اهل بیت و اسباب نزول

مقدمه؛

اهـل بـيت(علیهم السلام) از جمله محورهاى عمده و نظرگاههاى بارز در احاديت اسباب نزول اند و جـايـگـاه ايـشـان به عنوان مهمترين محورهاى مطرح در اسباب نزول, شايان نگاه و تامل و تعمقى ويژه است.

گـذشـتـه از ايـن كـه اهل بيت(ع) در متن آيات قرآن, بصراحت مخاطب خداوند قرار گـرفته اند و به نص آيه تطهير به افتخار طهارت و پاكيزگى نايل آمده اند و نيز در احـاديـث نبوى بارها مورد تكريم و تجليل بوده و امت به رعايت حقوق ايشان توصيه و تـشـويـق شـده اند. چنانكه در قرآن كريم, مودت و دوستى ايشان پاداش زحماتى كه پيامبر در ايفاى رسالت خود متحمل شده, قرار گرفته است.
سخن در جايگاه و منزلت اهل بيت(ع) و رابطه و نسبت آنان با قرآن و نقش ايشان در تـفـسـيـر و تـبـيين معارف وحى و موضوعاتى از اين دست, سخنى دير پا و گسترده و درازدامـن اسـت و مـا در ايـن نـگرش كوتاه و تلاش عاجزانه, هرگز نمى توانيم مدعى نـمـايـاندن آن همه جلالت و فضيلت و منزلت باشيم. بلى مى توانيم تنها به زاويه اى از ايـن افق دور دست و بركه اى از اين درياى كران ناپيدا, نگاهى در حد وسع خويش داشته باشيم.
هـدف مـا, در اين تحقيق تنها پرداختن به بخشى از اسباب نزول است كه در شان اهل بـيـت(ع) عـمـومـا, يا على(علیه السلام) خصوصا نقل شده است و حتى در اين زمينه نمى توانيم مدعى استقصا يا تحقيقى همه جانبه باشيم.
مـجـال مـحـدود اين صفحات, تنها امكان ارائه نمونه هايى از اسباب نزول را خواهد داشـت و سـعـى ما بر اين است كه در نمودن اين نمونه ها بهترين ها و لازم ترين ها را مطرح كنيم.

 

پيوند قرآن و اهل بيت(علیهم السلام)

قـبـل از پرداختن به موضوع اسباب نزول وارده در باره اهل بيت(ع) شايسته است كه از ديـدگـاهى عام, نگاهى به رابطه قرآن و اهل بيت داشته باشيم, چه اين كه چنين نگاهى مى تواند در شناخت صحيح و سقيم روايات اسباب نزول, ملاكى در اختيار گذارد.
يعنى اگر رابطه نزديك و جدايى ناپذير قرآن و اهل بيت(ع) به صورت اصلى مسلم نزد عـالـمـان شـيـعه و اهل سنت شناخته شود, زمينه براى پذيرش آن دسته از نقلها كه ارزشى ويژه براى اهل بيت(ع) بيان مى كند, هموارتر خواهد بود.
بـايـد دانـسـت رابـطـه اهـل بيت(ع) با قرآن, رابطه اى بسيار نزديك و تنگاتنگ و ناگـسـستنى است كه حقيقت آن در فهم نيايد و در وصف نگنجد و دستيابى بر آن از تـوان مـا بيرون و از حوزه علم و ادراك ما به دور است, چه اين كه رسيدن به اين مـهـم, مـوقـوف بـر اهل بيت(ع) از سـوى ديگر است كه اين از دسترس هر كسى جز معصوم,خارج است.
بـه هـر حال, پرداختن به اين موضوع در حد مقدور نيز نيازمند رساله اى مجزا بلكه كـتـابـى مستقل است و طرح آن در اين نوشتار, صرفا به منظور ياد آورى اصالت اين پيوند و اهميت آن در بررسى اسباب نزول وارده در شان اهل بيت(ع) است.
شـايـان توجه است كه منابع ما در اين تحقيق صرفا منابع شيعى نيست, بلكه بسيارى از آنـهـا بـر گـرفـتـه از كتابها و مجموعه هاى معتبر حديثى عالمان عامه و مورد پذيرش آنان است.
پـيـش از آغـاز سخن, يادآور مى شويم كه از ديدگاه ما, امام على(علیه السلام) و ديگر امامان معصوم نور واحدند و آنچه بر اول آنان رواست بر آخر آنان نيز چنين است.
امام جعفر بن محمد صادق(علیه السلام) فرمود:
((ان الـلـه عـلـم نبيه التنزيل و التاويل فعلم رسول الله صلى الله عليه و آله عليا و علمنا.)).
بدرستى كه خداوند علم تنزيل و تاويل و را به پيامبرش آموخت, پس رسول خدا آن را به على(ع) آموخت و على نيز به ما آموخت.
علامه طباطبائى مى نويسد:
((نـسـبـت دادن آنـچه در باره على(ع) نازل شده است به ديگر امامان اهل بيت(ع), بدان جهت است كه همه آنان يكى بوده و امر آنان يكى است.)).
بنابر اين, آنچه از اين پس در باره آن امام همام گفته مى شود بر امامان ديگر نيز صادق است.
سـخـن در رابطه قرآن و عترت است كه از سويى در كنار يكديگر به گونه اى غير قابل افتراق و انفكاك اند كه پيامبر در حديث مشهور ثقلين مى فرمايد:
((انـى تارك فيكم خليفتين (الثقلين) كتاب الله حبل ممدود ما بين السما… و الارض و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.)).
مـن دو جـانشيت و دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار خواهم گذارد: كتاب خدا (قـرآن) كـه ريـسـمـانى است كه از آسمان تا زمين كشيده شده است و خاندانم (اهل بـيـتم) و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا آن كه كنار حوض كوثر بر من درآيند.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
((على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض.)). عـلـى با قرآن و قرآن با على است,هرگز جدا نخواهند شد تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.
و نيز خطاب به على (علیه السلام)(علیه السلام) مى فرمايد:
((سر فى حفظ الله و فى كنفه و الله انك مع الحق و الحق معك.)). برو در حفظ و حمايت خدا، سوگند همانا تو با حق هستى و حق با تو همراه است.
ايـن هـمـراهـى و عدم افتراق, بدان معناست كه هدايت جستن از يكى بدون ديگرى نا مـمـكـن بـوده و جايگاه اين دو (قرآن و اهل بيت) در ايفاى نقش هدايت يكى است و اهـل بـيـت هـمـواره چونان پيامبر به بيان و تفصيل اصول تشريع شده از سوى قرآن مى پردازند.
از سـوى ديـگـر,رابـطه امام على (ع) با پيامبر(ص) قابل نگرش است. پيامبر(ص) كه قـرآن بـر قـلـب مبارك او نازل شد و كتاب از سوى حق تعالى به او تعليم گرديد و تـنـها عارف به قرآن بود, زيرا مخاطب آن بود, على(ع) را برادر و وصى و خليفه و وارث وشاهد و وزيير و ولى پس از خويش خواند ونفس خويشش شمرد و او را هم گوشت و هـم خون و هم ريشه خود دانست و در شهر علم و خانه حكمتش خواند و منزلت او را نسبت به خود همانند منزلت هارون نسبت به موسى اعلام فرمود.
از اوان ولادت, در آغـوش خـويـشـش پـروريد و هميشه و در همه حال و همه جا همراه خـويـشـش گردانيد و در خانه و مسجد و منزلگاه وحى با او بود. هم در اين زمينه, عـلـى (ع) در خـطـبـه قـاصعه نهج البلاغه مى فرمايد: ((و قد علمتم موضعى من رسول الـله- صلى الله عليه و آله- بالقراب القريب و المنزل الخصيص, وضعنى فى حجره و نـا ولـد يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه...و لقد كـنـت اتـبـعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى بـالاقـتدا… به و لقد كان يجاور رسول الله صلى الله عليه و آله فى كل سنه بحرا… فـاراه و لايـراه غـيرى...ارى نور الوحى و الرساله و اشم رير النبوه.و لقد سمعت رنـه الـشـيطان حين نزل الوحى عليه- صلى الله عليه و آله- فقلت: يا رسول الله! ما هذه الرنه؟ فقال:
هـذا الشيطان ايس من عبادته. انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبى و لكنك وزير و انك لعلى خير...)). شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خويشاونديم با او در چه نسبت است.
آن گـاه كـه كـودك بـودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويش جا داد و مرا در بـستر خود مى خوابانيد, چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مـى بويانيد. و من در پى او بودم در- سفر و حضر- چنانكه شتر بچه در پى مادر. هر روز بـراى من از اخلاق خود نشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت. هر سـال در حـرا… خـلـوت مـى گزيد,من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد... آن هـنـگام روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم. من هنگامى كه وحى بر او (ص) فرود آمد آواى شيطان را شنيدم.
گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت:
((ايـن شـيـطـان اسـت كـه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مـى شـنوى آنچه من مى شنوم, و مى بينى آنچه من مى بينم, جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روى- و مومنان را اميرى-.)).
گاه پيامبر سر بر دامن على(ع) نهاده, آيات وحى را فرا مى گرفت. و هر آنچه خدايش تـعليم فرموده بود به او نيز مىآموخت و هزار باب در هزار باب از علم و دانش بر او گـشـود. آيـه اى از قـرآن بر او فرود نيامد, جز آن كه بر على(ع) خواند و املا كـرد و تـاويـل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابهش را به او تعليم داد.و چنين بود كه امام(ع) بر فراز منبر خطابه مى فرمود:
((سلونى فوالله لا تسالونى عن شى… الا اخبرتكم, سلونى عن كتاب الله فوالله ما من آيه الا و انا اعلم بليل نزلت ام بنهار ام فى سهل ام فى جبل.)).
بـپـرسـيـد مـرا پس سوگند به خدا نمى پرسيد از چيزى جز آن كه شما را خبر مى دهم.
بـپـرسـيـد از كتاب خدا, پس به خدا قسم آيه اى نيست جز آن كه مى دانم در شب نازل شده است يا در روز, در دشت فرود آمده است يا در كوه.
يا در جاى ديگر, قسم ياد مى كرد:
((و الـلـه ما نزلت آيه الا و قد علمت فيم انزلت و اين انزلت ن ربى وهب لى قلبا عقولا و لسانا سوولا.))
سـوگـنـد به خدا آيه اى فرود نيامد جز اين كه دانستم در باره چه و كجا نازل شده است. همانا خداى من دلى انديشور و زبانى پرسش گر به من بخشيده است.
روزى در مسجد كوفه خطاب به مردم فرمود:
((بـپـرسـيد از من, پيش از آن كه مرا از دست دهيد. بپرسيد در باره كتاب خدا كه سـوگـنـد بـه خـدا آيـه اى از قرآن نازل نشده جز آن كه پيامبر(ص) بر من خواند و تاويلش را به من آموخت.)).
ابن كوا از آن ميان پرسيد: آياتى را كه در نبود شما نازل مى شد چگونه؟ فرمود:
((بلى, آنچه را كه در غياب من نازل مى شد نگاه مى داشت, پس چون بر او وارد مى شدم مـى فرمود: اى على, خدا اين چنين و اين چنين نازل فرمود. پس بر من از عايشه نيز روايـت شده است كه گفت: على داناترين اصحاب پيامبر است نسبت به آنچه بر پيامبر نازل شده است.
آرى عـلـى(ع) بـا پـيـامـبر بود و صحابت و قرابت با حضرتش را به نهايت حد كمال رسانيد و با قرآن بود, زيرا حامل و حافظ قرآن و عالم و عارف به قرآن بود.
عبدالله بن مسعود گفت:((همانا قرآن بر هفت وجه(حرف) نازل شده است و هر حرفى پشت و رويى دارد (ظهر و بطن) و على بن ابى طالب, علم ظاهر و باطن نزد اوست.)).
ابـن عباس, اين دانشمند امت و مفسر قرآن و داناترين مردم به كتاب خدا(به تعبير قوم)علم خود و صحابه را در برابر علم على(ع) چونان قطره اى از هفت دريا مى داند.
امام محمد باقر, عليه السلام, مى فرمايد:
((هـيـچ كـس جـز على بن ابى طالب و امامان پس از او قرآن را آن گونه كه خداوند نازل فرموده, جمع نكرده و حفظ ننموده است.)).
محمد بن عبد الكريم شهرستانى, مولف الملل و النحل مى نويسد:
((صـحـابـه پـيـامبر اتفاق نظر داشتند بر آن كه علم قرآن مختص اهل بيت است. از عـلى(ع) مى پرسيدند:آيا شما اهل بيت پيامبر به چيزى اختصاص داده شده ايد كه براى مـا نـباشد بجز قرآن؟ پس امام فرمود:((نه, سوگند به آن كه دانه را شكافت و جان را آفـريـد,جـز به آنچه در پوشش شمشير من است.)) (اشاره به كتابى است كه در آن جاى داده بود).
آن گاه شهرستانى مى افزايد:
((ايـن كه صحابه, قرآن را بخصوص استثنا مى كردند و نا آگاهى خود را از آن اقرار داشتند, دليل بر اين است كه بر اين اجماع و اتفاق داشته اند كه قرآن و علم آن و تنزيل و تاويل آن, ويژه اهل بيت (ع) است.)).
آرى,براستى ايشان وارثان پيامبرانند و قرآن, ميراث پيامبر است. و هم ايشان اهل ذكـر و اهـل قرآن اند كه ديگران را خداى تعالى به سوال از ايشان مامور كرده است و به اقتدا و تمسك به آنان دستور داده است.
عـلـى(علیه السلام) با قرآن بود و همان گونه كه پيامبر فرموده بود هرگز از قرآن جدا نشد.
جـلـوه ايـن معيت و جدايى ناپذيرى, آن گاه نمودار شد كه پس از فرمان پيامبر با هـمـه تـوش و توان و با تمام جسم و جان خويش در كنار قرآن ايستاد و به دفاع از كيان آن پرداخت و از حدودش پاسدارى كرد.
در آغاز ردا بر دوش نيفكند تا آن كه گردآورى و تدوين آن را به انجام رسانيد. و سـپس بر تبيين آن همت گمارد و بدين سان راه را بر تحريف دست اندازان و بازيگرى بـاطـل پـردازدان بست و در راه برپايى حدود و احكام و سنن و آداب قرآن كوشيد و در جـهت دفع فتنه ها و شبهه ها و تحريفات غاليان و تاويلات مبطلان و انتحالات جاهلان تـا پـاى جـان ايـسـتاد و آن گونه كه پيامبر فرموده بود بر اساس تاويل قرآن به قتال پرداخت.
گاه در صف صـفـيـن تيغ دو دم به روى مصحف دروغين آخته و برجبهه دروغ پردازان تـاخـتـه و ديـگـر زمان در مسجد پيامبر به تبيين معالم قرآن مى نشست. او بود كه همساز و همنوا با قرآن به هدايت مومنان همت گمارد و امت پيامبر را امامت كرد.
قرآن بيان بود و على(ع) مبين. قرآن هدايت بود و على(ع) هادى. او قرآن صامت بود و ايـن قـرآن نـاطـق. او كتاب مبين بود و اين امام مبين. و اين چنين اند قرآن و اهـل بـيـت, دو يادگار و خليفه پيامبر, دو شادوش يكديگر و پهلو به پهلو, تا آن گاه كه در ميعادگاه كوثر بر پيامبر درآيند.

 

جايگاه اهل بيت در قرآن

دومـين جهت و محور در تخصيص اهل بيت(ع) به عنوان مهمترين سر فصل اسباب نزول, جايگاه ايشان در قرآن است.
قرآن مجيد, با آيات صريح و كنايات لطيف خود به جايگاه بلند امام على (ع) و اهل بيت پيامبر, عليهم السلام, اشارت دارد.
قرآن در جاى جاى خود, نداى حقانيت على(ع) را سر داده و فضل او را اعلام داشته و در آيه آيه اش به صراحت يا كنايت, اوصاف او را بازگو مى كند.
گـاه او را “نـبـا عـظـيم”,”صراط مستقيم”,”سابق بالخيرات”,”من عنده علم الـكـتـاب”,”مـومـن بـالـلـه”,”مـجاهد فى سبيل الله”,”حبل الله”,”عروه الـوثـقـى”,”آورنـده راسـتـى”,”تـصـديـق گـر حـق”,”نـور نـازل بـه هـمراه پـيامبر”,”شاهد” و “تالى او”,”اذن واعيه”,”كسى كه سينه او را خدا براى اسـلام گسترش داده”, و “كسى كه جان خويش را در برابر مرضات خدا مى فروشد” و... مى نامد.
گــاه از او و فــرزنــدانـش بـا عــنـوانـهـايـى چون: “صادقـون”,”مـطـهـرون”,”فـائزون”,”مـتـوسـمـيـن” “راسـخـون فـى الـعلم”, “سابقون”, “مقربون”, “متقون”, “خاشعون”, “مصطفون”,”ابرار”,” اولـوالامـر”,”هـلا الـذكر”, “وارثان كتاب”, “آيات”,”نذر”,”امت هادى به حـق”,”بـيـوت اذن الـلـه ان ترفع و يذكر فيها اسمه”,”خير البريه”و “اولو الالباب”ياد مى كند.
ابن عباس مى گويد:
((خـذا در قرآن آيه اى نازل نفرمود كه خطاب آن ((يا ايها الذين آمنوا)) باشد,جز آن كه على(ع),امير و شريف اهل آن آيه است.)).
نيز عكرمه از ابن عباس نقل مى كند:
((در قـرآن آيه اى نيست كه ((الذين آمنوا و عملوا الصالحات)) داشته باشد, جز آن كـه على(ع) امير و شريف آن است و كسى از اصحاب پيامبر نيست جز آن كه خدا او را (در قـرآن) مـورد عـتـاب خـويـش قـرار داده است. ولى على(ع) را جز به نيكى ياد نفرموده است.)).
ابن عباس مى گويد:
((آنـچـه در بـاره على(ع) از كتاب خدا نازل شده است, در باره هيچ كس نازل نشده است.)).
و همو گفته است:
(( در باره على(ع) سيصد آيه نازل شده است.)).
مجاهد مى گويد:
((نزل فى على سبعون آيه لم يشركه فيها احد.)).
در باره على(ع) هفتاد آيه نازل شده است كه هيچ كس در آنها با او شريك نيست.
امام على(ع) خود(بنابر روايت عامه و خاصه)فرمود:
((نزل القرآن ارباعا,ربع فينا و ربع فى عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام و لنا كرائم القرآن.)).
قرآن,بر چهار گونه نازل شده است (آيات قرآن به چهار دسته تقسيم مى شود): ربع آن در بـاره مـا, ربـعـى در بـاره دشمنان ما و ربعى آداب و مثلها و ربعى واجبات و احكام است و فرازهاى بلند قرآن (كرائم القرآن) از آن ماست.
و رواياتى نزديك به اين مضمون از امام على(ع) و ديگر امامان معصوم رسيده است.
از ايـن روسـت كـه اسـبـاب نزول وارده در باره اهل بيت(ع) و آيات نازل در باره ايـشـان, مـورد توجه و نظر ويژه مصنفان و مفسران و محدثان (اعم از شيعه و سنى) قـرار گـرفـته و جايگاه مهمى نزد ايشان داشته است. در اين گونه تاليفات (خصوصا در قـرون اولـيـه اسلام) دهها كتاب با عنوانهايى چون:((ما نزل فى على (ع) )) يا ((مـا نـزل فـى اهـل الـبـيـت(ع) )) بـه چـشـم مـى خـورد كـه بزرگانى چون: ثقفى (م283:),حـبـرى (م286:),ابـن شـمـون (قـرن 4),فـرات كوفى(قرن 4),ابن ابى الثلج بـغـدادى (م523:),ابـن مـاهيار(م: 328), جلو دى بصرى(م332:),ابو الفرج اصفهانى (م356:),حافظ ابو نعيم اصفهانى(م378:),جوهرى(م401:),شيخ مفيد (م413:),حافظ ابـو نـعـيـم اصفهانى(م430:),حاكم حسكانى(قرن 5)ابن فحام نيشابورى (م458:),ابن بطريق(م600:) و ديگران به تصنيف آنها همت گمارده اند.
صدها مورخ و محدث و مفسر نيز در موسوعه هاى تفسيرى و روايى و تاريخى خود (شيعى و سـنـى), بـه نـقل روايات اسباب نزول وارده در باره على و اهل بيت(ع) كم و بيش پرداخته اند.

 

آيات نازل شده در باره اهل بيت

تـعـبير نزول آيه در باره اهل بيت و خصوصا على(ع) و آيات نازله در باره ايشان, تـعـبـيرى بسيار رايج و شايع است كه در روايات اهل بيت(ع) و سخنان اهل تفسير و حـديث در موارد فراوان و در ذيل دهها, بلكه صدها آيه قرآن به چشم مى خورد.بررسى دقيق اين مقوله نيازمند تحليل و تحقيق در چندين زمينه است, از جمله:
الف- مقصود از نزول آيه در باره اهل بيت(ع).
ب- تاريخچه و سابقه تعبير ياد شده در متون روايى و تفسيرى.
ج- شمار آيات نازله در باره اهل بيت(ع).
د- دسته بندى آيات نازله در باره اهل بيت(ع) به دسته هاى ذيل:
1- آياتى كه در باره ايشان نازل شده است.
2- آياتى كه بر ايشان تاويل شده است.
3- آياتى كه از باب جرى و تطبيق بر ايشان منطبق شده است.
4- آياتى كه شامل اهل بيت(ع) نيز بوده است.
هـ- تـفكيك ميان آنچه در باره ايشان و غير ايشان به طور مشترك نازل شده و آنچه در خصوص آنان است.
و- شمار هر يك از دسته هاى فوق آيات.
ز- علت عدم تصرير به نام على(ع) در اين آيات و... .

ما در اين جا قصد پرداختن به هيچ يك از زمينه هاى ياد شده را نداريم, تنها آنچه بـاخـتـصار مى توان گفت اين است كه همه آيات نازله در باره على(ع) و فرزندان او كـه در شـان ايـشـان سخن گفته و بر حق و منزلتشان تاكيد و تصريح دارد, از چهار گونه خارج نيست.
1- آيـاتى كه به مناسبت صدور عملى يا رويكرد واقعه اى نازل شده است, همچون آيه:
((و مـن الـنـاس مـن يـشرى نفسه ابتغا… مرضات الله...)) (بقره207:) كه در ليله الـمـبيت و به مناسبت خوابيدن على(ع) در رختخواب پيامبر(ص) نازل شده است. و نيز مانند:
((اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر...)).(توبه19)
كـه در جـريـان مـفـاخـره و مناظره على(ع) با عباس و شبيه و... فرود آمده است.
گـفته اند اين گونه آيات بر ديگران نيز قابل صدق است, زيرا ملاك,عموم لفظ و اطلاق آيه است و نه خصوص مورد سبب نزول.

2- آيـاتى كه تنها على(ع) يا ائمه(ع) بدان مقصودند و مصداقى جز ايشان نداشته و نـدارد,هـمانند آيه ولايت كه در واقعه بخشش انگشترى از سوى على(ع) در ركوع نماز نـازل شـده و نـيـز مـانند آيه تطهير و مباهله و... . روشن است كه اين دسته از آيات, قابل انطباق بر ديگران نيستند.

3- پـاره اى از آيـات كـه عـلـى يـا اهل بيت, عليهم السلام, كاملترين و بارزترين مصاديق آن هستند, گر چه مصاديقى جز ايشان نيز داشته باشد.
تـمـامـى آياتى كه با خطاب ((يا ايها الذين آمنوا)) آمده است,از اين دسته است.
همچنانكه ابن عباس در سخنى كه پيشتر از او آورديم, گفته است.
((هيچ آيه اى در قرآن با خطاب ((يا ايها الذين آمنوا...))نيامده است, جز اين كه على(ع) امير و شريف آن است.)).

4- آياتى كه جز على(ع) كسى بدان عملى نكرده است, مانند آيه نجوى.
ايـنك آنچه مورد نظر ما در اين نوشتار است, تنها آن دسته از آيات است كه داراى سبب نزول به معناى اصطلاحى آن بوده باشد. به اين معنا كه در زمينه وقوع واقعه اى و يـا در پـاسـخ سـوال مطرر شده اى از سوى مردم, بر پيامبر نازل شده باشد و اين گونه آيات در هر يك از دسته هاى چهارگانه فوق وجود دارد.

پيش از ورود در اين آيات,ذكر دو نكته داراى اهميت مى نمايد:
1- ايـن كـه بـايد توجه داشت بسيارى از آيات, در باره على(ع) نازل شده و داراى سـبـب نـزول نـيـز بـوده است, ولى اكنون به علل گوناگون,سبب نزول آن به دست ما نـرسـيده و از ميان رفته است. و چه بسا بسيارى از آياتى كه اكنون در عداد آيات بدون سبب نزول به شمار مىآيد و اصصلاحا تاويل بر اهل بيت(ع) مى شود, از اين دسته باشد. بنابر اين, نمى توان آيات داراى سبب نزول را منحصر در آنچه در دست است,دانست.
2- از جـهـتـى هدف اصلى علم اسباب نزول, به دست آوردن اين مهم است كه منظور از اشارات و كنايات فراوانى كه در جاى جاى قرآن به چشم مى خورد چه كسانى هستند و از سـوى ديـگـر, در روايات پر شمارى كه از پيامبر(ص) رسيده است, بر مقصود بودن على(ع) در بسارى از آيات تصرير شده است.
مانند اين آيه:((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات هم خير البريه)) بينه6:.
شيعيان تو هستيد.)).
بـنابراين آياتى از اين دست را (گر چه در شمار آيات داراى سبب نزول نيستند) با اطـمينان بيشتر مى توان نازل شده در باره اهل بيت(ع) دانست. اساسا همين كه قرآن كـريـم بـه بهانه هاى گوناگون از ايشان تجليل كرده است, خود با اهميت تر از نزول آيـه بـه طور مستقيم در باره ايشان است. اكنون به موضوع اصلى بحث پرداخته و در حد مجال, آيات نازله در باره اهل بيت(ع) را كه داراى سبب نزول اند مى آوريم. نخستين آيه از آيات مورد نظر, آيه ((مباهله)) است که در این مقاله به آن می پردازیم.

 

نزول آيه مباهله در شان اهل بيت (ع)

((فـمـن حـاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع بنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين)).
پـس هـر كـه در ايـن امـر (عيسى)با تو به بحث و مجادله برخيزد, با وجود اين كه آگـاهـى بـه ايـن مساله (از جانب خدا) بر تو رسيده است, (راه بحث و مناظره فرو گـذار و بـه مـبـاهله بخريز) پس بگو: بياييد, ما فرزندان خود را و شما فرزندان خـود را, مـا زنـان خـود را و شـمـا زنـان خود را, ما خود و شما خودتان را فرا خوانيم, آن گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
در باره آيه مباهله نيز چون آيه ولايت, از زواياى گوناگونى بحث شده است, ولى از آن جـا كـه در ايـن تـحقيق, تنها از زوايه سبب نزول به اين آيه نگريسته مى شود, طـبـعا بسيارى از گفته ها, نوشته ها و تحليلهايى كه در باره آيه مطرح است از غرض ما بيرون خواهد بود.
بـنـابـر ايـن,از مباحثى چون مساله امامت, اثبات ولايت على(ع),جايگاه مباهله در فـرهنگ اسلامى,كيفيت مباهله, وقت مباهله, آداب مباهله و جز اينها, كه در روايات مـعصومين(ع) آمده است, و دانشمندان اسلامى نيز به طور مستقل و يا به مناسبتى در تـاليفات و مقالاتشان آورده اند, صرف نظر مى كنيم و جز به قدر ضرورت, اين مقوله ها را مطرح نخواهيم ساخت.
در مـقـدمـه, نخست ارتباط اين آيه با مساله ولايت و فضيلت اهل بيت(ع) را باجمال يادآور مى شويم.

 

ارتباط آيه مباهله با منزلت اهل بيت(ع)

بـسـيـارى از دانـشمندان عامه و نيز تمامى علماى اماميه, ميان آيه مباهله, اهل بـيـت(ع) و مـنـزلت آنان, ارتباطى وثيق و آشكار قائل شده اند. چنانكه در روايات ائمه معصومين(ع) بر اين واقعيت تاكيد شده است.
على بن موسى الرضا(ع) در مجلس مامون براى اثبات فضيلت عترت(ع) بر ساير امت, به ايـن آيه استدلال فرموده است: از امام(ع) سوال مى شود: ((آيا خداوند ((اصطفا))را در كتابش تفسير كرده و توضير داده است؟.
امام(ع) پاسخ مى دهد:آرى,به طور صرير و روشن در دوازده مورد تفسير كرده است.
آن گاه امام(ع) مواردى را ياد مى كند و چنين ادامه مى دهد:
امـا مورد سوم: هنگامى است كه خداوند پاكان را از ميان خلقش برگزيده و پيامبرش را امر كرده كه همراه با آن برگزيدگان, براى مباهله با هل نجران, اظهار آمادگى كند و فرموده است:
((فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم...)).
عالمان حاضر در آن مجلس مى گويند: مراد از ((انفس))در آيه, خود پيامبر(ص) است و نه شخص ديگرى. امام(ع) مى فرمايد:
((مقصود على ابن ابى طالب (ع) است,به دليل سخن پيامبر(ص) كه در جريان بنووليعه فرمود:
بـه سـوى ايـشان مردى را خواهم فرستاد مانند خودم و در آن جا مقصود پيامبر(ص), على بن ابى طالب(ع) بود.
بـنـابر اين, در آيه نيز مراد از نفس پيامبر(ص),على(ع) و مقصود از ((ابنا…)) در آيـه, حـسنين, و مقصود از ((نسا…)),فاطمه(ع) است.زيرا خصوصيات در آيه منطبق بر آنـان اسـت و اين فضلى است كه هرگز براى بشريت بعد از آنان نيامده و شرف بزرگى است كه كسى در آن بـر ايـشـان پـيـشـى نـگـرفـته است,چه اين كه على(ع),نفس پيامبر(ص)معرفى شده است.)).

 

نظر مفسران اهل سنت در باره آيه مباهله

1- علامه سيد محمود آلوسى, در تفسير رور المعانى مى نويسد:
((هـيـچ مـومـنـى در دلالـت آيـه بر فضل خاندان پيامبر(ص) ترديد نمى كند و پندار نـاصـبيها كه اين آيه دلالت بر فضل اهل بيت ندارد, هذيان و نشانه هاى از تماس با شيطان است.)).
2-جار الله زمخشرى:
((قويترين دليل بر فضيلت اصحاب كسا…, آيه مباهله است.)).
3- فخر رازى:
((در درسـتى روايت آمدن پيامبر(ص) همراه على و حسن و حسين و فاطمه براى مباهله بين اهل تفسير و حديث, اتفاق است.)).
سپس روايتى را نقل مى كند به اين مضمون:
((پيامبر(ص) بعد از اجتماع آن افراد (اهل بيت),آيه تطهير را تلاوت كرده است.)).
جـز ايـن مـفـسـران, ديگران نيز به دلالت آيه مباهله بر فضيلت اهل بيت(ع) تصرير كرده اند, كه از مطرر ساختن همه آنها به دليل مقدمى بودن اين نگاه, مى گذريم.

 

مفهوم مباهله

مـباهله مصدر باب مفاعله است كه نوعا براى انجام گرفتن كارى بين دو يا چند نفر به كار مى رود.
مـبـاهـلـه به معناى مختلفى دارد كه از آن جمله ((نفرين فرستادن)) است. در اين صـورت, مباهلـه بـه مـعـناى دور كردن از خود و خواستن هلاكت, براى طرف مقابل اسـت.امـا واژه ((ابـتهال)) كه در متن آيه آمده است, از ماده ((بهل)) به معناى دعـا و اصـرار در آن اسـت كه انسان به هنگام اضطرار, بدان روى مىآورد و دعا در چنين حالتى مستجاب است, زيرا خداوند وعده اجابت را به مضطران داده است.
بـه هر حال,مراد ما از مباهله در اين جا, همان وعده و قرار پيامبر اسلام(ص)براى اثبات حقانيت عقيده مقدس خويش,بانصاراى نجران است كه ايشان به دعا برخيزند و آنان نيز دعا كنند, هر كس بر حق نباشد مورد لعن خداى قرار گيرد و هلاك شود.

 

داستان مباهله

مـحـقـقـانـى كـه مـاجـراى مـبـاهله را بررسى كرده اند, به طور مبسوط از موقعيت جـغـرافـيـايى, نوع حكومت, مذهب مردم نجران, بناهاى تاريخى آن ديار, انگيزه هاى اعـزام گـروه, شـخصيت سياسى و اجتماعى و مذهبى سران گروه اعزامى, كيفيت ورود آنـان به مدينه, واكنش مردم مدينه, تاريخ مباهله و حتى در باره روزى كه مباهله در آن واقـع شـده, بحث كرده اند. ما نيز گر چه به نقل تمام آنها نمى پردازيم لكن اشاره به برخى نكات, راهگشاست.
جـريان مباهله, در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ به گونه اى همسان نقل شده است.
بـعـد از فـتـر مكه كه نور اسلام در همه جا پرتو افكن شد و قدرت و منطق اسلام بر كـافـران آشـكـار گشت, مردم آن ديار گروه گروه نزد پيامبر(ص) آمدند, بعضى اسلام آورده و بـرخـى مهلت انديشه بيشتر طلبيدند. از جمله آنان, مسيحيان نجران بودند كـه رئيس ايشان اسقفى به نام ((ابو حارثه)) بود و او همراه با سى مرد, كه همگى از احبار و پيشوايان قوم خود بودند, در حالى كه جامه هاى زيبا بر تن و چليپهايى در گـردن آويـخـتـه داشتند. به هنگام نماز وارد مدينه شدند, پس از اين كه نماز پـيامبر(ص) پايان يافت,آنان رو به رسول خدا(ص) كرده, پرسيدند: نظر شما در باره عيسى چيست؟.
پيامبر فرمود: عيسى بنده اى است كه خداوند او را به پيامبرى برگزيد.
پرسيدند: اى محمد! آيا او پدرى دارد؟.
فرمود: او از نكار زاده نشده است تا او را پدرى باشد.
گفتند: هيچ مخلوقى را ديده اى كه از نكار نباشد و پدر نداشته باشد!.
در پاسخ اين سوال, خداوند آيه فرستاد:
((ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم... فنجعل لعنه الله على الكاذبين)).
پـيـامبر فرمود: چون شما حجت قبول نمى كنيد و گفته ما را باور نمى داريد, بياييد تـا مـبـاهـلـه كـنـيـم, كه خداى مرا خبر داده است عذابش را بر دروغگويان فرود مىآورد.
پـس از آن, نجرانيان به يكديگر نگريسته, تصميم گرفتند تا فردا را مهلت بخواهند و در آن مـورد, انـديـشـه كـنند. چون نظر اسقف را جويا شدند به آنان گفت: بايد كـيـفيت آمدن پيامبر(ص) را در نظر بگيريم, اگر فردا بيايد و عامه صحابه پشت سر او بـاشـنـد,از مباهله نهراسيد و هيچ انديشه نكنيد, ولى اگر با خاصه فرزندان و خويشان خود آمد از مباهله با او پرهيز كنيد.
چون بامداد بر آمد, صحابه در مسجد گرد آمدند و هر كسى انتظار داشت كه رسول خدا او را صـدا زنـد و هـمراه برد,اما آن حضرت فرمود: من از جانب خدا ماموريت دارم تـا فقط خاصان خويش را را از زنان, مردان و كودكان بدان جا برم, همانها كه خدا بـه دعـاى ايـشان عذاب فرستد.آن گاه على و حسنين و فاطمه را فرا خواند و همراه برد تا به مكان مباهله رسيدند.
ايـن مـنـظـره در نظر اسقف بسيار مهم آمد و گفت: به خدا قسم, من در چهره آنان, حـقـانـيت و ايمانى مى بينم كه اگر بخواهند مى توانند با دعايشان كوهها را از جا بركنند.
پـيـشـوايـان مردم مسيحى نجران, با اين رخدداد در برابر پيامبر(ص) با خشوع عرض كـردند: ما براى مباهله حاضر نيستيم. پيامبر(ص) از آنان دعوت به اسلام كرد, اما آنـان نـپـذيـرفتند و سرانجام حاضر به قرار داد صلر شدند و پيمان بيستند كه هر سال دو هزار حله بپردازند.
پـيامبر(ص) با پيشنهاد آنان موافقت كرد و دستور داد صلحنامه را نوشتند و مهر و امضا كردند و به اين وسيله, داستان مباهله پايان پذيرفت.

 

ديدگاه عالمان شيعه و سنى در سبب نزول آيه مباهله

چـنـانكه در داستان مباهله و سبب نزول آيه آورديم, پيامبر(ص) از على و فاطمه و فرزندانش حسنين(ع) براى همراهى با خود در امر مباهله دعوت به عمل آورد.
هـمـه بـزرگـان از فريقين, جز اندكى از اهل سنت در اين امر اتفاق نظر دارند كه برخى ازآن ديدگاهها اشاره خواهيم داشت. برخى ازمفسران چون: آلوسى, زمخشرى و فـخـر رازى ادعاى اتفاق كرده اند كه كسى جز اين چهار نفر همراه پيامبر(ص) نبوده است.
1- آلوسى به نقل از سعد بن ابى وقاص مى نويسد:
((پـس از نـزول آيـه, پـيـامبر(ص), على و فاطمه و حسنين(ع)را خواند و سپس گفت:
خـدايـا يـانانند اهل بيت من...و در نزد محدثان,حديث مشهور و مورد اعتماد همين نـقـل است و روايت ابن عساكر از جعفر بن محمد كه (همراهيان پيامبر(ص) ابوبكر و عمر و عثمان و على و فرزندان آنان بوده اند) خلاف روايت جمهور است.)).
2- حـافـظـ محمد بدخشانى, اين روايت را با استناد به صحير مسلم و صحير ترمذى و سنن بيهقى نقل كرده است.
3- ابـن اثـيـر در اسد الغابه و سيد شريف مرتضى و علامه بهبهانى در كتابهاى خود نـقـل اتـفاق كرده اند و در كتاب النص و الاجتهاد و نيز ملحقات احقاق الحق, بخش مـهمى به اين مطلب اختصاص يافته, كه بزرگان از علماى اسلام, مصداق ((انفس, زنان و فرزندان)) را على,فاطمه و حسنين(ع) دانسته اند و بس.
نـور الابصار, العمده, اسباب نزول و احدى و بحار الانوار, حديث را با همين بيان, نقل كرده اند.
در احتجاج على(ع) با اصحاب شورا آمده است:
((شـما را به خدا! آيا در ميان شما كسى است كه پيامبر (ص) دست او و همسرش و دو پـسـرش را گـرفـتـه باشد به هنگام مباهله با نصارا به همراه برده باشد؟ گفتند: نـه.))
4- ابـن حـجـر در الـصواعق المحرقه به نقل از دار قطنى آورده است: امير مومنان(ع) در روز شورا فرمود:
((شما را به خدا سوگند بين شما كسى نزديكتر از من به پيامبر(ص)هست كه او را به مـنـزلـه خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزديكترين زن خاندانش به خويش خوانده باشد؟)).
گفتند:هيچ كس به پيامبر(ص) نزديكتر از تو نيست.
مـفسران شيعه به اتفاق نظر و مفسران عامه چون بيضاوى, نيشابورى, بر و سوى حقى, سـيـوطى, فخر رازى, ابن كثير و... در كتابهاى خود اعتراف كرده اند كه همين چهار نفر همراه پيامبر(ص) و اصحاب مباهله بوده اند.
5- سـيد شريف مرتضى(ره) در كتاب الشافى مى گويد: بعضى ادعا كرده اند على(ع) در مـباهله حضور نداشته است, ولى اين ادعا بسيار بى اساس است, زيرا روايات متواتر وجـود دارد كـه پيامبر(ص) از على و فاطمه(ع) دعوت كرده است. و اهل نقل و تفسير بـر ايـن مـطـلب اتفاق دارند. معقول نيست كسى به خود امر كند و يا از خود دعوت نـمـايـد. پـس در آيه ((و انفسنا)),مقصود فرد ديگرى غير از پيامبر(ص) است و آن فـرد, كـسى جز على(ع) نبوده است, چنانكه مراد از ((نسائنا)) و ابنائنا)) فاطمه و حسنين(ع) است.
6- در صحير مسلم آمده است: بعد از نزول آيه, پيامبر(ص) على و فاطمه و حسنين را خواند و فرمود: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند.
ابن اثير از تفسير ثعلبى شبيه اين روايت را آورده است.
7- عـلامـه بهبهانى در مصبار الهدايه براى بيان اين جهت كه چگونه ((انفسنا)) با ايـن كه صيغه جمع است, بر على (ع) منطبق گرديده, مى نويسد: ((آوردن جمع و اراده يـك نـفـر در مقام تعظيم, امر رايج و شايعى است و در اين موردآ براى فهماندن و مـعرفى خاصترين اهل بيت و نزديكترين و با فضيلت ترين آنان است و آوردن واژه جمع در آيه مباهله, بر اين اساس است.
واطلاق نفس پيامبر(ص) بر على(ع),نشانگر نزديك بودن شخصيت على(ع) به آن حضرت اسـت. مقصود از ((انفسنا)) خود پيامبر(ص) نيست, زيرا اتحاد داعى و مدعو نادرست است,و امر كننده بايد كسى غير از امر شونده باشد.))
8- بيضاوى مى نويسد:
((پـيـامبر(ص) با حسنين كه پيشاپيش او راه مى رفتند و فاطمه و على كه پشت سر آن حضرت قدم بر مى داشتند, براى مباهله آمدند.)).
9- نيشابورى, روايتى را از عايشه نقل مى كند و بعد از نقل كيفيت آمدن پيامبر(ص) براى مباهله و نقل جريان آيه تطهير مى نويسد:
10- سيد شرف الدين در النص و الاجتهاد مى نويسد:
((هـمـه مـسـلـمانان مى دانند كه خداوند از ميان تمام زنان, فاطمه(ع) و از تمام پـسـران, حسنين(ع) و از ميان نفوس, على(ع) را انتخاب كرد و همانان بودند كه در آيه مباهله يادشان آمده است.)).
ابـو مـجـتـبـى در پاورقى النص و الاجتهاد, نزديك به پنجاه و هفت منبع از منابع تـفـسيرى و روايى را با ذكر آدرس و جزئيات آورده است كه همگى تطبيق آيه مباهله بـر اهل بيت(ع) را مورد اذعان قرار داده اند. از ميان نقلها و روايات, براى حسن ختام به روايتى از الفصول المختار اكتفا مى كنيم.
شيخ مفيد روايت را اين گونه نقل مى كند:
((مـامـون از على بن موسى(ع) تقاضا كرد تا بزرگترين فضيلتى را كه در قرآن براى على(ع) آمده است, مطرح كند. امام(ع) بعد از تلاوت آيه مباهله ادامه مى دهد:
پـيـامـبـر(ص),حـسـن و حـسـين(ع) را كه دو پسر پيامبرند و فاطمه (ع) را و امير الـمومنين (ع) را كه به منزله نفس ايشان بود دعوت كرد, چون كسى در پيشگاه خدا, بـا فضيلت تر از پيامبر(ص) نيست و پيامبر(ص) على(ع) را به منزله نفس خويش شمرده است, پس على(ع) نيز از چنان فضيلتى برخوردار است.
مـامـون پرسيد:((بنا…)) جمع است و پيامبر(ص)دو پسرش را آورده و ((نسائنا)) جمع اسـت و فـاطـمـه را آورده است. چه مانعى دارد پيامبر خودش را دعوت كرده باشد و مراد از ((انفس)) على نباشد كه فضيلتى هم نخواهد بود؟.
امام (ع) پاسخ مى دهد:
اين سخن درست نيست, زيرا دعوت كننده هميشه غير از دعوت شونده است, چنانكه امر كـنـنـده بـايـد غير از امر شونده باشد. معنا ندارد كسى دعوت كننده خود باشد و زمـانـى كـه پـيـامـبر(ص) براى مباهله كسى جز على(ع) را دعوت نكرده باشد معلوم مى شود مقصود از ((انفسنا)) در آيه مباهله, على(ع) است.)).

 

راويان حديث مباهله

در مـيان راويان حديث مباهله از صحابه چهره هايى چون: جابر بن عبد الله انصارى, بـرا… بـن عـازب, انس بن مالك, عثمان بن عفان, عبدالرحمان بن عوف, طلحه, زبير, سعد بن ابى وقاص, عبدالله بن عباس و ابى رافع مولى النبى(ص) ديده ميشوند.
و از تـابـعـان چـون: شـعبى, كلبى, و ابى صالر و از محدثان و مورخان و مفسران:
مسلم, ترمذى, ابوالفدا…, سيوطى, زمخشرى و فخر رازى... حضور دارند.
شـيخ در امالى و علامه طباطبائى از كتاب سعد السعود, تاليف سيد بن طاووس, اسناد روايـات را آورده اسـت كـه در ميان آنها از طريق عامر بن سعد و عبد الرحمان بن كـثـيـر به امام صادق(ع) و از طريق سالم بن ابى جعد به ابى ذر و ربيعه به امام على(ع) منتهى شده است.
شـيـخ مـفـيد در الاختصاص, سبب نزول آيه مباهله را از محمد بن زرقان به موسى بن جـعـفر(ع) و از محمد بن منكدر, به امام صادق(ع) منتهى دانسته است,و تفسير فرات از احوال كه او از امام صادق(ع)... نقل حديث كرده است.
مـتـاسـفـانه در ميان مفسران اهل سنت كسانى ديده مى شوند كه با وجود اين نقلهاى مـتعدد, هيچ اشاره اى به همراهان پيامبر(ص) در داستان مباهله نكرده و يا سعى در بى اعتبار نشان دادن اين نقلها داشته اند.
تبيين برخى نكات سوال برانگيز حديث مباهله گـر چه تحقيق ما در آيه مباله از زاويه سبب نزول آن است, اما نپرداختن به برخى نكات اين روايت, مى تواند صحت حديث را زير سوال ببرد!.
يكى از سوالهاى مطرر در حديث مباهله اين است كه: حسن و حسين(ع) پسران دختر پـيـامـبـر (ص) هـستند, به چه دليل آنان را پسران پيامبر(ص) گفته اند,با اين كه پسر,منتسب به پدر و جد پدرى است؟.
پـاسـخ: اگـر مـا حـديـث مـبـاهله را از نظر سند و محتوا صحير بدانيم, نفس عمل پـيامبر(ص) خودآ بهترين دليل بر اين است كه در فرهنگ دينى و در بينش پيامبر(ص) و مـكـتـب وى, فـرزندان دخترى نيز فرزندان جد به شمار مىآيند. علاوه بر اين, در آيه:
((و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون... و زكريا و يحيى و عيسى...)).
عيسى(ع) از فرزندان ابراهيم(ع) به حساب آمده با اين كه عيسى(ع) از ناحيه مادر, منتسب به ابراهيم(ع) است.
در حـديـثـى,هـارون از مـوسـى بـن جعفر(ع) مى پرسد: به چه دليل شما خود را ذريه پـيـامـبـر(ص)مى دانيد و حال اين كه فرزند دختر ايشان هستيد؟امام(ع) در پاسخ به آيه مباهله استدلال مى كند و مى فرمايد:
تـاويـل((ابـنائنا)) حسن و حسين(ع) و ((نسائنا)) فاطمه(ع) و ((انفسنا)) على بن ابى طالب (ع) است.
و در احتجاج على(ع) با ابوبكر آمده كه على(ع) فرمود:
سـوگـنـد به خدا,اى ابى بكر! پيامبر(ص) من و اهل من و فرزندانم را براى مباهله همراه برد يا تو و اهل و فرزندان تو را؟.
گفت: شما و اهل و فرزندان تو را.

 

اشكالهاى تفسير المنار به حديث مباهله

المنار براى مخدوش ساختن حديث مباهله مى نويسد:
((روايـاتـى كـه داسـتان مباهله را بيان مى كند, همگى همراه بودن على و فاطمه و حـسـنـين(ع) با پيامبر(ص) را نيز نقل مى كنند و مستند به شيعه است و مقصود شيعه از طـرر ايـن روايات مشخص است و آنان چنان از اين روايات ترويج كرده اند, كه در نوشته هاى اهل سنت نيز رايج شده است!)).
تامل در لحن گفتار و استدلال المنار, نشانه هاى تعصب و پيشداورى و خروج از مبانى علمى حديث شناسى را برملا مى سازد.
در مـنطق المنار, شيعه به عنوان شيعه بودن بايد مورد رد و انكار قرار گيرد, چه سخنش صحير باشد و چه نباشد!او مى نويسد:(( مقصود شيعه مشخص است)),يعنى شيعه در صدد است كه با اين حديث, منزلت على(ع) را اثبات كند. بنابر اين, حرفش را نبايد پـذيـرفت! اگر بنا باشد كه ما در مسائل علمى و عقيدتى اين گونه داورى كنيم, پس بـايـد به اهل كتاب حق بدهيم كه دلاليل پيامبر اسلام(ص) را نپذيرند, زيرا پيامبر هـر دلـيـلـى كـه مـىآورد بـراى اثبات حقانيت رسالت خود است. در نظر اهل كتاب, پـيـامـبر متهم است كه همه تلاشهايش ساختگى و در جهت تثبيت فكر و ايده خود است!
از نـويسنده المنار بايد پرسيد كه آيا براستى اين گونه داورى را در ساير موارد مى تواند بپذيرد!.
عـلاوه بر اين, نقل كنندگان روايات, از محدثان و صاحبان جوامع روايى چون مسلم و تـرمـذى بوده و برخى از آنان بعد از نقل, آن را تلقى به قبول كرده اند و مورخان بـسيارى آن را پذيرفته و تاييد نموده اند و مفسران بزرگى بدون هيچ گونه رد و يا اعتراض و تشكيكى آن را آورده اند.
بـايـد ديد كه منظور المنار از شيعيانى كه در مصدر حديث مباهله قرار دارند, چه كـسـانى هستند؟ آيا منظور ايشان كسانى چون: سعد بن ابى وقاص, جابر بن عبدالله, عـبـدالـلـه بـن عـباس و ديگران از صحابه, يا تابعين اند كه از اشخاصى چون: ابو صالر,كلبى,سدى و شعبى نقل كرده اند؟.
در اين صورت, به المنار گفته مى شود: اگر بنا شود اين گونه راويان از سلسله سند احاديث حـذف شوند, ديگر سيره و سنتى قابل قبول بر جاى نمى ماند. تنها وجهى كه براى ادعاى الـمـنار مى توان تصوير كرد اين است كه چون محتواى حديث مطابق ذوق نـويـسنده نبوده,راويان آن را شيعه شمرده است و البته به نظر ايشان, شيعه بودن راوى براى رد حديث كافى است!.

 

اشكال دوم المنار

الـمـنـار مى گويد: شيعه معتقد است كه از لفظ ((نسائنا)) فاطمه و از ((انفسنا))
عـلـى اراده شـده اسـت,ولى هيچ عرب زبانى چنين استعمالى را نمى پذيرد, خصوصا با وجـود ايـن كه پيامبر(ص) چندين همسر داشته, چگونه ممكن است از ((نسائنا)) دختر ايشان اراده شده باشد!.
احـتـمال مى رود منشا اين اشكال المنار بعضى از روايات چون روايت جابر باشد, كه گـفـتـه اسـت:((نـسـائنـا)) فـاطـمـه و ((انـفـسـنـا))عـلـى(ع) است.در حالى كه مـعـنـاى((نـسائنا)) و ((انفسنا)) فاطمه و على نيستند و شيعه هم چنين نمى گويد, بـلـكـه رور اسـتـدلال بـه حـديث مباهله بر منزلت اهل بيت اين است كه پيامبر(ص) ((نـسـائنـا)) فـرمـود و كـسـى جز فاطمه(ع) را نياورد. پس روشن مى شود كه مصداق ((نـسـائنـا)) فـاطـمـه(ع) اسـت و همچنين ((انفسنا)) فرمود و كسى جز على(ع) را نياورد,معلوم مى شود مصداق ((انفسنا)) على(ع) است.
به عـبارتـى مـى تـوان گـفـت پـيـامـبـر(ص) جز على و فاطمه و حسنين(ع),مصداقى بـراى((انفسنا, نسائنا و ابنائنا)) سراغ نداشت تا به مباهله دعوت كند.
علاوه بر اين,پس از دعوت فرموده: بار خدايا اينان اهل بيت من هستند.
امـا ايـن كـه المنار مدعى است:((هيچ عرب زبانى چنين استعمالى ندارد)),اين كلام مـوجـب رد روايـات فراوانى است كه در اين زمينه وارد شده است و باعث رد راويان بـسـيـارى اسـت كـه ائمـه عـلـم و بلاغت و اساتيد علم بيان در ميان آنان به چشم مى خورند. از جمله آنان زمخشرى است كه مى نويسد:
((اين حديث قـويترين دليل بر فضيلت اصحاب كسا… و برهانى روشن بر درستى نبوت پيامبر(ص) است.)).
او بدون هيچ گونه تامل و اعتراضى اين روايت را نقل كرده است.
از سوى ديگر, اگر همراهان پيامبر(ص) در ماجراى مباهله, از مصاديق ((بنائنا)) و ((نـسـائنـا)) و ((انـفـسـنـا)) نباشند, معنايش اين است كه فرمان خدا مورد عمل پـيامبر(ص) قرار نگرفته و او به جاى اطاعت از دستور خدا, كسان ديگرى را به ميل خويش براى مباهله دعوت كرده است!.
اشكالات بى اساس و بى پايه ديگرى نيز در المنار ذكر شده كه نيازى به آوردن آنها نيست و هر خواننده اى در مى يابد كه اين سخنان بر خاسته از تعصب و تلاشى در جهت ايـسـتـادگى در برابر حقيقتى بزرگ است, كه همان دلالت آيه مباهله بر افضليت اهل بيت (ع) باشد.
در پـايـان, صـاحـب المنار چون كوشش خود را بيهوده ديده, به روايتى نادر و شاذ اسـتناد كرده است, تا نزول آيه مباهله را در باره اهل بيت(ع), مورد تشكيك قرار دهد.

 

روايت ساختگى, در مقابله با حديث مباهله

روايـتى كه المنار بدان اشاره دارد, روايتى است كه ابن عساكر در تاريخ دمشق از ابـو عـبـد الـلـه مـحمد بن ابراهيم, او از ابوالفضل بن كريدى, او از ابوالحسن عـتـيـقى, او از ابو الحسن دار قطنى,او از ابو الحسين احمد بن قاج, او از محمد بـن جـرير طبرى نقل كرده است كه او گفت: سعيد بن عنبسه رازى, بر ما املا كرد كه هيثم بن عدى براى ما گفت: شنيدم از جعفر بن محمد از پدرش در باره اين آيه (آيه مـبـاهـلـه) كه پيامبر ابوبكر و فرزندانش, عمر و فرزندانش, عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش را براى مباهله آورد.
هـمين روايت را سيوطى نيز در تفسير آيه مباهله به نقل از اين عساكر آورده است.
اين حديث از نظر سند و متن, غير قابل اعتماد است و به شكلى روشن مى نمايد كه از سوى توجيه گران خلافت خلفا, ساخته شده است تا فضيلت مخصوص اهل بيت(ع) و دليل شايستگى على(ع) را به ساير خلفا تعميم دهند.
در سند حديث ياد شده, دو راوى غير موثق معرفی شده اند. نخست سعيد بن عنبسه رازى و دوم هـيـثم بن عدى است.

 

نویسنده: سيد على موسوى