چرا قرآن قصه می گوید؟

قرآن، حقایق و معارف خود را به شیوه هایی گوناگون بیان می کند، یکی از آن شیوه ها، قصه گویی است. قرآن نه تنها در استفاده از این روش،حکمتی را دنبال می کند، بلکه آنچه را که در قالب این روش بیان کرده،در پی اهداف و بنابر دلایل خاصی ذکر نموده است.

قرآن خود در این باره می فرماید:
(لقد کان فی قصصهم عبرة لأولی الالباب؛در داستان های انبیاء عبرتی برای خردمندان است).(سوره یوسف،ایه 111)

عالم مجاهد،ایة الله عباس ایزدی این مطلب و مفهوم این ایه را به گونه ای بسیار گویا بیان کرده است،ایشان می گوید:«علما در معنی عبرت،گفته اند:عبرت از عبور است.همان طور که انسان وقتی روی پل می رسد،از آن عبور می کند و روی آن نمی ماند،خیلی از قضایا هم اسباب عبور ذهن ما هستند.

به عنوان نمونه،وقتی که می بینیم عده ای جنازه ای را روی دوش خود به طرف قبرستان می برند،فکر می کنیم این آدمی بود که تا چند روز پیش چقدر سر و صدا داشت و پر مدعا بود و به قول خودمان چقدر بر و بیا داشت و حالا کارش به اینجا رسیده است که جسد بی جانش بر دوش عده ای به قبرستان انتقال داده می شود.

از این قضیه ذهن ما به این عبور می کند که این ماجرا روزی برای خودمان هم اتفاق خواهد افتاد.این عبور ذهن مایه عبرت ما می شود و به قول شاعر:

ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
به طور کلی،ممکن است همه دنیا و اوضاع آن برای ما درسی آموزنده باشد.

حضرت علی(علیه السلام) در وصیت به فرزندش امام حسن(علیه السلام)می فرماید:«أحی قلبک بالموعظة؛دلت را به موعظه زنده دار».(نهج البلاغه،صبحی،صالح،«وصیت نامه حضرت علی(ع)به امام حسن(ع)»،نامه 31) خاصیت مرده این است که درک ندارد.تحریک ندارد و دلِ مرده،دلی است که نسبت به آخرت بی درک و تحریک است.حضرت می فرماید:که این دل را با موعظه زنده کن؛یعنی به آن درک و تحریک بده.سپس می فرماید:«و امته بالزّهادة؛، آن را با زهد بمیران».(نهج البلاغه، صبحی، صالح،«وصیت نامه حضرت علی(ع)به امام حسن(ع)»،نامه 31)

دل ما انسان ها نسبت به آخرت،مرده و بی تحریک و بی اراده و بی فکر است،اما نسبت به دنیا هوشیار و زنده است.نسبت به آخرت بی میل و بی تفاوت،ولی نسبت به دنیا مایل و علاقمند می باشد واین است که حضرت می فرماید:این مرده نسبت به آخرت را،به موعظه زنده کن و با زهد نسبت به رغبت دنیا و علایق مادی بمیران.

بعد می فرماید:«و أعرض علیه اخبار الماضین؛خبرهای گذشتگان را برای دلت بخوان و به دلت بگذران».(نهج البلاغه،صبحی،صالح،«وصیت نامه حضرت علی(ع)به امام حسن(ع)»،نامه 31)«فانظر فیما فعلوا عمّا انتقلوا و این حلّوا و نزلوا؛پس ببین که چه کردند و از چه جایی منتقل شدند و جداشان کردند و کجا فرود آمدند و قرار گرفتند»

ای فرزند،وقتی تو در حال گذشتگان نظر کنی،در می یابی از چیزهایی که به آنها دل بسته بودند،جدا شدند و در دیار غربت،دور از خواسته های مادی و دنیوی،منزل کردند.«و کأنّک عن قلیل قد صرت کأحدهم:طولی نمی کشد که تو هم مثل یکی از همانها می شوی»

[بنابراین] دنیا،همه اش درس عبرت است،درس آموزندگی است.در قم امامزاده ای به نام علی بن جعفر وجود دارد و معروف است که متعلق به برادر امام موسی بن جعفر(علیه السلام) می باشد.یک بار که من به قم رفته بودم،بر بالای آرامگاهی در اطراف امامزاده،عکس جوانی بود که نشان می داد ورزشکار و بسیار رعنا و زیبا بوده است و روی قبرش هم عکس تخته شنا و سایر وسایل ورزشی حک شده و در زیر عکس،این شعر نوشته شده بود:

بهار بود و جوانی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت

در این شعر،به تمام چیزهایی که آدم به آن دلبستگی پیدا می کند،اشاره شده است:بهار،جوانی، عشق،و هزارها امید. ولی آخر چه؟ ناگهان بانگی برآمد،خواجه مرد.آدم در جوانی خواب های خوش بسیار می بیند،برای خود آرزوهای دور و دراز دارد،اما یک تصادف با موتور سیکلت یا اتومبیل همه را از بین می برد.
به هر حال،قصه های انبیا(علیهم السلام) که خداوند در قرآن شریف ذکر می کند برای عبرت است؛رمان نویسی و داستان سرایی و سرگرمی نیست.

داستان، استوار دارنده قلب انسان بر حق

خداوند در سوره هود،ایه 120 می فرماید:)و کلا نقصّ علیک من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادک و جائک فی هذه الحقّ و موعظة و ذکری للمؤمنین؛ما از داستان انبیاء برای تو قصه می گوییم.اما آن بخش هایی که به وسیله آن قلب تو را بر حق ثابت بداریم و در خلال این داستان ها،حقیقت و موعظه و یادآمدی برای مؤمنان است.این مؤمنان هستند که از برابر حوادث بی اعتنا نمی گذرند و از حوادث درس می آموزند).

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نهج البلاغه جمله ای می فرماید: این جمله را حضرت در هنگامی ایراد فرمودند که بر اثر زخم شمشیر ابن ملجم در بستر بیماری بودند.نقل شده است که در آن هنگام،دستمالی زرد رنگ بر سر حضرت بسته بودند و صورت آن حضرت از بس زرد شده بود،با آن دستمال تفاوت نداشت.
حضرت می فرماید:«انا بالأمس صاحبکم و انا الیوم عبرة لکم و غداً مفارقکم؛من که امروز می بینید ضعیف و ناتوانم،همان علی هستم که گرگ های عرب از برق شمشیرش در فرار بودند»،«انا بالامس صاحبکم؛من در روز گذشته رفیق شما بودم»،«و انا الیوم عبرة لکم؛و امروز مایه عبرت شمایم» یعنی شما باید از همین وضع من عبرت بگیرید.«و غداً مفارقکم؛و فردا از بین شما خواهم رفت».

بنابراین،قرآن شریف داستان انبیاء(ع) را به عنوان عبرت ذکر می کند.

یکی از داستان های بسیار آموزنده قرآن شریف،داستان حضرت موسی(علیه السلام) است که در تمامی ابعاد و قسمت های آن چه برخورد حضرت موسی(ع) با فرعون،و چه حوادث مربوط به حضرت موسی(ع) و بنی اسرائیل و عبور دادن آنها از دریای قلزم و چند مدت ماندن آنها در صحرای تیه عبرت های بسیاری نهفته است.

مایه های عبرت

انسان باید از همه چیز عبرت بگیرد. از برخی فرموده های حضرت علی(ع) چنین استفاده می شود که ما نباید خودمان را از گناه در امان بدانیم و این طور حساب کنیم که روی خط خودمانیم و آلوده به گناه نیستیم.

عبرت ما از رویارویی با انسان گناهکار باید این باشد که ممکن است ما هم آلوده شویم.نکند خدای نخواسته شیطان یا نفس اماره ما را به گناه بکشد.ما نباید به خودمان مغرور شویم و فکر کنیم که ما محفوظ مانده ایم و لغزش نداریم.این برخلاف احتیاط است و ما باید از این جهت خیلی مواظب باشیم.

امام زین العابدین(علیه السلام) در دعای ابوحمزه ثمالی می فرماید:«خدایا،من اگر وقتی معصیتی کردم،نه به این خاطر بود که ربوبیت و خدائی تو را منکر بودم و نه به دلیل این بود که امر تو را سبک شمردم و نه به این جهت بود که وعده تو را که گناهکار در قیامت عذاب می شود و به جهنم می رود،هیچ گرفته باشم.خدایا،این گونه نیست،اما خدایا چه کنم؟«خطیئة عرضت؛ خطاست و پیش می اید»و «سوّلت لی نفسی؛نفس اماره هم علیه من کمک می کند»یعنی بد را خوب جلوه می دهد،«و اعاننی علیها شقوتی؛بدبختی و شقاوت من هم کمک می کند».

این حال ماست و باید این جهت را در نظر داشته باشیم که ما نیز در شمار بندگان خدا هستیم.ممکن است پیش بیاید و اشتباه کنیم،نکند که تنها به دیگران با چشم بدبینی نگاه کنیم و بار دیگران را به آسیاب بریزیم.بلکه باید از روزی که ما هم به گناه آلوده شویم،به خدا پناه بریم.

حضرت علی(ع) در اول خطبه 140 که مربوط به نهی از غیبت است،در مورد افرادی که خداوند به آنها توفیق عصمت داده است، می فرمایند:«وانّما ینبغی لأهل العصمة و المصنوع الیهم فی السّلامة ان یرحموا اهل الذّنوب و المعصیة و یکون الشّکر هو الغالب علیهم و الحاجز لهم عنهم»

این لطف خداوند بوده است که آنها گناه نکرده اند.این افراد باید خدا و نعمت هایش را سپاس گویند که توفیق گناه نکردن یافته اند.

حضرت علی(ع) می فرماید:سزاوار است آنهایی که محفوظ از گناهند که به شکرانه این نعمت به اهل گناه ترحم کنند،تا چه رسد به اشخاصی که خودشان هم مرتکب گناه می شوند.

حضرت در دنباله خطبه،کسی را که پایش را در کفش دیگری می کند و گناه او را اینجا و آنجا بازگو می کند و پرده پوشی های خداوند را در مورد گناهان خویش از یاد می برد،سرزنش می کند و می فرماید:یادش باشد که اگر خدای نخواسته عیب های او ظاهر شود،مفتضح است:

«اما ذکر موضع ستر الله علیه من ذنوبه مما هو اعظم من الذّنب الّذی عابه به؛ایا یادش نیست،موقعی را که خداوند گناهان او را پوشاند،گناهی که بزرگتر است از آن گناهی که دیگری کرده است و او عیب می گیرد؟»،«و کیف یذمّه بذنب قد رکب مثله!؛چگونه او را به گناهی مذمت می کند که خود مثل آن را مرتکب شده است!»

بر فرض که این آدم غیبت کن،عین گناه او را انجام نداده،که شاید هنرش را نداشته است،اما تنها هنرش،بی تحقیق حرف زدن است.این گناه است.

می فرماید:«فان لم یکن رکب ذلک الذّنب بعینه؛پس،اگر آن کسی که عیب می گیرد،عین گناه را مرتکب نشده است» «فقد عصی الله فیما سواه مما هو اعظم منه؛اما،عصیان خدا را کرده است در غیر آن گناه،و گناه دیگری را مرتکب شده است که از گناه آن شخص بزرگ تر است»،«و ایم الله لئن لم یکن عصاه فی الکبیر؛قسم به خدا کسی که غیبت می کند،اگر خدا را در«گناه کبیره»معصیت نکرده» «و عصاه فی الصّغیر؛در«گناه صغیره» خدا را معصیت کرده است» «لجرأته علی عیب الناس اکبر؛همین که به خود جرأت بدهد و عیب این و آن را بگوید، این خود بزرگ تر از گناه دیگری است».

«یا عبدالله،لاتعجل فی عیب احد بذنبه فلعلّه مغفور له؛ای بنده خدا، در عیب گرفتن و غیبت کردن بر کسی شتاب نکن،شاید آن گناه آمرزیده و اسباب توبه و پشیمانی شود»،«و لاتأمن علی نفسک صغیر معصیة فلعلک معذّب علیه؛اما اگر خودت گناهی کوچک انجام دادی، این باید تو را ناراحت کند؛شاید به دلیل همین گناه کوچک عذاب شوی».

«فلیکفف من علم منکم عیب غیره لما یعلم من عیب نفسه؛ پس،هر یک از شما که عیب دیگری را می داند،باید از آن عیب خود را باز دارد، به جهت آنکه به عیب خود داناست»، «ولیکن الشّکر شاغلاً له علی معافاته مما ابتلی به غیره؛و باید سپاس دوری از گناهی که دیگران مبتلا به آن هستند،او را به خود مشغول سازد و سپاسگزاری از این نعمت به او مجال ندهد که عیب دیگری را بازگو کند».

به هر حال،این یکی از جهات عبرت است که ما باید از معنی عبرت دریابیم که خدای نخواسته ممکن است،خودمان هم به گناه دچار شویم. خیلی وقتها ممکن است که قضایا خوب روشن نباشد؛ما نباید که حیثیت خودمان را از بین ببریم آنهایی که اهل علم هستند همین اهل علم بودن،وظیفه انسان را نسبت به دیگران سنگین تر می کند باید بیشتر مواظب باشیم،چون با گناهی کوچک آبروی خود که هیچ، ممکن است آبروی دیگران را نیز ببریم».

البته عبرت گرفتن که این عالم بزرگوار به آن اشاره کرده تنها یکی از دلایل قصه گویی قرآن است و این امر دلایل دیگر هم دارد،اما باید گفت برخی از آن دلایل دیگر نیز مترتّب بر هم همین دلیل است و عبرت گرفتن بزرگ ترین هدف قصه گویی قرآن می باشد.

نویسنده : فاطمه آزادی نژاد

منابع: 

بشارت ، بهمن و اسفند 1387 - شماره 69