نقد و بررسی مقاله «جهاد» از دایرةالمعارف قرآن لیدن
چكيده
مقاله جهاد، تأليف «الالاندا ـ تاسرون» داراي يک مقدمه و دو بخش است که نويسنده در مقدمه مفهوم جهاد را با توجه به مفاهيم گوناگون آن به دو دسته (1. اعم از جنگ 2. به معناي جنگ) تقسيم کرده است.
در بخش نخست، به تحليل و مفهومشناسي واژه جهاد در قرآن به عنوان شرح الاسم ميپردازد و تلاش ميکند معاني مختلف آن را در سايه آيات تبيين نمايد. وي در مواردي معناي جهاد را دچار ابهام ميبيند و ميکوشد با توجه به برخي تفاسير به معناي آن پي ببرد.
در بخش دوم با توجه به مفهومشناسي جهاد، نظريه جنگ در قرآن را بررسي ميکند. وي آيات مربوط به اين امر را پر تناقض ميداند و بيان ميکند که مفسران با سود بردن از فنون خاصي همچون نسخ، تخصيص، اسباب و شأن نزول، در تقدير گرفتن و مانند آن تناقضات آيات را رفع کردهاند. وي در ادامه دستهبندي آيات و دستورات رفتاري متناسب در امر جهاد را بررسي ميکند.
بعد از پايان ترجمه مقاله، ناقد به بررسي مقاله پرداخته است. به اعتقاد وي مقاله گرچه نقاط قوت فراواني دارد، اما نويسنده در بخش دوم با ادعاي تناقضات قرآني و انسجام نداشتن آيات ميخواهد نبود نظريه مشخص جنگي در اسلام را مطرح نمايد ولي اين صحيح به نظر نميرسد. نکته بعد اين که بيشتر منابع مورد استفاده وي از کتابهاي اهل سنت است و مراجعه جدّي به منابع شيعي نداشته است. مطالعات و منابع وي در مورد واژههاي مرتبط با جهاد نيز کافي به نظر نميرسد.
به کار نرفتن واژه جهاد به معناي جنگ در قبل از اسلام، نياز به پژوهش وسيع دارد و نويسنده نميتواند با اعتماد به يک کتاب، آن را نفي کند، بررسي نکردن واژههاي مرتبط به جنگ اعم از مشتقات «ج ـ هـ ـ د» و غير آن و همچنين استفاده نکردن از قواعد صحيح فهم قرآن، باعث شده است نويسنده دچار شبهه ابهام يا تناقض آيات جنگ شود.
کلیدواژه ها: جهاد، جنگ، نسخ، تناقض، ابهام، اسباب نزول.
ترجمه مقاله جهاد
کشمکش يا تلاش بزرگ، ولي اغلب، هر دوي اينها در چارچوب سنّت اسلامي و ماوراي آن به عنوان جنگ عليه پيمانشکنان درک ميشوند (بنگريد به: «درگيري»؛ «جنگ»؛ «باور و ناباور»).
واژة جهاد از ريشة «ج ـ هـ ـ د» به معناي تلاش، تلاش مضاعف، اعمال قوه و آسيبزدن گرفته شده است. مشتقات اين ريشه در چهل و يک آية قرآني به کار رفته است. پنج مورد از آنها شامل عبارات «جَهَدَ اَيمانِهم» به معناي «[قسم خوردن] محکمترين سوگند» است که ربطي به بحث حاضر ندارد (بنگريد به: «سوگندها») و باقيمانده آيات هم به جنگ اشاره نميکنند.
چون مفهوم جهاد مربوط به جنگ ميباشد، بحث از آن اغلب دربردارنده قضاوتهاي ارزشي و اعتذار آشکار يا غيرواضح است. در حقيت، تلقي از جهاد و جنگ در اسلام هميشه يکي بوده است، البته به دو دليل به بحث جداگانه آنها ميپردازيم:
نخست اينکه جهاد مفهومي گستردهتر از جنگ است.
دوم: اينکه آموزة جنگ را ميتوان بدونِ هيچگونه بهرهگيري از واژة جهاد، از قرآن اخذ کرد.
بنابراين در اين مقاله نخست مشتقات ريشه «ج ـ هـ ـ د» در قرآن مورد بحث قرار ميگيرد و سپس دربارة نظرية جنگ، همانطور که در قرآن بيان ميشود، تحقيق ميشود.
ريشه «ج ـ هـ ـ د» و مشتقات آن در قرآن
ريشه «ج ـ هـ ـ د» در کاربرد پيش از اسلامي، بار معنايي جنگجو را ندارد (بنگريد به: «عربستان پيش از اسلام و قرآن»). اگر فقط با معيارهاي زبانشناختي (بنگريد به: «زبان و سبک قرآن») بدون ارتباط با تفسير قرآني قضاوت کنيم (بنگريد به: «تفسير قرآن: جديد و ميانه»)، تنها ده مورد از سي و شش اشاره قرآني ميتواند بدون ابهام به صورت تأکيد بر جنگ قلمداد شود، اما بقيه موارد، معين نيستند، برخي از آنها به روشني به معناي تلاش يا درگيريهاي غير از جنگ است. اشارات بعدي براي تعيين اين که آيا واژه «ج ـ هـ ـ د» در آيه مورد نظر به جنگ اشاره ميکند يا نه، کمک ميکنند.
الف) زماني همکه اين واژه با يک اصطلاح نظامي تلفيق ميشود، مثل «بازماندگان از جنگ» («مخلصون»، «قاعدون»، سوره نساء، آيه 95؛ سوره توبه، آيات 81 و 86) يا «حرکت کنيد» («اِنفِروا»، سوره توبه، آيه 41؛ بنگريد: به «لشکرکشيها و جنگها») به نظر ميرسد آياتي که در آنها «ج ـ هـ ـ د» مربوط به «اجازه خواستن/ عذرآوردن» (استيئذان) ميشود، در ارتباط با جنگ وانمود ميکنند (سوره توبه، آيه 44؛ مقايسه کنيد با سوره توبه، آيه 86) که «اجازه خواستن» و «بازماندگان» را کنار هم يک جا ميآورد.
ب) زماني که محتواي آيه، اهميت نظامي آن را خاطرنشان ميسازد، سوره مائده، آيه 54؛ جايي که ارتباطي ميان خشونت عليه پيمانشکنان، عدم ترس (شجاعت) و «ج ـ هـ ـ د» وجود دارد؛ سورة ممتحنه آيه اول، جايي که به «دشمنان» [نقل شده در بالا] و اعزام براي جهاد اشاره ميشود).
ج) زماني که محتواي آيه بر اهميت نظام تأکيد ميورزد. محتواي متني به خاطر روشهاي جمعآوري متن در قالبي که تاريخ جمعآوري قرآن (نقل شده در بالا) گواه است، با دشواري کاربرد روبهرو است؛ همانطور که در اين تاريخ تأکيد ميشود، آياتي که در رابطه با حوادث مختلف نازل شدهاند (بنگريد به: «اسباب النزول»؛ «تاريخگذاري و قرآن»)، به ترتيب چينش يافتهاند.
گاهي آيات کاملاً متناقض به دليل اين که در ظاهر به مسئله واحدي مربوط بودهاند، در کنار هم قرار ميگرفتند (براي مثال سورة بقره آيات 3 و 190؛ سورة انفال، آيات 5 و 72)، البته گاهي پيوستگي ميان آيات به ترتيب نازل شده، واضح است و فرا متني شايد براي تبيين هدف شبهجنگ آيهاي به کار ميرفت (سوره توبه، آيه 41، بخش همين سوره، آيات 41 ـ 38؛ سورة توبه، آيه 44؛ سورة توبه، آيات 6 ـ 44؛ اين دو آيه در طبقه (الف) فوق نيز جاي ميگيرند؛ سورة توبه، آيه 88، بخش از همين سوره، آيات 92 ـ 87).
د) جايي که «ج ـ هـ ـ د» در شکل سوم به معناي مستقيم مطلب است. اين واژه در اصل به دو گروه اشاره ميکند که هريک تلاش ميکند ديگري را از پا درآورد، چون جنگ را در سر ميپروراند. (سورة توبه، آيه 73 = سوره تحريم، آيه 9؛ ولي مقايسه کنيد با سوره فرقان، آيه 52، «وجاهدهم به جهاداً کبيراً»؛ جايي که پيامبر دستور مييابد با ابزارهاي صلحآميز وارد جنگ شود، به ويژه از طريق قرآن؛ بنگريد به «بحث و مناظره»).
بالاخره تنها ده مورد در قرآن هست که «ج ـ هـ ـ د» در آنها به يقين به معناي جنگ است. شايد بدين مجموعه، چهار آيه ديگر هم افزوده شود که وضعيت کساني را که «ايمان آوردند، مهاجرت کردند (بنگريد به: «هجرت») و جهاد کردند» ((إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا) سوره انفال، آيه 72 و 74؛ سورة توبه آيه 20، مقايسه کنيد با سورة انفال آيه 75) پايهريزي ميکنند.
چون جنگ با تأکيد در قرآن به تصوير کشيده ميشود، بر اين اصول اصرار ميورزد که اشاراتِ به روحية قوي «قتال کنندگان» (مجاهدون) در حقيقت اشاراتي به مبارزان جنگياند.
واضح است که اين اشاره در اين آيات به مهاجران مربوط است (مهاجرون، بنگريد به «مهاجران و انصار»).
شايد گفته شود گاهي «ج ـ هـ ـ د» در نقطه مقابل «هجرة» ظاهر ميشود، «مهاجرت» که احتمالاً منظور مهاجرت مسلمانان به مدينه است (نقل شده در بالا؛ سوره بقره آيه 218؛ سوره انفال آيات 5ـ72؛ سوره توبه آيه 20؛ سوره نحل آيه 110؛ مقايسه کنيد با سوره توبه آيه 24).
عجيب است که هيچ اشاره قرآني به همکاري نظامي يا ويژگيهاي جنگي انصار نشده است (انصار، يعني اهل مدينهاي که به ياري مهاجران پرداختهاند؛ البته چنين اشاراتي در منابع تاريخي و حديثي متواتر است؛ بنگريد به «حديث و قرآن»).
در يک مورد «ج ـ هـ ـ د» دربارة يک درگيري غيرمقدس استفاده ميشود، يعني کشمکش با والدين کافر (نقل شده در بالا) که فرزاندانشان را (بنگريد
به «فرزندان»؛ «خانواده») از پيوستن به آيين حق و حقيقت باز ميدارند (نقل شده در بالا؛ سوره عنکبوت، آيه 8).
ولي در بسياري از آيات تعيين نوع تلاشي که از سوي «ج ـ هـ ـ د» اشاره ميشود، ممکن نيست. مفسران بسياري اين واژگان را تفسير و تبيين نميکنند، درحالي که ديگران اين موارد مبهم را هم به جنگ در برابر پيمانشکنان تفسير ميکنند (بنگريد به: «تفسير آيات ذيل، سوره بقره، آيه 218؛ سوره آلعمران، آيه 142؛ سوره مائده، آيه 35؛ سوره توبه، آيات 16، 19، 20 و 24؛ سوره نحل، آيه 110؛ سوره عنکبوت، آيات 6 و 69؛ سوره محمد، آيه 31؛ سوره صف، آيه 11)؛ البته ديگران درباره موارد مشکوک به يک يا چند طريق ذيل استنباط ميکنند: الف) جنگ و جهاد عليه تمايلات شخصي و ضعف نفس (بنگريد به: «گناه، کبيره و صغيره»)؛ ب) مداومت در پايبندي به قوانين ديني (بنگريد به: مدخل «فقه و قرآن»)؛ ج) تلاش براي کسب علوم ديني (طلب العلم، (بنگريد به: «دانش و يادگيري»)؛ د) پايبندي به سنت (نقل شده در بالا)؛ هـ) بندگي و عبوديت خدا (نقل شده در بالا) و سفارش مردم به پرستش او و غيره (بنگريد به طور مثال به: خازين، لُبوب، ج 5، ص 200؛ ابن ابيحاتم، تفسير، ج 9، ص 3084).
تمام اين مفاهيم هرگز به روشني در قرآن نيامدهاند. هچنين عباراتي که به معناي جهاد «اکبر» (جهاد شخصي براي وارسته شدن) که در منابع متأخر رايجاند و به «جهاد با خود» (جهاد النفس) يا «جهاد با شيطان» (جهاد الشيطان، بنگريد به: «شيطان») معروفاند، در قرآن به کار نميرود (بنگريد به: «کلام و قرآن»؛ «اخلاق در قرآن»؛ «خوب و بد»).
مفهوم قرآني جهاد در اصل ارتباطي با خصومت ميان مؤمنان و ساير مردم نداشت. زمينه معنايي ريشة «ج ـ هـ ـ د» و نيز کاربرد آن در قرآن، منشأ ديگري را ارائه ميکند. شايد اين اصل، تجلّي آن تفکر سنّتي و بسيار رايج باشد که مؤمنان بايد ارزش وجودي خويش را براي پاداش الهي به خدا ثابت کنند (بنگريد به: «پاداش و کيفر»؛ «شهيدان»). اين جواز لياقت از طريق انواع گوناگون دشواريهاي طولاني مدت و رياضتها حاصل ميشود.
روزه و زيارت همراه با تجرّد (مجرد بودن) و فقر به اين طبقه تعلق دارد. برخلاف اين، دشواريهايي که براي مؤمنان پيش ميآيد، به عنوان آزمونهايي الهي دانسته ميشود که براي ايجاد فرصت براي مؤمنان طراحي شدهاند تا بتوانند خويشتن را با لياقت نشان دهند (بنگريد به: «محاکمه»):
اين تفکرات ديني سنّتي در قرآن نمود پيدا ميکنند. خداوند به دفعات بسيار اعلام ميکند که ميخواهد مؤمنان را با آزمونهاي الهي روبهرو سازد و کساني را که نميتوانند يا نميخواهند و اکراه دارند، توبيخ ميکند تا رنج و سختي را تحمل کنند (براي مثال: سوره بقره، آيات 6 ـ 155 و 214؛ سوره آل عمران، آيه 142؛ سوره نساء، آيه 48؛ سورة محمد، آيه 4؛ بنگريد به «ايمان و صبر»؛ «شادي و مشقت»؛ «داستانهاي مجازات»).
در اسلام، علاوه بر فرصتدادن به مؤمنان براي اثبات لياقت وجودي خويش، اين آزمونها براي جداسازي مؤمنان واقعي از يک طرف و منافقان و کافران از سوي ديگر کمک کنندهاند (بنگريد به: «منافقان و نفاق»). همچنين اين امتحانات براي تعيين وضعيت ارتباطي افراد جامعه به کار ميآيند (بنگريد به: «اجتماع و جامعه در قرآن»).
يکي از ابزارهاي امتحان الهي، جهاد است. شايد جهاد در اين مقوله به معناي شرکت در جنگ باشد، ولي هرگونه تلاشي را که در ارتباط با گرويدن به دين حقيقت صورت گيرد، شامل ميشود. (بنگريد به: سورة آل عمران، آيه 142؛ سوره توبه آيه 16؛ سورة محمد، آيه 31؛ مقايسه کنيد با سورة توبه، آيه 24، 44 و 88. فقط سوره توبه آيه 44 و 88، تا جايي که از متن استنباط ميشود به يقين به جنگ اشاره ميکنند. نيز بنگريد به: سوره نساء، آيات 7 و 76، 6 و 95؛ سوره توبه، آيات 4 و 90؛ سوره عنکبوت، آيات 1 و 10؛ سوره محمد، آيه 20؛ سوره حجرات، آيات 5 و 14؛ سوره حديد، آيات 10 و 25).
گاهي نه جهاد، بلکه مرگ (بنگريد به: «مرگ و متوفيان») يا جنگ (قتال) «در راه خدا» به روشني به عنوان يک آزمون بيان ميشوند (سوره آل عمران، آيات 7 ـ 166؛ سوره محمد، آيه 4؛ مقايسه کنيد به سوره آلعمران، آيات 5 ـ 154؛ سوره نساء، آيه 66؛ سوره احزاب، آيات 11 و 4 ـ 23).
اندکي از جنبه صلحآميز «ج ـ هـ ـ د» در فرهنگ اسلامي باقي ماند و فهم جهاد به عنوان جنگ تبديل به يک اصل گرديد. به رغم اين وضع، در قرآن آياتي هستند که گواه بر ساير معانياند. بهترين مثال، آيه 78 سوره حج است.
با ياري از معيارهاي زبانشناختي و متني درمييابيم که عبارت «در راه خدا جهاد کنيد و حق جهادش را ادا نماييد» (جَاهِدُوا فِي سَبيلِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ)، به جنگ اشاره نميکند، بلکه به شکلهاي ديگري از تلاش که در مسير بندگي خداوند صورت ميگيرد، اشاره دارد. اين آيه بخشي از نظريه «دين ابراهيم» (ملة ابراهيم) است که وي را سرمشق امت و نخستين و اصيلترين آنان معرفي ميکند (بنگريد به: سوره بقره، آيات 36 ـ 25؛ بنگريد به: «ابراهيم، حنيف»).
آيه 78 سوره حج به مسلمانان ميآموزد که فرائض ديني را که نخست براي ابراهيم منظور شده بود، به جا آورند. در ضمن از آنان ميخواهد جهاد کنند و براي رسيدن بدين هدف، نهايت تلاش خويش را به کار بندند. (جاهِدوا) خاطرنشان ميسازد که نبايد اين ضرورت بيش از حد دشوار پنداشته شود، چون خداوند «در دين کار سنگين و سختي بر شما قرار نداده است».
در اين آيه به موضوع جنگ اشاره نشده است. به همين ترتيب، آيه 15 سوره حجرات به اوصاف عقيده و باور ميپردازد و عبارت «کساني که جهاد ميکنند» (الذين... جاهَدوا) به روشني به کساني اشاره دارد که تمام اوامر الهي را رعايت ميکنند؛ نه مبارزان جنگي (مقايسه کنيد با بيضاوي، انوار، ج 2، صفحه 227)، اما بسياري از مفسران (ازجمله الطبري، متوفي: 310/923) اصرار دارند که در اين دو مورد، اين واژه به شرکت در جنگ اشاره دارد. بنابراين مفهومِ نظاميِ جهاد، برتري دارد، به حدي که برخي مواقع «ق ـ ت ـ ل» «کشت» به وسيله «ج ـ هـ ـ د» تفسير ميشد (براي مثال بيضاوي، انوار، ج1، صفحه 105، ذيل آية 190 سوره بقره).
شايد قرار باشد اين اهميت و برجستگي به وسيله اين حقيقت تبيين گردد که در اين جنبة «جنگ»، جهاد برخوردار از توضيحي قانوني، احکام و طبقهبنديهاي شرعي و قانوني شده است؛ جنبههايي که به تفصيل از سوي فقيهان مورد بحث قرار گرفتهاند (کساني که اغلب از واژة يسير به جاي جهاد بهره جستهاند).
همچنين شايد توازن ميان عبارات قرآني جهاد «در راه خدا» (في سبيل الله) و قتال «در راه خدا» به تساوي و توازن «ج ـ هـ ـ د» با واژگان جنگ نسبت داده شود. در حقيقت، خود عبارت «در راه خدا» به تدريج معناي «جنگ عليه پيمانشکنان» را به خود گرفت، اگرچه الزاماً در قرآن چنين نيست (بنگريد، به طور مثال: «هجرت در راه خدا» در سورة نساء، آيه 100؛ سورة نحل، آيه 41؛ سورة حج، آيه 58؛ سورة نور، آيه 23).
نظريه جنگ در قرآن
اسلام، نظام اعتقادات، آيينها و قوانين است (بنگريد به: «عقيده»؛ «آيين و قرآن») و نظام تشريعي آن تمام محورهاي زندگي از جمله جنگ را پوشش ميدهد. بسياري از احکام و ديدگاههاي مرتبط با جنگ در سراسر قرآن، به
ويژه در سورههاي مدني، پخش شدهاند؛ اما خبري از مشتقات ريشة «ج ـ هـ ـ د» در اکثر اين آيات نيست. شکلهاي مختلف ريشة «ق ـ ت ـ ل» چهل و چهار بار در ارتباط با جنگ به کار رفته است (مشتقات اين ريشه هم در ساير آيات ديده ميشود).
علاوه بر اين، آيات بسياري در ارتباط با اين موضوعاند که در آنها هيچکدام از ريشههاي «ج ـ هـ ـ د» و «ق ـ ت ـ ل» به کار نرفته است. آداب، احکام و نگرشهاي قرآني در ارتباط با جنگ اغلب به قدري مبهم و متناقضاند که به هيچ روي نظريه منسجم جنگ را تشکيل نميدهند؛ به ويژه زماني که اين متن مقدس بدون ارجاع به روش تفسيري آن خوانده شود. اين تناقضها و ابهامها از پيشرفتهاي تاريخي ناشي شدهاند و بعدها در نتيجه اختلاف آراء ميان مفسران افزايش يافتهاند. پيامبر اکرم(ص) شخصيت و منش فعالي را به نمايش گذاشت و چند سال با دشمنان مختلف، در شرايط تغييرپذير، در جنگ بود.
چنين اختلافها و پيشرفتها بدون شک در آيات قرآني و گزارش برخي از اين تناقضها منعکس ميشوند؛ البته مسير اين پيشرفتها درست به همان دلايلي که مانع بازسازي دقيق شرح حال پيامبر ميشوند، روشن نيست (بنگريد به: «سيره و قرآن»؛ «حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)»).
علاوه بر اين، سرانجام به دليل احتمالهاي مختلف تفاسير گوناگون، مسئلة اختلاف آراء پيش آمد. زبان قرآن اغلب مبهم و داراي چندگانگي است؛ حتي در مواقعي که چنين نيست، بسياري از واژگان، عبارات و جملات ميتوانند بيش از يک معنا و مفهوم داشته باشد.
براي مثال، جمله «اعمال و کارهاي ما از آن ما (اَعمال) و اعمال شماست» (سوره بقره آيه 139؛ سورة شوري، آيه 15؛ مقايسه کنيد با سوره يونس، آيه 41؛ سوره کافرون آيه 6) ميتواند به چند صورت تفسير شود:
الف) به چشمپوشي و تحمل ساير اديان دستور ميدهد (بنگريد به: «پلوراليزم ديني و قرآن»).
ب) تنها حقيقتي را بيان ميکند.
ج) انذاري را تشريع ميکند.
د) منظور «اعمال»، ولي مراد «پاداش براي اعمال» است؛ موقعي که فقط بيان يک حقيقت است؛ نه يک ضروري کنايهآميز.
تفسير نخست با دستور قرآني براي آغاز جنگ در برابر پيمانشکنان تناقض دارد (سوره بقره، آيات 191، 193 و 244؛ سوره انفال، آيه 39؛ سوره توبه، آيات 5، 29 و 36 و...؛ براي مثال بنگريد به: ابن الجوزي، نواسيخ، صفحه 6 ـ 175 و صفحه 440؛ طبري، تفسير، ج11، صفحات 9 ـ 118).
مثال بعدي آيه 190 سوره بقره است. (مقايسه کنيد با آيه 194 سوره بقره). اين آيه شامل اين عبارت به ظاهر واضح است که «در راه خدا با کساني که با شما ميجنگند، نبرد کنيد و از حدّ تجاوز نکنيد» (بنگريد به: «حدود و احکام»). شايد منظور از آن جنگ تدافعي يا دستور آسيبنرساندن به غيرنظاميان باشد (بنگريد مثلاً به: جصّاص، احکام، ج1، ص 257). مورد پيشين (جنگ تدافعي) با دستور قرآني مبني بر شروع جنگ که در بالا ذکر شد، متناقض است. اينها فقط دو نمونه از انبوه مثالها ميباشند.
مفسران فنون خاصي را در ارتباط با تناقضات قرآني مطرح کردهاند که مهمتر از همه «نسخ» (نقل شده در بالا؛ «نسخ») و تخصيص (عام و خاص، در لغت «عمومي در برابر خصوصي») است.
نسخ در پي جايگزين کردن احکام آيات معين از طريق آيات ديگر است، بر اين اساس که آيه ناسخ بعد از آيه منسوخ بر پيامبر نازل شده است.
تخصيص براي محدود کردن يا تحريم احکام معين و امور ممنوع طراحي ميشود. اين کار بر اين پايه استوار است که آيه مورد نظر فقط درباره گروهي معين يا حادثهاي خاص در گذشته به کار ميرود. برخلاف نسخ، تخصيص اغلب دربارة گروهي معيّن يا حادثهاي خاص در گذشته به کار ميرود. برخلاف نسخ، تخصيص اغلب بدون بهرهگيري از واژگان فني عام و خاص به کار ميرود.
يک ابزار به ندرت کاربردي ولي بسيار مهم عبارت است از واگذاري (تعيين وقت) تفاوت گذاشتن احکام قرآني به موقعيتهاي گوناگون. درحالي که هدف فنون نسخ و تخصيص، اتخاذ يک حکم مطلقاً نافذ از ميان چند احتمال است. فن واگذاري، راه را براي چند گزينه باز ميکند و به دانشمندان اين توانايي را ميدهد که تعيين کنند کدام يک از احکام قرآني منحصراً دو پهلو، به موقعيتي معين دلالت ميکند.
ابزارهاي تفسيري ديگري هم براي حل تناقضات به کار گرفته ميشوند، مثل ردّ کناياتي که از لحاظ زبانشناختي محتملاند (براي مثال درباره آيه 62 سوره بقره)، آيات مکمل (تقدير، براي مثال در باره آيه 41 سوره يونس) و واگذاري محتويات صحيح به کلمات قرآني (به طور مثال، تساوي واژة سِلم/ سِلم «صلح» با اسلام، دربارة آيه 208 سوره بقره و آيه 61 سوره انفال، بنگريد به: طبري، تفسير، ج2، صفحات 5 ـ 322؛ ج10، صفحه 34).
آيات مرتبط با جنگ ميتواند تحت عناوين ذيل طبقهبندي شود:
الف) دستور به جنگ؛ ب) ترغيبها و تشويقها (نقل شده در بالا)؛ ج) هدف جنگ؛ د) سرباز گيري؛ هـ) اجازه عقب نشيني؛ خ) برخورد با زندانيان
(نقل شده در بالا؛ نيز بنگريد به: «گروگانها»؛ «اسيران»)؛ ح) غنيمت جنگي (نقل شده در بالا).
همچنين دستورهاي تاکتيکي و عملي متنوعي هم وجود دارد. مورد نخست از سوي تعداد زيادي از آيات پوشش داده ميشود، در حالي که بقيه موارد، هرکدام به تعداد اندکي از آيات محدود ميشوند.
دستور به جنگ، مسئله نگرشها را در مقابل ساير موارد در برميگيرد. انديشمندان اسلامي بيش از صد آيه را مرتبط به اين موضوع دانستهاند، حتي گاهي اين خطاب خداوند به پيامبر را مبني بر اين که «تو تنها يک انذار دهندهاي» (نقل شده در بالا؛ سوره هود آيه 12) به عنوان دستوري غيرصريح مبني بر ترک پيمانشکنان دانستهاند.
بنابراين آياتي که گوياي ديدگاههايي راجع به پيمانشکناناند، دربردارندة دستورات صريح يا غيرِ صريح به پيامبر و يا مسلمانها هستند که ميتوانند به ترتيب ذيل تبيين شوند:
الف) صبور و شکيبا بودن و حذر داشتن از پيمانشکنان: (سوره بقره، آيه 139؛ سوره آلعمران، آيات 20 و 111؛ سوره نساء، آيات 1ـ80؛ سوره مائده، آيات 99 ـ 105؛ سوره انعام، آيات 66، 69، 70 و 104؛ سوره اعراف، آيات 180 و 199؛ سوره يونس، آيات 99 و 9 ـ 108؛ سوره هود، آيات 2ـ 121؛ سوره رعد، آيه 40؛ سوره حجر، آيات 3، 5 ـ 94؛ سوره نحل، آيه 82؛ سوره اسراء، آيه 54؛ سوره مريم، آيه 84؛ سوره طه، آيه 130؛ سوره حج، آيه 68؛ سوره مؤمنون، آيه 54؛ سوره نور، آيه 54؛ سوره فرقان، آيه 43؛ سوره نمل، آيه 92؛ سوره عنکبوت، آيه 50؛ سوره روم، آيه 60؛ سوره لقمان، آيه 23؛ سوره سجده، آيه 30؛ سوره احزاب آيه 48؛ سوره سبأ، آيه 25؛ سوره فاطر، آيه 23؛ سوره صافات، آيه 174؛ سوره ص، آيه 70؛ سوره زمر، آيه 15؛ سوره غافر، آيات 55 و 77؛ سوره شوري، آيات 6 و 48؛ سوره زخرف، آيه، 83؛ سوره ذخان، آيه 59؛ سوره احقاف، آيه 35؛ سوره ق، آيه 45؛ سوره ذاريات، آيه 54؛ سوره طور، آيات 31، 45 و 48؛ سوره نجم، آيه 29؛ سوره قمر، آيه 6؛ سوره قلم، آيات 44 و 48؛ سوره معارج، آيات 5 و 42؛ سوره مزمل، آيات 1ـ 10؛ سوره مدثر، آيه 11؛ سوره انسان، آيه 24؛ سوره غاشيه، آيه 22)
ب) بخشيدن آنها يا رفتار محبتآميز: (سوره بقره، آيه 109؛ سوره مائده، آيه 13؛ سوره حجر، آيه 85؛ سوره زخرف، آيه 89؛ سوره جاثيه، آيه 14؛ سوره ممتحنه، آيات 9 ـ 8؛ سوره تغابن، آيه 14؛ بنگريد به «بخشش»؛ «مهرباني»).
ج) تحملکردن آنان و چشم پوشي: (سوره بقره، آيات 62 و 256؛ سوره مائده، آيه 69، ولي مقايسه کنيد با سوره آل عمران، آيه 19؛ سوره مائده، آيه 82؛ بنگريد به «تحمل و صبر و اجبار»).
د) نصيحت کردن آنها يا بحث صلحآميز: (سوره آلعمران، آيه 64؛ سوره نساء، آيه 63؛ سوره نحل، آيات 64 و 125؛ سوره عنکبوت، آيه 46؛ سوره فصلت، آيه 34؛ بنگريد به «دعوت»).
هـ) جنگ با آنان تحت محدوديتها و شرايط خاص: (سوره بقره، آيات 190، 4 ـ 191 و 217؛ سوره نساء، آيه 91؛ سوره توبه، آيات 36 و 123؛ سوره نحل، آيه 126؛ سوره حج، آيات 40 ـ 39)
همچنين اشاراتي قرآني به معاهدات با پيمانشکنان و صلح شده است (سوره بقره، آيه 208؛ سوره نساء، آيه 90؛ سوره انفال، آيه 61؛ مقايسه کنيد با سوره آلعمران، آيه 28؛ سوره محمد(ص)، آيه 35؛ بنگريد به «قرادادها و تعهدات»).
تمام اين موارد با دستورات صريحِ به جنگ در آيه 5 سوره توبه و نيز آيه 29 همين سوره (مقايسه کنيد با سوره بقره، آيه 244) تعارض دارند.
آيه 5 سوره توبه به مسلمانان دستور ميدهد با بتپرستان (مُشرکون) بجنگند؛ تا جايي که اسلام بياورند و به «آيه سيف» معروف است (آية السيف، بنگريد به: مدخل «شرک و الحاد»).
آيه 29 سوره توبه به مسلمانان دستور ميدهد با اهل کتاب بجنگند (نقل شده در بالا)؛ تا راضي به پرداخت ماليات شوند (جزيه، بنگريد به: «اخذ ماليات») تا بدينوسيله برتري اسلام را به رسميت بشناسند. اين آيه به «آيه جزيه» (آية الجزية) معروف است که گاهي از آن به «آيه سيف» تعبير ميشود.
قرآن احکام و قوانيني براي موارد غلبه اسلامي در اختيار نميگذارد، اگرچه بخشي طولاني در آن هست که دربارة چنين کاربردي بحث ميکند (سوره آلعمران، آيات 75ـ139؛ سوره بنگريد به: آيه 104، سورة نساء، بنگريد به: «پيروزي»).
يک توافق همگاني ميان فقيهان و مفسران دوره ميانه دربارة مسئله جنگ وجود دارد. سادهترين و ابتداييترين راهحل مسئله تناقضات در قرآن اين بود که آيات 5 و 29 سوره توبه را به عنوان ناسخ تمام اظهارات بعدي قلمداد ميکردند.
به نظر ميرسد گاهي دانشمندان از روي قصد شمار آيات منسوخ را گسترش دادهاند که در داخل آن فهرست مطالبي هست که در ارتباط با مسئله جنگ نميباشد (براي مثال سوره بقره، آيه 83؛ بنگريد به: ابن البارزي، ناسخ، ص 23؛ ابنالجوزي، مصفّا، ص 14؛ شناسه، نواسيخ، ص8 ـ 156؛ بيضاوي، انوار، ج1، ص70؛ طبري، تفسير، ج1، ص311؛ ساير مثالها عبارتاند از: سوره آلعمران، آيه111؛ سوره نساء، آيه 63؛ سوره نحل، آيه 126؛ سوره مؤمنون، آيه 96؛ سوره فرقان، آيه 63؛ سوره قصص، آيه 55؛ سوره ص، آيه 88؛ سوره زمر، آيه 3).
گفته ميشود تعداد آياتي که به وسيله آيه 5 سوره توبه و آيه 29 همين سوره منسوخ شدهاند، گاهي به 120 آيه ميرسد (ابنالبارزي، ناسخ، ص 3 ـ 22 و در همه جاي کتاب؛ نيز قدرتها، نوع تفسيري، ص 138).
در مقابل، چند آيه هم به عنوان ناسخ و هم به عنوان منسوخ شده از سوي آيات ديگر، قلمداد ميشوند. سنت اسلامي که انديشمندان جديد از آن پيروي ميکنند (بنگريد به: مطالعات علمي قرآن در عصر پساروشنگري)، آيات متعددي را با تکامل شخصيت پيامبر ربط ميدهد. معروف است که در آغاز بعثت، خداوند به پيامبر دستور داد از پيمانشکنان روي برگرداند و آنها را عفو نمايد. واقعيت اين است که پيامبر تا زماني که در مکه بود، از جنگ کردن منع شده بود (نقل شده در بالا).
مسلمانان پس از هجرت به مدينه (هجرة) نخست اجازه يافتند به خاطر بيعدالتيهايي که از سوي مکيان به آنان روا داشته شده بود (بنگريد به: «عدالت و بيعدالتي») قصاص کنند (سوره حج، آيات 40 ـ 39). سپس دستور آمد که در کل با پيمانشکنان بجنگند؛ گرچه هنوز محدوديتهايي در تقدير بود. سرانجام تمام محدوديتها کنار رفت و تمام معاهدات با پيمانشکنان از سوي آيات 14ـ1 سوره توبه باطل اعلام شد و دستورهاي نهايي الهي در آيات 5 و 29 سوره توبه بيان گرديد (شروح بسياري از اين تدابير وجود دارد، بنگريد به: عبدالله بن وهب، جامع، ذيل قسمت 15 بخش دوم؛ ابوعبيد، ناسخ، ص7ـ190؛ بيضاوي، انوار، ج1، ص 634؛ خازين، لُبوب، ج 1، ص 168؛ شافعي، تفسير، ص73 ـ 166؛ جصّاص، احکام، ج1، ص 63 ـ 256؛ مقايسه کنيد با ابنالجوزي، نواسيخ، ص 230).
اين تفسير تکاملي بر پايه هنر نسخ استوار است تا گزارشي از اظهارات متناقض در قرآن ارايه نمايد. اگرچه جزئيات بحث ميشوند، اين تفسير، تکاملي پساقرآني که با نگاه به گذشته شکل گيرد، نيست (بنگريد به: فايرستون، جهاد، به ويژه بخشهاي 4 ـ 3).
اين تکامل و توسعه علاوه بر معقوليت واضحش، در خود قرآن ثابت ميشود (سوره نساء، آيه 77).
گرچه بسياري از مفسران از تکنيک نسخ به دلايلي روششناختي و کلامي اجتناب ورزيدند، ولي از راه ساير ابزارها به نتيجه مشابهي دست يافتند (براي مثال ابنالجوزي، نواسخ). بنابراين به رغم اختلاف آراء درباره تفسير آيات و ارتباط آنها، توافق همگاني روي مسئله اصلي باقي ماند، زيرا اگر به نسخ، تخصيص يا ساير فنون تمسک جوييم، دستور جنگ مستقل از شرايط مختلف بر ساير فرمانها حاکم خواهد گرديد (سوره توبه، آيه 5، و سوره توبه، آيه 29).
برخي از مفسران ميگويند آياتي که اجازه صلح ميدهند (سوره نساء، آيه 90؛ سوره انفال، آيه 61)، نه منسوخ شدهاند، نه تخصيص يافتهاند؛ بلکه به قوت خود باقي ماندهاند. با استفاده از هنر واگذاري (تعيين تاريخ) درمييابيم که صلح زماني اجازه داده ميشود که بهترين مصلحت مسلمانان در کار باشد (براي مثال، در زمان ضعف اسلام، بنگريد به: جصّاص، احکام، ج 2، ص 220؛ ج 3، ص 70 ـ 69). در حقيقت اين وضعيت به وسيله چهار مکتب مهم فقهي تطبيق داده شد (بنگريد به: پترز، جهاد، صفحه 7 ـ 32).
تشويق و ترغيب به جنگ در قرآن خيلي زياد ديده ميشود و به پيامبر گفته ميشود با پيروانش درباره موضوع جنگ بحث و گفتوگو کند (سوره نساء، آيه 84؛ سوره انفال، آيه 65). علاوه بر آياتي که دربردارندة دستورات مخلتفياند، آياتي هم هستند که به مبارزان وعده پاداش ميدهند و متخلفان را سرزنش ميکنند و آنها را از خشم و غضب خداوند ميترسانند (سوره بقره، آيه 154؛ سوره آلعمران، آيه 195؛ سوره نساء، آيه 74 و 104؛ سوره توبه، آيات 9 ـ 38 و 9 ـ 88 و 111؛ سوره حج، آيات 9 ـ 58؛ سوره احزاب، آيات 4 ـ 23؛ سوره صف، آيات 13ـ10؛ نيز بنگريد به: سوره آلعمران، آيات 75 ـ 139 که مسلمانان را پس از شکست تشويق و دلداري ميدهند).
شايد آياتي که ميان مؤمنان واقعي و رياکاران تمايز قائل ميشوند (بنگريد به: «فوق») همان نتيجه مشابه را در اختيار بگذارند.
در چند آيه علت يا هدف جنگ مسلمانان، دفاع از خود، قصاص و تلافي تجاوزها براي اخراج از مکه و نيز نقض معاهدات، بيان ميشود (سوره بقره، آيه 217؛ سوره نساء، آيات 84 و 91؛ سوره مائده، آيه33؛ سوره توبه، آيات 13ـ12؛ سوره حج، آيات 40 ـ 39؛ سوره ممتحنه، آيه 9. مقايسه کنيد با سوره نساء، آيه 89).
در يک مورد دفاع از مستضعفان مطرح ميشود. (سورة نساء، آيه 75؛ بنگريد به: «أخ و اُخوّت»). براساس «آيه سيف» (آيه 5 سوره توبه) و «آيه جزيه» (آيه 29 سوره توبه) روشن ميشود که هدف از جنگ با بتپرستان، اسلام آوردن آنان است، در حالي که هدف از جنگ با اهل کتاب، برتري بر آنها و نماياندن عظمت اسلام است.
بسياري از مفسران آيه 193 سوره بقره و 39 سوره انفال («با آن پيکار کنيد تا فتنه [= شرک و سلب آزادي] برچيده شود») را دستور ميدانند و اين گونه تبيين ميکنند که در صورت لزوم بايد تمام مشرکان به اسلام بگروند (براي مثال: خازين، لُبوب، ج 2، ص 183؛ جصّاص، احکام، ج 1، ص 260).
البته اينگونه پنداشته ميشود که فتنه (بنگريد به «اختلاف»؛ «گروهها و هواخواهان») در اصل به معناي شرک نبود، بلکه به تلاشهاي پيمانشکنان براي انحراف مسلمانان از اسلام اشاره ميکرد. چنين تلاشهايي در بسياري از آيات قرآني مورد اشاره قرار ميگيرند (براي مثال سوره آلعمران، آيه 149؛ سوره ابراهيم، آيه30؛ سوره اسراء، آيات 4ـ73؛ ذيل آيه 193 سوره بقره؛ براي مثال بنگريد به: طبري، تفسير، ج2، ص 254؛ بنگريد به: مدخل «نفاق»). بنابراين هدف جنگ در آيه 139 سوره بقره و آيه 39 سوره انفال، تغيير مذهب و عقيده پيمانشکنان (يعني اسلام آوردن) نيست، بلکه منظور حفظ جامعه اسلامي است.
در منابع متأخر، شالودة هدف جنگ اين است «که کلام خدا بالادست قرار گيرد» (لِتکون کلمة الله هلي العلياء)، ولي اين عبارت در قرآن با جنگ مرتبط نميشود (سوره توبه آيه 40؛ مقايسه کنيد با سوره توبه، آيه 33 = سوره صف، آيه 9، و سوره فتح، آيه 28).
آيات مربوط به سربازگيري و تجهيز عبارتاند از سوره بقره، آيه 216؛ سوره نساء، آيه 71؛ سوره توبه آيات 41 ـ 39، 3 ـ90، 120 و 122. با سوره فتح، آيه 17 مقايسه کنيد.
آيات بيانگر اين مطلب که فقط بخشي از جامعه بايد در جنگ شرکت کنند، بر آياتي که بيانگر يا کنايه از تجهيز کلياند، برتري دارند (بنگريد به: عبدالله بن وهب، جامعه، ذيل قسمت 16، بخش الف ـ ب؛ ابن الجوزي، نواسيخ، انوار، ج 1، ص 405؛ شافعي، تفسير، ص 1ـ140، 145 و 148؛ زُهري، ناسخ، ص 9ـ 28؛ نيز بنگريد به پارت، Kommentar (تفسير)، ص 6ـ 215؛ شناسه Sure 9 (سوره توبه)، صحفه 122) در اصطلاح شرعي، پَساقرآني گفته ميشود که جنگ (جهاد) يک وظيفه جمعي (کفايي) است. (فرض الله علي الکفاية).
اجازه به عقبنشيني سه بار به کار ميرود. در آيات 6ـ15 سوره انفال ميگويد: عقبنشيني ممنوع است، مگر اين که موقتي باشد و به خاطر دلايل تاکتيکي صورت گيرد. برخي از دانشمندان اين آيات را منسوخ شده با آيه 65 سوره انفال تلقي ميکنند، يعني اجازه عقبنشيني به شرطي ميدهد که تعداد دشمنان بيش از ده برابر مسلمانان باشد. در مقابل، اين حکم به وسيله آيه 66 سوره انفال جايگزين شد که تناسب را از دو، به يک کاهش ميدهد (بيضاوي، انوار، ج1، ص 361؛ طبري، تفسير، ج 9، ص 3 ـ 200؛ ابن الجوزي، نواسيخ، ص 8 ـ 415؛ ابوعبيد، ناسخ، ص 3 ـ 192).
گاهي اين مسئله در ارتباط با آيه 195 سوره بقره هم بحث ميشود. اسير گرفتن در آيه 67 سوره انفال ممنوع اعلام ميشود (نيز بنگريد به: آيات 1 ـ 70 سوره انفال). اين آيه منسوخ شده با آيه 4 سوره محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) تلقي ميشود که به مسلمانان اجازه ميدهد اسيراني بگيرند و آنها را بدون هيچگونه تلافي آزاد کنند يا در برابر گرفتن جريمه آزاد سازند (قرطبي، احکام، ج 4، ص 7 ـ 2884؛ ج 7، ص 9 ـ 6047؛ جصّاص، احکام، ج 3، ص4 ـ 71؛ ابوعبيد، ناسخ، ص16ـ 209؛ طبري، تفسير، ج 10، ص 4 ـ 42).
در هيچ جاي قرآن اشارهاي به جواز (يا غير) اعدام اسيران نشده است؛ البته ميان مفسران دربارة تناقض روشن در آيه4 سوره محمد]ص[ و نيز دستور سلسله مراتبي به کشتن مشرکان در آيه5 سوره توبه، اختلاف هست (ابن الجوزي، نواسيخ، ص7ـ 425؛ طبري، تفسير، ج10، آيات 1ـ80؛ ج 26، ص 3ـ40؛ قرطبي، احکام، ج 7، ص 8 ـ 6047؛ جصّاص، احکام، ج 3، ص 2ـ390).
غنيمت گرفتن و تاراج در آيات 94 سوره نساء؛ آيات اول، 41 و 9 ـ 68 سوره انفال؛ آيات 8 ـ 6 سوره حشر مورد بحث قرار ميگيرد و ساير موارد عملي در ارتباط با جنگ در آيات 239 بقره؛ 3 ـ 101 نساء؛ 8 ـ 56 انفال و نيز آيه 60 اين سوره و آيه 4 سوره صف، به کار ميروند.
گاهي در منابع موثق گفته ميشود آيات قرآني غيرمرتبط با اين بحثها مينمايند، بنابراين آيات 5 ـ 24 سوره فتح در بحث سلاحهاي تمييز نادهنده (سرد) ذکر ميشوند (باليستا، منجيق، براي مثال ابن ابيزيد، کتابالجهاد، ص1ـ 70). آيه 5 سوره حشر در مبحث جواز نابود کردن اموال دشمن به کار رفته است (براي مثال، طبري، تفسير، ج 28، ص 32). آيه 137 سوره انعام به عنوان سندي ذکر ميشود که نبايد کودکان دشمنان کشته شوند (براي مثال، شافعي، تفسير، ص 121).
سرانجام ريشههاي تفکر تقدس و حرمت جنگ اسلامي بايد ذکر گردد. اگرچه جهاد و جنگ مفاهيمي نامساوياند که فقط داراي برخي صفات مشترکاند؛ هر دو در هالهاي از تقدس قرار گرفتهاند.
حرمت جهاد در بالا مطرح شد. حرمت جنگ، نخست از ارتباطي علّي ميان جنگ از يک سو و دستور و فرض الهي از سوي ديگر ناشي ميگردد.
منبع بعدي، ارتباط با پاداش و کيفر الهي است. نقش جنگ کردن به عنوان يک امتحان الهي و به عنوان پيماني که مؤمنان با خدا بستهاند (آيات 15 و 23 سوره احزاب)، از بُعد ديگري به دامنه حرمت جنگ ميافزايد.
در نهايت، مداخله مستقيم خداوند در فتوحات نظامي امتش، اين فتوحات را تصديق و مقدس ميکند (سوره آلعمران، آيه 13 و آيات 7 ـ 123؛ سوره انفال، آيات 12 ـ 7، 19 ـ 17 و 26؛ سوره توبه، آيات 14، 6 ـ 25 و 40؛ سوره احزاب، آيات 10ـ 9، 7ـ 25؛ سوره فتح، آيات 4 ـ 20؛ بنگريد به: مدخل «بدر»).
نقد و بررسي مقاله جهاد
مقاله داراي نقاط قوت و ضعف متعدد است. نگارنده در بررسي آيات مختلف مربوط به جنگ، به نکاتي مانند: جايز نبودن کشتن اسيران، نکشتن کودکان، امدادهاي غيبي و تقدس جهاد در راه خدا اشاره مينمايد که از نکات مثبت مقاله است. در عين حال مقاله دچار کاستيها و مشکلاتي نيز هست که ما به برخي از آنها اشاره ميکنيم.
1. نگارنده به منابع شيعي توجه چندان ندارد
منابع وي کتابهاي تفسيري و يا علوم قرآني اهلسنت است که نوعاً روايي، فقهي ـ اجتهادي و يا فقهي ـ کلامي است، مانند، تفسير ابوجعفر محمد بن جرير طبري معروف به «جامع البيان في تفسير القرآن» ق. چهارم، روايي ـ اجتهادي؛ ابنجوزي ابوالفرج عبدالرحمن بن علي «زادالمسيرفي علم التفسير، ق 6، روايي؛ احمد بن علي الجصاص «احکام القرآن» ق4، فقهي؛ محمد بن احمد قرطبي «الجامع لاحکام القرآن» ق 7، فقهي ـ کلامي؛ ابنابيحاتمالرازي، تفسير القرآن العظيم (روايي و مستند به پيامبر(ص)، صحابه و تابعين متوفي: 327)؛ لباب التأويل في معاني التنزيل، ابوالحسن علي بن محمد بن ابراهيم بن عمر الشيعي، ق هفتم و هشتم؛ از اينرو نگاه يک سويه و ناقص ارائه ميکند.
2. آشنا نبودن با مطالعات لغوي و قرآني
نام برده در بررسي واژه جهاد و مشتقات آن در قرآن در بخش مقدمه، پنج آيه از مجموع 41 آيهاي را که در اين زمينه با ريشه «ج. هـ . د» آمده است (جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ) را به معناي قسم خوردن و محکمترين سوگند ميگيرد و بر همين اساس ارتباطي بين اين معنا با بحث جهاد نميبيند، هر چند پنج آيهي ذکر شده (مائده/ 53، انعام/ 109، نحل/ 38، نور/ 53، فاطر/ 42) ارتباطي به بحث جنگ و جهاد ندارد، اما معناي لغت جَهْد، قَسَم يا قَسَم محکم نيست، بلکه آنچه در آيات (جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ) آمده، مانند (أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ) (انعام/ 109) به همان «نهايت تلاش» و طاقت و نهايت طاقت است، و معناي قسم از «اَيْمان» که جمع يمين (قسم) ميباشد، به دست ميآيد و «جَهْدَ ايمان» يعني نهايت تأکيد و قسم، پس جَهْد بيان کننده نهايت مضاف اليه خود ميباشد و مضاف اليه آن هر واژهاي که باشد، شدت و نهايت آن را نشان ميدهد؛ نه اين که جَهْد پس از اضافه، معناي متعلق خويش را بگيرد، لذا اگر به جاي اَيمان «انکار» بيايد، مثل «قد انکروه المعاد جَهْد انکارهم» معناي جهد، انکار نميشود؛ بلکه معناي آن «نهايت انکار» است، يعني آنان با شديدترين وجه انکار (در حد نهايت انکار) معاد را رد و انکار ميکنند. پس متعلق و مضاف اليه جهد باعث تغيير معناي آن نميشود و قسم و يا قسم شديد را موضوع له و شرح لفظ جهد گرفتن صحيح نيست.
3. رجوع به کتابهاي غير لغوي
اشکال ديگر رجوع به کتابهاي غير لغوي براي بررسي واژه جهاد ميباشد، يعني هم در مقام شرح اللفظ و هم در مقام شرح الاسم و مفهومشناسي بايد به کتابهاي لغت که نزديک به عصر قرآن ميباشد، رجوع شود. وي مينويسد: «ريشه «ج ـ هـ ـ د» در کاربرد پيش از اسلام، بار معناي جنگجو را ندارد»، يعني جهاد در پيش از اسلام به معناي جنگ به کار نرفته است و در واقع استعمال به کار برد اين واژه در معناي جنگ از منقولات شرعي و قرآني ميباشد. آن گاه مستند ادعايش را کتابي به نام «عربستان پيش از اسلام و قرآن» بيان ميکند. حال اينکه در فهم صحيح و تشخيص معناي اين واژه بايد به سراغ کتابهاي معتبر لغوي ـ که هر مقدار به زمان به کارگيري آن واژه نزديکتر باشد، اعتبار بيشتري دارد، رفت. وقتي سراغ کتاب «العين» خليل فراهيدي (م: 170 هـ) ميرويم، مشاهده ميکنيم که براي واژه جهاد همان معناي ذکر شده را بيان ميکند (الخليل الفراهيدي، کتاب العين، ج 3، ص 386). همين معنا در کتابهاي ديگر لغت مانند «الصحاح» آمده است (الجوهري، الصحاح، ج 2، ص 460) که نشان دهنده معناي جهاد بدون اختصاص به بعد از ظهور اسلام ميباشد.
بله بيترديد چنين کتابهايي تنها کاربرد اين واژه را در زمان خويش نشان ميدهند، و اگر بخواهيم معناي آن واژه را در قبل از اسلام به صورت دقيق به دست بياوريم، بايد به مطالعه تمام آثار قبل از اسلام بپردازيم تا ببينم اين واژه در اين معنا به کار رفته است يا خير؟ و در صورت منفي بودن پاسخ، به منقول يا مرتجل[1] بودن واژه پس از اسلام قايل شويم وگرنه در صورت شک در انتقال به معناي جديد، اصل عدم نقل است و اينکه اين واژه در چنين معنايي در سابق (قبل از اسلام) نيز به کار رفته است، و آنچه از سخن نگارنده مقاله و مستند قول او (عربستان پيش از اسلام و قرآن) به دست ميآيد، اين است که چنين کاري صورت نگرفته است.
4. کاوش نکردن درباره واژههاي مرتبط به جنگ
نويسنده در مقدمه مقاله ادعا ميکند که: 1. به علت اعم بودن معناي جهاد از جنگ و غيرجنگ؛ 2. به دليل بکارگيري واژههاي ديگر در قرآن براي افاده معناي جنگ، در دو بخش جداگانه به بررسي پرداختهايم و بر اساس آن درباره نظريه جنگ در قرآن، کاوش کردهايم. در صورتي که تا پايان مقاله واژههايي را که معناي جنگ ميدهد، بررسي نميکند، تنها در صفحات پاياني در يک جا به واژه قتل اشارهاي ميکند؛ در صورتي که اين واژه کاربرد فراواني در قرآن دارد و مشتقات آن نزديک به 170 بار در قرآن به کار رفته است که طبق نظر نگارنده چهل و يکبار آن به معناي جنگ است.
همين امر (بررسي و تحليل نکردن واژگان مربوط به جنگ در قرآن) باعث شده است وي به توصيف و تبيين مناسبي از لغات و در پي آن توصيف و تبيين مناسبي از نظريه جنگ در قرآن دست نيابد؛ به گونهاي که خود را متحيّر ببيند و در نهايت ادعا کند قرآن نظريه مشخصي درباره جنگ ندارد يا بررسي واژه حرب و مشتقات آن در قرآن که در شش مورد آن مربوط به جنگ ميباشد (توبه/ 107، مائده/ 33، بقره/ 279، مائده/ 64، انفال/ 57، محمد/ 4)، حتي آياتي که در آن از واژه «نصر» استفاده شده است، جهت مفهومشناسي جهاد يا تبيين نظريه و استراتژي در جهاد بسيار مهم و مؤثر است.
5 ـ چگونگي مفهومشناسي جهاد در مقاله جهاد
نويسنده پس از حذف پنج آيه، از مجموع چهل و يک آيه تنها ده آيه را صريح در جنگ ميداند و در جاي ديگر از چهار آيه (انفال/74 و 75 و توبه/ 20) به علت اينکه اين آيات از مهاجراني که با تمام وجود به جهاد در راه خدا پرداختهاند، تمجيد ميکند.
اشکالي که بر اين برداشت و الحاق به آيات صريح در جنگ وجود دارد، با بيان و تحليل آيات روشن ميگردد، زيرا آيه 72 سوره انفال بر پنج گروه (چهار گروه مسلمان و يک گروه غير مسلمان) دلالت دارد، يعني:
1. مهاجران نخستين، 2. انصار و ياران مدينه، 3. کساني که ايمان آوردند، ولي مهاجرت نکردند، 4. آنها که بعداً ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.
آيه مذکور براي گروه اول چهار ويژگي (1. ايمان، 2. هجرت، 3. جهاد مالي و اقتصادي، 4. جهاد با جان و خون خويش) ذکر ميکند و در مورد «انصار» نيز دو صفت (1. اِيواء (پناه دادن)، 2. ياري کردن) ذکر نموده است لذا، رابطه اين دو گروه را بسيار مستحکم و رابطه ولايي را بين آنان برقرار ميدانند. (مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 7، ص 254). اين رابطه ولايي به اندازهاي بود که از يکديگر ارث ميبردند و اين رابطه ولايي ارثي، بين دسته سوم و چهارم با آن دسته اول و دوم وجود نداشت (طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 141 ـ سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 3، ص 205، قم).
اين رابطه ولايي ارثي، بين دسته اول و دوم نيز پس از فتح مکه برداشته شد و در واقع آيه شريفهي (أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ) (انفال/ 75) ناسخ آيه 72 سوره انفال گرديد و ديگر اهل ايمان از يکديگر، بدون ضوابط نسبي يا سببي، ارث نميبرند (مظهري، محمد ثناء الله، التفسير المظهري، ج 4، ص 122).
پس آنچه با تحليل و تبيين آيات روشن گرديد، قرينهاي بر صراحت آيات در مسئله جنگ ندارد، گرچه به صورت عام بر اين امر دلالت دارد، زيرا مورد از موارد دلالت عام بر خاص است، يعني تمجيد و امتيازات دسته خاصي از اهل ايمان به واسطه مجاهدتهايي که انجام دادهاند. حتي ميتوان گفت اين آيات بر جنگ دلالتي ندارد، چون ايجاد رابطه ولايي بين دسته اول و دوم، به خصوص پس از ورود مهاجران به مدينه، بود؛ دورهاي که هنوز جنگي بين اهل ايمان با مشرکان صورت نگرفته بود.
اشکال ديگر اين است که وي ميگويد: «در قرآن هيچ اشارهاي به همکاري نظامي يا ويژگيهاي جنگي انصار نشده است»!
حال اينکه اين دسته از آيات که ذکر گرديد، بر اهميت نقش انصار تأکيد دارد و در آيات فراواني هنگامي که از اهل جهاد و اهل ايمان تمجيدي صورت ميگيرد و يا اوصافي را ذکر ميکند و يا دستوراتي را به آنان اعلام ميکند، تنها مهاجران مورد نظر نيستند، بلکه به صورت قضيه طبيعيه تمام اهل ايمان را که انصار نيز داخل آنان ميباشد، در بر ميگيرد.
بررسي مفهوم شناسي بيست و دو آيه ديگر
نويسنده از چهل و يک آيه پنج آيه را به معناي قَسَم، ده آيه را صريح در جنگ و چهار آيه را نيز ملحق به آن دانست که در مجموع نوزده آيه ميشود، لذا بيستو دو آيه از مجموعه ذکر شده باقي ميماند که غالب آنان را مبهم ميشمارد و تعيين نوع تلاشي را که واژه «ج ـ هـ ـ د» متضمن آن است، ممکن نميداند يا طبق برخي تفاسير مورد آن آيات را جنگ در مقابل پيمانشکنان، جهاد در مقابل هواي نفس، جهاد براي کسب علوم، مداومت در بندگي و عبوديت خداوند و امثال آن ميداند.
در مقاله مراد از ده آيهاي که ادعا شده است صريح در جنگ است، بيان نشده است.
همچنين اين که صراحت آن آيات در معناي جنگ از کجاي آيه فهميده ميشود، بيان نگرديده است، ليکن با توجه به ذکر آياتي که از نظر نگارنده «تعيين نوع تلاشي از سوي «ج ـ هـ ـ د» اشاره ميشود، ممکن نيست» و در واقع فهم معناي جنگ را از آنها بعيد ميداند و ادعا ميكند آن آيات ابهام دارند اما گرچه از نظر ما ظهور در معناي جنگ دارد ميتوان حدس زد كه مراد نگارنده از آيات صريح در معناي جنگ، آياتي است که در آنها واژگان «جهاد»، «جاهد» و «المجاهدين» به کار رفته است، يعني آيات: (توبه/ 24)، (فرقان/ 52)، (ممتحنه/1)، (توبه/81)، (توبه/73)، (تحريم/9)، (توبه/41)، (توبه/86)، (توبه/44)، (توبه/ 88).
به نظر ميرسد که آيه 95 سوره نساء نيز ظهور در جنگ دارد، اما از آن جا که ده آيه ادعا شده توسط نگارنده مشخص نشد، اين نظر قطعي نبوده كه مرادشان آياتي است که ذکر گرديده است.
از جمله مطالبي که نگارنده به آن اشاره نموده تقسيم جهاد به جهاد اکبر و جهاد با شيطان است که چنين اصطلاحاتي در قرآن وجود ندارد، بلکه اين تعابير از روايات استفاده ميشود؛ هر چند آيات بر چنين اقسامي دلالت ميکند، يعني :
1. جهاد اصغر، 2. جهاد با شيطان، و 3. جهاد اکبر که همان جهاد با نفس باشد؛ چنان چه راغب اصفهاني پس از بيان معاني لغوي جهاد، در جمعبندي خود از آيات، جهاد و مجاهده را به معناي پرداختن و صرف نيرو براي دفع دشمن و راندن او ميداند و جهاد را به سه گونه تقسيم ميکند:
1. جنگ و مجاهده براي راندن و دفع دشمن آشکار، 2. جهاد با شيطان و اهريمن، 3. جهاد با نفس، که در تمام موارد مجاهده با دست و زبان صورت ميگيرد (ابوالقاسم حسين بن محمد بن فضل (راغب اصفهاني)، مفردات قرآن، ج 1، ص 424).
6. مبهم بودن نظريه جنگ در قرآن
نگارنده با بيان اين مطلب که اسلام يک نظام اعتقادي و قانونمند است و نظام تشريعي آن تمام محورهاي زندگي از جمله جنگ را در بر ميگيرد، ولي از مشتقات جهاد در سورههاي مدني چندان خبري نيست و آيات مربوط به جنگ به قدري مبهم و متناقضاند که ترسيم يک نظريه منسجم در مورد جنگ ممکن نيست، به خصوص اگر قرآن بدون توجه به روش تفسيري خوانده شود، اين ابهامات بيشتر خودنمايي ميکند. ولي عوامل بروز ابهامات و تناقضات قرآني را: پيشرفتهاي تاريخي، اختلاف ميان مفسران، منش و موضعگيري مختلف پيامبر(ص) در خصوص جنگ که طي سالهاي متمادي در آيات آمده است؛ ذکر نموده و ميگويد علاوه بر امور ذکر شده، احتمالات گوناگوني که در تفاسير، توسط هر مفسري بيان شده باعث اختلاف آراء ميگردد. وي سپس به بيان دو نمونه از آياتي که از جهت معنا احتمالات مختلف و با آيات ديگر تناقض دارد، اشاره ميکند.
اول آياتي که به نوعي دلالت بر پلوراليزم ديني دارد، با آياتي که به آغاز جنگ با پيمانشکنان دستور ميدهد، در تناقض هستند، يعني آيات (قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ)؛ (بقره/ 139)، (فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلاَتَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لاَحُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ)؛ (شوري/ 15)، (وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ)؛ (يونس/ 41)، (لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ)؛ (کافرون/ 6).
با آيات (وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُم وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ)؛ (بقره/191) (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلاَعُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ)؛ (بقره/193)، (وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)؛ (بقره/244) و مانند آن. (انفال/39، توبه/ 5 و 29 و 36 و...)؛ در تناقضاند.
وي ميگويد: طبق برخي از تفاسير که گفته شده است آيات دسته اول بر لزوم چشمپوشي و تحمل در برابر ساير اديان دلالت دارد، اين باعث تناقض با آيات دسته دوم است، بله با تفاسير و احتمالات ديگري که در مورد آيات دسته اول داده شده است، تناقض ايجاد نميشود؛ تفاسيري، مانند:
1. آيات تنها در مقام بيان يک واقعيت خارجياند و هيچ داوري و يا ارزشگذاري ندارد، يعني تنها بيان ميکند که هر فردي يک تعداد اعمال خاص خود را دارد.
2. يا اين که تنها در مقام انذار است.
3. يا مقصود بيان پاداش براي اعمال است، يعني هر کس پاداش اعمال خويش را خواهد داشت.
پس از بين چهار احتمال مطرح در آيه، تنها يک احتمال باعث حصول تناقض ميگردد.
دوم آياتي که بر جنگ تدافعي دلالت دارند با آياتيکه به شروع جنگ دستور ميدهند، تناقض دارند، مانند آيات (وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ)، (بقره/190) و (الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ) (بقره/194)
با دسته دوم از آياتي که در نمونه اول (از مصاديق تناقض) ذکر شد. نويسنده ميگويد: اين تنها دو نمونه از انبوه تناقضهايي است که در قرآن وجود دارد و در ادامه به فنون و راههايي که براي رفع تناقضات قرآني توسط مفسران بيان شده است، اشاره ميکند، مانند: 1. نسخ، 2. تخصيص و تقييد، 3. اسباب و شأن نزول آيات، 4. کنايي بودن بيانات يا غير کنايي بودن 5. مجازي بودن آيات مانند مجاز در تقدير، 6. تصرف در معناي واژگان 7. تأويل که در بين اين ابزار و راهکارها براي اسباب و شأن نزول جايگاه مهمي قايل است.
آنچه در اين بخش مورد اشکال ميباشد، جدا نکردن مفهوم تناقض با تعارض و نيز تعارض ظاهري و غير مستقر و تعارض واقعي و مستقر، همچنين جدا نکردن تعارض به علت تفسير يک مفسر در قرآن، با تعارض در خود قرآن است، به بيان ديگر تعارض بين مفسران را با تعارض در آيات خلط کرده و موجب قضاوت ناصواب و مبهم انگاري آيات شده و مسئله را به گونهاي بيان کرده که فنون و راههاي مطرح شده توسط مفسران و علماي علوم قرآني، راهي از روي ناچاري و براي دفاع از کلمات و آياتي است که واقعاً با يکديگر تعارض دارند؛ نه به عنوان راههايي که براي فهم هر خطابي و کلامي به کار ميرود.
براي نمونه طرح نسخ آيات را به عنوان يکي از راههاي تناقض، يک روش خاص مفسران جلوه ميدهد، حال اينکه بحث نسخ از جمله مباحث رايج در امر قانونگذاري است؛ هر چند منشأ نسخ در قوانين عرفي ناآگاهي به حوادث و مصالح و مفاسد است و با نسخ آيات توسط خداوند، تفاوتي بنيادين و اساسي دارد (ر.ک. به: معرفت، محمد هادي، تلخيص التمهيد، ج 1، ص 13 و الفاضل النکراني، محمد، مدخل التفسير، ص 81)؛ ولي در اصل اين مسئله که نسخ قوانين در امر قانونگذاري امري عرفي است، جاي شک و ترديد نيست؛ البته در مورد اين که نسخ آيات به چه معناست و به چه ميزان واقع شده؟ نظر اکثر مفسران شيعه وقوع نسخ در آيات معدودي از قرآن است (ر.ک. به: معرفت، همان، ج 2).
رجوع به تخصيص يا تقييد هم در واقع از اموري است که براي فهم هر کلامي از هر متکلمي به کار گرفته ميشود و شنونده با شنيدن آن، هيچ تعارضي بين عام و خاص و مطلق و مقيد احساس نميکند؛ زيرا چنان که در جاي خود بيان شده است، تعارض و در کلام دوگونه ميباشد؛ تعارض ظاهري يا غير مستقر يا تعارض و تناقض مستقر و واقعي. در اصطلاح علم اصول جمع بين کلماتي که با يکديگر تعارض ظاهري دارند، جمع عرفي است، يعني مردم هنگام شنيدن عام و خاص و يا مطلق و مقيد، اقدام به جمع بين عام و خاص به صورت تخصيص يا مطلق و مقيد به صورت تقييد ميکنند و اصلاً هيچ احساس تعارضي ندارند؛ چنان که شنونده با شنيدن جمله استثنائيه احساس تعارض نميکند؛ بلکه استثناء و مستثني را مکمل و مبين مراد واقعي و جدي متکلم ميداند.
چنين اموري در مباحث الفاظ از اصول فقه به خوبي تحليل و تبيين شده است و جمع عرفي در واقع همان تقديم اظهر بر ظاهر است (خراساني، محمد کاظم، النهاية، ج 2، ص 244) و يا تقديم به واسطه قرينه است (مظفر، محمد رضا، اصولالفقه، ج 3، ص 213). اين بحث در مباحث تعادل و تراجيح نيز مطرح شده است (حکيم، سيد محسن، حقايق الاصول، ج 2، ص 509). بله در صورتي که بين دو دليل جمع عرفي وجود نداشته باشد، تعارض واقعي و موجب سقوط دو دليل ميگردد (صدر، سيد محمد باقر، دروس في علم الاصول، ج 3، ص 238).
همچنين بحث از قواعد ديگر مانند اسباب و شأن نزول که براي قرائت و فهم قرآن ضروري ميباشد، از جمله قواعدي است که در واقع جهت شناسايي قراين يک متن به کار گرفته ميشود که شامل تمام آيات هم نميشود، چنان که در جاي خود بيان شده است آيات از حيث اسباب نزول به دو دسته قابل تقسيم ميشوند؛ آياتي که داراي اسباب نزول خاصياند و آياتي که چنين نيستند، بسياري از آيات قرآن کريم از نوع دسته دوم است، مانند آياتي که تاريخ زندگاني و حوادث رويدادهاي مربوط به امتهاي گذشته در آنها مطرح شده است، يا آياتي که شامل اخبار غيبي و ترسيم عالم برزخ، بهشت، دوزخ و بيان احوال بهشتيان يا دوزخيان و مانند آن ميباشد (حجتي، محمد باقر، اسبابالنزول، ص 19ـ20).
در مقابل بخشي از آيات اسباب نزول خاصي دارند. آياتي که مربوط به جنگ و مانند آن ميباشد، داخل اين دسته از آيات هستند که در زمان حضور پيامبر اسلام(ص) روي داده است (پيشين). خوشبختانه کتابهاي مستقلي در اين زمينه نوشته شده است و چنان که پيشتر بيان گرديد، شناخت اسباب و شأن نزول در واقع شناخت قراين خاص جهت فهم دقيقتر و صحيح آيات ميباشد که در عرف مردم نيز در مقام تفهيم و تفاهم توجه به قراين جهت فهم مهم است، ولي اين بدان معنا نيست که اگر آيهاي از چنين قرايني بهرهمند نبود، مجمل و مهمل و در نهايت متعارض با آيات ديگر گردد؛ بلکه در چنين مواردي به ظاهر آيه (در صورتي که ظهور در معنايي داشته باشد) تمسک ميگردد.
از جمله مواردي که از نظر نگارنده تناقض دارد، آيات فراواني است که از يک طرف بر روشهاي مختلف برخورد با پيمانشکنان دلالت ميکند. و از طرف ديگر به جنگ دستور ميدهد؛ آياتي که به صورت صريح به صبر و شکيبايي، بخشش آنها و رفتار محبتآميز با پيمانشکنان، نصيحت کردن آنان، جنگ با آنان در شرايط خاص و محدود، دلالت ميکند، با آيه سيف (آيةالسيف) در تعارض است؛ آيهاي که به ادعاي نگارنده و به استناد کتاب ابن بارزي (از مفسران اهل سنت) ناسخ 120 آيه قرار داده شده است، لکن در ادامه با توجه به اسباب نزول و بيان اهداف جنگهاي اسلامي دستور به جهاد با پيمانشکنان را نقض پيمان توسط آنان، اذيت مسلمانان، تأمين امنيت جامعه اسلامي قرار داده است که از اين طريق مفسران تناقض آيات را رفع ميکنند.
نتيجه
مقاله جهاد داراي نقاط قوت و ضعف است، ولي در مجموع نويسنده به خاطر ضعف در منابع مطالعاتي و قواعد تفسيري نتوانسته است نظريه جهاد در قرآن را به خوبي درک و تصوير کند.
مؤلف: الا لاندا ـ تاسرون
نقد و بررسي: دكتر احمد مرادخاني
ترجمه: حسين پورانر
پينوشت:
[1] مرتجل عبارت است از واژهاي که بين معناي جديد آن با معناي قديمِ آن هيچ ارتباطي مشاهده نميشود؛ به خلاف منقول که در آن معناي جديد با معناي قديم ارتباط دارد، مانند معناي جديد واژه «دابه» که اسب است، با معناي قديم آن يعني جنبنده که بين اين دو علاقه و ارتباط هست، زيرا اسب يکي از مصاديق جنبنده است.
مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 8