داستان حضرت نوح(علیه السلام) در قرآن و تورات

اجمالى از اصل داستان‏

نام نوح (علیه السلام) بیش از چهل بار در قرآن كريم آمده و در آنها به قسمتى از داستان آن جناب اشاره شده، در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطور تفصيل، ليكن در هيچ يك از آن موارد مانند داستان‏ نويسان كه نام، نسب، دودمان، محل تولد، مسكن، شؤون زندگى، شغل، مدت عمر، تاريخ وفات، مدفن و ساير خصوصيات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض مى ‏شوند به جزئيات آن جناب پرداخته نشده.

علتش هم اين است كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن به شرح زندگى فرد فرد مردم و اينكه چه كسى از نيكان و چه كسى از بدان بوده بپردازد.
بلكه قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردم است متعرض مى ‏شود، و براى مردم شرح مى‏ دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان را برنامه زندگى خود كرده و در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند، و بسا مى‏ شود كه به گوشه اى از قصص انبياء و امت‏هاى آنان اشاره مى‏كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداى تعالى در ساير امتها چه بوده، تا اگر كسى هست كه مشمول عنايت و موفق به كرامت است عبرت بگيرد، و كسى هم كه چنين نيست آن سرگذشتها را بشنود تا حجت بر او تمام شود.
و داستان نوح (ع) در شش سوره از سوره هاى قرآنى بطور تفصيل آمده، و آن سوره ها عبارتند از: 1- اعراف 2- هود 3- مؤمنون 4- شعراء 5- قمر 6- نوح، و از همه اين موارد مفصل‏تر سوره هود متعرض آن شده، زيرا سرگذشت آن جناب در بيست و پنج آيه يعنى از آيه 25 تا 49 طول كشيده است.

 

داستان نوح(علیه السلام) در قرآن‏

بعثت و رسالت نوح(علیه السلام)

بشر بعد از حضرت آدم (ع) به صورت يك امت ساده و بسيط زندگى مى ‏كرد و فطرت انسانيت خود را راهنماى زندگى خود داشت، تا آنكه رفته رفته روح استكبار در او پيدا شد و گسترده گشت، و در آخر، كارش به استعباد يكديگر انجاميد، بعضى بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زير دستان، ما فوق خود را رب خود پنداشتند و همين پندار، بذرى بود كه كاشته شد، بذرى كه هر زمان و در هر جا كه كاشته شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد كند، چيزى به جز دين و ثنيت و اختلاف شديد طبقاتى يعنى استخدام ضعفا بوسيله اقويا و برده گرفتن و دوشيدن افراد ذليل بوسيله قدرتمندان را به بار نمى‏آورد، آرى همه اختلافها و كشمكشها و خونريزيهاى بشر از آنجا آغاز گرديد.
در زمان نوح (ع) فساد در زمين شايع گشت و مردم از دين توحيد و از سنت‏ عدالت اجتماعى رويگردان شده و به پرستش بت‏ها روى آوردند، و خداى سبحان نام چند بت آن روز را كه عبارت بودند از" ود"،" سواع"،" يغوث"،" يعوق" و" نسر" در سوره نوح ذكر كرده.
فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر شد، و آنهايى كه از نظر مال و اولاد قوى‏تر بودند حقوق ضعفاء را پايمال كردند و جباران، زير دستان را به ضعف بيشتر كشانيده و طبق دلخواه خود بر آنان حكومت كردند.1 در اين زمان بود كه خداى تعالى نوح (ع) را مبعوث كرده و او را با كتاب و شريعتى به سوى آنان گسيل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دين توحيد و ترك خدايان دروغين دعوتشان نموده مساوات را در بينشان برقرار سازد. 2

 

دين و شريعت نوح(علیه السلام)

بطورى كه از تمامى آيات مربوط به داستان نوح (ع) بر مى‏آيد آن جناب همواره قوم خود را به توحيد خداى سبحان و ترك شرك دعوت مى‏كرد، و بطورى كه از دو سوره نوح و يونس، و سوره آل عمران آيه 19 بر مى‏آيد آنان را به اسلام مى‏خواند، و بطورى كه از سوره هود آيه 28 استفاده مى‏شود از آنان مى‏خواسته تا امر به معروف و نهى از منكر كنند، و نيز همانطور كه از آيه 103 سوره نساء و آيه 8 سوره شورا بر مى‏ آيد نماز خواندن را نيز از آنان مى‏خواسته و بطورى كه از آيه 151 و 152 سوره انعام بر مى‏آيد رعايت مساوات و عدالت را نيز از آنان مى‏خواسته، و دعوتشان مى‏كرده به اينكه به فواحش و منكرات نزديك نشوند، راستگو باشند و به عهد خود وفا كنند، و بطورى كه از آيه 41 سوره هود بر مى‏آيد آن جناب اولين كسى بوده كه مردم را دعوت مى‏كرده به اينكه كارهاى مهم خود را با نام خداى تعالى آغاز كنند.

 

تحمل زحمات طاقت‏ فرساى نوح (ع) در كار دعوت

از آيات سوره هاى نوح و قمر و مؤمنون بر مى‏آيد كه آن جناب قوم خود را دائما دعوت مى‏كرده به اينكه به خداى تعالى و آيات او ايمان بياورند و در اين دعوت منتهاى جد و جهد را به خرج مى‏داده و شب و روز و آشكارا و پنهان وادارشان مى‏كرده به اينكه حق را بپذيرند، ولى قومش جز به عناد و تكبر خود نمى‏افزودند، هر قدر او دعوت خود را بيشتر مى‏كرده آنان سركشى و كفرشان را بيشتر مى‏كردند و به جز اهل و اولادش وعده اندكى كه از غير آنان ايمان نياوردند، بطورى كه ديگر از ايمان آوردن‏ سايرين به كلى مايوس گرديد در آن هنگام به درگاه پروردگار خود شكايت برده و از او طلب نصرت كرد.

 

مدت زيستن نوح(علیه السلام) در ميان قومش

از آيات سوره عنكبوت بر مى‏آيد كه آن جناب نهصد و پنجاه سال مشغول دعوت قوم خود بوده، ولى قوم، او را جز به استهزاء و مسخره كردن و نسبت جنون به او دادن عكس العملى از خود نشان ندادند، آنها وى را متهم مى‏كردند به اينكه منظورش اين است كه به آقايى و سرورى بر ما دست يابد، تا آنكه در آخر از پروردگار خود يارى طلبيد. و از آيات سوره هود استفاده مى‏شود كه بعد از اين استنصار، خداى تعالى به وى وحى كرد كه از قومش به جز آن چند نفرى كه ايمان آورده اند احدى ايمان نمى‏آورد، و آن جناب را در باره قومش تسليت گفت و دلگرمى داد، و بطورى كه از آيات سوره نوح استفاده مى‏شود نوح (ع) قوم خود را به هلاكت و نابودى نفرين كرد، و از خداى تعالى خواست تا زمين را از لوث وجود همه آنان پاك كرده و احدى از آنان را زنده نگذارد، و بطورى كه از آيات سوره هود بر مى‏آيد خداى تعالى به آن جناب وحى كرد كه زير نظر ما و طبق وحى ما كشتى را بساز.

 

كشتى سازى نوح (علیه السلام)

از آيات سوره هود بر مى ‏آيد كه خداى تعالى به آن جناب دستور داد تا كشتى را با تاييد و تسديد او بسازد، و آن جناب شروع به ساختن آن كرد، كه مردم دسته دسته از محل كار آن جناب گذشته و او را مسخره مى‏كردند، چون كشتى آب مى‏خواهد، و كشتى سازى بايد در لب دريا باشد، و آن جناب اين كار را در بيابانى بدون آب انجام مى‏داد، و همين باعث مى‏شد كه مردم او را مسخره كنند، و آن جناب در پاسخشان مى‏فرمود اگر امروز شما ما را مسخره مى‏كنيد به زودى خواهيد ديد كه ما شما را مسخره مى‏كنيم و به زودى خواهيد فهميد كه كسى كه دچار عذاب گردد خوار و ذليل و بيچاره مى‏شود، و عذابى كه مى‏آيد عذابى است مقيم و غير قابل زوال و نيز از دو سوره هود و مؤمنون بر مى‏آيد كه خداى عز و جل براى نزول آن عذاب، علامتى قرار داده بود و آن اين بوده كه آب از تنورى بالا مى‏زند.

 

نزول عذاب و آمدن طوفان

نوح (ع) هم چنان كه از سوره هود و مؤمنون استفاده مى‏شود مشغول ساختن كشتى بود تا اينكه آن را به اتمام رسانيد و امر خداى تعالى مبنى بر نزول عذاب صادر شد، و آن تنور شروع به جوشيدن كرد، در اين هنگام خداوند متعال به آن جناب‏ وحى فرستاد كه از هر حيوان يك جفت نر و ماده سوار كشتى كند و نيز اهل خود را به جز افرادى كه مقدر شده بود هلاك شوند يعنى همسرش كه خيانت كار بود و فرزندش كه از سوار شدن امتناع ورزيده بود و نيز همه آنهايى كه ايمان آورده بودند سوار كند.
و از سوره قمر بر مى‏آيد همين كه آنها را سوار كرد خداى تعالى درهاى آسمان را به آبى ريزان باز كرد، و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان بشكافت، آب بالا و پايين براى تحقق دادن امرى كه مقدر شده بود دست به دست هم دادند.
و نيز از سوره هود استفاده مى‏شود كه رفته رفته آب زمين را فرا گرفت و بالا آمد و كشتى را از زمين كند، كشتى در موجى چون كوه هاى بلند سير مى‏كرد، و طوفان همه مردم روى زمين را فرا گرفت و همه را در حالى كه ستمگر بودند هلاك كرد، و خداى تعالى به آن جناب دستور داده بود همين كه در كشتى مستقر شدند خدا را در برابر اين نعمت كه از شر قوم ستمكار نجاتشان داد حمد بگويند و در پياده شدن از او بركت بخواهند، و نوح (علیه السلام) گفت:" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ" 3 و نيز گفت:" رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ" 4.
بعضى گفته اند گيريم كه قوم نوح به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند غرق گشتند در اين ميان گناه حيوانات روى زمين چه بوده است كه همه گرفتار طغيان آب شدند؟.
اين از بى ‏پايه ‏ترين اعتراضها است، چون هر هلاكتى هر چند عمومى باشد عقوبت و انتقام نيست، زيرا بسيار است حوادث عمومى كه در يك لحظه و يا زمانى كوتاه هزاران هزار انسان و حيوان را در كام مرگ مى ‏برد و اين حوادث كه يا زلزله است و يا طوفان و يا وبا و يا طاعون، حوادثى نادر نيست بلكه بسيار اتفاق افتاده و مى ‏افتد و اين خداى سبحان است كه در مخلوقات خود هر حكمى بخواهد مى ‏راند.

 

پايان يافتن داستان و پياده شدن نوح و همراهانش به زمين

بعد از آنكه طوفان به دليل آيه 77 سوره صافات عالم‏گير شده و مردم روى زمين همه غرق شدند، خداى تعالى به زمين فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان نيز فرمان داد تا از باريدن بايستد، آب از ظاهر زمين كاسته شد، و كشتى بر بالاى كوه جودى قرار گرفت و فرمان" وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‏- دورى باد بر عليه ستمكاران" صادر شد، آن گاه خداى تعالى به نوح وحى كرد كه: اى نوح! از كشتى پايين آى و با سلامى از ناحيه ما و بركاتى بر تو و امت‏هايى كه با تواند پياده شو، كه بعد از اين طوفان، ديگر هيچگاه دچار طوفانى عالم‏گير نخواهند شد چيزى كه هست بعضى از اين نجات يافتگان امت‏هايى هستند كه خدا در دنيا از متاع‏هاى زندگى دنيا برخوردارشان مى‏كند، و سپس عذابى دردناك آنان را فرا مى‏گيرد، پس نوح و همراهان او از كشتى خارج شده و در زمين قرار گرفتند و خدا را به توحيد و اسلام پرستيدند، و زمين را به ارث دست به دست به ذريه هاى خود سپردند، و خداى سبحان تنها ذريه نوح را باقى گذاشت. 5

 

داستان پسر غرق شده نوح(علیه السلام)

نوح (ع) هنگامى كه سوار كشتى مى‏شد ديد كه يكى از پسرانش سوار نشده، و علتش اين بوده كه به وعده پدرش مبنى بر اينكه هر كس از سوار شدن تخلف كند غرق خواهد شد ايمان نداشته، وقتى چشم نوح به او افتاد كه در كنارى ايستاده، صدا زد كه اى پسرم بيا با ما سوار شو و با كافران مباش. پسر دعوت پدر را اينطور رد كرد كه من به زودى به يكى از كوه ها پناه مى‏برم تا مرا از خطر آب حفظ كند. نوح (ع) گفت: امروز هيچ چيزى نمى‏تواند احدى را از عذاب الهى حفظ كند مگر كسى را كه خدا به او رحم كرده باشد، كه منظورش همان كسانى است كه سوار كشتى بودند- پسر نوح به اين پاسخ پدر توجهى نكرد، و چيزى نگذشت كه موج، بين پدر و پسر حائل شده و پسر جزء غرق شدگان گرديد.

نوح (ع) هيچ احتمال نمى‏داد كه پسر در باطن دلش كفر پنهان كرده باشد و تا كنون اگر اظهار اسلام مى‏كرده از باب نفاق بوده باشد، بر خلاف همسرش كه نوح از كفر او خبر داشته، و بطور قطع اگر پسرش را نيز مانند همسرش كافر مى‏دانسته هرگز تقاضاى نجات او را نمى‏كرده، براى اينكه اين خود نوح (ع) بود كه از خداى عز و جل درخواست كرد تا ديارى از كفار را زنده نگذارد، و بنا بر حكايت قرآن كريم گفته بود:" رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً" 6
و نيز خود او بوده كه به حكايت قرآن در دعايش گفته بود:" فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ" 7 و چگونه ممكن است خود او با آگاهى از كفر باطنى پسرش مع ذلك نجات او را از خدا بخواهد؟ با اينكه قبلا فرمان خداى تعالى را شنيده بود كه فرمود:" وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ" 8.
نوح (ع) با حائل شدن موج بين او و فرزندش و در حالى كه بى خبر از كفر باطنى پسرش بود دچار اندوهى شديد شد، و پروردگار خود را چنين نداء كرد كه:" رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ" پروردگارا اين پسر من از اهل من است و وعده تو، به اينكه اهل مرا نجات دهى حق است و تو احكم الحاكمينى يعنى حكمت از حكم هر حاكم ديگرى متقن ‏تر است، و تو در قضايى كه مى ‏رانى جور و ستم نمى‏ كنى و حكمت ناشى از جهل به مصالح واقعى نيست، بنا بر اين لطف كن و به من خبر ده كه واقعيت فرزند من چيست و با اينكه او اهل من است چرا مستوجب عقاب شده است؟
در اينجا عنايت الهى شامل حال نوح شد، و نگذاشت بطور صريح درخواست نجات فرزند خود را كند،- و يا به عبارت ديگر درخواستى كند كه به واقعيت آن علمى ندارد- خداى تعالى در پاسخش به وى وحى فرستاد كه اى نوح پسر تو اهل تو نيست، او عمل غير صالحى است، پس زنهار كه مبادا با من در باره نجات او روبرو شوى و درخواست نجات او را بكنى، كه اگر چنين درخواستى كنى درخواستى كرده اى كه به واقعيت آن آگاهى ندارى و من تو را پند مى‏دهم كه مبادا از جاهلان باشى.
بعد از اين وحى، نوح (ع) از واقع امر آگاه شد و به پروردگارش ملتجى گشت كه: پروردگارا من پناه مى‏برم به تو از اينكه از تو چيزى بخواهم كه علمى به واقعيت آن ندارم، و از تو درخواست مى‏كنم كه عنايت شامل حالم بشود و با مغفرتت مرا بپوشانى، و با رحمتت بر من عطوفت كنى، كه اگر غير اين كنى از زيانكاران خواهم شد.

 

خصائص نوح(علیه السلام)

حضرت نوح (علیه السلام) اولين پيغمبر اولوا العزم و از بزرگان انبياء (ع) است، كه خداى عز و جل او و ساير انبياء اولوا العزم را بر تمامى بشر مبعوث كرده و با كتاب و شريعت فرستاده است، بنا بر اين، كتاب او اولين كتاب آسمانى است كه مشتمل بر شرايع الهى است، و شريعت او نيز اولين شريعت خدايى مى‏باشد.
و آن جناب پدر دوم نسل حاضر بشر است، چون تمامى افراد بشر امروز از طرف پدر و مادر به آن جناب منتهى مى‏شوند و همه ذريه آن حضرتند، كه قرآن كريم در باره اش فرمود:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ" 9 و آن جناب پدر بزرگ همه انبياء است، غير آدم و ادريس (ع)، و خداى تعالى در اين باب فرموده:" وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ" 10.
و آن جناب اولين پيغمبرى بوده كه باب تشريع احكام و كتاب و شريعت را گشوده و فتح نمود، و علاوه بر طريق وحى، با منطق عقل و طريق احتجاج با مردم صحبت كرد، بنا بر اين آن جناب ريشه و منشا دين توحيد در عالم است، و بر تمامى افراد موحد عالم كه تا كنون آمده و تا قيامت خواهند آمد منت داشته و همه مرهون اويند، و به همين جهت است كه خداى عز و جل او را به سلامى عام اختصاص داده و هيچ كس ديگر را در آن سلام شريك وى نساخت و فرمود:
" سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ" 11.
و باز به همين جهت است كه خداى عز و جل او را از همه عالميان برگزيد و از نيكوكارانش شمرد 12، و او را عبدى شكور خواند 13، و او را از بندگان مؤمن خود دانست‏ 14، و او را عبدى صالح خواند 15.
و آخرين دعايى كه خداى تعالى از آن جناب نقل فرموده اين است كه به درگاه پروردگارش عرضه داشت:" رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً" 16.

 

داستان نوح(علیه السلام) در تورات فعلى‏

در تورات در" اصحاح ششم از سفر تكوين" در باره آن جناب چنين آمده كه وقتى مردم در روى زمين زاد و ولد را شروع كردند و دخترانى برايشان پيدا شد، پسران خدا- كه منظور پيغمبران هستند- ديدند دختران مردم زيبايند لا جرم از آن دختران هر چه را اختيار مى‏كردند همسر خود مى‏ساختند.
رب- يعنى خداى تعالى- گفت روح من در انسان دائما داورى نخواهد كرد زيرا كه او نيز بشر است- آزاد است و اراده دارد- و روزگار او به صد و بيست سال رسيده بود، و در زمين طاغوتها در آن ايام بودند- هم چنان كه بعد از آن نيز بوده اند- چون فرزندان خدا (انبياء) داخل بر دختران مردم شدند و دختران براى آنان اولاد آوردند، و جبارانى پديد آمد كه از همان روزگاران نخستين اسم داشتند.
و چون رب ديد شر انسان در زمين زياد شد و تمامى خاطرات فكرى قلب بشر همه روزه‏ شر شد، رب غصه‏دار شد كه ديد عمل انسان در زمين اينطور شده، و در قلب خود تاسف خورد، به ناچار فرمان داد كه جنس اين بشر را كه من آفريده ام از روى زمين محو كنيد، هم انسان را و هم همه چهارپايان و جنبندگان و مرغان هوا را، براى اينكه من از اعمالى كه آنها كردند محزون شدم، و اما نوح، نعمت را در چشم رب بديد.
اينها همه فرزندان نوحند، و نوح مردى نيكوكار و در ميان اقران و نزديكان خود مردى كامل بود و با خدا سير مى‏كرد، و براى او سه فرزند متولد شد به نامهاى" سام"،" حام"،" و يافث"، و زمين در پيش روى خدا فاسد شده و پر از ظلم گرديد، و خدا زمين را ديد كه فاسد شده، زيرا هر فردى از افراد بشر طريقه اش در زمين فاسد شد.
آن گاه خدا به نوح فرمود كه عمر كل بشريت بسر آمده و دارم مى‏بينم كه به زودى نابود مى‏شوند، براى اينكه زمين از رفتار آنان پر از ظلم شده، و من نابود كننده آنان و نابود كننده زمينم، تو براى خودت از چوب" جفر" سفينه اى بساز و در آن كشتى خانه هايى جدا جدا بساز، و از داخل و خارج، آن را قيرمالى كن، و آن را بدين منوال مى‏سازى كه طولش سيصد ذراع، عرضش پنجاه ذراع و بلنديش سى ذراع باشد، و براى آن پنجره اى به بلندى يك ذراع قرار مى‏دهى، و درب ورودى آن را كه مى‏سازى در دو سمت آن مسكن‏هايى روى هم، يعنى به صورت سه طبقه بالا و پايين و متوسط درست مى ‏كنى، كه اينك من دارم طوفان آب بر روى زمين را مى ‏آورم، تا تمامى اهل زمين و هر جسد داراى روح و حيات را كه در زير آسمان است هلاك كنم، همه جانداران روى زمين مى‏ ميرند، ولى من عهدم را با تو استوار مى‏دارم، تو و فرزندان و همسرت و همسر فرزندانت داخل كشتى مى ‏شويد، و از هر جاندار صاحب جسد يك جفت داخل كشتى مى‏كنى تا نسل آنها از بين نرود، و بايد اين يك جفت نر و ماده باشند، از مرغان ماده اش از جنس نرش باشد، از چهارپايان نيز همجنس باشد، از تمامى جنبندگان زمين همه همجنس باشند، خود اين جنبندگان نزد تو مى‏آيند تا نسلشان باقى بماند، و تو نيز براى خودت از هر طعام خوردنى فراهم بياور و در كشتى نزد خود جمع كن تا هم طعام تو باشد و هم طعام آن جانداران، نوح بر حسب دستورى كه خداى تعالى داده بود عمل كرد.
و در اصحاح هفتم از سفر تكوين مى‏گويد، رب به نوح گفت: تو و همه فرزندانت داخل كشتى شويد، زيرا من تو را از ميان نسل موجود بشر مردى نيكوكار ديدم، و از همه چهارپايانى كه پاك هستند را هفت تا هفت تا به صورت نر و ماده نزد خود نگه دار، و از آنهايى كه ناپاكند تنها دو به دو نگه دار، كه آنها نيز بايد نر و ماده باشند، از مرغان نيز هفت‏تا هفت‏تا به صورت نر و ماده پيش خود ببر تا نسل آنها در روى زمين باقى بماند زيرا كه من نيز بعد از هفت روز ديگر، چهل روز و چهل شب بر زمين مى‏بارانم، و در روى زمين هر موجود استوارى كه ساخته ام را محو مى‏كنم، نوح بر حسب آنچه خدا امر كرده بود عمل كرد.

بعد از آنكه نوح به سن ششصد سالگى رسيد طوفان زمين را فرا گرفت و نوه و فرزندان و همسر خودش و همسران پسرانش از روى آب طوفان داخل كشتى شدند، هر جنبنده اى هم كه در زمين بود- چه پاكش و چه ناپاكش- همانطور كه خدا به نوح فرمان داده بود به صورت نر و ماده و دو تا دو تا داخل كشتى شدند.
و بعد از هفت روز چنين شد كه آبهاى طوفان، زمين را فرا گرفت، و اين حادثه در ششصدمين سال عمر نوح و در روز هفدهم ماه دوم بود و در آن روز همه چشمه هاى وسيع و بزرگ جوشيدن گرفت و طاقهاى آسمان باز شد، و چهل روز و چهل شب باران بباريد، و در همان روز، نوح و همسرش و فرزندانش" سام" و" حام" و" يافث" با همسرانشان داخل در كشتى شدند، و تمامى مرغان با ماده هاى همجنس خود، و همه پرندگان كوچك داراى بال داخل بر نوح در درون كشتى شدند، و از هر جاندار داراى جسد جفت جفت به درون كشتى در آمدند، و از هر جنبنده داراى جسد كه وارد مى‏شدند نر و ماده وارد مى‏شدند، همانطور كه خدا دستور داده بود، آن گاه خدا درب كشتى را بر نوح بست.
و طوفان چهل روز در زمين ادامه داشت، آب بى اندازه زياد شد، كشتى آن قدر بالا رفت كه بر بالاى همه زمين قرار گرفت و روى آبها حركت مى‏كرد، آب جدا زياد و عظيم بود حتى تمامى كوه هاى بلندى كه در زير آسمان بود پانزده ذراع زير آب فرو رفتند، باز آب رو به فزونى داشت، بطورى كه ديگر اثرى از كوه ها باقى نماند، در نتيجه تمامى جانداران صاحب جسد از مرغان و چهار پايان و وحشى‏ها و تمامى خزندگانى كه روى زمين مى‏خزيدند و تمامى مردم و تمامى موجوداتى كه بويى از روح حيات را در دماغ داشتند همه مردند، البته آنهايى كه در خشكى زندگى مى‏كردند، و خدا تمامى موجوداتى كه بر روى زمين استوار بود از بين برد، چه انسانها و چه چهار پايان و چه حشرات و چه مرغان، همگى از روى زمين محو شدند تنها نوح و همراهانش در كشتى باقى ماندند، و باز آب هم چنان تا مدت صد و پنجاه روز رو به فزونى داشت.
تورات، سپس در" اصحاح هشتم از سفر تكوين" مى‏گويد: خدا به ياد نوح و همه وحوش و چهار پايانى كه در كشتى با او بودند افتاد، و بادى را بر زمين عبور داد كه در نتيجه آبها آرام گرفتند و جلو چشمه هاى زمين و درهاى آسمان گرفته شد، آسمان ديگر نباريد و آبهايى كه از زمين جوشيده بود به تدريج به زمين برگشت، و بعد از صد و پنجاه روز آب كاهش يافت و كشتى‏ در روز هفدهم در ماه هفتم بر بالاى جبال آرارات مستقر گرديد، و آب تا ماه دهم، همه روزه فرو مى‏نشست تا اينكه در دهه اول آن ماه قله هاى كوه ها سر از آب در آورد.
و بعد از چهل روز چنين شد كه نوح پنجره اى را كه براى كشتى درست كرده بود باز كرد، و كلاغ را از درون كشتى رها ساخت، كلاغ همه جا سرگردان بال مى‏زد و به نزد نوح برنگشت تا آنكه زمين به كلى خشك شد و آب در آن فرو رفت بعد از كلاغ كبوتر را رها ساخت تا ببيند آيا آب در روى زمين كم شده يا نه، و چون كبوتر جاى خشكى نيافت تا منزل كند به ناچار به نزد نوح و به كشتى برگشت چون آب هنوز همه روى زمين را پوشانده بود، نوح دست خود را دراز كرد و كبوتر را گرفته به نزد خود در داخل كشتى برد. و باز هفت روز ديگر در كشتى درنگ كرده مجددا كبوتر را از داخل كشتى رها ساخت، كبوتر هنگام عصر نزد نوح برگشت، در حالى كه يك برگ سبز زيتون به منقار داشت، نوح فهميد كه آب از روى زمين فروكش كرده و كم شده است هفت روز ديگر مكث كرد، باز كبوتر را رها ساخت اين دفعه ديگر به نزد نوح برنگشت.
و در اول ماه ششصد و يكمين سال از عمر نوح بود كه آب به كلى فرو رفته و نوح پرده كشتى را برداشت و چشمش به زمين افتاد و ديد كه آب به كلى فرو رفته، و در روز بيست و هفتم ماه دوم بود كه زمين خشك شد.
آن گاه خداى تعالى با نوح چنين گفتگو كرد كه اى نوح! تو و همسر و فرزندانت و همسران ايشان از كشتى خارج شويد و همه حيواناتى كه صاحب جسد هستند و در كشتى با تو بودند و همه جنبندگانى كه در زمين حركت مى‏كنند را از كشتى خارج كن، و در زمين توالد و تناسل را براه بينداز، و عده انسانها را زياد كن، نوح و فرزندانش و همسر خود و همسر فرزندانش و همه حيوانات و جنبندگان و همه مرغان با همجنس و همنوع خود از كشتى خارج شدند.
و نوح قربانگاهى براى رب بنا كرد، و از هر چهار پا و پرنده پاك يكى بگرفت، آن گاه سوختنى‏ها، يعنى هيزمها را به بالاى قربانگاه برد، رب چون اين را ديد نسيم رضايت را وزانيد در قلب خودش با خود گفت ديگر هرگز زمين را به خاطر انسان لعنت نمى‏كنم و به صرف تصور اينكه قلب انسان از روزى كه پديد آمده شرير بوده تمامى جانداران زمين را مانند اين دفعه هلاك نمى‏كنم و مقرر مى‏دارم مادامى كه زمين برجا است در زمين زراعت باشد و در آن سرما و گرما، تابستان و زمستان، و روز و شب باشد و هرگز اين نظام را بر هم نمى‏زنم.
و در اصحاح نهم از سفر تكوين آمده كه خدا نوح و فرزندانش را مبارك كرد، و به نسل آنان بركت داد، و به آنان فرمود: توالد كنيد وعده نفرات بشر را زياد كنيد و زمين را از انسانها پر سازيد، و بايد كه ترس و وحشت شما- تنها بر جان خودتان نباشد بلكه- حيوانات زمين و كل مرغان آسمان با كل جنبندگان بر روى زمين و كل ماهيان دريا باشد چون من كل جنبندگان زنده را به دست شما سپرده ام تا براى شما طعامى باشد، هم چنان كه همه گياهان سبز را به شما سپرده ام تنها از هر حيوانى خون آن و جنابتش را نخوريد، و من، تنها براى شما خونخواهى مى‏كنم- نه براى ساير جانداران- خون شما را طلب مى‏كنم، چه از حيوانى كه خونتان را ريخته باشند و چه از انسانى كه چنين كرده باشد، خون انسان را از كسى كه خون برادرش را ريخته طلب مى‏كنم، آرى ريزنده خون انسان خونش ريخته مى‏شود، چون خدا انسان را به شكل خود درست كرده، به همين جهت بايد كه از راه توالد و تناسل عدد انسانها را در زمين بسيار كنيد.

خدا با نوح و فرزندانش سخن گفت، و در سخنش چنين فرمود: اينك من ميثاق خود را با شما مى‏بندم، هم با شما و هم با نسل شما كه بعد از شما مى‏آيد، و هم با هر نفس زنده اى كه با شما- در كشتى- بودند چه مرغان و چه چهار پايان، و همچنين كل وحوش زمين كه با شما بودند و با شما از كشتى خارج شدند حتى همه جنبندگان زمين، ميثاق خود را با شما محكم كردم كه هيچ يك از شما جانداران داراى جسد، نسلش به وسيله طوفان منقرض نشود، و اينكه از اين به بعد ديگر طوفانى كه زمين را ويران سازد پيش نياورم، و اما علامت اين ميثاق كه من بين خود و شما بسته و استوار كرده ام- كه كل صاحبان نفس زنده كه با شما هستند تا قرنهاى آينده از طوفان ويرانگر ايمن باشند- اين است كه من قوس خودم را در ابرها نهادم، تا علامت ميثاقى باشد كه بين من و بين زمين بسته شد، و در نتيجه از اين پس هر گاه ابرى را بر زمين بگسترانم قوس خود را در ابر مى‏بينم و به ياد ميثاقى كه بين خود و شما و هر صاحب نفس زنده و داراى جسد بسته ام مى‏افتم، و همين باعث مى‏شود كه طوفان ويرانگر بپا نكنم و هر حيوان صاحب جسد را هلاك نسازم.
پس هر زمان كه قوس در ابر باشد من آن را مى‏بينم تا به ياد ميثاقى بيفتم كه تا ابد بين خدا و بين هر صاحب نفس زنده در كل جسدهاى ساكن در زمين بسته شده و خدا به نوح گفت اين است آن علامتى كه مرا به ياد ميثاقى مى‏اندازد كه من بين خود و بين هر صاحب جسدى بر روى زمين بسته ام.
آن پسران نوح كه با نوح از كشتى خارج شدند عبارت بودند از سام و حام و يافث، و حام پدر كنعان است، و اين سه نفر، پسران نوح بودند كه تمامى انسانهاى روى زمين از اين سه تن شعبه شعبه شدند.

و نوح در ابتداء، كشاورز بود و درخت انگور مى‏كاشت، وقتى شراب خورد و مست شد و در حال مستى لخت و عريان داخل خيمه اش شد، حام كه پدر كنعان باشد عورت پدرش را ديد و به دو برادرش كه در خارج خيمه بودند خبر داد، پس سام و يافث ردائى (پوششى) را به دوش خود گرفته از پشت سر به روى پدر انداختند، و عورت پدر خود را پوشاندند، در حالى كه صورت خود را به طرف پشت برگردانده بودند كه عورت پدر را نبينند.
همين كه پدر از مستى به هوش آمد و ملتفت شد كه پسر كوچكش چه كرده، گفت:
كنعان ملعون باد، بنده بندگان برادران خود باشد و گفت: مبارك باد" يهوه" خداى سام، و كنعان بنده او باشد، تا خدا" يافث" را وسعت دهد و در خيمه هاى سام، مسكن گزيند و كنعان عبد او باشد.
نوح بعد از ماجراى طوفان، سيصد و پنجاه سال زندگى كرد و مجموعا عمر نوح نهصد و پنجاه سال بود، و بعد از آن از دنيا رفت. اين بود آنچه كه از تورات مورد حاجت ما بود.

 

موارد مخالفت و تفاوت داستان نوح(علیه السلام) در تورات با قرآن

و اين بيان- بطورى كه ملاحظه مى‏كنيد- از چند جهت مخالف با بيان قرآن است:
1- در تورات هيچ نامى از غرق شدن همسر نوح نيامده بلكه تصريح كرده به اينكه او با شوهرش داخل كشتى شد، و بعضى اينطور توجيه كرده اند كه شايد نوح دو همسر داشته، يكى غرق شده و ديگرى نجات يافته.
2- در تورات نامى از پسر نوح كه غرق شد نيامده در حالى كه قرآن كريم سرگذشت او را آورده است.
3- در تورات سخنى از مؤمنين به نوح در ميان نيامده و تنها نام نوح و خانواده اش، و فرزندان و همسر فرزندانش آمده است.
4- در تورات، مجموعا عمر نوح را نهصد و پنجاه سال ذكر كرده، در حالى كه از ظاهر قرآن عزيز بر مى‏آيد كه نهصد و پنجاه سال آن مدتى است كه نوح (ع) قبل از حادثه طوفان در بين مردمش به كار دعوت پرداخته، و در اين زمينه فرموده:" وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ" 17.
5- مساله قوس قزحى كه تورات آن را وسيله ياد آورى خدا ذكر كرده، و مساله فرستادن كلاغ و كبوتر كه به عنوان خبرگيرى از فروكش شدن آب آورده، و نيز خصوصياتى كه براى‏ كشتى ذكر كرده، از عرض و طول و ارتفاع و سه طبقه بودن آن، و مدت طوفان و بلندى آب طوفان و غيره، قرآن كريم از ذكر آنها ساكت است، و بعضى از آنها مطالبى است كه بعيد به نظر مى‏رسد، نظير مساله قوس قزح، كه خداى تعالى با آن ميثاق ببندد، و امثال اين معانى در قصه‏سرايى‏هاى صحابه و تابعين در داستان نوح (ع) زياد است كه بيشتر آن سخنان به جعليات اسرائيلى شبيه‏تر است.

 

در تواريخ و اسطوره هاى ساير ملل در باره طوفان چه آمده است؟

صاحب المنار در تفسير خود مى‏گويد در تواريخ امت‏هاى قديم نيز جسته و گريخته ذكرى از مساله طوفان آمده، بعضى از آن سخنان با مختصر اختلافى مطابق با خبرى است كه در سفر تكوين تورات آمده و بعضى ديگر با مختصر توافقى مخالف آن است.
و از همه اخبار نزديك‏تر به خبر سفر تكوين، اخبار كلدانيان است، و اينان همان قومى هستند كه حادثه نوح در سرزمينشان رخ داد" برهوشع" و" يوسيفوس" از اين قوم نقل كرده اند كه زمانى كه" زيزستروس" بعد از اينكه پدرش" اوتيرت" از دنيا رفت، در عالم رؤيا ديد كه- به او گفتند- به زودى آبها طغيان مى‏كند، و تمام افراد بشر غرق مى‏شوند، و به او دستور دادند كه سفينه اى بسازد تا به وسيله آن خودش و اهل بيت و خواص و دوستانش را از غرق شدن حفظ كند، او نيز چنين كرد، و اين روايت بدين جهت كه طوفان را مخصوص دوران جبارانى دانسته كه فساد را در زمين گسترش دادند و خدا آنان را با عذاب طوفان عقاب كرد، مطابق روايت سفر تكوين است.
بعضى از انگليسى‏ ها به الواحى از آجر دست يافتند كه در آن اين روايت با حروف ميخى نوشته شده و متعلق به دوره" آشور بانيپال" بود، يعنى حدود ششصد و شصت سال قبل از ميلاد مسيح بوده و خود آن از نوشته اى متعلق به قرن هفتم قبل از ميلاد نقل شده بود، در نتيجه نمى‏تواند از سفر تكوين تورات گرفته شده باشد چون قديمى‏تر از آن بوده است.
يونانيها نيز خبرى از طوفان، روايت كرده اند و اين خبر را افلاطون در كتابش به اين مضمون آورده كه: كاهنان مصرى به" سولون"- حكيم يونانى- گفتند: آسمان، طوفانى در زمين بپا كرد كه وضع زمين را به كلى تغيير داد و چند نوبت و به طرق مختلف بشر روى زمين هلاك گرديد، و اين امر باعث شد كه انسانهاى عصر جديد هيچ اثر و معارفى از آثار انسانهاى‏ قبل از خود را در دست نداشته باشند" مانيتون" داستان طوفان را آورده و تاريخ آن را بعد از" هرمس اول" كه بعد از" ميناس اول" بوده ذكر كرده است، و به حسب اين نقل نيز، تاريخ طوفان قديم‏تر از تاريخى است كه تورات براى آنان ذكر كرده. و از قدماى يونان روايت شده كه در قديم طوفانى عالم‏گير حادث شد و همه روى زمين را فرا گرفت، تنها" دوكاليون" و همسرش" بيرا" از آن نجات يافتند.
و از قدماى فرس- ايرانيان- نيز روايت شده كه گفته اند خدا طوفانى بپا كرد و زمين را كه به دست اهريمن- خداى شرور- مالامال از فساد و شر شده بود غرق كرد، و گفته اند كه اين طوفان نخست از داخل تنورى آغاز گرديد، تنورى كه در خانه عجوزه (زول كوفه) واقع بود و اين عجوزه هميشه نان خود را در اين تنور مى‏پخت، و ليكن مجوسيان منكر طوفانى عالم‏گير بوده و گفته اند كه طوفان مورد بحث تنها در سرزمين عراق بوده و دامنه اش تا به حدود كردستان نيز كشيده شده بود.
قدماى هند نيز وقوع طوفان را ثبت كرده و آن را به شكلى خرافى روايت كرده و هفت بار دانسته اند، و در باره آخرين طوفان گفته اند: پادشاه هنديان و همسرش در يك كشتى عظيم كه آن را به امر اللَّه خود" فشنو" ساخته و با ميخ و ليف خرما محكم كرده بود نشستند و از غرق نجات يافتند، و اين كشتى بعد از طوفان و فروكش شدن آب بر كوه" جيمافات"- هيماليا- به زمين نشست. ولى" برهمى‏ها" مانند مجوسيان منكر طوفانى عمومى هستند كه همه سرزمين هند را گرفته باشد، و مساله تعدد وقوع طوفان از ژاپنى ‏ها و چينى‏ ها و برزيلى ‏ها و مكزيكى ‏ها، و اقوامى ديگر نيز روايت شده، و همه اين روايات متفقند در اينكه سبب پيدايش اين طوفان ظلم و شرور انسانها بوده، كه خداى تعالى آنان را به اين وسيله عقاب كرده است. 18

در كتاب" اوستا" كه كتاب مقدس مجوسيان است در نسخه اى كه به زبان فرانسه ترجمه و در پاريس چاپ شده آمده است كه" اهورامزدا" به" ايما" (كه به اعتقاد مجوسيان همان جمشيد پادشاه است) وحى كرد كه به زودى طوفانى واقع خواهد شد و همه زمين غرق خواهد گشت، و به او دستور داد تا چهارديوارى بسيار بلندى بسازد بطورى كه هر كس داخل آن قرار بگيرد از غرق شدن محفوظ بماند.
و نيز به او دستور داد تا از زنان و مردانى كه صالح براى نسل باشند جماعتى را برگزيده و در آن چهار ديوارى جاى دهد، و همچنين از هر جنسى اجناس‏ مختلف حيوانات يك نر و ماده داخل چهار ديوارى كند، و در داخل چهار ديوارى اطاقها و سالن‏هايى در چند طبقه بسازد تا انسانهايى كه در آنجا جمع مى‏شوند در آن اطاقها منزل كنند، و همچنين حيوانات و جانوران و مرغان نيز در آن جاى داشته باشند، و نيز به وى دستور داد تا در داخل آن چهار ديوارى، درختان ميوه اى كه مورد حاجت مردم باشد بكارد و حبوباتى كه مايه ارتزاق جانداران است كشت و زرع كند تا در نتيجه زندگى به كلى از روى زمين قطع نشود و كسانى باشند كه در آينده زمين را آباد كنند.
و در تاريخ ادب هند بطورى كه" عبد الوهاب نجار" در قصص الانبياى خود آورده، در باره داستان نوح آمده: در هنگامى كه" مانو" (پسر اله به اعتقاد وثنى مسلك‏ها) داشت دست خود را مى‏شست، ناگهان يك ماهى به دستش آمد كه مايه دهشت وى شد، چون ماهى سخن مى‏گفت و از او مى‏خواست كه وى را از هلاكت نجات دهد و به او وعده مى‏داد كه اگر چنين كند او نيز" مانو" را در آينده از خطرى عظيم نجات مى‏دهد، و آن خطر عظيم و عالم‏گير كه ماهى از آن خبر مى‏داد عبارت بود از طوفانى كه به زودى همه مخلوقات را هلاك مى‏كند، و بنا بر اين شرط، مانو آن ماهى را در مرتبان حفظ كرد.
وقتى ماهى بزرگ شد به" مانو" از سالى خبر داد كه در آن سال طوفان واقع مى‏شود، و سپس راه نجات را نيز به او آموخت و آن اين بود كه كشتى بزرگى درست كند و هنگام بپا شدن طوفان داخل آن كشتى گردد، و مى‏گفت من تو را از طوفان نجات مى‏دهم، در نتيجه مانو دست به كار ساختن كشتى شد، و ماهى آن قدر بزرگ شد كه ديگر در مرتبان جاى نگرفت و به ناچار مانو آن را به دريا افكند.
چيزى نگذشت كه طوفان همانطور كه ماهى گفته بود آمد و وقتى مانو داخل كشتى مى‏شد دوباره ماهى نزد او آمد و كشتى مانو را به شاخى كه بر سر خود داشت بست و آن را به طرف كوه هاى شمالى كشيد و در آنجا مانو كشتى را به درختى بست و چون آب فروكش نمود و زمين خشك شد مانو تنها ماند.

 

آيا نبوت نوح(علیه السلام)، جهانى و براى همه بشر بوده؟

در اين مساله آراء و نظريه علماء با هم اختلاف دارد، آنچه در نزد شيعه معروف است اين است كه رسالت آن جناب عموميت داشته و آن جناب بر كل بشر مبعوث بوده، و از طرق اهل بيت(علیهم السلام) نيز رواياتى دال بر اين نظريه وارد شده، رواياتى كه آن جناب را از انبياء اولوا العزم شمرده، و اولوا العزم در نظر شيعه عبارتند از:" نوح"،" ابراهيم"،" موسى"،" عيسى"، و" محمد"(صلی الله علیه و آله و سلم) كه بر عموم بشر مبعوث بودند.

و اما بعضى از اهل سنت معتقدند به عموميت رسالت آن جناب و اعتقاد خود را مستند كرده اند به ظاهر آياتى همانند" رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً" 19 و:" لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ" 20 و:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ" 21 كه دلالت دارند بر اينكه طوفان تمامى روى زمين‏ 22 را فرا گرفت. و نيز به روايات صحيحى در مساله شفاعت استناد كرده اند كه مى‏گويد: نوح اولين رسولى است كه خداى تعالى به سوى اهل زمين گسيل داشته است، و لازمه اين حديث آن است كه آن جناب بر همه اهل زمين مبعوث شده باشد.
بعضى ديگر از اهل سنت منكر اين معنا شده و به روايت صحيحى از رسول خدا (ص) استدلال كرده اند كه فرموده است هر پيغمبرى تنها بر قوم خود مبعوث شده ولى من بر همه بشر مبعوث شده ام، و از آياتى كه دسته اول به آنها استدلال كرده اند پاسخ داده اند به اينكه آن آيات قابل توجيه و تاويل است، مثلا ممكن است كه منظور از كلمه" ارض- زمين" همان سرزمينى باشد كه قوم نوح در آن سكونت داشته و وطن آنان بوده است هم چنان كه فرعون در خطابش به موسى و هارون گفت:" وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ" 23.
پس معناى آيه اول اين مى‏شود كه: پروردگارا! ديارى از كافران قوم مرا در اين سرزمين زنده نگذار. و همچنين مراد از آيه دوم اين مى‏شود كه: امروز براى قوم من هيچ حافظى از عذاب خدا نيست. و مراد از آيه سوم اين مى‏شود كه: ما تنها ذريه نوح را باقيمانده از قوم او قرار داديم.
و ليكن حق مطلب اين است كه در كلام اهل سنت آن طور كه بايد حق بحث ادا نشده و آنچه سزاوار است گفته شود اين است كه: پديده نبوت اگر در مجتمع بشرى ظهور پيدا كرده است به خاطر نيازى واقعى بوده كه بشر به آن داشته و به خاطر رابطه اى حقيقى بوده كه بين‏ مردم و پروردگارشان برقرار بوده است و اساس و منشا اين رابطه يك حقيقت تكوينى بوده نه يك اعتبار خرافى، براى اينكه يكى از قوانينى كه در نظام عالم هستى حكم فرما است قانون و ناموس تكميل انواع است، ناموسى كه هر نوع از موجودات را به سوى غايت و هدف هستيش هدايت مى‏كند هم چنان كه قرآن كريم هم فرمود:" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى‏" 24 و نيز فرمود:" الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏" 25.

 

انسان در مسير كمالى خود ناچار از حيات اجتماعى و تعاونى است‏

پس هر نوع از انواع موجودات عالم از آغاز تكون و وجودش به سوى كمالش حركت مى‏كند و رو به سوى آن هدفى دارد كه منظور از خلقتش آن هدف بوده، هدفى كه خير و سعاد آن موجود در آن است، نوع انسانى نيز يكى از اين انواع است و از اين ناموس كلى مستثناء نيست، او نيز كمال و سعادتى دارد كه به سوى رسيدن به آن در حركت است و افرادش به صورت انفرادى و اجتماعى متوجه آن هدفند.
و به نظر ما اين معنا ضرورى و بديهى است كه اين كمال براى انسان به تنهايى دست نمى‏دهد براى اينكه حوائج زندگى انسان يكى دو تا نيست و قهرا اعمالى هم كه بايد براى رفع آن حوائج انجام دهد از حد شمار بيرون است در نتيجه عقل عملى كه او را وادار مى‏سازد تا از هر چيزى كه امكان دارد مورد استفاده اش قرار گيرد استفاده نموده و جماد و نبات و حيوان را استخدام كند، همين عقل عملى او را ناگزير مى‏كند به اينكه از اعمال غير خودش يعنى از اعمال همه همنوعان خود استفاده كند.
چيزى كه هست افراد نوع بشر همه مثل همند و عقل عملى و شعور خاصى كه در اين فرد بشر هست در همه افراد نيز هست همانطور كه اين عقل و شعور، اين فرد را وادار مى‏كند به اينكه از همه چيز بهره‏كشى كند همه افراد ديگر را نيز وادار مى‏كند، و همين عقل عملى، افراد را ناچار ساخته به اينكه اجتماعى تعاونى تشكيل دهند يعنى همه براى همه كار كنند و همه از كاركرد هم بهره‏مند شوند، اين فرد از اعمال سايرين همان مقدار بهره‏مند شود كه سايرين از اعمال وى بهره‏مند مى‏شوند و اين به همان مقدار مسخر ديگران شود كه ديگران مسخر وى مى‏شوند، هم چنان كه قرآن كريم به اين حقيقت اشاره نموده مى‏فرمايد:" نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا" 26.
و اينكه گفتيم بناى زندگى بشر بر اساس اجتماع تعاونى است، وضعى است اضطرارى و اجتناب ناپذير، يعنى وضعى است كه حاجت زندگى از يك سو و نيرومندى رقيبان از سوى ديگر براى انسان پديد آورده. پس اگر انسان مدنى و تعاونى است در حقيقت به طبع ثانوى چنين است نه به طبع اولى زيرا طبع اولى انسان اين است كه از هر چيزى كه مى‏تواند انتفاع ببرد استفاده كند حتى دسترنج همنوع خود را به زور از دست او بربايد و شاهد اينكه طبع اولى انسان چنين طبعى است كه در هر زمان فردى از اين نوع قوى شد و از ديگران بى نياز گرديد و ديگران در برابر او ضعيف شدند به حقوق آنان تجاوز مى‏كند و حتى ديگران را برده خود ساخته و استثمارشان مى‏كند يعنى از خدمات آنها استفاده مى‏كند بدون اينكه عوض آن را به ايشان بپردازد، قرآن كريم نيز به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده است:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ" 27 و نيز فرموده:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏" 28.

 

ضرورت وجود قانون در حيات اجتماعى بشر

اين نيز بديهى و مسلم است كه اجتماع تعاونى در بين افراد وقتى حاصل شده و بطور كامل تحقق مى‏يابد كه قوانينى در بين افراد بشر حكومت كند و وقتى چنين قوانينى در بشر زنده و نافذ مى‏ماند كه افرادى آن قوانين را حفظ كنند، و اين حقيقتى است كه سيره مستمره نوع بشر شاهد صدق و درستى آن است و هيچ مجتمعى از مجتمعات بشرى چه كامل و چه ناقص، چه متمدن و چه منحط نبوده و نيست مگر آنكه رسوم و سنت‏هايى در آن حاكم و جارى است حال يا به جريانى كلى و يا به جريانى اكثرى، يعنى يا كل افراد مجتمع به آن سنت‏ها عمل مى‏كنند و يا اكثر افراد آن، كه بهترين شاهد درستى اين ادعا تاريخ گذشته بشر و مشاهده و تجربه است.
و اين رسوم و سنت‏ها، كه توى خواننده مى‏توانى نام آنها را قوانين بگذارى مواد و قضايايى فكرى هستند كه از فكر بشر سرچشمه گرفته اند و افراد متفكر، اعمال مردم مجتمع را با آن قوانين تطبيق كرده اند حال يا تطبيقى كلى و يا اكثرى، كه اگر اعمال مطابق اين قوانين جريان يابد سعادت مجتمع يا بطور حقيقى و قطعى و يا بطور ظنى و خيالى تامين مى‏شود، پس به هر حال، قوانين عبارتند از: امورى كه بين مرحله كمال بشر و مرحله نقص او فاصله شده اند، بين انسان اولى كه تازه در روى زمين قدم نهاده، و انسانى كه وارد زندگى شده و در صراط استكمال قرار گرفته و اين قوانين او را به سوى هدف نهايى وجودش راهنمايى مى‏كند" .

حال كه معناى قانون معلوم شد، اين معنا نيز در جاى خود مسلم شده كه خداى تعالى بر حسب عنايتش، بر خود واجب كرده كه بشر را به سوى سعادت حيات و كمال وجودش هدايت كند همانطور كه هر موجود از انواع موجودات ديگر را هدايت كرده و همانطور كه بشر را به عنايتش از طريق خلقت- يعنى جهازاتى كه بشر را به آن مجهز نموده- و فطرت به سوى خير و سعادتش هدايت نموده و در نتيجه بشر از اين دو طريق نفع و خير خود را از زيان و شر و سعادتش را از شقاوت تشخيص مى‏دهد و قرآن كريم در اين باره فرموده:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها" 29.
همچنين واجب است او را به عنايت خود به سوى اصول و قوانينى اعتقادى و عملى هدايت كند تا به وسيله تطبيق دادن شؤون زندگيش بر آن اصول به سعادت و كمال خود برسد زيرا عنايت الهى ايجاب مى‏كند هر موجودى را از طريقى كه مناسب با وجود او باشد هدايت كند.
مثلا نوع وجودى زنبور عسل، نوعى است كه تنها از راه هدايت تكوينى به كمال لايق خود مى‏رسد ولى نوع بشر نوع وجودى است كه تنها با هدايت تكوينى به كمال و سعادتش دست نمى‏يابد و بايد كه از راه هدايت تشريع و به وسيله قانون نيز هدايت شود.
آرى براى هدايت بشر اين كافى نيست كه تنها او را مجهز به عقل كند،- البته منظور از عقل در اينجا عقل عملى است، كه تشخيص دهنده كارهاى نيك از بد است- چون همانطور كه قبلا گفتيم همين عقل است كه بشر را وادار مى‏سازد به استخدام و بهره‏كشى از ديگران، و همين عقل است كه اختلاف را در بشر پديد مى‏آورد، و از محالات است كه قواى فعال انسان دو تا فعل متقابل را كه دو اثر متناقض دارند انجام دهند، علاوه بر اين، متخلفين از سنن اجتماعى هر جامعه، و قانون‏شكنان هر مجتمع، همه از عقلاء و مجهز به جهاز عقل هستند، و به انگيزه بهره‏مندى از سرمايه عقل است كه مى‏خواهند ديگران را بدوشند.
پس روشن شد كه در خصوص بشر بايد طريق ديگرى غير از طريق تفكر و تعقل براى تعليم راه حق و طريق كمال و سعادت بوده باشد و آن طريق وحى است كه خود نوعى تكليم الهى است، و خداى تعالى با بشر- البته به وسيله فردى كه در حقيقت نماينده بشر است- سخن مى‏گويد، و دستوراتى عملى و اعتقادى به او مى‏آموزد كه به كار بستن آن دستورات وى را در زندگى دنيوى و اخرويش رستگار كند.

 

عمل نكردن بشر به تعاليم وحى، نمى ‏تواند دليل بر لغو بودن ارسال رسل و انزال كتب باشد

و اگر اشكال كنى كه چه فرقى بين بود و نبود وحى و دستورات الهى هست با اينكه مى‏بينيم دستورات الهى فايده اى بيش از آنچه عقل حكم كرده و اثر بخشيده نداشته است و عالم انسانى تسليم شرايع انبياء نگشته همانطور كه تسليم حكم عقل نگرديده است و خلاصه بشريت نه در برابر احكام عقل خاضع و تسليم شد و نه در برابر احكام شرع، نه به نداى عقل گوش داد و نه به نداى شرع، پس وحى آسمانى با اينكه نتوانست مجتمع بشرى را اداره نموده او را به صراط حق بيندازد چه احتياجى به وجود آن هست؟

در پاسخ مى‏گوييم: اين بحث دو جهت دارد، يكى اينكه خداى تعالى چه بايد بكند؟ و ديگرى اينكه بشر چه كرده است؟
از جهت اول گفتيم بر عنايت الهى واجب است كه مجتمع بشرى را به سوى تعاليمى كه مايه سعادت او است و او را به كمال لايقش مى‏رساند هدايت كند، و اين همان هدايت به طريق وحى است كه در اين مرحله عقل به تنهايى كافى نيست، و خداى تعالى نمى‏بايد تنها به دادن عقل به بشر اكتفاء كند.
و جهت دوم بحث اين است كه بشر در مقابل اين دو نعمت بزرگ يعنى نعمت عقل كه پيامبر باطن است و نعمت شرع كه عقل خارج است چه عكس العملى از خود نشان داده، و ما در اين جهت بحثى نداريم، بحث ما تنها در جهت اول است، و وقتى معلوم شد كه بر عنايت الهى لازم است كه انبيايى بفرستد و از طريق وحى بشر را هدايت كند، جارى نشدن تعاليم انسان ساز انبياء در بين مردم، مگر در بين افراد محدود ضررى به بحث ما نمى‏زند و وجهه بحث و نتيجه آن را تغيير نمى‏دهد، (پس همانطور كه به خاطر عمل نكردن بشر به دستورات عقلى نمى‏شود گفت چرا خدا به بشر عقل داده، عمل نكردن او به دستورات شرع نيز كار خداى تعالى را در فرستادن انبياء لغو نمى‏كند) هم چنان كه نرسيدن بسيارى از افراد حيوانات و گياهان به آن غايت و كمالى كه نوع آنها براى رسيدن به آن خلق شده اند باعث نمى‏شود كه بگوييم: چرا خدا اين حيوان را كه قبل از رسيدنش به كمال قرار بود بميرد و فاسد شود خلق كرد، با اينكه او مى‏دانست كه اين فرد، به حد بلوغ نمى‏رسد و عمر طبيعى خود را نمى‏كند؟

و كوتاه سخن اينكه طريق نبوت چيزى است كه در تربيت نوع بشر نظر به عنايت الهى چاره اى از آن نيست (بلكه اين عقل خود ما است كه حكم مى‏كند به اينكه بايد خداى تعالى بشر را از طريق وحى تربيت كند و گرنه العياذ به اللَّه خدايى بيهوده كار خواهد بود، هر چند همين عقل ما در مرحله عمل به اين حكم خود يعنى به دستورات وحى عمل نكند، و حتى به ساير احكامى كه خود در آن مستقل است عمل ننمايد.) آرى عقل حكم مى‏كند به اينكه اگر خداى‏ تعالى بشر را از راه وحى هدايت و تربيت نكند حجتش بر بشر تمام نمى‏شود، و نمى‏تواند در قيامت اعتراض كند كه مگر من به تو عقل نداده بودم، زيرا وظيفه و كار عقل كار ديگرى است، عقل كارش اين است كه بشر را دعوت كند به سوى هر چيزى كه خير و صلاحش در آن است، حتى اگر گاهى او را دعوت مى‏كند به چيزى كه صلاح نوع او در آن است، نه صلاح شخص او، در حقيقت باز او را به صلاح شخصش دعوت كرده، چون صلاح نوع نيز صلاح شخص است، در اين بحث دقت بيشترى به كار ببريد و به خوبى در مضمون آيه زير تدبير بفرماييد:" إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً" 30.

 

شريعت نوح (علیه السلام) كه نخستين شريعت الهى بوده، لزوما جهانى و همگانى بوده است‏

پس در عنايت خداى تعالى واجب است كه بر مجتمع بشرى، دينى نازل كند كه به آن بگروند و شريعت و طريقه اى بفرستد كه آن را راه زندگى اجتماعى خود قرار دهند، دينى كه اختصاص به يك قوم نداشته باشد، و ديگران آن را متروك نگذارند، بلكه جهانى و همگانى باشد لازمه اين بيان اين است كه اولين دينى كه بر بشر نازل كرده چنين دينى باشد يعنى شريعتى عمومى و فراگير باشد.
و اتفاقا اينطور هم بوده، چون خداى عز و جل فرموده:" كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ" 31، كه اين آيه شريفه بيان مى‏كند: مردم در آغاز پيدايش خود در همان اولين روزى كه خلق شدند و شروع به افزودن تعداد و نفرات خود كردند بر طبق فطرت ساده خود زندگى مى‏كردند، و هيچ اختلافى در بينشان نبود، بعدها به تدريج اختلافات و منازعات بر سر امتيازات زندگى در بينشان پيدا شد، و خداى تعالى براى رفع آن اختلافات انبياء را مبعوث كرد، و شريعت و كتابى به آنان داد تا بين آنان در هر اختلافى كه دارند حكم كنند و ماده خصومت و نزاع را ريشه‏كن نمايند.
آن گاه در ضمن منت‏هايى كه بر محمد خاتم النبيين (ص) نهاده مى‏فرمايد:" شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏" 32 و مقام منت‏گذارى اقتضا دارد كه شرايع الهى نازل شده بر كل بشر، همين شرايع باشد كه فرمود: به تو وحى كرديم نه چيز ديگر، و اولين شريعتى كه نام برده شريعت نوح بوده و اگر شريعت نوح براى عموم بشر نمى‏بود بلكه مختص به مردم زمان آن حضرت بود يكى از اين دو محذور پيش مى‏آمد: يا اينكه پيغمبر ديگرى داراى شريعت براى غير قوم نوح وجود داشته، كه بايد در آيه شريفه آن را ذكر مى‏كرد كه نكرده، نه در اين آيه و نه در هيچ جاى ديگر قرآن، و يا اينكه خداى سبحان غير قوم نوح، اقوامى كه در زمان آن جناب بودند و بعد از آن جناب تا مدتها مى‏آمده و مى‏رفته اند مهمل گذاشته و آنان را هدايت ننموده است، و هيچ يك از اين دو محذور را نمى‏توان ملتزم شد.
پس معلوم شد كه نبوت نوح (ع) عمومى بوده و آن جناب كتابى داشته كه مشتمل بر شريعتى رافع اختلاف بوده، و نيز معلوم شد كه كتاب او اولين كتاب آسمانى و مشتمل بر شريعت بوده و همچنين معلوم شد مراد از اينكه در آيه سابق فرمود:" و با آنان كتاب را به حق نازل كرد تا در بين مردم در آنچه اختلاف مى‏كنند حكم نمايند" همين كتاب نوح (ع) و يا كتاب غير او از ساير انبياء اولوا العزم يعنى ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
و نيز روشن گرديد كه آنچه از روايات دلالت دارد بر اينكه نبوت آن جناب عمومى نبوده از آنجا كه رواياتى است مخالف با قرآن كريم مردود است، در حالى كه رواياتى ديگر صريح در عموميت نبوت آن جناب است، در حديث حضرت رضا (ع) آمده كه اولوا العزم از انبياء پنج نفر بودند كه هر يك شريعتى جداگانه و كتابى على حده داشتند، و نبوتشان عمومى و فراگير بوده، حتى انبياء غير خود آن حضرات نيز مامور به عمل به شريعت آنان‏ بودند، تا چه رسد به غير انبياء، و اين حديث در تفسير آيه شريفه‏" كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً" 33 در جلد دوم اين كتاب گذشت.

 

آيا طوفان نوح همه كره زمين را فرا گرفت؟

جواب از اين سؤال در فصل سابق داده شد، براى اينكه وقتى ثابت شد كه دعوت آن جناب عمومى بوده، قهرا بايد عذاب نازل شده نيز عموم بشر را فرا گرفته باشد و اين خود قرينه خوبى است بر اينكه مراد از ساير آياتى كه به ظاهرش دلالت بر عموم دارد همين معنا است، مانند آيه اى كه دعاى نوح (ع) را حكايت نموده و مى‏فرمايد:" رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً" 34، و آيه اى كه باز گفتار آن جناب را حكايت نموده مى‏فرمايد:" لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ" 35، و آيه شريفه‏" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ" 36.
و از شواهدى كه در كلام خداى تعالى بر عموميت طوفان شهادت مى‏دهد اين است كه در دو جا از كلام مجيدش فرموده كه: به نوح دستور داديم تا از هر نوع حيوان نر و ماده اى يك جفت داخل كشتى كند، چون واضح است كه اگر طوفان اختصاص به يك ناحيه از زمين داشت مثلا مختص به سرزمين عراق بود- كه بعضى‏ 37 گفته اند- احتياج نبود كه از تمامى حيوانات يك جفت سوار كشتى كند، زيرا فرضا اگر حيوانات عراق منقرض مى‏شدند در نواحى ديگر زمين وجود داشتند.

بعضى‏ 38 اين احتمال را اختيار كرده اند كه طوفان مخصوص سرزمين قوم نوح بوده.
صاحب تفسير المنار در تفسير 39 خود گفته: اما اينكه خداى تعالى بعد از ذكر نجات نوح (ع) و اهلش فرموده:" وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ" و باقيماندگان بعد از طوفان را منحصر در ذريه آن جناب نموده ممكن است منظور از آن، انحصارى اضافى و نسبى باشد، و معنايش اين باشد كه از قوم آن جناب تنها ذريه اش را باقى گذاشتيم نه از كل ساكنان زمين.
و اما اينكه آن جناب از خداى تعالى خواست كه ديارى از كافران را بر روى زمين باقى نگذارد عبارتى كه از آن جناب حكايت شده صريح در اين معنا نيست كه منظورش از كلمه" أرض" همه كره زمين است، چون معروف از كلام انبياء و اقوام و همچنين از اخبارى كه تاريخ از آنان حكايت مى‏كند اين است كه منظورشان از كلمه" أرض"- هر جا كه ذكر شده باشد- سرزمين خود آنان يعنى خصوص وطن آنان است، مثل آيه زير كه در حكايت خطاب فرعون به موسى مى‏فرمايد:" وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ" 40 كه منظورش از زمين، كره زمين نيست بلكه سرزمين مصر است، و آيه شريفه‏" وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها" 41، كه در اينجا نيز منظور از كلمه" ارض" خصوص وطن رسول خدا (ص) يعنى شهر مكه است، و آيه شريفه‏" وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ" 42 كه منظور از كلمه" ارض" سرزمينى است كه در آنجا موطن كردند و شواهد بر اين گفتار بسيار است.

و ليكن ظواهر آيات با كمك قرائن و تقليدهايى كه از يهود و نصاراى قديم به ارث مانده دلالت دارد بر اينكه در دوران نوح روى كره زمين غير از نقطه اى كه قوم نوح بودند، هيچ نقطه ديگرى مسكونى نبوده و جمعيت بشر منحصر بودند در همان قوم نوح كه آنها هم در حادثه طوفان هلاك شدند و بعد از آن حادثه به جز ذريه آن جناب كسى نماند و اين احتمال اقتضاء دارد كه طوفان تنها در قطعه زمينى واقع شده باشد كه نوح و قومش- و يا به عبارت ديگر كل بشر- در آن قطعه زندگى مى‏كرده اند و طوفان همه آن بقعه را از كوهستان و دشتش فرا گرفته باشد نه همه كره زمين را، مگر آنكه احتمال ديگرى دهيم و بگوييم اصلا در آن روز كه قريب العهد به آغاز پيدايش زمين و بشر بوده از كره زمين تنها همان سرزمين نوح و قومش خشك و مسكونى بوده و ما بقى هنوز از زير آب بيرون نيامده بوده، و علماى زمين‏شناس و ژئولوژيست‏ها نيز مى‏گويند:
زمين در روزگارى كه از كره خورشيد جدا شد كره اى آتشين و ملتهب بود و به تدريج سرد شده و به صورت كره اى آبى در آمد، كره اى كه همه اطرافش را آب فرا گرفته بود و سپس به تدريج‏ نقاط خشكى از زير آب بيرون آمد.
صاحب المنار سپس اضافه مى‏كند به استدلالى كه بعضى از اهل نظر بر عموميت طوفان كرده و گفته اند: دليل بر اين معنا اين است كه ما فسيل و اسكلت‏هاى سنگ شده ماهيانى را در بالاى كوه ها يافته ايم و معلوم است كه ماهى بالاى كوه زندگى مى‏كرده پس حتما در روزگارى زندگى مى‏كرده كه بالاى كوه ها نيز زير آب قرار داشته و اين كافى است به اينكه يك بار كوه ها در زير آب قرار گرفته باشند.
آن گاه سخن اين اهل نظر را رد نموده و گفته است پيدا شدن صدفها و حيوانات دريايى در بالاى قله كوه ها دليل بر اين نمى‏شود كه از آثار باقيمانده از طوفان نوح است بلكه آنچه به ذهن نزديكتر است اين است كه گفتيم قلل جبال و همچنين ساير نقاط كره زمين در زير آب درست شده و تكون يافته است زيرا بالا رفتن آب براى چند روز از كوه ها كافى نيست در اينكه حيوانات زنده اى در بالاى قلل جبال بميرند و فسيل شوند.
آن گاه در آخر گفتارش كلامى دارد كه خلاصه اش اين است كه اين مسائل تاريخى و باستانى از اهداف و مقاصد قرآن نيست و به همين جهت قرآن كريم آن را بطور صريح و قاطع بيان نكرده ما هم كه در اين باره اظهار نظرى كرديم تنها گفتيم از ظاهر نصوص چنين بر مى‏آيد نه اينكه خواسته باشيم اعتقاد دينى خود را اظهار نماييم و يا نتيجه بحث را به عنوان يك عقيده قطعى دينى بپذيريم، بنا بر اين اگر در فن ژئولوژى خلاف اين نتيجه ثابت شده باشد ضررى به حال ما ندارد براى اينكه هيچ نص قطعى، بحث ما را نقض نمى‏كند. 43

مؤلف: اما اينكه آيات را تاويل كرده و حصر را در آنها اضافه گرفته مرتكب تقييدى شده كه هيچ دليلى بر اين تقييد دلالت نمى‏كند و اما اينكه در رد استدلال بر وجود فسيل حيوانات در بالاى قله كوه ها گفته: اين معنا دليل نمى‏شود بر اينكه طوفان نوح جهانى بوده، زيرا طوفان براى چند صباحى قلل جبال را فرا گرفته و اين مدت كوتاه كافى نيست در اينكه حيواناتى در آن بلنديها بميرند و فسيل شوند، در پاسخش مى‏گوييم كه ممكن است امواج طوفان اين فسيل‏ها را كه قبلا در دريا مرده و به صورت فسيل شده بودند به بالاى كوه ها آورده باشد و اين احتمال در باره طوفانى آن چنان عظيم كه همه كره زمين و قلل جبال را فرا گرفته باشد احتمال بعيدى نيست.
و بعد از همه اين حرفها، صاحب المنار به اين معنا توجه نكرده كه آيات داستان نوح‏ (ع) صراحت دارد بر اينكه آن جناب مامور شده بود تا از تمامى حيوانات موجود در زمين يك جفت نر و ماده داخل كشتى كند و اين خود صريح و يا مثل صريح است بر اينكه طوفان تمامى سطح كره زمين را كه به صورت خشك و مسكونى بوده و يا قسمت معظم آن را كه به منزله همه آن بوده فرا گرفته است.
پس مطلب اين است كه از ظاهر قرآن كريم- آن هم ظهورى كه قابل انكار نيست- بر مى‏آيد كه طوفان نوح تمامى كره زمين را فرا گرفته و آنچه از جنس بشر بر روى زمين بوده همه غرق شده اند مگر آن عده اى كه در كشتى بوده و نجات يافتند، و هيچ دليل قطعى كه اين ظهور را از آيات بگيرد وجود ندارد.

 

عمر طولانى نوح(علیه السلام)

قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه نوح(علیه السلام) عمرى بس دراز داشته و (تنها قبل از حادثه طوفان و بعد از بعثتش) نهصد و پنجاه سال قوم خود را به سوى خداى سبحان دعوت مى‏ كرده ولى بعضى‏ 44 از دانشمندان اين معنا را بعيد دانسته و گفته اند كه: عمر انسانها اغلب از صد سال، و حد اكثر از صد و بيست سال تجاوز نمى‏كند حتى بعضى از آنان گفته اند كه: در قديم هر يك ماه را يك سال مى‏ناميدند و در نتيجه هزار سال منهاى پنجاه سال قرآن بر اين حساب معادل هشتاد سال منهاى ده ماه مى‏شود ليكن توجيه اين آقايان بسيار بعيد است (زيرا سابقه ندارد كه مردمى و قومى يك ماه را يك سال بنامند).
بعضى‏ 45 ديگر گفته اند: طول عمر نوح (ع) روى جريان عادى و طبيعى نبوده بلكه (مانند ساير معجزات) جنبه خارق عادت داشته، ثعلبى در قصص الانبياء در خصائص نوح گفته: وى از همه انبياء بيشتر عمر كرده و به همين جهت او را اكبر الانبياء و شيخ المرسلين مى ‏گفته اند و خداى تعالى معجزه او را همين طول عمر او قرار داده بود، چون آن جناب هزار سال عمر كرده بود در حالى كه نه يك دندان از دست داده بود و نه هيچ يك از قواى بدنى خود را.
ليكن حق مطلب اين است كه تا به امروز هيچ دليلى اقامه نشده بر اينكه ممكن نيست انسان با عمر اين چنين طولانى زندگى كند، بلكه آنچه به اعتبار عقلى نزديكتر است اين است كه انسانهاى اولى عمرى بسيار زيادتر از عمر طبيعى انسانهاى امروز داشته اند براى اينكه زندگى آنان زندگانى ساده، و غم و اندوهشان بسيار كم و قهرا بيماريهايشان نيز محدود بوده، و اين همه انواع بيمارى كه امروز گريبانگير بشر شده نداشتند و همچنين ساير عواملى كه ويرانگر زندگى آدمى است در آنها وجود نداشته.
دليل بر اين هم كه بساطت و سادگى زندگى و نداشتن‏ اندوه فراوان عمر را طولانى مى ‏كند اين است كه در همين زمان نيز هر كسى را كه مى ‏بينيم صد سال يا صد و بيست سال و يا صد و شصت سال عمر كرده وقتى زندگيش را بررسى مى ‏كنيم مى ‏بينيم زندگى ساده، و هم و غم اندك و ناچيزى داشته و اصولا فهمى ساده ولى فارغ داشته يعنى بسيارى از صحنه ها كه ديگران را پريشان مى‏كند او را پريشان نمى ‏كرده با اين حساب چه بعدى دارد كه عمر بعضى از افراد بسيار قديمى به صدها سال بالغ شده باشد.
علاوه بر اين، اعتراض كردن به كتاب خدا در خصوص عمر نوح با اينكه اين كتاب مقدس معجزات و خارق العادات بسيارى براى انبياء ذكر مى ‏كند اعتراضى است عجيب و ما بحثى پيرامون معجزات در جلد اول اين كتاب گذرانديم.

 

كوه جودى كجاست؟

بعضى‏ ها  گفته اند: اين كوه در ديار" بكر" كه سرزمينى است در موصل و متصل است به كوه هاى" ارمينيه" كه تورات آن كوه ها را جبال آرارات ناميده واقع شده است.46
صاحب قاموس گفته: جودى كوهى است در جزيره اى كه كشتى نوح بر روى آن قرار گرفت و اين كوه در تورات، كوه آرارات ناميده شده‏ 47. و صاحب كتاب" مراصد الاطلاع" گفته كلمه" جودى"- با تشديد يا- نام كوهى است مشرف بر جزيره ابن عمر، و اين جزيره در شرق دجله از سرزمينهاى موصل واقع شده و جودى همان كوهى است كه كشتى نوح بعد از فروكش شدن آب بر آن كوه قرار گرفت‏ 48.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  با استفاده از سوره هاى اعراف، هود و نوح.
2.  سوره بقره، آيه 21.
3.  سپاس خداى را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد، پروردگارا مرا در جايگاه با بركتى فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى." سوره مؤمنون، آيه 28 و 29"
4.  سپاس خداى را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد، پروردگارا مرا در جايگاه با بركتى فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى." سوره مؤمنون، آيه 28 و 29"
5.  با استفاده از سوره هود و صافات.
6.  پروردگارا اين قوم كافر را هلاك كن و ديارى از ايشان را بر روى زمين باقى مگذار، كه اگر ايشان را باقى بگذارى بندگان پاك و با ايمانت را گمراه مى‏كنند و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى‏رسد." سوره نوح، آيه 26 و 27".
7.  بارالها! بين من و قوم، حكم فرما و به ما گشايشى عطا كن و من و مؤمنانى كه با من همراهند از شر قوم نجات ده." سوره شعراء، آيه 118"
8.  سوره هود، آيه 37".
9.  و نژاد و اولاد او را در روى زمين باقى گذاشتيم. سوره صافات، آيه 77"
10.  و در ميان آيندگان براى او نام نيكويى قرار داديم." سوره صافات، آيه 78"
11.  سلام بر نوح در همه ادوار عالم بشريت تا روز قيامت." سوره صافات، آيه 79"
12.  سوره انعام، آيه 84 و سوره صافات، آيه 80.
13.  سوره اسرى آيه 3.
14.  سوره صافات، آيه 81.
15.  سوره تحريم، آيه 10.
16.  بارالها مرا و پدر و مادرم را و عموم كسانى كه با داشتن ايمان به خانه من در مى‏آيند و عموم مؤمنين و مؤمنات را بيامرز، و در باره ستمگران به جز تبار و هلاكت ميفزا." سوره نوح، آيه 28"
17.  و همانا ما نوح را به سوى قومش گسيل داشتيم و او مدت نهصد و پنجاه سال در بين آنان بود، پس از آن، طوفان ايشان را در حالى كه هم چنان ظالم بودند- و به نوح ايمان نياورده بودند- بگرفت." سوره عنكبوت، آيه 14"
18.  المنار، ج 11، ص 101- 105.
19.  پروردگارا از كافران ديارى بر روى زمين باقى مگذارد." سوره نوح، آيه 26"
20.  تفسير قرآن العظيم، ج 4، ص 427.
21.  سوره هود ايه 43.
22.  تنها ذريه نوح را باقى گذاشتيم." سوره صافات، آيه 77"
23.  منظور شما اين است كه كبريايى در زمين را از ما بگيريد و به خود اختصاص دهيد." سوره يونس، آيه 78"
24.  آن خدايى كه( عالم را) بيافريد و هر چه آفريد به بهترين وجه آفريد كه از آن بهتر تصور نمى‏شود و آن خدايى كه هر چيزى را تقدير و اندازه اى داد سپس هدايت فرمود." سوره اعلى، آيه 2 و 3"
25.  آن خدايى كه خلقت هر چيزى را بداد و سپس هدايت كرد." سوره طه، آيه 50"
26.  ما معيشت آنان را در زندگى دنيا بين آنان تقسيم كرده و بعضى را به درجات ما فوق بعضى ديگر رسانديم تا يكديگر را مسخر كنند." سوره زخرف، آيه 32"
27.  انسان محققا موجودى است ستمكار و كفرانگر." سوره ابراهيم، آيه 34"
28.  انسان محققا چنين است كه هر گاه خود را بى نياز احساس كند طغيان مى‏كند، در حالى كه بازگشتش به سوى پروردگار تو است." سوره علق، آيه 8"
29.  قسم به نفس و آنكه او را نيكو بيافريد و به او خير و شرش را الهام كرد كه هر كس نفس ناطقه خود را از گناه و بدكارى پاك و منزه سازد به يقين رستگار خواهد بود." سوره شمس، آيات 7- 10"
30.  ما به تو وحى كرديم هم چنان كه به نوح و انبياء بعد از او وحى كرديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و أيوب و يونس و هارون و سليمان وحى كرديم، و به داوود زبور را داديم و رسولانى گسيل داشتيم كه شرح حال آنان را برايت گفته ايم، و رسولانى نيز فرستاده ايم كه شرح حالشان را برايت نگفته ايم و خدا با موسى به طريقى ناگفتنى تكلم كرد در حالى كه اينها همه فرستادگانى بشارت ده و بيم‏رسان بودند تا ديگر بعد از اين همه رسول، مردم- در قيامت- حجتى عليه خدا نداشته باشند، و خدا مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى على الاطلاق است." سوره نساء، آيات 163- 165"
31.  مردم همه يك امت بودند، پس آن گاه خداى تعالى انبياء را كه بشارت ده و بيم‏رسان بودند مبعوث كرد، و با آنان كتاب را به حق نازل فرمود تا در بين مردم در آنچه اختلاف دارند حكم كنند." سوره بقره، آيه 213"
32.  خدا براى شما مسلمين از دين، همان را تشريع كرد كه به نوح توصيه نمود، و به سوى تو نيز همان را وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى هم آن را توصيه نموديم." سوره شورى، آيه 13"
33.  سوره بقره، آيه 213.
34.  سوره نوح، آيه 26.
35.  سوره هود، آيه 43.
36.  تنها ذريه نوح را بر روى زمين باقى گذاشتيم." سوره صافات، آيه 77"
37.  تفسير المنار، ج 12، ص 105، ط بيروت.
38.  تفسير المنار، ج 12، ص 106 و 107، ط بيروت.
39.  تفسير المنار، ج 12، ص 106 و 107، ط بيروت.
40.  شما دو تن در پى آنيد كه سرورى در زمين را به دست آوريد." سوره يونس، آيه 78".
41.  محققا مى‏خواستند تو را به تنگ آورند تا از اين سرزمين بيرونت كنند." سوره بنى اسرائيل، آيه 76"
42.  ما به بنى اسرائيل وحيى حتمى كرديم كه محققا دو نوبت در زمين فساد خواهيد كرد." سوره بنى اسرائيل، آيه 4"
43.  تفسير المنار، ج 12، ص 106.
44.  تفسير المنار، ج 12، ص 103، ط بيروت.
45.  تفسير المنار، ج 12، ص 103، ط بيروت.
46.  تورات، سفر پيدايش، باب هشتم، ص 10.
47.  قاموس، ج 1، ص 285، ط بيروت.
48.  مراصد الاطلاع، ج 1، ص 356، ط بيروت.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره هود –ذیل آيات 36-49

با سلام و درود بنده یه سوال

با سلام و درود
بنده یه سوال داشتم...با توجه به اینکه طوفان بر اساس مستندات عالم گیر بوده و خداوند به نوح (ع) امر کرده که از هر حیوان یک جفت وارد کشتی کنه(نه اینکه به حیوانات دستور بده)چطور حضرت نوح تونسته حیواناتی رو که تو سرزمین های دیگر یا بهتره بگم قاره های دیگر بودن به کشتی بیاره؟؟؟

با سلام و درود

بر طبق روایتی که از امام صادق علیه السلام در کتاب معتبر الکافی آمده منظور از این قسمت از آیه (من کل زوجین اثنین) زوجهای هشت گانه ای است که در قرآن آمده: دو گوسفند، دو بز، دو شتر و دو گاو (انعام، 144-143)، به علاوه‌ی هر پرنده حلال گوشتی. (روضه الکافی، ج8 ص 284)
بنابراین قرار نیست از هر حیوان موجود در زمین جفتی انتخاب شود و همراه نوح علیه السلام گردند، که لزومی ندارد، بلکه تنها حیواناتی که برای گذران زندگی نیاز بوده اند را وارد کشتی کرده. والله العالم.

خیلی جالبه، نوح تمام گونه‌ی

خیلی جالبه، نوح تمام گونه‌ی حیوانات اعم از بیش از 70000 گونه پستاندار، 20000 گونه خزنده، بیش از 2 میلیون گونه حشره رو چطوری تو کشتیش جا داده؟! تازه اگه اونا هم تونسته باشه جا داده باشه، غذا، مدفوع و خیلی مسائل دیگه رو چیکار کرده، اونم واسه 70 روز!!!
در ضمن اگه سیل کل زمینو پوشونده بوده، پس حداقل کشتی نوح در ارتفاع 8888 متری(ارتفاع اورست) زمین بوده، که در این فاصله اتمسفر زمین به شدت سرد شده و اکسیژن طوری کاهش میابد که همه موجودات یا خفه میشن یا یخ میزندد!!! داستانهای قرآن و کتاب های مذهبی، دست داستان های تخیلی یونان باستان هم از پشت بسته!!!

خیلی جالبه!

سلام.
باید بگم این آماری که شما زحمت کشیدید و تحقیق کردید( 70000 گونه پستاندار و 20000 گونه خزنده و...)، معلوم نیست در زمان حضرت نوح هم که اوایل خلقت موجودات بوده، وجود داشته باشه! قطعا تنوع و تعداد حیوانات در دوره حاضر با چندین قرن پیش قابل مقایسه نیست؛ درسته آقا نوید!؟ یا بحث ارتفاع اورست، مگه باید آب به نوک قله هم برسه که گفته بشه آب همه زمین رو فراگرفته!؟
در ضمن خیلی از حکایات افراطی و مسئله دار در زمینه داستانهای پیامبران، مربوط به تورات و... است(چنانکه در مقاله فوق ذکر شده) و لابد ملاحظه فرمودید که قرآن معمولا داستانهای انبیا را به طور اجمال و البته درست بیان کرده نه تفصیلی. و اگر کسی در این زمینه حرف نامربوطی زده پا حساب قرآن حکیم نمیشه گذاشت. بد نیست یه تحقیقی هم تو اینترنت در مورد دانشمندانی بکنید که به واسطه همین مطالب قرآن (علمی یا تاریخی) مسلمان شدند!

آن‌چه در کتیبه‌های سومریان و

آن‌چه در کتیبه‌های سومریان و حماسه‌های گیلگمش، تورات و قرآن آمده همه یک چیز مشترک دارند و آن سبب طوفان خشم الهی است؛ اما آن‌چه در تورات بیان شده باطل بودن آن بسیار روشن است زیرا که با اثبات علمی در تضاد است.

طبق متن توراتی فوق:

1- نوح در کشتی خود از هر نوع جان‌دار بر روی زمین نر و ماده سوار کرد.
2- همه زمین حتی کوه‌ها را آب تا پانزده ذراع پوشاند.
3- نوح (ع) و آن همه موجودات فراوان با توجه به نیاز غذائی به مدت یک سال در کشتی باقی ماندند.

همه امور فوق باطل بودن آن قصه را می‌رساند؛ زیرا که با اثبات علمی در تضاد است و هیچ تفسیری برای آن همه آب که بلندترین کوه‌ها را پوشاند ندارند. و تفسیر منطقی برای باقی ماندن این همه موجودات زنده در کشتی به مدت بیش از یک سال وجود ندارد، زیرا که همه این موجودات این مدت نیاز به تغذیه داشتند، این همه تغذیه از کجا و چگونه تأمین شد؟
هم‌چنین آثار این همه آب بر روی زمین کجاست جائی که امروزه با ابزار در دسترس می‌توان آثار میلیاردها سال پیش را کشف و ضبط نمود، پس این آثار کجا رفتند؟

شاید بگویند معجزه بوده!!!
در پاسخ می‌گوییم که این امر عبارت از یک داستان سرایی و خیال‌بافی خواهد بود زیرا اضافه بر این که با اثبات علمی در تضاد است و آثاری از آن نیست، دلیل معجزه منطقی نمی‌باشد چون که معجزه برای حکمت و سببی حکیمانه ارائه می‌شود و نه برای کارهای بیهوده یا برای گمراهی مردم و پنهان کردن حقیقت‌ها و حوادث طوفان نوح علیه السلام.

بنا بر این باید ملاحظه کرد که قصه طوفان نوح نبی (ع) قصه‌ای تاریخی است و باید از جزئیات مطمئن شد. وجود هر چیز غیر صحیح در قصه ممکن است از طریق علم کشف شود و با این حال قصه‌ای باقی نمی‌ماند مگر قصه‌ای که از طزیق حقایق علمی که علم زمین شناسی (geology) و نتایج بررسی دقیق ارائه می‌دهد ثابت می‌شود.
در هر صورت قصه نوح در تورات ممکن نیست آن را به هر نحو توجیه کنند، حتی اگر گفتند که طوفان محلی بوده و همه زمین را در بر نگرفت، زیرا که در قصه مسائلی دیگر مانند سوار کردن همه موجودات، باقی ماندن موجودات در کشتی به مدت یک سال و... باقی می‌ماند که مشکل مسئله‌شان را دو چندان می‌کند زیرا که سؤالی دیگر نیز مطرح می‌شود و آن این که آن همه آب و غذا برای موجودات از کجا تأمین شد، و چگونه آن همه آب و غذا در کشتی جای گرفت؟

و الحمد لله وحده

حالا چرا شما از اجمال قرآن به

حالا چرا شما از اجمال قرآن به نفع خود استفاده میکنید ؟

خیلی از داستان ها هم هست که در قرآن و تورات یکیه و حتی بعضی از داستان ها که حتی از اجمال قرآن میشه به به باطن قضیه رسید.
شما ها اون قومی هستید که قرآن گفته قرآن رو به نفع خودتون تفسیر میکنید.
کسی از اجمال قرآن استفاده سوء میکنه شمائید.
در داستان نوح بعید میاد که نوح دوتا زن داشته باشه اما جایی که به نفع شماست برای حواء تو بعضی تفاسیر 500 شکم و تو بعضی تفاسیر 120 شکم نوزاد قائل میشید.
شماها از کلمه تحریف به نفع خودتون استفاده میکنید.
چه در تورات چه در قرآن به باطن مطلب هیچ خدشه ایی وارد نمیشه مگیر اینکه ما بخوایئم از این تفاوت ها کوهی از خیانت های پنهانی به قرآن رو بسازیم. نه اتفاقا اینبر خوب میدونن باطن داستان یکیه اما خب چه خوب که ما ذهن مردم رو با کلمه تحریف پر کنیم آخه موقعیت خوبیه . تفاوت هم که زیاده مردم دیگه به باطن حرف که در هر دو طرف یکیه اصلا توجه نمیکنن. نه ؟

خدا پشت و پناه شما

....

سلام. حالا چرا شما اینقدر ناراحتی؟!
البته منظور شما ظاهرا نویسنده مقاله است نه پایگاه القرآن! به هر حال مسئولیت نوشته ها به عهده نویسنده آنهاست و دیگران هم می توانند آن را نقد کنند. مشکلی نیست! با این وجود تحریف و انحرافی که در کتب گذشته رخ داده قابل انکار نیست و نقد چنین کتبی که گاهی دارای محتوای خلاف واقع و خلاف عقل و شرع هستند، به نفع خود تفسیر کردن محسوب نمی شود.
خدا پشت و پناه شما!

تنها یک نکته

با سلام
ظاهرا معترض توجه نکرده اند نویسنده مقاله به اسرائیلیات اشاره کرده اند. آنچه در خصوص حضرت آدم و حوا و مریم و زن فرعون و پیامبران در احادیث آمده مقدار کمی از آنها صحیح می باشند چون غالباً از همان احباریات و اسرائیلیات اند و تنها ساده لوحان آنها را قبول می کنند. بله بعضی داستان نویسان زمان ما هم گویا تاریخ نویسی را همان نقل اینگونه مطالب می دانند و در کتابهایشان وارد می کنند غافل از این که خودشان را زیر سوال می برند. معترض بیشتر با قرآن مشکل دارند تا نویسنده. ردی از غالب مطالب صحیح گذشتگان را می توان در قرآن یافت به عبارتی آنچه از داستان های صحیح را که در کتب گذشته موجود است به صورتی صحیح تر در قرآن آمده است. دلیل آن مقایسه این کتب با قرآن است. آب حیات در کتب های ما بسیار به چشم می خورد و احادیثی هم در مورد وجود دارد اما گذشته از این که در قرآن نیامده است از آقای معترض می پرسم اگر عقل سلیم شما وجود چنین آبی را قبول کرد پس 1- چرا تنها یک پیامبر از آن نوشید؟ (واقعیت این است که چنین نبوده) 2- چرا بقیه از آن محرومند؟ 3- ...در این صورت ما هم اقوال گذشتگان را قبول می کنیم.

با سلام نوشته خوبی بود و به

با سلام
نوشته خوبی بود و به نکات ریز توجه شده بود اما برخی جاها هم اشتباه بود به نظر من البته ، مثلا خود قران به صراحت اشاره می کنه که حضرت نوح ( ع ) پیامبر قوم خودش بوده فقط نه همه جهانیان
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه انی لکم نذیر مبین ( سوره هود ، 25 )
And indeed we sent Noah (NUH) to his people (And he Said): I have come to you as a plain warner
چهار تا آیه بعدی در سوره هود یعنی آیات 26 تا 30 هم حضرت نوح قومش رو مورد خطاب قرار میده و قومش اون حضرت رو مسخره میکنن پس گفتن اینکه ایشون برای همه عالمیان مبعوث شدن اشتباه هستش
در مورد فسیل های موجودات دریایی که در ارتفاعات قرار دارند هم این نظریه گفته می شه که این سنگ ها در ته دریا تشکیل می شن و بعدا در اثر حرکات صفحات سازند زمین و برخورد صفحات و تشکیل کوهها سالانه مقداری ارتفاع پیدا می کنند و فسیل هایی که در اعماق قرار داشتند می تونند بالای کوهها هم دیده بشن البته در اینجا بحث چند صد میلیون سال مطرح است نه یک سال و حتی هزار سال مثلا در زاگرس فسیل هایی دیده شده که مربوط به هشتاد میلیون سال قبل ( کرتاسه ) هستن
قرار دادن این همه جانور هم در کشتی غیرمنطقی و غیر قابل قبول هستش و موضوع غذا دادن به این همه موجود و اصلا قرار گرفتن موجودات وحشی و اهلی در کنار هم غیر ممکن هستش و دیگه اینکه این همه موجود در زمان کنونی و با امکانات موجود هم قابل جمع آوری نیستن و شاید هزاران سال برا گردآوریشون لازم باشه تازه گیاهان هم هستن پس تنها توضیحش که از قران هم استنباط میشه این هستش که خدا به حضرت نوح میگه که از حیواناتی که دارید ( گاو ، گوسفند ، شتر ، مرغ و خروس ، شتر ، اسب ، الاغ و ... ) از هر کدوم فقط یه جفت ببر و طبق قران زمان دستور به جمع آوری حیوانات بعد از شروع طوفان ( علامت فوران آب از تنور ) صادر شده
حتی اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول و من آمن و ما آمن معه الا قلیل ( هود ، 40 )
till our command came and the oven gushed forth. we said : Embark therein , of each kind two (male and female) and your family except him against whom the word has already gone forth and those who believe . and non believe with him except a few . 11-40
از این آیه کاملا معلومه که بعد از شروع توفان دستور گردآوری جانوران داده شده پس جناب نوح زمان زیادی نداشتن
در ضمن اگه حضرت نوح کشتی به اون عظمت که در تورات گفته شده رو ساختن طول 13,5 کیلومتر ( 300 ذرع که هر ذرع معادل 45 سانتی متر ) این چنین کشتی که با علم امروزی هم قابل ساخت نیست البته فرض میکنیم که باشه مطمئن باشید اصلا امکان شناور شدنش وجود نداره و حتما غرق میشه تازه منهای وزن جانوران داخل کشتی
پس قطعا کشتی در حدی بوده که خودش و تعدادی افراد و بعضی حیوانات خانگی رو سوار کنه که در این صورت فرض درست خواهد بود
نکته دیگه حجم آبی هست که تورات گفته و یا روایات میگن که کل زمین رو آب بپوشونه در این صورت مقدار بسیار زیادی آب لازمه فقط میگم که اگه آب موجود در اقیانوس ها و دریاها رو روی تمام خشکی های سطح زمین جریان بدن کل کره زمین فقط 2,5 سانتی متر زیر آب میره حالا شما حساب کن کل کره زمین رو بخواد آب بپوشونه به صورتی که هیچ کس نتونه نجات پیدا کنه که بازم عقل سلیم این اغراق رو نمی تونه قبول کنه
نکته دیگه این هستش که فرض کنیم قوم نوح افراد کافر و منحرفی بودن قطعا با آیات قران در تضاد هستش اگه خدا بخواد به خاطر کفر یه عده ای همه اهل زمین و جانوران رو نابود کنه که اتفاقا این آیه در همین سوره هود که داستان همه پیامبرانی که قومی داشتند که گناهکار بودن و به عذاب گرفتار شدن اومده
و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون ( هود ، 117 )
And your Lord would never destroy the towns wrongfully , while there pepole were right dores 11-117
در مورد آیه ای که گفته میشه حضرت نوح دعا می کنه که کافران روی زمین باقی نمونن هم میشه گفت که کلمه ارض میتونه قطعه ای مشخص از زمین مد نظر باشه نه همه زمین
و قال نوح ربی لا تذر علی الارض من الکافرین دیارا ( نوح ، 26 )
And noah (NUH) said : My Lord! leave not one of the disbelievers
on the Land 71-26
در آیه زیر به حضرت محمد خطاب میشه که کافران اگه میتونستند تو رو از زمین اخراج میکردن و خوب معلومه که نمیشه آدم رو از زمین اخراج کرد پس منظور از زمین در این آیه مکه هستش
و ان کادوا لیستفزونک من الارض لیخرجوک منها و اذا لا یلبثون خلافک الا قلیلا ( اسری ، 76 )
And verily they were about frighten you so much as to drive you out from the land . but in that case they would not have stayed (therein) after you , except for a little while 17-76
نکته دیگه این هستش که آیه 77 سوره صافات هم اصلا اشاره به عالم گیر شدن توفان نداره که شما در مقالتون گفتید بلکه گفته که نسل او را باقی گذاشتیم که اصلا به توفان ربطی نداره بلکه برداشت من این هستش که خداوند همانطور که معلومه به حضرت نوح قول داده که اهلش رو نجات میده و وقتی که پسر نوح غرق میشه حضرت نوح به خدا میگه که پسر من اهلم من هستش و تو هم قولت درسته و ادامه سوره هود که در این آیه سوره صافات خدا میخواد ثابت کنه که به قولش در مورد حضرت نوح عمل کرده و نسلش باقی مونده هرچند برخی مفسرین میگن که این آیه میخواد بگه که علاوه بر بقیه نسل نوح هم باقی موند هرچند همسر و پسرش غرق شد البته برخی هم اعتقاد دارند که فقط نسل نوح باقی موند که کمی غیر منطقی هستش
و جعلنا ذریته هم الباقین ( صافات ، 77 )
And his progeny , them we made the survivors 37-77

و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین ( هود ، 45 )
And noah (NUH) called upon his lord and said : O my Lord! verily, my son is of my family! and certainly your promise is true , and you are a most just of the judges . 11-45

از این ایه این برداشت میشه که خداوند قبلا به حضرت نوح قول نجات اهلش رو داده که وقتی پسر نوح غرق میشه این قول رو حضرت نوح به خداوند یادآوری میکنه که در آیه بعد خدا می فرماید پسرت از اهلت نیست زیرا او دارای رفتار و کردار زشتی است .

قال ینوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین ( هود ، 46 )
He said : O Noah! surely , he is not of your family ; verily , his work is unrighteous , so ask not of me that of which you have no knowledge! I admonish you lest you should be one of the ignorant . 11-45
ببخشید طولانی شد .
با تشکر

......

سلام بر شما
شما هم به نکات خوبی توجه کرده بودید که البته خالی از اشکالات جزئی نیست و اجمالا جای بحث داره؛ مثلا در مورد آب موجود تمام دریاها و... معلوم نیست با چه محاسبه ای 2/5 سانتیمتر روی زمین رو می پوشاند! باید به اختلاف شرایط جوی الان با چند هزار سال پیش هم توجه بشه و اینکه باران شدیدی هم در هنگام طوفان باریده وآب داخل زمین هم به آن اضافه شده و....
به هر حال با توجه به عدم درک ما نسبت به حوادث گذشته، این مطالب بیشتر تخمینی و گمانه زنی است و جای حرف و حدیث داره. چیزی که مد نظر قرآن کریم هست بیان اصل داستان پیامبران بوده و بنای پرداختن به جزئیات را ندارد. والله اعلم!