مقايسه قصه اسماعيل عليه السلام در قرآن و تورات

نام حضرت اسماعيل ذبيح فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) در يازده مورد از قرآن ذكر شده و در هفت سوره از قرآن سخن از ايشان به ميان آمده است . ( 1 )

ايشان اوّلين فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) و جدّ پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) مي باشند . قرآن وي را چنين توصيف و معرفي مي كند :

« او انساني بردبار و حليم بود » . ( 2 )
او در سن طفوليت در وادي بي آب و علف ( مكه ) در كنار حرم الهي اسكان داده شد . ( 3 )
او در ساخت كعبه همراه و كمك پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) بود و از طرف خدا مأمور شده بود كه به همراه پدرش خانه خدا ( كعبه ) را براي طواف كنندگان ، مجاوران ، ركوع كنندگان و سجودكنندگان از بت و آلودگي ها پاك و پاكيزه نمايد . ( 4 )
خداوند متعال به پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) فرمان داد كه او را ذبح نمايد ، او همانند پدر در برابر فرمان خدا تسليم شد و خود را براي ذبح شدن آماده كرد ، اما خداوند متعال ذبح عظيمي را فداي او گردانيد . ( 5 )
او در نزد خدا از برگزيدگان و نيكان است . ( 6 )
او از صابران و شايستگان بود و خداوند متعال او را در رحمت ( خاص خود ) وارد ساخت . ( 7)
او از پيامبراني بود كه وحي خدا بر ايشان نازل مي شد . ( 8 )
او از پيغمبراني بود كه خداوند ايشان را بر جهانيان به نبوت و هدايت الهي برتري بخشيد . ( 9 )
و او برخلاف عقيده يهود و نصارا نه يهودي بود و نه نصراني و بلكه پيغمبر خدا و موحّد و پيرو آيين توحيدي پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) بود . ( 10)

اما توراتِ موجود ، راجع به آن حضرت مي گويد پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) از خدا خواست كه اسماعيل در حضور او ( خدا ) زيست كند . خداي سبحان در جواب خواسته ابراهيم فرمود : به او ( اسماعيل ) بركت خواهد داد و ( نسل ) او را زياد خواهد كرد و دوازده رييس و امّتي عظيم از او پديد خواهند آمد اما در هرحال تورات مي گويد خدا عهدش را با اسحاق ( عليه السلام ) استوار گردانيد . ( 11 ) و اسماعيل ( عليه السلام ) با اين كه فرزند بكر و بزرگتر است وارث ابراهيم نخواهد بود ونسل و ذريّه ابراهيم ( عليه السلام ) تنها از طريق اسحاق خواهد بود . ( 12 ) اين در حالي است كه مسأله نخست زادگي از مسائل مهم تورات است . بر اساس تعاليم توراتِ كنوني ، فرزند ارشد داراي حق و حقوق خاصي است . تورات مي گويد نخست زادگان پسر ، دوبرابرِ ديگران حق ارث دارند . ( 13 ) و نيز نخست زاده اگر پسر باشد بايستي خدمت گزار خداوند باشد . ( 14 )
و همچنين در تورات آمده است : اگر مردي دو همسر داشته باشد و از هردو صاحب پسر شود و پسر بزرگترش فرزند همسر مورد علاقه اش نباشد حق ندارد ارث بيشتري به پسر كوچكترش ؛ يعني پسر زني كه وي او را دوست دارد بدهد . او بايد دو سهم به پسر بزرگترش كه نخستين نشانه قدرتش بوده و حق نخست زادگي به او مي رسد ، بدهد ولو اين كه وي پسر همسر مورد علاقه اش نباشد . ( 15 )
اما اين قانون در مورد اسماعيل ( عليه السلام ) كه فرزند ارشد ابراهيم ( عليه السلام ) است نقض مي شود ! بلكه تورات نويسانِ نژادپرست ، پا را فراتر نهاده و او ( اسماعيل ) را مردي وحشي و كسي كه دست همه بر ضدّيت او و دست او بر ضدّيت همه كس دراز است معرفي كردند ! ( 16)

همان طور كه پيشتر ذكر شد ، در هفت سوره قرآن سخن از اسماعيل ( عليه السلام ) به ميان آمده كه داستان تولد و اسكان ايشان در مكه ، ساخت كعبه توسط وي و پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) و ذبح او را مطرح كرده است . و قصه آن حضرت در تورات در سفر پيدايش در فصل هاي 16 ، 17 ، 21 و 25 آمده است كه داستان تولد و اخراج وي به همراه مادرش از خانه پدر و برخي مطالب ديگر را مطرح نمود .
قصه اسماعيل ( عليه السلام ) در قرآن و تورات تحت عناوين ذيل مورد بررسي و مقايسه قرار مي گيرد :
1 ـ تولد اسماعيل ( عليه السلام ) .
2 ـ اسكان اسماعيل ( عليه السلام ) در مكه .
3 ـ اسماعيل ( عليه السلام ) و بناي كعبه .
4 ـ ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) .
تولد اسماعيل ( عليه السلام ) (17 )
قرآن و تورات در اين جهت اتفاق دارند كه سن زيادي از حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) سپري شده بود ، در حالي كه او هيچ فرزندي نداشت . براساس آنچه كه در تورات آمده ، اسماعيل ( عليه السلام ) اولين فرزند آن حضرت در هشتادوشش سالگي اش از « هاجر » متولد شده است . (18 ) و قرآن هم بدون اين كه مقدار سن او را ذكر كند از قولش چنين نقل مي كند : « حمد خداي را كه در پيري ، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد » . ( 19 )
و نيز در قرآن از قول ابراهيم ( عليه السلام ) نقل مي كند كه او به هنگام هجرت از سرزمين « اور » به « كنعان » عرضه داشت : « پروردگارا ! به من از فرزندان صالح ببخش » . ( 20 )
و اين در زماني است كه سن زيادي از او سپري شده بود .
و همچنين قرآن و تورات در اين جهت اختلافي ندارند كه اسماعيل ( عليه السلام ) اولين فرزند حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) است و بعد از او ( براساس آنچه كه در تورات آمده ، حدود چهارده سال بعد ) ( 21 ) فرزند ديگرش ( حضرت اسحاق ) متولد شد .
به هرحال اين مقدار مسلّم است كه تا زماني كه ابراهيم ( عليه السلام ) در « اور » بود هيچ فرزندي نداشت و پس از هجرت به كنعان ، صاحب فرزند شد . قرآن در اين زمينه مي گويد : حضرت ابراهيم به هنگام هجرت از « اور » ضمن دعايي از خداوند متعال خواسته كه به او از فرزندان صالح ببخشد : ( ابراهيم پس از نجات يافتن از آتش نمروديان گفت : ) به سوي پروردگارم او مرا هدايت خواهد كرد .
پروردگارا ! به من از صالحان [ = فرزندان صالح ] ببخش . ما او را به نوجواني بردبار و صبور بشارت داديم . ( 22 )
و از اين جا به بعد قرآن داستان ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) را مطرح مي كند كه در بحث ذبح اسماعيل خواهد آمد .
اما تورات دراين زمينه مي گويد :
و ساراي زوجه ابراهيم براي وي فرزندي نياورد و او را كنيزي مصري هاجرنام بود .
پس ساراي به ابرام گفت : اينك خداوند مرا از زاييدن بازداشت به كنيز من درآي شايد از او بنا شوم و ابرام سخن ساراي را قبول نمود . و چون ده سال از اقامت ابرام در زمين كنعان سپري شد ساراي زوجه ابرام كنيز خود هاجر مصري را برداشته او را به شوهر خود ابرام به زني داد . پس به هاجر درآمد و او حامله شد . . . و هاجر از ابرام پسري زاييد و ابرام پسر خود را كه هاجر زاييد اسماعيل نام نهاد . و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعيل را براي ابرام بزاد . ( 23)

 

اسكان اسماعيل ( عليه السلام ) و هاجر در مكه

براساس نقل تورات پس از تولد اسحاق ( عليه السلام ) ابراهيم ( عليه السلام ) از سوي خدا مأمور مي شود كه طبق خواست همسرش « ساره » فرزندش اسماعيل را به همراه مادرش از خانه خود بيرون كند . اين امر گرچه بر ابراهيم خليل گران آمد اما خداوند او را مأمور ساخته كه مطيع همسرش ساره باشد ؛ چرا كه نسل و ذريه ابراهيم از طريق اسحاق خواهد بود ، نه اسماعيل :

« آن گاه ساره پسر هاجر مصري را كه از ابراهيم زاييده بود ، ديد كه خنده مي كند پس به ابراهيم گفت اين كنيز را با پسرش بيرون كن ؛ زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود .
اما اين امر به نظر ابراهيم درباره پسرش بسيار سخت آمد .
خدا به ابراهيم گفت درباره پسر خود و كنيزت به نظرت سخت نيايد بلكه هرآنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو ؛ زيرا كه ذرّيت تو از اسحاق خوانده خواهد شد .
و از پسر كنيز نيز امتي بهوجود آورم ؛ زيرا كه او نسل تو است .
بامدادان ابراهيم برخاسته ، نان و مشكي از آب گرفته به هاجر داد و آن ها را بر دوش وي نهاد و او را با پسر روانه كرد . پس رفت و در بيابان بئر شبع مي گشت . و چون آب مشك تمام شد ، پسر را زير بوته گذاشت ( 24 ) و به مسافت تير پرتابي رفته در مقابل وي بنشست ؛ زيرا گفت موت پسر را نبينم و در مقابل او نشسته آواز خود را بلند كرد و بگريست . و خداوند آواز پسر را بشنيد و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا كرده وي را گفت : اي هاجر ، تو را چه شد ؟ ترسان مباش ؛ زيرا خدا آواز پسر را در آن جايي كه او شنيده است برخيز و پسر را برداشته او را به دست خود بگير ؛ زيرا كه از او امتي عظيم بهوجود خواهد آورد .
و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبي ديد ، پس رفته مشك را از آب پر كرد و پسر را نوشانيد .
و خدا با آن پسر مي بود و او نموّ كرده ساكن صحرا شد و در تيراندازي بزرگ گرديد .
و در صحراي « فاران » ساكن شد و مادرش زني از زمين مصر برايش گرفت . (5 2 )
ظاهراً اين داستان همان داستان مهاجرت هاجر و اسماعيل ( عليه السلام ) به سرزمين مكه است البته با تحريف ها و زياده و نقصاني كه در آن رخ داده است .
اما داستان اسكان اسماعيل و هاجر در مكه تنها در يك مورد از قرآن ، آن هم بدون پرداختن به جزئيات ـ مطرح شده است . قرآن از قول حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) نقل مي كند كه آن حضرت پس از اسكان اسماعيل و هاجر در مكه فرمود :
« پروردگارا ! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند ؛ تو دل هاي گروهي از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزي ده ، شايد آنان شكر تو را به جا آورند » . ( 26)
اما در روايات اسلامي كم و بيش جزئيات اين داستان مطرح شده است . و در روايتي از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه حضرت فرمود :
براي ابراهيم ( عليه السلام ) هنگامي كه در صحرايي از سرزمين هاي شام اقامت داشت ، فرزندي از هاجر متولّد گرديد كه اسماعيل نام يافت . ساره همسر ديگر ابراهيم چون داراي فرزندي نبود ، از اين موضوع به شدّت متأثر و ناراحت گرديد و موجبات ناراحتي ابراهيم ( عليه السلام ) را نيز فراهم كرد ، ابراهيم ( عليه السلام ) در اين باره به درگاه خداوند شكايت نمود ، خداوند به وي وحي كرد كه زن مانند دنده كج است اگر آن را به حال خود بگذاري از آن بهره مند شوي ولي راست كردن آن موجب شكسته شدن آن مي گردد .
از آن پس ، پروردگار او را امر فرمود كه اسماعيل را با مادرش هاجر از آن سرزمين بيرون ببرد ، ابراهيم ( عليه السلام ) عرض كرد : پروردگارا ! آن ها را كجا ببرم ؟
خداوند فرمود ايشان را به « حرم » و محل امن من و نخستين نقطه اي از زمين كه آفريده ام ؛ يعني « مكه » ببر . در آن حال جبرائيل با « براق » به حضور ابراهيم آمد . ابراهيم ، هاجر و اسماعيل را بر براق سوار نموده حركت كردند و در ميان راه به هر نقطه سرسبز و باصفايي كه داراي درخت خرما و غير آن و زراعت بود كه مي رسيدند ، ابراهيم از جبرئيل مي پرسيد آيا مقصد ما اين جا است ؟ جبرائيل در جواب مي گفت نه ، تا اين كه بالأخره به مكه رسيدند ، جبرئيل گفت مقصد اين جا است . ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل و هاجر را در محل خانه كعبه گذارد و در آن نقطه درختي بود كه هاجر گليمي را به منظور سايبان روي آن انداخت و در زير آن نشست و از طرفي چون ساره از ابراهيم ( عليه السلام ) قول گرفته بود كه در هيچ نقطه اي تا به منزل برگردد پياده نشود ، لذا ابراهيم ( عليه السلام ) بدون توقف قصد مراجعت كرد در اين هنگام هاجر از ابراهيم پرسيد : چرا ما را در اين مكان كه نه انيسي در آن ديده مي شود و نه آب و زراعتي به چشم مي خورد ، مي گذاري ؟
ابراهيم گفت : من از جانب خداوند مأمورم كه شما را در اين نقطه بگذارم و بروم .
ابراهيم از آن جا به طرف محل اقامت عزيمت كرد و هنگامي كه به « كدي » كه كوهي است در « ذي طوي » رسيد رو به سوي اسماعيل و هاجر برگردانيد و به خداوند گفت :
{ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ }
و به راه پيمايي به سوي مقصد خود همچنان ادامه داد . وقتي كه آفتاب بالاتر آمد و هوا گرم تر شد ، اسماعيل سخت تشنه شد . هاجر براي به دست آوردن آب ـ در حالي كه صدا مي زد آيا انيسي در اين وادي نيست ؟ ـ رو به بيابان گذاشت تا به « مسعي » يعني محل سعي ميان صفا و مروه رسيد و در اين حال اسماعيل از نظر او ناپديد شد ، براي ديدن او به بالاي تپه « صفا » درآمد و نگاهي به بيابان انداخت « سرابي » درنظر او در جانب « مروه » ـ پديدار گرديد و چنين گمان كرد كه آن آب است لذا از تپه صفا رو به بيابان فرود آمده براي به دست آوردن آب شتابان در حال حركت بود تا اين كه اسماعيل از نظر وي مجدداً ناپديد شد و براي ديدن او به بالاي تپه مروه رفت ، ضمناً نگاهي به سوي بيابان افكند و « سرابي » در ناحيه صفا درنظر او نمايان شد ، لذا فوراً از مروه به طرف صفا سرازير شد و در بيابان به منظور تحصيل آب شتابان قدم برمي داشت تا اين كه باز اسماعيل از نظر وي غايب گرديد و به بالاي تپه صفا رفت و به اسماعيل نگاه كرد و در اين حال نيز نگاهي به بيابان انداخت و سرابي كه آن را آب پنداشت در جانب « مروه » در نظر او جلوه گر شد و لذا از صفا فوراً به زير آمد و رو به بيابان گذاشت و همچنان براي تحصيل آب پيش رفت تا اسماعيل از چشم او ناپديد گرديد و براي ديدن او به بالاي « مروه » رفت . . .   و همچنين تا هفت مرتبه ميان صفا و مروه آمد و شد كرد . در دفعه هفتم كه در بالاي « مروه » بود ، نگاهي به طرف اسماعيل افكند . ديد ناگهان چشمه آبي از زير پاي او به جوشش درآمده است ، بي درنگ با كمال مسرت به طرف اسماعيل روانه شد و مقداري از شن هاي بيابان را در اطراف آب جمع كرد و مانع روان شدن آن در بيابان گرديد و به همين جهت « زمزم » ناميده شد . ( 27 ) رفته رفته پرندگان و وحوش بيابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند . اجتماع حيوانات در كنار آن چشمه توجه طايفه « جرهم » كه در « ذي اعجاز » ، « عرفات » اقامت داشتند به سوي آن چشمه جلب كرد و به همين علت آنان به سوي آن چشمه آمده زني را با پسري كه از درخت براي خود سايبان ترتيب داده بودند ، در كنار آن ديدند ، افراد قبيله جرهم از هاجر پرسيدند تو كيستي ؟ و به چه مناسبت با فرزندت اين بيابان را محل اقامت خود قرار داده اي ؟ هاجر در جواب گفت : من مملوك ابراهيم خليل الرحمان ( عليه السلام ) هستم و اين كودك هم فرزند او مي باشد و خداوند به آن حضرت امر فرموده است كه ما را در اين زمين اقامت دهد .
آنان گفتند : آيا اجازه مي دهي كه ما هم در نزديكي شما ساكن گرديم ؟
هاجر گفت : بايد در اين مورد از ابراهيم ( عليه السلام ) اجازه بگيرم . ابراهيم به فاصله سه روز از اين جريان براي ملاقات آن ها آمد . هاجر به او گفت در اين مكان طايفه اي است از « جرهم » تقاضا دارند كه اجازه دهي در نزديكي ما اقامت گزينند . ابراهيم ( عليه السلام ) با اين تقاضا موافقت كرد و هاجر به قبيله جرهم موافقت ابراهيم را اعلام نمود . آنان در جوار اسماعيل و هاجر فرود آمدند و خيمه هاي خود را برافراشتند . هاجر و اسماعيل با آن ها انس گرفتند . پس از مدتي ابراهيم ( عليه السلام ) مجدداً براي ملاقات اسماعيل و هاجر به مكه آمد و چون جمعيت زيادي را در اطراف آن ها ديد بسيار خرسند گرديد . اسماعيل چون بزرگ شد هريك از افراد قبيله « جرهم » يك يا دو گوسفند به او اهدا كردند و به اين ترتيب وسيله معيشت هاجر و فرزندش كاملاً تأمين شد.
هنگامي كه اسماعيل به حدّ بلوغ رسيد ، خداوند فرمان تأسيس خانه كعبه را به ابراهيم ( عليه السلام ) صادر كرد . ابراهيم عرض كرد : پروردگارا ! در چه نقطه اي آن را بنا كنم ؟ خداوند فرمود در آن نقطه اي كه قبّه اي براي آدم نازل كرده بودم و آن قبّه تمام « حرم » را روشن كرده بود .
حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : قبه اي كه خداوند متعال براي آدم نازل كرده بود تا زمان نوح ( عليه السلام ) همچنان برپا بود ولي در روزگار طوفان نوح ( عليه السلام ) هنگامي كه آب روي زمين را فراگرفت خداوند آن قبه را به آسمان برد و « مكه » در آن جريان غرق نشد و به همين مناسبت « البيت العتيق » ؛ يعني « سرزمين آزاد شده از غرق » ناميده شد .
و وقتي ابراهيم را به تأسيس خانه كعبه مأمور ساخت ، او نمي دانست كه آن را در چه نقطه اي بنا كند تا اين كه خداوند جبرئيل ( عليه السلام ) را مأمور كرد كه موضع خانه كعبه را با خطوطي معين كرد و پايه هاي آن را از بهشت آورد و آن سنگي كه خداوند آن را براي آدم ( عليه السلام ) فرود آورده بود ، در ابتدا از برف سفيدتر بود اما هنگامي كه دست هاي كفّار آن را لمس كرد رنگ آن تغيير كرد و سياه گرديد .
ابراهيم ( عليه السلام ) برحسب فرمان الهي براي ساختن خانه كعبه دست به كار شد و اسماعيل سنگ ها را از « ذي طوي » حمل مي كرد و به او مي داد تا اين كه به مقدار 9 ذرع ديوارها را بالا برد از آن پس جبرئيل ( عليه السلام ) ابراهيم ( عليه السلام ) را به مكاني كه « حجرالأسود » در آن بود راهنمايي كرد و او آن را از آن جا بيرون آورد و در موضعي كه هم اكنون در آن قرار دارد نصب كرد و براي آن از دو طرف يكي به طرف مشرق و ديگري به طرف مغرب در قرار داد و آن در كه به طرف مغرب است « مستجار » ناميده مي شود .
بعد از آن از گياهان خوشبوي بيابان بر روي آن ريخت و هاجر گليمي را كه با خود داشت و در زير آن به سر مي بردند ، بر در آن آويخت . هنگامي كه ساختمان آن تكميل گرديد و به پايان رسيد ، ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام  تصميم گرفتند كه مناسك حج را انجام دهند جبرئيل عليه السلام  روند « ترويه » كه هشت روز از ذي الحجه گذشته بود نازل گشت و به ابراهيم ( عليه السلام ) گفت به همراه خود از مكه آب بردارد ؛ زيرا در مني و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز « ترويه » يعني « سيراب كردن » ناميده شد پس از انجام اعمال عرفات او ابراهيم را به « منا » آورد و او شب را در آن جا به سر مي برد و اعمالي را كه به آدم ( عليه السلام ) راهنمايي كرده بود به ابراهيم عليه السلام نيز نشان داد .
هنگامي كه ابراهيم عليه السلام  از ساختن كعبه فراغت يافت گفت : { . . . رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ . . . } . ( 28 )

 

اسماعيل ( عليه السلام ) و بناي كعبه

از كارهاي مهم و ماندني حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در دوران زندگيش تجديد بنا ( يا تأسيس ) خانه خدا ( كعبه ) است كه اين امر مهم به دست او و فرزندش اسماعيل ( عليه السلام ) انجام گرفت . اين بخش از زندگي ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) از لحاظ تاريخي هم جاي هيچ انكاري نيست . داستان اين بخش از زندگي آن دو حضرت در چند سوره قرآن گاهي با تفضيل بيشتر و گاهي به صورت اشاره و گذرا مطرح گرديد .
اما در توراتِ موجود هيچ اشاره اي به اين قسمت از تاريخ زندگي حضرت ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) نشده و اصلاً چيزي در زندگي ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) در تورات كنوني به عنوان تجديد يا تأسيس بناي كعبه مطرح نشد . البته ساختن مذابح و تقديم قرباني هاي سوختني در فواصل مختلف زندگي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) آن هم در سرزمين كنعان مطرح و تكرار گرديده كه هيچ ربطي به بناي كعبه توسط آن حضرت ندارد .
اين بي اعتنايي نويسندگان تورات نتيجه تعصب نژادي آنان است كه آنان را از گفتن و نوشتن حقايق باز داشته است و لذا وقتي آن ها به فضايل اسماعيل ( عليه السلام ) و آنچه كه مربوط به ايشان است مي رسند با بي تفاوتي و غرضورزي از كنار آن مي گذرند و حتي آن پيامبر خدا را به عنوان مردي وحشي و مطرودِ پدر و همگان معرفي مي نمايند !
اما قرآن كه كتابي است صددرصد آسماني و هرگز دست تحريف به سوي آن دراز نشده و از اهداف نزول آن بيان حقايق در مورد پيامبران الهي و تنزيه و تطهير دامن آنان از تهمت و افترا و سخنان نارواي تحريف گران كتب آسماني است ، ابراهيم خليل و اسماعيل ( عليهما السلام ) را به عنوان مجدِّدان بناي كعبه معرفي مي كند .
داستان تأسيس يا تجديد بناي كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) در سوره هاي « آل عمران » ( آيات 96 و 97 ) و « حج » ( آيات 26 و 27 ) به صورت گذرا و اشاره بيان شده است . اما در سوره بقره با تفصيل بيشتر ، آن هم با ذكر نام اسماعيل ( عليه السلام ) در كنار نام حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) مطرح گرديده :
« و ( به خاطر بياوريد ) هنگامي كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براي مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم ، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براي طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد . »
و ( به يادآوريد ) هنگامي را كه ابراهيم عرض كرد : پروردگارا ! اين سرزمين را شهر امن قرار ده ؛ و اهل آن را ـ آن ها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورند ـ از ثمرات ( گوناگون ) روزي ده . گفت : ( دعاي تو را اجابت كرد و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختم ؛ ) اما به آن ها كه كافر شدند بهره كمي خواهم داد ؛ سپس آن ها را به عذاب آتش مي كشانم ؛ و چه بد سرانجامي است!
و نيز ( به يادآوريد ) هنگامي را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه ( كعبه ) را بالا مي بردند ؛ ( و مي گفتند : ) پروردگارا ! از ما بپذير ، كه تو شنوا و دانايي .
پروردگارا ! ما را تسليم فرمان خود قرار ده ؛ و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشند ( بهوجود آور ) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهرباني .
پروردگارا ! در ميان آن ها پيامبري از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند ؛ زيرا تو توانا و حكيمي . » ( 29 )

 

ذبح اسماعيل ( عليه السلام )

قرآن و توراتِ موجود در اين جهت اتفاق دارند كه ابراهيم خليل ( عليه السلام ) پس از آن كه در سن پيري صاحب فرزند پسري شده است ، از سوي خداوند متعال مأمور گرديده كه فرزند خود را براي خدا ذبح نمايد . و اين در واقع آزموني بس بزرگ و سختي بود كه پدر و پسر مي بايست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهيم و اسماعيل ( عليه السلام ) تمام وجودشان توحيد و تسليم پروردگار بود ، از اين آزمون سخت سربلند بيرون آمدند و كامل ترين درجه تسليم دربرابر خالق يكتا را در خارج تحقق بخشيدند .

قرآن و تورات در اين جهت هم متفق هستند كه اين فرمان خدا ، فرمان آزمايشي بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجي پيدا نكرده است .
اما در اين كه فرمان ذبح در مورد كدام فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) بوده ، قرآن با تورات اختلاف دارد ؛ چرا كه از قرآن استفاده مي شود كه اين فرمان در مورد اسماعيل ( عليه السلام ) بوده و او فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) است ؛ ( 30 ) اما تورات كنوني مي گويد اين فرمان در مورد اسحاق ( عليه السلام ) بود . و ايشان فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) لقب يافتند . (1 3 )
باز اين مورد از مواردي است كه تعصب نژادي تورات نويسان ، آنان را به تناقض گويي واداشته و از بيان حق منصرفشان كرده ؛ چرا كه تورات مي گويد : « و واقع شد بعد از اين وقايع كه خدا ابراهيم را امتحان كرده ، بدو گفت اي ابراهيم ، عرض كرد : لبّيك . گفت : اكنون پسر خود را كه « يگانه » تو است و او را دوست مي داري ؛ يعني اسحاق را بردار و به زمين موريا برو و او را در آن جا بر يكي از كوه هايي كه به تو نشان مي دهيم براي قرباني سوختني بگذران . . . چون بدان مكاني كه خدا بدو ( ابراهيم ) فرموده بود ، رسيدند ابراهيم در آن جا مذبح را بنا نمود و هيزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالاي هيزم بر مذبح گذاشت . و ابراهيم دست خود را دراز كرده كارد را گرفت تا پسر خويش را ذبح نمايد . در حال فرشته خداوند از آسمان وي را ندا درداد و گفت : اي ابراهيم ! اي ابراهيم ! عرض كرد : لبيك . گفت : دست خود را بر پسر دراز مكن و بدو هيچ مكن زيرا كه الآن دانستم كه تو از خدا مي ترسي ، چون كه « پسر يگانه » خود را از من دريغ نداشتي . . . بار ديگر فرشته خدا به ابراهيم از آسمان ندا درداد و گفت : خداوند مي گويد به ذات خود قسم مي خورم چون كه اين كار را كردي و « پسر يگانه » خود را دريغ نداشتي . . . . ( 32)
در متن فوق سه بار واژه « پسر يگانه » تكرار گرديده ، در حالي كه تورات تصريح دارد به اين كه اولين فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل ( عليه السلام ) بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد ، متولد شده است . بنابراين اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق ( عليه السلام ) باشد چطور با وجود اسماعيل ( عليه السلام ) او يگانه پسر ابراهيم ( عليه السلام ) خواهد بود ؟ ! اين يك تناقض آشكار است .
به علاوه براساس تعاليم تورات فعلي خداوند براي نجات بني اسرائيل از دست مصريان ( به عنوان يك معجزه ) تمام پسران ارشد مصري ها و همچنين نخست زاده نر حيوانات آنان را هلاك كرده است ، به همين دليل بني اسرائيل مي بايست نخست زاده نر حيوانات خود را براي خدا وقف و قرباني نمايند و براي نخست زاده پسر عوض بدهند . ( 33 )
به طور كلي مسأله نخست زادگي يك اصل مهم در تعاليم يهود است . براساس عقيده آنان نخست زاده اگر پسر باشد ، بايستي خدمت گزار خداوند باشد . ( 34 )
بنابراين فرمان ذبح بايد در مورد فرزند ارشد ابراهيم ، اسماعيل ( عليهما السلام ) باشد نه در مورد اسحاق .
اما در قرآن ـ همان طور كه اشاره شد ـ اسماعيل ( عليه السلام ) به عنوان فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) مطرح شده است . قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعيل داستان ذبح را مطرح مي كند و پس از اين بشارت تولد اسحاق ( عليه السلام ) را متذكر مي گردد ؛ يعني بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعيل ( عليه السلام ) و ماجراي ذبح او به ابراهيم ( عليه السلام ) داده شد . همان طور كه مكرر گفته شد از نظر تورات مسلم است كه تولد اسحاق ( عليه السلام ) بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعيل ( عليه السلام ) بوده است . ( 35 ) بنابراين فرمان ذبح اسماعيل ( عليه السلام ) در حدود سيزده ـ چهارده سالگي وي بوده است . ( 36 )
به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در يك مورد در طي نه آيه بيان شده است : « ( ابراهيم گفت : ) « پروردگارا ! به من از صالحان [ = فرزندان صالح ] ببخش . ما او را به نوجواني بردبار و صبور بشارت داديم .
هنگامي كه با او به مقام سعي و كوشش رسيد گفت : پسرم ! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم ، نظر تو چيست ؟ گفت : پدرم هرچه دستور داري اجرا كن به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت .
هنگامي كه هردو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را برخاك نهاد . او را ندا داديم كه اي ابراهيم آن رؤيا را تحقق بخشيدي ما اين گونه نيكوكاران را جزا مي دهيم . اين مسلّماً همان امتحان آشكار است . ما ذبح عظيمي را فداي او كرديم . و نام نيك او را در امت هاي بعد باقي نهاديم . سلام بر ابراهيم . اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم . او از بندگان باايمان ماست .
ما او را به اسحاق ـ پيامبري از شايستگان ـ بشارت داديم » . ( 37 )
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد اين كه فرزند ذبيح اسماعيل ( عليه السلام ) است يا اسحاق ( عليه السلام ) در برخي جزئيات ديگر اين داستان هم اختلاف دارند . براساس آنچه كه در قرآن آمده ، ابراهيم ( عليه السلام ) با صراحت تمام ماجراي خواب و ذبح را با اسماعيل ( عليه السلام ) درميان گذاشت و او هم بدون هيچ دغدغه اي اين فرمان را پذيرفت . اما در تورات مي گويد ابراهيم ( عليه السلام ) تا لحظه آخر اسحاق ( عليه السلام ) را از ماجرا آگاه نكرد و اين در حالي بود كه او مي خواست كه از جريان آگاه شود . ( 38 )
به هرصورت داستان با آن صورتي كه در تورات آمده هيچ فضيلتي را براي آن حضرت اثبات نمي كند . اما همين داستان به آن صورتي كه قرآن بيان كرده بيان گر فضيلتي بس بزرگ براي اسماعيل ( عليه السلام ) است .
مورد اختلاف ديگر اين است كه براساس آيات قرآن ماجراي ذبح فرزند از سوي ابراهيم ( عليه السلام ) در سرزمين مكه بوده ؛ و اين اسماعيل بوده كه به سرزمين مكه هجرت كرده بود ، اما در مورد اسحاق ( عليه السلام ) تاريخ نقل نكرده كه او به مكه هجرت يا مسافرت كرده باشد .
ناگفته نماند كه برخي مفسران اهل سنت معتقدند كه فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) همان اسحاق ( عليه السلام ) است . ( 39 ) و رواياتي هم در اين زمينه نقل شده است . (0 4 ) و روايتي هم از پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در اين باره نقل شده است . ( 1 4)
ولي اين مطلب درست نيست ؛ زيرا اوّلاً : در همين سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوي ابراهيم ( عليه السلام ) در آيه 112 مي خوانيم :
{ وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِنْ الصَّالِحِينَ } .
« ما او را به اسحاق ـ پيامبري از شايستگان ـ بشارت داديم . »
اين تعبير نشان مي دهد كه بشارت به تولد اسحاق ( عليه السلام ) بعد از ماجراي ذبح فرزند و به خاطر فداكاري هاي ابراهيم ( عليه السلام ) به ايشان داده شد . بنابراين ، مسأله ذبح ربطي به اسحاق ( عليه السلام ) ندارد .
ثانياً : قرآن در موردي ديگر مي گويد : ما به ابراهيم تولد اسحاق و از پس او تولد يعقوب ـ فرزند اسحاق ـ را بشارت داديم . ( 2 4)
بنابر اين چطور ممكن است خدا ابراهيم ( عليه السلام ) را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالي كه قبل از تولد اسحاق ( عليه السلام ) به او خبر داد كه او مي ماند و فرزندي به نام يعقوب ( عليه السلام ) از او متولد مي گردد ؟ !
ثالثاً : دربرابر رواياتي كه مي گويد ذبيح اسحاق ( عليه السلام ) است روايات زيادي وجود دارد كه مي گويد ذبيح همان اسماعيل ( عليه السلام ) است . و اين دسته از روايات ، با ظاهر آيات هم موافق هستند . اما روايات دسته اوّل چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن توراتِ موجود مي باشد ، قاعدتاً بايد از اسرائيليات و محصولات يهود و يا كساني كه تحت تأثير آن ها بودند ، باشد .
اينك چند نمونه از رواياتي كه مي گويد ذبيح لقب اسماعيل ( عليه السلام ) است نه اسحاق ( عليه السلام ) :
1 ـ از پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود : « اَنَا ابْنُ الذَّبِيحَين ؛ « من فرزند دو ذبيح هستم . » ( 3 4)
و مراد از دو ذبيح يكي « عبدالله » پدر آن حضرت است كه « عبدالمطلب » ( پدرعبدالله ) نذر كرده بود كه او را در راه خدا قرباني كند اما به فرمان خدا يكصد شتر فداي او قرار داده و او را ذبح نكرد .
و ديگر « اسماعيل » چرا كه مسلم است كه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) از فرزندان اسماعيل ( عليه السلام ) است نه از فرزندان اسحاق ( عليه السلام ) .
2 ـ و در دعايي كه از علي ( عليه السلام ) از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده ، مي خوانيم : « يا مَن فَدا اسماعيل من الذبح » ؛ « اي كسي كه فدايي براي ذبح اسماعيل قراردادي . » ( 44)
3 ـ از امام رضا نقل شده كه فرمود : « لَو عَلِمَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ شَيئاً اَكْرم مِنَ الضّأْن لفدا به اسماعيل » ؛ « اگر حيواني بهتر از گوسفند پيدا مي شد خدا آن را فديه اسماعيل قرار مي داد . » ( 45 )
بنابراين فرزند ذبيح ابراهيم ( عليه السلام ) اسماعيل ( عليه السلام ) است نه اسحاق ( عليه السلام ).

 

رحلت اسماعيل ( عليه السلام )

توراتِ موجود كه درواقع يك كتاب تاريخي است و هيچ شباهتي با قرآن ندارد ، در قصص پيامبران بيشتر به جزئيات و چيزهايي كه دانستن يا ندانستن آن چندان تفاوت ندارد مي پردازد . ذكر سلسله نسب ، تاريخ تولد ، ازدواج ، تعداد و نام فرزندان ، مسافرت ها و احياناً نوع شغل و حرفه و تاريخ وفات و . . . بخش مهمي از قصص پيامبران در تورات را تشكيل مي دهد . به همين جهت تورات راجع به حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) مي گويد : وي دوازده فرزند داشته و نام تك تك آن ها را ذكر مي كند و مي گويد : آنان از « حَوِيله » تا « شور » كه مقابل مصر به سمت « اشّور » واقع است ، ساكن بودند . و مدت عمر آن حضرت را صد و سي و هفت سال ذكر مي كند . ( 46)
اما قرآن در بيان قصص پيامبران به جزئيات زندگي آن ها و چيزهايي كه در تربيت و هدايت بشر دخيل نيست نمي پردازد و لذا طبيعي است كه چيزي راجع به مدت عمر حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) و ديگر پيامبران الهي در قرآن وجود نداشته باشد . اما در منابع اسلامي آمده است كه مدت عمر حضرت اسماعيل صدوسي سال بوده و مدفن ايشان همان منزلش ( حجر اسماعيل ( عليه السلام ) ) مي باشد . ( 47 )

نویسنده: محمّد مهدي فيروزمهر

پي نوشت :

1 ـ همان ، ص421 ، ح74
2 ـ همان ، ص422 ، ح79 و 80
3 ـ سفر پيدايش 25 : 13 ـ 19
4 ـ الحج والعمرة في الكتاب و السنة ، ص106 و 107
5 ـ در سوره مريم آيه 54 آمده است : « و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعده هايش صادق بود و رسول و پيامبري ( بزرگ ) بود » . اما ميان مفسران اختلاف است كه آيا ايشان اسماعيل فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) است يا اسماعيل فرزند « حزقيل » ؟ اكثر مفسّران گفته اند ايشان همان اسماعيل فرزند ابراهيم است ؛ اما برخي ديگر ( مانند علامه طباطبايي ) گفته اند كه ايشان اسماعيل فرزند حزقيل است . به لحاظ اختلافي بودن ، اين مورد را به حساب نياورديم . در اين باره به تفسير الميزان ، ج14 ، ص63 و مجمع البيان ، ج6 ، ص800 مراجعه شود .
6 ـ صافات : 101 ؛ در ميان همه پيامبران الهي تنها اسماعيل ( عليه السلام ) و پدرش ابراهيم ( عليه السلام ) ( توبه : 114 و هود : 75 ) در قرآن از سوي خداي سبحان به وصف « حليم » ياد شدند .
7 ـ ابراهيم : 37
8 ـ بقره : 127 ـ 125
9 ـ صافات : 107 ـ 101
10 ـ ص : 48
11 ـ انبياء : 85 و 86
12 ـ بقره : 136 ، آل عمران : 84 و نساء : 163
13 ـ انعام : 86
14ـ آل عمران : 67
15ـ سفر پيدايش 17 : 21 ـ 18
16ـ همان 21 : 10 ـ 12
17 ـ سفر تثنيه 21
18ـ قاموس كتاب مقدس ( واژه نخست زاده ) .
19ـ سفر تثنيه 21 : 15 ـ 17
20ـ سفر پيدايش 16 : 12
21ـ اسماعيل در لغت به معناي « مسموع از خدا » است . ( قاموس كتاب مقدس ) .
22 ـ سفر پيدايش 16 : 16
23 ـ ابراهيم : 39
24 ـ صافات : 100
25ـ سفر پيدايش 16 : 16 و 21 : 5
26 ـ صافات : 101 ـ 99
27 ـ سفر پيدايش 16 : 16 ـ 1 ، تورات داستاني راجع به دوران حاملگي هاجر به اسماعيل مطرح مي كند كه در قرآن وجود ندارد و خلاصه آن اين است كه هاجر پس از حامله شدن ، ساراي درنظرش حقير شد و اين مسأله بر ساراي گران آمد و به نزد ابراهيم ( عليه السلام ) شكايت كرد ، حضرت فرمود : هاجر كنيز تو است هرچه خواستي باوي رفتار كن . بدين ترتيب با سخت گيري ساراي هاجر از نزد وي به بيابان فرار مي كند و فرشته خدا او را نزد چشمه آب مي بيند ، ضمن اين كه او را به بازگشت به نزد ساراي ترغيب مي كند ، به او مي گويد : نسل تو بسيار فراوان خواهند شد و تو به پسري حامله هستي كه متولّد شد اسماعيل نام خواهي نهاد . فرشته به هاجر مي گويد و او ( اسماعيل ) مردي وحشي خواهد بود ، دست وي به ضدّ هركس و دست هركس به ضد او و پيش روي همه برادران خود ساكن خواهد بود ؟ ! ( سفر پيدايش 16 : 5 ـ 16 ) . اين قبيل سخنان در مورد پيامبري همانند اسماعيل ( عليه السلام ) نتيجه تعصب نژادي نويسندگان تورات است . چهره نژادپرستي نويسندگان تورات در قصه اسماعيل ( عليه السلام ) كاملاً قابل لمس و مشاهده است .
28 ـ اين بخش از تورات با بخش ديگر آن ( باب 16 فقره 16 و باب 21 فقره 5 ) متناقض است ؛ زيرا آنچه كه از آن بخش ها استفاده مي شود ، اين است كه در وقت اخراج اسماعيل و هاجر از خانه ابراهيم ، اسماعيل سنش بيش از چهارده سال بوده است . اما از اين بخش ها استفاده مي شود كه اسماعيل در اين زمان كودكي بيش نبوده است . در ترجمه هاي عربي كتاب مقدس ، به جاي واژه « پسر » واژه « صبي » به چشم مي خورد . در منابع اسلامي هم آمده كه اسماعيل در همان اوان طفوليت در مكه اسكان داده شد .
29 ـ سفر پيدايش 21 : 21 ـ 9 ، براساس آنچه كه در منابع اسلامي آمده است اسماعيل ( عليه السلام ) زني از ميان قبيله جُرهم كه ساكن مكه شده بودند برگزيد . و فاران همان مكه است . در اين زمينه مراجعه شود به ترجمه ، شرح و نقد سفر پيدايش تورات از علي قلي جديدالاسلام ، ص374 و 385
30 ـ ابراهيم : 37 ، در اين كه اين دعاي ابراهيم ( عليه السلام ) در قبل از بناي كعبه بوده يا بعد از بناي آن ، بين مفسّران اختلاف است . مراجعه شود به الميزان و مجمع البيان ( ذيل آيه ) .
31 ـ چون كلمه « زم » در لغت عرب به معناي بستن آمده است .
32 ـ ترجمه تفسير مجمع البيان ، ج2 ، صص57 ـ 5 . اصل اين روايت در تفسير قمي ( ج1 ، صص71 ـ 69 ) آمده است .
33ـ بقره : 129 ـ 125

34 ـ صافات : 107 ـ 101
35 ـ سفر پيدايش 22 : 1 ـ 17
36 ـ سفر پيدايش 22 : 1 ـ 16
37 ـ سفر خروج 13 : 10 ـ 16
38 ـ قاموس كتاب مقدس ( واژه نخست زاده ) .
39 ـ تورات مي گويد : ابراهيم ( عليه السلام ) هشتاد و شش ساله بود كه اسماعيل ( عليه السلام ) متولد شد . ( سفر پيدايش 16 : 16 ) و در نودونه سالگي بشارت تولد اسحاق ( عليه السلام ) به او داده شد . ( سفر پيدايش 17 : 1 و 16 ) و در صدسالگيِ ابراهيم ( عليه السلام ) اسحاق ( عليه السلام ) متولد شد . ( سفر پيدايش 21 : 5 ) .
40 ـ در برخي روايات فاصله بين بشارت به تولد اسماعيل ( عليه السلام ) و بشارت به تولد اسحاق پنج سال ذكر شده است ؛ نورالثقلين ، ج4 ، ص421 ، حديث 76
41 ـ صافات : 112 ـ 100
42 ـ سفر پيدايش 22 : 6 ـ 10
43 ـ تفسير طبري ( جامع البيان ) ، ج10 ، ص507 و نيز تاريخ طبري ، ج1 ، ص263
44 ـ نورالثقلين ، ج4 ، ص422 ، ح82 و تفسير طبري ، ج10 ، ص510
45 ـ تفسير طبري ، ج10 ، ص510
46 ـ هود : 71
47ـ نورالثقلين ، ج4 ، ص419 ، ح67