نگاهی تطبیقی به «روض الجنان» و «مجمع البیان»

نیمه دوم قرن پنجم و نیمه نخست قرن ششم را مى‏توان سرآغاز رویکرد عمومى مسلمانان به تفسیر نگارى و تلاش فراگیر براى تدوین و تنظیم دیدگاهها و نظریات تفسیرى در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى نامید. در این دوره شاهد اهتمام متفکران مسلمان در جهت ساماندهى و بازگشایى فصل‏هاى جدید در حرکت تفسیر و فهم قرآن هستیم که ره‏آورد آن ظواهر تفاسیر متعدد و عمیق با رویکردهاى گوناگون است.

التبیان فى تفسیر القرآن )وفات/۴۶۰) المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز )وفات/۴۸۱) معالم التنزیل فى تفسیر و التأویل (۵۱۶) کشف‏الاسرار وعدهالابرار (۵۲۰) الکشاف عن حقایق التنزیل (۵۲۸) روض‏الجنان و روح الجنان (۵۳۳) مجمع البیان فى تفسیر القرآن (۵۴۸)، برخى از مهمترین تفاسیر این دوره به شمار مى‏آید.

بررسى و ارزیابى جنبش تفسیر نگارى در این دوره از لحاظ ضرورت‏ها و بایستگى‏هاى که باعث پیدایش آن گردید، و نیز از نظر نتایج و پیامدهاى که پدیدآورد و همچنین تأثیر و تأثر متقابل افراد نسبت به یکدیگر و... کار بایسته در جهت شناخت بخش از تاریخ قرآن پژوهى و رویکرد مسلمانان به قرآن به عنوان محور تمدن و فرهنگ اسلامى، به شمار مى‏آید.

در این نوشتار به مناسبت بزرگداشت یکى از مفسران بزرگ این دوره یعنى ابوالفتوح رازى، به مقایسه و ارزیابى دو تفسیر گرانسنگ و ارزشمند این مقطع یعنى مجمع‏البیان فى تفسیر القرآن از شیخ ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى، و روض‏الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن از حین بن على بن محمد بن احمد الخزاعى النیشابورى، که هر دو تقریباً همزمان امّا بى‏اطلاع از یکدیگر به نگارش درآمده است، مى‏نشینیم امیدوارم گام کوچکى باشد براى آشنایى با میراث فرهنگى شیعى و جایگاه تفسیر و مفسران شیعه در قرون میانى. از آنجا که مطالعه تطبیقى همه جانبه میان این دو کار سترگ از اندازه یک مقاله فراتر است، در این نوشتار مى‏کوشیم به سه محور مهم زیر بپردازیم: ۱- پیش‏فرض‏ها و دیدگاه‏هاى پیشین هر دو مفسر نسبت به قرآن و تفسیر. ۲- رویکرد و گرایش آن دو در قبال تفاسیر پیشین. ۳- روش تفسیرى و عناصر بکار رفته در هر دو تفسیر.

پیش‏فرض‏هاى نسبت به تفسیر

۱- هر دو مفسّر قرآن را قابل فهم مى‏دانند، این حقیقت را طبرسى در مقدمه مجمع مطرح کرد حتى براى اثبات آن استدلال مى‏کند۱ و ابوالفتوح نیز در مقدمه تفسیر تحت عنوان اقسام معانى قرآن بیان کرده است.۲ امّا در جزئیات این مطلب تفاوت‏هاى میان آن دو به چشم مى‏خورد که در نکات بعدى آشکار مى‏شود.

۲- هر دو مفسّر فرآیند فهم قرآن را از نظر کیفیّت و چگونگى به دو بخش تفسیر و تأویل تقسیم مى‏کند و از نگاه هر دو، تاویل عبرت است از حدّ بازگرداندن لفظ یا آیه به احتمالات یا یکى از احتمالات که مورد تأیید دلیل است. چنانکه طبرى مى‏گوید: و التاویل روّ احد المستحملین الى ما یطابق الظاهر.... فیحمل على الوجه الذى یوافق الدلیل....۳ و ابوالفتوح نیز تصریح مى‏کند که: امّا "تأویل" صرف آیت باشد با معنا که محتمل باشد آن را موافق ادله و قراین. ۴

امّا در تعریف تفسیر و نیز در تعداد معناى تأویلى عبارت‏هاى طبرسى و ابوالفتوح متفاوت مى‏نماید. طبرسى تفسیر را به "کشف مقصود از لفظ مشکل" تعریف مى‏کند۵ که نتیجه آن بیرون ماندن آیات غیر مشکل از دایره تفسیر است اگر چه مقصود خداوند در آن به صورت کامل آشکار نباشد مثل آیات الاحکام. امّا ابوالفتوح تفسیر از: علم سبب نزول آیه و علم به مراد خداى تعالى، مى‏داند۶ که اگر عطف را در تعبیر وى تفسیرى بگیریم و تفسیر را کشف مقصود از آیت بدانیم، گستره تفسیر تمام آیاتى را که مقصود خداوند در آنها آشکار یا کاملاً آشکار نیست در بر مى‏گیرد.

چنانکه در تعداد معناى تاویلى نیز تفاوتى در عبارت‏هاى آن دو دیده مى‏شود مثلاً طبرسى بر این باور است که معناى مأول یکى بیشتر نیست یعنى از احتمالات موجود براى واژه تنها یک احتمال مقصود خداوند است: "و امّا ماکان متحملاً لامور کثیره اولامرین فلایجوزان یکون الجمیع مراواً بل قدوّل الدلیل على انه لایجوز ان یکون المراد به الاوجهاً واحداً."۷ امّا در تعبیر ابوالفتوح چنین مراحل وجود ندارد: امّا تاویل صرف آیت باشد با معنا که متحمل باشد آنرا موافق با ادله و قراین.۸

بلکه در برخى عبارتها ایهام وجود معناى متعدد و مقصور براى یک واژه وجود دارد چنانکه مى‏گوید: و بر قول او که گفتند عدد راجع است با ماه اگر مراد عدد ماه باشد ماه عبارت بود. یکبار از سى روز و یک بار از بیست و نه روز و در هر دو مستعمل است و استعمال ایشان یک لفظ را در دو معنا یا بسیار معانى ظاهر استعمال دلیل حقیقت کند."۹
۳- در هر دو دیدگاه براساس تعریف واحدى که از تاویل شده است، منشاء و خاستگاه تاویل چگونگى دلالت الفاظ است که این مطلب البته اعم از متشابهات اصطلاحى است و مطلق الفاظ مشترک و مجمل را در برمى‏گیرد. ابوالفتوح در این زمینه تصریح دارد: و "متشابه" آن بود که مراد از ظاهر لفظ ندانند بى‏دلیلى، و الفاظ مشترک و محتمل را هم این حکم بود."۱۰ همین‏طور بر مبناى هر دو دیدگاه، تاویل به معناى محورى که ردّ و بازگرداندن لفظ به متحملاتش است، مقدمه و مدخل تفسیر شمرده مى‏شود و فرایند تفسیر که کشف مراد است در رتبه متأخر و بالاتر قرار مى‏گیرد از نیرو تفسیر نیازمندى‏هاى دارد که تاویل ندارد. تفسیر نیاز به دلیل دارد بدون دلیل نمى‏توان به مراد و مقصود خداوند دست یافت امّا تاویل تنها نیاز به آگاهى از معانى لغوى و در برخى موارد مبانى اعتقادى دارد تا احتمالات صحیح یک واژه به دست آید.

ابوالفتوح مى‏گوید: و فرق از میان تفسیر و تاویل آن است که تفسیر علم سبب نزول آیت باشد و علم به مراد خداى تعالى، از لفظ تعالى آن نتوان کردن انّ از سماع و آثار و تاویل چون کسى عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد، او را بود که حمل کند آیت را بر متحملات لغت چون قدحى نخواهد کردن در اصول و قطع نکند بر مراد خداى تعالى انّ به دلیل."۱۱

طبرسى نیز مى‏گوید: فیحمل على الوجه الذى یوافق الدلیل و جاز ان یقال انه هو المراد و ان کان اللفظ مشترکاً بین مفیین او کثر و یمکن ان یکون کل واحد من ذلک مراداً فلاینبغى ان یقوم علیه بجاره فیقال ان المراد به کذا قطعاً الاّ بقول بنى او امام مقطوع على صدقه بل یجوز ان یکون کل واد مراداً على التفصیل علیه و لایقلد احد من المفسرین فیه الاّ ان یکون التاویل مجمعاً علیه فیجب ابتاعه لانعقاد الاجماع علیه."۱۲ ۴- دو متنى که در شماره پیشین از مجمع و ابوالفتوح آورده شد، بر این نکته به وضوح تاکید داشتند که فهم و کشف قطعى مراد و مقصود خداوند در قرآن نیازمند دلیل است حال آن دلیل چیست اندکى نیاز به توضیح دارد. طبرسى در مقام توجیه روایت "من فتر القرآن برأیه فاصاب الحق فقد اخطاء" با استناد به سخنى از ابن عباس که تفسیر قرآن را به چهار قسم تقسیم مى‏کند.

۱- بخشى که همه با قرائت آن مقصود را مى‏فهمند مثل آیات توحید و تشریع
۲- بخش دیگر که فهمش نیاز به آشنایى لغوى دارد و عرب‏هاى آشنا به زبان و لغت عرب مى‏فهمند مثل مفاهیم لغوى واژه‏ها
۳- بخش سوم آیاتى که فهمش تنها از سوى علماء میسر است مثل آیات متشابه و فروع احکام
۴- آیاتى که هیچکس جز خداوند مقصور از آنها نمى‏فهمد مثل آیات مربوط به امور غیبى و قیامت.

فهم دو بخش نخست را از طریق آشنایى با لغت و ادبیات عرب میسر مى‏داند و کشف مقصود را در آنها نیازمند عامل دیگرى نمى‏بیند چنانکه مى‏گوید: اقول ان الاعراب اجل علوم القرآن فان الیه یفتقر کل بیان و هو الذى یفتح من الالفاظ الاغلاق و یستخرج من فحواها الاعلاق اذ الاغراض کافیه فیها فیکون هو المشیرلها و الباحث عنها و المشیر الیها و هو معیار الکلام الذى لایبین نقصانه و رحجانه حیت بعض علیه..... و اذا کان ظاهر القران طبقاً لمعناه فکل من عرف العربیه و الاعراب عرف فحواه و یعلم مراد اللَّه به قطعاً."۱۳ امّا در قسم سوم کشف مقصور را در گرو یکى از دو چیز مى‏داند ۱- روایت معصومه ۲- اجماع.۱۴

اگر دفاع طبرسى را از فهم‏پذیرى قرآن از طریق تدبّر به سخن فوق ضمیمه کنیم که البته در این صورت مصداق آن ناگزیر همان دو بخش نخست خواهد بود، آنگاه نتیجه مى‏گیریم که عوامل و معیارهاى فهم و کشف مقصود از آیات سه چیز خواهد بود. ۱- روایت ۲- عقل، اجماع. این در حالیست که ابوالفتوح در تفسیر و کشف مقصود تنها سماع و آثار را قابل اعتماد مى‏داند چنانکه در عبارت گذشته دیدیم. البته در زمینه تاویل و کشف مراد در احتمالات یک لفظ، سخن دارد که معیار فهم را از نقل به عقل تعمیم مى‏دهد وى مى‏گوید: و قسمت چهارم آن بود که لفظش مشترک بود از میان دو معنا یا بیشتر و هر یکى از آن روا بود که مراد بود این قسمت را متشابه خواند حکم او آن بود که حمل کنند آنرا بر محتملات خود و آنچه ممکن بود که در لغت آن وجه متحمل بود آنرا و دلیل منع نکند از حملش بر آن وجه و قطع نکنند بر مراد خداى تعالى الاّ به نصّى از رسول‏صلى الله علیه وآله یا از ائمه‏علیهم السلام که قول ایشان محبت باشد در دین و هرگه که آیتى چنین بود که متحمل بود دو وجه را و دلیلى پیدا شود که یک وجه نشاید که مراد خداى تعالى باشد، قطع توان کردن که آن وجه دیگر مراد خداى تعالى بود و مثال‏هاى این در جایگاه خود در شرح آیات متشابه بیایید..."۱۵

این سخن به ضمیمه سیره عملىِ ابوالفتوح در تفسیر، بیانگر این حقیقت است که کشف مقصود در آیات از دو طریق به دست مى‏آید نقل و عقل، و جز این دو راجعى براى فهم مراد خداوند به صورت قطعى نیست. پس آنچه را طبرسى تحت عنوان اجماع مطرح کرده است، در نگاه ابوالفتوح اعتبار ندارد. ۵- هر دو مفسّر فم قرآن را نیازمند یادگیرى علوم گوناگون مى‏دانند به گونه‏اى که اقدام به تفسیر قرآن بدون آشنایى با آنها را کار ناشایسته بلکه نشدنى مى‏شمارند. این حقیقت را ابوالفتوح در آغاز تفسیر به صراحت و یکجا بیان مى‏کند امّا طبرسى در برخى از مقدمات به صورت پراکنده، چنانکه فلسفه این ضرورت نیز در نگاه هر دو، وجود زمینه‏ها و بسترهاى علوم گوناگون در قرآن است.

ابوالفتوح مى‏نویسد: آنگاه آنرا مجمع علوم کرد تا هیچ نوع از انواع علوم نباشد والاّ در این کتاب یابند پس چاره نباشد آنرا که تعاطى این علم کند و خواهد که در تفسیر تصنیفى کند از آن که از همه علوم که این کتاب عزیز متضمن است آنرا و مشتمل است بر آن با بهره باشد خصوصاً علم ادب و اطلاّع بر ملاحن کلام عرب و علومى که منسوب باشد به علم ادب از لغت و نحو و تعریف و علم نظم و معرفت بلاغت و صنعت شعر، چه مدار این لغت بر این علوم است و نیز باید که تا متقن بود علم اصول را تا اَقوالى که قادح بود در اصول بشناسد و اجتناب کند و تاویل آیات متشابه بر وفق اصول کند چنانکه ادله عقل اقتضاى آن کند و مطابق بود آیات محکم را. و باید تا فقیه باشد تا آیاتى که متضمن احکام شرعى باشد معانى آن و وجه استدلال از او بر مذهب صحیح بداند و این معنا تمام نشود تا عالم نباشد به اصول فقه...

پس چنان که بینى مصنف این جنس را چاره نیست از این جمله علوم چه اگر در بعضى از این علوم بى‏بهره باشد چون به آن علم رسد یا مهمل فرو گذارد یا تخبّط کند در چیزى که ناگفتن به از گفتن باشد و کشف عوار خود کند و هتک شد....۱۶ طبرسى نیز در فن سوم از فنون که در مقدمه مطرح کرده است، از اهمیت زبانشناسى و علوم مربوطه به زبان از قبیل اعراب، لغت و در فن پنجم از پیش‏فرض‏هاى کلامى نسبت به قرآن مثل اعجاز قرآن، تحریف ناپذیرى قرآن، و همچنین دیدگاه‏هاى اصولى نسبت به رابطه سنت با قرآن، سخن گفته است و آشنایى با این محورها را به عنوان علوم قرآن ضرورى مى‏داند.۱۷ ۶- دیدگاه مشترک دیگر دو مفسر که در فهم و تفسیر آیات نقش به سزایى دارد، علم‏آورى و یقین زائى ظواهر قرآن است از نیرو نسخ قرآن با سنت غیرقطعى در نگاه هر دو مفسر مردود است چون باعث دست برداشتن از علم و قطع در برابر ظن و گمان مى‏شود. طبرسى در نقد یکى از نظریات که آیه وصیت به پدر و مادر و خویشاوندان را توسط روایتى منسوخ مى‏داند، مى‏گوید: و من قال انّها منسوخه بقوله‏علیه السلام لاوصیه لوارث، فقد ابعد لان الخبر لوسلم من کل قدح لکان یقتیضى الظن و لایجوز ان نیسنح کتاب اللَّه تعالى الذى یوجب العلم الیقین باتقیضى الظن..."۱۸

ابوالفتوح نیز ذیل آیه ۲۴۰ سوره بقره مى‏نویسد: و امّا آن خبر که آوردند "لاوصیه لوارث" آن خبر واحد است و نسخ قرآن به آن درست نباشد."۱۹ و در جاى دیگر مى‏گوید: و امثال این اخبار، اخبار آحاد باشد براى او ظاهر قرآن و آیت محکم رها نکنند."۲۰ طبرسى در جاى دیگر مى‏گوید: فالکلام فى ذلک انه لایجوز ان یرجع عن ظاهر القرآن المعلوم بظاهر الاخبار الذى و یوجب علماً و انّما یقتضى الظن."۲۱

رویکرد نسبت به تفاسیر پیشین

همانگونه که اشاره شد عصر طبرسى و ابوالفتوح عصر تدوین، تنظیم و ساماندهى به تفسیر و دیدگاه‏هاى تفسیر است، از این‏رو رویکرد کلى هر دو مفسّر رویکرد نقد و اصلاح کار گذشتگان البته همراه با برخى ابتکارات و نوآورى‏هاى در برداشت تفسیر شمرده مى‏شود. آنچه این حقیقت و نیز چگونگى و میزان اصلاحگرى آن دو را بیشتر نشان مى‏دهد، مقایسه و ارزیابى دو تفسیر نسبت به متون تفسیرى مورد نقد و اصلاح آن دو است.

در مورد مجمع‏البیان همانگونه که مى‏دانیم و طبرسى خود در مقدمه تفسیرش گفته است، کاریست ویرایشى و پیرایشى نسبت به "التبیان فى تفسیر القرآن" شیخ طوسى. ایشان بعد از آنکه تلاش گذشتگان را نسبت به تفسیر و فهم قرآن یاد مى‏کند مى‏گوید: الاّ ان اصحابنا رضى اللَّه عنهم لم یدونوا فى ذلک غیر مختصرات نقلوافیها ما وصل الیهم فى ذلک من الاخبار و لم یعنوا بسبط المعانى و کشف الاسرار الاّ ما جمعه الشیخ الاجل السعید ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى قدس اللَّه روحه من کتاب التبیان فانّه الکتاب الذى یقتبن منه ضیاء الحق و یلوح علیه رواه الصدق قد تضمن من المعانى الاسرار اسدیعه و احتفن من الالفاظ اللغه الوسیعه و لم یقنع بتدوینها دون تبیینها و لاسخیقها دون تحقیقها و هو القدوه استضئ بانواره و اطأمواقع آثاره. غیر انه خلط فى اشیاء مما ذکره فى الاعراب و انسحو الغث بالمین و الخاثر بالزباد و لم تمییز بین الصلاح مما ذکر فیه، و الفساد وادى الالفاظ فى مواضع من متضمّناته قاصره عن المراد واخّل بحسن الترتیب وجوده التهذیب فلم یقع لذلک من القلوب السلیمه الموقع المرضى و لم یعل من الخواط الکریمه المکان العلى...."۲۲

از این متن دو نکته فهمیده مى‏شود یکى اینکه تفسیر التبیان الگو و سرمشق و به تعبیر خود طبرسى قدوه براى وى بوده است به گونه‏اى که خود را پیرو راه او و اقتداء کننده به کار او مى‏داند. دوم اینکه التبیان را از سه جهت ناقص مى‏بیند. ۱- در بحث ادبیات صحیح و سقیم را از یکدیگر تفکیک نکرده و همه را با هم آورده است. ۲- تعبیرات در برخى موارد نارسا است و مقصود را کاملاً نمى‏رساند. ۳- تنظیم و ترتیب خوبى ندارد و آشفتگى بر آن حاکم است. سپس مى‏گوید مى‏خواهد تفسیرى بنویسد که از کاستى‏هاى یاد شده عارى بوده جامع همه بایستگى‏ها و شایستگى‏ها باشد. و البته آنچه پدیدآورده به خوبى توانسته نقص‏هاى التبیان را رفع کند ویژگى بارز مجمع‏البیان نسبت به التبیان نیز در همان سه چیز است یعنى تنقیح و تفکیک اقوال و نظریات در مباحث ادبى و نقد و ارزیابى آنها، رسائى و گویائى تعبیرات و مجلات و سرانجام نظم و ترتیب مباحث تفسیرى، گرچه در برخى موارد برداشت نو یا احتمال جدید یا استدلال تازه نیز وجود دارد.

بنابراین در مقایسه مجمع‏البیان با تفاسیر گذشته مى‏توان گفت کار اصلاحى و ویرایشى طبرسى عمدتاً روى متن التبیان صورت گرفته است به این صورت که ساختار کلى بحث از التبیان اقتباس شده و اصلاحات سه گانه به علاوه یک سلسله ابتکارات جزئى در برخى موارد در آن انجام گرفته است. امّا در مورد ابوالفتح وضعیت به گونه دیگر است. گرچه وى نیز کار اصلاحى و ویرایشى انجام داده است امّا نه روى التبیان. زیرا التبیان را در اختیار نداشته است و به تعبیر دقیق‏تر، ندیده است. دلیل بر این مطلب اولاً تفاوت فاحش ساختار و روش بحث در التبیان و روض الجنان است به گونه‏اى که هیچ گونه شباهتى از نظر ورود و خروج و طرح مباحث میان آن دو به چشم نمى‏خورد. و ثانیاً سخنى است که ابوالفتح در آغاز تفسیرش دارد. وى مى‏نویسد: پس چون جماعتى دوستان و بزرگان امثال و اهل علم و تدیّن اقتراح کردند که در این باب جمعى باید کردن چه اصحاب ما را تفسیرى نیست مشتمل بر این انواع، واجب دیدم اجابت کردن ایشان و وعده دادن به دو تفسیر یکى پارس و یکى به تازى جز که پارسى مقدّم شد بر تازى براى آنکه طالبان آن بیشتر بودند و فائده هر کس بدو عامتر بود."۲۳

این سخن به وضوح نشان مى‏دهد که ایشان تفسیر شیعى جامعى مثل التبیان و به طریق اولى مجمع‏البیان را ندیده است. آنچه این ادعا را بیش از پیش تایید مى‏کند این است که ابوالفتح در نقل اقوال مفسران هیچگاه از شیخ طوسى نظریه نقل نمى‏کند. تنها در چند مورد از شیخ نام برده است که آن هم در مورد فقه و نظریات فقهى است۲۴، این نشان مى‏دهد که وى شیخ را به عنوان یک فقیه مى‏شناخته است نه مفسّر. با این وصف شگفت‏آور است که برخى گفته‏اند که: تفسیر تبیان که به زبان عربى تالیف شده از تفاسیر معتبر شیعه به شمار مى‏آید و بدون تردید در دسترس شیخ بوده و از آن مستفید شده است."۲۵ بنابراین با اطمینان مى‏توان گفت ابوالفتوح تفسیر شیعى قابل توجهى به ویژه التبیان، را ندیده است تا به عنوان نما و تفسیر گذشتگان مورد نقد و اصلاح قرار بدهد، از این‏رو طبیعى است که براى رسیدن به اهداف خود که نقد و اصلاح است به دنبال زمینه‏هاى دیگرى باشد.

در تحقیق و جستجوى تطبیقى که میان تفسیر ابوالفتوح و تفاسیر عمده پیشین صورت گرفت، این واقعیت آشکار گردید که شباهت و همسانى زیادى میان تفسیر روض الجنان و الکشف و البیان ثعلبى وجود دارد به گونه‏اى که اگر متن انتخابى ابوالفتوح براى نقد و اصلاح کار تفسیرى گذشتگان را تفسیر ثعلبى بدانیم، دور از واقع سخن نگفته‏ایم. همسانى و همانندى دو تفسیر یاد شده گرچه در آغاز خیلى به چشم نمى‏آید امّا در ادامه و از جلد دوم و سوم روض الجنان به بعد همانندى به شدت افزایش مى‏یابد به عنوان نمونه ذیل آیه ۱۹۶ سوره بقره ثعلبى مى‏گوید: قراء ابن ابى اسحاق (الحج) بکسر الحاء فى مجمیع القرآن و هى لغه تمیم و قیس بن غیلان. و ذکر عن طلحه بن مصرف بالکرها هنا و فى سوره آل عمران و بالفتح فى سایر القرآن. و قراء ابوجعفر و الاعمش و حمزه و الکسائى و عاصم بروایه حفص بالکر فى آل عمران و بالفتح فى سایر القرآن. و قراء الباقون بالفتح کل القرآن و هى لغت اهل الحجاز قال الکسائى هما لغتان یس بینهما فى المعنى شیى مثل رطل و رِطل نبصب و کسر. و قال ابومعاذ الحج بالفتح مصدو الحج بالکسر الاسم مثل قَسم و قِسم و ثَرب و ثِرب و سَقى و سِقى و فى مصحف عبداللَّه: و ائموالحج و العمره للَّه بالبیت و قراء علقمه و ابراهیم: و التیموا الحج و العمره..."۲۶

ابوالفتوح ذیل همین آیه مى‏گوید: قوله تعالى: و اتسموا الحجّ و العمره للَّه. ابن ابى اسحاق در شاذه "حجِّ" خواند به کسر "حا" در جمله قرآن و این لغت تمیم است و قیس عیلان و طلحه بن مصرّف این جا و در آل عمران به کسر خواندند و در باقى قرآن به فتح. و ابوجعفر و حمزه و کسائى و عاصم به روایت حفص در آل‏عمران به کسر خواندند و در همه قرآن به فتح و جلمه قراّء در همه قرآن به فتح "حا" خواندند و آن لغت اهل حجاز است. کسائى گفت: هر دو لغت است و میان‏شان فرقى نیست کرَطل و رِطل و کسرالبیت و کسره. ابو معاذ گفت: حجّ به فتح مصدر باشد و به کسر اسم چنان که قَسم و قِسم و سَقى و سِقى و ثَرب و ثِرب و در مصحف عبداللَّه چنین است که: و استموّا الحج و العمره الى البیت للَّه. و شعبى خواند: واتّمسوا الحّج و بعمرد للَّه و رفع عمره على الابتداء..."۲۷ اگر نوع کلمات و ترتیب آنها را در سخن ابوالفتوح و ثعلبى با هم مقایسه کنیم.

همانند و همسوئى کامل هر دو تفسیر آشکار مى‏گردد. نمونه دیگر، بحث تفسیرى ذیل آیه ۲۵۸ سوره بقره است که در آغاز جلد چهارم تفسیر ابوالفتوح آمده است. ثعلبى مى‏گوید: (الم‏تر الى الذى حاجّ ابراهیم فى ربّه) اى فاصم و جاول و اصلها من الحجّه و هو نمرود بن کنعان بن سخاریب بن کوش بن سام بن نوح و هو اول من وضع التاج على رأسه و تحبّر فى الارض و ادّعى الربّوبیه. (ان اتاه اللَّه الملک) اى لاّن اتاه اللَّه الملک فطغى و موضوع (ان) نصب بنزع حرف الصفه. العلاء بن عبدالکریم الا یامى عن مجاهد قال: ملک الارض مؤمنان و کافران فامّا المؤمنان فسلیمان بن داود و ذوالقرنین و امّا الکافران فنمرود و نجت النصر. و اختلفوا فى وقت هذه المناظره فقال مقاتل مما کسّر ابراهیم الاصنام سحبنه نمرود ثم اخرجه لیحرقه فقال له: من ربّک الذى تدعونا الیه. قال: ربّى الذى یحى و یمیت. و قال آخرون: کان هذا بعد القأمه فى النار. عبدالرزاق عن معمّر بن زید بن اسلم: ان اوّل جبار فى الارض کان نمرود بن کنعان و کان الناس یخرجون فیمتارون من عنده الطعام..."۲۸ ابوالفتوح مى‏گوید: قوله: الم‏تر الى الذّى حاجّ. محاجّه مفاعله باشد از محبّت یقال حاجبیه محجمته کما یقال خاصمه فخصمته. و محجوج گویند آنرا که در محبّت مغلوب باشد یعنى به آن که محبّت آوردم غلبه کردم او را. و آنکه با ابراهیم‏علیه السلام در حق خداى محاجّه کرد نمرود بن کنعان بن سنخاریب ابن کوش بن سام بن نوح بود او اول کسى بود که تاج بر سر نهاد و در زمین جبارى کرد و دعوى کرد که خداى است. ان اتیه اللَّه. اى لان آتاه اللَّه الملک و موضوع "ان" نصب است به نزع حرف الصفته عند الکوفیین. مجاهد گفت دو مومن و دو کافر پادشاهى همه زمین بیافتند امّا دو مؤمن یکى سلیمان بود و یکى ذوالقرنین بود. و امّا دو کافر یکى نمرود بود و یکى بخت نّصر. در وقت این مناظره خلاف کردند. مقاتل گفت: چون ابراهیم‏علیه السلام تبان را بشکست نمرود او را بازداشت آنگاه به دوش آورد او را تا به آتش اندازد گفت: این خداى که تو ما را به عبادت او مى‏خوانى کیست؟ ابراهیم گفت: ربّى الّذى یحیى و یمیت. و دیگر مفسران گفتند این مناظره پس از آن کردند که او را به آتش انداختند. زید بن اسلم گفت اول جبارى که بود بر زمین نمرود بن کنعان بود. مردمان از اقصاى عالم مى‏آمدند و طعام مى‏بردند از نزدیک او یعنى جو گندم..."۲۹ این عبارت نیز همچون عبارت پیشین نشان دهنده همانندى کامل دو تفسیر ثعلبى و ابوالفتوح مى‏باشد.

این نمونه‏ها به اندازه زیاد است که هر پژوهشگرى در اولین نگاه متوجه مشابهت کامل تفاسیر یاد شده مى‏شود. در این جا به عنوان آخرین نمونه به یک مورد از جلد و هم تفسیر ابوالفتوح بسنده مى‏کنیم. ثعلبى ذیل آیه ۱۰۱ سوره توبه مى‏گوید: (و ممن حولکم من الاعراب منافقون) نزلت فى مزنیه و جهنیه و اسلم و اشجع و غفّار و کانت منازلهم حول المدینه. (و من اهل المدینه) فیه اختصار و اخمار تقدیره و من اهل المدینه قوم مردوا على النفاق اى مرّنوا و تربّوا علیه یقال تمرّد فلان على ربّه و مرد على معصیه اى مرن و ثبت علیها و اعتادها و منه تمرید و ماردو فى المثل: تمرّد مارد و عزّ الاباق. و قال ابن اسحاق لجوّا فیه و ابواغیر. و قال ابن زید و ابان بن تغلب: اقاموا علیه و لم یتوبوا کماتاب الآخرون و انشد الشاعر: مرد القوم على حیهم اهل بغى و ضلال و اشر (لاتعلهم) انت یا محمد (نحن نعلمهم) قال قتاده فى هذه الآیه: ما بال اقوام یتکلّفون على الناس یقولون فلان فى الجنه و فلان فى النار فاذا سألت احدهم عن نفسه قال لا ادرى... (نسعذّبهم مرتین) و اختلفوا فى هذین العذابین و روى عن ابى، مالک عن ابن عباس قال: قام رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله خطبیاً یوم الجمعه فقال: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانّک منافق. فاخرج من المجسد ناساً و فضهم فهذا العذاب الاول و الثانى عذاب القبر. و قال مجاهد بالجوع و عذاب القبر و عنه ایضاً بالجوع و القتل و عنه بالجوع مرتین و عنه بالخوف و القتل. و قال قتان عذاب الدنیا و عذاب القبر و فیه قصه الاثنى عشر فى حدیث حذیفه. و قال ابن زید..."۳۰

در ذیل همین آیه ابوالفتوح مى‏گوید: حق تعالى چون طرفى ذکر نیکان و بزرگان صحابه از مهاجر و انصار بکرد و آنچه ایشان را خواهد بودن، ذکر جماعى از منافقان کرد که بعضى در مدینه بودند و بعضى بیرون مدینه بر پیرامون. مفسران گفتند مراد به منافقان بیرونى چند قبیله‏اند مزینه و جهینه و اسم و اشجع و غفار. و این جماعت پیرامن مدینه بودند. (و من اهل المدینه مردوا) در کلام حذفى هست و اختصارى و تقدیر آن است که: و من اهل المدینه قوم او منافقون مردوا على انسفاق و نیز در مدینه قومى هستند یا منافقانى هستند که ایشان مار داند بر نفاق یعنى طاغى و باغى یقال مردیمرد مردوداً فهو مارد و مرید و منه الشیطان المرید و اصل کلمه از ملاست است و منه الامرد و منه الصرح المّمرد اى المملّس و ارض جرواء مرداء لاتنبت شیاً و المرواء الصخره الملسماء و نسبت آن کلمه به این از آنجا باشد کانّه لاخیر فیه، پندارى او را از همه خیرى ساده بکرده‏اند. ابن زید گفت: مردوا اى اقاموا علیه و لم یتوبوا. وانشد ابان بن تغلب: مردالقوم على حتّهم، اهل بغى و ضلال و اثر اى اصرّوا علیه.

ابن اسحاق گفت: در این آیت چه بوده است گروهى را که در حق مردمان زبان دراز کرده‏اند و مى‏گویند فلان از اهل بهشت است و فلان از اهل دوزخ است چون ایشان را گوئى تو کیستى گویدندانم ... امّا قوله سفذّیهم مرتین مفسران در این دو عذاب خلاف کردند بعضى گفتند و آن روایت سرّى است از ابو مالک از عبداللَّه عباس که یک عذاب آن بود که رسول‏صلى الله علیه وآله روز آدینه‏اى بر منبر خطبه مى‏کرد برخاست و ایشان کرد و گفت با فلان برون شو از مسجد که تو منافقى و یا فلان و یا فلان و جماعتى را نام برد و ایشان را به نفاق گواهى داد و از مسجد بیرون کرد و رسوا کرد ایشان را. این فضیحت یک عذاب است و عذاب دوم عذاب گور است. مجاهد گفت عذاب اول قتل و شبى است و عذاب دوم عذاب گور است. قتان گفت عذاب اول دو بیمه است و دوم عذاب گور ابن زید گفت..."۳۱

همه آنچه گفته شد تنها براى اثبات این حقیقت بود که متن استخابى ابوالفتوح براى نقّادى و اصلاح، تفسیر ثعلبى است، امّا این بدان معنا نیست که تفسیر ابوالفتوح عین تفسیر ثعلبى است و هیچ‏گونه تفاوتى با آن ندارد. بلکه واقعیت این است که ابوالفتوح در فرآیند نقد و اصلاح یک سلسله تغییراتى در آن ایجاد کرده و ابتکاراتى را در آن اعمال نموده است که به تفسیر ابوالفتوح برجستگى خاصى نسبت به ثعلبى بخشیده و جریان فهم قران را یک گام به جلو برده است. این موارد قابل توجه است و مى‏توان آنها را به صورت فشرده بدین گونه برشمرد: ۱- حذف زواید و مطالب کم فایده یا بى‏فایده.۳۲ ۲- افزودن مطالب از قبیل موضوعات یا استدلال‏هاى جدید کلامى یا نکات آموزنده اخلاقى و تاریخى.۳۳ ۳- افزودن روایت۳۴ ۴- بیان سند یا متن روایت از طریق شیعه۳۵ ۵- توسعه در تفسیر لغات و مباحث لغوى۳۶ ۶- توسعه در بحث ادیان و صرف و نحو۳۷ ۷- توسعه در بررسى اقوال تفسیر ۳۸ ۸- توسعه در نقل و بررسى نظریات فقهى۳۹ ۹- نقد نظریات.

در این بخش گذشته از نقد دیدگاه‏هاى که ثعلبى بدون نقد، نقل کرده و گذشته است، به نقد دیدگاه‏هاى ثعلبى و تفکیک صحیح و سقیم آن مى‏پردازد که عمدتاً در سه زمینه به چشم مى‏خورد برداشت تفسیرى مباحث کلامى و مباحث فقهى۴۰ ۱۰- در اثر برداشت‏ها و فهم‏هاى جدید و متفاوت از آیه که این موارد نیز اندک نیست.۴۱

این تغییرات که عمدتاً در سه محور کلى ۱- اشباع و غنى‏سازى مباحث ۲- تجدید یا تصحیح دیدگاه‏ها ۳- تهذیب و پیرایش مطالب از طریق حذف و زدودن یا احالت شیعى دادن به آن. صورت گرفته است، همانگونه که گفته شد به تفسیر ابوالفتوح جامعیت خاصى داده و بدان چهره متفاوت بخشیده است به گونه‏اى که نمى‏توان آن را صرفاً یک کار حاشیه‏اى تلقى کرد. با استفاده از همین واقعیت مى‏توان گفت حجم و نوع کار اصلاحى که ابوالفتوح نسبت به ثعلبى انجام داده است، بیشتر و بهتر از کاریست که طبرسى نسبت به التبیان صورت داده است. زیرا تغییرات عمده‏اى طبرسى همانگونه که قبلاً اشاره شد در سه محور بود ۱- تنقیح و تفکیک مباحث ادبى ۲- تصحیح و توضیح تعبیرات و جملات ۳- تنظیم و ترتیب مباحث تفسیرى، کمتر مواردى وجود دارد که ایشان به نقد نظریات شیخ طوسى پرداخته باشد یا به غنى‏سازى مباحث اقدام کرده باشد.۴۲ جز در مورد ادبیات که فراتر از التبیان رفته و مباحث بدان افزوده است. امّا ابوالفتوح بنابر تفاوت دیدگاه مذهبى‏اش با ثعلبى و نیز بخاطر توانایى‏هاى متنوع فقهى، ادبى و کلامى‏اش، کار حجیم‏تر و متنوع‏ترى به ویژه در دو بعد فقهى و ادبى صورت داده است از همین رو مى‏توان گفت مهارت فقهى و ادبى ابوالفتوح رازى بیشتر از طبرسى بوده است زیرا ایشان مهارت فقهى و ادبى‏اش را کاملاً مستقل از ثعلبى نشان داده است امّا طبرسى چنین استقلالى را نسبت به شیخ طوسى و تفسیرش نشان نداده تا میزان مهارت و توانمندى فقهى و ادبى‏اش را کشف کرد.

روش تفسیرى

در این بخش به مقایسه دو تفسیر از نظر ساختار کلى و عناصر بکار گرفته شده در فرآیند فهم آیات که در مجموع نشان دهنده روش تفسیرى مورد مفسر است، مى‏پردازیم. چارچوب کلى بحث در تفسیر مجمع‏البیان به ترتیب زیر است: ۱- بیان کلّى و مدنى بودن سوره یا بخشى از آن. ۲- عدد آیات سوره ۳- نام‏هاى سوره ۴- فضل سوره ۵- مجموعه آیات ۶- قرأت (همراه با حجّت و استدلال) ۷- لغت ۸- اعراب ۹- نزول ۱۰- معنا - نقل نظریات (فقهى، کلامى، تفسیرى) - نقد ۱۱- نظم ۱۲- تاریخ و قصه امّا ساختار کلى بحث در تفسیر ابوالفتوح به گونه‏اى دیگر است. ترتیب مباحث را مى‏توان به شکل زیر ترسیم کرد. ۱- بیان مکى و مدنى بودن سوره یا بخشى از آن. ۲- عدد آیات، کلمات و حروف سوره ۳- فضل سوره ۴- مجموعه آیات ۵- شأن نزول آیات ۶- تفسیر - قرائت - اعراب - بحث محتوایى - لغت - نقل نظریات (تفسیرى، کلامى، فقهى( - شعر - قصه - موعظه - نقد - تاریخ با مقایسه تطبیقى سر فصل‏هاى دو تفسیر و نیز بررسى محتوایى هر یک از آن‏ها نکات زیر به دست مى‏آید.

۱- سر فصل‏هاى هر دو تفسیر تفکیک شده و ثابت است امّا تعداد دو ترتیب متفاوت دارد. مجمع‏البیان همه سرفصل‏ها را در عرض هم تفکیک کرده امّا ابوالفتوح بخش از آنها را در فصل تفسیر گنجانده است. در مجمع‏البیان فصلى با عنوان نام‏هاى سوره داریم امّا در ابوالفتوح این بحث بسیار ضعیف و مختصر در ضمن فضیلت سوره مطرح گزیده است. در عوض در مجمع‏البیان از تعداد کلمات و حروف سوره بحث نشده امّا در ابوالفتوح آمده است. در مجمع البیان فصلى تحت عنوان نظم داریم که به بیان تناسب یک مجموعه از آیات با مجموعه دیگر مى‏پردازد. امّا در ابوالفتوح این خصوصیت نیست. در ابوالفتوح فصل تفسیر مشتمل بر عناصرى چون موعظه، قصه و شعر است و همین باعث گردیده است که تفسیر ابوالفتوح بعد اخلاقى و تربیتى قوى‏تر پیدا کند امّا در مجمع‏البیان این مباحث مطرح نشده و صرفاً به بحث علمى پرداخته است. 

۲- از لحاظ چگونگى بحث، مجمع‏البیان در بحث قرائت مفصّل و مستدّل وارده شده است امّا ابوالفتوح در این زمینه تنها به نقل قول مى‏پردازد و بحث استدلالى چندانى ندارد. در بخش لغت تقریباً هر دو یکسان پرداخته‏اند گرچه در برخى موارد ابوالفتوح به تفصیل و توضیح بیشترى رو آورده و با استناد به اشعار و شواهد مثل به تعریف واژه‏ها اقدام مى‏کند. همین‏طور در بحث اعراب هر دو یکسان عمل کرده‏اند اما در این قسمت بر عکس قسمت لغت، مجمع‏البیان در برخى موارد به بسط و تفصیل رو آورده است. در بحث شأن نزول شباهت زیادى از نظر اقوال و چینش آنها میان دو تفسیر وجود دارد که حاکى از منبع مشترک است امّا در مقام اظهارنظر این تفاوت وجود دارد که مجمع گاهى رویکرد جمع‏گرایانه دارد و به پذیرش همه اقوال متمایل مى‏شود۴۳ امّا ابوالفتوح چنین نیست و صرفاً به نقل اقوال بسنده مى‏کند.

۳- در بخش تفسیر که فصل اصلى است یک سلسله نقاط اشتراکى میان هر دو وجود دارد و یک سلسله نقاط اختلاف. در قسمت اشتراک اولاً سه عنصر نقل نظریات، نقد نظریات و نوآورى در برداشت از آیات. در هر دو وجود دارد گرچه عنصر سوم اندک است. و ثانیاً در نقد نظریات معیارهاى مورد استفاده تقریباً در هر دو مشترک است که عبارتند از: ۱- ظواهر آیات۲ ۴۴- سیاق و نظم آیات۳ ۴۵- قواعد ادبیات عرب۴ ۴۶- استدلال عقلى۵ ۴۷- پیش‏فرض‏هاى کلامى۶ ۴۸- قرائت مشهور۴۹. و ثالثاً نوآورى تا ارائه یک فهم جدید از آیه۵۰. و رابعاً هر دو مفسر در فهم آیات آنجا که قابلیت تعمیم دارد، رویکرد تعمیم دارند۵۱.

تفاوت ها

امّا در کنار این همانندى‏ها و همسانى‏ها، تفاوت‏ها و ناهمانندى‏هاى نیز میان دو تفسیر وجود دارد.
نخست آنکه نقل روایت در بخش تفسیر ابوالفتوح بیشتر از مجمع‏البیان است. علت این کار شاید کثرت روایت در تفسیر ثعلبى باشد که طبعاً در تفسیر ابوالفتوح راه یافته است.

دوم آنکه استناد به شعر عربى و نیز فارسى در ابوالفتوح به وفور به چشم مى‏خورد امّا در مجمع‏البیان استناد به اشعار در بخش تفسیر بسیار اندک است.

سوم نقل و بررسى اقوال فقهى در ابوالفتوح گسترده‏تر از مجمع‏البیان است. گرچه یادآورى دیدگاه فقهى شیعه در مجمع‏البیان بیشتر از ابوالفتوح صورت گرفته است۵۲.

چهارم استفاده‏هاى اخلاقى و تربیتى از آیات در قالب موعظه، قصه در ابوالفتوح زیاد صورت گرفته است و همین باعث گردیده که تفسیر ابوالفتوح بعد تربیتى بارز پیدا کند امّا در مجمع‏البیان چنین نیست. علت این تفاوت، شخصیت متفاوت ابوالفتوح نسبت به طبرسى است. ابوالفتوح چنانکه در بیوگرافى‏اش آمده است یک واعظ و خطیب چیره‏دست بوده است و همین بعد شخصیت وى در شکل‏گیرى تفسیرش کاملاً تأثیر گذاشته است.

پنجم آنکه ورود داستان از جمله داستان‏هاى خرافى در تفسیر ابوالفتوح زیاد است۵۳ امّا در مجمع‏البیان یا اصلاً عنصر داستان نیامده و یا خیلى اندک است. عامل این ویژگى نیز اولاً نقش وعظ و خطابه ابوالفتوح و ثانیاً تاثیرپذیرى از تفسیر ثعلبى است.

ششم ابوالفتوح براى تایید احتمالات به استشهاد قرآنى و آیات به صورت گسترده پرداخته است امّا در مجمع‏البیان این کار کمتر صورت گرفته است از این رو مى‏توان روش قرآن به قرآن را در تفسیر ابوالفتوح برجسته‏تر دید۵۴.

هفتم گزینش یک احتمال از میان احتمالات متعدد، در ابوالفتوح کمتر به چشم مى‏خورد. غالباً ایشان بدون گزینش نقل مى‏کند امّا در مجمع‏البیان گزینش بیشتر است. گرچه نسبت به همه موارد نقل اندک شمرده مى‏شود.

هشتمین ویژگى تفسیر ابوالفتوح نسبت به مجمع‏البیان کثرت اشعار و ضرب‏المثل در تایید یا ردّ یک برداشت یا نظریه است، که این نیز برمى‏گردد به بعد وعظ و خطابه ابوالفتوح.
اینها مهمترین ویژگى‏ها و نقاط افتراق دو تفسیر ابوالفتوح و مجمع‏البیان است که در یک مطالعه گذرا و فشرده به دست آمد. شاید تفاوت‏هاى دیگرى نیز باشد که از چشم نویسنده دور نمانده است و فرصت دیگر مى‏طلبد۵۵.

نویسنده: سید موسى صدر

پی نوشت ها:‍
۱ - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع‏البیان، ج ۸۱/۲-۱، انتشارات ناصرخسرو، تهران.
۲ - رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، ج ۳/۱، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى
۳ - طبرسى، فضل بن حسن، مجمع‏البیان، ج ۸۱-۸۰/۲-۱
۴ - رازى، ابوالفتوح، روض‏الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، ج ۲۴/۱
۵ - طبرسى، فضل‏بن حسن، مجمع‏البیان، ج ۸۰/۲-۱
۶ - رازى، ابوالفتوح، ج ۲۴/۱
۷ - طبرسى، ۸۱/۱
۸ - رازى، ابوالفتوح ۲۴/۱
۹ - همان ۳۸/۳
۱۰ - همان ۵/۱
۱۱ - همان ۲۴/۱
۱۲ - طبرسى ۸۲-۸۱/۱
۱۳ - همان ۸۱/۱
۱۴ - همان ۸۲/۱
۱۵ - رازى، ابوالفتوح ۴/۱
۱۶ - همان ۲-۱/۱
۱۷ - طبرسى، ۸۴-۸۱/۱
۱۸ - همان ۴۸۳/۱
۱۹ - رازى، ابوالفتوح ۳۲۷/۳
۲۰ - همان ۳۱۵-۳۱۴/۱
۲۱ - طبرسى، ۲۵۸/۳
۲۲ - همان ۷۵/۱
۲۳ - رازى، ابوالفتوح ۲/۱
۲۴ - همان ۲۴۱/۳
۲۵ - حقوقى، عسکر، تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازى ۱۹۱/۱، نیز ر.ک: رازى، ابوالفتوح، مقدمه تفسیر ۶۳/۱
۲۶ - الثعلى، ابوالسحقاق احمد، الکشف و البیان ۹۴/۲. دار احیاء التراث العربى.
۲۷ - رازى، ابوالفتوح ۸۷/۳
۲۸ - الثعلبى، ابواسحاق احمد، الکشف و البیان ۲۳۹/۲
۲۹ - رازى، ابوالفتوح ۳/۴
۳۰ - الثعلبى، ابواسحاق احمد، الکشف و البیان ۸۷/۵
۳۱ - رازى، ابوالفتوح ۲۴-۲۳/۱۰ و نیز ر.ک: ۱۳۱ ۱۳۵/۲ - ۲۳۵ ۲۰۳ ۱۸۵ ۱۷۳ ۲۱۸/۳
۳۲ - همان ۴۱۵ ۳۲۱ ۲۸۵/۳
۳۳ - همان ۳۱۰/۴ - ۴۱۱ ۴۰۷/۳
۳۴ - همان ۳۹۷/۳
۳۵ - همان /۳۹۲ ۳۰۰ ۲۶۸
۳۶ - همان /۲۸۹ ۲۸۶ ۲۵۶ ۲۵۴
۳۷ - همان /۳۲۵ ۲۹۷ ۲۹۶ ۲۵۸ ۲۵۵
۳۸ - همان /۳۹۵ ۲۴۶
۳۹ - همان /۲۷۸ ۲۶۴ ۲۵۱ ۲۴۱
۴۰ - همان ۳۹۱ ۲۸۳ ۲۱۹/۳ ۲۵۹/۱
۴۱ - همان ۱۶۸ ۳۱۹ ۲۸۶ ۲۸۳/۳، نیز ر.ک: ۳۵۱/۱۰
۴۲ - طبرسى ۵۹۸ ۵۷۸/۲-۱
۴۳ - همان /۵۴۱
۴۴ - رازى، ابوالفتوح ۲۷۷ ۲۴۷/۱۰. طبرسى، مجمع‏البیان ۵۸۳/۱-۲
۴۵ - همان ۲۷۷ ۲۴۷/۱۰ ۱۷۵ ۱۳۸/۱ ۳۵۳/۳، طبرسى، مجمع‏البیان ۳۵۳/۶-۵ ۱۱ ۷/۴-۳ ۷۰۲/۸-۷ ۴۶ - همان ۲۰۰/۳، طبرسى، مجمع‏البیان ۲۵۷-۲۵۶ ۲۴۹/۴-۳
۴۷ - رازى، ابوالفتوح ۲۵/۱۶ ۲۰۰/۳، طبرسى، مجمع‏البیان ۸۶۵/۱۰
۴۸ - رازى، ابوالفتوح ۲۲۰/۱، طبرسى، مجمع‏البیان ۵۸۳/۱-۲
۴۹ - همان ۸۸/۳، طبرسى، مجمع‏البیان
۵۰ - همان ۳۴۵ ۵۲/۳ ۲۲۱ ۱۵۲ ۱۱۳ ۵۵ ۴۵/۱، مجمع‏البیان
۵۱ - همان ۱۰۱ ۸۵/۱۰ .۲۵۱ ۱۵۱/۱ ۲۴۴ ۲۰۴ ۸۴/۳، مجمع‏البیان ۷۶۶ ۵۸۸ ۵۷۴ ۵۴۱/۲-۱
۵۲ - طبرسى، مجمع‏البیان ۵۸۸ ۵۸۷ ۵۸۳/۲-۱
۵۳ - رازى، ابوالفتوح ۴۰۱ ۱۱۷/۳ - ۲۳۴ ۲۱۶ ۱۹۲ ۱۵۸ ۱۶۵ ۱۵۶/۱
۵۴ - همان ۱۸۹ ۱۵۲ ۱۵۰ ۱۴۸/۱

منابع: 

فصلنامه پژوهشهای قرآنی