ویلیام مونتگمری وات، مستشرق مسیحی، از منظري صرفاً تاريخي و تحليلي به كند و كاو پیرامون شخصيت و سیره پيامبر(صلی الله علیه و آله) و تاریخ صدر اسلام پرداخته و تحقيقات خود را بر پايه تحليل نقادانه منابع نخستين قرار داده است. آثار برجسته وي با عنوانهای «محمّد در مكه»، «محمّد در مدينه» و «محمد پیامبر و سیاستمدار»، كوششي چشمگير در جهت بازسازي تصوير پيامبر(صلی الله علیه و آله) در اذهان اروپا بوده است. یکی از موضوعات مهمی که برخی مفسران و مورخان سستباور در حوادث تاریخ صدر اسلام و سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بدان پرداخته و مستشرقان به آن دامن زدهاند، داستان ساختگی و افسانه جعلی و موهوم غرانیق یا داستان آیات شیطانی است. که در آثار مهم مونتگمری در حوزههای تاریخ اسلام، سیره نبوی و قرآن مطرح شده است.
این نوشتار به بررسی و نقد دیدگاه وات پیرامون این افسانه ساختگی و موهوم میپردازد. مخدوش بودن سند روایات افسانه غرانیق، اختلاف در نقل روایات، عدم هماهنگی با سیاق آیات سوره نجم، تناقض با آیات دیگر قرآن، تنافی با مقام عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تناقض آشکار با سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) و عدم انطباق داستان با موازین عقلی از مهمترین دلایل قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی ردّ این داستان برساخته و افسانه موهوم در این پژوهش است که مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
کلیدواژه ها: قرآن، پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله)، غرانیق، آیات شیطانی، ویلیام مونتگمری وات.
ساختن خرافات و داستانهای موهوم و بیپایه و اساس و وارد ساختن آن در بستر تفاسیر و روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)، همواره از مهمترین راهکارهای مخالفان و معاندان اسلام در راه مبارزه با تعالیم ناب اسلامی بوده است. از جمله افسانههای خرافی که در جهت تخریب شخصیت والای پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تضعیف سخنان آن حضرت توسط برخی نابکاران ساخته و پرداخته شده و برخی مورخان و مفسران نیز بدون توجه به خاستگاه چنین داستان مجعولی، آن را در آثار خود نقل کرده و دستاویز مستشرقان قرار دادهاند، «افسانه غرانیق» یا آیات شیطانی است.
در سالهای اخیر شاهد آن بودهایم که برخی قلم به دستان معاند کوشیدهاند تا با بهره جستن از ابزارهای هنری همچون رمان و تخیلات شاعرانه، این داستان را به سبکی جدید بازآفرینی و آن را با رنگ و جلایی امروزی، جلوهای دیگر ببخشند. نمونه عینی این تلاشهای وقیحانه، کتاب «آیات شیطانی» اثر سلمان رشدی مرتد است. این کتاب که در اصل برای مقابله با جنبشهای اسلامی در تمام نقاط عالم طراحی شده است، بر اساس افسانه غرانیق پیریزی شده است و نویسنده آن، افسانه غرانیق را مکرر و به شکلهای گوناگون آورده است.
طبق این داستان خرافی و برساخته، شیطان با دستبرد در وحی الهی مطالبی شرکآمیز را در قالب آیات الهی به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) القاء کرده و آن حضرت نیز بدون اطلاع از این نیرنگ شیطان، همان سخنان را وحی الهی تلقی نموده و بر مردم تلاوت کرده است تا اینکه شب هنگام جبرئیل او را از این فتنه شیطانی آگاه نموده و به حقیقت امر رهنمونش ساخته است. ویلیام مونتگمری وات خاورشناس مسیحی، در آثار خود به این افسانه ساختگی به تفصیل پرداخته است. در این پژوهش ابتدا به بیان افسانه غرانیق از زبان وات پرداخته و سپس با قراین قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی آن را مورد بررسی و نقد قرار میدهیم.
ويليام مونتگمرى وات (William Montgomery Watt)، اسلامشناس و استاد بازنشسته مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه ادینبورو (University of Edinburgh)، از خاورشناسان مسیحی است که بیش از شصت سال از عمر 97 سالهاش را به مطالعه و پژوهش پیرامون قرآن، آموزههای اسلامی، تاریخ و سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، علوم اسلامی و نیز مناسبات میان اسلام و مسیحیت اختصاص داده و بیش از سی کتاب و دهها مقاله به جامعه علمی عرضه کرده است.
مهمترین آثار وات در حوزههای مختلف تاریخ اسلام و سیره نبوی، قرآن و مطالعات میان ادیان عبارت است از: محمد در مکه، محمد در مدینه، محمد پیامبر و سیاستمدار، مکه محمد، تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی، اسپانیای اسلامی، اسلام و انسجام جامعه، دوره شکلگیری تفکر اسلامی، اندیشه سیاسی اسلام، بنیادگرایی اسلامی و مدرنیته، درآمدی بر تاریخ قرآن، برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان، اسلام و مسیحیت در عصر حاضر، حقیقت دینی در عصر ما (فرمانیان، «مونتگمری وات؛ کشیش پیامبرشناس»، 32/286ـ287)
«غرانیق» جمع غُرنوق به معنای جوان شاداب و زیباست. همچنین به معنای نوعی پرنده آبی سفید یا سیاه رنگ نیز آمده است (طریحی، مجمع البحرین، ذیل واژه). مشرکان بتهای سهگانه (لات، عزّی و منات) را «غرانیق» (بلند پایه) مینامیدند و از آنها امید شفاعت داشتند؛ لذا گاه به دنبال ذکر نام این بتها با جملههای (تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی) آنها را بدرقه میکردند (مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 22/521).
هیچ یک از اندیشمندان اسلامی «افسانه غرانیق» را نپذیرفتهاند، بلکه آن را خرافه و ساخته افسانهسرایان و معاندان قلمداد نمودهاند که برای تضعیف موقعیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان ساخته و پرداخته شده است. غیر از معدود مفسرانی همچون طبری (جامع البیان، 17/131) و سیوطی (الدر المنثور، 4/366) که «افسانه غرانیق» را بدون اعمال نقد و نظر نقل کردهاند و نیز زمخشری که بعد از نقل داستان، بیتفاوت از کنار آن گذشته (الکشاف،3/164)، اکثر علما و مفسران شیعه و اهل سنت به شدت با این داستانِ مجعول برخورد نموده و به گونههای مختلف، جعلی بودن آن را اثبات کردهاند. آلوسی از علمای اهل سنت در این خصوص مینویسد: بسیاری از محققان، این داستان را انکار نمودهاند (روح المعانی، 9/169).
ابن کثیر دمشقی ذیل آیه 52 سوره حج می نویسد: اکثر مفسران در اینجا قصه غرانیق را نقل کردهاند، اما طریق همه آنان مرسل و مقطوع است و من اسناد آن را در وجه صحیحی مشاهده نکردم (تفسیر ابن کثیر، 5/ 387).
فخر رازی نیز بر این باور است که راویان این حدیث، ضعیف و غیر موثقاند و صدور آن از ابن عباس به هیچ وجه معلوم نیست. وی همچنین از محمد بن اسحاق، از بزرگان اهل سنت، یاد میکند که کتابی در این زمینه نگاشته و آن را ساخته زندیقان قلمداد میکند (مفاتیح الغیب، 23/237). همچنین طبرسی پس از نقل داستان مینویسد: احادیث این نقل در نزد اهل حدیث، ضعیف و معیوب است و پیامبران از مضمون این حدیث، منزّه میباشند (مجمع البیان، 7/146).
ابوالفتوح رازی، نیز در تفسیر خود وجوه بسیاری را در رد این داستان خرافی بر میشمارد (روض الجنان، 13/345) علامه طباطبایی نیز پس از نقل این داستان از الدر المنثور میفرماید: این روایت به چند طریق از ابن عباس و جمعی از تابعان روایت شده و عدهای از جمله حافظ بن حجر آن را صحیح دانستهاند، ولی ادلّه قطعیهای که دلالت بر عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) دارد، متن این حدیث را تکذیب میکند (المیزان، 14/397). بیضاوی نیز در تفسیر خود پس از نقل داستان، آن را مردود و غیر قابلقبول میداند (انوار التنزیل، 4/75).
برخی از مفسران ریشه پیدایش این افسانه جعلی را به عصر اموی یا عباسی میرسانند که با تعمد افسانهسازان وارد کتابها شده است (احسن الحدیث، 7/71). آیت الله معرفت با افترا خواندن این داستان مجعول، آن را دستاویزی برای بدگویی مستشرقان و... دانسته و از نظر سندی و محتوایی به بررسی و نقد جدی آن پرداخته است (التمهید، 1/121ـ135). همچنین از علمای معاصر، آیت الله سبحانی، این افسانه را با میزان عقل، پوچ و بیمعنا تلقی کرده است (فروغ ابدیت، 329ـ339).
از نگاه وات، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) که در اثر مخالفت اهالی مکه خسته و فرسوده شده بود، در انتظار وحیی بود که اشکالات رؤسای مکه را برطرف سازد. در این حال، وحیی آمد که از دو یا سه آیه تجاوز نمیکرد و به بعضی از خدایان معابد اطراف مکه اجازه میانجیگری میداد. از اینرو، دریافت که این آیات از جانب خدا به وی الهام نمیشود، بلکه وسوسههای شیطانی است. نخست میخواست آنها را بپذیرد. این امر نشان میدهد که وی در این مرحله از یکتاپرستی از ادای احترام و دعا نسبت به بعضی از موجودات ماورای طبیعی که آنها را نوعی فرشته میدانستند، امتناع نداشته است (وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، 33).
وات در شرح جزئیات این واقعه میگوید: زمانی بوده که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) آیاتی در قرآن آورده است که ظاهراً شفاعت بتها را اجازه میدهد: «افرأیتم اللّات والعزّی ومنات الثّالثة الاخری وتلک الغراینق العلی وانّ شفاعتهنّ لترتجی». چندی بعد وحی دیگری بر او نازل شد که آیات پیشین را نسخ کرد و جای آنها را گرفت؛ أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى * أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَى * إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَى (نجم/ 19ـ23).
وات در توضیح این آیات میگوید: شیطان بیآنکه محمد(صلی الله علیه و آله) متوجه شود، در آیات نخستین فرو لغزیده بود. این داستان بسیار عجیب و شگفتانگیز است؛ زیرا پیامبری که بزرگترین دین یکتاپرستی را تبلیغ میکند، خود شرک اختیار میکند. در حقیقت، این واقعه به اندازهای عجیب است که نشان میدهد اساس آن صحیح بوده است و تصور نمیرود که کسی آن را اختراع کرده و قبول آن را از مسلمانان خواسته باشد. وانگهی، در قرآن آیه دیگری است که تقریباً مطلبی این گونه را بیان میکند: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَنَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَايُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج/ 52).
وات در ادامه میگوید: محمد(صلی الله علیه و آله) در صدد بود راه آسانی پیدا کند که تجار ثروتمند بتوانند دین اسلام را بپذیرند و هنگامی که شیطان او را استیضاح کرد، او متوجه آن نشد. از نظر وات، خواه این داستان را قبول کنیم یا خیر ـ هر چند ممکن است حقیقتی در آن باشد ـ ظاهراً چنین به نظر میرسد که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نخست «آیات شیطانی» را آورده و سپس آیات دیگری در نسخ آنها بر او نازل شده است.
از دیدگاه وات، یکی از جنبههای جالب این داستان آن است که نظر و عقیده حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را نسبت به زمان خود بر ما آشکار میسازد. او میگوید: هرچند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت که گوینده این آیات او نیست و بر وی نازل میشود، اما در ابتدا متوجه نشده بود که این آیات مخالف دینی است که او مبلّغ آن است.
وات در ادامه در پاسخ این پرسش که آیا خود حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در این زمان مشرک بوده است یا خیر، دلایل چندی را در رد شرک پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیان میدارد: نخست آنکه باید توجه داشت که سه رب النوع به سه زیارتگاه، واقع در فاصله دو روز راه از مکه تعلّق داشتند؛ زیارتگاه لات در شهر طائف، عزّی بین طایف و مکه، و منات بین مکه و طائف.
ظاهر امر نشان میدهد که نخستین اثر آیات شیطانی در شنوندگان این بود که به آنان اجازه پرستش در این سه زیارتگاه را میداده است و نخستین اثر آیات بعدی که آنها را نسخ کرد، این بود که باید از این پس از عبادت در این زیارتگاهها خودداری کرد. در نتیجه، همین منع و نهی بود که چون دین اسلام قوت گرفت، این سه زیارتگاه را منهدم کردند.
از دیدگاه وات، از لحاظ یکتاپرستی باید به خاطر داشت که معاصران حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) به دین او به نظر نوعی یکتاپرستی مبهم نگاه می کردند. وی بر این باور است که عبارت «رب النوع» را در این مورد نباید با خدایان اساطیر یونان قدیم اشتباه کرد و ادیان سامی چنین داستانهایی درباره مظاهر خدایان خود ندارند. به عقیده وات، خدا نیرویی است که به شهر یا شیء خاصی تعلّق ندارد، و نامهایی هم که برای او به کار میرود، «الله»، «قادر مطلق» و تعیین کننده سرنوشتهاست.
وات احتمال میدهد که اعراب روشنفکر آن زمان به این اسامی به دیده تجلّی یک نیروی واحد مینگریستند و بعدها میگفتند که خدا 99 نام دارد. عبارت «دختران خدا» نیز با آن مغایرتی ندارد؛ زیرا اعراب برای نشان دادن مناسبات از کلمات خواهری و پدری و فرزندی استفاده میکردند. به این ترتیب، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و پیروانش «آیات شیطانی» را به این دید مینگریستند که به آنان اجازه پرستش خدا را در سه زیارتگاه مذکور داده است و توجهی نداشتند که این عمل آنان شرک به شمار میرود.
وات علت عدم توجه مسلمانان به تشخیص این تضاد را این گونه بیان میکند که مسیحیان و یهودیان به وجود نوعی موجودات ماورای طبیعی یعنی فرشتگان معتقد بودند که در درجه دوم اهمیت قرار داشتند. به باور وات، عقیده به فرشتگان و جن و دیگر موجودات ماورای طبیعی جزء عقاید اعراب نیز به شمار میرفت و احتمالاً حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و پیروانش به این ربّ النوعها به دیده چنین موجوداتی مینگریستند. البته در قرآن نیز آیاتی است که درستی این نظر را تا حدی تأیید میکند، به ویژه پس از حمله به پرستش این بتها و ربالنوعها (وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، 76ـ80؛ هولت و دیگران، تاریخ اسلام کمبریج، 74).
برای درک بهتر، لازم است با نگاه جامعتری به این واقعه نگریست. تجار و ثروتمندان مکه از یک سو با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و پیروانش ابراز دشمنیِ کامل نمیکردند؛ زیرا خطر را در این میدیدند که مبادا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در اثر تماس با منابع ماورای طبیعی و حکمت بالغه، روزی یکی از افراد بزرگ مکه گردد و افکار و عقاید او نشر یابد.
از سوی دیگر، تصور میکردند که یکی از علل عمده فعالیتهای حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، عدم رضایت او از مقامی است که در مکه دارد. به ویژه، وقتی میدیدند که او از جمع تجار ثروتمند که تجارت را در انحصار خود دارند و هر روز سودی فراوان میبردند، بیرون است. البته آنان تصمیم گرفتند با آوردن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در جرگه خود از خطر او بکاهند و به او اجازه دهند که شریکِ منافع آنان گردد و با خانواده آنان ازدواج کند.
در عوضِ این امتیازات، از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) میخواستند که به هر نحوی با آیینهای گذشته آنان موافقت کند. وات در پاسخ از چیستی علت مرکزیت یافتن مبارزه میان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و تجار ثروتمند مکه در حول بتها، میگوید: نخستین بار تجاری که به علت غرور ثروت مورد حمله قرآن قرار گرفتند و خودپرستی و خودخواهی آنان به علت برخورداری از ثروت مورد انتقاد واقع شد؛ هر چند فعالیتهای بازرگانی آنان موجب بالا رفتن سطح زندگی مکه بود، ولی نمیتوانستند از خود طوری دفاع کنند که عمل خود را در نظر مردم، عادی و صحیح جلوه دهند
. بعضی از آنان نیز میترسیدند که مبادا در اثر از بین رفتن زیارتگاههای خارج مکه به تجارت آنان لطمهای وارد آید و عدهای دیگر تصور میکردند تنها راهی که میتوانند بی هیچ وسیلهای حمایت و پشتیبانی مردم را جلب کنند، دفاع از دین قدیم است. از این جهت بود که از محمد(صلی الله علیه و آله) درخواست کردند مطالبی درباره خدایان بگوید یا به اصالت بعضی از مبانی دین قدیم اقرار و اعتراف کند.
از نظر وات، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) حاضر نبود با تقاضای آنان موافقت نماید؛ زیرا آنچه خواسته بودند در «آیات شیطانی» دریافت کرده بودند که پرستش در سه زیارتگاه را مجاز دانسته بود. از نگاه وات، معلوم نیست نسخ این آیات چه مدت طول کشیده است؛ زیرا نخستین و بهترین منابع در این باره خاموش هستند، ولی ممکن است هفتهها یا ماهها طول کشیده باشد. به عقیده وات، ظاهراً ادامه آن تا موقعی بوده که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) عدم امکان توافق را در این مورد دریافته یا شاید احساس کرده است که مردم به کاهنان رب النوعها به دید افرادی مساوی و همطراز او نگاه میکنند و یا احتمالاً متوجه شده است که بین نهضت دینی جدید او و شرک امتیازی قایل نیستند. از این جهت، وحی جدیدی که بر او نازل شده بود پذیرفته و آن را منتشر ساخته است.
وات معتقد است نسخ «آیات شیطانی» نشان میدهد که آیین این سه زیارتگاه، دیگر از آن پس رسمیت ندارد و مخالفت شدید با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) از همین جا آغاز گردید و سردسته مخالفان، تجار ثروتمندی بودند که املاکی در طایف داشتند و بیشک بیتوجهی به زیارتگاهها و خدایان آنان موجب از دست رفتن تجارت میشد. بعدها تجار ثروتمند دیگر نیز به آنان پیوستند، زیرا بهانه خوبی به دست آورده بودند که میتوانستند به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) حمله کنند.
وات احتمال میدهد که تغییر اوضاع نیز موجب بر هم خوردن امنیت شده و ناامنی سبب گردیده است که تجار متوجه دین قدیم بشوند، در صورتی که تا زمانی که به موقعیت آنان لطمهای وارد نیامده بود توجه چندانی به آن دین نداشتند. از دیدگاه وات، ظاهراً این موضوع برای حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نیز بهانه خوبی بوده است تا جنگ با تجار را آغاز کند و احتمال میدهد که با گذشت زمان از نظریه یهودیان و مسیحیان نیز نسبت به بتها اطلاعات بیشتری کسب کرده و متوجه شده است که اگر برضد بتپرستی برنخیزد با آنها یکسان خواهد بود.
به باور وات، تأکید حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بر این بود که بتها قدرتی ندارند که به بشر صدمه یا سودی برسانند و روز قیامت از او شفاعت کنند. در واقع، در روز قیامت بتها پرستش کنندگان خود را رد خواهند کرد. مبارزه میان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و تجار مکه در واقع امر، بر سر خدایان و خدای واحد بود. اسلام تصور شریک برای «خدا» را از بزرگترین گناهان بر میشمرد و این نظریه در بخش اول کلمه شهادت، یعنی «لا اله الّا الله» بیان شده است (همان، 80ـ83؛ ویلیام مونتگمری وات، محمد در مکه، 102ـ104؛ هولت و دیگران، تاریخ اسلام کمبریج، 75).
وات میگوید: تاریخ مهاجرت به حبشه را باید پس از نسخ «آیات شیطانی» یا در حدود سال 615م دانست. از نظر وی، حقیقت ماجرا واضح و آشکار، ولی دلایل آن تاریک و نامعلوم است. منابع نخستین درباره جزئیات آن اختلاف دارند؛ هرچند مقبول تمام مسلمانان است که مهاجرت دو بار صورت گرفته است. دسته اول هنگامی که از آیات شیطانی و مصالحه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) با دشمنانش آگاه شدند بازگشتند، ولی دریافتند که این آیات منسوخ شده و مبارزه شدت یافته است.
از نظر وات، اشکالات و نارضایتیهایی که به علت نسخ آیات شیطانی ایجاد شده بود، الزاماً در وقوع این مهاجرت مؤثر بوده است. همین سیاست مخالفت با حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) موجب گردید تا تجار و دوستان آنان در صدد برآیند که عرصه را بر برادران و عموزادگان و دیگر اعضای جوان خانوادههای خود که مجذوب نهضت دینیِ جدید شده بودند، تنگ کنند. از یک نظر، این عمل را میتوان نوعی آزار و از نظر دیگر، موجب نفرت و نارضایتی دانست (ویلیام مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاستمدار، 84 ـ 85).
وات میگوید: طبق مشهور آیات شیطانی دو یا سه آیه است که طبق ادعای مدعیان پس از آیه 19 سوره نجم در کنار کعبه در مکه نازل شده است. گفتهاند محمد(صلی الله علیه و آله) در امید و انتظار نزول وحیی بود که باعث شود تاجران مکه دین او را بپذیرند. در چنین شرایطی بود که این گونه نازل شد: «افرأیتم اللّات والعزّی ومنات الثّالثة الاخری تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی» (وات، محمد در مکه، 102). به گفته وات، بعداً ـ البته معلوم نیست چه مدت بعد ـ حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) پی برد که اینها جزو وحی نیست؛ زیرا وحی اصلی را دوباره دریافت کرد که به جای آیات ادعایی، آیات أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَى (نجم/ 21ـ22) آمده بود.
هر چند این داستان به پارهای از کتب تفسیری، روایی و سیره راه یافته و از سوی مخالفان اسلام و افسانهپردازان قدیمی و نیز به مدد نکتهپردازان معاصر، شاخ و برگ پیدا کرده است، اما دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی حاکی از آن است که این افسانه یک داستان جعلی و برساخته است که با هدف بیاعتبار جلوه دادن قرآن کریم و تعالیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و توسط شیطانصفتان جعل شده است. در ادامه این دلایل به تفصیل مطرح میشود.
اگر داستان آیات شیطانی صحت داشت، دستاویز بزرگی برای مشرکان در مقابله با مسلمانان در طول دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) میشد و هیچ گاه دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نمیپذیرفتند. تاریخ، این داستان ساختگی را ضبط نکرده و فقط به نقل از کسانی که بعد از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمدهاند، حکایت شده است. همچنین در تاریخ نقل نشده که کسی ادعا کرده باشد، خود ناظر این واقعه بوده و آن را مستقیماً شنیده است؛ لذا بر کذب این داستان از این جهت یقین قطعی حاصل میشود (معرفت، التمهید، 1/ 128).
بررسی سلسله سند چنین روایاتی نشان میدهد که مجموعه راویانی که افسانه غرانیق به آنها منتهی میشود، عبارت از شش نفر هستند: 1. محمد بن کعب قرظی 2. محمد بن قیس 3. مطلب بن عبدالله بن حنطب 4. ابوالعالیه ریاحی 5. سعید بن جبیر 6. عبدالله بن عباس. تاریخ گواهی میدهد که هیچ یک از این افراد در زمان وقوع این داستان خیالی حضور نداشتند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 22/52). سلسله سند این حدیث به هیچ یک از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) متصل نیست و تنها به چند تن از تابعان که زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را درک نکردهاند، نسبت داده شده است؛ بنابراین، حدیث مرسل است و به سندی که شاهد قضیه باشد مستند نیست. ابن عباس نیز که این حدیث از وی نقل شده، در سال سوم پیش از هجرت متولد شده است؛ لذا او نیز شاهد این قضیه نبوده است (معرفت، التمهید، 1/ 121).
در واقع، این داستان را هیچ یک از کسانی که پایبند نقل روایات صحیح بودهاند، نقل نکردهاند. تنها مفسران و مورخانی که شیفته و دلباخته نقل مطالب عجیب و غریب بودهاند، به نقل این حدیث جعلی مبادرت ورزیدهاند. در اینباره میتوان به علمای اهل تسنن از جمله محمد بن اسماعیل بخاری مثال زد که در چند جای کتاب خود نزول سوره نجم و سجده کردن مسلمانان را ذکر کرده است، اما از افسانه غرانیق سخنی به میان نیاورده است. بنابراین، میتوان دانست که تا اوایل قرن سوم هجری اثری از این افسانه در میان مسلمانان نبوده و بعداً توسط جاعلان وارد احادیث شده است (رک: همان، 22/521؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، 23/ 237).
قاضی عیاض میگوید: هیچ یک از کسانی که به صحت عمل مشهورند، این حدیث را نقل نکردهاند و هیچ فرد موثقی آن را با سند متصل، روایت نکرده است. فقط مفسران و مورخانی که به نشر هر مطلب عجیب و نادرست علاقه دارند و کسانی که صفحات کتاب را با هر مطلب، اعم از صحیح یا سقیم میآرایند، به نقل این حدیث پرداختهاند... . در هر حال، این حدیث با ضعف ناقلان و بیپایگی روایات و مقطوع بودن سند و اختلاف کلمات آن، دستاویز برخی از ملحدان قرار گرفته است (معرفت، التمهید، 1/122).
به گفته محققان، راویان این حدیث افراد ضعیف و غیر موثقاند و صدور آن از ابن عباس به هیچ وجه معلوم نیست و به گفته محمد بن اسحاق، این حدیث از مجعولات زنادقه است و او کتابی در این باره نگاشته است. همچنین احادیث متعددی در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده کردن پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان، در کتب مختلف نقل شده که در هیچ یک از این احادیث، سخنی از «افسانه غرانیق» نیست و این نشان میدهد که این جمله بعداً افزوده شده است (نجفی خمینی، جواد، تفسیر آسان، 13/ 194).
از دلایل مهم بر بطلان این داستان خرافی، خودِ آیات سوره نجم است؛ چرا که خداوند متعال در آیات آغازین این سوره میفرماید: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (نجم/ 3ـ4)؛ یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جز وحی چیزی نمیگوید و اگر در اینجا شیطان بتواند تلبیس کند، لازمهاش تکذیب کلام الهی است، در حالی که شیطان هرگز بر خواست خدا غالب نمیآید كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (مجادله/21)؛ «عزیز یعنی آن که کسی بر او غالب نیاید» (معرفت، تاریخ قرآن، 24).
آیت الله مکارم در این باره مینویسد: با این حال، چگونه امکان دارد آن دو جمله (تلک الغرانیق العلی وانّ شفاعتهنّ لترتجی) از پیامبر(صلی الله علیه و آله) باشد و یا مشرکان آن قدر گرفتار حماقت باشند که این جمله را بشنوند، اما آیات بعد سوره نجم را که با صراحت بتپرستی را در هم میکوبد، نادیده بگیرند و سرانجام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره، با مؤمنان سجده کنند. حقیقت این است که سازندگان این افسانه آن را بسیار ناشیانه و بیمطالعه جعل کردهاند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 22/ 522).
همچنین باید گفت، چگونه قابل تصور است که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) که ناقد فصیحترین گفتههای فصحای عرب است، عبارتی سست را که با دیگر عبارات قرآنی بیتناسب و ناهماهنگ است، تشخیص ندهد و به اشتباه افتد و چگونه مضمون آن با مضمون آیه إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ (نجم/23) (اينها فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهايد و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است) قابل جمع است؟ (معرفت، التمهید، 1/ 127).
در مقام تطبیق این افسانه با آیات دیگر قرآن نیز تضاد عمیقی دیده میشود؛ برای مثال، در سوره حاقّه میخوانیم؛ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (حاقه/ 44ـ46)؛ اگر پیامبر پارهای سخنان را به افترا بر ما ببندد، با قدرت او را گرفته و سپس رگ قلبش را پاره میکنیم. این آیه در حدود سال سوم بعثت و یکی دو سال پیش از حادثه فرضی غرانیق نازل شده است. حال چگونه ممکن است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) سخنی را به خدا نسبت دهد و خدا از این گناه چشمپوشی کند؟ همچنین سوره حجر میفرماید: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر/ 9)؛ «ما هستیم که قرآن را نازل کردهایم و ما نیز از آن حفاظت میکنیم». چطور ممکن است که خداوند متعال با وجود دادن چنین وعدهای، ابلیس را آزاد گذارد تا قرآن را به هنگام نزول، دستخوش تحریف نماید؟ و نیز سوره شعراء میفرماید: وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ * وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ (شعراء/ 210ـ211)؛ «این قرآن را شیاطین نازل نکردند و آنان نه لایق این کار هستند و نه توان آن را دارند».
سازنده این داستان تصور نکرده که قرآن کریم بر بطلان امثال این داستان گواهی داده و به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بشارت داده است که هرگز باطل در این قرآن راه نخواهد یافت؛ آنجا که میفرماید: لايَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلامِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (فصلت/ 42).
قرآن کریم به طور کلّی هر گونه چیرگی و تسلط شیطان را بر انبیا و اولیای الهی نفی کرده، میفرماید: إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً (اسراء/65)؛ «تو بر بندگان من هیچ تسلطی نداری و خدای تو برای حفاظت آنان کافی است». همچنین میفرماید: إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (نحل/99)؛ «شیطان بر کسانی که ایمان آورده و به پروردگارشان توکل میکنند، قدرتی ندارد». بنابراین، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) معصوم است، به ویژه در دریافت و ابلاغ شریعت. این امر مورد اجماع امت است و هرگز وسوسههای شیطان در او کارگر نیست. ایشان مشمول عنایت وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا (طور/ 48) قرار گرفته است و هرگز خداوند او را به خود رها نمیکند.
همچنین پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرب است و بر روابط و مناسبات کلامی بهتر از هر کس واقف است؛ لذا نمیتوان باور کرد که آن حضرت تهافت میان آن عبارت شرکآمیز و دو آیه پس از آن، یعنی إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ را که آلهه مشرکان را به باد انتقاد گرفته و بیاساس دانسته است، درک نکند. حتی اگر بپذیریم که او این تناقض را درک نکرده، مشرکان چگونه این تناقض را پذیرفتند؟ (معرفت، تاریخ قرآن، 24ـ25).
قاضی عیاض گفته است: دلایل موجود و نیز اجماع امت اسلامی، حاکی از عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پاک بودن او از این قبیل رذایل است. از طرفی، آرزوی او مبنی بر اینکه چیزی در مدح بتها و خدایان مشرکان قریش بر وی نازل شود تا موجب نزدیکی وی با آنان گردد، کفر است. نیز این عقیده که شیطان بتواند خواستههای خود را به عنوان قرآن و وحی خدا به او القاء کند، در حق پیامبر(صلی الله علیه و آله) ممتنع است و این گفته که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خود، به عمد این مطلب را ساخته، کفر است و این اعتقاد که به اشتباه این کار را کرده، با مقام عصمتش منافات دارد. دلایل و اجماع، مثبِت عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و از جریان کفر به قلب یا زبانش، چه عمداً و چه سهواً، مصون است. مقام عصمت او اجازه نمیدهد آنچه فرشته به او القاء میکند، شبیه القائات شیطانی باشد. نیز ممکن نیست که شیطان راهی برای تسلط بر او داشته باشد و یا خود، مطلبی را که از جانب خدا بر او نازل نشده، به دروغ به خدا نسبت دهد که خدا گفته است؛ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ، لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِين (حاقه/ 44) (معرفت، التمهید، 1/126).
علامه طباطبایی در این باره میفرماید: اما ادلّه قطعیای كه دلالت بر عصمت آن جناب دارد، متن اين روايت را تكذيب مىكند؛ هر چند كه سندش صحيح باشد. پس ما به حكم آن ادلّه لازم است ساحت آن جناب را منزّه از چنين خطايى بدانيم. به علاوه، اين روايت شنيعترين مراحل جهل را به آن جناب نسبت مىدهد؛ زیرا به او نسبت مىدهد كه نمىدانسته جمله «تلك الغرانيق العلى ...» كلام خدا نيست و جبرئيل آن را نياورده و نمىدانسته كه اين كلام، كفر صريح و موجب ارتداد از دين است.
تازه اين نادانىاش آن قدر ادامه يافته تا سوره تمام شده و آن حضرت سجده آخر آن را به جا آورده است و باز هم متوجه خطاى خود نشد تا آنکه جبرئيل نازل شده و آن حضرت دوباره سوره را بر او عرضه كرد و اين دو جمله كفرآميز را هم جزء سوره خواند. آن وقت جبرئيل گفته که من آن را نازل نكردهام. از همه بدتر اينكه جبرئيل آيه (وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ...) را نازل كرده و نظاير اين كفر را براى همه انبيا و مرسلين اثبات نموده است. از همين جا روشن مىشود كه توجيه و عذرى كه بعضى به منظور دفاع از حديث درست كردهاند مبنی بر اینکه «اين جمله از آن حضرت سبق لسانى بوده و شيطان در او تصرفى كرده كه در نتيجه دچار اين اشتباه و غلط شده»، باطل و عذرى بدتر از گناه است؛ زیرا نه متن حديث این را مىگويد و نه دليل عصمت چنين خطايى را براى انبيا جايز مىداند (طباطبایی، المیزان، 14/ 397).
برخی بر آناند که پایه این داستان جعلی، خستگی و سختی لجاجتورزی مشرکان بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در نتیجه چارهجویی حضرت برای رفع این مشکل بوده است، با اندکی تأمل میتوان فهمید که این سخن با سیره نبوی که مملو از تحمل مرارتها و شکیبایی در برابر سختیها بوده است، سازگار نیست. این پرسش نیز مطرح میشود که اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اندیشه آشتی و صلح با مشرکان بود، چرا زودتر این کار را نکرد تا پیروانش در راه آیین خود آن همه آزار نبینند؟!
باید گفت مبارزه پیامبر(صلی الله علیه و آله) با بتپرستی یک مبارزه بیوقفه و آشتیناپذیر در طول حیات ایشان بوده است و آن حضرت در عمل نشان داده که هیچگونه مصالحه و سازش و انعطافی در مقابل بتپرستان حتی در سختترین شرایط نشان نمیدهد؛ چرا که تمام اسلام در مسأله توحید خلاصه میشود. بنابراین، چگونه پیامبر(صلی الله علیه و آله) میتواند بر سر محتوای اصلی اسلام به معامله بپردازد؟! (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 22/ 522).
با نگاهی به ظاهر داستان، این سؤال مطرح میشود که سراینده این داستان برساخته، از حالات روحی پیامبر(صلی الله علیه و آله) چگونه آگاهی یافته و متوجه شده که وی آرزوی صلح با مشرکان را در سر میپروراند؟ همچنین این دروغپرداز چگونه در مجلس خصوصی جبرئیل و پیامبر(صلی الله علیه و آله) راه یافته و از مفاد مذاکرات آنها آگاه شده است، در حالی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) گزارش آن جلسه را به دیگران نداده است؟!
سؤال دیگر در مورد نقش فرشته وحی در این ماجراست. بر فرض که شیطان توان القای آیات دروغ بر پیامبر را داشته باشد، آیا فرشته وحی صبر میکند تا شیطان کار خود را انجام دهد و سپس ادامه وحی را نازل کند؟ چرا در همان لحظه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را متوجه اشتباهش نمیکند و بعد از چند ساعت، این اشتباه را تصحیح میکند؟
در مورد اطلاع یافتن مسلمانان حبشه از خبر صلح مشرکان و پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بازگشت ایشان، آیا میتوان پذیرفت که این خبر صلح، به سرعت نور به حبشه رسیده، اما خبر تکذیب آن ـ که طبق این داستان در کمتر از چند ساعت رخ داده ـ به آنها نرسیده است و آنان خود را به مکه رسانده باشند؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) علاوه بر مقام نبوت، شخصاً از ذکاوت و خردمندی وافری نیز بهرهمند بوده است. آیا هیچ رهبر عاقلی با دیدن فشردهتر شدن صفوف پیروان خود و در مقابل، افزایش روزبهروز شکاف و اختلاف در صفوف دشمن، دست به چنین عقبگردی میزند؟
از طرف دیگر، دشمنی مشرکان با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بسیار فراتر از آن بود که با خواندن دو جمله در مدح بتها و بدون هیچ مذاکره و توافق قبلی، آنها قانع شوند و از شادی سر به سجده گذارند؟ این در حالی است که آنها سجده برای خدا را مبغوض میشمردند و از آن ابا داشتند؛ چنان که قرآن میفرماید: وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَاالرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً (فرقان/60)؛ «و چون آنان را گفتند که رحمان را سجده کنید، گفتند: رحمان چیست؟ آیا برهرکس که تو فرمان میدهی سجده کنیم؟ و بر نفرتشان افزوده میشد».
به حکم عقل، پیامبران باید بیش از حد صابر و بردبار باشند؛ در تحمل و شکیبایی، ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند. اگر این افسانه یک سرگذشت صحیح باشد، نشانه این است که قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده و روحش افسرده و خسته شده بود. لذا این مطلب با قضاوت عقل درباره انبیا و نیز با آنچه از زندگانی آن حضرت در دست داریم، ناسازگار است (سبحانی، فروغ ابدیت، 332).
برخی از مفسران برای سازش پیامبر(صلی الله علیه و آله) با مشرکان توجیهاتی کردهاند؛ از جمله اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) آیات قرآن را با تأنی و آهسته تلاوت میکرد و گاه در میان آن لحظاتی سکوت میکرد تا دلهای مردم آن را به خوبی جذب کند.
هنگامی که مشغول تلاوت آیات سوره نجم بود و به آیه أَفَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى... رسید، بعضی از شیطانصفتان و مشرکان لجوج از فرصت استفاده کرده و جمله «تلک الغرانیق العلی وانّ شفاعتهنّ لترتجی» را در این وسط با لحن مخصوص سر دادند تا هم دهنکجی به سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) کنند و هم کار را بر مردم مشتبه سازند، اما آیات بعد نازل شد و بتپرستی را به شدت محکوم کرد (قرطبی، تفسیر قرطبی، 13/ 81). مرحوم طبرسی نیز در مجمع البیان آن را به عنوان یک احتمال نقل کرده است (طبرسی، مجمع البیان، 17/ 7).
آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به این گروه از مفسران چنین مینویسد: از اینجا روشن میشود اینکه بعضی خواستهاند داستان غرانیق را نوعی انعطاف از ناحیه پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به بتپرستان به خاطر سرسختی آنها و علاقه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به جذب آنان به سوی اسلام بدانند، مرتکب اشتباه بزرگی شدهاند و نشان میدهد که این توجیهگران، موضع اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در برابر بت و بتپرستی درک نکردهاند و مدارک تاریخی که میگوید: دشمنان هر بهایی را حاضر شدند به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این زمینه بپردازند، قبول نکرد و ذرهای از برنامه خود عدول ننمود، ندیدهاند و یا عمداً تجاهل میکنند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 14/ 144).
حقیقت آیات استنادشده در افسانه غرانیق
طبق افسانه خرافی غرانیق، خداوند نخست در عتاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) آیات وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً؛ (اسراء/ 73ـ74)؛ «نزدیک بود تو را از آنچه بر تو وحی کرده بودیم، منحرف سازند تا چیز دیگری جز آن را به دروغ به ما نسبت دهی. آن گاه با تو دوستی کنند و اگر نبود که پایدارت کرده بودیم، نزدیک بود که اندکی به آنان میل کنی» را نازل فرمود و آن گاه که او را دلنگران یافت، برای تسلی خاطر وی آیات 52 و 53 سوره حج را نازل نمود.
اما در ردّ این گونه برداشتهای ناصحیح از این دو آیه باید گفت این آیه نه تنها گواه بر عدم تمایل آن حضرت به مواضع مشرکان است، بلکه دلیل روشنی است بر اینکه در پرتو لطف و تثبیت الهی، پیامبر(صلی الله علیه و آله) هرگز حتی در معرض چنین لغزشی نیز قرار نگرفته است. آیت الله معرفت در این باره مینویسد: «آیه تثبیت مقام عصمت انبیا را ثابت میکند. اگر عصمت که همان عنایت الهی و روشنگر راه پیامبران است، شامل حال انبیا نبود، لغزش و انحراف به سوی بداندیشان امکان داشت. قدرت و نفوذ طاغوتیان در ایجاد جو مناسب با اهداف پلیدشان آنقدر گسترده و حسابشده است که ممکن است شایستهترین افراد فریب بخورند و به سوی آنان جذب شوند. صرفاً عنایت الهی است که شامل بندگان صالح خدا میشود و آنان را از وسوسهها و دسیسههای شیطان در امان نگاه میدارد. به هر حال، آیه تثبیت دلالت دارد بر اینکه لغزشی انجام نگرفته و این به دلیل «لو لا»ی امتناعیه است (اگر نبود، چنین میشد) (معرفت، تاریخ قرآن، 25).
گفته شده که بعد از شدت یافتن حزن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از این ماجرا، آیات 52 و 53 سوره حج در تسلّی خاطر آن حضرت نازل شد: وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلانَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ . لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ،
در حالی که سوره حج به اتفاق همه مفسران، مدنی است و در آن به اموری چون امر به حج و جهاد سخن رفته است. پس روشن میشود که این آیات سالها پس از افسانه جعلی غرانیق تحقق یافته است؛ چرا که این افسانه بنا به قول مدعیان در سال پنجم بعثت رخ داده است.
قرآن کریم در آیات یادشده، از سنت دیرینه و پایدار خدا در میان پیامبران خبر میدهد و آن تمنای پیشبرد اهداف و آرزوی موفقیت در هدایت مردم از جانب پیامبران است؛ آنگاه نوبت مداخله شیطان و شیطانصفتانِ انس و جن با ایجاد مانع بر سر راه رسولان خدا فرا میرسد. از آن پس، زمان فرا رسیدن امدادهای الهی و محو و نابود کردن نقشههای شیطانی است و این یک سنت الهی در میان تمام امتهای گذشته بوده است (سبحانی، فروغ ابدیت، 338).
نتیجه
از آنچه گذشت نتایج زیر به دست میآید:
1. «افسانه غرانیق» یا داستان آیات شیطانی یکی از داستانهای جعلی و برساخته برای تخریب شخصیت والای پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تضعیف موقعیت کتاب آسمانی «قرآن کریم» است که از سوی برخی معاندان و مخالفان اسلام طرحریزی شده و به وسیله برخی مورخان و مفسران ناآگاه به تدریج در بین آثار تفسیری و حدیثی گنجانده شده است.
2. دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی نشان میدهد که این افسانه، یک داستان خرافی، جعلی و برساخته است و صحت و اعتباری ندارد.
3. این داستان دستاویزی برای مستشرقان و معاندان قرار گرفته است تا با بزرگنمایی و شاخ و برگ دادن به آن، اذهان مردم را نسبت به کتاب الهی و نیز عصمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشوش نمایند. از جمله این تلاشهای مذموم، کتاب «آیات شیطانی» نوشته سلمان رشدی مرتد میباشد که با پشتیبانی استعمار تهیه و توزیع شد و نویسنده مرتد آن هماکنون تحت حمایت آنان است.
نویسنده: دكتر سيد محمد موسوي مقدم
علي حاجوي