منظور از تعلیم حكمت

رابطه سنت‏هاى عملى با مبانى اعتقادی

انسان در زندگى محدودى كه دارد، و سرگرم آبادى آن است، چاره اى ندارد جز اينكه در آنچه می خواهد و آنچه نمی خواهد تابع سنتى باشد، و حركات و سكنات و تمامى مساعى خود را بر طبق آن سنت تنظيم نمايد. چيزى كه هست اين سنت در اينكه چه نوع سنتى باشد، بستگى به رأى و نظريه انسان، در باره حقيقت عالم و حقيقت خودش دارد، و خلاصه بستگى به جهان بينى و انسان بينى، و رابطه ميان انسان و جهان دارد. به شهادت اينكه می بينيم اختلافى كه امت‏ها و اقوام در جهان بينى و نفس بينى دارند، باعث شده كه سنت هايشان هم مختلف شود.

آرى، كسى كه براى ما وراى عالم ماده وجودى قائل نيست، و هستى را منحصر در همين عالم ماده می داند، و پيدايش عالم هستى را مستند به اتفاق و تصادف می بيند، و انسان را موجودى می پندارد مادى محض، كه هستی اش در فاصله بين تولد و مرگ خلاصه می شود، و براى خود سعادتى به جز سعادت مادى، و در اعمالش هدفى به جز رسيدن به مزاياى مادى از قبيل مال و اولاد و جاه و امثال آن دنبال نمی كند، و به جز لذت‏گيرى از متاع دنيا و رسيدن به لذائذ مادى و يا لذائذى كه منتهى به ماديات می شود آرزويى ندارد، و معتقد است كه مهلتش‏ در اين كامرانى تا مدتى است كه در اين دنيا زندگى می كند، و بعد از مردن همه چيز تمام می شود، چنين كسى و چنين قومى سنتى كه به حكم اجبار پيروى می كند غير از آن سنتى است كه يك انسان و يا يك قوم معتقد به مبدأ و معاد پيروى می كند.
كسى كه معتقد است پيدايش و بقاى عالم مستند به نيرويى ما فوق عالم و منزه از ماده است، و يقين دارد كه در وراى اين خانه خانه اى ديگر، و بعد از اين زندگى زندگانى ديگرى هست، چنين كسى- و چنين قومى- در آنچه می كند، سعادت هر دو نشاه را در نظر می گيرد، و به همين جهت صورت اعمال اين گونه مردم، و هدفهايى كه دنبال می كنند، و آرايى كه دارند با دسته اول مختلف است.
و چون بينش‏ها مختلف است سنت‏ها هم مختلف می شود، مردمى كه بت‏ پرستند چه آنها كه برهمايی اند و چه آنها كه بودايی اند به خاطر اينكه معتقد به معاد نيستند، سنتى دارند.
و اهل كتاب، چه آنها كه مجوسى و يا كليمى و يا مسيحى و يا مسلمانند، براى خود سنتى دارند كه مخالف با سنت ديگران است.
و كوتاه سخن اينكه: در ميان اقوام مزبور آنها كه اهل ملت و دين آسمانی اند و به معاد معتقدند، به خاطر اينكه براى خود حياتى جاويد و ابدى قائلند، در اتخاذ سنت، آرايى كه مناسب با اين حيات باشد اتخاذ می كنند. آنها ادعا می كنند كه بر هر انسانى لازم است كه وسيله زندگى عالم بقاء را فراهم نموده، خود را براى توجه به پروردگارش مهيا سازد، و در اشتغال به كار زندگى دنيايى كه فانى است، زياده روى نكند. و اما كسانى كه ملت و دينى ندارند و تنها در برابر ماديات خضوع دارند رفتارى غير از اين دارند. و همه اينها كه گفته شد جاى ترديد نيست.
چيزى كه هست انسان از آنجايى كه به حسب طبع مادی اش رهين ماده و همه زد و بندش در اسباب ظاهرى مادى است، يا اسباب را به كار می زند و يا از آن اسباب متاثر و منفعل می شود، و هميشه اين سبب او را به دامن آن سبب پرتاب، و آن به دامن اين متوسلش می كند، و هيچ وقت از آنها فراغت ندارد، لذا به خيالش چنين می رسد كه حيات دنياى فانى اصالت دارد، و دنيا و مقاصد و مزايايى كه به زندگى دنيا مربوط می شود، هدف نهايى و غرض اقصاى از وجود او است، و بايد براى به دست آوردن سعادت آن زندگى تلاش كند.
پس زندگى دنيا چنين حياتى است و آنچه در دست اهل دنيا از ذخيره، نعمت، آرزو، نيرو، و عزت هست حقيقتش همين است كه گفتيم، و آنچه را كه فقر، عذاب، محروميت، ضعف، ذلت، مصيبت، و خسران می نامند نيز چنين چيزهايى است. و كوتاه‏ سخن اينكه: آنچه از خير عاجل و يا نفع فانى در دنيا هست به نظر اهل دنيا خير مطلق و نفع مطلق جلوه می كند، و آنچه را كه دوست نمی دارد شر و ضرر می پندارد.
مردم دنيا كه چنين وضعى دارند، آن دسته از آنان كه اهل ملت و كتاب نيستند، عمرى را با همين پندارهاى خلاف واقع بسر می برند، و از ما وراى اين زندگى خبرى ندارند، ولى آنهايى كه اهل ملت و كتابند، اگر هم بر طبق دسته اول عمل كنند، اعتراف دارند كه حقيقت خلاف آن است، و هميشه بين قول و فعلشان ناهماهنگى هست هم چنان كه خداى تعالى در اين باره فرمود:" كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا" 1.
حال ببينيم در اين ميان اسلام به چه چيز دعوت می كند؟ اسلام بشر را دعوت می كند به چراغى كه فروكش شدن برايش نيست، و آن عقايد و دستور العملهايى است كه از فطرت خود بشر سرچشمه می گيرد، هم چنان كه فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" 2.
اين وضع دعوت اسلام است. از سوى ديگر ببينيم فطرت به چه دعوت می كند؟ به طور قطع فطرت در مرحله علم و اعتقاد دعوت نمی كند مگر به علم و عملى كه با وضعش سازگار باشد، و كمال واقعى و سعادت حقيقی اش را تامين نمايد. پس، از اعتقادات اصولى مربوط به مبدأ و معاد، و نيز از آراء و عقائد فرعى، به علوم و آرايى هدايت می كند كه به سعادت انسان منتهى شود، و همچنين به اعمالى دستور می دهد كه باز در سعادت او دخالت داشته باشد.

 

حكمت؛ علم و عمل حق و سر چشمه گرفته از فطرت

و به همين جهت خداى تعالى اين دين را كه اساسش فطرت است، در آياتى از كلامش دين حق خوانده، از آن جمله فرموده:" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی  وَ دِينِ الْحَقِّ" 3، و نيز در باره قرآن كه متضمن دعوت دين است فرموده:" يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ" 4.
و حق، عبارت است از رأى و اعتقادى كه ملازم با رشد بدون غى، و مطابق با واقع باشد، و اين همان حكمت است، چون حكمت عبارت است از رأى و عقيده اى كه در صدقش‏ محكم باشد، و كذبى مخلوط به آن نباشد، و نفعش هم محكم باشد، يعنى ضررى در دنبال نداشته باشد، و خداى تعالى در آيه زير به همين معنا اشاره نموده می فرمايد:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ" 5، و نيز در وصف كتاب خود كه بر آن جناب نازل كرده می فرمايد:
" وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ" 6، و نيز رسول گرامى خود را در چند جا از كلام مجيدش معلم حكمت خوانده، از آن جمله فرموده:" وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ" 7.
بنا بر اين پس تعليم قرآنى كه رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) متصدى آن و بيانگر آيات آنست، تعليم حكمت است و كارش اين است كه براى مردم بيان كند كه در ميان همه اصول عقائدى كه در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالم وجود و حقيقت انسان كه جزئى از عالم است رخنه كرده كدامش حق، و كدامش خرافى و باطل است، و نيز در سنتهاى عملى كه مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقائد منشا می گيرد، و عنوان آن غايات و مقاصد است، كدامش حق، و كدام باطل و خرافى است.
مثلا بعضى از مردم- كه همان منكرين اديانند- معتقدند كه حيات ماديشان اصالت دارد، و هدف نهايى است، حتى بعضى از آنان گفته اند:" ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا" 8 ولى قرآن متوجه شان می كند به اينكه:" وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ" 9، و نيز مردم معتقدند كه اسباب حاكم در دنيا تنها حيات و موت، صحت و مرض، غنى و فقر، نعمت و نقمت، و رزق و محروميت است و می گويند:" بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ" 10، و قرآن متذكرشان می كند به اينكه:" أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ" 11، و نيز می فرمايد: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ‏" 12، و از اين قبيل آيات راجع به حكم و تدبير.
و نيز يك عده معتقدند كه خودشان در مشيت و خواست مستقل ‏اند و هر چه بخواهند می كنند، ولى قرآن تخطئه ‏شان كرده، می فرمايد:" وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ" 13، و يا معتقدند به اينكه اطاعت و معصيت و هدايت كردن و هدايت شدن به دست انسانها است، ولى خداى تعالى هشدارشان می دهد به اينكه‏" إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ" 14.
باز جمعى معتقدند كه نيرويشان از خودشان است، و خداى تعالى آن را انكار نموده، می فرمايد:" أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً" 15 و يا معتقدند به اينكه عزتشان تنها با داشتن مال و فرزندان و ياوران حاصل می شود، و قرآن بر خلاف اين پندار حكم می كند و می فرمايد:" أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً" 16، و نيز می فرمايد:" وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ" 17.
و نيز جمعى كه همان دسته اول و منكرين اديانند معتقدند كه كشته شدن در راه خدا مرگ و نابودى است، ولى قرآن آن را حيات دانسته می فرمايد:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ" 18.
و معارفى ديگر از اين قبيل كه منكرين اديان و دنياپرستان در باره آنها آراء و عقائدى دارند، و قرآن تخطئه ‏شان نموده، به سوى معارفى ديگر دعوتشان می كند، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در آيه شريفه‏" ادْعُ إِلی  سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ" 19 مامور دعوت به آن شده است.
و اين معارف كه نمونه اى از آن ذكر شد معارف و علوم بسيار زيادى است كه زندگى دنيا خلاف آن را در ذهن تصوير می كند، و همان خلاف را آن چنان آرايش می دهد كه صاحب ذهن، آن را حقيقت می پندارد، و خداى تعالى در كتاب مجيدش و رسول خدا به امر خدا در تعليمش مؤمنين را هشدار داده، دستور می دهد كه مؤمنين يكديگر را به آنچه حقيقت است سفارش كنند، هم چنان كه فرموده:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ" 20، و نيز فرموده:" يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ" 21.
پس قرآن در حقيقت می خواهد انسان را در قالبى از علم و عمل بريزد كه قالبى جديد و ريخته‏ گری اش هم طرزى جديد است، قرآن می خواهد با اين ريخته‏ گری اش انسانى بسازد داراى حياتى كه به دنبالش مرگ نيست، و تا ابد پايدار است، و به همين معنا آيه زير اشاره نموده، می فرمايد:" اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ" 22، و نيز می فرمايد:" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها" 23.
و ما وجه حكمت و معناى آن را در هر آيه اى كه سخن از حكمت داشت ذكر كرديم، البته به آن مقدارى كه اين كتاب مجال بحثش را داشت.
و از آنچه گذشت معلوم شد اينكه بعضى گفته اند:" تفسير قرآن، تلاوت آنست، و اما غور و كنجكاوى در معانى آيات قرآن تاويل، و ممنوع می باشد" فاسد و سخنى بسيار دور از ذهن است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  هر گاه روشنى ببينند در آن قدم بردارند و چون تاريك شود بايستند. سوره بقره، آيه 20.
2.  رو به سوى دينى آر كه همه معارفش عادلانه و خالى از افراط و تفريط است و از فطرتى سرچشمه می گيرد كه خداى تعالى بشر را در آن فطرت آفريده و اين چنين دينى دين قيم است. سوره روم، آيه 30.
3.  او كسى است كه رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاد. سوره صف، آيه 9.
4.  قرآن به سوى حق هدايت می كند. سوره احقاف، آيه 30.
5.  و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد. سوره نساء، آيه 113.
6.  سوره يس، آيه 2.
7.  سوره جمعه، آيه 2.
8.  ما به جز اين زندگى مادى زندگانى نداريم. سوره جاثيه، آيه 24.
9.  و اين زندگى دنيا چيزى به جز لهو و بازى نيست، زندگى اصلى و حقيقى خانه آخرت است. سوره عنكبوت، آيه 64.
10.  تنها گردش روزگار است كه چنين و چنان می كند. سوره سبا، آيه 33.
11.  ايجاد و تدبير در آن تنها به دست خداست، و گردش روزگار هم به دست او است. سوره اعراف، آيه54.
12.  حكم تنها از آن خدا است. سوره يوسف، آيه 67.
13.  و نمی خواهند مگر آنكه خدا هم خواسته باشد. سوره انسان، آيه 30.
14.  تو نمی توانى هر كس را كه دوست می دارى هدايت كنى، بلكه خدا است كه هر كه را بخواهد هدايت می كند. سوره قصص، آيه 56.
15.  نيرو همه اش از خداست. سوره بقره، آيه 165.
16.  آيا عزت را از پيش خود طلب می كنند؟ عزت همه اش از خداست. سوره نساء، آيه 139.
17.  عزت تنها از آن خدا و رسول او و مؤمنين است. سوره منافقون، آيه 8.
18.  و به كسانى كه در راه خدا كشته می شوند نگوييد مرده اند، بلكه زنده اند ولى شما زندگيشان را درك نمی كنيد. سوره بقره، آيه 154.
19.  مردم را با حكمت و موعظتى نيكو به سوى راه پروردگارت دعوت كن. سوره نحل، آيه 125.
20.  محققا همه انسانها در زيانكاری اند، مگر تنها كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح می كنند، و يكديگر را به پيروى از حق سفارش می نمايند. سوره عصر، آيه 3.
21.  خداوند به هر كس بخواهد حكمت می دهد، و به كسى كه حكمت داده شد خيرى بسيار داده شده، ولى به جز خردمندان متذكر اين معنا نمی شوند. سوره بقره، آيه 269.
22.  استجابت كنيد دعوت خدا و رسول را وقتى شما را می خوانند تا زنده‏تان كنند. سوره انفال، آيه 24.
23.  آيا كسى كه مرده بود پس ما زنده اش نموده، نورى برايش قرار داديم تا با آن در بين مردم زندگى كند، در وصف، مثل كسى است كه در ظلمتهايى قرار گرفته باشد كه خروجى برايش نيست سوره انعام آيه 122.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره جمعه – ذیل آیه 2