" هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ" خداى تعالى در اين آيه فرستادن كتاب بر خاتم الانبيا(صلی الله علیه و آله) را انزال خوانده، نه تنزيل و با در نظر داشتن اينكه بارها گفته ايم انزال به معناى فرو فرستادن يكپارچه است، و تنزيل فرو فرستادن تدريجى، مى گوييم علت اين تعبير اين بوده كه مقصود، بيان پاره اى از اوصاف و خواص مجموع كتاب نازل است نه اوصاف اجزاى آن، و يكى از اوصاف مجموع كتاب اين است كه اين كتاب مشتمل است بر آيات محكم و آيات متشابه، كه برگشت قسمت دوم (متشابهات) به قسمت اول (محكمات) است،
و به وسيله آنها، آيات متشابه شرح و تبيين مىشود، پس كتاب از اين نظر چيز واحدى تصور شده، نه چيزى كه داراى اجزايى متعدد و بسيار است، و در چنين مقامى مناسب آن است كه از فرو فرستادن آن با "انزال" تعبير شود نه" تنزيل".
ماده "حا- كاف - ميم" ماده اى است كه در همه مشتقاتش اين معنا خوابيده كه مثلا فلان چيز كه محكم است، بدين جهت محكم است كه فساد در آن رخنه نمىكند، و چيزى آن را پاره پاره نساخته و كار آن را مختل نمىسازد، و همچنين احكام، و تحكيم، و حكم- به معناى داورى- و نيز حكمت،- به معناى معرفت تام و علم جازم و نافع- و همچنين حكمت بضم حا- به معناى افسار اسب- كه در همه اين مشتقات معنايى از نفوذناپذيرى و محكم بودن ساختمان، خوابيده، بعضى از دانشمندان گفته اند كه: ماده مورد بحث، دلالت دارد بر دو چيز: نفوذناپذيرى و منعى كه توأم با اصلاح باشد.
و در آيه مورد بحث، منظور از احكام محكمات، صراحت و اتقان اين آيات است، و مىخواهد بفرمايد آيات محكم مانند آيات متشابه هيچ تشابهى در آنها نيست، و خواننده بدون ترديد و اشتباه به معنايش پى مىبرد، نه اينكه" العياذ باللَّه" معنايش اين باشد كه بعضى از آيات قرآن معنادار است، و بعضى ديگر سست و بى معنا است چون خداى عز و جل در سوره هود آيه اول تمامى آيات قرآن را محكم و متقن خوانده، و فرموده:" كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ".
چيزى كه هست از آنجايى كه دنبال جمله" أُحْكِمَتْ آياتُهُ" فرموده:" ثُمَّ فُصِّلَتْ"، مىفهميم كه مراد از احكام، حالى است از حالات تمامى آيات كتاب، مىخواهد بفرمايد قرآن كريم قبل از نزول، امرى واحد بوده، و هنوز دستخوش تجزى و تبعض نشده بود، در آن موقع آياتش متعدد نبود (و وقتى قرار شد نازل شود يعنى در خور فهم بشر گردد داراى آيات و اجزا شد" مترجم")، پس كلمه احكام در آيه سوره هود وصف تمامى كتاب است، و در آيه مورد بحث وصف بعضى از آيات نسبت به بعضى ديگر است چون معناى بعضى از آيات قرآن روشن است، و تشابهى در آنها نيست و بعضى ديگر اينطور نيست.
به عبارت سادهتر، از آنجايى كه در آيه مورد بحث، آيات قرآن را به دو قسمت محكم و متشابه تقسيم كرده مىفهميم منظور از احكام در اين آيه، غير از احكام در آيه سوره هود است، و همچنين منظور از تشابه در آيه مورد بحث غير از آن تشابهى است كه در سوره زمر تمامى قرآن را متصف به آن دانسته، و فرموده:" كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ" 1.
حال ببينيم معناى" ام الكتاب" چيست؟ و چرا آيات محكم را" ام الكتاب" خوانده؟ كلمه" ام" به حسب اصل لغت به معناى مرجعى است كه چيزى و يا چيزهايى بدان رجوع مىكنند، و آيات محكم را نيز از همين جهت" ام الكتاب" خوانده كه مرجع آيات متشابه است، پس معلوم مىشود بعضى از آيات قرآن، يعنى متشابهات آن، به بعضى ديگر، يعنى آيات محكم، رجوع دارند، و از همين جا روشن مىشود كه اضافه كلمه" ام" بر كلمه" الكتاب"، اضافه لاميه، نظير اضافه" ام" بر كلمه" الاطفال- مادر كودكان" نيست، بلكه به معناى" من از" است، نظير اضافه در" نساء القوم" و" قدماء الفقهاء" و امثال آن است.
و بنا بر اين قرآن كريم مشتمل بر آياتى است كه مادر و مرجع آيات ديگر است، و اگر كلمه" ام" را مفرد آورده، با اينكه آيات محكم متعدد است و جا داشت كلمه نامبرده را به صيغه جمع يعنى" امهات" بياورد، و بفرمايد:" هن امهات الكتاب"، براى اين بود كه بفرمايد: آيات محكم در بين خود هيچ اختلافى ندارند بطورى كه گويى يكى هستند.
نكته ديگر اين كه: در آيه شريفه، كلمه" محكمات" در مقابل" أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ" قرار گرفته، پس معلوم مىشود، همان طور كه گفتيم آيات قرآن دو قسمند، آن دسته كه محكم است متشابه نيست، و آنكه متشابه است محكم نيست و تشابه به معناى توافق چند چيز مختلف و اتحاد آنها در پارهاى از اوصاف و كيفيات است، و از سوى ديگر قرآن را چنين توصيف كرده كه كتابى متشابه و مثانى است، بطورى كه پوست بدن مردم خدا ترس، از شنيدن آن جمع مىشود، و فرموده:" كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ..." 2
مسلما منظور از اين تشابه غير از آن تشابه است، منظور از اين آنست كه آيات اين كتاب (چه محكمش و چه متشابهش) از اين نظر كه يك اسلوب بىنظير دارند، و همه آنها در بيان حقايق و حكمتها و هدايت به سوى حق صريح و اسلوبى متقن دارند، متشابه و نظير هم هستند، و منظور از تشابه در آيه مورد بحث، (بدليل اين كه، در مقابل محكم قرار گرفته، و نيز به قرينه اين كه، فرموده بيماردلان تنها آيات متشابه را گرفته، جار و جنجال بپا مىكنند، و مىخواهند آنها را به دلخواه خود تاويل نمايند" مترجم") اين است كه آيات متشابه طورى است كه مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نيست، و چنان نيست كه شنونده به مجرد شنيدن آن، مراد از آن را درك كند، بلكه در اين كه منظور، فلان معنا است يا آن معناى ديگر ترديد مىكند، و ترديدش بر طرف نمىشود تا آن كه به آيات محكم رجوع نموده و به كمك آنها معناى آيات متشابه را مشخص كند، و در نتيجه همان آيات متشابه نيز محكم شود، پس آيات محكم به خودى خود محكم است، و آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم مىشود.
مثلا آيه شريفه:" الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى" 3 آيه متشابه است، چون معلوم نيست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست؟ شنونده در اولين لحظه كه آن را مىشنود در معنايش ترديد مىكند، ولى وقتى مراجعه به آيه:" لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ" 4 مىكند مىفهمد كه قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از كلمه" استوا برقرار شدن" تسلط بر ملك و احاطه بر خلق است، نه روى تخت نشستن، و بر مكانى تكيه دادن، كه كار موجودات جسمانى است، و چنين چيزى از خداى سبحان محال است.
و باز نظير آيه شريفه:" إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ" 5 كه وقتى شنونده آن را مىشنود، بلافاصله به ذهنش خطور مىكند كه خدا هم، مانند اجسام ديدنى است، و وقتى به آيه:" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ" 6 مراجعه مىكند آن وقت مىفهمد كه منظور از" نظر كردن" تماشا كردن با چشم مادى نيست.
و همچنين وقتى آيه نسخ شده را با آيه ناسخ مقايسه مىكند آن وقت مىفهمد كه عمر اولى در اصل كوتاه بوده، و حكمش محدود به حدى از زمان بوده و بعد از آن زمان، كه همان زمان نزول آيه ناسخ باشد، حكمش از اعتبار مىافتد، و همچنين مثالهايى نظير اين سه مثل.
پس اين بود آن معنايى كه از دو كلمه" محكم" و" متشابه" به ذهن مىرسد، و فهم ساده، آن را از مجموع آيه مورد بحث مىفهمد، چون اگر فرض كنيم كه حتى تمامى آيات قرآنى متشابه است، آيه مورد بحث، بطور قطع آيهايست محكم كه حتى سادهترين فهمها هم آن را مىفهمد.
و اگر فرض كنيم كه اين آيه از آيات متشابه است آن وقت تمامى آيات قرآن متشابه مىشود، ديگر جا ندارد كه آيات را به دو قسم، محكم و متشابه تقسيم كند، و بفرمايد:" هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ" و ديگر جمله:" هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ" دردى را دوا نخواهد كرد، براى اين كه فرض كرديم خودش هم متشابه است.
و نيز، ديگر آيه شريفه:" كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ بَشِيراً وَ نَذِيراً" 7 معناى صحيحى نخواهد داشت.
و نيز احتجاج خداى عز و جل در آيه شريفه:" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" 8، عليه آنهايى كه در آيات قرآن تدبر نمىكنند احتجاجى صحيح نمىبود.
و همچنين آيات ديگر كه قرآن را" هدايت"،" نور"،" تبيان"،" بيان"،" مبين"،" ذكر" و امثال آن توصيف كرده، معناى صحيحى نخواهد داشت.
علاوه بر اينكه هر كس آيات قرآن را از اول تا آخر مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمىكند در اينكه حتى يك آيه از آن، بدون مدلول و معنا (بطورى كه خواننده هيچ معنايى از آن نفهمد) وجود ندارد، بلكه تمامى آيات آن، ناطق به مدلول خود هست، حال يا مانند آيات محكم ناطق به يك مدلول و معنا است، بطورى كه هيچ عارف به كلامى در آن شك نمىكند و يا مانند آيات متشابه كه بين چند معنا مشتبه است و با صراحت مىدانيم كه يكى از آن معانى مراد است.
چيزى كه هست اين است كه خواننده در اينكه كداميك از آن معانى مقصود است شك و ترديد مىكند، و مىدانيم آن معناى واحدى كه مقصود خداى تعالى است، لا بد بيگانه از اصول مسلمه در قرآن، از قبيل:" وجود صانع" و" يگانگى او"،" بعثت انبيا"" تشريع احكام"،" معاد" و ... نيست، بلكه موافق با آن اصول است، و آن اصول هم همان معنا را نتيجه مىدهد، و در فرض مساله، مرجع ما همان اصول است، كه بايد به وسيله آنها آن معناى حق را از ميان ساير معانى معين كنيم.
پس قرآن خودش مفسر خويش است و بعضى از آياتش اصل و مرجع براى بعضى ديگر است.
و آن گاه اگر اهل نظر بعد از توجه به اين مطالب به آيه مورد بحث كه مىفرمايد:" مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ" برخورد كند، ديگر هيچ شكى نمىكند در اينكه مراد از كلمه" محكمات" آياتى است كه متضمن اصول مسلمهاى از قرآن است و مراد از كلمه" متشابهات" آياتى است كه معانى آنها به وسيله آيات دسته قبل روشن مىگردد.
خواهى گفت: كسى در رجوع فروع به اصول، حرفى ندارد، البته همه مىدانيم وقتى اصول متفرقهاى در قرآن هست، و در مقابل فروعى هم در قرآن متفرق است، اين فروع بايد به آن اصول برگردد، ليكن اين باعث نمىشود كه فروع" متشابه" ناميده شود، و شما بايد توضيح دهيد كه چرا قرآن آنها را متشابه خوانده است؟.
در پاسخ مىگوئيم به يكى از دو جهت، چون معارفى كه قرآن كريم بر بشر عرضه كرده دو قسم است.
بعضى از آنها در باره ما وراى طبيعت است كه خارج از حس مادى است، و فهم مردم عادى وقتى به آنها بر مىخورد دچار اشتباه مىشود، و نمىتواند معنايى غير مادى براى آنها تصور كند، مثل آيه:" إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ" 9 و آيه" وَ جاءَ رَبُّكَ" 10 كه در برخورد با آنها به خاطر انسى كه فهم او با ماديات دارد، از كمين كردن خدا و آمدنش همان معنايى را درك مىكند كه از آمدن و كمين كردن يك جاندار مىفهمد، ولى وقتى به آياتى كه در باره اصول معارف اسلام است، مراجعه مىكند از اين اشتباه در مىآيد.
و اين جريان در تمامى معارف و ابحاث غير مادى و غايب از حس هست و اختصاصى به معارف قرآن ندارد.
معارف ساير كتب آسمانى، البته آن معارف عاليهاى كه دستخوش تحريف نشده، و همچنين مباحث الهى كه در فلسفه عنوان مىشود همين طور است، و قرآن كريم به همين جريان اشاره نموده مىفرمايد:" أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها" 11.
و نيز مىفرمايد:" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ" 12.
قسم دوم، آياتى است مربوط به قوانين اجتماعى و احكام فرعى، و چون مصالح اجتماعى كه احكام دينى بر اساس آن تشريع مىشود وضع ثابتى ندارد، و احيانا متغير مىشود، و از سوى ديگر قرآن هم به تدريج نازل شده قهرا آيات مربوط به قوانين اجتماعى و احكام فرعى دستخوش تشابه و ناسازگارى مىشوند، وقتى به آيات محكم رجوع شد آن آيات، اين آيات را تفسير نموده، تشابه را از بين مىبرد، آيات محكم تشابه آيات متشابه را، و آيات ناسخ تشابه آيات منسوخ را از بين مىبرد.
آنچه تا كنون در باره معناى" محكم" و" متشابه" و نيز در معناى كلمه" تاويل" گفتيم مطالبى بود كه دقت در كلام خداى سبحان آن را مىفهماند و نيز روايات وارده از ائمه اهل بيت (ع) كه بزودى" ان شاء اللَّه" از نظر خواننده خواهد گذشت آن را مىرساند.
حال ببينيم مفسرين در معناى اين سه عنوان چه گفته اند سخنان مفسرين در اين باره بسيار مختلف است، و شيوع و گسترش اين اختلاف به انحرافشان كشانيده است.
اگر سر نخ اين اختلافات را جستجو كنيم سر از صدر اسلام و مفسرين از صحابه و تابعين در مىآوريم، و تا آنجا كه ما اطلاع داريم كمتر تفسيرى پيدا مىشود كه حتى با بيانى كه ما ذكر كرديم نزديك باشد، تا چه رسد به اين كه كاملا مطابق با آن باشد.
و علت عمده اين انحراف آن است كه بحث در" محكم و متشابه" را با بحث در پيرامون معناى" تاويل" خلط كردهاند، و اين باعث شده است كه اختلاف عجيبى در انعقاد اصل مساله و كيفيت بحث و نتيجهگيرى از آن راه بيفتد.
اينك ما در طى چند فصل در باره هر يك از اين دو مساله بطور مفصل بحث مىكنيم، و اقوال را بعد از آن كه بقدر امكان مشخص كنيم كه مربوط به كدام يك از دو مساله است نقل نموده و آنچه حق مطلب است اختيار مىكنيم.
كلمه" محكم" اسم مفعول از باب افعال (احكام) است. و كلمه" متشابه" اسم فاعل از باب تفاعل (تشابه) است، و" احكام و تشابه" از الفاظى است كه معنايش در لغت روشن است، خداى تعالى يك جا همه قرآن را محكم خوانده و فرموده:" كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ" 13 و جاى ديگر همه اش را" متشابه" خوانده، و فرموده:" كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ" 14.
منظور از احكام آن اين است كه تمامى آن داراى نظمى متقن و بيانى قاطع و محكم است، و منظور از تشابه آن اين است كه همه آياتش از نظر نظم و بيان و داشتن نهايت درجه اتقان و نداشتن هيچ نقطه ضعف شبيه به هم هستند.
و چون به حكم آن دو آيه همه قرآن محكم و همه اش متشابه است لذا در آيه مورد بحث ما كه آيات را بدو قسم محكم و متشابه تقسيم كرده، و فرموده بعضى از آياتش محكم و بعضى متشابه است، مىفهميم منظور از اين محكم و متشابه غير آن محكم و متشابه است.
پس جا دارد در معناى محكم و متشابه، در اين آيه بحث شود تا ببينيم منظور از آن چيست؟ و كدام دسته از آيات به اين معنا محكم و كدام به اين معنا متشابه است، و در معناى آن مفسرين متجاوز از ده قول دارند.
اول اينكه: منظور از آيات محكم همان چند آيه سوره انعام است، كه مىفرمايد:" قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ" 15 و در آن عده اى از واجبات و محرمات الهى را نام مىبرد و منظور از آيات متشابه آياتى است كه امر آن بر يهود مشتبه شده، و آن عبارت است از رمزهايى كه در آغاز بعضى از سوره هاى قرآن قرار گرفته مانند" الف- لام- ميم" " الف- لام- را" " حا- ميم" و امثال آن، كه يهود آنها را با حساب جمل محاسبه كردند تا از اين راه مدت عمر و بقاى امت اسلام را در آورند، و حسابشان درست از آب در نيامد، در نتيجه دچار اشتباه شدند.
اين معنايى است كه در ميان صحابه به ابن عباس نسبت داده شده و نادرستى آنهم روشن است، براى اين كه گفتارى است بدون دليل و به فرض هم كه دليل داشته باشد آيات محكم منحصر در سه آيه سوره انعام نيست، بلكه بغير از حروف مقطعه اول سوره ها شامل همه قرآن مىگردد.
و ليكن حق مطلب اين است كه نسبت دادن چنين معنايى به ابن عباس صحيح نيست، آنچه از ابن عباس نقل شده اين است كه گفته اين آيات سه گانه از محكمات است، نه اين كه آيات محكم قرآن همين سه آيه است، اينكه آن روايت:
در الدر المنثور آمده كه سعيد بن منصور، و ابن ابى حاتم، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه، از عبد اللَّه بن قيس روايت كرده اند كه گفته: من از ابن عباس شنيدم كه در تفسير آيه:" مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ" گفت: سه آيه از آخر سوره انعام كه با جمله:
" قُلْ تَعالَوْا" آغاز مىشود از آيات محكم قرآن است 16.
مؤيد اين حديث روايت ديگرى است كه باز از او نقل شده، كه در تفسير آيه مورد بحث گفته: آيه:" قُلْ تَعالَوْا ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ" و نيز آيه:" وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ...
كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً" از اين قبيل آيات است 17.
پس اين دو روايت شاهدند بر اينكه منظور ابن عباس اين بوده كه سه آيه آخر انعام را مثل بياورد براى آيات محكم، نه اينكه آيات محكم را منحصر در آن سه آيه كند.
دوم عكس تفسير اول است، و آن اين است كه آيات محكم عبارت است از حروف مقطعه در اوايل بعضى از سوره ها، و آيات متشابه بقيه قرآن است.
اين تفسير را به ابى فاخته نسبت داده اند، كه در تفسير آيه:" هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ" گفته:
ام الكتاب، عبارت است از فواتح سور، كه قرآن از آنها استخراج شده، يعنى سوره بقره از" الف، لام، ميم" استخراج شده، و در سوره آل عمران از" الف، لام، ميم اللَّه لا اله الا هو الحى القيوم" استخراج شده.
از سعيد بن جبير نقل شده كه نظير اين معنا را براى" ام الكتاب" كرده، و گفته: اصل كتاب اين حروف هستند، چون در همه كتابها وجود دارند.
اين بود گفتار سعيد بن جبير، و از اينجا مىفهميم كه ابن عباس و سعيد بن جبير نظرشان در باره رموز اول سوره ها اين بوده كه خداى تعالى خواسته است بفرمايد:" قرآن از همين حروفى تشكيل شده كه خود شما با آن سخن مىگوييد، و اگر نمىپذيريد كه كلام خدا است آيه اى مثل آن بياوريد.
اين يكى از وجوهى است كه در معناى حروف مقطعه ذكر كردهاند و ليكن علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين وجه نيست، اين اشكال هم بر آن وارد است، كه با خود آيه شريفه منطبق نيست، چون بنا بر اين وجه، غير از فواتح سور بايد تمامى قرآن متشابه باشد، و خداى تعالى هم در آيه مورد بحث كسانى را كه از متشابهات قرآن پيروى مىكنند مذمت نموده، و آن را از انحراف قلب دانسته، نتيجه اين مىشود كه مردم موظف باشند هيچ يك از آيات قرآن را پيروى نكنند، با اين كه در تعداد زيادى از آيات، مردم را به پيروى از قرآن واداشته و ستوده، و بلكه آن را از واجبترين واجبات شمرده، مانند آيه" وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ" 18 و آيات ديگر.
سوم، اينكه گفته اند:" متشابه" آن آياتى است كه نسبت به معناى خود ابهام داشته باشد، كه اصطلاحا آن را مجمل نيز مىخوانند، و محكم در مقابل آن همان مبين است.
اين وجه نيز درست نيست براى اين كه خصوصياتى كه در آيه شريفه براى محكم و متشابه ذكر شده با مجمل و مبين تطبيق نمىكند.
توضيح اين كه اجمال عبارت است از اين كه لفظ كه معنايش چند جهت دارد، طورى ادا شود كه شنونده نفهمد مقصود گوينده كدام جهت معنا است، و همين باعث سرگردانى مخاطب و يا شنونده شود، و نتواند مراد گوينده را تشخيص دهد، و بناى اهل زبان در ظرف تفهيم و تفهم بر اين قرار گرفته كه از اينگونه الفاظ پيروى نكنند، و هر لفظى كه چنين وضعى را دارد جزء الفاظ بى معنا بحساب آورند، و بنا را بر اين گذاشته اند كه گوينده، شنونده و مخاطب را مؤاخذه نكند كه چرا گفته مرا هيچ گرفتى؟ و به فرض هم كه مؤاخذه كند، بگويند لفظ تو مجمل بود، و ما هر چه در ساير كلمات تو جستجو كرديم تا شايد قرينهاى پيدا كنيم كه لفظ نامبرده را براى ما روشن كند نيافتيم.
اين وضعى است كه لفظ مجمل با مبين دارد، و اگر منظور از محكم و متشابه عينا همين مجمل و مبين مىبود: بايد آيات متشابه- البته بعد از رد به آيات محكم- پيروى شود، نه خود آيات محكم، همانطور كه در مجمل و مبين سرانجام و بعد از رفع اجمال به لفظ" مجمل" عمل مىشود نه" مبين"، و پيروى متشابه امرى است كه ذوق و قريحه تكلم و تفاهم به آن اجازه نمىدهد، و هيچ اهل زبانى اقدام به آن نمىكند، حال چه اهل زيغ باشد و چه راسخ در علم، و باز در چنين فرضى نبايد قرآن كريم، پيرو متشابه را بيماردل بخواند، و مذمت كند.
چهارم اينكه گفته اند: متشابه عبارت است از آياتى كه نسخ شده (منسوخ) كه بايد به آن ايمان داشت، ولى عمل نكرد. و محكمات آياتى است كه ناسخند يعنى هم بايد به آنها ايمان داشت و هم عمل كرد.
اين تفسير را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نسبت دادهاند، و به همين جهت بوده كه ابن عباس خود را از عالمان به تاويل مىپنداشته است.
و اين تفسير درست نيست، زيرا در صورتى كه درست باشد هيچ دلالتى ندارد بر اين كه متشابهات قرآن، منحصرا آيات نسخ شده است، چون خصوصياتى كه خداى تعالى در اين آيه براى پيروى متشابه آورده كه يكى از آنها فتنه جويى و يكى ديگر تاويل يابى است، در بسيارى از آيات غير منسوخه نيز هست، مانند آياتى كه از صفات و افعال خدا سخن مىگويد، علاوه بر اين كه اگر اين تفسير درست باشد لازمهاش اين مىشود كه آيات قرآن دو قسم محكم و متشابه نباشد، بلكه بين آن دو واسطهاى هم باشد، كه نه محكم است و نه متشابه، مانند همان آيات صفات و افعال كه نه ناسخند و نه منسوخ.
از اين هم كه بگذريم در كلامى كه از ابن عباس نقل شده قرائنى هست كه دلالت مىكند بر اينكه نظريه او در باره محكم و متشابه اعم از ناسخ و منسوخ است، و بر غير آن دو نيز تطبيق مىكند، و ابن عباس، ناسخ و منسوخ را به عنوان مثال ذكر كرده است.
اينك روايت ابن عباس؛ در كتاب الدر المنثور آمده است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، از طريق على، از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت: محكمات عبارت هستند از ناسخ قرآن، و حلال و حرامش، و حدود و فرائضش، و آنچه كه بايد بدان ايمان داشت. و متشابه قرآن عبارت است از آيات منسوخ قرآن، و مقدم و مؤخر و امثال و اقسامش، و آنچه كه بايد بدان ايمان آورد، ولى نبايد بدان عمل نمود.- يعنى آيات منسوخ قرآن 19 اين بود نظريه ابن عباس.
پنجم اينكه محكمات قرآن، آن معارفى است كه دليلى واضح دارد، مانند آيات مربوط به توحيد و قدرت و حكمت خدا، و آيات متشابه عبارت است از آياتى كه قبول و فهم معارف آن نيازمند به تامل و تدبر است.
اين وجه نيز درست نيست، براى اين كه اگر مراد از واضح بودن دليل اين است كه مضمون آيه دليل عقلى واضحى داشته باشد يا بديهى باشد و يا نزديك به بديهى، و منظور از احتياج داشتن دليل به تدبر و تامل، اين است كه مضمون آيه دليل عقلى بديهى و يا نزديك به بديهى نداشته باشد، لازمهاش اين مىشود كه آيات احكام و واجبات و امثال آن نيز از آيات متشابه باشد، براى اين كه هيچ يك از احكام قرآن دليل عقلى واضحى ندارد.
در نتيجه بايد اين گونه آيات پيروى نشود، و پيروى آنها مذموم باشد، با اين كه پيروى همه آيات و مخصوصا آيات احكام واجب است، و اگر مراد از وضوح دليل، اين باشد كه دليلى واضح از خود كتاب داشته باشد، و مراد از احتياجش به تدبر، اين باشد كه دليلى واضح از خود كتاب نداشته باشد. همه آيات قرآن كريم از اين جهت يكسانند، و چگونه نباشد با اينكه كتابى است متشابه مثانى، و نورى است مبين، و لازمه آن، اين است كه تمامى آيات قرآن محكم باشد، و به كلى متشابهى در آن نباشد، و اين خلاف فرض و بر خلاف نص قرآن است.
ششم اينكه: محكم، عبارت است از آياتى كه به خاطر وجود دليل روشن و حتى دليل غير روشن بتوان به مضمون آن علم پيدا كرد، و متشابه، آن آياتى است كه راه علم به آن نباشد، مانند آيات مربوط به زمان قيام قيامت و امثال آن.
اين وجه نيز درست نيست، براى اينكه محكم و متشابه بودن، دو صفت براى آيات قرآن است، بدان جهت كه آيه است، و يا بدان جهت كه دليل بر يكى از معارف الهيه است، و آنچه آيهاى از آيات كتاب بر آن دلالت دارد چيزى نيست كه مردم از خود آيه و يا بضميمه آيات ديگر نتوانند و يا نبايد بفهمند و چگونه ممكن است خداى تعالى از آن آيه معنايى در نظر داشته باشد، ولى لفظ آيه بر آن معنا دلالت نداشته باشد؟
با اينكه خداى تعالى كتابش را هدايت و نور و مبين خوانده و در آيه:" تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ" 20 فرموده: اين كتاب در معرض فهم كفار نيز هست، تا چه رسد به فهم مؤمنين، و نيز فرموده:" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" 21.
پس هر مطلبى كه آيه اى از آيات قرآن متعرض آن است درخور فهم مردم است، نه اينكه فهميدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفى كه دركش خارج از فهم بشر است از قبيل زمان وقوع قيامت و ساير حقايقى كه در پس پرده غيب است، هيچ آيه اى از قرآن متعرض آن نشده، تا آن آيه را متشابه بخوانيم، علاوه بر اين كه صاحب اين قول ما بين معناى" متشابه" و معناى" تاويل" خلط كرده است، هم چنان كه قبلا هم گفتيم كه بعضى از اين اقوال ميان اين دو معنا خلط كرده اند.
قول هفتم گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: منظور از آيات محكمات آيات احكام، و منظور از متشابهات آيات ديگر است، كه با يكديگر سازش ندارند اين قول را به مجاهد و غير او نسبت دادهاند.
اين قول نيز درست نيست، براى اين كه اگر منظور از ناسازگارى آيات متشابه، معنايى است كه حتى شامل مواردى چون: تخصيص به وسيله مخصص، و تقييد به وسيله مقيد (بكسره ياء) و ساير قراين مقالى و مقامى مىشود پس آيات احكام نيز همين تشابه و ناسازگارى را دارد زيرا در آن آيات نيز عام و خاص، مطلق و مقيد هست، و اگر منظور از آن، ابهام آيه است بطورى كه مراد و مدلول آن به خاطر كثرت محتملاتش معلوم نباشد، نه خود آيه ناطق به معنايش باشد، و نه بوسيله آيات ديگر بشود معنايش را معين كرد، بايد بگوييم غير از آيات احكام هر چه هست متشابه است.
و نتيجه آن سخن اين مىشود كه: مسلمانان به هيچ يك از آيات مربوط به معارف قرآنى علم نيابند، چون فرض كرديم در اين دسته از آيات، كه بيانگر معارف قرآنند- نه بيانگر احكام شرع- هيچ آيه محكمى وجود ندارد، تا آيات متشابه آن را به محكمش ارجاع دهيم، و معناى متشابهش را روشن سازيم.
قول هشتم اين است كه آيات محكم آيه هايى است كه تنها يك تاويل داشته باشد، و آيات متشابه آياتى است كه چند وجه از تاويل را تحمل بكند.
اين وجه را به شافعى نسبت دادهاند، و گويا منظور گوينده آن، اين باشد كه آيات محكم، آياتى است كه هر يك از آنها تنها در يك معنا ظهور داشته باشند، مانند آياتى كه يا صريح و نص در معناى خود هستند، و يا ظهور قوىاى در آن دارند، و متشابه، آيه اى است كه نه نص در مدلول و مراد خود باشد، و نه ظهور قوى اى در آن داشته باشد.
و اين وجه نيز درست نيست، براى اين كه در اين وجه، كارى صورت نگرفته، تنها كلمه" محكم" را با كلمه" لفظ داراى يك معنا"، و كلمه" متشابه" را با كلمه" لفظ داراى چند پهلو" تبديل كرده، علاوه بر اين كه در اين وجه، تاويل را به معناى تفسير گرفته، كه عبارت است از معناى مراد به لفظ، و خواننده توجه فرمود كه اين خطا است، چرا كه اگر تاويل و تفسير به يك معنا مىبود، ديگر جهت نداشت كه علم به تاويل را مختص به خدا و يا به خدا و راسخين در علم كند، براى اين كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مىكنند، و مؤمن و كافر و راسخين در علم و اهل زيغ همه در فهم آيات قرآن به كمك و تفسير آيات ديگر يكسان هستند.
نهم اينكه گفته اند: محكم عبارت از آياتى در قصص انبيا و امتهاى ايشان است كه محكم و مفصل باشد، و متشابه از همين دسته آيات آن آياتى است كه الفاظى مشتبه دارند، چون يك داستان را در چند سوره تكرار كرده، و لازمه اين وجه آنست كه بگوييم تقسيم آيات قرآن به محكم و متشابه مخصوص آيات قصص است.
و اين درست نيست، براى اين كه هيچ دليلى بر اين اختصاص نيست، علاوه بر اين كه يكى از خاصيتهايى كه قرآن براى محكم و متشابه ذكر كرده اين بود كه در پيروى محكم هدايت، و در پيروى متشابه فتنه جويى و تاويل خواهى است، و اين خاصيت با آيات قصص تطبيق ندارد، چون مخصوص آنها نيست، بلكه در غير قصص نيز هست، و نيز مخصوص قصه هايى نيست كه در قرآن تكرار شده، بلكه در آياتى هم كه يك بار قصهاى را نقل مىكند، مانند آيات مربوط به جعل و قرار دادن خليفه در زمين نيز جريان دارد.
دهم اينكه گفته اند: متشابه آن آياتى است كه محتاج به بيان باشد، و محكم آن است كه محتاج به بيان نباشد. اين وجه را به امام احمد بن حنبل نسبت داده اند.
اين نيز اشكال دارد، براى اينكه تمامى آيات احكام احتياج به بيان رسول خدا (ص) دارد، با اينكه قطعا متشابه نيست، كه بيانش مكرر گذشت، و همچنين آيات نسخ شده بطور مسلم از متشابهات است، كه بيانش گذشت، با اين كه احتياجى به بيان ندارد، چون چيزى نظير ساير آيات احكام است.
يازدهم اين است كه گفته اند: محكم آن آياتى است كه هم بايد بدان ايمان داشته باشند، و هم به آن عمل كنند، و متشابه آن آياتى است كه تنها بايد به آن ايمان داشته باشند ولى عمل نكنند.
اين وجه را به ابن تيميه نسبت دادهاند، و شايد منظور او از دسته اول انشاآت قرآن، و از دومى اخبار قرآن باشد، هم چنان كه بعضى ديگر همين احتمال را از گفتار ابن تيميه داده اند، و گرنه اين صورت، وجه يازدهم نمىشود، چون با چند وجه از وجوه گذشته منطبق است.
و اگر منظور همان باشد كه احتمال داديم اين اشكال متوجه آن است كه لازمه متشابه بودن غير آيات احكام اين است كه مردم نتوانند به هيچيك از معارف الهى در غير احكام، علم بهم رسانند، چون در معارف عمل نيست، و نيز در اين آيات آيهاى محكم نباشد تا آيات متشابه را به آن برگردانند، و به وسيله آن رفع تشابه كنند، اين از يك سو، و از سوى ديگر آيات نسخ شده همه انشاآتند، با اينكه قطعا از محكمات نيستند.
ولى مثل اين كه منظور صاحب اين قول از ايمان و عمل به محكم، و ايمان بدون عمل به متشابه، همان معنايى باشد كه لفظ آيه مورد بحث بر آن دلالت دارد، چنان كه در باره متشابهات مىفرمايد:" فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ".
و نيز مىفرمايد:" وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا"، چيزى كه هست از آنجايى كه ايمان و عمل داشتن نسبت به محكمات، و تنها ايمان داشتن نسبت به متشابهات فرع اين است كه ما قبلا تشخيص داده باشيم كدام آيه محكم و كدام متشابه است، پس وجه نامبرده و معرفى محكم به آن آياتى كه بايد مسلمانان هم به آن ايمان داشته باشند، و هم عمل كنند، و معرفى متشابه به آن آياتى كه تنها بايد به آن ايمان بياورند، هيچ دردى را دوا نمىكند.
دوازدهم اين است كه گفته اند: متشابهات قرآن خصوص آياتى است كه صفات خاصه اى را بيان مىكند، چه صفات خاصه خدا مانند" عليم"،" قدير"،" حكيم" و" خبير"، و چه صفات خاصه انبيا مانند آيه:" وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ" 22 كه در باره اوصاف عيسى بن مريم (علیه السلام) است، و آيات ديگر كه شبيه اين باشد. اين قول را نيز به ابن تيميه نسبت داده اند.
اشكالى كه متوجه اين وجه است، اين است كه: اولا قبول نداريم كه همه آيات مربوط به صفات خاصه خدا و انبيا، از متشابهات هستند، و در ثانى به فرض هم كه آن را قبول كنيم دليلى بر چنين انحصار نداريم.
و بطورى كه از سخنان طولانى ابن تيميه برمىآيد وى دو كلمه محكم و متشابه را به معناى لغويش معنا كرده، يعنى محكم را به كلمه اى كه دلالتى محكم دارد، و متشابه را به كلمه اى كه چند معنا در آن محتمل است تعبير و تعريف كرده و گفته است، اين دو معنا امرى نسبى است، چه بسا مىشود كه يك آيه از نظر جمعيتى متشابه است، چون مردمى عامى هستند، و نمىتوانند با بحث و گفتگو معناى واقعى آن را بدست آوردند.
در نتيجه در باره آن آيه احتمالها مىدهند، ولى همين آيه براى جمعى ديگر محكم است، چون قدرت بحث و فحص را دارند، و اين معنا در آيات صفات روشنتر به چشم مىخورد، چون غالب مردم در باره اين گونه صفات و اين گونه آيات دچار اشتباه مىشوند، چون فهمشان قاصر از اين است كه تا بام عالم حس بپرواز در آمده و در ما وراى عالم حس جولان كند، بناچار آنچه از صفات كه خداى تعالى براى خود اثبات كرده با صفات مشابه آن كه در خودشان سراغ دارند قياس مىكنند، و دچار گمراهى مىشوند.
مثلا خدا براى خود علم و قدرت و سمع و بصر و رضا و غضب و يد و عين و امثال اينها اثبات نموده، گمان مىكنند كه اين صفات در خداى تعالى هم از مقوله صفات خودشان امورى مادى، و يا مستلزم جسمانيت است، و يا آنها را شوخى و غير حقيقى فرض مىكنند، و از همين راه فتنه ها بپا مىشود، و بدعتها ظهور مىكند، و مذاهب درست مىشود!.
پس محكم و متشابه همانطور كه گفتيم دو معناى نسبى است، محكم كه براى بعضى محكم است براى بعضى ديگر متشابه است، و متشابه كه براى بعضى متشابه است، براى بعضى ديگر محكم است، آنچه كه علم بدان براى هيچ كس ممكن نيست تاويل متشابهات، يعنى علم بحقيقت معانى آنهاست، كه امثال آيات صفات بر آنها دلالت دارد.
درست است كه ما از عبارت:" إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" 23 و يا عبارت" إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ" 24 و امثال آن معناهايى مىفهميم، و ليكن حقيقت علم و قدرت و ساير صفات خدا و كيفيت افعال خاصه به خدا را نمىفهميم، و تاويل متشابهات هم همين است كه جز خدا كسى آن را نمىداند.
اين بود خلاصه گفتار ابن تيميه و ما ان شاء اللَّه بزودى در بحثى كه پيرامون تاويل خواهيم داشت متعرض اشكالات گفته وى خواهيم شد.
سيزدهم اين است كه بعضى گفته اند: محكم آن آياتى است كه عقل در درك آن راه دارد، و متشابه آن است كه چنين نباشد.
اين وجه نيز درست نيست، براى اين كه سخنى است بدون دليل، و آيات قرآنى هر چند به اين دو قسم تقسيم مىشوند، ولى صرف اين كه بعضى از آيات قرآن آن طور، و بعضى ديگر اين طور هستند دليل نمىشود بر اين كه محكم، آيات قسم اول، و متشابه آيات قسم دوم باشد، چون خصوصياتى كه در آيه مورد بحث براى محكم و متشابه ذكر شده، با اين وجه آن طور كه بايد تطبيق نمىشود، علاوه بر اين، وجه نامبرده بوسيله آيات احكام نقض مىشود، براى اين كه اين آيات بطور قطع جزء آيات محكم قرآن است، در حالى كه عقل هيچ راهى به حقيقت مفاد آن ندارد، و بنا بر وجه نامبرده بايد جزء متشابهات شمرده شود.
چهاردهم اين است كه بعضى گفته اند: محكم عبارت است از آياتى كه ظاهرش منظور باشد، و متشابه آن است كه ظاهرش منظور نباشد.
اين وجهى است كه در بين دانشمندان اخير اسلامى شيوع يافته، و اصطلاحى هم كه همين دانشمندان در معناى" تاويل" دارند مبتنى بر همين معنايى است كه براى" محكم و متشابه" كردهاند، چون در معناى" تاويل" گفته اند: عبارت است از معنايى كه مخالف با ظاهر كلام باشد، و گويا مراد آن كسى هم كه گفته: محكم آيه اى است كه تاويلش تنزيلش باشد، و متشابه آيه اى است كه به جز تاويل معنايى از آن فهميده نشود، همين وجه چهاردهم است.
و اين وجه هم درست نيست، زيرا صرف اصطلاحى است، و اوصافى كه در آيه براى محكم و متشابه نام برده شده بهيچ وجه با آن تطبيق نمىكند، براى اين كه متشابه بدين جهت متشابه است كه مراد و مدلول آن مشخص نيست، و منظور از تاويل آن معناى مراد از متشابه نيست، تا متشابه به اين نشانى متميز از محكم شود، كه تاويل دارد، و محكم تاويل ندارد. بلكه همانطور كه قبلا بيان كرديم مراد از تاويل در آيه شريفه، امرى است كه شامل تمامى آيات قرآنى مىشود، چه محكمش و چه متشابهش.
علاوه بر اينكه در قرآن هيچ آيه اى نداريم كه معناى ظاهرى آن منظور نباشد، و خلاف ظاهر آن مراد باشد، و اگر هم آيه اى باشد كه معناى غير ظاهرى آن مراد باشد به خاطر آيات محكم ديگرى است كه آن را بر خلاف ظاهرش برگردانده است.
چون آيات قرآن يكديگر را تفسير مىكنند، و معلوم است كه معنايى كه قرائن متصل و يا منفصل كلام، به لفظ مىدهند، معناى خلاف ظاهر نيست، آنهم در كلامى كه خود صاحب كلام تصريح كرده باشد به اين كه رسم من در كلام آن است كه اجزاى كلامم را به هم مربوط و متصل كنم، به طورى كه يكى مفسر ديگرى، و شاهد بر آن باشد، و خواننده با كمى تدبر و دقت بتواند هر اختلاف و منافاتى را كه به ظاهر به چشم مىخورد از بين ببرد، و فرموده باشد:
" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" 25.
پانزدهم وجهى است كه از" اصم" حكايت شده، و آن اين است كه:" محكم" آن آياتى است كه همه در تاويلش اجماع و اتفاق داشته باشند، و" متشابه" آن است كه تاويلش مورد اختلاف باشد.
گويا منظور" اصم" از اتفاق و اختلاف اين است كه مدلول آيه طورى باشد كه در اولى (محكم) نظرها مختلف نباشد، و در دومى (متشابه) مختلف باشد.
اين وجه نيز درست نيست، براى اينكه لازمه اش متشابه بودن تمامى قرآن است، چون هيچ آيهاى در قرآن نيست كه از هر جهت مورد اتفاق مفسرين بوده و از هيچ جهتى در آن اختلاف نباشد، بلكه يا در لفظ آن اختلاف هست، و يا در معنايش، و يا اين كه ظهور دارد يا نه، و يا در جهات ديگر حتى بعضى از مفسرين به استناد آيه" كِتاباً مُتَشابِهاً" 26 گفته اند: همه قرآن متشابه است، و غفلت كردهاند از اين كه وقتى مىتواند بگويد همه قرآن متشابه است كه آيه" كِتاباً مُتَشابِهاً" محكم باشد، و جمعى ديگر معتقدند كه ظاهر كتاب حجت نيست، يعنى ظهور ندارد.
شانزدهم اين است كه گفته اند: متشابه از قرآن، آن آياتى است كه تفسيرش به تفسير آيهاى ديگر مشتبه شده باشد، و فهم آن به خاطر همين اشتباه مشكل شده باشد، حال چه اين كه اشكال از جهت لفظ باشد، يا از جهت معنا اين وجه را راغب 27 ذكر كرده است.
راغب اصفهانى در مفردات خود گفته: آيات متشابه از قرآن كريم، آن آياتى است كه تفسيرش به خاطر شباهت به تفسير آيهاى ديگر، مشكل شده باشد، حال يا از جهت لفظ، و يا از حيث معنا، و بدين جهت است كه فقها گفته اند: آيه متشابه آن آيهاى است كه ظاهرش از مراد و معنايش حكايت نكند.
و حقيقت اين سخن اين است كه آيات قرآن از نظر اعتبار بعضى از آنها بوسيله بعضى ديگر سه قسم هستند: يكى محكم على الاطلاق است، و دوم متشابه على الاطلاق، و سوم آياتى است كه از جهتى محكم و از جهتى ديگر متشابه است.
پس متشابه فى الجمله سه قسم است: اول متشابه از جهت لفظ فقط، دوم متشابه از جهت معنا فقط، و سوم متشابه از هر دو جهت، و آن كه تنها از جهت لفظ، متشابه است، دو قسم است 1- آنكه مفردات آن متشابه است، يا به خاطر اين كه لفظى است ناآشنا و غير مانوس مانند كلمه" أب" و كلمه" يزفون"، و يا به خاطر اين كه لفظى است داراى چند معنا، مانند لفظ" يد" و لفظ" عين"، 2- آن متشابهى است كه جملات و تركيبات آن تشابه دارد.
قسم دوم نيز سه نوع است:
1- آنكه تشابهش از اين جهت ناشى شده باشد كه كلامى است مختصر و بدون توضيح، مانند آيه:" وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ" 28.
2- آنكه تشابهش به خاطر بسط و گستردگى كلام باشد، مانند آيه" لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ" 29، كه اگر فرموده بود:" ليس مثله شىء"، معنا براى شنونده روشنتر مىشد، چون يك حرف اضافه شده، جمله براى شنونده متشابه شده.
3- آنكه تشابهش از ناحيه نظم كلام باشد، مانند آيه:" أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً" 30 كه تقدير آن" انزل على عبده الكتاب قيما، و لم يجعل له عوجا" است.
و نيز آيه:" وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ ... لَوْ تَزَيَّلُوا" 31 كه نظم آن طورى است كه مايه تشابه آن شده.
و متشابه از جهت معنا، آياتى است كه متعرض صفات خدا و صفات روز قيامت است، زيرا تصور اينگونه صفات براى ما ميسور و ممكن نيست، چون در نفوس ما تنها صورت چيزهايى نقش مىبندد كه به وسيله يكى از حواس ظاهرى براى ما محسوس باشد، و يا حد اقل از جنس محسوسات باشد، و صفات خدا و خصوصيات قيامت هيچيك از اين دو قسم نيست.
و متشابه از جهت لفظ و معنا، پنج قسم است:
1- آنكه تشابهش از جهت مقدار و كميت باشد. مانند جملاتى كه عموم و خصوصش معلوم نباشد، مثلا فرموده:" فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ" 32، و نمىدانيم منظور عموم مشركين است، و يا مشركين مخصوص؟.
2- آنكه تشابه آن به خاطر نامعلوم بودن كيفيتش باشد، مثلا فرموده:" فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ" 33 و ما نمىدانيم اين نكاح واجب است يا مستحبّ.
3- آنكه تشابهش از جهت زمان باشد به اين معنا كه احتمال دهيم آيه نسخ شده باشد، و عمر حكمى كه در آن است سرآمده باشد، و احتمال دهيم كه نسخ نشده باشد، مانند آيه:
" اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ" 34 كه تقواى كامل را واجب مىكند با اينكه آيه" فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ" 35 تقوا را بقدر توانايى واجب كرده است.
4- آنكه تشابهش از جهت مكان و يا امورى باشد كه آيه در شان آن امور نازل شده باشد، مانند آيه:" وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها" 36، كه در آيه معين نشده مقصود از پشت خانه كجا است، و مانند آيه" إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ" 37 كه تشخيص معناى" نسىء"، براى كسى كه عادت عرب جاهليت را نمىداند، مشكل است.
5- آنكه تشابهش از جهت شروطى باشد كه در صحت و فساد عمل دخالت دارند، مانند شروط نماز و نكاح.
با در نظر گرفتن اين مطالب معلوم مىشود هيچ يك از وجوهى كه مفسرين در معناى متشابه ذكر كردهاند خالى از اين وجوه و تقسيمها نيست، حتى آنكه گفته متشابه عبارت است از حروف مقطعه، و يا قتاده كه گفته است" متشابه" عبارت است از منسوخ، و" محكم" عبارت است، از ناسخ، و يا اصم كه گفته:" محكم" آياتى است كه در تفسيرش اتفاق نظر باشد، و" متشابه" آيات مورد اختلاف است.
و از سوى ديگر مىتوان تمامى انحا و اقسام متشابه را در سه قسمت خلاصه كرد: اول، متشابهى است كه اطلاع بر تاويلش براى كسى جز خدا ممكن نيست، مانند وقت قيامت، و روزى كه ظهور مىكند، و كيفيت آن و امثال اينها ...
دوم، متشابهى است كه پىبردن به تاويل و معرفت آن براى انسانها ممكن است، مانند الفاظ غريب و نامانوس، و احكام مغلق و دقيق.
سوم، متشابهى است مردد بين دو قسم قبلى، هم احتمال دهيم همه انسانها مىتوانند به حقيقت معناى آن آگاه شوند، و هم احتمال دهيم مختص به راسخين در علم است، و ديگران دسترسى به آن ندارند.
و اين قسم سوم همان است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در دعاى خود در باره على(علیه السلام) به آن اشاره نموده و عرضه مىدارد:" اللهم فقهه فى الدين و علمه التاويل" 38 (بار الها او را در دين فقيه ساز و تاويلش بياموز)، و نظير آن را در باره ابن عباس فرموده است، اين بود گفتار راغب در معناى محكم و متشابه، و گفتار وى عمومىترين گفتار در اين بحث است، كه در آن بين عدهاى از اقوال گذشته را جمع كرده است 39.
ولى دو اشكال بگفته وى وارد است:
اول اينكه: وسعت و عموميتى كه وى به دامنه معناى متشابه داده تا شامل شبهات لفظى از قبيل غرابت لفظ و اغلاق تركيب و عموم و خصوص و امثال آن بشود با ظاهر آيه شريفه نمىسازد، براى اينكه آيه شريفه آيات محكمه را مرجعى دانسته براى بيانگرى آيات متشابه، و معلوم است كه غرابت لفظ و امثال آن با مراجعه به آيات محكمه از بين نمىرود و روشنى دلالت محكمات ربطى به غرابت الفاظ متشابه ندارد، بلكه براى گره گشايى اينگونه الفاظ مرجع ديگرى هست، كه بايد به آنجا مراجعه بشود و آن عبارت است از علم لغت.
و نيز آيه مورد بحث يكى از نشانه هاى متشابهات را اين دانسته كه اگر كسى آن را پيروى كند فقط به منظور فتنه انگيزى پيروى كرده، و جز اين هيچ انگيزه ديگرى نمىتواند داشته باشد، و ما مىدانيم كه پيروى عام بدون مراجعه به خاص، و پيروى مطلق بدون مراجعه به مقيد، و همچنين پيروى لفظ غريب بدون مراجعه به كتابهاى لغت، عملى است مخالف با طريقه اهل هر زبان، و قريحه هيچ اهل زبانى اجازه چنين كارى را نمىدهد، و اگر كسى چنين كند همه اهل زبان او را تخطئه مىكنند، پس او نمىتواند منشا فتنه در بين آنان بشود زيرا اهل لسان با او همكارى نخواهند كرد.
پس از همين جا مىفهميم كه منظور از متشابه، الفاظ غريب، و آن مثالهايى كه وى آورده، نيست.
اشكال دوم اين است كه وى متشابه را سه قسم كرد، اول آنكه فهمش براى عموم ممكن است، و دوم آنكه فهم آن براى احدى ممكن نيست، و سوم آنكه فهمش براى بعضى ممكن و براى بعضى غير ممكن است، و از اين تقسيم چنين برمىآيد كه وى تاويل را مختص به متشابه مىداند، در حالى كه خواننده بياد دارد كه گفتيم همه قرآن تاويل دارد.
اين بود اقوال مفسرين و نظريه هايى كه از ايشان در معناى محكم و متشابه و تشخيص موارد آن دو از نظر خواننده گذشت و خواننده به اشكالاتى كه بر اين اقوال وارد بود توجه فرمود و نيز متوجه شد كه آنچه از آيه شريفه به روشنى ظاهر مىشود خلاف همه اين اقوال است، چون آيه در معناى متشابه اين ظهور را دارد كه متشابه، آن آيهاى است كه اولا دلالت بر معنا داشته باشد، و ثانيا معنايى را كه مىرساند محل شك و ترديد باشد، نه لفظ آيه، تا از راه قواعد و طرق معمول در نزد اهل زبان ترديدى كه از ناحيه لفظ ايجاد شده برطرف شود، مثلا اگر لفظ عام است به مخصصش ارجاع دهد، يا اگر مطلق است به مقيدش برگرداند، و يا به نحوى ديگر لفظ را روشن و بدون ترديد سازد بلكه همانطور كه گفتيم آيه شريفه مورد بحث آن را متشابه مىداند كه معنايش مردد و ناسازگار با آيات ديگر باشد. و آياتى كه محكم و بدون ترديد است، معناى آيات متشابه را بيان مىكند.
و معلوم است كه هيچ آيهاى چنين وضعى ندارد، مگر وقتى كه براى فهم مردم عامى و ساده معنايى مالوف و مانوس داشته باشد، معنايى كه اينگونه ذهنهاى ساده فورا تصديقش كند، و يا تاويلى كه برايش مىكنند در نظر مردم كم اطلاع و ضعيف الادراك نزديكتر به ذهن باشد.
شما خواننده محترم اگر از بدعتها و مذاهب و اهواى باطل و فاسدى كه فرقه هايى از مسلمانان را منحرف نموده آمارگيرى كنى، و مذاهبى را كه بعد از رحلت رسول خدا (ص) در اسلام- چه در باره معارف اصولى اسلام باشد و چه در باره فروع احكام آن- پديد آمده، مورد دقت قرار دهى خواهى ديد كه اكثر اين انحرافها به خاطر پيروى آيات متشابه قرآن و تاويلهايى بوده كه از پيش خود و بدون مدرك براى اينگونه آيات كرده اند، تاويلهايى كه خدا از آن بيزار است.
يك فرقه به خاطر تمسك به آيات متشابه قائل شدند كه خداى تعالى جسم دارد، دسته ديگر قائل به جبر شدند، گروهى به تفويض گراييدند، جمعى قائل شدند كه انبيا معصوم نيستند، و از آنان نيز گناه سر مىزند، طايفه اى بمنظور منزه داشتن خدا گفتند او اصلا صفت ندارد، و دسته ششمى معتقد شدند صفاتى كه در قرآن براى خدا آمده عين صفاتى است كه در انسان است، حتى در زايد بر ذات بودن، و گروههايى ديگر به انحرافهايى ديگر مبتلا گشتند، كه همه اينها بخاطر آن بود كه آيات متشابه را به آيات محكم برنگرداندند، تا اين محكمات بر آيات متشابه حاكم باشد.
و همچنين در باره احكام دين طايفه اى گفتند: اين احكام تشريع شده تا طريقه اى باشد براى اينكه بندگان به خدا واصل شوند پس اگر براى وصول به خدا راهى نزديكتر پيدا شد بايد آن راه را پيمود، براى اينكه مقصود تنها و تنها وصول به حق است، حال از هر راهى كه باشد.
دسته اى ديگر گفتند: اصلا تكليف به واجبات و ترك محرمات، براى رسيدن به كمال است، و معنا ندارد با رسيدن انسان به حق و كمال باز هم تكليف باقى بماند.
با اينكه ما مىدانيم در عهد رسول خدا (ص) احكام و فرائض و حدود و ساير سياستهاى اسلامى به اعتبار خود باقى بود، و كسى از مسلمانان به اين بهانه كه به حق واصل شده و يا به كمال رسيده از آن مستثنا نبوده است، و اين شانه خالى كردنها كه بعد از رحلت آن حضرت آغاز شده، دوره به دوره احكام اسلام را از درجه اعتبار ساقط و روز بروز به دست حكومتهاى باصطلاح اسلامى ناقص گردانيده، و هيچ حكمى باطل و هيچ حدى ساقط نشد مگر آنكه باطل كنندگان و ساقط كنندگان آن، همين را بهانه كردند كه: دين تشريع نشده مگر براى صلاح دنيا و اصلاح حال بشر، و اين حكمى كه ما در مقابل حكم شرع، تشريع كردهايم براى اصلاح بشر امروز بيشتر مؤثر است.
در آخر، كار اين دست اندازى ها به جايى رسيد كه بعضى گفتند: تنها غرض از شرايع دين، اصلاح دنيا به وسيله اجراى آن است، و چون دنياى امروز سياست دينى را نمىپذيرد و نمىتواند هضم كند، نيازمند وضع قوانين ديگرى است، كه تمدن امروز آن را بپسندد، و اجرايش كند.
از اين بالاتر كار به جايى رسيد كه بگويند اصولا منظور از برنامه هاى دينى و عمل به آن، اين است كه دلها پاك شود، و بسوى فكر و اراده صالح هدايت گردد، و امروز كه دلها به وسيله تربيت اجتماعى بسوى خدمت به خلق هدايت شده ديگر احتياجى به پاك شدن بوسيله امثال وضو و غسل و نماز و روزه ندارد.
حال اگر خواننده عزيز در اين سخنان و امثال آن- كه از حد شمارش بيرون است- دقت نموده، آن گاه در جمله" فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ ..." تامل كند، هيچ شكى در درستى گفتار ما برايش باقى نمىماند، و بطور قطع حكم مىكند به اينكه تمامى فتنه ها و محنتها كه گريبان اسلام و مسلمين را گرفته، منشاى بجز پيروى متشابه و تاويل كردن قرآن ندارد.
و همين (البته خدا داناتر است) سبب شده است كه خداى تعالى اين چنين در اين باب سختگيرى را تشديد نموده در نهى از پيروى متشابه بمنظور فتنه جويى و تاويل و الحاد در آيات خدا و بدون علم در آيات خدا سخن گفتن و راه شيطان را پيروى نمودن، مبالغه نمايد، چون رسم قرآن چنين است. كه در مورد گناهانى مبالغه كند كه ارتكاب آن گناهان اثر فورى در هدم و از بين بردن اركان دين دارد، و بنيه دين و نيروى آن را تحليل مىبرد، هم چنان كه مىبينيم در مورد دوستى با كفار و نيز امر به دوستى اهل بيت پيامبر، و در خانه نشستن زنان پيامبر، و نهى از معامله ربا، و امر به اتحاد كلمه در دين، و امثال اين تشديد فرموده است.
حال بايد ديد علاج دلهايى كه منحرف هستند و همواره دوست مىدارند فتنه جويى كنند چيست؟.
بايد دانست منشا اين بيمارى ميل به دنيا و اعتماد كردن به آن و دلدادگى به زندگى آن است و اين آلودگى را از دلها نمىشويد مگر ياد روز حساب، هم چنان كه خداى تعالى اين معنا را در جاى ديگر تذكر داده و مىفرمايد:" وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ" 40.
و باز به همين جهت است كه مىبينم راسخين در علم از تاويل كردن آيات خدا به صورتى كه مخالف رضاى او باشد خوددارى مىكنند و در خاتمه گفتار خود به اين معنا اشاره نموده و عرضه مىدارند:" رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ".
جمعى از مفسرين گفته اند" ام الكتاب" بودن" محكمات" به اين معنا است كه" محكمات" اصل در كتاب است، و قواعد دين و اركان آن مبتنى بر آن اصل است، كه بايد به آن ايمان آورد، و عمل كرد، و دين هم عبارت است از همين دو اصل اعتقاد و عمل، بخلاف آيات متشابه كه چون مقصود از آنها معلوم نيست، و مدلول آنها متشابه و متزلزل است، نمىشود به آنها عمل كرد، بلكه تنها بايد نسبت به آنها ايمان آورد.
و خواننده عزيز توجه نمود كه اين توجيه، لازمه بعضى از اقوال گذشته است، يكى از آنها قولى بود كه متشابه را از اين جهت متشابه مى دانست كه مشتمل بر تاويلى است كه دسترسى به فهم آن نيست.
يكى ديگر، آن قولى بود كه متشابه را از اين جهت متشابه مىدانست كه در ابتدا مشتبه است، و الفاظش چند پهلو است، ولى چنان نيست كه معنايش تا حدودى و يا كاملا فهميده نشود، بلكه با رجوع به عقل يا لغت يا طريقه عقلايى به فهم آن دسترسى هست، و موقعى كه بررسى نشده بايد بدان ايمان داشت، و عجولانه انكارش نكرد.
بعضى ديگر گفته اند:" ام الكتاب" بودن محكمات اين است كه متشابهات را بايد به آنها ارجاع داد، آن گاه در معناى اين ارجاع اختلاف كرده اند.
ظاهر كلام بعضى از آنان اين است كه مرادش از اين رجوع اين است كه در مورد متشابهات تنها بايد به محكمات عمل نموده، و نسبت به متشابهات اكتفاء به ايمان كرد، همانطور كه نسبت به آياتى كه نسخ شده تنها ايمان داريم كه كلام خدا است، و حكم موقتش حكم خدا است، ولى در مرحله عمل به آيات ناسخ عمل مىكنيم.
اين قول هم چندان با قول قبلى مغايرت ندارد، و ظاهر كلام بعضى از صاحبان اين قول اين است كه خواسته اند بگويند:" آيات محكم بيانگر آيات متشابه و برطرف كننده تشابه آنها است".
و حق هم همين است چون در معناى جمله" هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ- آنها مادر كتابند" عنايتى زائد بر معناى اصل هست، و اگر بنا به قول اول معناى كلمه" ام" همان معناى كلمه" اصل" بود ممكن بود بفرمايد:" هن اصول الكتاب"، آرى كلمه" ام" كه در فارسى به معناى مادر است هم، اين معنا را مىفهماند، كه مادر اصل فرزند است، و هم اين كه فرزند به مادر رجوع مىكند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده و در حقيقت فرزند بعضى از مادر است.
پس كلمه" ام الكتاب" خالى از اين دلالت نيست كه آيات متشابه هم براى خود مدلول و معنا دارند. اما مدلول آنها زائيده و فرع مدلول آيات محكمات است، و لازمه اين، آنست كه محكمات بيانگر متشابهات باشد.
علاوه بر اينكه متشابه بدين جهت متشابه است كه مراد و مدلولى نامعين و متشابه دارد، براى اينكه داراى تاويل است، چون تاويل همانطور كه گفتيم در آيات محكم نيز هست، اختصاصى به متشابه ندارد، و قرآن كريم بعضى آياتش مفسر بعضى ديگر است، پس متشابه هم قطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آيات محكم نمىتواند باشد.
مثال اين تفسير، آيه شريفه:" إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ" 41 است، كه آيه اى است متشابه، زيرا معلوم نيست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چيست، ولى وقتى ارجاع داده شود به آيه:" لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ" 42 كه مىفرمايد: خداى را از هيچ جهت نمىتوان به چيزى مقايسه كرد، و آيه:" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" 43 معلوم مىشود كه مراد از" نظر كردن" و" ديدن خدا" از سنخ ديدن محسوسات به وسيله چشم نيست.
چون خداى تعالى در سوره نجم براى دل هم اثبات ديدن كرده و فرموده:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى ... لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى" 44، كه در آيه اول از اين آيات فرموده قلب رسول خدا (ص) در آنچه كه ديد دروغ نگفت، معلوم مىشود قلب هم ديدنى خاص به خود دارد، نه اينكه منظور فكر باشد، چون فكر مربوط به تصديق و تركيبات ذهنى است، و رؤيت مربوط به تك تك اشياى خارجى و عينى است، معنا ندارد كلمه:" رؤيت" را در مورد فكر استعمال كنند.
پس با اين بيان روشن شد كه اين رؤيت عبارت است از يك نحوه توجه خاص قلبى، توجهى غير حسى و مادى، و غير عقلى و ذهنى.
اين يك مثال بود براى متشابه، و ارجاع آن به محكم، و بر همين قياس است، ساير متشابهات.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. كتابى كه همه اش متشابه و مثانى است. سوره زمر آيه 23.
2. سوره زمر آيه 23.
3. سوره طه آيه: 5.
4. سوره شورى آيه 11.
5. بعضى از نفوس در قيامت به پروردگار خود نظر مىكنند. سوره قيامت آيه 23.
6. سوره انعام آيه 103.
7. حم سجده آيه 4.
8. كه چرا تدبر نمىكنند و نمىفهمند، كه اگر اين كتاب از ناحيه غير خدا بود اختلافهاى بسيارى در آن مىيافتند. سوره نساء آيه 82.
9. يعنى بدان كه پروردگارت در كمين است. سوره فجر آيه 14.
10. و پروردگارت آمد. سوره فجر آيه 22.
11. خدا آبى از آسمان نازل مىكند و در هر سرزمينى به مقدار ظرفيتش آن آب جارى مىشود. سوره رعد آيه 17.
12. ما آن كتاب مبين را عربى قرار داديم، باشد كه شما تعقل كنيد، و گرنه آن در ام الكتاب نزد ما مقامى بلند و فرزانه داشت. سوره زخرف آيه 4.
13. سوره هود آيه 1.
14. سوره زمر آيه 23.
15. سوره انعام آيه 152.
16. الدر المنثور ج 2 ص 4.
17. الدر المنثور ج 2 ص 4.
18. سوره اعراف آيه 157.
19. الدر المنثور ج 2 ص 5.
20. سوره فصلت آيه 4.
21. چرا در قرآن تدبر نمىكنند اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود حتما در آن اختلافى بسيار مىيافتند.سوره نساء آيه 82.
22. سوره نساء آيه 171.
23. سوره بقره آيه 20.
24. سوره توبه آيه 115.
25. چرا در قرآن تدبر نمىكنند اگر قرآن از ناحيه غير خدا بود قطعا در آن اختلافى بسيار مىديدند.سوره نساء آيه 82.
26. سوره زمر آيه 13.
27. مفردات راغب ص 254.
28. و اگر ترسيديد كه در امر ايتام نتوانيد عدالت كنيد، پس زنان پاكيزه بگيريد. سوره نساء آيه 3.
29. سوره شورى آيه 11.
30. سوره كهف آيه 1.
31. و اگر مردان و زنانى مؤمن و براى شما ناشناخته در بين آنان نبودند ما از اهل مكه، آنان را كه كفارند عذاب مىكرديم، و ليكن از آنجا كه مؤمن و كافر آنان براى شما مشخص نبود، و بيم آن مىرفت كه شما مؤمنين را هم به قتل برسانيد، و از اين ناحيه ندانسته گرفتار شويد، و خدا مىخواست تا هر كه را مىخواهد در رحمت خود كند، لذا صلح را براى شما مقدر كرد. سوره فتح آيه 25.
32. سوره توبه آيه 5.
33. سوره نساء آيه 3.
34. سوره آل عمران 102.
35. سوره تغابن آيه 16.
36. سوره بقره آيه 189.
37. سوره توبه آيه 37.
38. در صحيح بخارى در باره ابن عباس نقل كرده ج 1 ص 48.
39. در مفردات راغب ص 255 در باره على ع هم نقل شده است.
40. پيروى هوا مكن كه تو را از راه خدا گمراه كند، البته كسانى كه از راه خدا گمراه مىشوند عذاب شديد دارند، بدان جهت كه روز حساب را از ياد بردند، سوره ص آيه 26.
41. سوره قيامت آيه 23.
42. سوره شورى آيه 11.
43. ديدگان او را درك نمىكنند. سوره انعام آيه 103.
44. سوره نجم آيه 18.