معناى ادب و اختلاف مفهوم آن در جوامع مختلف‏

معناى ادب و اختلاف مفهوم آن با اختلاف مقاصد در جوامع مختلف‏

در اين گفتار در خلال چند فصل از ادبى كه خداى تعالى انبيا و فرستادگان خود را به آن مؤدب نموده بحث مى ‏شود:
ادب- بنا بر آنچه كه از معناى آن استفاده مى ‏شود- هيات زيبا و پسنديده ايست كه طبع و سليقه چنين سزاوار مى‏ داند كه هر عمل مشروعى چه دينى باشد مانند دعا و امثال آن و چه مشروع عقلى باشد مانند ديدار دوستان، بر طبق آن هيات واقع شود.
به عبارت ديگر: ادب عبارتست از ظرافت عمل. و معلوم است كه عمل وقتى ظريف و زيبا جلوه مى‏ كند كه اولا مشروع بوده و منع تحريمى نداشته باشد، پس در ظلم و دروغ و خيانت و كارهاى شنيع و قبيح ادب معنا ندارد.
و ثانيا عمل اختيارى باشد، يعنى ممكن باشد كه آن را در چند هيات و شكل در آورد و شخص به اختيار خود آن را به وجهى انجام دهد كه مصداق ادب واقع شود، نظير ادبى كه اسلام در غذا خوردن مرعى داشته و آن گفتن" بسم اللَّه" است در اول غذا و گفتن" الحمد للَّه" در آخر آن و احتراز از خوردن در حال پرى شكم و امثال اينها و نيز نظير ادب نشستن در حال نماز كه" تورك" ناميده مى‏شود و آن عبارت است از نشستن به روى ران‏ها و گذاشتن دست‏ها روى زانو و نگاه كردن به دامن، و همچنين نظائر آن.

گر چه معنى ادب، حسن و ظرافت عمل است، و در معنى حسن كه موافقت عمل است با غرض زندگى، هيچگونه اختلافى نيست، ليكن تطبيق اين معناى اصلى با مصاديق آن در نظر مجتمعات مختلف بزرگ مانند اقوام و ملل و اديان و مذاهب مختلف و همچنين در مجتمعات كوچك مانند خانواده ها، بسيار مختلف است، و اين اختلاف از جهت اختلافى است كه در تشخيص كار نيك از بد دارند، مثلا چه بسا چيزهايى كه در نزد قومى از آداب به شمار مى‏رود و حال آنكه در نزد ساير اقوام ادب نيست.
و چه بسا آدابى كه در نزد قومى مستحسن و در نزد قوم ديگرى شنيع و زشت است مانند تحيت در موقع برخورد و ملاقات با يكديگر كه در اسلام اين تحيت سلام است كه از طرف خداى متعال، مبارك و طيب ناميده شده، و در نزد اقوامى ديگر برداشتن كلاه و يا بلند كردن دست و يا سجده و ركوع كردن و يا پائين انداختن سر است و در بين زنان اروپا آدابى در برخورد معمول است كه اسلام آن را شنيع و زشت دانسته و همچنين آداب ديگر، الا اينكه همه اين اختلافات ناشى از اختلاف در مرحله تشخيص مصداق است، و گرنه همانطورى كه گفتيم در اصل معناى ادب كه عبارت بود از هيات زيبايى كه سزاوار است عمل بر طبق آن انجام شود، اختلافى نيست، حتى دو نفر از عقلاى بشر در معناى آن و اينكه ادب امر مستحسنى است اختلاف ندارند.

 

اخلاق وصف روح، و ادب وصف عمل است

بعد از آنكه معلوم شد كه زيبايى و حسن از مقومات معنى ادب است و نيز معلوم شد كه اين زيبايى در مجتمعات مختلف از نظر اختلافى كه در مقاصد خاصه دارند مختلف و در نتيجه آداب و رسومشان نيز مختلف مى ‏شود، اينك مى‏ گوييم بنا بر اين دو مقدمه اى كه گذشت، آداب و رسوم اجتماعى به منزله آئينه افكار و خصوصيات اخلاقى آن اجتماع است. زيرا اين آداب زائيده شده مقاصد اجتماعى‏شان مى‏باشد و مقاصدشان ناشى از عوامل اجتماعى و طبيعى و تاريخى آنها است.
شايد بعضى‏ ها خيال كنند كه اخلاق و آداب يكى است و حال آنكه چنين نيست، زيرا اخلاق عبارتست از ملكات راسخه در روح، و در حقيقت وصفى است از اوصاف روح، ولى آداب عبارتست از هيأت‏ هاى زيباى مختلفى كه اعمال صادره از آدمى متصف بدان مى‏گردد و اعمال آدمى نحوه صدورش بستگى به صفات مختلفه روحى دارد و بين اين دو قسم اتصاف (اتصاف روح به اخلاقيات و اتصاف عمل به آداب) فرق بسيارى است، پس معلوم شد كه آداب ناشى از اخلاق و اخلاق زائيده از مقتضيات اجتماع است.

و مطلوب نهايى انسان در زندگى همان چيزى است كه ادبش را در رفتار مشخص ساخته و برايش خط مشى ترسيم مى‏كند كه در كارهايى كه به منظور رسيدن به آن مطلوب انجام مى‏دهد از آن خط مشى تعدى نمى‏كند.
وقتى معلوم شد كه ادب در خصوصياتش تابع مطلوب نهايى در زندگى است، بنا بر اين، ادب الهى كه خداى سبحان انبيا و فرستادگانش را به آن مؤدب نموده همان هيات زيباى اعمال دينى‏ايست كه از غرض و غايت دين حكايت مى‏كند و آن غرض به طورى كه قبلا هم گفته شد عبوديت و بندگى است، البته اين عبوديت در اديان حق از جهت زيادى دستورات و كمى آن و همچنين از جهت مراتب كمال كه در آن اديان است فرق مى‏كند.

 

اسلام سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده است

بنا بر اين، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جميع جهات زندگى انسانى است و هيچ يك از شؤون انسانيت نه كم و نه زياد نه كوچك و نه بزرگ را از قلم نينداخته، از اين جهت سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده و براى هر عملى از اعمال زندگى هيات زيبايى ترسيم كرده كه از غايت حيات حكايت مى‏كند، پس از نظر دين اسلام هيچ غايتى براى حيات جز توحيد خداى سبحان در مرحله اعتقاد و عمل نيست، به اين معنا كه اسلام كمال انسانيت و غرض نهايى زندگيش را اين مى‏داند كه معتقد شود به اينكه براى او معبودى است كه هر چيزى را او آفريده و برگشت هر چيزى به سوى اوست، و براى او اسماى حسنا و مثالهاى بلندى است.
آن گاه بعد از تحصيل چنين اعتقادى در مجراى زندگى قدم نهاده، هر عملى را كه انجام مى‏دهد يك يك، حكايت از عبوديت او و عبوديت هر چيزى نزد خداى سبحان مى‏نمايد و به همين وسيله توحيد پروردگار در ظاهر و باطنش سرايت نموده و خلوص در بندگى و عبوديتش از اقوال و افعال و ساير جهات وجوديش ظاهر مى‏گردد، ظهورى كه هيچ پرده اى نتواند آن را بپوشاند، خلاصه ادب الهى و يا ادب نبوت همانا عمل را بر هيات توحيد انجام دادن است.

توضيح بيشتر اينكه: يكى از مطالبى كه به طور قطع به ثبوت رسيده و تجربه قطعى نيز آن را تاييد نموده اين است كه علوم عملى- نه علوم نظرى- يعنى علومى كه به منظور عمل كردن و به كار بستن فرا گرفته مى‏شود وقتى مى‏تواند در مرحله عمل بطور كامل نتيجه دهد كه فراگرفتنش در ضمن تمرين و آزمايش باشد، زيرا كليات علمى اگر بر جزئيات و مصاديقش تطبيق نشود تصديق آن و ايمان به صحتش براى نفس سنگين و دشوار خواهد بود.
چون اصولا انسان در همه عمر سر و كارش با جزئيات محسوس است، و اگر هم گاهگاهى اسمى از كليات مى‏برد به طبع ثانوى و از جهت برخورد اتفاقى به كليات عقلى‏ ايست كه از حيطه حواس خارج است، مثلا كسى كه از معلم و يا كتاب در باره خوبى شجاعت چيزهايى آموخته و آن را تصديق هم كرده و ليكن هيچوقت به آن عمل نكرده و شجاعتى از خود نشان نداده وقتى به يكى از مواقف خطرناكى كه دل انسان را پر از وحشت و ترس مى‏كند برخورد نمايد نمى‏تواند از معلوماتى كه در باره خوبى شجاعت كسب كرده استفاده نمايد، زيرا قوه واهمه اش در اين موقع او را به احتراز از مقاومت وا مى‏دارد و هشدارش مى‏دهد كه مبادا متعرض هلاكت جسمانى و از دست دادن حيات شيرين مادى گردد، اين كشمكش بين واهمه و عقلش براه افتاده و در ترجيح يكى از دو طرف، دچار حيرت و سرگردانيش مى‏سازد، سرانجام هم در اين نبرد غلبه با قوه واهمه اش خواهد بود، چون حس او مؤيد و كمك كار واهمه است.

پس بر هر متعلمى كه مى‏خواهد علوم عملى را فرا گيرد لازم است فرا گرفته هاى خود را بكار بسته و تمرين كند تا آنكه به عمل عادت كند و به اين وسيله اعتقادات بر خلافى كه در زواياى دلش هست به كلى از بين برود و تصديق به آنچه كه آموخته در دلش رسوخ نمايد، زيرا مادامى كه عمل نكرده احتمال مى‏دهد كه شايد اين عمل ممكن نباشد ولى وقتى مكرر عمل كرد، رفته رفته اين احتمالات از بين مى‏رود.

آرى بهترين دليل بر امكان هر چيزى وقوع آن است، و لذا مى‏بينيم عملى كه انسان سابقه انجام آن را ندارد انجام آن به نظرش دشوار بلكه ممتنع است ولى وقتى براى بار اول آن را انجام داد امتناعى كه قبلا در نظرش بود مبدل به امكان مى‏شود، ولى هنوز در نفس اضطرابى در باره آن هست و در باره وقوع اولين بار آن تعجب مى‏كند، گويا كارى نشدنى انجام داده، و اگر بار دوم و سوم آن را انجام داد، رفته رفته آن عظمت و صولت سابقش از بين مى‏رود و عمل مزبور در نظرش از عاديات مى‏شود، و ديگر هيچ اعتنايى به آن ندارد و لذا گفته اند: همانطورى كه شر عادت مى‏شود خير هم عادت مى‏شود.

 

اثر عمل در پرورش خود و ديگران

اين روشى كه در تعليم و تربيت گفتيم رعايتش در تعليمات دينى على الخصوص در تعليمات دينى اسلامى از روشن‏ترين امور است، چه شارع مقدس اسلام در تعليم گروندگان خود اكتفاء به بيان كليات عقلى و قوانين عمومى نكرده، بلكه مسلمين را از همان ابتداء تشرفشان به اسلام به عمل واداشته، آن گاه به بيان لفظى پرداخته، روى اين حساب هر فرد مسلمانى كه در فرا گرفتن معارف دينى و شرايع آن تكميل شده باشد قهرا قهرمان عمل به آن شرايع هم هست.
چنين كسى به هر عمل صالحى مجهز و از توشه تقوا و فضيلت توانگر است.
و اين اسلوب خود قاعده ايست كلى، يعنى هر معلم و مربى كه بخواهد در تعليم و تربيت اشخاص موفقيتى كسب كند بايد خودش به گفته ها و دستورات خود عمل كند، آرى براى علم بى عمل هيچ تاثيرى نيست، زيرا همانطورى كه براى الفاظ دلالت هست عمل هم داراى دلالت است، به اين معنا كه اگر عمل بر خلاف قول بود دلالت مى‏كند بر اينكه در نفس صاحبش حالتى است مخالف گفته هاى او كه گفته هايش را تكذيب مى‏كند و مى‏فهماند كه گفته هايش جز كيد و نوعى حيله براى فريب دادن مردم و به دام انداختن آنها نيست.

و لذا مى‏بينيم دلهاى مردم از شنيدن مواعظ اشخاصى كه خود در طريقه اى كه به مردم پيشنهاد مى‏كنند صبر و ثبات ندارند نرم نمى‏شود، و نفوس‏شان منقاد نصايح آنان نمى‏گردد، و چه بسا بگويند: گفته هايش همه باطل است زيرا اگر حق بود خودش به آن عمل مى‏كرد. و اگر هم به اين صراحت حكم به بطلان آن نكنند لا اقل در باره صحت و بطلان آن ترديد نموده و مى‏گويند: معلوم مى‏شود او خودش گفته هاى خود را صحيح و حق نمى‏داند.
پس يكى از شرائط تربيت صحيح اين است كه مربى اوصافى را كه به شاگرد پيشنهاد و سفارش مى‏كند بايد به همان جورى كه مى‏خواهد شاگرد داراى آن اوصاف و متلبس به آن باشد خودش ملبس باشد، آرى عادتا محال است مردى ترسو شاگردى شجاع و دليرى بى باك تربيت كند و يا مكتبى كه مكتب دارش لجوج و متعصب است دانشمندى آزاده در آرا و نظريات علمى بيرون دهد، خداى تعالى در اين باره مى‏فرمايد:" أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى‏" 1 و نيز مى‏فرمايد:" أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ" 2 و نيز از قول حضرت شعيب (ع) حكايت نموده مى‏فرمايد:" وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ" 3 و همچنين آيات ديگر، براى خاطر همين بود كه گفتيم معلم و مربى خودش بايد به مواد تعليمى و تربيتى خود عمل كند.

علاوه بر همه اينها، كسانى كه دلهايشان از ايمان به گفته هايشان تهى است حتى منافقينى كه در عوام‏فريبى مهارت كامل دارند و وقتى كه پاى عمل صالح به ميان مى‏آيد خود را كنار كشيده و در مرحله ادعا خود را صاحب ايمان صريح و خالص، جا مى‏زنند با اينحال زير نظرشان جز اشخاصى مانند خودشان پليد تربيت نمى‏شوند، زيرا اگر چه ممكن است زبان مغاير با قلب باشد و چيزهايى كه دل راضى به آن نيست بگويد و ليكن چون گفتار هم خود فعلى است از افعال بدنى و افعال همه از آثار نفس‏اند، از اين جهت ممكن نيست فعل كسى با نفسانياتش مخالف باشد.
بنا بر اين، مى‏توان گفت كلام، صرفنظر از دلالت لفظى وضعى‏اش، دلالت بر طبيعت گوينده، كفر و ايمان و ساير نفسانيات نيز دارد آنهايى كه ساده لوح و بى‏بصيرت‏اند و نمى‏توانند بين جهت صلاح (دلالت وضعيه) و جهت فساد (ساير جهات) آن تميز دهند بجاى اينكه تربيت شوند گمراه مى‏شوند، تنها صاحبان بصيرتند كه اين جهات را از هم تميز مى‏دهند، چنان كه خداى تعالى منافقين را براى پيغمبر گرامى خود چنين توصيف كرده:" وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ" 4.
پس معلوم شد كه تربيتى داراى اثر صالح است كه مربى آن داراى ايمان به آنچه كه به متعلم مى‏آموزد باشد. علاوه بر اين، عملش با علمش مطابقت كند، و اما كسى كه اصلا به گفته هاى خود ايمان ندارد و يا بر طبق آن عمل نمى‏كند اميد خيرى از تربيتش نبايد داشت.
و براى اين حقيقت مثالهاى زيادى در باره سلوك ما شرقى‏ها و مسلمان‏ها مخصوصا در تعليم و تربيت مى‏باشد، و به همين جهت تعليم و تربيت‏هاى ما چه رسمى و چه غير رسميش بهيچ وجه نافع و مؤثر واقع نمى‏شود.
اينكه مى‏بينيم كلام خداى تعالى مشتمل است بر حكايت و نقل فصولى از ادب الهى متجلى از اعمال انبيا و فرستادگان براى رعايت همين جهت يعنى نشان دادن عمل است در تعليم و تربيت، چه آن حكايت‏هايى كه مربوط به اقسام عبادتها و ادعيه آنهاست، چه داستانهايى كه مربوط به طرز معاشرت و برخوردشان با مردم است. آرى ايراد مثال در تعليم و تربيت خود نوعى تعليم عملى و نشان دادن عمل است.

خداى متعال در سوره انعام بعد از آنكه داستان ابراهيم و قومش را در باره توحيد نقل كرده، مى‏فرمايد:" وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ. وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ. وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ. أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ"5.

 

مراد از هدايت انبياء توحيد ايشان است

خداى تعالى در اين آيات گروهى از انبياى گرام خود را نام برده و سپس خاطر نشان ساخته كه ايشان را به هدايت الهى خود اكرام كرده است.
و مراد از اين هدايت تنها توحيد است و بس به دليل اينكه در آخر مى‏فرمايد:" وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ" چه همانطورى كه مى‏بينيد غير از شرك منافى ديگرى براى آنچه كه از هدايت روزى‏شان فرموده ذكر نكرده، پس معلوم مى‏شود كه آنها را جز به توحيد هدايت نفرموده.
و اين توحيد است كه در تمامى اعمالشان اثر كرده، براى اينكه مى‏فرمايد شرك كه امر قلبى است در اعمالشان اثر نموده و باعث حبط آن مى‏شود. وقتى شرك چنين اثرى داشته باشد معلوم است كه توحيد هم منافى و ضد آن است، اثر ضد آن را در عمل خواهد داشت.
به اين معنا كه صورت عمل طورى مى‏شود كه توحيد درونى را مجسم ساخته و آن را مانند آينه اى كه صورتها را نشان مى‏دهد، حكايت مى‏كند، به طورى كه اگر فرضا ممكن باشد اعتقاد درونى مجسم شود و به صورت اعمال در آيد هر آينه اعتماد به توحيد به صورت اينگونه اعمال در خواهد آمد، و به عكس اگر فرضا ممكن باشد كه عمل برگردد و اعتقاد درونى شود هر آينه اين اعمال صالح به صورت اعتقاد به توحيد در خواهد آمد، و اين معنا در صفات روحى مصداق بسيار دارد، زيرا ما به چشم خود مى‏بينيم كسانى كه مثلا در دل مبتلا به رذيله تكبرند، همين حالت درونى‏شان از اعمال‏شان هويدا مى‏شود، و همچنين رفتار اشخاص مسكين، شكستگى و مسكنت آنان را حكايت مى‏كند.
خداى تعالى سپس پيغمبر خود را از باب تاديب دستور مى‏دهد به اينكه به هدايت انبياء گذشته اقتدا كند، نه بخود آنان. چون اقتدا عبارتست از متابعت در عمل نه در اعتقاد.
اعتقاد به تنهايى امرى است غير اختيارى و تقليد ناپذير، بنا بر اين معنى اين دستور اين مى‏شود كه عمل صالح انبياء را كه بر مبناى توحيد و تاديب عملى الهى از آنان صادر شده اختيار نموده و مورد عمل قرار دهد، و مراد از اين تاديب الهى هم همان چيزى است كه خداى تعالى در اين آيه به آن اشاره فرموده:" وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ" 6.
چون اضافه مصدر در" فِعْلَ الْخَيْراتِ" دلالت دارد بر اينكه مراد از اين فعل افعالى است كه مى‏كردند، نمازى است كه مى‏خواندند، زكاتى است كه مى‏دادند، نه ايجاب و فرض آنها.

پس اين وحى كه متعلق به اينگونه افعال صادره از انبيا است، وحى تاديبى و تسديدى است نه وحى نبوت و تشريع، چون اگر مراد به آن وحى نبوت بود جا داشت بفرمايد:
" و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات و اقيموا الصلاة و اتوا الزكاة- وحى كرديم به آنها كه خيرات را به جا آريد و نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد" نظير آيه‏" ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ" 7 و آيه‏" وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ" 8 و از اين قبيل آيات ديگر كه مراد از وحى در آنها وحى نبوت و مربوط به تشريع احكام است.
و مقصود از اينكه گفتيم مراد وحى تسديد است، اين است كه پروردگار متعال بنده اى از بندگان خود را به روح القدس اختصاص دهد تا او آن بنده را در انجام كارهاى نيك و دورى از گناه ارشاد كرده و موفق كند، همانطورى كه روح انسانى ما را در تفكر در خير و شر و روح حيوانى را در اختيار و جذب چيزهايى كه طبع اشتهاى آن را دارد، و دفع چيزهايى كه طبع اشتهاى دفعش را دارد راهنمايى و ارشاد مى‏كند. اين است معناى وحى تسديدى و ما به زودى راجع به آن مفصلا بحث خواهيم كرد (ان شاء اللَّه تعالى).

 

تاديب الهى انبياء از طريق وحى تسديدى و تاديبى است

خلاصه كلام اينكه خداى تعالى فرمود:" فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ" و با اين بيان رسول اللَّه (ص) را بطور اجمال به تاديب الهى خود مؤدب نموده و به پيروى از توحيدى كه انبياء را- كه منزه از شركند- به عمل صالح واداشت، توصيه مى‏فرمايد و آن گاه بعد از اينكه در اين آيات عده اى از انبياى خود را اسم برد در سوره مريم مى‏فرمايد:" أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا. إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً". 9
در اين آيات ادب عامى را كه انبيا در همه‏ شؤون زندگى خود آن را رعايت مى‏كرده و خضوعى را كه قلبا و عملا براى خداى متعال داشتند ذكر مى‏فرمايد، آرى سجده در مواقعى كه به ياد آيات خدا مى‏افتادند مثالى است براى فهماندن آن خضوع، چنان كه گريه ‏شان كه خود ناشى از رقت قلب و تذلل نفس است نشانه ديگرى است از آن ادب و خشوع، و اين سجده و گريه، كنايه است از استيلاى صفت عبوديت بر دلهاى آنان، به طورى كه هر وقت به ياد آيه اى از آيات مى‏افتاده اند اثرش در سيما و ظاهرشان معلوم مى‏شده، پس انبياء چه در آن موقعى كه با خداى خود خلوت مى‏كرده اند و چه آن موقعى كه با مردم مواجه مى‏شده اند در هر دو حال ادب الهى را كه همان جنبه بندگى است از دست نمى‏دادند.

 

ادب فردى و ادب اجتماعى

يكى از شواهدى كه دلالت دارد بر اينكه مراد از ادب اعم است از ادب نسبت به خدا و ادب نسبت به مردم جمله‏" فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ" است، زيرا تضييع نمازى كه همان توجه به خداست، معرف حال خلف آنان است با پروردگارشان و پيروى شهوات معرف حالشان است با مردم، و چون در اين آيات، انبياء در مقابل اين خلف ناصالح قرار گرفته اند مى‏فهميم كه بر خلاف اينان، انبيا، هم در مراجعه به پروردگارشان، و هم در برخورد با مردم جنبه عبوديت و ادب را از دست نمى‏دادند و مى‏فهماندند كه پايه و اساس زندگى‏شان بر اين است كه براى آنان پروردگاريست كه مالك و مدبر امورشان مى‏باشد، ابتداى‏شان از او و بازگشت‏شان به سوى اوست، اصل اساسى در جميع احوال و اعمال‏شان همين است و بس.
و اينكه تائبين را استثنا كرده، خود ادب الهى ديگرى را مى‏رساند، و نخستين كسى كه اين ادب را از خود نشان داد آدم (ع) بود و قرآن در باره اش فرموده:" وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏. ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏" 10.
و اما اينكه چطور آدم عصيان ورزيد، بزودى بعضى از مطالب در باره آن خواهد آمد (ان شاء اللَّه) و در باره ادب جامع ديگرى كه خداى متعال انبياى خود را به آن مؤدب نموده، فرموده است: " ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً" 11
و آن ادب جامع و سنت جارى در انبياء اين بود كه در آن اندازه از زندگى كه نصيب‏شان شده و در هيچ امرى از امور خود را به زحمت نيندازند، زيرا انبياء پايه و اساس زندگيشان بر فطرت است و فطرت انسان آدمى را جز به كارهايى كه خداوند وسائل رسيدن به آن را فراهم ساخته هدايت نمى‏كند و آدمى را مكلف به كارهايى كه خداوند نيل به آن را دشوار كرده نمى‏سازد. خداى تعالى همين معنا را از پيغمبر گرامى خود چنين حكايت مى‏كند:" وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ" 12 و نيز فرموده:" لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها" 13 و نيز فرموده:" لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها" 14
و چون تكليف خروج از فطرت است، قهرا اتباع شهوات نيز هست و انبياء از پيروى شهوات منزهند پس از تكلف نيز مبرايند.
ادب جامع ديگرى كه خداوند انبياى خود را به آن مؤدب نموده استفاده از طيبات و رزق حلال است، و در اين باره فرموده:" يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ. وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ" 15.

 

عدم تكلف و استفاده از طيبات و رزق حلال از آداب انبياء بوده است‏

در اين آيات انبيا را چنين تاديب فرموده كه اولا از طيباتى كه مواد حياتى‏اند استفاده و در آن تصرف كنند و ثانيا از خبائث يعنى هر چيزى كه طبع سليم از آن نفرت مى‏كند اجتناب نمايند، و ثالثا عمل را صالح انجام دهند. و عمل صالح عبارتست از هر كارى كه فطرت بشر به آن رغبت داشته و سزاوار مى‏داند كه از آدمى سرزند، و خلاصه كارهايى است كه بر وفق مقتضاى اسبابى باشد كه خداوند در ابقاى حيات بشر مقرر فرموده است، يا عبارتست از كارهايى كه لايق و صالح براى تقديم به پيشگاه ربوبى باشد، و هر دو معنا با هم متقاربند.
و البته اين ادبى است فردى، و دنبال اين ادب فطرى فردى، ادب اجتماعى را ذكر مى‏كند، و آن اين است كه مردم جز امت واحده اى نيستند، و براى آنها جز يك پروردگار نيست، پس بايد همه در ترس از او و پرهيز از عقابش اجتماع كنند و به اين وسيله اختلاف و تفرقه را به ميان خود راه ندهند. وقتى آن ادب فردى و اين ادب اجتماعى دست به دست هم داد مجتمع واحد و بدون سر و صدايى در بشر تشكيل مى‏شود و همه با كلمه واحد، پروردگار واحدى را مى‏پرستند و مبناى فرد فردشان ادب الهى مى‏شود،
در نتيجه از كارهاى زشت پرهيز مى‏كنند و سرانجام بر اريكه سعادت قرار خواهند گرفت. اين ادب فردى و اجتماعى را يك آيه ديگر از آيات قرآن متضمن آن است:" شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ" 16 زيرا اين يك آيه هم ادب فردى يعنى ادب نسبت به پروردگار را كه اقامه دين است ذكر كرده، و هم ادب اجتماعى يعنى ادب نسبت به مردم را و آن متفرق نشدن است.

در جاى ديگر اين دو از هم جدا ذكر شده، در آيه‏" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ" 17 تنها ادب بالنسبه به پروردگار يعنى توحيد او و انجام دادن عبادت بر مبناى توحيد ذكر شده، و در آيات:" وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً. أَوْ يُلْقى‏ إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها" تا آنجا كه مى‏فرمايد:" وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ" 18 تنها سيره انبيا و ادب الهى آنها را نسبت به مردم بيان فرموده و آن عبارت بوده از آميزش‏شان با مردم و ترك تحجب و اختصاص و امتياز در بين آنان.
و همه اينها چيزهايى است كه فطرت انسان هم از آن بيزار است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  آيا كسى كه به حق و حقيقت راه يافته سزاوارتر است به اينكه پيرويش كنند يا كسى كه راه خود نيافته و ديگران بايد او را هدايت كنند؟ سوره يونس آيه 35.
2.  آيا مردم را به نيكى و احسان دعوت مى‏كنيد و خود را از ياد مى‏بريد؟! سوره بقره آيه 44.
3.  و من نمى‏خواهم خود مرتكب شوم چيزهايى را كه شما را از آن نهى مى‏كنم، من غرضى جز اينكه شما را بقدر طاقتم اصلاح كنم ندارم. سوره هود آيه 88.
4.  و هر آينه آنها را از لحن گفتارشان مى‏شناسى. سوره محمد( ص) آيه 30.
5.  اين است حجتى كه ابراهيم را بر قومش داديم ما مقام هر كس را بخواهيم رفيع مى‏گردانيم، خداى تو، به نظام و صلاح عالميان دانا و بصير است. و ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و همه را به راه راست بداشتيم و نوح را نيز پيش از ابراهيم و فرزندانش داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون هدايت نموديم و همچنين نيكوكاران را پاداش نيك خواهيم داد. و هم زكريا و يحيى و عيسى و الياس همه از نيكوكارانند. و نيز اسماعيل و يسع و يونس و لوط از شايستگانند و ما همه آن پيغمبران را بر عالميان برترى داديم. و نيز برخى از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضيلت داده و بر ديگران آنان را برگزيديم و براه راست هدايت نموديم. اين است رهنمايى خدا كه به آن هر يك از بندگانش را ميخواهد هدايت مى‏كند و اگر به خدا شرك آورند اعمال آنها را نابود مى‏سازد. آنها كسانى بودند كه ما آنها را كتاب و فرمان و نبوت عطا كرديم پس اگر اين قوم به آن كافر شوند، ما قومى را كه هرگز كافر نشوند بر گماريم. سوره انعام آيات 82- 89.
6.  و قرار داديم ايشان را پيشوايانى كه هدايت كنند به دين ما و به آنان وحى كرديم عمل به خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را و كار ايشان عبادت ما بود. سوره انبيا آيه 73.
7.  پس وحى كرديم به تو كه متابعت كن. سوره نحل آيه 123.
8.  وحى كرديم به موسى و برادرش كه براى قوم خود در مصر خانه هايى تهيه كنيد و خانه هايتان را قبله قرار دهيد و نماز بخوانيد. سوره يونس آيه 87.
9.  آن گروه آنانند كه خدا برايشان انعام فرموده و نيز پيغمبرانى از ذريه آدم و از كسانى كه با نوح در كشتى نشانديمشان و نيز آنان كه از ذريه ابراهيم و يعقوب، و از كسانيند كه ما هدايت و انتخابشان كرديم، وقتى كه آيات ما برايشان تلاوت مى‏شد بى اختيار به سجده افتاده و مى‏گريستند، بعد از ايشان كسانى جاى شان را گرفتند كه نماز را ضايع كرده و در پى شهوات رفتند، پس بزودى به مجازات گمراهى خود خواهند رسيد، مگر كسانى كه توبه نموده، ايمان آورند و عمل صالح نمايند كه ايشان داخل بهشت مى‏شوند و در چيزى از اعمالشان ظلم نخواهد شد. سوره مريم آيات 58- 60.
10.  آدم پروردگار خود راى نافرمانى كرد و در نتيجه از بهشت محروم شد، پس پروردگارش او راى براى رسالت در انباء خود برگزيد و از نافرمانيش در گذشت و هدايتش نمود. سوره طه آيه 122.
11.  پيغمبر چنان نيست كه در آنچه خدا براى او فريضه قرار داده حرجى بر او باشد، كما اينكه سنت خدا در ساير انبياى گذشته نيز چنين بوده، آرى امر خداوند هم مقدر است و هم مقدور. انبياء كسانى‏اند كه رسالت‏هاى خدا را تبليغ مى‏كنند و از او مى‏ترسند از احدى جز از خداوند، و بس است خداوند براى حساب. سوره احزاب آيه 39.
12.  من از كسانى كه خود را به زحمت مى‏اندازند نيستم. سوره ص آيه 86.
13.  خداوند هيچ كسى را جز به آنچه كه در خور طاقت اوست تكليف نمى‏كند. سوره بقره آيه 286.
14.  خداوند هيچ كسى را جز به مقدار قدرتى كه به او داده تكليف نمى‏كند. سوره طلاق آيه 7.
15.  هان اى رسولان! استفاده كنيد از طيبات و عمل صالح كنيد، بدرستى به هر كارى كه مى‏كنيد من دانايم. و اين دستور دستور واحدى است براى عموم شما و منم پروردگار شما پس بپرهيزيد از عذاب من. سوره مؤمنون آيه 52.
16.  خداوند براى شما از دين چيزهايى را تشريع كرده كه نوح را بدان توصيه فرموده بود. و چيزى كه ما به تو وحى كرديم و هم چنين آن چيزى كه ابراهيم و موسى و عيسى( ع) را بدان توصيه نموديم همانا اين بود كه دين را بپا داريد و در آن متفرق مشويد. سوره شورى آيه 13.
17.  و ما نفرستاديم قبل از تو كسى از پيغمبران را مگر اينكه به او وحى مى‏كرديم كه معبودى جز من نيست پس مرا عبادت كنيد. سوره انبيا آيه 25.
18.  و گفتند اين چه پيغمبرى است كه غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟! چرا فرشته اى به كمك او نيامد تا در كار انذار ياريش كند؟! و چرا گنجى در برابرش فرو نريخت يا لا اقل باغى كه از ميوه اش استفاده كند ندارد؟!- تا آنجا كه مى‏فرمايد- و ما قبل از تو پيغمبرانى نفرستاديم مگر اينكه آنان نيز غذا مى‏خوردند و در بازارها راه مى‏رفتند. سوره فرقان آيه 7 و 20.

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده – ذیل آيات 116-118