راهكارهاى صيانت فرهنگ جامعه اسلامى در برخورد با فرهنگ هاى بيگانه از نگاه آيات و روايات

مقدّمه

زمينه هاى زوال فرهنگى جوامع را مى توان به دو دسته درونى و بيرونى تقسيم كرد. در اين ميان، پذيرش عناصر فرهنگى بيگانه و ناسازگار با ساختار فرهنگى جامعه ميزبان از عوامل مهم بيرونى در استحاله و افول فرهنگ هاست كه در فرايند برخورد و تماس فرهنگى جوامع روى مى دهد. مسلمانان هرچند از بامداد اسلام، كم و بيش با جوامع ديگر داد و ستد فرهنگى داشته اند، اما دو برخورد فرهنگى، همواره به عنوان برجسته ترين فراز در تاريخ آنان خودنمايى مى كنند.

برخورد نخست با فرهنگ هاى بيگانه در هنگام گسترش فتوحات نظامى، به ويژه با فرهنگ يونانى، روى داد. در اين زمان، فرهنگ اسلامى، كه در دوران طلايى خود به سر مى برد و از فرهنگ سازان چيره دستى برخوردار بود، توانست از موضع برتر و بى هيچ واهمه اى در مصاف با فرهنگ هاى بيگانه، آن را به دست هاضمه نيرومند خويش بسپرد و با جذب عناصر سازگار با ساختار خويش، مؤلّفه هاى ناهمگون را به دور افكند. اين فرايند، پويايى و بالندگى هر چه بيش تر فرهنگ جوامع اسلامى را به ارمغان آورد.

برخورد عمده دوم زمانى روى داد كه از يك سو، فرهنگ مسلمانان راكد و رنجور بود و جوامع آنان از جهل وجوع فرهنگى رنج مى برد و از سوى ديگر، فرهنگ حريف غربى با تكيه بر انواع آرايه هاى علمى نوين و سلاح پيشرفته فنّاورى به ميدان آمده بود. از اين رو، توانست بى هيچ مقاومت پايدارى، گستره وسيعى از حوزه هاى فرهنگى و اجتماعى مسلمانان را در نورديده و اذهان و انديشه هاى بسيارى را افسون كند. اين فرايند همچنان و با استفاده از رسانه هاى فراگير و فرامرزى ادامه دارد و پديده فراگير و روز افزون «غرب زدگى» رهاورد آن است كه غرب زدگان را به تقليد تهوّع آور از همه چيز غربيان وامى دارد.

در مقابل فرهنگ پذيرى بى حساب و كتاب از غربيان و در نتيجه اضمحلال فرهنگى جوامع مسلمان، همواره دو رويكرد عمده وجود داشته است: رويكرد غالب، كه خود بازتاب يك بينش غربى است، فرهنگ ها را داراى عمر معيّنى مى داند كه اكنون به سر آمده است و غربى شدن جوامع را، سرنوشت محتوم همه آنان مى شمارد. بنابراين، تلاش هاى فرهنگى ملت ها در تغيير اين تقدير تاريخى اثرگذار نيستند و ناگزير بايد در كام فرهنگى غرب فرو رفت و به استحاله و اضمحلال فرهنگى تن در داد.

رويكرد دوم با تأكيد بر برخورد فعّال و نقّادانه، شعار «بازگشت به خويشتن فرهنگى» را سرمى دهد و اينكه بايد بدون خودباختگى و تقليد ناشيانه از همه چيز غربيان، فرهنگ خفته خويش را بيدار كرد و با تكيه بر آن به رويارويى فرهنگ حريف رفت و سره از ناسره بر گرفت. بازسازى فرهنگ هاى باستان با تكيه بر ناسيوناليسم افراطى و احياى دوباره فرهنگ اسلامى، دو گرايش عمده اين رويكرد در جوامع مسلمان بوده است.

رويكرد سومى هم ـ هرچند محدود ـ وجود داشت و بر آن بود كه بايد روزنه هاى فرهنگى را به روى ديگر فرهنگ ها بست; چرا كه هر عنصرى كه بيرون از مرزهاى فرهنگ خودى روييده، بيگانه و لايق طرد است. اين رويكرد نتيجه اى جز خاموشى و انزواى فرهنگى در پى ندارد و ماندگار نيست.

حال، نظر به اينكه از يك سو، اسلام بر حفظ هويّت مستقل فرهنگى جامعه اسلامى اصرار اكيد دارد و از سوى ديگر، جوامع مسلمان نيز با ديگر جوامع در ارتباطند و به ويژه امروزه در فرايند «جهانى سازى» به سوى غربى شدن رانده مى شوند، اين پرسش رخ مى نمايد كه اسلام در اين زمينه چه رويكردى دارد؟

بررسى كتاب و سنّت نشان مى دهد كه اسلام از يك سو، با راهبرد فرهنگى «تولّى» (به مفهوم گسترده آن) در صدد تغذيه سالم فكرى و ايجاد همگرايى، يگانگى، انسجام، همبستگى و مصونيت كامل فرهنگى مسلمانان است و از سوى ديگر، در كنار تأكيد بر اقتباس عناصر مفيد ديگر فرهنگ ها، پذيرش باورها و انديشه هاى غير توحيدى و ارزش ها، ايدئولوژى، هنجارها و نمادهاى برخاسته از آن را به شدت نهى مى كند. اين مهم كه صيانت از فرهنگ دينى جوامع مسلمان در برخورد با فرهنگ هاى بيگانه هدف آن است، در قالب راهبرد اجتماعى و فرهنگى «تبرّى» و همراه با راه كارهاى مناسب ارائه شده است.

اين نوشتار به بررسى راهكارهاى ياد شده مى پردازد، اما پيش از آن مطالبى به عنوان ادبيات و مبانى بحث ذكر مى شوند.

 

مبانى بحث

فرهنگ

«فرهنگ» از واژگان فارسى باستان و مركّب از دو بخش «فر» و «هنگ» مى باشد كه در معانى گوناگونى چون دانش و فرزانگى، عقل سليم، رأى و تدبير، تيزهوشى و خبرگى، حرفه، فن و هنر، كتاب لغت و مانند آن به كار رفته است.1 اين واژه به عنوان معادل واژه لاتينى culture برگزيده و به مفهوم جامعه شناختى آن با رويكردهاى گوناگون تاريخى، تشريحى، روان شناختى و ساختار شناسانه تعريف شده است.2 در تازه ترين تعريف، آن را «معرفت مشترك بشرى» با ويژگى هايى همچون «اكتسابى بودن»، «تحوّل پذيرى» و «قابليت يادگيرى» خوانده اند كه با توجه به حوزه هاى گوناگون آن، داراى مولفّه ها و عناصر مهمى همانند «باوره» (جهان بينى)، «ارزش ه»، «ايدئولوژى»، «هنجاره»، «نماده»، «فنّاورى مادى و اجتماعى» مى باشد.3

 

دين و ارتباط آن با فرهنگ

بر اساس شواهد بسيار، دين و فرهنگ همزاد هم بوده و سهم بزرگى از بالندگى و ماندگارى خود را وامدار يكديگرند. از اين رو، گفته اند: «در تاريخ تمدن بشرى، نه دين بى فرهنگ داريم و نه فرهنگ بى دين.»4

درباره نسبت بين دين و فرهنگ، دو ديدگاه وجود دارد: افرادى همچون تى. اس. اليت آن دو را جنبه هاى مختلف يك چيز و دو روى يك سكّه با گستره اى هم افق مى دانند و در مقابل، كسانى مانند اگوستين ژيرارد با تأكيد بر تأثير سازنده و سامانگر آن دو در يكديگر، فرهنگ را پردامنه تر از دين مى خوانند.5 به دليل معنانى وسيع دين و فرهنگ نزد نظريه پردازان ياد شده و نيز به دست ندادن تعريفى دقيق از معنا و مولفّه هاى هر يك، ديدگاه آنان سر از تقابل درآورده و نزاع هاى فراوانى به دنبال داشته است. از اين رو، بدون پرداختن به نقد آن ها، تنها بر اساس تعريف خود از دين (اسلام) و فرهنگ، به نسبت بين آن دو مى پردازيم:

«دين (اسلام) عبارت است از اراده تشريعى خداوند كه در مجموعه گسترده اى از معارف و در حوزه باورها (عقايد)، ارزش ها، ايدئولوژى، هنجارها و نمادها ارائه و از طريق وحى در اختيار انسان قرار داده شده است تا زندگى فردى، عبادى و اجتماعى او را براى رسيدن به غايت آفرينش هدايت كند.» بنابراين، با توجه به مولفّه هاى مهّم فرهنگ، دين (اسلام) به لحاظ گونه هاى معرفتى، اخصّ از آن است. اما نكته شايان توجه اين كه همه عناصر فرهنگ به نوعى در گستره نظارتى دين قرار دارند. به ديگر سخن، هيچ يك از باورهاى دخيل در تكامل الهى انسان و نيز احساسات و عواطف، گفتار و رفتارهاى ريز و درشت فردى، عبادى، اجتماعى و حتى عواطف و رفتارهاى مرتبط با طبيعت و تاريخ نيز از حوزه عقايد، احكام و اخلاق دينى خارج نيستند. از اين رو، نسبت منطقى دين (اسلام) و فرهنگ با توجه به عناصر گوناگون فرهنگى، متفاوت است; اگر مؤلفه هاى

فنّاورى مادى (دانش ساخت و به كارگيرى ابزارها)، بخش هايى از فنّاورى اجتماعى (دانش مديريت) و نمادها در نظر گرفته شود، با اسلام نسبت تباين دارد، اما اگر عناصرى همچون باورها، ارزش ها، ايدئولوژى و هنجارها لحاظ شوند، نسبت بين آن دو، عموم و خصوص من وجه است.

قلمرو دين (اسلام)

وجود ايدئولوژى، ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى نشان مى دهند كه قلمرو اسلام فراتر از زندگى فردى است. بررسى دقيق و فراگير آموزه هاى كتاب و سنّت به روشنى نشان مى دهد كه حيات آدمى به دو بخش دنيايى و آخرتى تقسيم شده است و اين دو ارتباط تنگانگى با يكديگر دارند. اساساً بنا بر بينش اسلامى، چگونگى زندگى انسان در آخرت با توجه به نوع حيات وى در دنيا شكل مى گيرد. بر اين اساس، هيچ باور، احساس، گفتار و رفتار ريز و درشت فردى و اجتماعى را نمى توان سراغ گرفت كه به علت تأثير مثبت يا منفى آن (اندك يا زياد) در زندگى دنيا و آخرت انسان، مورد امر يا نهى دينى قرار نگرفته باشد. بنابراين، چنان نيست كه بخشى از كارهاى دنيا، دنيايى محض و بى تأثير در آخرت انسان بوده و خارج از گستره دين باشد و بخش ديگر مربوط به آخرت و داخل در قلمرو آن باشد.

 

سازوكارهاى حضور اجتماعى دين (اسلام)

فرهنگ و جامعه، همواره با انبوهى از شرايط دگرگون در فرايند حيات خود روبه روست و در موقعيت ها و شرايط ناهمسان، نيازها و پرسش هاى تازه ترى سر برآورده، پاسخ مى طلبند. از اين رو، براى اين كه اسلام بتواند با نظريه پردازى هاى اجتماعى و فرهنگى كارگشا، حضور دايمى خود را در شرايط متحوّل زندگى بشر و در طول همه اعصار و امكنه حفظ كند، ساز وكارهاى مهمى همچون گستردگى وسيع آموزه ها، اجتهاد (به عنوان اساسى ترين رمز پويايى و پايدارى اسلام كه موضوع اصلى آن بخش متغيّر زندگى است)، احكام حكومتى، تحوّل موضوعات، احكام ثانوى و عرف عقلا را در خود تعبيه كرده است.

مبانى فرهنگى اسلام

اسلام خود را دين جهانى دانسته و با فراخواندن بشر به سوى باورها، ارزش ها و هنجارهاى توحيدى، بر آن است كه جامعه (امّت واحده) و فرهنگ جهانى واحدى (توحيدى) تشكيل دهد; فرهنگى كه مبتنى بر فطرت مشترك انسانى است. اما از سوى ديگر، واقعيت هاى فرهنگى و اجتماعى حاكم بر جوامع بشرى را ـ هر چند كه مورد تأييد نباشند ـ پذيرفته، و پيروان خود را ناگزير از زندگى در آن و ارتباط با بيگانگان مى داند. از اين رو، به چاره انديشى پرداخته است تا از يك سو، مسلمانان بتوانند هويّت فرهنگى خود را حفظ كرده، تعميق بخشند و از سوى ديگر، با اصلاح فرهنگ هاى «جاهلى»، زمينه «توحيدى» شدن آن ها را فراهم آورند; بر اين اساس، ضمن به رسميت شناختن مرزهاى جغرافيايى و قراردادى در روابط بين الملل، اساس تفكيك بين جوامع بشرى را «جهان بينى» توحيدى و غير توحيدى دانسته و نظر به حاكميت اسلامى و غير اسلامى، آن را به «دارالكفر» و «دارالاسلام» تقسيم مى كند.

جهان بينى اسلامى، كه مبانى و جغرافياى فكرى ـ فرهنگى اسلام را ترسيم مى كند، از عناصر متعدّدى شكل گرفته است كه برخى بنيادين و زيربناى ديگر باورها و نيز ارزش ها، ايدئولوژى و هنجارهاى اسلامى به شمار مى روند و برخى ديگر از اهميت نسبى كم ترى برخوردارند. اين عناصر به ترتيب اهميت، به سه دسته هستى شناسى (توحيد)، انسان شناسى (معاد) و راه و راهنماشناسى (نبوّت) تقسيم شده، اصول سه گانه دين را شكل مى دهد.

 

راهبرد فرهنگى اسلام

پس از تفكيك جوامع بر اساس جهان بينى توحيدى، نوبت به «راهبرد فرهنگى» مى رسد تا خطوط كلى وسياست كلان مربوط به ارتباط با بيگانگان (كافران) را ترسيم نمايد. اين راهبرد بر قانون جاذبه و دافعه استوار است; قانون فراگيرى كه در اشكال گوناگون بر همه پديده هاى هستى حاكم بوده و دنياى جسم و جان آدمى را نيز در تسخير مراتب و جلوه هاى گوناگون خود دارد. بر اساس اين قانون، كه انسان از رهگذر آن مى تواند با حفظ حيات فردى و اجتماعى و ادامه آن، امكان تكامل را براى خود رقم زند، آدمى به سوى هر چيز و هر كس كه به نوعى نيازى از او را برآورد و لذت و كمالى برايش فراهم سازد، گرايش مى يابد و از هر چيز و هركس كه به گونه اى حيات جسم و جان او را تهديد كرده و رنج و نقصى به دنبال آورد، گريزان مى شود، با اين تفاوت كه گرايش ها و گريزهاى آدمى از روى آگاهى و اختيار صورت مى گيرند. به همين دليل نوع آگاهى و شناخت انسان، قطب نماى آن مى باشد.

از منظر اسلام، حيات و تكامل حقيقى انسان در گرو حيات فكرى و فرهنگى اوست. از اين رو، از يك سو و براى حفظ حيات و هويّت فرهنگى مؤمنان، بر فعّال كردن جاذبه و دافعه آنان و نفى بى تفاوتى نسبت به باورها و ارزش هاى جاهلى (غير توحيدى) تأكيد مىورزد و از سوى ديگر، با نفى عصبيّت هاى خونى (خانوادگى و قبيله اى)، جغرافيايى، نژادى (رنگ و زبان)، صنفى و حتى انتساب اسمى به اديان آسمانى6 و جاهلى خواندن آن ها، با دو اصل «تولّى و تبرّى»، جاذبه و دافعه اجتماعى و فرهنگى مسلمانان را در جهت فطرى و الهى هدايت مى كند. اين دو، از اصول عملى اسلام و به عنوان دو سياست كلان و راهبردى، تطبيق اجتماعى و فرهنگى اصل توحيد و شعار اساسى آن (لا اله الا اللّه) مى باشد كه از يك سو، با نفى خدايان دروغين (لا اله)، انسان ها را از پرستش و بندگى آن ها نهى كرده، بر باورها و ارزش هاى غير توحيدى خط بطلان مى كشد و از سوى ديگر، با اثبات خداى يگانه (اللّه) و دعوت انسان به بندگى او، جهان بينى و ارزش هاى توحيدى را فراروى بشر قرار مى دهد.

اسلام با دو راهبرد تولّى و تبرّى بر آن است كه توحيد را در تمام انديشه ها، باورها، ارزش ها و هنجارهاى فردى ، اجتماعى و عبادى انسان سارى و جارى كرده، باورها، ارزش ها و هنجارهاى غير توحيدى را از صحنه زندگى او حذف نمايد. به همين دليل، از يك سو، پيروان خود را به جانب دارى از فرهنگ توحيدى و همگرايى با مؤمنان صالح ، به عنوان تجسّمى از آن فرهنگ فرا مى خواند تا از اين طريق، جامعه اى بر اساس فرهنگ و نظام اجتماعى سياسى برخاسته از توحيد بنا كند و نيز با ايجاد همبستگى شديد روحى، فرهنگى و اجتماعى بين اعضاى آن و رهبران فكرى و اجتماعى اش، هويّت فرهنگى و اجتماعى آن را حفظ و از هضم شدن در فرايند تحولات تاريخى جلوگيرى نمايد. و از سوى ديگر، مؤمنان را به بيزارى جستن از فرهنگ جاهلى و كفّار و مشركان، كه تجسّمى از آن فرهنگ هستند، دعوت مى كند تا از نفوذ فرهنگ بيگانه در جامعه اسلامى پيش گيرى كند.

همگرايى و واگرايى (تولّى و تبرّى) كه اسلام منادى آن است، كاملا بر اساس حكمت و خردمندى و از روى نهايت رحمت و علاقه مندى به سرنوشت انسان هاست و اصولا خداوند، كافر و مشرك را نيز از آن جهت كه آفريده او هستند، دوست دارد. بدين روى، گم راهى او در وادى كفر و شرك را برنمى تابد و در مقابل آن بى تفاوت نيست. داستان «تبرّى» دقيقاً به روابط اجتماعى مردمانى مى ماند كه گروهى از آنان دچار بيمارى مسرى شده اند; عقل سالم و انسان دوستى اقتضا مى كند كه پزشكان و پرستاران آن جامعه از يك سو، به درمان و مراقبت از بيماران بپردازند تا بهبودى كامل يابند و از سوى ديگر، روابط افراد سالم را با آن ها محدود نمايند تا از ابتلاى آنان و گسترش روز افزون بيمارى پيش گيرى شود. بنابراين، هنگامى كه گروهى از انسان ها، دچار ناهنجارى هاى فكرى و رفتارى هستند، كاملا منطقى و خردمندانه است كه اسلام با ارائه راه كارهاى متعدد، از يك سو براى تصحيح انديشه ها، باورها، ارزش ها و هنجارهاى آنان همّت گمارد و در صورت اصرار بر گم راهى خويش و آلوده كردن فرهنگ و جامعه سالم، شديداً با آنان برخورد نمايد تا موجب بيمارى فكرى و فرهنگى ديگران نشوند و از سوى ديگر، براى پاس دارى از سلامت فرهنگى مسلمانان و پيش گيرى از سرايت باورها و ارزش هاى غير توحيدى به جامعه اسلامى، روابط اجتماعى با بيگانگان را كاملا ضابطه مند نمايد. به همين دليل، از همان آغاز و به وسيله ترسيم خط مشى برائت فرهنگى و واگرايى از بيگانگان و ارائه راه كارهاى مناسب، بر آن است كه فرهنگ پذيرى از بيگانگان را در حوزه باورها، انديشه ها، ارزش ها، ايدئولوژى، هنجارها و نمادهاى غير توحيدى از بين ببرد و حفظ هويّت مستقل و پايدارى فرهنگ جوامع اسلامى را تضمين نمايد.

نكته شايان توجه آنكه اساس تبرّا، بيزارى و برائت قلبى، زبانى و عملى جستن از باورها، ارزش ها، ايدئولوژى، هنجارها و نمادهاى غيرتوحيدى است، اما چون اين عناصر در افراد، گروه ها و نظام هاى اجتماعى ـ سياسى، تجسّم مى يابند، اسلام پيروان خود را به واگرايى نسبت به آن ها نيز فرا مى خواند. از اين افراد و گروه ها، در كتاب و سنّت با عناوين گوناگونى ياد شده است كه برخى كلى بوده و توسط برخى ديگر از عناوين جزئى، معنا و مصداق مى يابند. از جمله مى توان به عناوينى همچون طاغوت،7 شيطان،8 دشمنان خدا،9 كفّار،10مشركان،11 يهود و نصار12 و منافقان13 اشاره كرد.

قرآن سبب برائت فرهنگى را دشمنى افراد و گروه هاى ياد شده با فرهنگ توحيدى،14 خدا،15 پيامبر(صلى الله عليه وآله)16 و مؤمنان17 ذكر مى كند.

 

راه كارهاى صيانت از فرهنگ اسلامى

راه كارهاى گوناگون روانى، اجتماعى و فرهنگى كه براى عملياتى شدن راهبرد «برائت فرهنگى» و به شكل بسيار منطقى و حكيمانه پيش بينى شده اند، به روشنى نشان مى دهند كه راهبرد مذكور همه حوزه هاى مربوط به روابط با بيگانگان را شامل شده و هرگونه زمينه فرهنگ پذيرى از بيگانگان در مؤلّفه هاى مورد نهى اسلام را از بين مى برد. عمده ترين راه كارهاى مذكور عبارتند از: مبارزه مستقيم (جهاد)، انواع تحريم هاى اجتماعى، تحريم فرهنگى، مقاومت فرهنگى و مهاجرت فرهنگى. هر يك به اجمال بررسى مى شوند:

 

1. مبارزه مستقيم (جهاد)18

اين راه كار، كه از فروع و ضروريات دين است و جايگاه بلندى در بين احكام اجتماعى دارد، از عمده ترين شيوه هاى برائت از بيگانگان در جهت حفظ و گسترش فرهنگ اسلامى به شمار مى رود. شكل ابتدايى آن مشروط به حضور پيشواى معصوم(عليه السلام)و بسط يد اوست. در جهاد ابتدايى، همه اصناف كافران، نخست

به پذيرش اسلام دعوت مى شوند; اهل كتاب مى توانند در صورت عدم پذيرش آن، با شروط «اهل ذمّه» در قلمرو حاكميت اسلامى زندگى كنند. اما مشركان و پيروان اديان غيرتوحيدى، راهى جز پذيرش اسلام و يا جنگ ندارند، خداوند درباره مشركان مكّه مى فرمايد: (فإذا انسلخَ الاَشهرُ الحُرُمُ فاقتلوا المشركينَ حيثُ وجدتموهم و خُذوهم واحصروهم واقعدوا لهم كلَّ مرصد فإن تابوا و أقاموا الصَّلاةَ و آتوا الزكاةَ فخلّوا سبيلَهم إنَّ اللّهَ غفورٌ رحيمٌ.) (توبه: 5)

اين برخورد شديد براى برائت از آنان است و اين كه از هر طريق ممكن بايد همگى منقرض شوند تا مردم از اختلاط و معاشرت با آنان رهايى يابند19 و از تأثيرپذيرى از باورها و ارزش هاى شرك آلود و كفر آميزشان در امان بمانند.

اما جهاد دفاعى مشروط به حضور معصوم نيست، بلكه هنگامى كه اساس اسلام، شعائر و ارزش هاى آن و يا جان، مال و سرزمين مسلمانان از سوى كفّار تهديد شوند، مبارزه با آن ها بر هر مسلمان واجد شرايطى واجب است.20 دقت در آيات مربوطه نشان مى دهد كه هدف اصلى از اين راه كار از يك سو، نابودى كامل باورها و ارزش هاى كفرآلود و شرك آميز و از سوى ديگر، حفظ هويّت فرهنگى مسلمانان و باورها و ارزش هاى توحيدى است.

 

2. تحريم هاى اجتماعى ـ سياسى

اسلام با تحديد روابط اجتماعى و سياسى پيروان خود با بيگانگان، از يك سو، بر آن است كه با منزوى كردن مشركان و كافران، زمينه گرايش به اسلام و هدايت آنان را فراهم سازد و از سوى ديگر، با پيش گيرى از نفوذ آن ها و فرهنگ جاهلى در جامعه، هويّت فرهنگى مسلمانان را حفظ كند. براى اين هدف، راه كارهاى ذيل را ارائه كرده است:

الف. حكم به نجاست: نفرت و پرهيز از پليدى ها كه به نوعى آسيب هاى جسمى، روانى و اجتماعى را در پى دارند، از ويژگى هاى روحى و روانى انسان است. بر اين اساس، خداوند نظر به آگاهى كاملى كه به چند و چون تأثير برخى باورها، رفتارها، اشيا و انسان ها در سلامت جسم، جان و جامعه انسانى و مهم تر از همه، در فرايند تكامل الهى انسانها دارد، آن ها را «پاك» يا «پليد» ناميده است تا گرايش فطرى انسان به پاكى ها و گريز از پليدى ها را جهت داده، آن ها را از همديگر تفكيك نمايد. از اين رو، قرآن باپليد (رجس / نجس) خواندن بى ايمانى21 كفر، شرك و نفاق،22 مشركان23 و نيز امورى همچون شراب، قمار، بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمايى)،24مردار، خون، گوشت خوك و مانند آن25 بر آن است تا به تأثير ويرانگر آن ها در جسم، جان، جامعه و فرهنگ بشرى توجه داده، با ايجاد نفرت شديد، مسلمانان را به پرهيز از آن ها وادارد. بر همين اساس، اكثريت قاطع فقهاى شيعه نيز با استناد به كتاب، سنّت و اجماع، فتوا به نجاست ذاتى مشركان و نيز اهل كتاب داده اند، با اين تفاوت كه گروهى از فقهاى متأخّر و معاصر دلايل نجاست ذاتى اهل كتاب را ناتمام دانسته اند، اما به سبب فتواى مشهور، حكم به احتياط واجب26 و يا نجاست عَرَضى و حكمى آن ها داده اند.27

اين حكم نشان مى دهد كه اسلام، پرهيز از كفّار و مشركان را فرمان مى دهد تا زمينه همگرايى با آنان و در نتيجه، نفوذ انديشه ها، باورها و ارزش هاى غيرتوحيدى در جامعه اسلامى و اذهان مسلمانان از بين برود.

ب. تحريم ازدواج: بدون شك، خانواده با وجود ديگر نهادهاى آموزشى گوناگون، هنوز هم نقشى مهم و اساسى در جامعه پذيرى و اجتماعى شدن فرزندان ايفا مى كند. بسيارى از باورها، ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى، از راه آموزش مستقيم و غيرمستقيم خانواده به فرزندان منتقل مى شوند. در اين ميان، پدر و بيش از او مادر در شكل گيرى شخصيت پايه فرزندان نقشى كارساز دارند و بسيارى از ويژگى هاى فرهنگى را از راه ارتباط مستمر (همانند ويژگى هاى جسمى و روانى از راه وراثت) به فرزندان منتقل مى نمايند. از اين رو، سلامت جسمى، روانى و فرهنگى، همواره به عنوان يكى از اصلى ترين معيارها در گزينش همسر، مورد توجه افراد در فرهنگ هاى گوناگون بوده و هست.

در بسيارى از فرهنگ ها و اديان همانند آيين يهود،28مسيح29 و زرتشت،30 ازدواج با پيروان اديان، افراد نژادها و قبايل ديگر با چند و چونى متفاوت، ممنوع بوده است تا افزون بر حفظ هويّت دينى، اصالت نژادى و خانوادگى نيز مصون بماند. اسلام هرچند در مقايسه با اديان و فرهنگ هاى ديگر، انعطاف بيش ترى در اين مسئله از خود نشان داده و به ويژه معيارهاى نژادى، خانوادگى و امتيازات اجتماعى را لغو كرده است، اما نظر به اين كه هدف اصلى خود را تعليم و تزكيه انسان ها و اكمال ارزش هاى والاى اخلاقى مى داند، با اذعان بر تأثير فكرى و رفتار پدر و مادر بر فرزندان،31 ايمان را شرط صحّت ازدواج دانسته و پيروان خود را از ازدواج با مشركان و كافران32 نهى نموده است، هرچند امتيازاتى همچون زيبايى و موقعيت برتر اجتماعى نيز داشته باشند. قرآن درباره حكمت اين حكم مى فرمايد: (اولئكَ يدعون الى النّار.) (بقره: 222); آنان به خاطر باورها و ارزش هاى شرك آلودى كه دارند، ديگران را به سوى آتش جهنم فرا مى خوانند، اما خداوند با دعوت به ايمان، موجب رستگارى، آمرزش و بهشتى شدن انسان ها مى شود. بنابراين، خداوند مؤمنان را از اختلاط و معاشرت با مشركان، كه نتيجه اى جز دورى از خدا در پى ندارد، بر حذر داشته و به اختلاط با مؤمنان، كه زمينه تقرّب الهى است، فرا مى خواند.33

از سوى ديگر، خداوند زن و شوهر را مايه آرامش روانى يكديگر مى داند كه بين آنها پيوند قلبى و مودّت آميزى بر قرار كرده است.34 ادامه اين پيوند براى استمرار زندگى زناشويى ضرورى است. حال اگر چنين پيوندى بين زن و شوهرى كه يكى مسلمان و ديگرى كافر است برقرار شود، از يك سو، آنان به ويژه زن را در معرض فرهنگ پذيرى از يكديگر قرار داده و از سوى ديگر، با نهى از دوستى و مودّت كافران در تضاد خواهد بود; و اگر اين رابطه برقرار نباشد، زندگى دوام نخواهد يافت.

دليل ديگر آنكه ازدواج با بيگانگان در دراز مدت موجب حضور گسترده غير مسلمانان در جامعه اسلامى و تغيير تركيب جمعيت، گسترش فرهنگ بيگانه و اضمحلال فرهنگ اسلامى مى گردد. از اين رو، ازدواج با پيروان ديگر اديان، جز در موارد خاص، تحريم شده است.

ج. تحريم سلطه اجتماعى ـ سياسى: از ديگر راه كارهاى مهم صيانت از فرهنگ جامعه اسلامى، تحريم هرگونه تسلط و ولايت كفار بر مؤمنان و جامعه اسلامى است كه در اصطلاح فقها، به قاعده «نفى سبيل»35 معروف و به عنوان يكى از اصول حاكم بر روابط اجتماعى و بين الملل مسلمان ها با بيگانگان مطرح است. مراد از اين قاعده اين است كه خداوند در تشريع احكام اسلامى، حكمى را كه به واسطه آن سلطه و برترى كافر بر مسلمان تثبيت گردد، جعل نكرده است. بر فرض ثبوت اين قاعده، حكومت آن بر همه عمومات و اطلاقات اوليه ثابت مى گردد;36 بدين معنا كه نقش محدودكننده اى در استنباط احكام مربوط به روابط اجتماعى ـ سياسى مسلمانان با بيگانگان دارد. از اين رو، اگر عموم و يا اطلاق آيه و روايتى مقتضى حكمى باشد كه زمينه ساز سلطه كافر بر مسلمان است، به وسيله اين قاعده تخصيص خورده، حجيّت خود را براى اثبات نظر شارع از دست مى دهد. براساس اين قاعده، كه در اثبات آن به قرآن،37 سنّت،38 عقل39 و اجماع40 استناد شده است:

اولا، برقرارى هرگونه رابطه سياسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى كشورهاى مسلمان با بيگانگان در صورتى كه موجب استيلاى سياسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى بيگانگان بر جوامع اسلامى شود، حرام است و نه تنها دولت ها و ملل مسلمان حق برقرارى چنين روابطى ندارند، بلكه بايد با ابزارها و راه كارهاى گوناگون از جمله مقاومت منفى به مقابله با بيگانگان برخيزند.41

ثانياً، هيچ كافرى نمى تواند در جامعه اسلامى عهده دار منصبى از مناصب سياسى و قضايى، كه لازمه اش تسلط و برترى بر مسلمانان است، بشود. مسلمان بودن از شرايط حاكمان، واليان و قضات جامعه اسلامى است.42

ثالثاً، كافر، بر كودكان بى سرپرست (لانّه لا يؤمَن مخادعته عَن الدين)، ديوانه43 و خردسالان مسلمان ـ هرچند فرزندان خود او باشد ـ و نيز بر تزويج دختر مسلمان خود،44 تجهيز ميت مسلمان ـ حتى پدر و فرزند او باشند 45 و برده مسلمان، حق ولايت و سرپرستى ندارد.46 همچنين حق شُفعه بر مسلمان ندارد. برخى از فقها حق مالكيت وى بر قرآن و حتى كتب روايى و فقهى را نيز رد كرده اند.47

د. تحريم فراورده هاى گوشتى: در ذبح يا شكار حيوانات، علاوه بر شرايطى همچون رو به قبله بودن و ذكر نام خدا، مسلمان بودن ذابح يا شكارچى نيز شرط است. از اين رو، اگر يكى از اصناف كافران ـ اعم از مشرك، بت پرست، مادى گرا، اهل كتاب و نيز مرتد و ناصبى ـ حيوانى را سر ببرند و يا به وسيله سگ شكارى، تير و تفنگ شكار كنند، آن حيوان، غير مذكّا و در حكم مردار است و استفاده از گوشت، پوست و چربى آن بر مسلمان حرام مى باشد. به همين دليل، گوشت، پوست، چربى و مواد غذايى گوشتى، كه از كشورهاى غيرمسلمان وارد مى شوند و يا در بازار غير مسلمانان و يا به وسيله غير مسلمانى كه در كشور اسلامى زندگى مى كند، فروخته مى شوند، محكوم به حرمت و نجاست مى باشند;48 البته نصوص مربوط به ذبايح اهل كتاب، قدرى متفاوت است; لذا برخى براى جمع بين ادله، حكم به كراهت كرده اند; اما مشهور فقها ذبايح اهل كتاب را نيز غيرمذكّا دانسته اند49 حتى در برخى روايات، از ذبايح جبريّه و مجسّمه نيز نهى شده است.50 همچنين براساس نجاست كفّار، ديگر مواد غذايى آنان، كه مايع و يا مرطوب باشد، نيز همين حكم را دارد، هرچند برخى در صورت عدم علم به نجاست، پرهيز از آن را لازم نمى دانند. اين راه كار نيز در جهت منزوى ساختن بيگانگان و واگرايى از آن ها قابل ارزيابى است تا يكى ديگر از زمينه هاى فرهنگ پذيرى از بيگانگان از بين برود.

هـ. تحريم تسليحاتى: قدرت برتر نظامى از ابتدايى ترين اشكال آن تا برخوردارى از فنّاورى و تجهيزات بسيار پيشرفته نظامى، همواره ـ به ويژه در جهان معاصر ـ يكى از عناصر قدرت و برترى طلبى هاى بين المللى بوده است. از اين رو، اسلام از يك سو، مسلمانان را به داشتن قدرت برتر نظامى براى دفاع از خويش و مقابله با دشمنان فرا مى خواند51 و از سوى ديگر، هرگونه ارتباط تجارى، از جمله فروش سلاح و فنّاورى نظامى به دشمنان را، در صورتى كه موجب تقويت بنيه نظامى آنان و در نتيجه، تهديد مسلمانان شود، تحريم نموده، آن را جزو «مكاسب محرمّه» مى شمارد.52 اين سياست در روابط تجارى، به ويژه تجارت نظامى، به مرور زمان مى تواند بيگانگان را به انزواى بين المللى كشانده، آن ها را از تلاش، تهديد و اعمال فشار بر ضدجوامع مسلمان و در نتيجه، تسلط و تأثيرگذارى بر آن، باز دارد. فقهاى مسلمان با استناد به كتاب53 و سنّت،54 ديدگاه هاى ارزشمندى در اين باره ارائه كرده اند.55

و. تحريم اطلاعاتى: قرآن هرچند با خطاب عام، مسلمانان را از برقرارى ارتباط ولايى با بيگانگان نهى مى كند. اما به سبب اهميت فراوانى كه حفظ اسرار جامعه اسلامى دارد، به طور خاص بر آن تأكيد كرده و مسلمانان را از اينكه بيگانگان را محرم راز خود دانسته واطلاعات و اسرار گوناگون نظامى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى را در اختيار آنان قرار دهند و يا به آن ها بفروشند، نهى مى كند:

(يا أيُّها الّذينَ آمَنوا لا تَتّخذوا بطانةً مِن دونكم لا يَألونكم خَبالا ودّوا ما عنتّم قد بدتِ البغضآء مِن أفواهِم و ماتُخفى صَدورهم أكبرُ قد بيَّنا لكم الآياتِ إن كنتم تَعقلونَ.) (آل عمران: 118); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! محرم اسرارى از غيرخود انتخاب نكنيد. آن ها از هرگونه شر و فسادى درباره شما كوتاهى نمى كنند و دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد. (نشانه هاى) دشمنى از دهان (و كام)شان آشكار شده و آنچه در دل هايشان پنهان مى دارند، از آن مهم تر است. ما آيات (و راه هاى پيش گيرى از شرّ آن ها) را براى شما بيان كرديم، اگر انديشه كنيد.

اين آيه در شأن عده اى از مسلمانان نازل شد كه به سبب خويشاوندى، همپيمانى، همسايگى و حق رضاعى كه پيش از اسلام با يهوديان داشتند، به قدرى روابط دوستانه و صميمانه با آنان برقرار كرده بودند كه پس از اسلام، اسرار مسلمانان را به آن ها بازگو مى كردند و آن ها در مواقع لزوم، از آن اطلاعات عليه مسلمانان بهره مى گرفتند، يا آن را در اختيار مشركان مكه قرار مى دادند. از اين رو، آيه نازل شد وآنان را از اين كار نهى كرد.56

ز. تحريم وابستگى به بيگانگان: قرآن پيامبر و مسلمانان را از تكيه كردن و وابستگى به بيگانگان در امور دينى و اجتماعى نهى مى كند: (ولا تركَنوا الىَ الّذين ظلموا فتمسَّكم النارُ.)(هود: 113) مرحوم علاّمه طباطبائى در تفسير «ركون»، «الذين ظلمو» و امورى كه اتكا به ظالمان در آن ها نهى شده است، مى فرمايد: با توجه به آيات قبلى، روشن مى شود كه مراد از ظالمان، كافران و مشركان و هر جائر و ستمگرى است كه از پذيرش آيين توحيدى سرباز زده، از گسترش و پياده شدن آن جلوگيرى نموده و مؤمنان را به خاطر باورها و ارزش هايشان مورد آزار و شكنجه قرار مى دهد. بنابراين، حتى جائران مسلمان نما را نيز شامل مى شود و «ركون» به هر تكيه كردنى گفته نمى شود، بلكه به آن وابستگى كه برخاسته از گرايش و تمايل باشد، اطلاق مى گردد. قرآن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را از اين وابستگى به ظالمان در امور دين نهى مى كند; يعنى بايد از بيان و يا پياده كردن حقايقى از دين كه به ضرر آن هاست، پرهيز كنند و نبايد آنان را در اداره امور اجتماعى خويش دخالت دهند و يا با استفاده از امكانات آنان به حفظ، تبليغ، اجراى دين، اخلاق و سنن اسلامى اقدام نمايند; چرا كه اين كار، استقلال دينى و اجتماعى مسلمانان را خدشه دار كرده، احياى حق از راه توسّل به باطل به شمار مى رود كه سرانجام، موجب از بين رفتن حق بر اثر تلاش براى احياى آن مى شود.57

بر همين اساس، اسلام نظام هاى اجتماعى و سياسى را كه مبتنى بر فرهنگ اسلامى نباشند و نيز حاكمانى را كه بر مبناى معيارهاى اسلامى سر كار نيامده باشند، «غاصب» و «طاغوت» مى نامد. ائمّه معصوم(عليهم السلام) نيز همواره نسبت به اين نظام ها و حاكمان جور، موضع منفى داشته و با آنان درگير بوده اند و به همين دليل نيز از سوى آنان مسموم و مقتول شده اند. آن بزرگواران هرگونه همكارى با آن ها و مراجعه به آنان، حتى براى گرفتن حق مسلّم خويش، را نهى كرده اند;58 چرا كه اين گونه وابستگى ها و مراجعه كردن ها به معناى به رسميت شناختن آنان بوده و به مرور زمان مشروعيت آن ها را نهادينه كرده و در نتيجه، باعث انزوا و خاموشى فرهنگ توحيدى مى شود.

ح. عدم تكريم اجتماعى: در بينش اسلامى، ميزان ارزش و كرامت حقيقى انسان در گرو ميزان تكامل الهى اوست كه تنها از راه پاى بندى به باورها، ارزش ها و هنجارهاى توحيدى ميسّر است; از اين رو، كافران را بدترين جنبندگان ناميده59 و براى آنان ارزشى قايل نيست. به همين دليل، فقها با استناد به كتاب و سنّت، احكامى را صادر كرده اند كه به نوعى، تحقير اجتماعى كفّار بوده و از راه هاى مؤثر برائت و بيزارى از آنان است; مانند جواز هجو، لعن، نفرين و غيبت مشركان،60 عدم جواز غسل61 و نماز بر جنازه62 آنان، عدم وجوب كفن و دفن،63 عدم قبول شهادت،64 منع وصيت65 و وقف براى آن ها،66 محروميت از ارث،67 زكات،68 عدم وجوب ديه قتل آن ه69 و عدم جواز استغفار براى مردگان آن ها.70البته در برخى موارد، بين فقها اختلاف نظرهايى وجود دارد.

ط. محدوديت هاى اجتماعى فرهنگى: از ديدگاه فقه اسلامى، پيروان اديان آسمانى و اهل كتاب حكمشان با مشركان و بى دينان يكسان نيست. از اين رو، آن ها مى توانند تحت شرايط «ذمّه» با حفظ عقيده و مذهب خويش در حوزه حكومت اسلامى، زندگى كنند. اين شرايط عبارتند از: پرداخت جزيه (ماليات سرانه)، پرهيز از اقداماتى كه به نوعى امنيت اجتماعى مسلمانان را به خاطر انداخته، يا موجب آزار و اذيت آنان مى شود (مثل همكارى با بيگانگان و جاسوسى براى آن ها، ايجاد مزاحمت براى زنان و دختران مسلمان و دزدى اموال آن ها) پرهيز از شكستن هنجارها و بى اعتنايى نسبت به ارزش هاى اسلامى در ملأعام، اجتناب از احداث معابدى همچون كليسا، صومعه، كنشت و آتشكده، خوددارى از احداث بناها و ساختمان هاى مشرف بر خانه هاى مسلمانان، به صدا درآوردن ناقوس، ورود به مساجد مسلمانان، فروش كتب دينى خود و صليب در بازار مسلمانان، تبليغ باورها و ارزش هاى خود، و انجام معاملاتى كه در اسلام حرامند. اين محدوديت ها از جمله براى آن هستند كه به مرور زمان، فرهنگ جامعه اسلامى با تأثيرپذيرى از باورها و ارزش هاى آنان، دگرگون نشود.71 از سوى ديگر، زمينه انزواى اجتماعى و فرهنگى آنان فراهم شده، به مرور زمان، باورها و ارزش هاى شرك آلود از بين بروند.

 

3. تحريم فرهنگى

از منظر اسلام، جامعه در سلامت و آلودگى فكرى و رفتارى افراد بسيار مؤثر است. براى همين، از يك سو با سازوكارهاى گوناگونى همچون تبليغ، ترويج و تعميق باورها، انديشه ها، ارزش ها، و هنجارهاى اسلامى و اصل امر به معروف بر آن است كه آن ها را تبديل به فرهنگ عمومى كرده و با اصلاح ناهنجارى هاى فكرى و رفتارى به سالم سازى فرهنگى بپردازد و از سوى ديگر، با ارائه راه كارهاى مناسبى همچون تحريم محصولات فرهنگ غير دينى، نفى نمادهاى كفرآلود، تحريم تشابه فرهنگى به بيگانگان و «نهى از منكر» به مبارزه با فرهنگ جاهلى و در نتيجه، اصلاح مداوم افراد و نهادهاى اجتماعى همّت گمارد تا فضاى فرهنگى جامعه به عناصر فرهنگ غير توحيدى آلوده نشود.

احكام مربوط به مرتدشدگان، بدعت گذاران در دين، تحريفگران و مفسّران به رأى و چگونگى برخورد با آنان نيز دقيقاً در همين جهت و براى صيانت از فرهنگ دينى و پيش گيرى از تزلزل اعتقادى و استحاله و اضمحلال فرهنگى جامعه قابل ارزيابى است. در ذيل به سه نمونه از مصاديق تحريم فرهنگى اشاره مى شود:

الف. تحريم فراورده هاى فرهنگى: از نگاه اسلام، هر كسى مى تواند براى خود هرگونه باور و انديشه اى داشته باشد و در خلوت خانه خود، هر رفتارى انجام دهد. وى هرچند در نزد خداوند مورد بازخواست قرار خواهد گرفت، ولى كسى حق تجسّس و دخالت در كار او را ندارد. اما اگر همين فرد در مقام ترويج همان باورها و ارزش هاى غير دينى برآيد، چون جنبه اجتماعى پيدا مى كند، اسلام دستور برخورد شديد با وى را مى دهد; چرا كه موجب آلودگى فرهنگ عمومى جامعه و افول آن مى شود. بر همين اساس، اسلام آن دسته از محصولات فرهنگى را كه به نوعى باورها، انديشه ها و ارزش هاى غير اسلامى را ترويج و يا در باورها و ارزش هاى دينى القاء شبهه و ترديد مى كنند، تحريم و امحاى آن را واجب كرده است. اين راه كار از دير باز تحت عنوان «حرمت كتب ضاله»72 مطرح بوده و فقها بالاتفاق، نگه دارى، چاپ، تكثير، خريد و فروش، خواندن، تدريس و درس گرفتن اين گونه كتاب ها و نيز كسب درآمد از راه هاى مذكور را حرام دانسته اند، جز براى اهل فن و براى نقد و بررسى آن ها.73 روشن است كه انواع مطبوعات، نشريه ها، روزنامه ها و نيز امواج و تصاوير ضالّه نيز، كه از ماهواره و اينترنت دريافت مى شوند، همين حكم را دارند. فقها براى اين حكم به كتاب،74 سنّت و عقل استناد كرده اند.75

ب. نفى نمادهاى فرهنگى: نمادها به عنوان ابزار ارتباط اجتماعى، نقش انتقال فرهنگى را بين افراد، نسل ها و جوامع بشرى ايفا مى كنند. از اين رو، اسلام بسيارى از باورها و ارزش هاى بنيادين خود را در قالب هاى گوناگونى از رفتارها و گفتارهاى نمادين و يا تركيبى از هر دو ريخته و با عناوين گوناگون كوشيده است كه آن ها را جزئى از رفتارها و گفتارهاى روزمره مسلمانان قرار دهد تا از اين راه، وارد حوزه فرهنگ عمومى كرده و به هدايت فكرى، رفتارى آن ها بپردازد. براى مثال، نماز و حج سرشار از اين گفتارها و رفتارهاى نمادين و در برگيرنده عميق ترين مفاهيم توحيدى اند.

«توحيد» بنيادى ترين باورى است كه اسلام مى خواهد آن را در تمام انديشه ها، باورها، رفتارها، گفتارها، و عواطف فردى و اجتماعى انسان منعكس نمايد و در يك كلام، قبله نماى فرهنگ و جامعه كند. از اين رو، از يك سو «قصد قربت» را در همه رفتارها، گفتارها و عواطف، شرط لازم و يا شرط كمال دانسته است; چنان كه رو به قبله و يا پشت به قبله بودن در بسيارى از حالات، واجب، حرام، مستحب و يا مكروه است; يعنى انسان بايد هنگام عبادت، در نهان و آشكار، قيام و قعود، خواب و بيدارى، متوجه خدا بوده و حتى هنگام انجام حيوانى ترين رفتارها نيز نبايد از خدا و جهت توحيدى غافل شود. از سوى ديگر، رفتارها، گفتارها و نمادهايى را كه به نوعى تداعى گر و دربردارنده باور و يا ارزشى از فرهنگ جاهلى اند، مورد نهى تحريمى و يا تنزيهى قرار داده است تا همه روزنه هاى نفوذ فرهنگ بيگانه به حوزه فرهنگى مسلمانان را مسدود نمايد. براى مثال به موارد ذيل توجه كنيد:

1. قبله: بدون شك، روبه سوى معبود بودن، جان مايه اصلى عبادت و بندگى است، اما چون خداوند فراتر از افق ادراك حسى بشر است و مكان مشخصى ندارد (همه جا هست و هيچ جا نيست) اگر قرار باشد در رفتار، گفتار و انديشه هاى آدمى تجلّى كند، قطعاً بايد يك جهت نمادين و محسوس و مشخصى داشته باشد تا همه بندگان بدان سمت روى كنند. از اين رو، «كعبه» از دير باز به عنوان برجسته ترين نماد توحيد، قبله خداپرستان بوده است تا آنان با همه تفاوت ها، يگانگى و همبستگى فرهنگى و اجتماعى خود را حفظ نمايند. براى همين، از يك سو، نمازگزاردن به سوى كعبه واجب است76 و از سوى ديگر، اقامه آن در برابر مجسمه، تصوير، قبر،77 آتش روشن، و نيز در آتشكده78، با لباس، انگشترى و روى فرشى كه دارا ى تصوير ذى روحى باشد،79 نهى شده است. حكمت اين حكم را پرهيز از تشبّه به بت پرستى و عبادت اهل ضلال دانسته اند; چرا كه هر يك از موارد مذكور نمادى از يك باور غيرتوحيدى است.

ب. اذان: پيش از وضع حكم اذان، مسلمانان با نداى «الصلاةُ جماعة» وقت نماز را اعلان مى كردند و در سال نخست هجرت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى تعيين نشانه اى براى اعلام وقت نماز، با يارانش به مشورت نشست. برخى «بوق زدن» ـ نماد عبادى يهوديان ـ و برخى ديگر برافروختن آتش و بعضى نيز صداى «ناقوس» را پيشنهاد كردند. اما چون هر يك از آن ها نمادى از باورها و اديان شرك آلود بودند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هيچ يك را نپذيرفت، تا آنكه روزى جبرئيل نازل شد و حكم اذان را ابلاغ كرد; اذانى كه عميق ترين و بنيادى ترين باورها و ارزش هاى توحيدى را در بر دارد و به حق مى توان آن را بلندترين سرود توحيد و زيباترين شعار يگانه پرستى دانست.

ج. تحريم تشابه فرهنگى: تقليد و الگوپذيرى از ويژگى هاى روانى انسان بوده و از زمينه هاى مهم اجتماعى شدن و فرهنگ پذيرى به شمار مى رود. اين پديده ريشه در انگيزه هايى همچون گرايش به برترى و توانمندى، برخوردار شدن از پذيرش اجتماعى و دور ماندن از فشارهاى اجتماعى دارد كه فرد را وادار به پذيرش ارزش هاى حاكم بر محيط زندگى و يا مورد قبول الگوى موردنظر مى كند.

اسلام با توجه به اين مهم و با تأكيد بر اين نكته كه تقليد و تشابه به هر فرد و گروهى، پيامد همگرايى و همسان شدن با آنان را در پى دارد،80 از يك سو، الگوهاى سالم فكرى و رفتارى را معرفى كرده81 و از سوى ديگر، با مذموم خواندن تقليدهاى كوركورانه و عارى از تفكر و تأمّل و نفى الگوهاى ناشايست و تقليد از آن ها،82 تشابه به بيگانگان و تقليد از آن ها را تحريم مى كند تا مسلمانان به مرور زمان و در اثر همگرايى با آن ها به فرهنگ پذيرى و در نتيجه، استحاله فرهنگى گرفتار نشوند. اين مهم از ديرباز و تحت عنوان «حرمت تشبّه به كفار» در كتب فقهى مطرح بوده است و فقها تشابه به كفّار را در لباس پوشيدن، آرايش كردن، غذا خوردن، روش زندگى83 و هرچيزى كه از ويژگى هاى اختصاصى آن ها باشد، حرام دانسته اند.84

 

4. مقاومت فرهنگى

پاى بندى به باورهاى اسلامى در زندگى فردى و اجتماعى، ناگزير يك سلسله ناملايمات، محدوديت ها و محروميت هاى ظاهرى به دنبال دارد. اسلام مقاومت در برابر اين امور و ديگر فشارهاى اجتماعى براى صيانت از فرهنگ اسلامى و عدم پذيرش فرهنگ جاهلى را از مصاديق بارز «صبر در طاعت» و «جهاد فى سبيل الله» مى داند و از مسلمانان مى خواهد هرگز به دلايلى همچون حاكميت فرهنگ جاهلى بر جامعه و پيروى اكثريت از آن، اندك بودن رهروان طريق هدايت و وجود فشارهاى گوناگون اجتماعى، دست از باورها و ارزش هاى خود برنداشته، به رنگ جماعت درنيايند; چرا كه پس از هدايت سبيل85 و تبيين رشد از غىّ،86 حجت بر همه تمام است و بايد براى حفظ باورها و ارزش ها توحيدى پايدارى كرد.

مقاومت فرهنگى و جان بازى در راه باورها و ارزش هاى توحيدى، جلوه هاى با شكوهى در تاريخ اديان الهى داشته است و انبيا، خود طلايه داران اين حركت بوده اند. از اين رو، قرآن كريم علاوه بر انبيا، از افراد و گروه هاى مؤمنى نام مى برد كه على رغم حاكميت فرهنگ و نظام اجتماعى ـ سياسى طاغوت بر جامعه و تحمّل سختى هاى فراوان، دست از باورها و ارزش هاى توحيدى بر نداشته و با به جان خريدن انواع فشارهاى اجتماعى، آزارها و اذيت ها سر بر سرآيين و ايمان خود نهادند. اين كار آنان چنان بزرگ و با شكوه است كه خداوند آن را به غايت ستوده و آن ها را براى هميشه تاريخ و به عنوان الگوى سرمد مؤمنان معرفى كرده است. قرآن با بيان اين قبيل داستان ها، بر آن است كه از يك سو، مسلمانان را، كه همواره با اين فشارها مواجه بوده اند، دل دارى دهد تا هرگز موعوب جوامع و فرهنگ هاى طاغوتى نشده، بر صيانت از باورها و ارزش هاى توحيدى پاى دارى كنند و از سوى ديگر، سرانجام دردناك كافران را، كه دست به آزار مؤمنان زده اند، براى عبرت همه كافران تاريخ گوشزد نمايد. به برخى از جلوه هاى اين نوع مقاومت ها در قرآن توجه كنيد:

الف. ساحران فرعون: هنگامى كه ساحران به حقّانيت رسالت موسى(عليه السلام) پى برده و به خداى يگانه ايمان آوردند،87 فرعون سخت برآشفت و آن ها را به شديدترين شكنجه ها و فجيع ترين نوع قتل (بريدن يكى از دو دست و پاى ديگر و آويزان كردن از تنه درخت نخل) تهديد كرد،88 تا دست از ايمان خود بردارند، اما ساحران بدون اينكه مرعوب اين تهديدها شوند، بر ايمان خود پايدارى كرده، گفتند: «سوگند به خدايى كه ما را آفريده، هر گز با وجود اين دلايل روشن، تو را بر خداى يگانه مقدّم نخواهيم داشت. هركارى كه دوست دارى انجام بده، فرمان تو تنها در اين دنيا نافذ است و تنها مى توانى ما را از پاداش ها و امتيازاتى كه داده بودى محروم كنى و با بريدن دست و پايمان و آويختن به دار، ما را از زندگى دنيا محروم سازى،89 اما اگر كسى در گرداب شرك و گناه غرق شود، براى هميشه در آتش قهر خدا دچار خواهد شد; چنان كه اگر كسى به وادى ايمان و عمل صالح گام نهد از نعمت هاى بى شمار و بهشت جاودان خدا بهره مند مى شود.90 ما به پروردگار خويش ايمان آورديم تا گناهان و جادوگرى مان را، كه تو ما را براى مقابله با موسى بدان واداشتى، بيامرزد; كه او بهتر و ماندگارتر است.91 تو به سبب اين كه ما با ديدن نشانه هاى آشكار الهى به خدا ايمان آورديم، مى خواهى از ما انتقام بگيرى، و ما از خداوند مى خواهيم كه به ما صبر و استقامت عنايت كرده، ما را مسلمان و با ايمان از اين دنيا ببرد.92

قرآن با بيان اين فراز از داستان حضرت موسى(عليه السلام) يكى از زيباترين صحنه هاى توحيدى را ترسيم كرده، قدرت شگفت انگيز ايمان راسخ و يقين به خدا و باورهاى توحيدى را به نمايش مى گذارد كه چگونه مى تواند با شكوه ترين جلوه هاى پايدارى و مقاومت فرهنگى را بيافريند.

ب. مؤمن آل فرعون: وى را از نزديكان فرعون دانسته اند93 و ظاهراً پس از ايمان آوردن ساحران، به حضرت موسى(عليه السلام)گرويد، اما ايمان خود را از فرعونيان پنهان مى داشت. قرآن وى را با نام «مؤمن آل فرعون» معرفى مى كند; نامى كه دنيايى از پيام است. «مؤمن» تجسّمى از باورها و ارزش هاى توحيدى است كه در ميان اجتماعى (آل فرعون) مى زيست كه زمامدار آن نماد برجسته كفر، شرك و طغيان بود. سوره اى از قرآن نيز به اين نام، نام گذارى شده است و بيش از بيست آيه به شرح مقاومت و بيانات وى در دفاع مستدل و حكيمانه از باورها و ارزش هاى توحيدى و نكوهش شرك و بت پرستى و پيروان آن مى پردازد.

از آيات قرآن بر مى آيد كه وى مردى هوشمند، موقع شناس، داراى منطقى استوار و نيز آگاه به معارف توحيدى بوده است. او براى آگاهى از نقشه فرعونيان و در حمايت از حضرت موسى(عليه السلام)، ايمان خود را پنهان مى داشت; اما هنگامى كه ديد خشم شديد فرعون جان موسى(عليه السلام) را تهديد مى كند، قدم پبش نهاد و با به خطر انداختن جان خويش و بيانات مستدل و منطقى، جان موسى را از خطر رهانيد.94

قرآن درباره فرجام وى به طور سر بسته مى گويد: خداوند او را از توطئه هاى آنان رهانيد، ولى فرعونيان را در گرداب هلاكت و عذاب الهى غرق كرد،95 اما از اينكه چه توطئه اى عليه او چيدند، چيزى نمى گويد. بخشى از آن توطئه مى تواند تحميل بت پرستى بر وى باشد، اما خداوند چنان قدرت روحى و استقامتى به او داد كه از اين دام مهلك رها شد. امام صادق(عليه السلام)نيز در تفسير جمله «فوقاه اللّهُ سيئاتُ ما مكرو» به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «واللّهِ لقد قطَّعوه اِربا اِرباً و لكن وقاه اللّهُ أن يُفتنوه فى دينه»;96 به خدا سوگند، او را قطعه قطعه كردند، ولى هرگز نتوانستند وى را به دست برداشتن از دين و آيين خود وادار نمايند.

ج. آسيه همسر فرعون: وى نيز پس از غلبه حضرت موسى بر ساحران، به خداى يگانه ايمان آورد، ولى آن را پنهان مى داشت، اما سرانجام رازش برملا شد. فرعون بارها از وى خواست دست از آيين يكتاپرستى بردارد و از موسى(عليه السلام) و خداى يگانه بيزارى جويد، اما وى به شدت پايدارى كرد. هنگامى كه فرعون از ارتداد او نااميد شد، دستور داد وى را در زير آفتاب سوزان به چهار ميخ كشيده، سنگ بزرگى بر روى سينه اش قرار دهند، اما او آن قدر در زير شكنجه تاب آورد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.

خداوند او را به عنوان الگوى ابدى براى همه مؤمنان تاريخ معرفى مى كند; زنى كه در متن يك محيط آكنده از كفر و شرك و در خانه سرسخت ترين دشمن خدا زندگى مى كرد، اما به سبب پاى بندى به باورها و ارزش هاى توحيدى، نه تنها از جان خود گذشت، بلكه به همه جلال و جبروت فرعونى و زرق و برق دنيا و ناز و نعمت زندگى پشت پا زد و با آرزوى همجوارى با خداى مهربان، از فرعون و پيروان ستم كار او و نيز باورها و ارزش هاى جاهلى آنان بيزارى جست.97 از اين رو، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)وى را يكى از چهار زن برتر بهشت معرفى كرد.98

د. اصحاب اخدود: در داستان موسوم به «اصحاب اخدود»، از جبّاران ستمگرى ياد مى شود كه گودال عظيمى پر از آتش انبوه فراهم آورده، مؤمنان را تنها به دليل اينكه دست از آيين يكتا پرستى برنداشتند و به آيين شرك آميز گردن ننهادند، درون آتش انداخته، سوزاندند. آنان با تمام قساوت و بى رحمى، در كنار گودال مى نشستند و سوختن مؤمنان را تماشا مى كردند.99

هـ. اصحاب كهف: اصحاب كهف گروه ديگرى از قهرمانان مقاومت در راه حفظ فرهنگ و آيين توحيدى هستند كه خداوند به سبب عظمت كارى كه انجام دادند، آنان را «جوان مرد» مى نامد، با اينكه همه از مرز جوانى گذشته بودند.100 آنان شش نفر از مشاوران و نزديكان دقيانوس طاغوت زمان به همراه يك چوپان بودند و در جامعه اى مى زيستند كه شرك و بت پرستى و باورها و ارزش هاى برخاسته از آن بر سراسر زندگى مردمان سايه گستر بود و حاكمان ستمگر طاغوت، يكى پس از ديگرى بر گرده جامعه سوار شده، به پاس دارى از فرهنگ كفر و نظام اجتماعى سياسى مى پرداختند. اصحاب كهف از پيروان آيين نوظهور حضرت مسيح(عليه السلام) بودند كه سران كفر به سختى در برابر آنان واكنش نشان دادند و براى جلوگيرى از گسترش دين آنان، مؤمنان را به شدت مورد آزار و شكنجه قرار داده، به قتل مى رساندند.101

اصحاب كهف در آغاز، ايمان خود را پنهان مى ساختند، اما يكى از روزها و در حضور امپراتور و درباريان، بپا خاسته، با بيزارى جستن از خدايان دروغين و آيين بت پرستى، نداى توحيد سر داده، پرده از ايمان خود برداشتند.102 اما فرهنگ جاهلى چنان در تار و پود جامعه و هزار توى اذهان حاكمان و مردم ريشه دوانده بود كه نه تنها آواى توحيد، ذرّه اى گوش جان آنان را ننواخت، بلكه آن ها كمر به قتل اصحاب كهف بستند، ولى آنان در فرصتى و با دست كشيدن از آن همه زرق و برق و نازو نعمت شاهانه به غارى پناه بردند تا با كناره گيرى از جامعه و فرهنگى آلوده، هويّت و سلامت فرهنگى خويش را حفظ نمايند.

و. مسلمانان صدر اسلام: تاريخ اسلام، به ويژه تاريخ سرخ تشيّع، بيش از هر آيين و مذهب ديگرى شاهد مقاومت فرهنگى، پايدارى و جان فشانى در راه حفظ باورها و ارزش هاى اسلامى بوده است. نمونه بارز آن مقاومت مسلمانان صدر اسلام مى باشد كه قرآن در كنار ستايش آنان به سبب مقاومت و مهاجرت فرهنگى و نيز جهاد در راه حفظ باورها و ارزش هاى توحيدى، اين مهم را نيز گوشزد مى كند كه گمان نكنيد آزارها و شكنجه ها و در نتيجه، مقاومت به پايان رسيده است، بلكه تا زمانى كه شما بر سر باورها و ارزش هاى الهى پافشارى كنيد، آزارها و شكنجه ها ادامه دارد و شما نيز بايد همواره مقاومت و پايدارى نماييد. در اينجا، به دو نمونه از مقاومت فرهنگى مسلمانان صدر اسلام اشاره مى شود:

1. خداوند در آيه 110 سوره نحل مى فرمايد: (ثُمَّ إنّ ربَّك للّذينَ هاجَروا مِن بعدِ ما فُتنوا ثُمَّ جاهدوا و صبَروا إنَّ ربَّك مِن بعدها لغفورٌ رحيمٌ); اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه پس از آزار و شكنجه هجرت كردند، سپس جهاد نموده و (در راه خدا) استقامت ورزيدند، پروردگارت پس از انجام اين كارها، آمرزنده و مهربان است (و آن ها را مشمول رحمت خود مى سازد.)

مفسّران، آيه ياد شده را در شأن افرادى همچون بلال حبشى، صهيب رومى، خبّاب بن منذر، ياسر، سميّه و عمّار نازل دانسته اند كه مورد سخت ترين آزارها و شكنجه هاى مشركان قرار گرفتند تا دست از اسلام برداشته، بار ديگر جامه كفر و بت پرستى بر تن كنند. بلال حبشى را گاه در زير آفتاب سوزان حجاز، زرهى آهنين بر تن مى كردند و گاه سنگ بزرگى را روى سينه اش قرار مى دادند، اما او با مقاومتى مثال زدنى، آواى «احد، احد» و «صمد، صمد» سر مى داد. خبّاب بن منذر را با تنى عريان بر روى خارهاى بيابان مى كشاندند. سميّه را به چهار ميخ كشيدند و پس از آزار فراوان، نيزه اى در شكم وى فرو بردند و به شهادتش رساندند. ياسر نيز در زير شكنجه جان باخت.103

2. در سوره آل عمران آيه 186 مى فرمايد: (لتُبلونَّ فى أموالِكم و أنفسِكم و لتَسمعُنَّ مِن الَّذينَ اوتوا الكتابَ مِن قبلِكم

و مِن الَّذينَ أشركوا أذيً كثيراً و إنْ تصبروا و تتّقوا فإنَّ ذلكَ مِن عزمِ الأمورِ); به يقين، (همه شما) مورد امتحان مالى و جانى قرار مى گيريد، و از كسانى كه پيش از شما به آن ها كتاب (آسمانى) داده شده ـ يهود ـ و (همچنين) از مشركان، سخنان آزاردهنده فراوان خواهيد شنيد. و اگر استقامت و تقوا پيشه سازيد، (شايسته تر است; زيرا) اين از كارهاى مهم و قابل اطمينان است.

در شأن نزول آيه گفته اند: مسلمانان كه پس از آزار فراوان، خانه و كاشانه خود را وانهاده و به مدينه هجرت كردند، از سوى مشركان به غارت خانه و دارايى و نيز آزار بستگان آنان در مكّه پرداختند و نيز در مدينه با بدگويى، شماتت و زخم زبان يهوديان، به ويژه شاعر بدزبان و كينه توزى به نام كعب بن اشرف، مواجه شدند. او پيوسته پيامبر و مسلمانان را در اشعار خود، هجو مى كرد و مشركان را عليه آنان بر مى انگيخت. حتى نام دختران و زنان مسلمان را در اشعار خود آورده، موضوع غزل هاى عاشقانه قرار مى داد. سرانجام، فشار روانى بر مسلمانان را به جايى رساند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دستور قتل او را صادر كرد و وى به دست مسلمانان كشته شد.

آيه مزبور با اشاره به همه اين ناملايمت ها، مسلمانان را به پايدارى، گذشتن از جان و مال و آسايش خويش در راه اسلام فرا مى خواند و اينكه مبادا آزارها و اذيت ها موجب دست كشيدن آنان از اسلام شود و نيز گمان نكنند كه با كشته شدن كعب بن اشرف و رفع ديگر مشكلات، گرفتارى ها و نيز پايدارى ها نيز رو به پايان است.104

 

5. مهاجرت فرهنگى

مهاجرت به عنوان يك اصل رفتارى، همواره به مثابه راهى براى حفظ حيات و يا رسيدن به شرايط بهتر آن بر زندگى بسيارى از حيوانات و انسان ها حاكم بوده است. از اين رو، بسيارى از پرندگان و چرندگان و نيز برخى گروه هاى انسانى با عنوان «مهاجر» و كوچندگان شناخته مى شوند. پيشرفت شگفت فنّاورى هاى گوناگون و گسترش روز افزون جوامع شهرى، هر چند بسيارى از زمينه هاى مهاجرت را از بين برده، اما اصل اين رفتار، همچنان با قدرت تمام بر زندگى بشر حاكم است و بسيارى از انسان ها براى دست يابى به شرايط بهتر زندگى، تجارت و يا تحصيل، از شهرى به شهرى و يا از كشورى به كشور ديگر مهاجرت مى كنند.

اسلام، كه حيات و تكامل حقيقى انسان را در گرو حيات معنوى او مى داند، گستره مهاجرت را به محدوده اى فراتر از قلمرو زندگى مادى توسعه و به آن صبغه توحيدى داده است. از اين رو، «مهاجرت فرهنگى» يكى از مفاهيم عميق اسلامى و بهترين نوع هجرت به شمار مى رود; حركتى زنده و پويا كه همواره انسان را به سوى نقطه كمال آفرينش سوق مى دهد. اين هجرت دو نوع است: هجرت درونى; يعنى ترك ديار آلودگى ها و زشتى ها و خيمه زدن در سرزمين پاكى ها و زيبايى ها;105 و هجرت بيرونى; يعنى ترك دارالكفر، خارج شدن از ولايت طاغوت و سكنى گزيدن در دارالايمان و قلمرو ولايت خدا.

در بينش اسلامى، بايد همه استعدادها و توانمندى هاى انسان و جامعه در مسير بندگى خدا و رشد و تكامل الهى به كار گرفته شوند و تمام باورها، ارزش ها و رفتارهاى فردى و اجتماعى صبغه توحيدى داشته باشند. از اين رو، در يك جامعه طاغوتى (غير دينى)، كه نظام سياسى اجتماعى و فرهنگ جاهلى بر آن حاكم است، باورها، انديشه ها، ارزش ها و رفتارهاى افراد آن جامعه نيز صبغه طاغوتى پيدا كرده، توانمندى هاى گوناگون فردى و اجتماعى در مسير طاغوت قرار گرفته، انسان ها دچار انحطاط و تباهى مى شوند. در چنين جامعه اى، بندگى خدا براى اكثريت قريب به اتفاق انسان ها امكان پذير نيست; چرا كه جريان تند اجتماعى، همانند سيلى بنيان كن، افراد را با خود مى برد و با كوبيدن به صخره ها و كناره ها نابودش مى كند.106 بر همين اساس، اگر مسلمانى نتواند در يك جامعه طاغوتى دارالكفر، هويّت فرهنگ دينى خود را حفظ كرده و با برخوردارى از آزادى هاى اجتماعى، آزادانه و آشكارا به باورها و ارزش هاى اسلامى پاى بند باشد، بايد از آنجا كوچيده، در جامعه اسلامى، دارالايمان107 زندگى كند; زيرا «نتوان مُرد به ذّلت كه در اينجا زادم.»

هجرت براى حفظ حيات معنوى و فرهنگ اسلامى چنان حايز اهميت است كه مهاجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مكّه به مدينه مبدأ تاريخ مسلمانان شد،108 در حالى كه در تاريخ زندگى ايشان حوادث مهمّ ديگرى همچون ولادت، بعثت، فتح مكّه و رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز وجود داشتند. خود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز درباره اهميت مهاجرت فرهنگى مى فرمايد: «مَن فرّ بدينه من أرض و إن كان شبراً مِن الارضِ، استوجبَ الجنةَ و كان رفيقَ ابراهيمَ و محمّد».109

در اين زمينه، خداوند كسانى را كه به سبب زندگى در سرزمين بيگانگان (غير مسلمان) و عدم مساعد بودن شرايط اجتماعى براى فراگيرى معارف دينى و پاى بندى به آن، از دين خدا روى بر تافته اند، ستمگرانى مى نامد كه بر خود ستم روا داشته اند. هنگامى كه پس از مرگ، فرشتگان وضع نامساعد دينى آنان را مشاهده مى كنند، از وضعيت دينى آنان در زمان حيات، پرسش مى كنند. آنان مى گويند: ما در جامعه اى زندگى مى كرديم كه حاكميت و قدرت اجتماعى سياسى در دست مشركان بود و ما اقلّيت ناتوانى بيش نبوديم. آن ها ما را از پاى بندى به باورها و ارزش هاى دينى و شعائر الهى باز مى داشتند و هيچ كارى از ما ساخته نبود. (كنّا مستضعفين) فرشتگان با ردّ ادعاى استضعاف آنان مى گويند: زمين خدا كه بسيار گسترده بود; اگر آنجا تحت فشار، محدوديت و آزار و شكنجه بوديد، چرا به سرزمين ديگرى هجرت نكرديد تا آزادانه به فراگيرى معارف دينى پرداخته، شعائر الهى را بر پاى داريد و از استضعاف فرهنگى رهايى يابيد؟ بلكه مستضعف واقعى مردان و زنان و كودكانى هستند كه نه مى توانند چاره اى براى رهايى از فشارها و محدوديت هاى اجتماعى و حفظ هويت دينى خويش در آن جامعه پيدا كنند و نه مى توانند آن سرزمين را ترك كرده و جاى ديگرى بروند:110 (إنَّ الّذينَ توفّاهم الملائكة ظالمى أنفسهم قالوا فيمَ كنتم قالوا كنّا مستضعفينَ فىِ الأرض قالوا ألم تكُن أرضُ اللّهِ واسعةٌ فتُهاجروا فيها فأولئكَ مأواهُم جهنّمُ وسآءت مصيراً ألاّ المستضعفينَ مِن الرجّالِ و النساءِ و الولدانِ لايستطيعونَ حيلةً ولا يهتدونَ سبيلا فأولئكَ عسى اللّهُ يعفو عَنهم و كانَ اللّهُ عفوّاً غفوراً.) (نساء: 97ـ99)

قرآن همچنين در سوره عنكبوت آيه 56 با اشاره به موضوع ياد شده، مى فرمايد: (يا عبادىَ الّذين ءامنوا إنّ أرضى واسعةٌ فايّاى فاعبدون.)

امام باقر(عليه السلام) در تفسير اين آيه مى فرمايد: «لا تطيعوا اهلُ الفسوقِ مِن الملوكِ فإن خفتموهم أن يفتنوكم على دينكم فإنّ أرضى واسعةٌ و هو يقول: «فيم كُنتم قالوا كنّا مستضعفينَ فى الأرض» فقال: «ألم تَكُن ارضُ اللّهُ واسعةٌ فتهاجروا فيها.»111

همچنين از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه فوق نقل شده است: «إذا عُصِيَ اللّه في ارض أنتَ فيها فاخرج مِنها إلي غيرها.»112

افزون بر آيات ياد شده، قرآن با گزارش نمونه هايى از مهاجرت فرهنگى افراد و گروه هاى خداپرست، بر آن است تا الگوى رفتارى مناسبى در اين زمينه ارائه نمايد. به چند نمونه اشاره مى شود:

الف. هجرت بنى اسرائيل: هنگامى كه بنى اسرائيل پس از سال ها آزار و شكنجه و كشتار از سوى فرعونيان، نتوانستند آزادانه به بندگى خدا بپردازند و براساس باورها و ارزش هاى الهى زندگى كنند، خداوند فرمان هجرت شبانه به سوى سرزمين فلسطين را صادر كرد: (و لقد أوحينا إلى موسى أن أسرِ بعبادي فأضرب لهم طريقاً فى البحرِ يبساً ولا تَخافُ دركاً و لا تخشى.) (طه: 77); ما به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر و براى آنان راهى خشك در دريا بگشا، كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد و نه از غرق شدن در دريا.

ب. هجرت اصحاب كهف: آنان شمارى از خداپرستان بودند كه پس از سال ها مقاومت فرهنگى، آن گاه كه در حضور پيشوايان كفر، از باورها و ارزش هاى شرك آلود بيزارى جستند، دست به مهاجرت فرهنگى زدند. آن ها با ايمانى راسخ، خانه و كاشانه، زن و فرزند و زندگى شاهانه را رها كردند و با به جان خريدن تمام محروميت ها، براى حفظ ايمان و آيين خود به سوى سرنوشتى نامعلوم روانه شدند، اما خداوند، آغوش رحمت خود را به روى آنان گشود و آن ها را جاودانه تاريخ كرد.113

ج. هجرت حضرت ابراهيم و يارانش: حضرت ابراهيم(عليه السلام)سال ها با فرهنگ كفرآلود و شرك آميز جامعه خويش مبارزه كرد و براى توحيدى كردن آن كوشيد، اما هنگامى كه كافران در صدد كشتن و سوزاندن وى برآمدند، خداوند با گلستان كردن آتش، او را رهايى بخشيد.114 وى به همراه پيروان اندك خويش، سرزمين بابل را به سوى فلسطين ترك كرد تا در آنجا بدون آزار و اذيت مشركان، به گسترش دعوت حق همّت گمارد و بندگى خداى يكتا را به جاى آورد.115 قرآن اين هجرت را از زبان ابراهيم(عليه السلام)، «هجرت به سوى خد» مى خواند.116

د. هجرت مسلمانان صدر اسلام: هنگامى كه جمعيت تازه مسلمان در مكّه روبه فزونى نهاد و افراد زيادى از قبايل گوناگون به اسلام گرويدند، پيشوايان گم راهى از گسترش اسلام در هراس شده و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پيروان او را مورد شديدترين آزارها و اذيت ها قرار دادند تا آنان دست از باورها و ارزش هاى توحيدى برداشته، دوباره به شرك و بت پرستى روى آورند. از اين رو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دستور مهاجرت به سوى حبشه را صادر كرد و يك گروه هفتاد نفرى به سرپرستى جعفر بن ابى طالب روانه آن ديار شدند تا در سايه حكومت نجاشى، كه پيرو آيين مسيح(عليه السلام) بود، آزادانه به زندگى بر اساس فرهنگ اسلامى ادامه دهند. اين گروه پس از چندى به مكّه بازگشتند، اما به سبب آنكه مشركان بر شدت آزار و اذيت خود افزودند، دوباره و در يك گروه يكصد و يك نفرى به سوى حبشه مهاجرت كردند. آنان پس از هجرت رسول خدا به مدينه و در سال فتح خيبر، به مدينه بازگشتند.117

گروه ديگرى از مسلمانان همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به فرمان الهى به مدينه مهاجرت كردند. خداوند اين مهاجران و صبر پيشگان در راه خدا و نيز پناه دهندگان به آن ها را مؤمنان راستين خوانده است و به آن ها مغفرت، رزق كريم،118 جايگاه خوب در دنيا و پاداشى در آخرت مى دهد تا از جلاى وطن و زندگى در سرزمين ديگر در غم و اندوه نباشند: (والّذينَ هاجَروا فىِ اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُلموا لَنُبوئنَّهُم فى الدّنيا حسنةً ولأجر الآخرةِ أكبرُ لو كانوا يَعلمونَ) (نحل: 41)

مرحوم علامه طباطبائى در تفسير آيه فوق مى فرمايد: خداوند به آنان كه براى خدا، نه اهداف ديگرى از شهر و ديار خويش هجرت كردند، وعده يك جامعه سالم و عارى از شرك و بت پرستى مى دهد كه در آن جا خداى يگانه پرستش مى شود و عدالت بر روابط افراد آن حاكم است. هر چند اين در برابر نعمت هاى بى شمار آخرتى، سعادت و جاودانگى و لذت هاى عارى از رنج، فنا، نيستى و درد و رنج آن دنيا، چيزى به شمار نمى آيد.119

 

نویسنده: على اسدى

پى نوشت ها

1ـ عبدالحسين نوشين، واژه نامك، چ دوم، تهران، دنيا، 1363، واژه «فرهنگ».

2ـ ر.ك: داريوش آشورى، تعريف ها و مفهوم فرهنگ، تهران، مركز فرهنگى آسيا، بى تا / محمود روح الامينى، زمينه فرهنگ شناسى، چ دوم، تهران، عطّار، 1368، ص 15.

3ـ دى. استنلى ايتزن، فرهنگ به مثابه معرفت مشترك انسانى، ترجمه ضياءتاج الدين،نامه فرهنگ،ش دوم،سال هفتم،1376،ص15.

4ـ جمعى از نويسندگان، فرهنگ و دين، ترجمه گروه مترجمان زيرنظر بهاءالدين خرمشاهى، تهران، طرح نو، 1374، ص 4.

5ـ تى. اس. اليت، درباره فرهنگ ترجمه حميد شاهرخ، تهران، نشر مركز، 1369، ص 28 / جلال ستّارى، زمينه فرهنگ مردم، تهران، ويراستار، 1370، ص 81 / محمد مجتهد شبسترى، دين و فرهنگ در جهان اسلام، سومين سمپوزيم اسلام و مسيحيت ارتدوكس، مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگى بين الملل با همكارى انجمن دوستى ايران و يونان، 1374، ص 28 / محمد خاتمى، بيم موج، تهران، سيماى جوان، 1374، ص 171.

6ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): «انّ ربّكم واحدٌ و اباكم واحدٌ و دينكم واحدٌ و نبيّكم واحدٌ ولافضل لعربى على عجمى و لا عجمى على عربى ولا احمرَ على أسودَ ولا أسودَ على أحمر إلاّ بالتقوى» (متّقى هندى، كنزالعمّال، ص 93.)

7ـ نحل: 36 / نساء: 60 / بقره: 256.

8ـ يس: 60.

9ـ ممتحنه: 1.

10ـ آل عمران: 28 / توبه: 23.

11ـ توبه: 3.

12ـ مائده: 51 / ممتحنه: 13.

13ـ مائده: 52.

14ـ حجرات: 7.

15ـ بقره: 98ـ 99 / توبه: 114.

16ـ انعام: 34 / آل عمران: 181.

17ـ ممتحنه: 1 / آل عمران: 118.

18ـ محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، چ هفتم، بيروت، دراحياء التراث العربى، بى تا، ج 21، باب الجهاد.

19ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان، چ پنجم، قم، اسماعيليان، 1371، ج 9، ص 151ـ 152.

20ـ «و إن نكثوا أيمانهم مِن بعدِ عهدهم و طَعَنوا فى دينكم فقاتلوآ إئمّةَ الكفر إنَّهم لا أيمان لهم لعلّهم ينتهون.» (توبه: 12.)

21ـ «كذلك يَجعلُ اللّهُ الرّجسَ علَى الَذّينَ لا يُؤمنونَ.» (انعام: 125 / همچنين: ر.ك: الميزان، ج 7، ص 343.)

22ـ «و أمّا الذّينَ فى قلوبهم مرضٌ فزادتهم رجساً إلى رجسِهم و ماتوا وهم كافرونَ» (توبه: 125)

23ـ «يأ ايّها الذّين ءامنوا إنمّا المشركونَ نجسٌ فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا...» (توبه: 28.)

24ـ «قل لا أجد فى ما أوحِىَ إليَّ محرّماً علي طاعم يطعمهُ إلاّ أن يكونَ ميتةً أودماًمَسفوحاًأو لحم خنزير فإنّه رجسٌ.» (انعام: 145)

25ـ «يأ ايّها الذّينَ ءامنوآ إنمّا الخمرُو الميسرُ و الأنصاب و الأزلام رجسٌ من حمل الشيطانِ فاجتنبوه لعلّكم تُفلحون.» (مائده: 90.)

26ـ جواهرالكلام، ج 27، ص 42.

27ـ محمدحسن زمانى، طهارت و نجاسات اهل كتاب در فقه اسلامى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1371، ص 65.

28ـ تورات، سفر تثنيه، باب هفتم،آيه 1ـ5 / كتاب نَحيما، باب سيزدهم، آيه 23ـ 30.

29ـ آدام متز. تاريخ تمدن اسلامى در قرن چهارم، تهران، اميركبير، 1364، ج 1، ص 74 / ابوالعينين بدران، العلاقات الاجتماعية بين المسلمين و غير المسلمين، بيروت، دارالنهضة، 1968، ص 52.

30ـ روايت پهلوى، ص 4.

31ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): «كل مولود يولد على الفطرةِ حتى يكون ابواه يهوِّدانه او ينصِّرانه.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 3، ص 281، ح 22) و منه(صلى الله عليه وآله): «أنظر فى ايَّ نصاب تضع ولدك فانَّ العرِقَ دسّاسٌ.» (كنزالعمال، ص 855، ح 43400.)

32ـ «وَ لا تنكحوا المشركاتِ حتّى يؤمِنّ و لأمةٌ مؤمنةٌ خيرٌ مِن مّشركة ولو أعجبتكم ولا تنكحوا المشركينَ حتّى يؤمنوا و لعبدٌ مؤمنٌ خيرٌ من مشرك ولو اعجبكم.» بقره: 221 / و نيز ر.ك: ممتحنه: 10.

33ـ الميزان، ج 2، ص 205.

34ـ «و مِن آياتِه أن خلقَ لكم مِن أنفسكم أزواجاً لتَسكنوا إليها و جَعَلَ بينكم مّودّةً و رحمةً.» (روم: 21)

35ـ محمدرضا فاضل لنكرانى، القواعد الفقهية، تهران، اسلاميه، 1401 ق، ج 1، ص 233.

36ـ سيدحسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهية، قم، مؤسسه اسماعيليان، بى تا، ج 1، ص 162.

37ـ «ولن يجعلَ اللّهُ للكافرين على المؤمنينَ سبيلا.» (نساء: 141)

38ـ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، قم، مؤسسة نشر اسلامى، ج 47، ص 334.

39ـ سيدحسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهية، ج 1، ص 161.

40ـ همان، ص160/ محمدرضافاضل لنكرانى، القواعدالفقهية،ص241.

41ـ امام خمينى، تحريرالوسيلة، قم،دارالعلم،بى تا،ج1، ص 485.

42ـ محمدهادى معرفت، ولايت فقيه، قم، التمهيد، 1377، ج 1، ص 270، 279، 287 / جواهرالكلام، ج 40، ص 12.

43ـ جمال الدين حلّى، قواعدالاحكام، قم، اسماعيليان، 1389ق، ص 139.

44ـ جواهرالكلام، ج 38، ص 160ـ 163.

45ـ سيدحسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهية، ج 1، ص 172.

46ـ مرتضى انصارى، المكاسب المحرمّه، بى جا، دارالحكمة، 1421 ق، ص 158 / جواهر الكلام، ج 22، ص 22.

47ـ جواهر الكلام، ج 22، ص 338.

48ـ همان، ج 36 / تحريرالوسيله، ج 2، كتاب «صيدوذباحه».

49ـ جواهرالكلام،ج36/تحريرالوسيله،ج2،كتاب«صيد و ذباحه.»

50ـ شيخ حرّ عاملى، وسايل الشيعة، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا، باب 28 از ابواب ذبائح، ح 9 و10.

51ـ «وأعدّوا لهم مّااستطعتم مّن قوّة و مِن رباطِ الخيل تُرهبونَ به عدوَّ اللّهِ و عدّوكم و ءاخرينَ مِنهم...» (انفال: 60)

52ـ جواهرالكلام، ج 25، ص 28.

53ـ «ولا تعاونوا على الإثِم والعدوان ...» (مائده: 2 / انفال: 60)

54ـ وسائل الشيعة، باب 8 از ابواب ما يكتسب، ح 2، 6،7.

55ـ جواهرالكلام، ج 25، ص 28 / المكاسب المحرمّة، ص 152 / تحريرالوسيلة، ج 1، ص 496.

56ـ طبرسى، مجمع البيان، چ دوم، بيروت، دارالمعرفه، 1408 ق، ج 2، ص 371 / محمدبن جرير طبرى، تفسير طبرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق، ج 4، ص 82.

57ـ الميزان، ج 11، ص 51.

58ـ وسايل الشيعه، ج 11، باب 13 از ابواب جهاد، ص 32، ح 1 و باب 42، ص 127 و 131.

59ـ «إنَّ شرّالدّوابِّ عنداللّه الّذينَ كفروا فهم لايؤمنونَ» (انفال: 55)

60ـ قد أمر رسول اللَه حِساناً يهجوهم و قال: «إنّه أشدُّ عليهم من رَشق النَّبال» / احمد بن حسين بيهقى، سنن بيهقى، پاكستان، الجامعة الاسلامية پاكستان، ج 10، ص 238 / جواهر الكلام، ج22، ص 61،62.

61ـ جواهرالكلام، ج4، ص80 ـ81/ تحريرالوسيله، ج 1، ص 65.

62و63ـ تحريرالوسيله، ج 1، ص 79 / ج 1، ص 73،87.

64،65ـ همان،ج2،ص442/جواهرالكلام،ج41،ص16/ص 96.

66ـ همان، ج 2، ص 71 و ج 28، ص 32-31.

67ـ همان، ص 364 و همان، ج 39، ص 1 و 16.

68ـ همان، ج 1، ص 339.

69ـ همان، ج 2، ص 559 و 660.

70ـ «و ما كان لِلنبّى و الذّين آمنوا أن يستغفروا للمشركينَ و لو كانوا اولى قربى من بعد ماتبيَّن لهم أنهّم أصحابُ الجحيم.» (توبه: توبه 113)

71ـ ر.ك: جواهرالكلام، ج 21، ص 289 ـ 227، باب الجهاد.

72ـ المكاسب المحرمّه، ج 1، ص 186 / علامه حلّى، قم، مؤسسه اهل البيت، 1414 ق / تذكرة الفقهاء، ج 17، ص 582 / همو، منتهى المطلب، تبريز، حاج احمد، 133، ج 2، ص 113.

73ـ تحريرالوسيله، ج 2، ص 57-56 / المكاسب المحرّمه، ج1، مسئله 7.

74ـ «و من النّاسِ مِن يشترى لهوَ الحديث ليُضلّ عن سبيلِ اللّهِ بغيرِ علم و يتخَذَها هُزواً أولئك لهم عذابٌ مهينٌ.» (لقمان: 6) / و نيز ر.ك: حج: 30 / نور: 19.

75ـ وسائل الشيعه، ج 17، ص 85 / جواهرالكلام، ج 22.

76ـ «و مِن حيثِ خرجت فولِّ وجهكَ شَطر المسجدِ الحرامِ و حيثُ ما كنتم فولوّا وجوهكم شطره.» (بقره: 150); «قد نرى تقلّبَ وجهكَ فى السماءِ فلنولّينّك قبلةً ترضاها فولِّ وجهكَ شطر المسجدِ الحرامِ» (بقره: 144)

77ـ وسائل الشيعة، باب 32، از ابواب مكان نمازگزار، ح 1 و باب 45 از ابواب لباس نمازگزار، ح4 و باب5، ح15 / جواهرالكلام، ج8، ص 367.

78ـ وسائل الشيعه، باب سوم از ابواب مكان نمازگزار، ح 1 و 2 و نيز باب سى ام، ح 5 / جواهرالكلام، ج 8، ص 367 و 380 / شهيد ثانى، اللعمة الدمشقية، ج 1 / تحريرالوسيله، ج 1، مسئله 20.

79ـ وسائل الشيعه، باب 45 از ابواب لباس نمازگزار، ح 1.

80ـ على(عليه السلام): «من تشبّه بقوم أوشك أن يكون مِنهم.» (بحارالانوار، ج 78، ص 93.)

81ـ «لقد كان لكم فى رسولِ اللّهِ أسوةٌ حسنةٌ.» (احزاب: 21 / ممتحنه: 4.)

82ـ بقره: 170.

83ـ قال الصادق(عليه السلام): «إنه أوحى اللّهُ إلى نبّى مِن أنبيائِه قل للمؤمنين: لا تلبسوا لباسَ أعدائى ولا تطعموا مطاعَم اعدائى و لا تسلكوا مسالكَ أعدائى فتكونوا أعدائى كما هم أدائى.» (وسائل الشيعه، ج 4، ص 385، ح 8.)

84ـ ر.ك: المحاسن، ح 624 / وسايل الشيعه، ج 4، ص 383، ح 1 / بحارالانوار، ج 10، ص 100، ح 18 و ج 76، ص 112، ح 14.

85ـ «إنّا هديناهُ السبيلُ إمّا شاكراً و إمّا كفوراً.» (انسان: 3)

86ـ «لا إكراهَ فى الدين قد تبيّن الرّشد من الغيّ...» (بقره: 256)

87ـ اعراف: 122ـ119.

88ـ «قال فرعون آمنتم به قبلَ أن آذنَ لكم إنّ هذا لمكرٌ مكرتموه فى المدينةِ لتُخرجوا منها أهلَها فسوفَ تعلمون لأ قطّعنّ أيديكم و أرجلَكم مِن خلاف ثمّ لاصُلّبنّكم أجمعين.» (اعراف:123ـ124 و نيزر.ك: طه: 71)

89ـ «قالوا لن نُؤثركَ على ما جآءنا مِن البيّناتِ والذى فطرَنا فاقض مآ أنتَ قاض إنّما تقضى هذهِ الحيوة الدنيا.» (طه: 72)

90ـ «إنّه مَن يأت ربَّه مجرماً فإنّ له جهنّمَ لايموتُ فيها و لا يحيى و من يأته مؤمناً قد عملَ الصالحات فأولئك لهُم الدرجاتُ العلى.» (طه: 74ـ75)

91ـ «إنا آمّنا بربنّا ليغفرَ لنا خطايانا و مآ أكرهتنا عليه من السّحر و اللّهُ خيرٌ و أبقى.» (طه: 73)

92ـ «وَ ما تنقم منّا إلاّ أن آمنّا بآياتِ ربّنا لمّا جآءتنا ربّنا أفرغ علينا صبراً وتوفّنا مسلمين.» (اعراف: 126.)

93ـ نورالثقلين، ج 4، ص 518.

94ـ غافر: 26ـ 44.

95ـ غافر: 45.

96ـ بحارالانوار، ج 38، 162، ح 5.

97ـ «و ضربَ اللّهُ مثلا للذينَ آمنوا امرأةَ فرعونِ إذ قالت ربِّ ابن لى عندكَ بيتاً فى الجنّةِ و نجّنى مِن فرعونَ و عملهِ و نجّنى مِن القومِ الظالمينَ.» (تحريم: 11)

98ـ جلال الدين سيوطى، الدّر المنثور، بيروت، درالفكر، 1414 ق، ج 6، ص 246.

99ـ «قُتل أصحابُ الأخدودِ النارذاتِ الوقودِ إذ هم عليها قعودٌ و هم على ما يفعلونَ بالمؤمنينَ شهودٌ و ما نقموا مِنهم إلاّ أن يؤمنوا باللّهِ العزيزِ الحميدِ» (بروج: 4ـ8)

100ـ قال الصادق(عليه السلام): «أما علمتَ أنّ أصحابَ الكهفِ كانوا كلّهم كهولا فسمّاهم اللّه فتيةٌ بايمانهم. مَن آمنَ باللهِ واتّقى فهو الفتى.» (نورالثقلين، ج 3، ص 244.)

101ـ «إنّهم إن يظهروا عليكم يَرجموكُم اَو يُعيدوكم فى ملّتهم ولن تُفلحوا إذاً ابداً.» (كهف: 20)

102ـ «إنّهم فتيةٌ ءامنوا بربّهم وزدناهم هدىً و ربطنا على قلوبِهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربُّ السمواتِ و الارضِ لن ندعو مِن دونه إلهاً لقد قلنا اذاً شططاً هؤلاءِ قومُنا اتّخذوا مِن دونِه ءالهةٌ لو لايأتون عليهم بسلطان بيّن فمَن أظلم مِمّن افترى على اللّهِ كذباً و إذا اعتزلتموهم و ما يعبدونَ إلاّ الله فأوا إلى الكهفِ ينشرُ لكم ربُّكم من رحمتِه و يهيّىء لكم مِن أمرِكم مِرفقاً.» (كهف: 13ـ16)

103ـ تفسير طبرى، ج 14، ص 240 / مجمع البيان، ج 6، ص 203 / الميزان، ج 12، ص 355.

104ـ تفسير طبرى، ج 4، ص 267 / مجمع البيان، ج 2، ص 465.

105ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): «أشرفُ الهجرة ان تهجر السيئاتِ» و عنه(صلى الله عليه وآله)لام أنس: «اهجرى المعاصى; فانّها افضلُ الهجرةِ.» (كنزالعمّال، ح 65 و 3539.

106ـ «و جعلنا هم أئمةً يدعون إلى النارِ.» (قصص: 41); «ألم تر إلىَ الذين بدّلوا نعمتَ الله كفراً و أحلّوا قومَهم دارَ البوارِ جهنّم يصلونَها و بئسَ القرار.» (ابراهيم: 28ـ29)

107ـ «المراد بدار الاسلام ـ كما فى الدروس ـ ما ينفذ فيها حكمُ الاسلامِ فلا يكونَ بها كافراً إلاّ معاهداً. و امّا دارالكفر فهى ما ينفذُ فيها احكام الكفّار فلا يسكن فيها مسلمٌ الاّ مسالماّ.» (جواهرالكلام، ج 38، ص 184.)

108ـ محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، قم، مكتبه اروميه، 1404 ق، ج 27، ص 122.

109ـ بحارالانوار، ج 19، ص 31 / مجمع البيان، ج 3، ص 98.

110ـ الميزان، ج 5، ص 49 ـ 50.

111ـ على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، چ دوم، قم، دارالكتب، 1367، ج 28، ص 156.

112ـ مجمع البيان، ج 8، ص 455.

113ـ كهف: 13ـ16.

114ـ عنكبوت: 24.

115ـ الميزان، ج 16، ص 122.

116ـ «فأمنَ له لوطٌ و قال انّى مهاجرٌ إلى ربّى إنّه هو العزيزُ الحكيم.» عنكبوت: 26 / و نيز ر.ك: صافات: 99.

117ـ تفسير على ابن ابراهيم قمى، ج 1، ص 176 / الطبقات الكبرى، ج 1، ص 203.

118ـ «والّذين ءامنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه والّذين ءاووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقّاً لهم مغفرة و رزق كريم.» (انفال: 74)

119ـ الميزان، ج 12، ص 244، 245.

منابع: 

نشریه معرفت شماره 77