وحى و تفاوت آن با تجربه دينى

چكيده

به عقيده برخى دين‏پژوهان و متكلّمان غربى وحى مجموعه‏اى از حقايق درباره خداوند نيست، بلكه كتب مقدّس محصول كوشش‏هاى انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى هستند كه ضمن عصرى بودن در قالب تجربه بشرى بروز مى‏يابند. از اين‏رو، وحى و تجربه دينى در بُعد پديدارشناسى تجربه دينى يكسان انگاشته شده است.

     هدف اين مقاله ضمن روشن ساختن معناى وحى و تجربه دينى و ارائه برخى نظريات مطرح در هر مورد به تبيين تفاوت وحى با تجربه دينى مى‏پردازد. روش پژوهش، مرورى و كتابخانه‏اى است كه پس از بيان برخى نظريات در باب موضوع، به نقد و بررسى آنها پرداخته است.

     براساس يافته‏هاى اين پژوهش، كه با ارائه 20 تفاوت عمده ميان وحى و تجربه دينى به دست آمد، معلوم شد كه منشأ وحى، براى گيرنده وحى (پيامبران) روشن است و به همين علّت، پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمى‏شوند. وحى قرآن، در طول و عرض كامل و تمام است و تاكنون هيچ تجربه‏اى دينى يا شهودى عرفانى نتوانسته است به پاى آن برسد.

كليدواژه‏ها: وحى، تجربه دينى، معناى گزاره‏اى وحى، معناى غيرگزاره‏اى وحى.

 

مقدّمه

قرآن مقدّس‏ترين حقيقت دينى در نزد مسلمانان است. اين كتاب كه هيچ شكّى در آن نيست، هدايتگر عالميان بوده و شفابخش تمامى دردها و آلام بشريت در هر عصرى است. كتابى كه از هرگونه شك مبراست: «تَنزِيلُ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ.» (سجده: 2)

     با اين حال، در جهان غرب و به طور عمده دنياى مسيحى، به دليل عيب و نقص و تحريف و ضعف كتب عهد عتيق و جديد و نارسايى آموزه‏هاى مذكور، نظريات گوناگونى پيرامون واقع‏نمايى، معرفت‏زايى، فهم‏پذيرى و از همه مهم‏تر وحيانى بودن يا نبودن آموزه‏هاى كتب مقدس بيان گرديده، كه صرف‏نظر از درستى يا نادرستى آن عقايد و آراء در مورد عهدين، بى‏شك تعميم آن نظرات به قرآن كريم جفا در حق بشريت و خطايى بزرگ بوده كه آثارى مخرّب در پى خواهد داشت.

     يكسان‏انگارى وحى بى‏ريب الهى با تجربه غيرمعصومانه بشرى، يكى از آموزه‏ها و نگرش‏هاى جديد برخى دين‏پژوهان است. هرچند خودِ غربى‏ها كمتر درصدد تعميم آن به قرآن برآمده‏اند، ولى به اين دليل كه اولاً، حرف آنان عام بوده و ناگزير شامل قرآن نيز مى‏شود و ثانيا، اينكه برخى پيروان شرقى آنان بدون توجه به لوازم اين نظريات و بعضا عامدانه همان مطالب را بر قرآن نيز جارى ساخته‏اند، پاسخ‏گويى و نقد و بررسى آراء مربوطه ضرورت دارد. ما در اين گفتار كوشيده‏ايم ضمن بيان معناى وحى و تجربه دينى، تفاوت آنها را بررسيم.

     تجربه دينى چيست؟ چه تفاوت و شباهتى با وحى دارند؟ برخى از متكلّمان و فلاسفه دين از بحث تجربه دينى براى توجيه معتقدات دينى استفاده كرده‏اند. از اين‏رو، سؤال مطرح مى‏شود كه آيا تجربه دينى مى‏تواند باورهاى دينى را توجيه كند؟ و كدام دسته از باورها را؟ و آيا تجربه دينى مى‏تواند منبعى معرفتى مانند وحى باشد؟

 

نظر اسلام پيرامون وحى و حقيقت آن

وحى در اصل به معناى اشاره سريع است. طبرسى فرموده: «ايحاء» القاى معنى است به طور مخفى، و نيز به معنى الهام و اشاره است. و اگر وحى و ايحاء را تفهيم خفى و كلام خفى معنى كنيم جامع تمام معانى خواهد بود.1

     آيت‏اللّه معرفت در تعريف وحى مى‏گويد: وحى پديده‏اى روحانى است كه در بعضى مردم پديد مى‏آيد كه با آن به ويژگى‏هاى روحى ممتاز مى‏گردند كه آنان را سزاوار اتصال با ملأ اعلى مى‏گرداند و اين مكاشفه در باطن نفس است و يا با شنيدن كه گيرنده وحى احساسى ناگهانى را درمى‏يابد كه از خارج وجودش بر او نازل مى‏گردد و برخاسته از ضمير خود او نيست.2

    آيت‏اللّه جوادى آملى معتقد است: هرچند معناى جامع وحى، يكى است و به طور مشترك معنوى مطرح است، ليكن تفاوت عميق ميان اين مصاديق به قدرى است كه زمينه احتمال اشتراك لفظى را فراهم مى‏كند. اما وحى انبيا ويژگى خود را دارد كه هرگز نبايد با ساير مصاديق حتى با تجربه دينى عارفان برجسته، اشتباه شود. همچنين بايد دانست كه وحى اگر به حكم انشايى تعلّق بگيرد و دستور جديد به همراه داشته باشد، از سنخ تشريع است و مخصوص پيامبران مى‏باشد. اما اگر به فعل و عزم و اراده و انگيزه و مانند آن تعلّق بگيرد و از سنخ حكم انشايى نباشد، اختصاصى به پيامبر ندارد.3

    واژه وحى در قرآن به همان معناى جامع خود در چهار مورد به كار رفته است: 1. اشاره پنهانى؛ 2. هدايت غريزى؛ 3. الهام (سروش غيبى) كه شامل وسوسه‏هاى شيطان نيز مى‏شود؛ 4. وحى رسالى؛ وحى بدين معنا شاخصه نبوت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است.4

    مطابق آموزه‏هاى‏قرآن‏وحى‏رسالى‏خودبر سه‏گونه است:

     1. وحى مستقيم؛ يعنى القاى مستقيم و بى‏واسطه مطلبى بر قلب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله؛

     2. خلق صوت؛ يعنى رسيدن وحى به گوش پيامبر، به گونه‏اى كه كسى جز او نشنود؛

     3. القاى وحى به وسيله فرشته وحى.

هر سه نوع وحى رسالى در آياتى از قرآن مذكور است.5

    علّامه طباطبائى در مورد كيفيتِ گرفتن وحى توسط پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معتقد است: پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرآن را از فرشته وحى با نفس خود يعنى با تمام وجود خود تلقّى مى‏كرد نه از راه گوش [ظاهرى و حسى.6] اين گرفتن ـ چنان‏كه بيان شد ـ بر سه نوع است كه يك نوع آن بدون واسطه و دو نوع ديگر با واسطه مى‏باشد.

     علّامه طباطبائى در جايى ديگر مى‏گويد: علاوه بر اينكه معانى قرآن از جانب خداوند مى‏باشد، الفاظ آن هم از ناحيه اوست. و نيز مراد از قلب، حقيقتى است از انسان كه ادراك و شعور را به آن نسبت مى‏دهند و اينكه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگامى كه به او وحى مى‏شد، هم مى‏ديد و هم مى‏شنيد، اما بدون اينكه دو حس بينايى و شنوايى‏اش به كار بيفتد، همچنان‏كه در روايت آمده كه حالتى شبيه به بيهوشى به آن جناب دست مى‏داد.

     پس پيامبر، همان‏گونه كه ما شخصى را مى‏بينيم و صدايش را مى‏شنويم، فرشته وحى را مى‏ديد و صدايش را مى‏شنيد، اما بدون اينكه دو حاسه بينايى و شنوايى مادى خود را همچون ما به كار گيرد.7

    بدين ترتيب، وحى را در معناى اخص آن، كه مربوط به پيامبران مى‏شود و قطعا از تجربه دينى و تجربه عرفانى متمايز مى‏باشد، مى‏توان چنين تعريف نمود: ابلاغ و القاى مطلبى از جانب خداوند به طرق سه‏گانه مذكور بر قلب پيامبر و رسول برگزيده خويش.

     اين پيام و القا بر آخرين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، كه بدون هيچ تحريفى به ما رسيده است، يكى از نام‏هايش «قرآن» است. عدم تحريف قرآن مورد اتفاق تمامى انديشمندان مسلمان از زمان نزول قرآن تا امروز است كه كتاب‏ها و رسائل زيادى پيرامون آن به رشته تحرير درآورده و پاسخ‏هاى قاطعى به شبهات مطرح‏شده در اين زمينه بيان نموده‏اند.8 بر اين مطلب، هم شواهد تاريخى وجود دارد و هم دلايل روايى و عقلى.

 

توقيفى بودن لفظ و محتواى وحى قرآنى

مطلب قابل توجه ديگرى كه در برخى گفتارهاى قديم و جديد مطرح گرديده، اين است كه آيا هم محتواى قرآن و هم الفاظ آن وحى است يا اينكه فقط محتوا وحى بوده و لفظ از آن پيامبر مى‏باشد؟

     در اين مورد، چهار حالت را مى‏توان تصوّر نمود:

     1. هم لفظ و هم محتوا از پيامبر است و وحى چيزى جز همان تجربه نبوى نيست؛

     2. هم لفظ و هم محتوا از جانب خداوند بوده و پيامبر هيچ نقشى در آن ندارد؛

     3. لفظ از جانب خداوند است و محتوا از جانب پيامبر؛

     4. محتوا از جانب خداوند است و لفظ از جانب پيامبر.

     از اين چهار حالت، حالت سوم را به دليل دور از عقل بودن كسى تاكنون بيان نكرده است، ليكن سه نظر ديگر كم و بيش قائلان و طرف‏دارانى دارد. البته مى‏توان نظريات ديگرى را نيز تصوّر كرد كه ـ مثلاً ـ كسى بگويد: معنا از سوى خداوند باشد و لفظ از سوى جبرئيل، يا صورت‏هاى ديگرى از شركت خدا و جبرئيل در وحى يا پيامبر و جبرئيل در وحى كه يا اساسا كسى بر اين باور نبوده يا شمار معتقدان چنين عقايدى بسيار اندك است، به گونه‏اى كه قابل اعتنا و توجه نيستند. بنابراين، سه حالت ديگر ذكرشده را بررسى مى‏كنيم.

     طرف‏داران نظر چهارم، چنين نظر دارند كه معانى قرآن كريم از سوى خداوند و الفاظ آيات از سوى رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاست؛ به اين معنا كه پيامبر به شيوه‏هايى كه ذكر آن رفت معانى را دريافته و به سليقه خود با توجه به ادبيات زمان و مكان خود در قالب الفاظ ريخته و بيان نموده است.

     طرف‏داران نظر اول همان‏هايى هستند كه وحى را تا حدّ تجربه دينى فروكاسته‏اند. از جمله آقاى سروش كه مى‏گويد: «پيامبرى نوعى تجربه و كشف بود. چنين بود كه تجربه پيامبرانه مرتب تكرار مى‏شد، نه اينكه فقط يك بار وحى بر پيامبر آمده باشد يا فقط يك نوبت به معراج رفته باشد و باقى عمر بر سر آن گنج بنشيند و از آن خرج كند، بلكه باران رحمت وحى مستمرا بر او مى‏باريد و او را طراوت و شكوفايى بيشتر مى‏بخشيد. لذا پيامبر تدريجا هم عالم‏تر مى‏شد، هم متيقن‏تر، هم ثابت‏قدم‏تر، هم شكفته‏تر، هم مجرب‏تر و در يك كلام پيامبرتر.»9

    ضعف اين نظرگاه و نيز نظر چهارم با تبيين نظر دوم روشن خواهد شد.

     قايلان به نظر دوم عقيده دارند كه هم الفاظ و هم معانى آيات قرآن كريم از سوى خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شده و آن حضرت بدون هيچ دخالتى عين همان چيزى را كه دريافته، ابلاغ و اعلان نموده است. ايشان براى نظر خويش دلايلى دارند:

     الف. در قرآن آياتى وجود دارد كه اين نظر را تأييد مى‏كند مبنى بر اينكه هم الفاظ آيات و هم محتوا و معنى آنها از سوى خداوند است؛ از آن جمله:«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (يوسف: 2)؛ ما قرآن را به زبان عربى نازل كرديم تا شما در مورد آن انديشه كنيد. اين آيه به صراحت بيان مى‏كند كه لفظ آيات نيز از جانب خداست.

     نيز در جايى مى‏فرمايد: آنچه را از خدا بر تو وحى شد تلاوت كن كه كلمات قرآن را هيچ كس نمى‏تواند تغيير دهد و هرگز جز درگاه او پناهى نخواهى يافت.10 معلوم است كه «تلاوتْ» در مورد لفظ و مطلبى است كه از ديگرى باشد و در مورد الفاظ خود گوينده تلاوت كاربرد ندارد.

     همچنين در آيات 4 سوره «مزمّل» و 16 تا 19 سوره «قيامت» اولاً، به صراحت ترتيب لفظ پيش از بيان معنى از جانب خداوند عنوان شده است؛ چه اينكه عجله نكردن در قرائت مربوط به لفظ است. ثانيا، معلوم است كه قرائت نيز مانند تلاوت در مورد سخن غير، معنى مى‏دهد و كسى سخن خود را دفعه اول قرائت نمى‏كند، بلكه هر كس به سخن خود تكلّم مى‏نمايد. مگر اينكه كسى پيش از اين از خود سخنى ساخته و پرداخته باشد و در درون مضبوط باشد يا در بيرون مكتوب، تا آن را قرائت نمايد. و اين مطلب توسط آيه شريفه نفى شده است كه مى‏فرمايد: ما خودمان قرآن را برتو مى‏خوانيم، سپس تو آن را قرائت كن.

     دليل ديگر اينكه اگر لفظ قرآن از جانب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باشد، وصف معصومانه بودن خود را از دست مى‏دهد و در نتيجه، با اوصاف حكمت و هدايتگرى خداوند متعال منافات پيدا مى‏كند. همچنين هرگونه دخالتى در قرآن، چه در متن و چه در لفظ، تحريف است كه آن را از اعتبار مى‏اندازد.

     علاوه بر اين، ديگر نمى‏توان ميان وحى الهى با گفتار نبوى تمييزى قايل شد. حال آنكه تمام عالمان اديب و اديبان عالم بر اين سخن متفق و معترفند كه ميان آيات قرآن و احاديث نبوى تفاوت معنادارى وجود دارد؛ چراكه از جنبه زيبايى‏شناختى و فصاحت و بلاغت، سخن‏سنجان نكته‏دان هيچ كلامى را با قرآن نمى‏توانند مقايسه كنند.

     در هر حال، عدم توجه به معناى وحى و تفكيك آن از تجربه دينى بشر و نيز بى‏دقتى در تعابير قرآن و مدّعيات پيامبران موجب گرديده است تا نظرياتى خلاف واقع بيان شود. تفقّه تاريخى و معنايى و ادبى و روايى و نيز تعقّل در اهداف رسالت و توجه به صفات هدايتگرى و لطف و حكمت حق‏تعالى راهى باقى نمى‏گذارد جز اينكه بپذيريم:

     1. وحى الهى بر پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، امرى جداى از تجربه دينى و حتى تجربه عرفانى است، هرچند پيامبر نيز در موارد غير از وحى، تجربه عارفانه داشته است.

     2. محتوا و لفظ قرآن هر دو از جانب خداوند بوده و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هيچ تغييرى در محتوا و لفظ نداده است.

 

نظر مسيحيان پيرامون وحى

از نظر مسيحيان، كامل‏ترين وحى نه در كتاب، بلكه در انسان منعكس شده است. مسيحيان باور دارند كه مسيح در زندگى و شخص خود، خدا را منكشف مى‏سازد و اراده او در مورد بشر را بيان مى‏كند. بر اساس اين اعتقاد، كتاب مقدّس به چيزى فراتر از خود دعوت مى‏كند و بر ماست كه پيوسته ايمان خود را به مسيح و پيامى كه خدا در وى قرار داده است زنده و تقويت كنيم. كسانى هم كه عهد جديد را نوشته‏اند، درصدد بودند تجربه خويش را از عيسى به ديگران برسانند.11

    انديشمندان مسيحى در دو سده اخير، عالى‏ترين گونه وحى را تجلّى خداوند در وجود حضرت عيسى عليه‏السلام دانسته و وحى و انكشاف گزاره‏اى را از انكشاف و وحى غيرگزاره‏اى تمييز داده‏اند. آنها بر اين باورند كه خداوند خود را به گونه‏ها و شيوه‏هاى مختلف براى آدميان منكشف مى‏سازد كه يكى از آنها انكشاف در قالب پيام لفظى است. مثلاً، در كتاب مقدّس عبرانيان آمده است: خدا كه در زمان سلف به اقسام متعدد و راه‏هاى مختلف به وساطت انبيا با پدران ما تكلّم نموده، در اين ايام آخر به ما به وساطت پسر خود متكلّم شد.12

    برخى از نويسندگان مسيحى، انكشاف خداوند را در دو دسته عمومى و خصوصى جاى مى‏دهند. دسته اول شامل انكشاف خدا در طبيعت، تاريخ و وجدان انسان مى‏شود و دسته دوم شامل معجزات و پيش‏گيرى‏هاى پيامبران، هرچند آنان بايد همه جهانيان را در اين گنج باارزش سهيم سازند. از ديگر موارد انكشاف خاص تجلّى خداوند در تجربيات شخصى كتاب مقدّس و وجود حضرت عيسى مسيح عليه‏السلام است. انكشاف اراده يا پيام خداوند براى انسان «وحى گزاره‏اى» ناميده مى‏شود. البته اين مسئله به معناى وحيانى دانستن الفاظ نيست، بلكه به اين معناست كه نويسندگان كتاب مقدّس از الهام‏هاى الهى برخوردارند؛ چنان‏كه گويى روح‏القدس پيام الهى را در جان آنان مى‏دمد.13

    به نظر بسيارى از روشن‏فكران اروپا در سده هجدهم، همه بنيان‏گذاران مكاتب دينى و به ويژه پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فريب‏كار بوده‏اند كه ارتباط با منبع وحى را وسيله‏اى براى رسيدن به مقاصد و منافع خويش قرار داده‏اند، هرچند هدفشان (نجات جامعه از گرداب مشكلات و فسادهاى اخلاقى) امرى پسنديده و مقدّس بوده است.

     برخى ديگر، با تأكيد بر صداقت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفته‏اند: صداقت او دليل بر حقانيت پندارهايش نيست. از نظر آنان، در روح پيامبران انديشه‏هايى پديد مى‏آيد كه به گمان آنها وحى الهى است. بر اين اساس، آنچه را كه پيامبر راهنمايى‏هاى الهى مى‏پندارد، چيزى جز تجلّى حالات و خصوصيات روانى او نيست.

     ويليام مونتگمرى وات نيز وحى را تخيّل خلّاق پيامبر مى‏نامد.14 او مى‏گويد: گفتن اينكه محمّد[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله] در عقايد خود يك‏دل و راستگو بوده، دليل آن نيست كه معتقدات وى همه درست بوده است؛ ممكن است كسى در موضوعى يك‏دل باشد، ولى اشتباه كند. براى نويسندگان مغرب‏زمين نشان دادن اينكه محمّد[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله]ممكن است اشتباهاتى كرده باشد، چندان دشوار نيست.15

    مسيحيان معتقدند كه خداوند كتاب‏هاى مقدّس را به وسيله مؤلفانى بشرى نوشته است و بر اساس اين اعتقاد، مى‏گويند: كتاب‏هاى مقدس يك مؤلف الهى و يك مؤلف بشرى دارند.

     از نظر مسيحيان، خدا مؤلف نهايى كتاب مقدّس است؛ جز اينكه اين عمل را از طريق مؤلّفان بشرى كه كارگزاران وى بوده‏اند، به انجام رسانده است. مؤلّفانِ بشرى كتاب مقدّس هريك در عصرى خاص مى‏زيسته و به رنگ زمان خود درآمده بوده‏اند.16

    مسيحيان هرگز نمى‏گويند عيسى كتابى به نام انجيل آورد. آوردن وحى توسط عيسى به گونه‏اى كه مسلمانان در مورد قرآن و پيامبر اسلام معتقدند در مسيحيت جايى ندارد. مسيحيان عيسى را تجسّم وحى الهى مى‏دانند و به عقيده آنان، وى نه حامل پيام، بلكه عين پيام بوده است. بدين سبب، ما مسيحيان خواستار انجيلى نيستيم كه عيسى آن را نوشته يا به شاگردانش املا كرده باشد.17

    ايان باربور نيز در تبيين نظر برخى معتقدان به تجربه دينى مى‏گويد: خداوند وحى فرستاده است، ولى نه به املاى يك كتاب معصوم، بلكه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران و بنى‏اسرائيل. در اين صورت، كتاب مقدّس «وحى مستقيم» نيست، بلكه «گواهى انسان بر بازتاب وحى» در آينه احوال و تجارب بشرى است.18

 

نظر مسلمانان پيرامون وحى

در مقابل اين عقيده، مسلمانان عقيده‏اى عقلى و نقلى نسبت به قرآن كريم دارند. ايشان معتقدند: برترين نعمت خداوند يعنى قرآن كريم «احسن‏الحديث» بوده و جز حق و حقيقت نيست: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ.» (آل‏عمران:3)

     قرآن بهترين سخن و زيباترين كلامى است كه خداى سبحان نازل فرموده؛ چه از نظر الفاظ و عبارات و فصاحت و بلاغت و چه از نظر محتواى غنى و انسان‏سازش.

     مرحله نازله قرآن كريم كه به صورت الفاظ عربى است و جامعه انسانى در خدمت آن قرار دارد، رقيق‏شده ام‏الكتاب است كه مرحله عاليه قرآن مى‏باشد. خداوند آن حقيقت متعالى ام‏الكتاب و كتاب مكنون را تنزيل داده و رقيق نموده و در قالب مفاهيم و الفاظ بر پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل فرموده است تا براى عموم مردم قابل درك‏وتعقّل‏باشد.19

    تنزّل قرآن به نحو تجلّى است؛ يعنى در عين حال كه معارف آن به دست مردم رسيده، مرحله اعلايش در مقام لدن، نزد خداى علىّ حكيم و مرحله عاليه‏اش، در دست فرشتگان «كرام برره» است. بنابراين، قرآن كريم يك حقيقت ذومراتب است. اين مراتب هم ارتباط جلوه‏اى با يكديگر دارند و هر مرتبه‏اى جلوه مرتبه فوقانى و رقيق‏شده آن است و از نظر وجودى، وابستگى تمام به مرتبه فوقانى خود دارد و از اين حيث، تصوّر مراتب منفك و جدا از هم براى قرآن، تصوّر درستى نيست.20

    تصوير روشن و بيان حقيقت قرآن در كلام مفسّر و معلِّم و بلكه تجسّم علمى و عملى قرآن يعنى على عليه‏السلام به زيبايى و شيوايى در مواضعى از نهج‏البلاغه از جمله در خطبه 198 آمده است. مطالعه اين گفتارها به درستى و خوبى تمايز و تفاوت قرآن را به عنوان كلام وحيانى معصومانه خداوند با كتب ديگر آسمانى نشان مى‏دهد.

     از ديد يك مسلمان و بلكه آموزه‏هاى قرآن و احاديث، قرآن كريم چيزى جز وحى الهى نيست. وحى خداوند معصومانه به نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيده و آن‏گاه در قالب كتاب معصومانه به بشر ارائه شده است. قرآن هم محتوا و هم الفاظش بيانگر وحى الهى است و به زبان و بيانى فصيح و بليغ و روشن و روان در اختيار بشر قرار دارد تا با تمسّك به آن بشر بتواند قوس صعود كمالى خود را از دنيا تا اخرى، از ظاهر تا باطن يا از ذرّه تا ذروه و از انسان بودن تا خداگونه شدن و جاودانگى و لذّت و حيات ازلى بپيمايد. از اين‏رو، هيچ شبهه و خطا و نقص و نقضى در آن راه ندارد و بلكه عارى از هرگونه شبهه‏اى است.21

    آموزه‏هاى قرآن به گونه‏اى است كه در نهايت اراده الهى بر آن است تا جهانگير شده و براى هميشه باقى بماند.22 قرآن كتابى است در نهايت استوارى و روشنى. ظهر و بطن آن روشنگر و هدايت‏كننده است: «الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ.»(حجر: 1) لفظ و محتواى آن هر دو از جانب خداى سبحان است23 و پيامبر در بيان و ابلاغ و ترجمان قرآن، هيچ چيزى از خود، نه بر آن مى‏افزايد و نه از آن مى‏كاهد.24 پيامبر هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد، آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده است، نمى‏باشد؛ چراكه اگر بخواهد آيات را كم يا زياد كند مجازات مى‏شود.25 قرآن كتابى است كه مى‏خواهد بشريت را از ظلمت‏هاى جهالت، بطالت، خسارت، ضلالت و شرك و تيه و تباهى به وادى نور و روشنايى حقيقت و هدايت و سعادت دنيايى و آخرتى ببرد.26

    بنابراين، از ديد قرآن و معتقدان به آن، قرآن مجيد جز وحى الهى نيست و خداوند نه در شخص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بلكه در قرآن تجلّى نموده است. چنان‏كه على عليه‏السلام به عنوان برترين شاگرد مكتب قرآن و مفسِّر و مؤوِّل آن مى‏فرمايد: خداوند براى بندگانش در كتابش تجلّى كرد بدون آنكه او را ببينند و قدرت خود را به همه نماياند و از قهر خود ترساند.27 البته خداوند سبحان تجلّى عامّى هم دارد كه در مورد همه مخلوقات جريان داشته و اختصاصى به پيامبران ندارد؛ چنان‏كه على عليه‏السلامفرمود.28

    به هر حال، وحى از جانب خداست و انسان گيرنده وحى تأثيرى بجز پذيرش و دريافت آن ندارد.29

 

معناى گزاره‏اى وحى

وحى گزاره‏اى يعنى جنبه باطنى و درونى وحى كه بر قلب پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله القا شده است. وحى گفتارى جنبه مشهود و بيانى وحى است كه در قالب الفاظ به‏بشر عرضه مى‏شود.

     مسيحيان تا قرن هجدهم ميلادى، جز معناى گزاره‏اى برداشت ديگرى از وحى نداشتند، اما در دو سده اخير، برداشت غيرگزاره‏اى از وحى رواج روزافزونى يافته است.

     پژوهش‏هاى نوين در كتاب مقدّس موجب شد عدّه‏اى از مسيحيان تفسير تازه‏اى از وحى ارائه دهند و به جاى پذيرش يك كتاب عارى از خطا، بر حضور خداوند در زندگى مسيح و ديگر پيامبران تأكيد ورزند. كارل بارت، متكلّم قرن بيستم پروتستان، در اين‏باره مى‏گويد: وحى اصلى همانا شخص مسيح است؛ كلمه اللّه در هيأت انسانى. كتاب مقدّس يك مكتوب صرفا بشرى است كه بر اين واقعه وحيانى شهادت مى‏دهد. فعل خداوند در وجود مسيح و از طريق اوست، نه در املاى يك كتاب معصوم. هم از اين‏روى، هر آنچه را كه انتقاد تاريخى و تحليل مستند درباره محدوديت‏هاى بشرى نويسندگان كتاب مقدّس مى‏گويد، مى‏توان به سمع قبول شنيد.

     مهم‏ترين دليل مسيحيان بر انكشاف خداوند در مسيح، بخش‏هايى از كتاب مقدّس، به ويژه نوشته‏هاى پولس و يوحنا است. در آيات آغازين انجيل يوحنا در اين‏باره چنين آمده است: در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود... و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستى و جلال او را ديديم؛ جلالى شايسته پسر يگانه پدر.30

    در ميان انديشمندان مسلمان، برخى عقيده دارند: وحى اسلامى دو لايه دارد: لايه مشهود و لايه باطنى.

     لايه مشهود و برتر وحى اسلامى ويژگى زبانى دارد و سخن خود خداست. پيامبر تجربه خود را در قالب زبان عربى براى ديگران بيان نكرده و يا حقايقى را كه بر قلبشان نازل شده‏اند به صورت زبان عربى و قرآن درنياورده‏اند، بلكه قرآن خود كلمات خداست؛ خدا به زبان عربى با پيامبر سخن گفته است. ما با اين لايه مشهود سر و كار داريم و مبناى تفكّرات اسلامى ماست.

     لايه باطنى و درونى وحى، وحى غيرگفتارى است. در مواردى هم حقايقى به قلب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله القا مى‏شد. همه وحيى كه بر پيامبر نازل مى‏شد، صورت زبانى نداشت. پيامبر به عالم غيب آگاهى پيدا مى‏كردند و از حقايقى خبر مى‏يافتند. اين آگاهى‏ها به صورت وحى گزاره‏اى بودند و چه بسا ديگران از آنها اطلاع نمى‏يافتند.

     لايه مشهود و برتر وحى اسلامى «وحى گفتارى» و لايه باطنى آن «وحى گزاره‏اى» است.31 وحى تدريجى، وحى گفتارى و وحى دفعى، غيرگفتارى و گزاره‏اى بوده‏است.32

    هرچند اين نكته جديدى نيست؛ چراكه از نگاه مسلمانان، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تمامى زندگى خود معصوم است، چه هنگام تلقّى وحى و چه در مواقع ديگر. بنابراين، از ديد اهل نظر، همه زندگى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مأخوذ از وحى است. وحى گفتارى به او همان قرآن است و وحى گزاره‏اى، تجربه معصومانه نبوى؛ چراكه پيامبر نفس كلى بوده و اتصال نفس او با جبروت و لاهوت جز انكشاف حق و راستى نمى‏تواند باشد.

 

تجربه دينى

على‏رغم اينكه شايد هيچ عبارتى در انديشه‏هاى كلامى جديد ابهام‏آميزتر از تجربه دينى نباشد و به همين دليل، هر كسى مى‏تواند تعريفى از تجربه دينى داشته باشد كه لزوما با تعريف ديگران يكى نباشد، ولى بر اساس آنچه بيان شد مى‏توان دريافت كه تجربه دينى ترجمان غربى از وحى است كه البته از ديدگاه و منظر اسلامى خطا و نادرست مى‏باشد.

     با همين رويكرد غربى‏شده وحى است كه آقاى سروش صراحتا مى‏گويد: چون وحى تجربه دينى است و تجربه دينى درباره ديگر انسان‏ها نيز روى مى‏دهد، پس تجارب دينى ديگران نيز به فربهى و غناى دين مى‏افزايد و با گذشت زمان، دين بسط و گسترش مى‏يابد. از اين‏رو، تجربه‏هاى دينى عارفان، مكمل و بسط‏دهنده تجربه دينى پيامبر است و در نتيجه، دين خدا رفته رفته پخته‏تر مى‏گردد. اين بسط و گسترش نه در معرفت دينى، بلكه در خود دين و شريعت صورت مى‏گيرد.33

    تجربه دينى، برابر نهاد فارسى واژه انگليسى «Religious experience» است. در يك معناى گسترده، هرگونه احساس، حال، مشاهده و دريافت شخصى كه آدمى را به گونه‏اى با جهان ناپيدا و ماوراء طبيعت و نيروهاى غيبى حاكم بر انسان و ديگر موجودات عالم ماده مرتبط سازد و توجه آدمى را بدان‏ها معطوف دارد، تجربه دينى خوانده مى‏شود. در اين معناى عام، تجربه دينى شامل تجربه‏هاى بصيرت‏آميز كه مؤمنان از سر مى‏گذرانند نيز مى‏شود.

     اما تجربه دينى به معناى اخص آن، تجربه‏اى است كه در آن به نظر مى‏رسد خداوند خويش را به گونه‏اى بر انسان آشكار يا متجلّى ساخته است؛ تجربه‏اى كه شخص متعلّق آن را خداوند مى‏انگارد يا تجلّى خداوند در يك فعل يا موجودى كه به نحوى با خداوند مرتبط است. به ديگر سخن، تجربه دينى به معناى خاص آن عبارت است از گونه‏اى ظهور يا تجلّى خداوند بر شخص تجربه‏گر. به بيانى روشن‏تر، تجربه دينى، تجربه‏اى است كه شخص در آن حضور مستقيم خدا را احساس كند.

     تجربه‏هاى دينى ابعاد متنوع و متفاوتى دارد. بعد پديدارشناختى را كه موردنظر شلاير ماخر و اتو است، در اين مقاله مورد بررسى قرار داده‏ايم. بُعد روان‏شناختى هم مورد توجه ويليام جيمز است و آلستون و سوئين برن به بعد معرفت‏شناختى نظر دارند. تجربه دينى براساس رويه پديدارشناختى به عنوان گوهر دين و همسان‏انگارى با وحى و منشأ دين و مبنايى براى پلوراليسم دينى مطرح است. نيز توجيه معرفتى باور دينى توسط تجربه دينى عمده‏ترين مسئله معرفت‏شناسى تجربه دينى است. معرفت‏شناختى تجربه دينى و پديدارشناختى آن هرچند داراى تمايز هستند، ليكن به معناى عدم ارتباط آن دو نيست؛ زيرا اين هر دو از نتايج يكديگر بهره مى‏برند و با هم در تعامل‏اند.34

    مفهوم وحى در اديان از مفاهيم اساسى و بنيادين است، اما معناى يكسانى از آن در همه اديان وجود ندارد. معمولاً مسيحيان دو گونه وحى الهى را از هم تفكيك كرده‏اند:

     1. تجلّى خدا؛ بدين معنا كه خدا به صورت خاصى در حضرت عيسى براى بشر تجلّى و تجسّم يافته است.

     2. القاى حقايق از جانب خدا؛ يعنى خدا حقايقى را به صورت گزاره‏هايى القا مى‏كند.

     در اين ميان، مسيحيت بيشتر بر پايه وحى به معناى نخست استوار شده است. جان هيك مى‏گويد: يهوه، اللّه و خداى آسمانى مسيحيان كه هركدام شخصيت‏هاى الوهى و تاريخى‏اند، در حقيقت محصول مشترك ظهور كلى الهى و دخالت قوه مصوّره آدمى در شرايط خاص تاريخى هستند.35

    نيز مى‏گويد: به عقيده مصلحان دينى قرن شانزدهم، وحى مجموعه‏اى از حقايق درباره خدا نيست، بلكه خداوند از راه تأثير گذاشتن در تاريخ، به قلمرو «تجربه بشرى» وارد مى‏گردد. از اين ديدگاه، احكام، كلامى مبتنى بر وحى نيستند، بلكه كوشش‏هاى انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى به شمار مى‏روند.36

    شلاير ماخر گوهر دين را نوعى احساس و تجربه مى‏داند و استيس گوهر اديان را تجارب عرفانى برمى‏شمارد. از منظر پست‏مدرنيست‏ها، هر تجربه‏اى بر تفاسير و نظريات قبلى مبتنى است. ضمن آنكه اگر هر تجربه‏اى بر تفسير مبتنى است، هيچ نقطه شروع خنثايى وجود ندارد كه بناى معرفت را بر آن استوار سازيم. تفاسير و نظريات ما از خطا مصون نمى‏باشند. از اين‏رو، معارفى هم كه بر آنها مبتنى شده‏اند، قابل اطمينان نيستند. از سوى ديگر، هيچ زبانى هم نمى‏تواند همه واقعيت را وصف كند؛ زيرا زبان‏ها چشم‏اندازها و منظرهاى خاص بشرى‏اند كه انسان‏ها نمى‏توانند اين چشم‏اندازها را پشت سر گذارده و فارغ از آنها به واقعيت بنگرند.37

    تجربه دينى هرگونه تجربه‏اى است كه هر انسانى در ارتباط با خدا مى‏تواند داشته باشد.38

    ويليام پى آلستون، تجربه دينى را نوعى تجربه حسى مى‏داند كه نسبت به باورهاى ناظر به خداوند عمدتا همان نقش معرفتى تجربه حسى نسبت به باورهاى ناظر به جهان فيزيكى را ايفا مى‏كند. دوم، گزارش‏هاى فراوانى است كه از صاحبان تجربه دينى نقل شده است.39

    سرانجام اينكه مسيحيان معتقدند: اعتناى خداوند اين نبوده است كه يك كتاب معصوم املا كند يا تعاليم تخطى‏ناپذير و خطاناپذيرى القا كند، بلكه به منصه ظهور آوردن وقايعى در حيات افراد و جوامع بوده است. خود كتاب مقدّس سراپا يك مكتوب بشرى است كه حكايتگر اين وقايع وحيانى است.

40

حقيقت وحى و تفاوت آن با تجربه دينى

     1. يقينى بودن وحى

وحى از سنخ علم حضورى است و كامل‏ترين مراتب آن است كه انسان با جان و دل آن را مى‏بيند. وحى، عبارت است از: مشاهده حقيقتى كه آن حقيقت، مقوّم هستى انسان است و انسان با علم حضورى ناب، مقوّم هستى خود را كه خدا و كلام خداست مى‏يابد، چنان‏كه خود را مى‏يابد. وحى، يافتن است و پيامبر وقتى وحى را مى‏يابد، يقين دارد كه يافته او وحى است. از اين‏رو، وحى از سنخ تجربه دينى نيست تا اولاً، نياز به مشاهده مكرر داشته باشد و ثانيا، در ابتدا همراه با شك باشد.41

     2. خطاناپذير بودن وحى

پيامبر وقتى وحى را دريافت مى‏كند، چون واقع را آن‏گونه كه هست مى‏يابد، هرگز در تلقّى آن خطا نمى‏كند. خطا در جايى است كه باطل در آنجا راه دارد، چنان‏كه شك در جايى متصور است كه جز حق، چيز ديگرى را نيز در آن موطن راه داشته باشد. ليكن در موطن وحى يابى، باطل راه ندارد. از اين‏رو، نه خطا متصوّر است و نه شك.

     از ويژگى‏هاى وحى نبوى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين است كه در سه مقطع دريافت، حفظ و نگه‏دارى، املا و ابلاغ كلام خدا از هر خطا و اشتباهى مصون است. بنابراين، وحى، آگاهى‏اى است كه از راه شهود حقيقت براى پيامبران حاصل مى‏شود و پيامبر از همه جهات از سهو، نسيان و عصيان معصوم است.42

    از سوى ديگر، بايد دانست كه جهان به دو نشئه غيب و شهادت تقسيم مى‏شود. نشئه غيب، فراطبيعى، حق و صدق و خالص و كامل و تام است ولى نشئه شهادت، مشوب از حق و باطل و صدق و كذب و سَرَه و ناسره و كامل و ناقص و تام و معيب است. در نشئه حقّ سره، مجالى براى باطل نيست و پيامبران به آن بارگاه تشريف بار مى‏يابند و ديگران هرچند به آن بارگاه منيع نزديك شوند از كارگاه خيالى و وهم و آغشتگى و آميختگى مصون نيستند.43

 

     3. عدم وابستگى وحى به شرايط معنوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

اگر تجربه دينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همان وحى باشد، پس يا بايد غير از اوقاتى كه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وحى مى‏شده است، پيامبر تجربه ديگرى نداشته باشد يا بايد تمام تجربيات پيامبر، در قالب وحى بيان شوند، و اين هر دو نابجاست؛ چه اينكه «تجربه دينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مخصوص زمان دريافت وحى نبود، بلكه وى به دليل علوّ مقام الهى و معنوى و قلب پاك و نورانى خود، هنگام عبادات و مناجات دچار حالات معنوى و تجارب دينى مى‏شد و به دليل عظمت روحى همواره به خدا توجه داشت و در حال احساس تجربه دينى بود، در حالى كه هميشه در اين حالات وحى الهى دريافت نمى‏كرد. فقط در لحظات محدود و شرايط خاصى وحى الهى بر او نازل مى‏شد. بنابراين، نزول وحى الهى وابسته به حالات معنوى و تجربه دينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبود، بلكه وابسته به شرايط و نياز مسلمين به دريافت راهنمايى ويژه از طرف خدا بود. اگر وحى همان تجربه دينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تلقّى شود، دليل نام‏گذارى وحى به بخش خاصى از تجارب دينى وى نخواهد بود.»44

 

     4. مرجعيت وحى براى ديگران

وحى معصومانه ـ چنان‏كه در بند دوم بيان شد ـ براى ديگران حجت و مرجع و مصدر انديشه و عمل است. حال آنكه تجربه دينى خيلى كه اعجاز كند براى خود تجربه‏گر حجت است نه ديگران. آنچه را پيامبران الهى مدعى آن بودند اين است كه آنها پيام خداوند را براى همه مردم مى‏دانستند و به همين دليل، درصدد تبليغ آن برمى‏آمدند، حال آنكه هيچ كس ديگرى به تبليغ تجربه دينى خود نمى‏پردازد.

     قرآن كريم به عنوان وحى معصوم، خود را چنين معرفى مى‏كند: هدايت براى انسان‏ها،45 ذكر براى بشريت،46 هشدار براى جهانيان،47 شفا و رحمت،48 هدايت و شفا براى مؤمنان49 و تبيين‏كننده معارف، علوم و حقايقى كه انسان بدون استناد و استفاضه از قرآن نمى‏تواند به آنها برسد.50

    اين نكته‏اى است كه تاكنون كسى آن را انكار ننموده و به دليل كاركرد تاريخى و نتايج ملموس كه در بستر تاريخ علم بعد از نزول قرآن حاصل شده است قابليت انكار بعد از اين را هم ندارد.

 

     5. جامع بودن وحى

تجربه دينى عموما محدود به يك جنبه و ساحت است و آن هم وجود حقيقتى معنوى در جهان ـ چنان‏كه پيش از اين بيان شد ـ حال آنكه وحى همانند تجربه دينى معصومان و بلكه بالاتر از آن، مقام جمع‏الجمعى داشته و واجد تمامى مراتب و مدارج معرفت در همه ساحات و زمينه‏ها از قبيل،

شهودى، فلسفى، علمى، سياسى، عبادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، حقوقى، تاريخى، ادبى، هنرى و غيره است.

     البته ما اصرار و تأكيد داريم كه اين سخن اولاً، در مورد قرآن كريم صدق مى‏كند كه دلايل بسيار بر عدم تحريف آن وجود دارد نه در مورد كتب پيشين كه هم دلايل نقلى و عقلى بر تحريف آن وجود دارد و هم شواهد تاريخى گواهى بر آن مى‏دهد و ثانيا، در مورد تجربه دينى نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمّه اطهار عليهم‏السلام دست‏كم آن بخشى كه در صحت و سلامت آن، هم پذيرش عقلى هست و هم شواهد نقلى به كار مى‏رود. در واقع، تجربه دينى در عرض ساير معرفت‏هاست؛ ولى وحى اعم از همه آنها مى‏باشد.

 

     6. غيربشرى بودن لفظ و معنى در وحى

تجربه دينى متعارف، تعبيرى انسانى دارد، اما در وحى الهى لفظ و معنا از سوى خداست.51

 

     7. روشن بودن منشأ وحى

منشأ وحى، براى گيرنده وحى كه پيامبرانند روشن است و به همين علت، پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمى‏شوند؛ چون آگاهانه و با آغوشى باز به استقبال آن شتافته‏اند.52 در حالى كه تجربه دينى و دريافت‏هاى عرفانى مى‏توانند از الهامات غيبى راستين باشند يا از القائات شيطانى، وسوسه‏هاى نفسانى، اميال و احساسات.

 

     8. عدم پذيرش ادعاى وحى از هر كسى

ما مى‏توانيم ادعاى تجربه دينى داشتن يا كشف و شهود عرفانى را به آسانى از هر مدّعى بپذيريم، ولى ادعاى وحى را حتى با وجود اصرار زياد مدّعى نمى‏توانيم به سادگى بپذيريم؛ چراكه وحى پديده‏اى غيرعادى است كه پذيرش آن نيازمند مقدمات و شرايطى مخصوص به خود است.

 

     9. دينى بودن وحى

در حصول تجربه دينى، ضرورتى براى اعتقاد به خداى واحد وجود ندارد، بلكه براى معتقدان به اديان منكر وجود خدا هم ممكن است حاصل شود. در حالى كه وحى نه تنها به منكران خدا نازل نمى‏شود، بلكه در ميان معتقدان نيز فقط بر پيامبران فرو فرستاده مى‏شود.53

 

     10. نداشتن اختلاف و تناقض

در گزاره‏هاى وحيانى حتى با توجه به فاصله زمانى ميان آنها نقض و خلاف و تباينى يافت نمى‏شود، ولى در تجربيات دينى و حتى كشف و شهودهاى عرفانى، تضاد و تناقض و تعارض وجود دارد.

 

     11. اوصاف اختصاصى وحى

آنچه در قالب وحى بيان مى‏گردد واجد اوصافى مى‏شود كه فهم دقيق آن اوصاف، بسيارى از حقايق را روشن مى‏سازد، اوصافى از قبيل حكيم، مجيد، كريم، ذكر و... .

     در حالى كه هيچ تجربه دينى يا عرفانى چنين ويژگى‏ها و اوصافى را برنمى‏تابد، مگر آنچه توسط معصومان عليهم‏السلام صورت گيرد كه البته در درجه پايين‏ترى از حكمت و مجد و كرامت وحى رسالى قرار مى‏گيرند.

 

     12. هدايتگرى وحى در جنبه عملى

گزاره‏هاى وحيانى هر كدام به تنهايى ـ چه رسد در مجموع ـ راهگشا و چاره‏نمايى مسائل، مشكلات، مصائب و راهنمايى براى زندگى بشر هستند، حال آنكه تجربيات دينى از چنين ويژگى محرومند. در واقع، وحى وظيفه انسان را با خود، خدا و جهان تبيين مى‏كند، ولى تجربه دينى چنين قدرت و معجزى ندارد.

 

     13. جهان‏شناسى وحى در جنبه نظرى

گزاره‏هاى وحيانى، نمايى كلى و جزئى از هستى، هدف خلقت، مبدأ، معبر و معاد و ديگر مسائل در بعد نظر ارائه مى‏نمايند كه بدون آنها هرگز بشر نمى‏توانست آنچه را در عالم غيب است و در باطن هر ظاهرى بشناسد. اما اگر تمامى تجربيات بشرى را از ابتداى خلقت آدمى روى زمين تا امروز روى هم قرار دهيم، قطره‏اى از اين همه معارف وحيانى را هم نمايش نمى‏دهند چه رسد به اينكه جهان‏بينى، انسان‏شناسى، خداشناسى و ديگر معارف را بخواهند معرفى نمايند.

 

     14. تفاوت وحى با ساير كلمات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

وقتى روايات برجاى مانده از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را با قرآن مقايسه مى‏كنيم تفاوت محسوسى در سبك و نحوه بيان و آهنگ كلمات و تركيب جملات مشاهده مى‏نماييم.54 همچنين است تفاوت با احاديث ائمّه اطهار عليهم‏السلام.

 

     15. ارائه اخبار گذشتگان و آيندگان

در كشف و شهودهاى عرفانى و ديگر تجربيات دينى، اخبار تفصيلى احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام و ملل مختلف نمى‏آيد، اما در وحى مى‏آيد. بخش‏هايى از قرآن كريم به ذكر احوال اقوام گذشته، از گذشته‏هاى دور تا زمان نزول قرآن، اختصاص يافته است.55

 

     16. جهت‏نيافتگى وحى از فرهنگ زمانه

معمولاً مجموعه تعاليم و فرمان‏هايى كه انبيا به عنوان وحى در اختيار بشر قرار داده‏اند، با فرهنگ زمانه انبيا در تقابل است. انبيا معمولاً با سنت‏هاى رايج و انديشه‏هاى حاكم بر جامعه خودشان، كه معمولاً خرافى و پوچ و دست و پاگير و منحط بودند، به مبارزه برمى‏خاستند و سنت‏ها و انديشه‏هاى تازه‏اى را بر جاى آنها مى‏نشاندند. اين تحوّل از معارفى ناشى مى‏شده كه به نام وحى از سوى خداوند دريافت مى‏داشتند.

     اما تجربه‏هاى دينى بر مبناى ساختارگرايى، از فرهنگ زمانه تغذيه مى‏كنند. اگر عارف پيش از حصول تجربه، افكار و انديشه‏هاى يك مسلمان را داشته باشد، تجربه‏هاى او در چارچوب انديشه‏هاى اسلامى شكل مى‏گيرد. حتى چارچوب‏هاى اعتقادى و ارزشى مذهبى و فرقه‏اى نيز در شكل‏گيرى تجربه عرفانى مؤثر است.56

 

     17. روشن و تفصيلى بودن وحى

وحى الهى، به ويژه قرآن كريم، با زبانى روشن و روشنگر ابلاغ شده است. قرآن مقاصد خود را به روشنى و با تفصيل جرئيات بيان كرده است، در حالى كه تجربه‏هاى دينى و عرفانى معمولاً زودگذر و بيان‏ناپذيرند. نمونه‏اى ضعيف از تجربه‏هاى آن سويى رؤياى صادقانه است.57

 

     18. ارائه تصوير روشن از مرگ و معاد

برخى گزاره‏هاى وحيانى، چنان تصوير روشن و جامع و مفصّلى را از مرگ و معاد ارائه مى‏كنند كه هيچ تجربه بشرى اعم از عرفانى و غيرعرفانى قابل مقايسه با آن نيست.

 

     19. وحى همراه با تحدّى است

قرآن كريم كه مجموعه وحى بر رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است، جهانيان را اعم از جن و انس به آوردن سوره يا سوره‏هايى نظير قرآن به معارضه طلبيده است: اى رسول ما، بگو: اگر انس و جن با هم اجتماع و اتّحاد كنند كه همانند اين قرآن را بياورند،نظيرآن‏رانخواهندآورد،هرچندپشت‏به‏پشت‏هم‏دهند.58

    قرآن به علاوه، موضوع تحدّى را نيز روشن نموده است؛ در جايى مى‏فرمايد همانند قرآن بياوريد59 و در جاى ديگر به آوردن ده سوره نظير قرآن تحدّى مى‏نمايد.60 و گاه به يك سوره واحد تحدّى مى‏كند.61

    در حالى كه تجربه دينى معتقدان به شرايع و غير آن هرگز نه ادعايى در اين باب دارند و نه ادعايى اگر داشته باشند، منطقى و جدى به حساب مى‏آيد.

 

     20. كامل و تمام بودن وحى

وحى قرآن هم در طول كامل است و هم در عرض تمام؛ به اين معنا كه تاكنون هيچ تجربه‏اى دينى يا شهودى عرفانى، نتوانسته است مطلبى را عميق‏تر، كامل‏تر يا رساتر از قرآن بيان كند و يا چيزى را دريابد كه قرآن در مورد آن به تفصيل يا به اجمال، به اشاره يا به كنايه، سكوت نموده باشد.

 

نتيجه‏گيرى

از آنچه گفته شد به دست مى‏آيد كه:

     1. وحى به دليل عقلى و شواهد نقلى غير از تجربه دينى است. آرى، مى‏توان تجربيات دينى را نوعى وحى به معناى عام وحى برشمرد. ليكن خصايص و ويژگى‏هايى كه در وحى رسالى معصومانه قرآن وجود دارد آن را به طور مشخص از تجربه دينى غيرمعصومانه مؤمنان يا هر كس ديگرى جدا مى‏سازد.

     2. منشأ وحى، براى گيرنده وحى كه پيامبرانند روشن است و پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمى‏شوند.

     3. از سوى ديگر، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دو نوع وحى برخوردار است: وحى گفتارى كه همان قرآن معصوم نازل‏شده از سوى خداوند در معنا و لفظ باشد و وحى گزاره‏اى غيرگفتارى كه مى‏توان آن را تجربه دينى ناميد. پيامبراكرم در گرفتن و أخذ اين‏نوع از وحى‏نيز معصوم است.

     4. وحى قرآن هم در طول كامل است و هم در عرض تمام، و هيچ تجربه‏اى دينى يا شهودى عرفانى، نتوانسته و نمى‏تواند به پاى آن برسد.

نویسنده: احمدرضا بسيج

پى نوشت ها

1ـ سيد على‏اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 7، ص 189.
2ـ محمّدهادى معرفت، التمهيد فى علوم‏القرآن، ج 1، ص 26.
3ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، وحى و نبوت، ص 56ـ66.
4ـ ر.ك: محمّدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 8ـ10.
5ـ شورى: 51ـ52.
6ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 91.
7ـ همو، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، ج 15، ص 483.
8ـ ر.ك: محمّدهادى معرفت، صيانه‏القرآن من التحريف.
9ـ عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 9ـ11.
10ـ كهف: 27.
11ـ ميشل توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، ص 28.
12ـ عهد جديد، عبرانيان، ج 1، ص 2.
13ـ ر.ك: حسن يوسفيان، «وحى و انكشاف الهى»، نقدونظر، ش 47ـ48، ص 132.
14ـ همان، ص 133.
15ـ ويليام مونتگمرى وات، محمّد پيامبر و سياستمدار، ترجمه دارالترجمه ايران، ص 20.
16ـ توماس ميشل، همان، ص 26.
17ـ همان، ص 49.
18ـ ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 131.
19ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1 قرآن در قرآن، ص 44.
20ـ همان، ص 46.
21ـ سجده 2.
22ـ صف: 8.
23ـ شورى: 7.
24ـ نجم: 3و4.
25ـ حاقه: 43ـ46.
26ـ ابراهيم: 1.
27ـ نهج‏البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 147.
28ـ همان، خ 108.
29ـ هود: 49.
30ـ حسن يوسفيان، همان، ص 141ـ142.
31ـ عليرضا قائمى‏نيا، وحى و افعال گفتارى، ص 168.
32ـ همان، 184.
33ـ عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 2ـ28.
34ـ ر.ك: ولى‏اللّه عباسى، «وحى و تجربه دينى»، حوزه و دانشگاه، ش 38، ص 79ـ102.
35ـ محمّدحسن قدردان قراملكى، كندوكاوى در سويه‏هاى پلوراليسم، ص 66، به نقل از: كيان، ش 36، ص 8.
36ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، ص 133.
37ـ ر.ك: عليرضا قائمى‏نيا، «تجربه دينى، مدرنيته و پست‏مدرنيسم»، هفت آسمان، ش 3و4، ص 123.
38ـ ر.ك: محمّد لگنهاوزن، «تجربه دينى اقتراح»، نقدونظر، ش 23ـ24.
39ـ ويليام پى آلستون، «تجربه دينى»، ترجمه حسين فقيه، حوزه و دانشگاه، سال دهم، ش 39، ص 138.
40ـ ايان باربور، همان، ص 269.
41ـ عبداللّه جوادى آملى، دين‏شناسى، ص 41.
42ـ همان، ص 243.
43ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 3 وحى و نبوت در قرآن، ص 92.
44ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 269ـ270.
45ـ بقره: 185؛ انعام: 19؛ زمر: 27 و 41.
46ـ انعام: 90؛ مدثر: 31؛ نحل: 44؛ قلم: 52.
47ـ فرقان: 1؛ سباء: 28.
48ـ اسراء: 82.
49ـ فصلت: 44.
50ـ بقره: 151.
51ـ قيامت: 16ـ18؛ ابوالفضل ساجدى، همان، ص 271.
52ـ محمّدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 11.
53ـ ابوالفضل ساجدى، همان، ص 271.
54ـ هادى صادقى، درآمدى بر كلام جديد، ص 248.
55ـ همان، ص 249.
56ـ همان، ص 245.
57ـ همان، ص 246.
58ـ اسراء: 88.
59ـ طور: 34.
60ـ هود: 13.
61ـ يونس: 38.

منابع: 

نشریه معرفت شماره 158،سال نوزدهم ـ بهمن 1389، 27ـ40