر يك مسئله پيچيده و حل ناشدني مييابند؛ اگر به موضعي ويژه در برابر قرآن متعهد شوند، بيطرفي خود را قرباني كردهاند و اگر اين كار را نكنند، نميتوانند به طور شايسته با متن تحت مطالعه تعامل داشته باشند!
اين وضعيت نامساعد موقعي بهتر درك ميشود كه بدانيم بيشتر دانشمندان آكادميك غير مسلمان براي چگونگي استدلال خود، به كارهاي دانشمندان پيشين وابستهاند و بيشتر منابعشان را كارهاي خاورشناسان قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تشكيل ميدهد. كارهاي خاورشناسان نيز به نوبه خود بر نوشتههاي متكلمان جدلي قرون وسطي استوار است. اين خط موروثي كه در ژرفاي ساختار دانش آكادميك نهفته است، نه تنها شامل قرنها انباشت و بررسي دقيق منابع، نسخ خطي با ارزش، و بينشهاي زيركانه است؛ حتي چارچوب، فرضيات، و جهتگيري نسلهاي پيشين را نيز در بر دارد. اين سلسله در مورد قرآن به كارهاي جدل گرايانه نويسندگان يهودي و مسيحي قرون وسطي باز ميگردد؛ پيشينهاي كه در نهايت به دانشي به نام خاورشناسي تبديل شد.
قرآن، دانش آكادميك، و جهان معاصر
به نظر ميرسد خاورشناسي پس از حدود يك قرن كار متمركز روي حديث، اينك در تجديد حيات تازه خود، به عنوان يك دانش آكادميك، توجه خود را به سوي قرآن معطوف كرده است. امروزه آكادمي به دانشهاي قرآني به عنوان فعالترين زمينه در تحقيقات خود، پيرامون اسلام مينگرد.
اين تغيير مركز توجه، با وقايع جهاني كه اخيراً به وقوع پيوسته و رابطه ميان مسلمانان و غرب را دچار تنش كرده است، بيارتباط نيست. همانگونه كه جنگهاي صليبي و جنگ با تركها در قرون گذشته باعث ايجاد علاقه شديد به مطالعه و نقد قرآن از سوي جامعه مسيحي غربي گرديد، كشمكشهاي اخير نيز دور جديدي از تحقيقات قرآني را توسط متفكران، روحانيان، و مراكز دانشگاهي غرب موجب شده است و بار ديگر قرآن جاذبه فراواني در مغرب زمين نزد عوام و نيز سطوح دانشگاهي ايجاد كرده است.[16]
اين تنشهاي تازه نوعي فوريت (و البته سرمايهگذاري) در مطالعه قرآن ايجاد كرده است كه امروزه نه تنها توسط برخي اهل سياست؛ بلكه بعضي دانشمندان و رهبران ديني از آن به عنوان ريشه «مشكلات مسلمانان» ياد ميشود. اين مشكل به ويژه ناشي از آيات مربوط به جهاد است كه توجه بسياري از اهل سياست با نفوذ و اتاقهاي فكر مختلف را به خود جلب كرده است.
امروزه تروريسم به دليل ترس، سوءتفاهم، و ناداني محض، به قرآن نسبت داده ميشود. بعضي از كشورهاي مسلمان مجبور شدهاند آيات مربوط به جهاد را از برنامههاي آموزشي خود جدا كنند. اين مبارزه شديد نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي در حوزه سياست محصور نمانده است؛ بلكه هم رزم آكادميك خود را همراه دارد؛ درست مانند خاورشناسي سالهاي پيشين كه تنها يك فعاليت آكادميك نبود.[17]
كتاب «قرآن و غرب» كه يكي از اولين كتابهايي است كه پس از وقايع يازدهم سپتامبر سال 2001 م در غرب پيرامون قرآن انتشار يافت، نمونهاي گويا از اين مطلب است. كنث كراگ (Kenneth Cragg)، مؤلف اين كتاب، كه «براي شش دهه به عنوان يكي از با استعدادترين مفسران اسلام در غرب شناخته و ستايش شده است»، بعد از آن كه ارتباط وقايع آن روز را با مسلمانان، الهام گرفته از آيات قرآن بديهي ميشمارد، بيشترين دغدغه ذهني خود را به ارتباط قرآن با آن وقايع مربوط ميكند؛ در حالي كه هر دو مقدمه جاي ابراز ترديد دارند، آن چه در اين جا مربوط به بحث ماست صرف قدرت اين وقايع است كه موجب شده است دانشمندان و رهبران ديني مانند كراگ بخواهند ريشه «بحران دروني مسئوليتپذيري اسلام» (كنث كراگ، قرآن و غرب، 202) (Kenneth Cragg. The Quraan and the West (Washington DC: George Town University Press, 2005), 202). را از قرآن كشف كنند.
كراگ ميان محكوم كردن «جنگ طلبي شديد قرآن كه نوعي ستيزهجويي شديد ديني است»، و به قول خودش «طرف ملايمتر» آن مردد مانده است. با وجود توصيههاي كراگ به غربيها در حفظ احترام قرآن و مسلمانان، كتاب به شدت احساسي خود را از ناسزا و اظهارات اهانت آميز آشكار و نهان پر کرده است. اين كتاب در اصل تلاشي براي الك كردن و جدا سازي قسمتهايي از كتاب خدا است كه ميتوان آن را «قرآن قبول کردني» خواند؛ قرآني كه هيچگونه مضمون سياسي و موضوعي با عنوان جهاد در آن وجود ندارد؛ چه رسد به جهاد با جان! قرآني كه هيچ نقشي در شكل دادن به جامعه ندارد، چرا كه «استفاده از قدرت سياسي تنها به دوران كوتاهتر حكومت در مدينه بر ميگردد و در طول سالهاي بسيار حساس مكه، كه طي آن مسئولت پيامبر تنها موعظه بود، به صراحت منع شده بود» (همان، 24).
او اين ايده را از تفاوت دورههاي مكي و مدني زندگي پيامبر و تفاوت سورههاي مكي و مدني برداشت ميكند، اما اين بار به شيوهاي بسيار توهين آميزتر نسبت به كار سال 1971 م خود كه واقعه قرآن: اسلام و كتاب آسماني آن (Kenneth Cragg. The Event of the QuraAn: Islsm and Its Scripture (Oxford: Oneworld, reprinted 1994)). نام داشت. كراگ هدف خود از تقسيم قرآن و سيره به دو قسمت را، چنين بيان ميكند:
نگران يك اسلام تحريف شدهام كه عامل تهديد است و بايد به اسلامي توجه كنيم كه ميتواند و بايد آن اسلام اول را رد كند. در اين كه تنش بالايي ميان اين دو نوع اسلام برقرار است، و در اينكه قرآن به اين تنش دامن ميزند، شكي نيست. قرآن داراي يك بعد به شدت جنگآميز است، كه نوعي ستيزه جويي شديد ديني شمرده ميشود. شايد بتوان وجود اين بعد ستيزهآميز را اين گونه تشريح كرد كه موقعيتي كه محمد[صلی الله علیه و آله] مأموريت خود را در آن انجام ميداد، به دليل لجاجت و سرسختي اطرافيانش، دچار آشفتگي و جنگ بود. اينک ميراث آن جنگجويي باقي مانده است، اما ملاحظاتي در همان قرآن، و به همان اندازه صريح و روشن، به چشم ميخورد كه ميتواند آن جنبه را خنثي كند و يا ناديده بگيرد. اينها چيزهايي هستند كه ما قصد داريم ماهيتشان را به همراه مسلمانان هم عصرمان كه آنها نيز بر بحران خود، يعني بحران ميان دو «ذهنيت»، آگاه هستند، بررسي کنيم (همان، 10 ـ 9).
سرويراستار «دايرةالمعارف قرآن» در پايان مقدمهاش به اين موضوع اشاره كرده است كه دايرةالمعارف قرآن «يك تلاش آغازين است... ؛ اولين كوشش براي پديدآوردن يك كار مرجع بنيادي در حوزهاي كه منابعي از اين دست در آن به نسبت اندك است». (EQI, (xii) چاپهاي آينده شامل موضوعات و مطالب اضافهاي خواهد بود كه خوانندگان و منتقدان پيشنهاد كردهاند. با توجه به پيشينه انتشارات بريل، بعيد نيست كه «دايرةالمعارف قرآن» هم مانند «دايرةالمعارف اسلام» كه كار همين انتشارات ميباشد و در حال حاضر نسخه سوم آن بيرون آمده است، در آيندهاي نزديك به صورتي بسيار مفصلتر بار ديگر به چاپ برسد.
مهمترين پرسشي كه مطرح است، اين است كه آيا مراكز دانشگاهي غرب ميتوانند ساختار كاملا جديدي براي مطالعه اسلام و كتاب مقدس آن ايجاد كنند كه اثري از خاورشناسي در آن نباشد؟
شواهد نشان ميدهد كه پاسخ منفي است، چون هيچ ساختاري نميتواند بدون پايه و بنياد بر سر پا بايستد و پايه و بنيادي كه تفكر آكادميك غرب درباره اسلام بر آن بنا شد، كاملاً ناقص و معيوب است.
«دايرةالمعارف قرآن» كه بر پايهتمايلهاي يك سويه، ادعاها، و فرضيات غلط و منحصر به فرد خاوشناسان بنا شده است، كشكولي است رسوا از مطالب غير متجانس و شامل مطالب نادرست، بيادبانه، و كفر آميز.
هر چند اين كتاب محتويات مطالب خود را از منابع مختلف مسلمان و غير مسلمان ميگيرد، اما تمام مطالب را در قالبي ميريزد كه به وسيله پدران و بنيانگذاران خاورشناسي شكل گرفته است؛ شخصيتهايي كه فهم كليشان از دين به طور عام و از اسلام به طور خاص همچنان بر اين ميدان مسلط است.
درست است كه آنان مثل دويست سال پيش به صورت علني رسول گرامي خدا را دغل باز و قرآن را مجعول نمينامند، اما همان حرفها را به زباني به نسبت مؤدّبانهتر تكرار ميكنند. «یریدون لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمّ نُورِهِ وَلَوْكَرِهَ الْكَافِرُونَ» (صف/ 7).
نویسنده: دكتر مظفر اقبال
پينوشتها:
[1] Reformation جنبش مذهبي اروپاست كه در قرن شانزدهم براي اصلاح عقايد و تكاليف كليسا ايجاد شد و باعث تشكيل كليساهاي پروتستان گرديد.
[2] Humanism عقيده يا نظريهاي است كه انسان را ميزان سنجش همه چيز ميداند و تنها به دنبال راهحلهاي عقلاني براي حل مشكلات انسان است، و به انسان به عنوان يك موجود هوشمند، مسئول، جوياي پيشرفت و پيش رو مينگرد.
[3] Naturalism عقيدهاي است که بر اساس آن تنها قوانين و نيروهاي طبيعي (در برابر فراء طبيعي و روحاني) در جهان حاكم هستند. همچنين مفاهيم اخلاقي را ميتوان بر حسب مفاهيمي اطلاقپذير به پديدههاي طبيعي، تحليل كرد.
[4] Rationalism به معناي تلقي کردن دليل و منطق به عنوان قدرت نهايي در مسائل و موضوعات ديني و نيز تفسير پديدههاي اعجاز آميز و فرا طبيعي بر مبناي عقل است. منظور از آن در فلسفه اين عقيده است كه بايد منطق تنها اصل هدايت كننده در زندگي باشد، پس نيازي به پيروي از هيچ عقيده مذهبي نيست.
[5] Deism، يعني اعتقاد به خدايي يگانه كه آفريننده جهان است، اما در اداره امور آن دخالت ندارد (و وحي نازل نميكند)؛ به اصطلاح «دين طبيعي».
[6] Idealism مكتبي است كه بر اساس آن ادراك تنها ساخته ايدههاي ذهني است و از مواد خارج از ذهن نشأت نميگيرد.
[7] Positvism نظام فلسفي است كه آگوست كنت (August Comte, 1798 - 1857) مطرح کرد و تنها حقايق مثبت و پديدههاي مشاهدهپذير را به رسميت ميشناسد و متافيزيك و خدا گرايي را رد ميكند. در اينجا منظور نظام انسانگرايانهاي است كه بر اساس اين فلسفه پايهگذاري شده است. همچنين اين عقيده مورد نظر است كه صحت هر قضيه عقلي از راه علم اثبات يا ابطلالپذير است و فلسفه تنها براي تحليل زباني چنين قضايايي به كار ميرود.
[8] Historicism گرايش به اين نظر است كه توسعه تاريخي بنياديترين جنبه حيات انساني است و تفكر تاريخي مهمترين نوع تفكر ميباشد.
[9] Utilitarianism به اين معناست كه درستي اعمال بر سودمند بودن آنها براي اكثريت مبتني است. در اين جا به خصوص معنايي كه در فلسفه غرب براي اين واژه استفاده ميشود، مورد نظر است كه عبارت است از اين اصل كه همواره بيشترين خوبي براي بيشترين تعداد، بايد اصل هدايت كننده هر عمل باشد.
[10] Marxism در اين جا به خصوص، به معناي تأثير تئوريهاي سياسي و اقتصادي كارل ماركس Karl Marx (1818 – 83) بر تفكر مذهبي و فلسفي غرب به ويژه اعتقاد اكيد وي به قوانين علمي است كه از ماترياليسم ديالكتيك به دست ميآيند.
[11] Scientism به اعتقاد بيش از حد به علم و فنون علمي و به كاربردن آن در زمينههاي ديگر شامل مطالعه دين، رفتار انساني و علم اجتماعي ميگويند.
[12] اين واژه را در اين جا در معنايي به كار بردهام كه «رنه گتون» به كار ميبرد: «يك بينش فراگير ذهني ... كه به طور آگاهانه امور متعلق به نظام مادي و اشتغالات مرتبط با آن را در اولويت قرار ميدهد، چه اين اشتغالات هنوز نوعي شكل نظري خود را حفظ كرده باشند و چه كاملا جنبه علمي به خود گرفته باشند. در واقع نميتوان تكذيب كرد كه اين نگرش، گرايش ذهني اكثريت قابل توجه معاصران ما را تشكيل ميدهد».
(Rcnd Guenon, The Crisis of the Modern World, trans. Marco Pallis and Richard Nicholson (London: Luzac & Co – 1942), p. 80).
[13] براي نظر اجمالي به چگونگي برخورد مسيحيت غرب با قرآن، رجوع كنيد به كار بينظير نرمن دانيل: اسلام و غرب، ساختن يك تصوير
(Norman Daniel, Islam and the West: The Making of an Image. Edinburgh University press. 1960).
و توماس اي برمن، خواندن قرآن در دنياي مسيحيت لاتين.
(Thomas E. Burman. Reading the Quran in Latin Christendom: 1140 – 1560 University of Pennsylvania, press 2007).
برمن كارهاي خلاقانه نرمن دانيل را ارج مينهد، اما موضعي به نسبت متفاوت و اغراق آميز دارد و معتقد است طبيعت همه كارهاي اين قرون، جدلي نبود؛ بدون اين كه بتواند اين ادعا را بر اساس نسخي كه بررسي ميكند، ثابت نمايد. در واقع بيشتر مداركي را كه برمن در اثر تحقيق خود ارائه ميدهد، نظرات كلي دانيل را تأييد و تأكيد ميكند.
]14[ (Edward Said, Orientalism (New York: Vintagc Books, 1979), 53)
[15] براي مثال، رجوع كنيد به آخرين فصل كتاب اسلام و غرب: ساختن يك تصوير، نوشته نرمن دانيل، عنوان فصل: «نجات مفاهيم قرون وسطايي». همين طور رجوع كنيد به آ. ل . تيباوي، «خاروشناسان انگليسي زبان: نقدي از روش آنها در بررسي اسلام و ملي گرايي عربي» در Islsmic Quarterly, vol. viil (1964) nos. 1 and 2, 25 – 45 و پي آيندش، «نقد دومي بر خاورشناسان انگليسي زبان: روش آنها در بررسي اسلام و اعراب» در «Islsmic Quarterly, vol. xxiii (1979) nos. 1 , 3 – 45»
جايي كه تيباوي نشان داده است كه چگون متكلمان اروپايي قرون وسطي در كارهاي دانشمندان آكادميك معاصري چون مونتگمري وات، كنث كراگ، برنارد لويس،جان وانزبرو، پاترشيا كرون، مايكل كوك ظاهر شدهاند.
[16] اين علاقة نو به قرآن در لايههاي فرهنگي مختلفي ديده ميشود. يكي از نمونههاي بديهي آن، نوشتههاي احساسي و تحريك آميز ژورناليستي است كه مكتوبات جدلي كهن را نشخوار ميكنند (براي نمونه: مقاله بسيار شورانگيز و مورد توجه توبي لستر (Toby Lester) با نام «قرآن چيست؟» در ماهنامه اطلس، شماره 283، I (ژانويه 1999، 56 ـ 43) و همين طور كارهاي آكادميك كه به طور مستمر پيرامون قرآن در جريان است).
[17] لازم به ذكر است كه اكثر انتقادهاي آكادميك كه بر كار ادوارد سعيد وارد شده، عليه افشاگري روشنگرانه او در مورد رابطه بين خاورشناسي و جاهطلبي سياسي برخي از دولتهاي غربي است؛ حتي زماني كه به قول ريچارد مارتين اين «اپرياليسم آكادميك» توسط برخي از افراد به عنوان يكي از جنبههاي مشروع كار وي شناخته شده است. براي پاسخ سعيد به اين انتقاد، به (1994, 329 – 352. ''Afterword'' in Orientalism) رجوع کنيد.
مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 7