وحى و استدلال پذيرى

آيا نمى توان از وحى انتظار استدلال داشت؟ شايد طرح چنين سؤالى در محيطى كه فرهنگ اسلامى بر آن حاكم است كمى اعجاب برانگيز باشد; اما بايد توجه داشت كه در عالم مسيحيت، به رغم ظهور برخى متفكران مستقل در قرون وسطى و عصرعقل گرايى جديد، همواره تفوّق و برترى وحى بر عقل مورد پسند و حمايت و گاهى نيز شعار نفى عقل و بى نقشى آن مورد توجه و اذعان بوده است.

گاهى نسبت به نقش وحيانى پيامبران(عليهم السلام) گفته مى شود: وحى پيامبران(عليهم السلام) همان مكاشفات و تجارب پيامبرانه ايشان است كه در متون مقدس منعكس شده و فاقد هرگونه استدلال مى باشد. به عبارت ديگر، آنان مشاهدات و حالات شخصى خود را در قالب مفاهيم ذهنى عرضه كرده اند و در متن مشاهده، كه تجربه وجدانى و علم حضورى است، استدلال بى مورد مى باشد. در خارج از آن صحنه و واقعه وحيانى نيز سخنانشان عادى است، نه متنى مقدس. از اينرو، ما نبايد از متون وحيانى انتظار استدلال داشته باشيم.

به هرحال، ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه ما چگونه بايد سخنان وحيانى آنان را بپذيريم؟ پيامبران، كه مى دانستند ما مثل خودشان نيستيم، چرا براى ما استدلال نياورده اند؟ پاسخ اين است كه آنان در صحنه شهود پيامبرانه، پرواى ديگران را ندارند; وقتى از آن صحنه بيرون آمدند براى آنان، مسأله اثبات مكاشفاتشان براى ديگران مطرح مى شود. لذا، اين حال بيانگر حرفهاى عادى ايشان است، نه متن مكاشفه مينوى آنان.

اين سؤال، كه باور ما به وحى چگونه شكل مى گيرد و كاركرد عقل چيست، بدين گونه پاسخ داده مى شود كه عقل كارايى خاصى ندارد.

اين نظريه با سابقه ممتد خود، در فلسفه دينى قدّيس آگوستين در قرن چهارم و پنجم ميلادى به عنوان «تقدّم ايمان بر فهم» نمودار شد و حاصل آن چنين بود كه ايمان از راه لطف حاصل مى شود و فهم، پاداش ايمان است. بنابراين، تأكيد چنين بود: «در پى آن مباش تا بفهمى، بلكه ايمان بياور تا بفهمى.» بدين سان، وحى از عقل، ايمان مى طلبيده و تقريباً در تمام دوران قرون وسطى، اين شعار غالب بوده است.1 طبق اين نگرش، عقل تنها خدمتگزار ايمان بود. در قرن حاضر نيز، كه تفكر دينى مبتنى بر تجربه درونى و گرايش هاى عرفانى، صحنه گردان اذهان انديشمندان غربى شده است، ملاحظه مى گردد كه عقل جايگاهى ندارد و نمى توان از او تعيين كننده ترين سخن را شنيد; وحى به سراغ انسان مى آيد ولى عقل راهى به سوى خدا و دريافت پيام او ندارد و سخن خدا از طريق سخن انسان به گوش مى رسد. اين پيشنهادى بود از سوى «كارل بارت» كه هم راه را بر نقد تاريخى گريزناپذير كتاب مقدس باز مى گذاشت و هم شنيدن سخن خدا از طريق كتاب مقدس را مفهوم مى ساخت.

ديدگاه اگزيستانسياليستى از مسيحيت مشابه همين نگرش، به شدت، مخالف عقل و عقل گرايى بود; بينشى كه تمام اهتمامش اين بود كه عقل را به عنوان پيش فهم وحى طرد نمايد و وحى را پاسخ سؤال هاى «وجودى» انسان مى دانست.2

به عقيده ما، اين بحثِ به ظاهر دو سويه، كه يك سر آن به وظيفه يا توان پيامبران(عليهم السلام) مرتبط مى شودـ كه آيا آنان مى توانند براى وحى خويش استدلالى ارائه دهند يا نهـ و سر ديگر آن به مخاطبان آنان بازمى گرددـ كه چگونه مى توانند وحى را بپذيرندـ بهواقع، تعبير يا نمود ديگرى از «ارتباط عقل و وحى» است.

بر كسانى كه با اين گونه مباحث آشنا هستند، پوشيده نيست كه موضوع ياد شده تاريخى طولانى داشته و از ديرباز، همواره ذهن انديشمندان دينى را به خود معطوف داشته و از ديدگاه هاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است; همچون:

1ـ اخذ جانب وحى و نفى عقل; اين ديدگاه به ترتوليان كارتاژى (150ـ230م) منسوب است. اين سخن معروف اوست كه «ايمان مى آورم; چون امرى بى معناست.»

2ـ اصالت بخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى ديدن (اگوستين و آنسلم);

3ـ تفوّق عقل بر وحى (ابن رشد);

4ـ تعاضد عقل و وحى (آكوئيناس و ديگران) كه خود تفسيرهاى گوناگونى دارد.3

قصد ما حل اين مسأله بسيار مهم و ديرپاى نيست; زيرا آن خود مى تواند موضوع رساله مستقلى باشد واين مختصر رامجال پرداختن بدان نمى باشد. اما آنچه درخور ذكر است اينكه بر حسب اين نظريه، چگونه مى توان اثبات كرد كه خداوند در امور انسان مداخله تشريعى كرده است؟ چگونه اثبات مى گردد كه در ميان انسان ها، افرادى با چنان ظرفيتى وجود دارند كه مى توانند پيام رسان خدا باشند؟ همچنين اينكه اگر آنچه در متون مقدس وجود دارد سخن خداست چگونه قابل اثبات مى باشد؟ اگر عقل معياراثبات اين امورنباشد چه معيارديگرى وجودخواهدداشت؟

به گمان ما، ارائه اين ديدگاه در مسيحيت و گسترش آن به دو دليل است:

يكى، حل مشكل متون مقدس كه هر روز با تحقيقات تازه، اصالتش مخدوش تر مى شود و محتواى نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمى نمايد. از اين رو، ناگزير به سراغ برچسب تازه اى مى گشته اند تا كسى از اين اسطوره ها و دست نوشته هاى معمولى تقاضاى استدلال و سازگارى با عقل را نداشته باشد.

دوم، مشكل بزرگ ديگرى است كه مسيحيت با آن درگير است; فرقى ميان كشف و الهام عارفان و وحى پيامبران(عليهم السلام)نمى نهد و هر دو را در يك قلمرو مى بيند. بدين لحاظ، به اين نتيجه مى رسد كه انتظار استدلال از مكاشفه پيامبرانه بى مورد است و مخاطبان هرگز نبايد چنين توقّعى داشته باشند. لذا، به مردم تلقين مى كنند كه ايمان وحيانى امرى است كه بايد آن را يافت. آنگاه محصول آن ايمان، فهم انسان خواهد بود. مفهوم اين سخن پذيرش چشم بسته بنيان اعتقادى است; چون براى پذيرش ايمان، معيار همگانى، منطقى و عقل پذير وجود ندارد. آيا حقيقت همين است و خداى سبحان مردم را به سوى جهل و نابخردى سوق مى دهد و پيامبران(عليهم السلام) از مردم مى خواستند كه از آنان طلب استدلال نكنند و هرچه آنان ادعا كردند، بپذيرند؟! يا آنكه آنان انسان هاى خردمند و بامنطقى بودند كه هدف اصلى شان بيدارى انديشه و فكر انسان ها بود و از مردم مى خواستند كه نسنجيده سنّت هاى غلط و نامعقول نياكان خويش را دنبال نكنند و باورها و اعتقادات خود را بر پايه علم و عقل قطعى استوار سازند؟

«كَذلِكَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَة مِنْ نذَير اِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدنَا آبَاءَنَا عَلى اُمَّة وَ اِنَّا عَلى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ قَالَ اَوَلَو جِئْتُكُم بِاَهْدى مِمَّا وَجَدْتُم عَلَيهِ آبَاءَكُم...» (زخرف: 23 ـ 24); همچنين پيش از تو، در هيچ شهرى، بيم دهنده اى نفرستاديم، مگر آنكه توانگران و كامرانان آن ديار گفتند كه ماپدران خود رابرآيينى يافته ايم واز آنان پيروى مى كنيم. (آن پيامبر) گفت: آيا هر چند شما را رهنمون تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافته ايد، بياورم (باز هم بر پيروى از آنها باقى مى مانيد؟)

قرآن در گزارش داستان رسالت پيامبران(عليهم السلام)، روايت مى كند كه آنان هميشه مخالفان خود را مخاطب ساخته و دعوت خود را همراه با بيّنه و نشانه اى خردپذير معرفى مى كردند و از آنان نيز مى خواستند كه اگر براى عقيده و فكر خود، دليل و نشانى دارند، عرضه كنند: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُم اِنْ كُنْتُم صَادِقينَ» (نمل: 64); بگو حجّت و دليل خود را بياوريد اگر راستگوييد.

سراسر قرآن دعوت به تفكر، تعقّل، تدبّر و تحصيل يقين و علم است; گاهى معارف والاى وحى به صورت براهين عقلى در مقام احتجاج با دين گريزان مطرح مى شود و گاهى دلايل متّكى بر ظن و گمان و جهل مادى گرايان به استناد براهين قطعى و استوار، فرو مى ريزد و درد اساسى مردم جهل و نادانى شمرده مى شود: «سَيَقُولُ الَّذينَ اَشْرَكُوا لَو شَاءَ اللّهُ مَا اَشْرَكْنَا وَ لاَآبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَىْء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِم حَتّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُم مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنَا اِنْ تتََّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنْ اَنْتُم اِلاَّ تَخْرُصُونَ قُلْ فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالِغَةُ فَلَو شَاءَ لَهَدَاكُم اَجْمَعينَ» (انعام:148ـ149); كسانى كه شرك آوردند خواهند گفت: اگر خدا مى خواست نه ما شرك مى آورديم و نه پدرانمان و چيزى را حرام نمى كرديم. همين گونه كسانى كه پيش از آنان بودند (پيامبران را) تكذيب كردند تا سرانجام، كيفر سخت ما را چشيدند. بگو: آيا نزد شما دانشى هست تا آن را براى ما آشكار كنيد؟ پيروى نمى كنيد مگر پندار را و جز به گزاف و تخمين سخن نمى گوييد. بگو: حجّت و برهان رسا از آنِ خداست. پس اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد.

قرآن پذيرش و نفى هر فكرى را بر اساس يقين، مقبول مى شمارد و اصرار قرآن آن است كه انسان از دام تقليد برهد و پژوهشگرانه اعتقاد و عمل خويش را متّكى بر يقين بنا سازد. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند براساس دو آيه از قرآن شريفش، مردم را موظّف كرده است تا وقتى حق بودن چيزى را نمى دانند، نپذيرند و نگويند، همچنين چيزى را ناآگاهانه نفى نكنند: «أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم ميثَاقُ الْكِتَابِ اَنْ لاَيَقُولُوا عَلىَ اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ»(اعراف: 169); آيا در كتاب الهى، از ايشان پيمان گرفته نشد كه جز سخن حق به خدا نسبت ندهند؟ "بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِم تَأْويلُهُ" (يونس: 39); بلكه چيزى را كه بدان علم نداشتند و باطن آن را درك نكردند، تكذيب نمودند.»4

از نظرقرآن كريم،آيات ونشانه هاى الهى،خواه تكوينى و خواه تدوينى، هنگامى ثمربخش خواهد بود كه انسان در صدد فهم عميق و ژرف آنها باشد. لذا، قابليت بشرى براى اين فهم به وسيله ابزارى به عنوان «لُبّ» و«قلب» دروجودانسان معرفى مى گردد.

بدين سان، معلوم مى گردد همان گونه كه اثبات ضرورى وحى و دخالت تشريعى خداوند در سرنوشت انسان كار عقل است، تشخيص حقّانيت وحى و اعتبار ره آورد آن نيز بر عهده برهان عقلى و علم قطعى مى باشد: «يَرَى الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي اُنْزِلَ اِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقُّ وَ يَهْدي اِلى صِرَاطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ» (سبا: 6); آنان كه پبديشان دانش داده شده است مى دانند كه آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده راست و درست است و به راه آن بى همتاى ستوده راه مى نمايد.

از سوى ديگر، پيامبران الهى(عليهم السلام) نيز در متن وحى خويش، دلايل روشنى بر اثبات دعوى خود ارائه مى نمايند. پس اين سخن، كه پيامبران در هنگام مكاشفه، پرواى ديگران نداشتند و پس از آن نيز سخنشان متن مقدس نبود، بنا بر ترسيمى كه قرآن از وحى دارد، سخن باطلى است. قرآن در متن وحيانى خود، در يك فراخوان عمومى و جهانى، همه انديشه ها را به تفكر فرامى خواند كه اگر در حقّانيت و الهى بودن اين سخن و كتاب ترديد دارند همه توان و نيروى خويش را به كار گيرند و با هم همكارى نمايند تا مانند آن را پديد آورند:

«اَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاَيُؤْمِنوُنَ فَلْيَأْتُوا بِحَديث مِثْلِهِ اِنْ كَانُوا صَادِقينَ» (طور: 33 ـ 34); يا مى گويند: (پيامبر) آن را از خود بافته است. (نه،) بلكه باور ندارند. پس اگر راست مى گويند (كه قرآن وحى خدا نيست) گفتارى مانند آن بياورند.

«اَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيَات وَ ادْعُوا مَن اسْتَطَعْتُم مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ لَم يَسْتَجيبُوا لَكُم فَاعْلَمُوا اَنَّمَا اُنْزِلَ بِعِلمِ اللّه وَ اَنْ لاَ اَلهَ اِلاَّ هُوَ فَهَلْ اَنْتُم مُسْلِمُونَ» (هود: 13); يا مى گويند: اين قرآن را دروغ بسته است. بگو: اگر راست مى گوييد ده سوره ساخته شده مانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كه را مى توانيد به همكارى فراخوانيد. پس اگر شما را اجابت نكردند، بدانيد كه آنچه نازل شده به علم خداست و معبودى جز او نيست، پس آيا شما گردن مى نهيد؟

«وَ اِنْ كُنْتُم في رَيْب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ كُنْتُم صَادِقينَ فَأِنْ لَم تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الحِجَارَةُ اُعِدَّتْ لِلْكَافِرينَ» (بقره: 23 ـ 24); و اگر درباره كتابى كه بر بنده خود فرستاده ايم شك داريد يك سوره همانند آن بياوريد و تمام گواهان خود را، به غير از خداوند، فراخوانيد، اگر راست مى گوييد. پس اگر نكرديد، كه هرگز نمى توانيد انجام دهيد، از آتشى كه سوختِ آن مردمان و سنگ ها هستند و براى كافران آماده شده است، بپرهيزيد.

همان گونه كه ملاحظه مى شود، اين دعوت و فراخوان همگانى مكرّر و به شيوه اى بسيار استوار، از دشوار به آسان، عرضه شده است: آوردن همانند تمام قرآن، سپس ده سوره و بالاخره اگر نتوانستند دست كم، يك سوره همانند سوره كوثر كه يك سطر بيشتر نيست; يعنى معادل يك هفت هزارم قرآن.

گفت اگر آسان نمايد اين به تو    اين چنين آسان يكى سوره بگو

به راستى، اگر اين سخن استدلال عقلى نيست پس چيست؟ «اَفَلاَ يَتَدَبَّروُنَ الْقُرْآنَ وَ لَو كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلاَفاً كَثيراً»

(نسا: 82); آيا درباره قرآن نمى انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود حتماً در آن ناسازگارى بسيار مى يافتند.

مخاطب اين سخن تمام انديشه هاى زنده است. اگر يك فراخوان عمومى براى تمام انسان ها شمرده نمى شود، كه هم بيانگر شيوه رسالت انبيا(رحمه الله) است كه سخنشان بر مبناى عقل مى باشد و هم معيارى براى مردم، كه سخنان انبيا(عليهم السلام) را با معيار عقل برهانى بشناسند و بپذيرند، پس چيست؟

آيا حاصل اين سخن آن نيست كه عقل قطعى با وحى قطعى، هر دو، از يك آبشخور بهره مند مى گردند و هرگز يكديگر را نفى نمى كنند؟ اگر وحى راستين الهى به عقل برهانى عرضه گردد آن را مى پذيرد، همان گونه كه چنين وحيى ره آورد خود را در قالب دلايل عقلانى وخرد پذيرعرضه مى كند وآن را ارجمند مى شمارد.5

از امام كاظم(عليه السلام) نقل شده است كه «انَّ للّهِ علىَ النّاس حجتّينِ حجّةً ظاهرةً و حجةً باطنةً; فامّا الظّاهرةُ فالرُّسلُ و الانبياءُ والائمّةُ و اَمّا الباطنةُ فالعقولُ»; خداى را بر مردم دو حجّت است; حجّت آشكار و حجّت پنهان. حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامان و حجّت پنهان عقل مردم است.6

در آغاز اين روايت، امام هفتم(عليه السلام) با استناد به آيه قرآن، چنين مى فرمايد: «يا هشام، انّ اللّهَ تبارك و تعالى بشّرَ اهلُ العقلِ و الفهمِ في كتابه فقالَ: "فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولئِكَ الَّذينَ هَدَاهُمُ اللّهُ وَ اُولئِكَ هُم اُولُوا الاْلْبَابِ"»; اى هشام، خداوند متعال در كتاب خود، خردمندان را مژده داده و فرموده است: «پس بندگان مرا بشارت ده; همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آن پيروى مى كنند. آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان خردمندانند.7

آرى، اگر دينى خود را مستند به وحى دانست و در عين حال، از مواجهه با فكر برهانى گريزان بود وحيانى بودن آن مورد ترديد قرار مى گيرد و طرح اين ادعا، كه وحى مبتنى بر استدلال نيست و عقل كاركردى در پيمودن راه الهى و شناخت حقايق و تشخيص وحى حقيقى ندارد، از ضعف اديانى سرچشمه گرفته است كه به دست بشر دست خوش انحراف گشته و قدرت دفاع عقلانى از خويش را ندارند.

نویسنده: محمدباقر سعيدى روشن

 

پى نوشت ها:
1ـ ر. ك. به: عقل و وحى در قرون وسطى، فصل اول.

2ـ ويليام هوردِرن، راهنماى الهيّات پروتستان، ترجمه ميكائليان، ص 67ـ160 / ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدّين خرّمشاهى، فصل پنجم / محمد على فروغى، سير حكمت در اروپا، فصل پنجم و ششم

3ـ اتيل ژيلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوكى و روح فلسفه در قرون وسطى، ترجمه داودى / آ. ج. آربرى، عقل و وحى در اسلام، ترجمه حسن جوادى / عبدالحسين زرّين كوب، در قلمرو وجدان، ص 255 / عبدالله جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى، ص 237/مرتضى مطهّرى،انسان و ايمان و اسلام و مقتضيات زمان، ص362

4ـ يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، كتاب فضل علم، ص 53

5ـ سيد محمّد حسين طباطبائى، تفسيرالميزان، ج 14، ص 382 و وحى و رهبرى، ص 281

6ـ7ـ يعقوب كلينى، همان، ج 1، كتاب عقل و جهل، ص 19

منابع: 

مجله معرفت شماره 26