حدیث احرف سبعه(قسمت سوم)

ابي بن كعب «كلما اضا لهم مشوا فيه» 1 رابه صورت « مروا فيه» يا « سعوافيه» مي خواند2 و نيز معتقد بود كه فرقي نمي كند «غفورا رحيما» و يا «سميعاعليما» و يا «عليما سميعا» خوانده شود، مي گفت: خدا موصوف به تمامي اين صفات است، مادام كه آيه عذابي به آيه رحمت و يا آيه رحمتي به آيه عذاب تبديل نشود.3
انس ابن مالك و ابوهريره نيز از اينان پيروي كرده اند انس اين آيه را چنين خوانده: «ان ناشئة الليل هي اشد وطا و اصوب قيلا» به او گفتند: اي ابوحمزه ! آيه چنين است «و اقوم قيلا»؟4
گفت: «اقوم و اصوب و اهدي يكي است» 5 ابوهريره تبديل «عليما حكيما» را به «غفورا رحيما» تجويز مي نمود» 6. ولي از نظر محققان، تبديل كلمات قرآن هرگز جايز نباشد و ازاين رو كليه مسلمانان در طول تاريخ، اين نظريه را مردود شمرده اند، زيرا هر كلمه اي در هرجمله و آيه، موقعيت خاص خود را دارد كه كلمه ديگري با آن موقعيت تناسب ندارد، هرچند در ظاهر مرادف آن باشد تا چه رسد به كلمه اي غير مرادف، زيراموضع «العليم الحكيم» از موضع «الغفور الرحيم» كاملا جدا است هم چنين ديگركلمات مترادف كه هر يك موقعيتي خاص دارند و وقتي متكلم همه آن ها را به دقت رعايت كند، سخن او بديع خواهد بود و از همين جا فصيح از غير فصيح شناخته مي شود و قرآن كريم از اين جهت در حد اعجاز است و در تعيين مواضع كلمات متناسب برتر از حد توانايي فصحاي عرب است و به همين جهت آنان در مقابل بلاغت معجزآساي قرآن خاضع شده و به آن اعتراف كرده اند.
استاد بزرگوار مي فرمايد: «موضوع جواز تبديل كلمات قرآن به كلماتي مترادف، موجب ويراني اساس قرآن است كه معجزه اي است جاويد و حجتي است برتمامي بشريت، و هيچ عاقلي در اين شك ندارد كه اين روش، يعني بي اعتنايي به شان و موقعيت قرآن موجب مهجور شدن آن است آيا براي هيچ عاقلي قابل تصوراست كه پيامبر(ص) اجازه داده باشد كه كسي اول سوره «يس» را مثلا به اين نحوبخواند: «يس، و الذكر العظيم، انك لمن الانبيا، علي طريق سوي، انزال الحميدالكريم، لتخوف قوما ما خوف اسلافهم فهم ساهون» آيا هيچ كس چنين تغيير وتبديلي را در كلمات قرآن تجويز مي كند؟
پس روشن باد چشم كساني كه چنين گماني را به خود راه مي دهند! به راستي كه اين بهتان بزرگي است!.
روايت شده است كه پيامبر(ص) دعايي به  بر ابن عازب آموخت كه در آن دعا آمده بود «ونبيك الذي ارسلت» وي اين جمله را به «رسولك الذي ارسلت» خواند پيامبر(ص) به او فرمان داد: «رسول را به جاي نبي مگذار» اگر در مورد دعا اين چنين چيزي روا نيست، چگونه مي توان در مورد قرآن كه كلام نازل از سوي خداو هميشگي و جاويد است، چنين چيزي را روا داشت ؟!».7
و شايد انكار امام صادق (ع) نسبت به «حديث سبعه» ناظر به تفسير اين حديث به همين معنا است كه قرآن را از نص اصلي داراي اعجاز خود، خارج مي كند هنگامي كه فضيل بن يسار درباره اين حديث از حضرتش سؤال مي كند، مي فرمايد: «كذبوا ـ اعدا اللّه ـ و لكنه نزل علي حرف واحد من عندالواحد8، دشمنان خدا دروغ گفته اند، بلكه قرآن يكي است و از نزد خداي يكتا نازل گرديده».
نسبت به مفهوم دسته سوم و چهارم اين احاديث ايراد و اعتراضي وارد نيست، به شرط آن كه سند آن ها صحيح باشد جز اين كه بر حسب ظاهر ترجيح با دسته اول احاديث است كه همان اختلاف لهجه هاي عرب در تعبير و اداي كلمات باشد.
مقصود از «سبعه» در اين جا كثرت نسبي است چنان كه در گفته خداي متعال آمده است: «و البحر يمده من بعده سبعة ابحر» 9 و يا مانند كلمه «سبعين» در قرآن مجيد: «ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفراللّه لهم».10
نكته قابل توجه اين كه اگر اختلاف لهجه در تعبير و ادا كلمه، در حدي نباشد كه در عرف مردم غلط به شمار آيد، مانعي ندارد مگر آن كه از اداي كلمه به نحو صحيح عاجز باشند اما كساني كه مي توانند، ولو از راه تعلم، كلمه را صحيح ادا كنند، مجازنيستند كه كلمه اي را به غلط بخوانند.
پيامبر(ص) فرموده است: «قرآن را طبق آيين و شيوه عربي بياموزيد و از نبر اظهار همزه ـ در آن پرهيز كنيد».11
امام صادق (ع) مي فرمايد: «عربيت را بياموزيد12، زيرا كلامي است كه خداوند با آن با آفريدگان خود تكلم نموده و با گذشتگان سخن گفته است».13
امام جواد(ع) در نشستي فرمود: «دو نفر نزد خداوند يك سان نيستند مگر آن كه در آداب سخن وري برتر باشد!» به وي عرض شد برتري او را نزد مردم در نشست ها و اجتماعات مي دانيم، ولي برتري او نزد خداوند چگونه است ؟
فرمود: «به قرائت قرآن، همان گونه كه نازل شده و خواندن دعا بدون غلط، زيرا دعاي غلط به سوي خدا صعود نمي كند».14
البته افراد عاجز و ناتوان تا آن جا كه مي توانند درست بخوانند كافي است، زيراخداوند بر هيچ كس بيش از امكان و توانايي او تكليف نكرده است در گفته امام صادق (ع) پيش از اين گذشت كه پيامبر(ص) فرمود «موقعي كه يك غير عرب از امت من قرآن را بالهجه عجمي بخواند فرشتگان آن را به عربي فصيح بالا مي برند».

 

حديث سبعة احرف در رابطه با قرائات سبع

شنيده نشده است كه هيچ يك از علماي فن، بين حديث «انزل القرآن علي سبعة احرف» با قرائت هاي هفت گانه ارتباطي قايل باشد جز اين كه اين موضوع بر زبان مردم عادي جاري است و هيچ دليل قابل اعتمادي در اين مورد وجود ندارد بسياري از دانشمندان محقق و منقد مانند: ابن الجزري، ابوشامه، زركشي، ابومحمد مكي، ابن تيميه و نظاير اينان، اين شايعه را رد كرده اند ابن الجزري، اين توهم را به مردم جاهل و عوام كه از هرگونه دانش تهي هستند، نسبت مي دهد15.
ابومحمد مكي گفته است: «هر كس كه گمان مي برد قرائت هر يك از اين قرا، يكي از حرف هاي هفت گانه است كه پيامبر(ص) برآن تصريح كرده، در اشتباهي بزرگ است».16
ابوشامه گفت است: «گروهي گمان كره اند كه منظور از «احرف سبعه» كه درحديث آمده، قرائت هاي سبعه است كه هم اكنون رواج دارد در حالي كه اين گمان برخلاف اجماع قاطبه اهل علم است و اين گمان تنها از ناحيه برخي جاهلان مطرح شده است».17
هم او گفته است: «گروهي كه هيچ تخصصي در علم قرائت ندارند، تصور كرده اندكه قرائت ائمه سبعه، همان است كه پيامبر(ص) در حديث «انزل القرآن علي سبعة احرف» از آن تعبير كرده است و قرائت هر يك از آنان حرفي از اين حرف هاي هفت گانه است آنان كه اين موضوع را به ابن مجاهد نسبت مي دهند به خطارفته اند».18
ابن تيميه مي گويد: «كليه علماي داراي اعتبار و ارزش، متفق اند كه منظور ازحروف هفت گانه اي كه پيامبر(ص) گفته است، قرائت هاي هفت گانه معروف نيست اول كسي كه قرائت هاي هفت گانه را جمع آوري كرد، ابن مجاهد بود و او اين منظور را داشت كه قرائت ها موافق و هم آهنگ با عدد حرف هايي باشد كه قرآن برآن اساس نازل شده است نه اين كه وي اعتقاد داشته باشد كه قرائت هاي هفت گانه همان حروف هفت گانه است و يا اين كه هيچ كس نمي تواند به غير از قرائت هاي قرا سبعه قرائت ديگري را بپذيرد اين چيزي است كه مورد اعتقاد هيچ يك از علماو از جمله ابن مجاهد نيست».19
آن چه بر رسوايي اين توهم مي افزايد آن كه حرف هاي هفت گانه كه ـ فرضا پيامبر اجازه فرموده تا قرآن بر اساس آن ها قرائت شود، هم چنان پنهان و در گمنامي بوده است تا اين كه در زمان هاي بعد، قرائات هفت گانه تدريجا پيدا شود و حروف هفت گانه مورد نظر پيامبر(ص) كه براي تمامي امت مجاز دانسته در انحصار اين هفت تن درآيد در حالي كه قاريان بسيار و بزرگ تر و با اطلاع تر از اين هفت تن وجود داشته اند، ولي مشمول اين حديث نگرديده اند، مانند آن باشد كه پيامبر(ص) تنها به ابن مجاهد سفارش كرده باشد تا مصداق «احرف سبعه» را تعيين كند، و گذشتگان و آيندگان را از آن محروم سازد.
ابو محمد هروي مي گويد: «اين سخن درستي نيست كه حديث «احرف سبعه» مربوط به قرائت هاي هفت گانه است كه قرا آن در زمان هاي بعد متولد شده اند، زيرا اين سخن منجر به آن مي شود كه حديث بدون فايده باشد تا اين كه اينان به وجود آيند و نيز لازمه اين سخن آن است كه براي هيچ يك از صحابه، جايز نبوده است كه قرآن را قرائت كنند، مگر اين كه از پيش بدانند كه قرا سبعه بعدا چه نحوقرائتي را اختيار كرده و بدان قرائت مي كنند» وي اضافه مي كند: «من اين مطلب را به خصوص يادآورشدم، زيرا گروهي از عامه مردم به آن دل بستهاند».20

 

خلاصه بحث

از مجموع بحث هاي گذشته روشن گرديد كه اثبات تواتر قرائت ها از پيامبر(ص)امري محال مي نمايد، زيرا:
هيچ دليلي بر اثبات اين مدعا وجود ندارد.اختلاف قرائت ها داراي اسباب و عواملي بوده كه موجب پيدايش اختلاف بين قرا گرديده است. تمام سندهاي قرائت ها كه در كتب قرائت آمده، در زمره اسناد آحاد است وهيچ يك از آن ها متواتر نيست علاوه بر شك و ترديدي كه در مورد صحت اين سندها وجود دارد و آثار جعل در آن ديده مي شود و چه بسا سندهاي ساختگي وتشريفاتي باشند.ايرادات و اعتراضات بسياري از علما و بزرگان امت بر بسياري از قرائت هاي اين قرا كه اگر آن ها متواتر از پيامبر(ص) بود، هيچ مسلماني را جرات ايراد واعتراض برآن نبود.وجود قرائت هاي شاذ از قرا سبعه كه منافي با تواتر است. مستند كردن اين قرائت ها به دلايل و تعليل هاي اعتباري و نظري، دليل برآن است كه قرائت هاي ياد شده از روي اجتهاد بوده است و اگر قرائتي به تواتر رسيده باشد نيازي به اقامه دليل اعتباي بر صحت آن ندارد.
وجود تناقض بين اين قرائت ها كه تواتر آن ها را از پيامبر(ص) نفي مي كند، زيرانمي تواند دو چيز متناقض، هر دو وحي باشد.بين تواتر قرآن كه مورد اعتقاد همگان است با تواتر و قرائت ها، ملازمه اي وجود ندارد و فقط افراد مقلد و بي اطلاع اند كه به اين سخن زبان گشوده اند.هيچ ارتباطي بين حديث «انزل القرآن علي سبعة احرف» و مساله «تواتر قرائت ها» وجود ندارد و به تعبير امام ابوالفضل الرازي، اين شبهه ايست كه برخي از عوام دچارآنند.

  • 1. بقره2: 20.
  • 2. الاتقان، ج1، ص 47.
  • 3. بلاغي، در مقدمه تفسير شبر، ص 20، نقل از كنزالعمال.
  • 4. مزمل 73: 6.
  • 5. تفسير طبري، ج1، ص 18.
  • 6. اتقان سيوطي، ج1، ص 47.
  • 7. البيان، ص 198 ـ 197.
  • 8. اصول كافي، ج2، ص 630.
  • 9. لقمان31: 27.
  • 10. توبه9: 80.
  • 11. وسايل الشيعه، ج4، ص 865.
  • 12. مقصود از عربيت شايد زبان و لهجه عربي باشد و محتمل است كه آداب و قواعد لغت عرب مقصود باشد.
  • 13. وسايل الشيعه، ج4، ص 866.
  • 14. همان.
  • 15. تحبير التيسير، ص 10.
  • 16. كتاب «الابانه» ، ص 3 و المرشد الوجيز، ص 151.
  • 17. الاتقان، ج1، ص 80.
  • 18. المرشد الوجيز، ص 146.
  • 19. ابن الجزري اين فتوا را از ابن تيميه در «النشر» ج1، ص 39 ثبت كرده است.
  • 20. الكافي از ابومحمد هروي ر ك: البرهان، ج1، ص 33.