نکته هايى از بلاغت کوتاه ترين سوره قرآن مجيد

مقدمه

قرآن مجيد, کلام خدا و معجزه الهى است و دليلى است بر صدقِ نبوتِ پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که از فصاحتِ خاصى نيز برخوردار است; ضمن آن که نظم شگفت آور آن, همگان را مبهوت و متحيّر ساخته است.

از قرون اوليه هجرى درباره نظم قرآن و اسلوب شگفت آور آن کتاب هايى نوشته شده است و در آنها از وجوه اعجاز و اسرار و شگفتى هاى قرآن بحث شده, محسّنات و زيبايى هاى کلام خدا با ديگر سخنان عرب مقايسه شده است و برترى آياتِ قرآنى ثابت گشته است.

هدف اساسى دانشمندانى که براى نکات قرآنى و اسرار زيبايى هاى آن کتاب بزرگ, کتاب نوشتند, سرّ بلاغت قرآن و اعجاز آن و تأثيرش در نفوس و اذهان بود.
فرّاء1 (متوفاى 207 ق) در کتاب معانى القرآن از هماهنگى الفاظ قرآن و نظم و ترتيب کلماتِ ربانى و اثر آنها در جان و روح شنونده, سخن گفت. کتاب معانى القرآن2 فرّاء3 تفسيرى است که کلمات را از جنبه لغوى مورد بحث قرار داده, ليکن به ترکيب و اعراب کلمات هم توجه داشته است و گهگاه از انواعِ فنونِ بديعى و زيبايى هاى لفظى و معنويِ کلمات هم غفلت نورزيده است.4
هدف اصلى ابوعُبيده مَعمَر مثّنى (متوفاى 210 ق) از نوشتن کتاب مجاز القرآن بيان فنون بديعى و زيبايى هاى اسلوب قرآنى بود, ليکن مجاز در نظر و به معناى تفسير است; زيرا او مرتب در کتابش مى نويسد: (مجازه کذا: اى تفسيره کذا).

جاحظ بصرى (متوفاى 255 ق) در کتاب نظم القرآن خود که متأسّفانه در دست نيست و از ميان رفته و به دست ما نرسيده است, ليکن جاحظ خود در کتاب الحيوان (ج 3, چ 2, بيروت, ص 328) از آن اسم مى برد و مى نويسد: (در بحث از ايجاز), ابراز مى دارد: (وَلى کتاب جَمَعتُ فيه آياً من القرآن, لِتعرب بها ماين الايجازِ والحَذف وبين الزوائد والفضول والاستعارات, فاذا قرأتها رايَت فضلها فى الايجاز والجمع للمعانى الکثيره بالالفاظ القليلة… ).

ابن النديم هم در کتاب الفهرست (377 ق) در فصل کتاب تأليف شده در باب قرآن, از کتاب نظم القرآن جاحظ اسم برده است.5
جاحظ در کتاب نظم القرآن از وجوه اعجاز و اسرار شگفتى هاى قرآن بحث کرده است و زيبايى ها و محسنات کلام خدا را با کلام عرب مقايسه کرده, برترى آن را ثابت نموده, اعجاز قرآن را در نظم و اسلوب, شگفت آور دانسته است, که با اسلوب و روش خاص کلام منظوم و منثور عرب مُباين است.6
ابن قُتَيبَه (متوفاى 276 ق) در کتاب تأويل مشکل القرآن نوشت: قرآن کتابى است که معانى کثيره را در الفاظ قليله بيان کرده, بلاغت قرآن و اعجاز آن به تأليف و نظم و سلاست معانى و عذوبتِ الفاظ و تأثيرش در اذهان مربوط است.7

ابوالحسن على بن عيسى الرّمانى (متوفاى 384 ق) در رساله معروفش (النُکَتُ فى اعجاز القرآن) نوشت: يکى از جهات اعجاز قرآن, بلاغت قرآن است و درجه اعلاى بلاغت, ويژه قرآن است. او اين کتاب را معجزه شمرده است و اعجاز را در تناسب و هماهنگى و تلاؤمِ الفاظ و کلمات دانسته است; در واقع قرآن به علت داشتن الفاظ شيوا و اسلوب استوار و نظم شگفت آور و تأثير آن در نفوس معجزه است.
(انَّ القرآنَ معجز بَالفاظِه واُسلوبه ونظمِه واَثرِهِ فى النفوس).8

رُمانى, بلاغت را در اين نمى داند که گوينده بليغ مفهوم ذهنى خود را به کسى برساند و يا مفهوم و معنايى را به شنونده اى تفهيم کند, بلکه بلاغت را در رساندن معنى به قلبِ شنونده, آن هم در نيکوترين لفظ مى داند. و نمونه عالى ترين نوع بلاغت را هم در قرآن مجيد سراغ مى گيرد.
سخن رمانى چنين است: (وانّما البلاغه ايصالُ المعنى الى القلبِ فى اَحسَنِ صورةٍ من آللفظ فَاَعلاها طبقة فى الحسنِ بَلاغُه القرآن وَاعلى طبقاتِ البلاغة للقرآنِ خاصّة).9

در مجموعه ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن رساله (بيان اعجاز القرآن) هم وجود دارد که خطابي10 (متوفاى 388 ق) که از متکلمان قرن چهارم هجرى است, آن را نوشته است. او وجوه اعجاز قرآن را بازگفته, سرانجام عقيده اکثريت را پذيرفته است که گفته اند11: (اعجاز قرآن در بلاغت آن است; آن هم بلاغت فائقه اى که تبيين و تشريح آن براى ما کاملاً ميسر نيست; زيرا نظيره گويى بدان ناممکن است; زيرا آيات قرآنى هم از لحاظ الفاظ استوار است و محکم, و هم از جهت معنا دربردارنده مفاهيم عالى است; به عبارت ديگر اين کتاب آسمانى, زيبايى لفظى و حسن نظم و معانى عاليه را باهم دارد).

رساله سوم مجموعه مورد بحث (الرسالة الشافية فى الاعجاز) است و نويسنده آن عبدالقاهر جرجانى (متوفاى 472 ق) است که در فرهنگ اسلامى به (امام بلاغت) معروف است. بايد دانست رساله مزبور غير از کتاب دلائل الاعجاز فى المعانى است. عبدالقاهر جرجانى در (الرسالة الشافية) درباره تأثير قرآن سخن گفته است و چند داستان را نقل نموده است: داستان ابن مُثيره که سرانجام گفت: قرآن مجيد داراى جاذبه هاى فوق العاده اى است که قلب هر انسانى را تسخير مى کند و دل ها را مسحور مى سازد و به جهت حلاوت و جاذبه اش در دل ها اثر مى کند; و به قول نويسندگان محترم تفسير نمونه, اين خود, يک اعتراف ضمنى است به اعجاز قرآن.12

خطابى بر آن است که اين کتاب آسمانى, زيبايى لفظى و حسن نظم و معانيِ عاليه را با هم دارد: (واعلم ان ّ القرآنَ انّما صارَ مُعجزاً لانهُ جأَ بأفصحِ الالفاظِ فى أَحسنِ نُظومِ التأليف مُضنّماً أصّحَ المَعانى).13
باقلانى (متوفاى 403 ق) در کتاب اعجاز القرآن (ص 35) اعجاز قرآن را در نظم بديع و ترکيبِ زيبا دانسته است. سخن او چنين است: (اِنَّه بديعُ النظمِ, عجيبُ التأليفِ مُتَناهٍ فى البَلاغةِ الى الحَّدِ الذى يُعلم عجزُ الخلق عنه). اين است که مى گوييم: اين گفتار آسمانى, بالاترين مراتب سخن همراه با کمال است و از قلم صنع پروردگارى صادر شده و از لحاظ انتخاب الفاظ و حسن تنظيم و ترکيب در حدّ اعجاز است.
(وَهذا هُوَ الاعجاز الذى تُقّصِرُ الافهام عن اِدراکه… ); يعنى اين همان اعجازى است که فهم ها از درک آن عاجز شده است.
قاضى عبدالجبار معزلى (متوفاى 415 ق) قرآن را از آن جهت معحزه دانسته است که در مرتبه اعلاى فصاحت است و فصاحت آن به جز فصاحتِ متداولِ معهود ميان اعراب مى باشد; يعنى قرآن از نظم خاصِّ خارج از نظم متداول معهود برخوردار است.14

ابن سَنانِ خَفاجى (متوفاى 466 ق) در کتاب سرّ الفصاحة نوشته است: (عباراتِ قرآنى و آياتِ کلام ربانى همه متلائم و هماهنگ و متناسب در مرتبه عُلياست و با اندک تأملى, تفاوتِ ميانِ گفتارِ خدايى و گفتار ديگران درک مى شود و نتيجه گيرى مى شود که اعجاز قرآن در تناسب و هماهنگى و تلائم الفاظ و کلمات است).15

عبدالقاهر جرجانى (متوفاى 472 ق) علاوه بر دو کتاب اسرار البلاغة فى البيان و دلائل الاعجاز فى المعانى رساله اى هم در باب اعجاز القرآن به نام (الرساله الشافية) نوشته است که در مجموعه (ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن) چاپ شده است. او مى نويسد: اعجاز قرآن از اين جهت نيست که در قرآن استعاره و ديگر فنون بديعى و بيانى وجود دارد, بلکه بلاغت قرآن به تناسب الفاظ و تلائم معانى بستگى دارد. او درباره تأثير آيات قرآنى در نفوس و اذهان بحث کرده, نمونه هايى براى آن آورده است. وى آيات قرآنى را گفتارى آسمانى و فوق گفتار بشرى و معجزه مى داند.

ييحيى بن حمزه علوى (متوفاى 749 ق) در جلد سوم کتاب الطراز, وجوه گوناگون اعجاز قرآن را نوشته است و سرانجام وجهِ راجح و مذهب مختار را ضمن بيان سه ويژگى چنين بازگفته است16:
1. قرآن معجزه است; چون الفاظ آن فصاحت دارد و از تعقيد خالى است و بر زبان ثقيل نيست: (… وخفيفة على الاسِنَةِ تجرى عليها کانها السِلسال رِقّةً وصفاءً وعُذوبة وَحلاوة).
2. قرآن معجزه است; چون در معانى آن بلاغت است و مشتمل است بر انواع اوامر و نواهى و محاسن و مواعظ.
3. قرآن معجزه است; زيرا (جَودة النظم وحُسنُ السِياق) دارد.

جلال الدين سيوطى (متوفاى 911 ق) در کتاب الاتقان فى علوم القرآن اعتقاد دارد: آياتِ قرآنى هم از لحاظ لفظ در غايت استوارى است و هم از جهتِ ترکيب در نهايت خوبى است و هم دربردارنده عالى ترين معانى است.
سخن سيوطى چنين است: (واذا تأملّتَ القرآنَ وَجَدتَ هذه الامور فى غايةِ الشرفِ والفضيلة حتى لاترى شيئاً من الالفاظ افصحَ ولا اَجزلَ ولا اَعذبَ من الفاظه ولاترى نظماً احسنَ تأليفاً واَشّدَ تلاؤماً وتشاکلاً من نظمِه; واما مَعاينه فکل ّ ذى لُب يشهد له بالتقدّم فى ابوابه والترقّى الى اَعلى درجاتِه).17

درباره کيفيت اعجاز قرآن, عقايد گوناگونى وجود دارد, و اعجاز قرآن به اين معناست که کسى نتواند نظير آن را بياورد; همان طورى که قاضى عبدالجبار در جلد شانزدهم المُغنى فى ابواب التوحيد والعدل (ص 214 ـ 225) گفت: اينکه مى گويند قرآن معجزه است, معنايش اين است که براى ديگران دشوار, بلکه غير ممکن است که از لحاظ فصاحت و بلاغت کلامى نظير آن را بياورند و اين عجز و ناتوانى تنها در آوردن کلامى چون قرآن نيست و در نظم و تأليف هم نيست, بلکه در کل و مجموع اينهاست.

در پاسخ به ادعاى اُميّة بن خَلَف جَمَحى هم گفته بود: (لو نَشاءُ لَعلنّا مثل هذا); يعنى اگر بخواهيم ما هم مى توانيم مثل قرآن آياتى بگوييم, قاضى عبدالجبار گفته است: صرفِ ادعا نمى تواند دليل بر انجام کارى باشد.18 به قول ابوهاشم جُبّائى, اگر کسى همچون آيات قرآن, نظير و يا نظايرى مى آورد, مسلماً از نظر مردم پنهان نمى ماند و همه جا بازگو مى شد و ما هم از آن آگاه مى شديم.19

بيشتر قرآن پژوهان کيفيت اعجاز قرآن را از جهت بلاغت آن دانسته اند; بدين معنى که گفته اند: قرآن داراى آن چنان بلاغتى است که ديگر گفتارها و کتاب ها, فاقد آن اند و به اصطلاح, بلاغت قرآن, بلاغت برتر است که در ذهن شنونده اثر خاصى دارد; قرآن معجزه است; زيرا با فصيح ترين الفاظ با نظم تأليف, معانى بسيار عالى و باارزش را همچون توحيد و ديگر مسائل اخلاقى و نصايح سودمند بازگو کرده است. اين گروه افزوده اند: جمع ميان تمام اين چيزها از عهده انسان ها خارج است و بشر توانايى ندارد نظير آن, کلام و سخنى بگويد.

برخى هم اعجاز عددى قرآن را مهم ترين قسم اعجاز مى دانند; زيرا اين قسم از اعجاز با اعداد و ارقام ارتباط پيدا مى کند و به هيچ وجه قابل تأويل و تفسير نيست. سر و کار انسان با اعداد و ارقام است که براى انسان روشن مى شود و اين تناسب چيزى نيست که ساخته دست بشر باشد; توضيح مطلب آنکه: مثلاً لفظ (دُنيا) در قرآن به همان اندازه به کار رفته و تکرار شده است که لفظ (آخرت) و نيز کلمه (شياطين) به همان اندازه در قرآن آمده است که لفظ (ملائکه) و لفظ (موت) به اندازه لفظ (حيات) استعمال شده است.
اين تناسب و برابرى که از آن به اعجاز عددى تعبير شده است, چيزى تصادفى نيست. اين تناسب بسيار مهم است و مى توان گفت: اعجاز قرآن, از اين نظر از حيث فصاحت و بلاغت هم مهم تر است; زيرا اين قسم از اعجاز قابل توجيه, تفسير و تعبير نيست; عدد است و ارقام.

مسئله اعجاز عددى يا بهتر بگويم اين تناسب و برابرى, چيز تازه اى نيست که پديده عصر ما باشد; زيرا جلال الدين سيوطى (متوفاى 911 ق) به اين گونه اعجاز اشاره مى کند و مى گويد20: (ليعلم بذلک اهلُ الحساب, انه صلى اللّه عليه وسلم صادقُ فى قوله: ان ّ القرآن ليس من عِنده; اذ لم يکن مِمّن خالَطَ الفلاسفه ولاتلقّى اهل الحساب واهل الهندسه).
او نتيجه مى گيرد: قرآن از جانب خداست و از قلمِ صُنعِ خداوندى است و نه از شخص رسول اللّه; زيرا پيامبر اکرم با حسابدانان و رياضى دانان تماس نداشته است تا بگوييم به وى کمک کرده اند.21
موضوع اعجاز عددى, چيزى است که علما تنها از قديم بدان توجه داشته باشند; چه اينکه استاد عبدالرزاق نوفل ـ دانشمند معاصر مصرى ـ امروزه با دقت خاص و تفصيل بيتشرى بدان توجه کرده است و در اين باره سه جلد کتاب نوشته است و تحقيقات ارزنده اى انجام داده است; مثلاً گفته است: لفظ (ابليس) يازده بار در قرآن آمده است; مثل: (واذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابي… ) (طه: 116).
جالب است که يازده بار هم, امر به استعاذه صادر شده است; يا مثلاً در قرآن مجيد 154 بار لفظ کافر, کافرين, کافرون, کفّار و کَفَرة آمده است; همچون:
ـ (واللّه محيط بالکافرين) (بقره: 19);
ـ (والکافرون هم الظالمون) (بقره: 254);
ـ (اولئک همُ الکَفَرة الفجرةُ) (عبس: 42).
کلمه نار و مشتقات نار نيز 145 بار آمده است و کلمه (حريق) و مشتقات آن نيز نه بار آمده است که در مجموع 154 بار تکرار شده اند که با عدد (کافرين) برابر است.

 

سوره کوثر و بلاغت قرآنى

سوره سه آيه اى کوثر که کوتاه ترينِ سور قرآن است, از چنان بلاغتى برخوردار است که هر خواننده اى را به اعجاب و شگفتى وامى دارد, و به مقتضاى حال و مناسب مقام است; چه اينکه سخن بليغ آن است که به مقتضاى حال باشد.
عبدالرحمن الاخضرى که مطالب بلاغى را در قالب نظم بيان کرده است و احمد دمنهورى (متوفاى 1192 ق) که منظومه او را شرح کرده است, در منظومه خود در تعريف بلاغت گفته است: (وَجَعَلوا بَلاغة الکلامِ طباقَه لمقتضى المَقام).22

و اگر به خوبى دقت کنيم, در مى يابيم سرتاسر آيات قرآنى سخن به مقتضاى حال است و مناسب مقام; و قرآن معانى و مفاهيم عاليه را در بهترين و زيباترين الفاظ بيان کرده است و ميان دو عنصر لفظ و معنى به خوبى رابطه برقرار کرده است و انتظام لفظى و اتّساق معنوى در آيات قرآنى به نحو اتم ّ و اکمل رعايت شده است.

اين سوره سه آيه اى و يک سطرى, بسيارى از فصحاء و بلغا را به اعجاب واداشته است; چه اينکه داراى نکات و لطايف بلاغى و بديعى شگفتى است; زيرا پس از آنکه عاص بن وائل پيامبر اکرم(ص) را (ابتَر) خواند و پيامبر دلگير و ناراحت شد, سوره کوثر, يعنى سيزدهمين سوره, در مکه نازل شد و با قاطعيت از کثرت اولاد و اتباع و اشياع پيامبر اکرم(ص) وعده و خبر داد; زيرا در آيه نخستين, جمله با حرف تحقيق (اِن ّ) آغاز شده است تا مضمون آيه در ذهن استوارتر و قطعى تر شود.

ضمير متکلّم (نا), در اين جا به قول امام فخر رازى,23 بر عظمت و بزرگى دلالت مى کند (انّا به معنى (ان ّ نا) است که کلمه (نا) تارةً يرادبها الجمع وتارةً يرادبها العظمه مى باشد) و عظمتِ مُعطى, دال ّ بر عظمت عطيّه مى باشد; چه اينکه وقتى مُعطى بزرگ باشد, عطيه نيز بزرگ خواهد بود. نزول اين سوره در زمان غربت اسلام و ضعف مسلمين و بى کس و ياور بودن پيامبر(ص) در مکه نازل شده است.

نکته ديگر اينکه: در زبان عربى کلمات فراوانى است که معناى آنها متبادر بخشش است, اما در اين جا از (اِعطاء) استفاده شده است; زيرا از لفظ (اِعطاء) فهميده مى شود: آنچه بخشيده شده است و به پيامبر(ص) داده شده, مبنى بر تفضّل محض است, نه بر حسب استحقاق; بلکه تفضّلى است نامتناهى و نامحدود.
به قول امام فخر رازى (لم يَقُل آتيناک) از فعل ايتاء مى باشد; زيرا گاه ممکن است (ايتاء) از روى تفضّل نباشد, ولى (إعطاء) بيشتر بر مبناى تفضل است; اين است که از (إعطاء) استفاده شده است که هم ثروت و مال را شامل شود و هم چيزهاى معنوى, همچون قرآن, فرزندان و پيروان را.

بنابراين مطالب بلاغى به شرح ذيل است:

1. (انا اعطيناک الکوثر) بر عطيه اى کثير از سوى معطى بزرگ دلالت مى کند.
2. (انّا) قطعيت و مسلم بودن آن را نشان مى دهد. با آن که گوينده خداست, ولى به دليل اينکه خواسته است مضمون را استوارتر و قطعى تر و يقينى تر سازد, سخن را اينگونه آورده است.
3. ضمير (نا) مُشعر بر عظمت ربوبيت است. اين ضمير, بزرگيِ بخشنده را بهتر بيان مى کند.
4. (اَعطينا) به صيغه ماضى آمده است تا بر تحقق بيشترى دلالت کند.
5. به جاى لفظ کثير, کلمه (کوثر) آمده است. کلمه (کوثر) بر وزن (فَوعَل) صيغه مبالغه است: (وهُو الشىء الذى مِن شَأنِه الکِثرةُ). کوثر, الخير الکثير از ماده کَثُر مبالغه است و زيادى فوق العاده را مى رساند و بر کثرتى دلالت مى کند که از اندازه بگذرد و بى حد, فراوان و بسيار باشد.

مفسران در تفسير (کوثر) اقوال گوناگونى نقل کرده اند, ولى يک مفهوم که مى تواند شامل مصاديق گوناگون باشد, همان خير فراوان است; باتوجه به اينکه قرآن لفظ کوثر را با الف و لام ذکر کرده است تا (الکثره الکاملة) از آن استنباط شود.
(والکوثر: خير الکثير… وقيل هو النبوّة والکتاب وقيل هو الکثرةُ الاصحابِ والاشياعِ وقيل هو کثرةُ النسل والذريّة); با اين حال با قرينه (ابتر) که به معناى (مقطوع النسل) مى باشد است, آمده است.
پاسخ مى دهيم: خواسته است بگويد: بدخواه تو مقطوع النسل است: (وقد ظهرت الکثرةُ فى نسله من وُلد فاطمه عليها السلام حتى لايُحصى عددُهم).24

قرآن گاه با آوردن يک کلمه, معانى فراوانى بيان مى کند, و کلمه در بيانِ معنى, اثر شگفتى دارد و نقش کلمه را در ايجاد معنى نمى توان انکار کرد; اين نقش در آيات قرآنى جلوه اى بارزتر دارد; مثلاً کلمه (قُوّة) در آيه (وَاَعِّدو لهُم ما استعطتُم مِن قوّةٍ ومن رِباطِ الخَيل… ) (انفال: 60), تمام سلاح هاى جنگى را در هر زمان و هر دوره اى شامل مى شود و جنبه کلى دارد و به مسلمانان فرمان مى دهد از هر نوع وسيله اى در برابر دشمنان استفاده کنند; به قول سيدقطب25(کل قوة فى الارض) در کتاب فى ظلال القرآن, جلد هشتم, ذيل سوره مزبور, (قوّه) نيروهاى انسانى و نيز ايمان به خدا را هم دربر مى گيرد. و يا کلمه (ماعون) از ريشه (مَعن) است که در آيه هفت سوره ماعون (ويمنعونَ الماعون) مفسران درباره آن معانى مختلفى ذکر کرده اند; همچون: زکوة, خمس, نکوکارى و وسايل موردنياز از قبيل ظرف هاى بزرگ.
و اينکه قرآن گفته است: (ويمنَعون الماعونَ), به قول طبرسى ذيل آيه مزبور, (الماعون: القليل القيمة ممّا فيه منفعة) و به قول مرحوم طباطبايى, ماعون به معناى هر عمل و هر چيزى است که به شخص محتاج داده شود و حاجتى از حوايج زندگى او را برآورد.26

استعمال دقيق کلمات در قرآن مجيد درخور توجه است; مثلاً دو کلمه (يعلَمون) و (يشعُرون) که معنايى نزديک به هم دارند, دقيقاً به کار رفته اند: آن جا که امور عقلى سخن به ميان آمده, کلمه (يَعلَمون) به کار رفته است و جايى که از امور عاطفى سخن گفته شده, از کلمه (يشعرون) استفاده شده است; مثلاً در آيه 13 سوره بقره (اَلا اِنَّهُم هم السُفَها وَلکن لايَعلَمون), اثبات سفاهت به عقل نياز دارد, ولى در آيه 155 بقره که احساسات و عواطف در کار است, قرآن گفته است: (ولا تقولوا لِمَن يَقتلُ فى سبيلِ اللّهِ اموات بل احياءُ ولکن لاتشعرون), در اين جا از کلمه (يَشعرون) استفاده شده است.

بنا به نوشته طبرسى در تفسير مجمع البيان و محمدجواد نجفى در تفسير آسان (ج 18, ص 388) مصداق و نمونه کامل معناى (کوثر) ذريّه و فرزندان پيامبر اکرم(ص) است; زيرا ظاهر کلمه (ابتَر) که در آيه سوم است: (ان ّ شانئک هو الابتر), به معنى کسى است که مقطوع النسل است; پس مفهوم مخالف آنکه خدا در سومين آيه اين سوره گفته است: بدخواه و دشمن تو مقطوع النسل و ابتر است, اين است که اى محمد(ص) نسل تو تا قيامت کثير و فراوان خواهد شد; چنانکه هم اکنون نيز به تحقق پيوسته و کثرت نسل آن بزرگوار به واسطه حضرت فاطمه(س) به حدى رسيده است که به عينه مشاهده مى شود; و تقدير چنين بود که نسل پيامبر از وجود مقدّس فاطمه باقى بماند.

در جمله (أعطيناکَ) چون عطيه متوقع از خداى بزرگ, در حکم چيز انجام شده است; با آنکه عطيه در آينده انجام خواهد شد و به علت اينکه وقوعش محقق است; لذا به فعل ماضى (اَعطَينا) بيان شده است و به جاى (اَعطينا الرسولَ) و يا (اَعطينا النّبى) از ضمير مفرد (ک) استفاده شده است تا خصوصيت زيادترى را برساند.
شيخ طنطاوى (متوفاى 1358 ق) در تفسير الجواهر نوشته است27کوثر, کنايه از علم است و هذا حوضُ العلم والمعرفة والاسرار واينکه برخى مى گويند مراد از (کوثر) علم فراوان است, از باب تشبيه علم به آب است و اين تشبيهى است بسيار معقول و معمول; زيرا هر دو مايه حيات هستند; آب مايه حيات جسمانى است و علم مايه حيات روحانى. عالم را بحرالعلوم يا متبحر گويند.

در آيه دوم (فصّلِ لربّک والنحَر) اولاً (فاء) فاى تسبيب است; زيرا انعام کثير سبب قيام به شکر منعم مى شود و قيد (لِرَبّکَ) به ما مى فهماند روح نماز, خلوص نيت است; نماز کامل پيوستگى به پروردگار و بازنمودن مجارى روح از موانع نفسانى براى جريان فيض و رحمت الهى است; نماز بايد وسيله عروجِ روح مؤمن باشد; نماز بايد وسيله اى براى انجام ندادن زشتى و بدى باشد; اگر نماز کسى چنين نقشى نداشته باشد و اين نتيجه اخلاقى از آن برنيايد, بى فايده است. چرا قرآن مى گويد: (ان ّ الصلوءَ تنهى عن الفحشاء والمُنکَر… )؟ براى اينکه نمازگزار کار نادرست نکند; نماز بايد نمازگزار را به هدف برساند. اينکه نمازگزار در روز چند بار مى گويد: (اللّه اکبر), در واقع بايد به بزرگ تر بودن خدا توجه داشته باشد و باطناً بداند خداوندان زر و زور و تزوير, در برابر او چيزى نيستند و فراموش نکند که اگر در راه خدا قدم گذارد و به خدا ايمان داشته باشد, قدرت صاحبانِ زر و زور, چيزى شمرده نمى شود.

نمازگزارى که در روز چند بار مى گويد: (لا اله الاّ اللّه), يعنى خداى دروغين را نفى مى کند; خدايان غير حقيقى را نفى مى کند; پول و مقام را نفى مى کند; قدرت و موقعيت اجتماعى را نفى مى کند و… .
اين (لا اله الا اللّه) انقلابى ترين شعار اسلام است و در دل يک مسلمان راستين شور و شوق مى آفريند; تمام معبودهاى زمينى را نفى مى کند و به انسان ها مى گويد: مبادا معبودهاى دروغين را ستايش کنيد; به مسلمانان مى فهماند نبايد به ثروتمندان به خاطر ثروت شان تملق گفت; زيرا تملق گفتن به آنان, خود يک نوع شرک محسوب مى شود.
شرک مصداق هاى فراوان دارد. چاپلوسى ها, تملق گفتن ها و تعريف و تمجيدهاى بيجا همه, خود يک نوع شرک است; همه باعث آلودگى روح و فکر انسانى است. بى جهت نبود که پيامبر(ص) مى گفت: (قولوا لا اله الا اللّه); يعنى بگوييد: جز (اللّه) خدايى نيست تا رستگار شويد; ضمناً در آيه (فَصَلِ لرِّبکَ وانحَر) هم به عبادت مالى ـ که قربانى کردن شتر باشد ـ اشاره شده است و هم به عبادت معنوى که نماز است. کلمه (رب ّ) هم مشعر بر تربيتِ روحى و جسمى پيامبر است, حال آنکه سياق عبارت اقتضاء مى کرد که گفته شود: (فصّلِ لَنا) ولى گفته شده: (فَصَّلِ لِرَبّک) تا عنايت مخصوص خداوندى را نسبت به پيامبر اکرم(ص) و تربيت او برساند; ضمناً بدين طريق رعايت سجع هم که از صنايع بديعى است, شده است; منتها سجع مطبوع و نه سجع متکلف و مصنوع. سجع از محسناتِ لفظيه است و به گفته ابن اثير: (السجع فى النثر کالقافية فى الشعر), ولى در مورد آيات قرآنى, به سبب حديثِ منعِ سجع که از پيامبر اکرم(ص) صادر شده است, آنها را فاصله گويند;28 ولى بايد دانست که پيامبر اکرم سجعى را که به شيوه کهّان باشد, منع کرده است; يعنى حديث منع سجع, مشروط و معلّق است; ولى سجعى که کلمات مسجع در جاى خود قرار گيرد و ذاتى و طبيعى باشد, پسنديده است. سجع گوى متکّلف, بليغ نيست.

عبدالقاهر جرجانى, امام بلاغت, سجع و جناس متکلف را مذمت مى کند. او اعتقاد دارد معنى نبايد فداى لفظ شود; الفاظ بايد پيرو معانى باشد: (لان ّ الالفاظ لاتُراد لانفسِها وانّما تراد لِتَجعل اَدلةً على المعانى).29
آيه (ان ّ شانئک هوَالابتر) اولاً مؤکد به حرف تأکيد است; يعنى به طور قطع و يقين دشمن بدخواه تو از هر خير و چيز خوبى منقطع خواهد بود.
(الشانِيُ), دشمن کينه توز و بداخلاق است و جمع آن (شُناء) مى باشد و (شانىء) از مبغض قوى تر است و کينه توزى در آن بيشتر است.
شَنأ يَشنَاُ وشَنِيَ شناً وشُنئَةً وشَناناً, يعنى نسبت به آن مرد کينه توزى کرد.
علت اينکه نام (عاص بن وائل) که پيامبر را (اَبتَر) خوانده است, ذکر نشده و فقط صفت (شانىء) آمده است, از جمله شمول و عموميت مطلب است; زيرا خواسته است بگويد: هرکس چنين باشد و با پيامبر اکرم(ص) دشمنى بورزد, مشمول اين آيه خواهد بود.

آنچه نوشته شد, اندکى از بسيار است که از بيم اطناب دنباله سخن را به آينده موکول مى کنم و همين قدر مى گويم که کلمات قرآنى طورى با يکديگر منسجم است و استوار که امکان ندارد کلمه اى را به کلمه اى بدل کرد; زيرا (کلمةُ اللّه هى العُليا… ); و بايد گفت براى هر مضمون و يا هر مفهوم خاص, کلمه اى بهتر از آنچه در قرآن هست, نمى توان در قاموس لغات جست. (کتاب اُحکِمَت آياتهُ ثُمَ فُصِلّت مِن لَدُن حکيمٍ خبير).30

نويسنده : محمد علوي مقدم (استاد دانشکده ادبيات مشهد.)

  • 1. براى مطالعه شرح حال فرّاء ر. ک به: وفيات الاعيان; ج 5, ص 225.
  • 2. کتاب معانى القرآن فرّاء را نبايد با کتاب معانى القرآن زجاج مفسر و دانشمند قرن سوم هجرى اشتباه کرد. براى آگاهى بيشتر ر. ک به: مقدمه کتاب معانى القرآن واعرابه تأليف زجّاج که عبدالجليل عبده شلبى آن را تحقيق کرده, به چاپ رسانده است.
  • 3. بنا به اظهارنظر ابن خلکان به نقل نويسنده ريحانة الادب فى تراجم المروفين بالکنية واللَقَب ميرزا محمدعلى مدرس (ج 4, ص 134/136) فرّاء از فَرى به معناى قطع مشتق است و نه از فرو, به معناى پوستين; زيرا عالمى دقيق و موشکاف بوده و بدين جهت فرّاء ملقب شده است. کنايتى از موشکافى و غور در کلمه است.
  • 4. ابوزکريا يحيى بن زياد فراء; معانى القرآن; ج 3, چاپ الهيئة المصرّية العّامة للکتاب, 1972 م, ص 16.
  • 5. الفهرست; ص 57.
  • 6. البيان والتبيين; ج 1, ص 383.
  • 7. تأويل مشکل القرآن; ص 22.
  • 8. استاد محمد خلف اللّه و دکتر محمد زغلول سلاّم سه رساله در اعجاز قرآن به نام هاى (النکت فى اعجاز القرآن للرُمانى), (بيان اعجاز القرآن للخطابى) و (الرساله الشافيه فى الاعجاز لعبد القاهر الجرجانى) را در قاهره به چاپ رساندند (نيز ر. ک به: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن للرُمانى والخطابى وعبدالقاهر جرجانى; ص 22).
  • 9. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 75.
  • 10. نام ابوسليمان حمد بن محمد ابراهيم الخطابى, (حَمد) بدون الف است, ولى برخى نام او را (احمد) نوشته اند و الفى به حمد افزوده اند.
  • 11. سخن خطابى در صفحه 24 ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن چنين است: (و زعم آخرون ان ّ اعجازه من جهةِ البلاغة وهمُ الاکثرون من علمأِ اهلِ النظر).
  • 12. تفسير نمونه; ج 25, ص 231.
  • 13. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 27.
  • 14. المُغنى فى ابواب التوحيد والعدل; 20 ج, ج 16, اعجاز القرآن; مصر, ص 318.
  • 15. سرّ الفصاحة; ص 88.
  • 16. الطراز المتضمّن لأسرارِ البَلاغه وعلوم حقائقُ الاعجاز; ج 3, ص 404.
  • 17. الاتقان فى علوم القرآن; ج 2, ص 12 ـ 15.
  • 18. قاضى عبدالجبار; اعجاز القرآن; ص 250 ـ 263.
  • 19. همان, ص 273.
  • 20. مُعترکُ فى اعجاز القرآن; 3 ج, ج 1, ص 22.
  • 21. همان.
  • 22. حاشيه شرح عقود الجمان; ص 28.
  • 23. تفسير الکبير; ج 32, ص 121.
  • 24. طبرسى; تفسير مجمع البيان; ج 2, ص 531 (چاپ سنگى).
  • 25. سيد قطب; فى ظلال القرآن; الطبعة الخامسه, 8 ج, بيروت: 1967 م/1368 ق.
  • 26. ر. ک به: محمدحسين طباطبايى; تفسير الميزان; ذيل آيه.
  • 27. الجواهر فى التفسير القرآن الکريم; 26 ج, 13 مجلد, ج 25, ص 280 ـ 282.
  • 28. ر. ک به: ابن اثير; المثل السائر فى ادب الکاتب والشاعر; ج 1, ص 271 ـ 279.
  • 29. عبدالقاهر جرجانى; دلائل الاعجاز; ص 30.
  • 30. هود: 1.
منابع: 

منبع فصلنامه آيين پژوهش شماره 119.