معناشناسى داستان و اسطوره در قرآن

چكيده:

در قرآن واژگان قصص، حديث، نبأ و مثل به معناى داستان به كار رفته وآن عبارت از بخش‏هايى از ماجراهاى واقعى تاريخ است كه عبرت آموزى وهدايت ‏بخشى در پى داشته باشد؛ اما اسطوره در قرآن عبارت از داستان‏هاى ‏خرافى زاييده ذهن گذشتگان است. در مقاله حاضر اين دو واژه از نظر لغت وقرآن معناشناسى شده است.

مقدمه:

قرآن اصيل ‏ترين كتاب هدايت است. در قرآن هيچيك از مسائل اساسى سعادت وشقاوت انسانى مسكوت نمانده است؛ چنانكه خداى تعالى فرمايد: «ما فرطنا فى ‏الكتاب من شى‏ء» [انعام 38]: (ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگزار نكرديم).
قرآن كتاب تاريخ يا داستان نيست؛ ولى در نقل تاريخ يا داستان سودمندترين تاريخ وداستان را با بهترين اسلوب بيان داشته كه «نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذاالقرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين‏» [يوسف‏3]: (ما بهترين سرگذشت‏ها را ازطريق اين قرآن - كه به تو وحى كرديم- بر تو بازگو مى‏كنيم و مسلما پيش از اين از آن‏خبر نداشتى).

در اين مقاله نگاهى اجمالى به داستان و اسطوره در قرآن شده و از اين رهگذر مقايسه‏ اى ميان داستان و اسطوره به ميان آمده است.

 

واژه ‏شناسى داستان

در واژه ‏شناسى داستان در قرآن علاوه بر واژه قصص بايد از واژگان حديث، نبا و مثل ‏مدد جست و حال به اختصار به شرح هر يك مى ‏پردازيم:
الف) واژه قصص، از ريشه (ق.ص.ص) مصدر ثلاثى مجرد قصّ يقص قصا و قصصا واصل معناى آن قطع و بريدن و اتباع مى ‏باشد1 و در تراجم پارسى به برگفتن قصه يا ازپى كسى فرا شدن‏ و قصه برداشتن و برپى رفتن معنا شده است و قصص به اين خاطر به‏ داستان گفته مى‏شود كه سخنى در پى سخن ديگر مى‏ آيد و قاص (داستان سرا) كسى ‏است كه خبرى را بعد از خبر ديگر و كلامى را بعد از كلام ديگر بيان مى‏كند2 و در آيه ‏شريفه آمده: «قالت لاخته قصيه»(به خواهرش گفت: او را پى‏ بگير.) [قصص 11] اتبعى اثره (پى او برو .) 3
برخى مفسران قصص را جمع قصه گرفته ‏اند؛ مانند نسفى ذيل آيه شريفه «نحن نقص ‏عليك احسن القصص‏» [يوسف 3]: (خبر دهيمت از نيكوترين قصه‏ هاى گذشتگان).

مشهور است كه در قوله تعالى «نحن نقص عليك احسن القصص» واژه القصص ممكن ‏است‏ به معناى مصدرى باشد. كه در تقدير چنين مى‏شود: (نحن نقص عليك احسن ‏الاقصاص)‏ يعنى ما به بديعترين اسلوب و بهترين طريق و عجيبترين نظم بر تو قصه‏ مى‏ خوانيم. در اين صورت معناى مقصوص را القا مى‏كند؛ يعنى : نحن نقص اليك احسن‏ ما يقص من الاحاديث‏.4

علامه طباطبائى در جمع دو وجه - البته با ترجيح معناى مفعولى- چنين مى‏فرمايد:پس قصص به معناى قصه و احسن القصص به معناى بهترين قصه و حديث است. چه‏ گفته باشند كه كلمه نامبرده مصدر به معناى اقتصاص و قصه ‏سرايى است و چه به معناى ‏اسم مصدر يعنى داستان باشد. هر دو وجه صحيح است. بنابراين معنا داستان يوسف‏ بهترين داستان است و بنا بر معناى قبلى باز هم قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده ‏بهترين سراييده است‏5.

در قرآن از ريشه ق. ص. ص 30 واژه پديد آمده است كه 6 مورد مصدر قصص و 20مورد مشتقات فعلى و چهار مورد واژه قصاص مى ‏باشد كه در اصل لغت‏به معناى اتباع وپيروى قدم به قدم و در قرآن واژه قصص به معناى بيان داستان (داستان سرايى) است.

ب) واژه حديث، در لغت‏به معناى از نو ايجاد شدن و چيزهاى نو 6 و در قرآن به‏معناى خبر، كلام، قرآن، عبرت، رؤيا، نوآورى و قصص مى‏ باشد7. حال به دو مورد كه‏به اين معنا آمده اشاره مى‏كنيم: مورد اول: هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سلما قال سلم قوم منكرون‏[ذاريات 25 و 24]: (آيا خبر ميهمانهاى ‏بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو.او گفت: سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته‏ ايد).

مورد دوم: «هل اتاك حديث موسى *اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى * اذهب الى ‏فرعون انه طغى»‏ [نازعات 15-17]: (آيا داستان موسى به تو رسيده است، در آن هنگام كه‏پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى ندا داد و گفت: به سوى فرعون برو كه طغيان‏ كرده است).
با توجه به سياق در اين دو مورد كاملا روشن است كه منظور از حديث در آن دوداستان مى‏باشد.

ج) واژه نبا: جمع آن انباء و به معنى خبر و آگاهى مى‏باشد8 و در قرآن در برخى‏موارد به معنى داستان و سرگذشت آمده است؛ مانند: واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر[مائده 27]: (و داستان دو فرزند آدم را به‏حق براى آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام به كارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند.اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد).
در تفسير نسفى در ترجمه آيه آمده است كه: و بخوان بر ايشان بى ‏فزون و كاست ‏قصه دو پسر آدم را... 9.
و يا «نتلو عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يؤمنون‏»[قصص 3]: (ما از داستان ‏موسى و فرعون به حق بر تو مى‏خوانيم، براى گروهى كه ايمان مى ‏آورند).
د) واژه مثل، و جمع آن امثال به معنى نظير و شبيه مى‏باشد 10. برخى اين واژه را اززبان سامى11 و برخى از زبان و حبشى Mesale ،Mesl مى‏دانند 12.در كتب وجوه و نظائر معناهايى مانند: عبرت، عذاب، سنن و صفت ‏براى آن ذكر شده ‏است13؛ لذا بايد معناى داستان را نيز به آن افزود؛ مانند « ان مثل عيسى عندالله كمثل ‏آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون»‏[آل عمران 59]: (مثل عيسى نزد خدا همچون آدم‏است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش، آنگاه موجود شد).
مفسر بزرگ شيعى ابوالفتح رازى و نيز نسفى واژه مثل را در اينجا به داستان معناكرده‏اند14.

 

مراد از داستان در قرآن

در اصطلاح قرآنى داستان به مفهوم گسترده آن پديده‏اى است كه ساختار هندسى ‏ويژه ‏اى دارد. داستان نويس يك يا چند حادثه و نيز وضعيتها، شخصيتها و محيطها رابرمى‏ گزيند و آنها را به زبانى تعبير مى‏كن15. نيز بايد افزود كه قصص در نگاه قرآن‏عبارت است از بيان ماجراهاى گذشته از حيث عبرت گرفتن و آن پى گيرى و بيان يك‏واقعيت تاريخى از زواياى گوناگون در بعد هدايتى مى‏ باشد؛ لذا در جهت ‏بيان تمام يك ‏ماجرا نمى‏باشد؛ بلكه آن بخشهايى از ماجراها را گزين مى‏كند كه هدايتگر باشد.
بنابراين ‏قصص شامل وقايع حاضر مانند حديث و رويدادهاى آينده، مانند نبرد ايران و روم ‏نمى‏ شود. قصه گفتن قرآنى يعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان و اين در بيان قرآن كريم نيزتصريح شده است كه: «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن‏ تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون‏» [يوسف 111]: (درسرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود. اينها داستان دروغين نبود؛ بلكه‏ هماهنگ است ‏با آنچه پيش روى او از كتب آسمانى پيشين قرار دارد و شرح هر چيزى(كه پايه سعادت انسان است) و هدايت و رحمتى است ‏براى گروهى كه ايمان مى ‏آورند).

 

واژه اساطير

اساطير بر وزن افاعيل و مشتق از ريشه سطر مى‏باشد. سطر يعنى كتب (نوشت) وسطر، رديف هر چيز را گويند. و فى الكتاب مستورا؛ يعنى در كتاب نوشته شده است،و سطر فلان كذا؛ يعنى فلانى رديف به رديف نوشت 16.
برخى معتقدند كه اساطير جمع اسطوره و اسطاره و برخى آن را جمع اسطار واسطاره، اسطير و اسطيره و اسطور و اسطوره و برخى آن را جمع الجمع، يعنى جمع‏اسطار و اسطار جمع سطر و برخى- چون اخفش- آن را جمع بدون مفرد مى‏دانند17.

دانشمندان واژه ‏شناس اساطير را به سخنان باطل و سخنانى كه هيچ ربطى به چيزى‏ندارند تعريف كرده‏اند و افزوده‏اند: اساطير الاولين، يعنى آن سخنان شگفتى كه ازپيشينيان نوشته باشند و آن درباره سخنى به كار مى‏رود كه از هم گسيخته باشد18 وهنگامى گفته مى‏شود، سطر فلان علينا تسطيرا كه شخصى سخنانى شبيه باطل بياوردو زمانى كه گفته شود: فلان سطر على فلان‏ كه سخنان بيهوده بگويد 19. اساطيرالاولين‏ در ترجمه فارسى به افسانه ‏هاى نبشته پيشينيان‏ ترجمه شده است20.

درباره منشا اين واژه فرانكل بر اين نظر است كه از آرامى گرفته شده است21 وبرخى معتقدند كه اسطوره از واژه يونانى هيستوريا (Historia) به معنى جستجو وآگاهى‏ و داستان‏ گرفته شده است. بازمانده اين لغت در زبان انگليسى (Story) به‏ معناى داستان و حكايت‏ و در زبان فرانسه (Histoire) به معناى تاريخ و حكايت ‏مى‏باشند22 و برخى هم آن را از اصل تازى مى‏دانند.

حال قبل از بررسى كاربرد اين واژه در قرآن به اختصار كليات اسطوره ‏ها را بيان‏ مى‏كنيم: اسطوره قصه‏ گونه ‏اى است كه طى توالى نسلها بر سر زبان‏ها نقل مى‏شود. آن‏ پديده‏ هاى طبيعت و همچنين آيين‏ها و عقايد موروثى را به نحوى غالبا ساده تبيين ‏مى‏كند. در اسطوره مرز دنياى عينى و ذهنى به هم مى‏ريزد. زمان واقعى عينيت‏ خود را ازدست ميدهد و به زمانى ذهنى تبديل مى‏شود. اسطوره را بايد داستانهاى نيمه واقعى ‏دانست.... آنچه مهم است صحت تاريخى داستان نيست؛ بلكه مفهومى است كه براى‏معتقدان آن در بردارد23

اسطوره را بايد داستان و سرگذشتى معنوى (آسمانى، روحانى، مربوط به فراسوى‏ جهان مادى، غير ملموس و آن جهانى) دانست كه معمولا اصل آن معلوم نيست و شرح‏عمل، عقيده، نهاد يا پديده ‏اى طبيعى است‏به صورت فراسوى، كه دست كم بخشى ازآن را از سنتها و روايتها گرفته ‏اند و با آيين‏ها و عقايد دينى پيوندى ناگسستنى دارد. دراسطوره وقايع از دوران اوليه نقل مى‏شود و به عبارت ديگر سخن از اين است كه چگونه‏ هر چيزى پديد مى‏آيد و به هستى خود ادامه مى‏دهد. شخصيتهاى اسطوره را موجودات‏ فوق طبيعى تشكيل مى‏دهند و همواره هاله ‏اى از تقدس، قهرمان مثبت آنرا فرا گرفته‏است24.

حال گونه‏ هاى اسطوره را اختصارا ذكر مى‏كنيم.

الف) اسطوره آيينى: متن‏هايى كه دانش مربوط به اسطوره ‏ها از آن بدست مى‏آيد، در آرشيو پرستشگاهها جاى داشته است. در آيين، اسطوره سرگذشت آنچه را اجرامى‏شد بيان مى‏كند... اين گونه اسطوره كارآيى آيين را تامين مى‏كند. شايد اسطوره آيينى ‏كهن‏ترين نوع اسطوره باشد.

ب) اسطوره بنيادى: كاربرد اين اسطوره بيان علت‏ خيالى بنياد يك عادت و يك نامه ‏و حتى يك شى‏ء است.

ج) اسطوره كيش: اين اسطوره مربوط به دين يهود است و كاربرد آن عبارت بود ازتصديق عهدى كه ميان يهود و اسرائيل بسته شده بود.

د) اسطوره شخصيت: اين اسطوره تولد و كارهاى برجسته يك قهرمان مشهور را باهاله ‏اى از شگفتى و رمز و راز مى‏پوشاند.

ه) اسطوره جهان پس از مرگ: اين اسطوره مشخصه تفكر مسيحى - يهودى‏ است25

در قرآن اين واژه به صورت جمع، اساطير و به صورت تركيب اساطير الاولين‏ در 9 مورد بيان شده است و ما مختصرا به بيان مراد واژه اساطير در اين آيات با توجه به سياق ‏مى‏پردازيم:

1- «و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا و ان‏يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطيرالاولين‏» [انعام 25]:(پاره‏اى از آنها به (سخنان تو) گوش فرا مى‏دهند و بر دلهاى آنهاپرده‏ هايى افكنده ‏ايم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داديم و اگر تمام ‏نشانه‏ هاى حق را ببينند، ايمان نياورند؛ تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى‏آيند، با توپرخاشگرى كنند. كافران مى‏ گويند: اينها فقط افسانه پيشينيان است).

سياق نشان مى‏دهد كه مشركين آيات خدا را تكذيب مى‏كردند و در برخورد با آيات‏ خداوند ايمان نمى ‏آورند و مى‏ گفتند: اساطير پيشينيان است و لذا در اينجا استعمال‏ اساطير الاولين- از سوى مشركين - و در مقابل آيات خداوند قرار گرفته است.

2- «واذ تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطيرالاولين‏» [انفال 31]: (و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى‏شود مى‏گويند: شنيديم (چيزمهمى نيست). ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى‏گوييم. اينها همان افسانه‏ هاى پيشينيان ‏است).
مشركان آيات خدا را ساده و عاميانه تلقى مى‏كردند و آن را اساطير الاولين ‏مى‏خواندند. لذا در اينجا نيز اساطير استعمالى از طرف مشركان براى آيات خداوند مى‏باشد.

3- «و اذ قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين‏» [نحل 24]: (و هنگامى كه به ‏آنها گفته مى‏شود پروردگار شما چه نازل كرده است؟ مى‏گويند: اينها (وحى الهى نيست)همان افسانه ‏هاى دروغين پيشينيان است).
در اينجا نيز كاملا مشهود است كه تنزيل الهى از سوى مشركان به اساطير الاولين نام‏برده شده است.

4- قالوا اإذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون لقد وعدنا نحن و اباؤنا هذا من قبل ان‏ هذا الا اساطير الاولين‏ [مؤمنون 82 و 83]: (آنها گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك واستخوانهاى پوسيده شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! اين وعده به ما وپدرانمان از قبل داده شده است؛ اين فقط افسانه ‏هاى پشتيبان است).
در اينجا وعده بعث و برانگيخته شدن از سوى مشركان به اساطير الاولين تعبير شده‏است.

5- و قالو اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا. قل انزله الذي يعلم السر فى السماوات و الارض انه كان غفورا رحيما [فرقان 4 و 5]: (و گفتند: اين همان افسانه ‏هاى‏ پيشينيان است كه آن را رونويس كرده و هر صبح و شام بر او املا مى‏شود. بگو كسى آن رانازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مى‏داند. او هميشه آمرزنده و مهربان است).
در اينجا نيز كاملا ملحوظ است كه استعمال اساطير الاولين در مقابل كتاب خداونداست).

6- «وقال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و آباؤنا ائنا لمخرجون. لقد وعدنا هذا نحن و آباؤنا من ‏قبل ان هذا الا اساطير الاولين‏» [نحل 67 و 68]: (و كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم، (زنده مى‏شويم) و از دل خاك بيرون مى ‏آئيم؟ ! اين وعده ‏اى است ‏كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده است: اينها افسانه ‏هاى پشتيبان است).
در اينجا بعث و خروج را در مقابلش اساطير الاولين قرار داده ‏اند.

7- «و الذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبل و هما يستغيثان ‏الله ويلك آمن ان وعدالله حق فيقول ما هذا الا اساطير الاولين‏» [احقاف 17]: (وكسى كه به پدر و مادرش مى‏گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى‏دهيد كه من روز قيامت ‏مبعوث شوم؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (اما هرگز مبعوث نشدند) وآندو پيوسته فرياد مى‏كشند و خدا را به يارى مى‏طلبند كه واى بر تو ايمان بياور كه وعده‏ خدا حق است! اما او پيوسته مى‏گويد: اينها چيزى جز افسانه‏ هاى پيشينيان نيست).
در جواب والدين مؤمن كه فرزندشان را به ايمان به قيامت فرا مى‏خوانند، فرزندشان ‏آن را انكار مى‏كند و اساطير پيشينيان مى‏نامد.

8- «و اذ تتلى عليهم آياتنا قال اساطير الاولين‏»[قلم 15]: (و هنگامى كه آيات ما بر اوخوانده مى‏شود، مى‏ گويد: اينها افسانه ‏هاى خرافى پيشينيان است).
در اينجا مشركان آيات خدا را اساطير الاولين ناميده ‏اند.

9- «و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين‏» [مطفنين 13]: (وقتى آيات ما بر او خوانده‏مى‏شود، مى‏گويد: اين افسانه ‏هاى پيشينيان است). با توجه به سياق مشخص است كه ‏مشركان آيات خداوند را در مورد روز جزا تكذيب و اساطير الاولين مى‏خوانند: چنانكه‏ در آيات قبل از آيه مذكور مى‏خوانيم: واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! آنهايى كه روزجزا را انكار مى‏كنند. كسى كه آن را انكار مى‏كند، متجاوز و گنهكار است‏.

 فرق داستان و اسطوره

همان طور كه ديديم اساطير الاولين در قرآن داراى معنى گسترده ‏اى است و هميشه ‏از طرف مشركان و به منظور غيرالهى و ناحق شمردن قرآن و عقايد موجود در آن ابرازمى‏شده است و با توجه به سياقهاى آيات بيان نموديم كه غرض مشركين انكار دو چيزبوده است: يكى ما انزال الله‏ و ديگرى حق بودن بعث و خروج از قبر؛ لذا مشركان‏ هرگاه به تكذيب دست مى ‏يازيدند، اساطير الاولين را به كار مى‏بردند؛ يعنى آنها امورى ‏است كه ديگران به ناحق و از سابقه ذهنى مردم استفاده كرده و در اذهان آنان القا كرده ‏اند.
در بحث از واژه اسطوره و انواع آن بيان كرديم كه واژه اسطوره داراى معناى وسيع‏است و عقايد و آداب و داستانهاى گذشته و جز آنها را در سطوح كلان آن در بردارد وريشه ‏هاى آن نيز دينى است.

لذا مى‏بينيم كه در قرآن واژه اساطير به همين گستردگى ‏مطرح مى‏شود و صرفا معناى داستان خرافى را نمى‏دهد؛ بلكه شامل مجموعه ‏اى ازعقايد و آداب و ماجراهاى گذشتگان مى‏باشد. اما در لغتنامه ‏هاى امروز معناى آن صرفابه داستانهاى خرافى‏ عدول كرده است.
اگر در بحث داستانهاى قرآن- از باب تسميه جزء بر كل- بخواهيم آن را با اساطيرمقايسه كنيم، بايد به ذكر اين نكته مهم بپردازيم كه وجه مميزه اين دو عنصر اين حقيقت ‏است كه قصص قرآن حق و راست است. ولى در اساطير هر چند ممكن است ريشه‏اى‏دينى و راست داشته باشد؛ ولى در مسير زمان منحرف شده است.

حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه منظور مشركين از اساطير كدام گونه آن بوده است؟ بايد گفت كه با توجه به سياق هاى آيات بحث‏شده، واژه اساطير در قرآن مى‏تواند تمام‏گونه ‏هاى اسطوره‏اى را در بربگيرد.

 

نویسنده: عباس اشرفى

 

  • 1. نزهة‏الاعين النواظر... ص 490 لسان العرب، ج 7، ص 73، مفردات راغب، ص
  • 2. تراجم الاعاجم ص 279، درر الترجمان ص 249، التبيان فى تفسيرالقران، ج 6، ص 93، تهذيب اللغة، ج 8، ص 256.
  • 3. لسان العرب، ج 7، ص 74.
  • 4. معجم البحرين، ج 3، ص 511، تفسير نسفى، ج 1، ص 325، مجمع‏البحرين، ج 3، ص 511.
  • 5. الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه ج 21، ص 124.
  • 6. لسان العرب، ج 2، ص 131، العين، ص 167.
  • 7. وجوه و نظائر دامغانى ص 120، الوجوه النظائر فى القرآن، ص 259.
  • 8. العين، ص 784، لسان التنزيل، ص 34، درر الترجمان، ص 52.
  • 9. تفسير نسفى، ج 1، ص 160
  • 10. الكشاف، ج 1، ص 72.
  • 11. واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد، ارتور جفرى، ترجمه بدره‏اى، ص 273.
  • 12. Encjclopedie delislam vol.9 p.805
  • 13. وجوه القرآن تفليسى، الوجوه والنظائر دامغانى، 5-264
  • 14. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 36، تفسير نسفى، ج 1، ص 86.
  • 15. پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستانهاى قرآن، ج 1، ص 13
  • 16. مجمع البحرين، ج 1، ص 371.
  • 17. مختار من الصحاح ص 337، لسان العرب، ج 4، ص 363، مجمع البيان، ج 2، ص 284.
  • 18. العين، ص 373، دايره المعارف قرن عشرين، وجدى، ج 5، ص 128.
  • 19. العين، ص 373، مجمع البحرين، ج 1، ص 371
  • 20. لسان التنزيل، ص 26.
  • 21. واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد، جعفرى، ص 113.
  • 22. تاريخ اساطيرى ايران، آموزگار، ص 3.
  • 23. اساطير و فرهنگ ايرانى، ص 13، در قلمرو وجدان، ص 405 و 404، شناخت اساطير ايران، ص 22.
  • 24. تاريخ اساطير ايرانى، ص 3 و 4.
  • 25. اساطير خاورميانه.
منابع: 

مجله صحيفه مبين ، تابستان 1378 - شماره 19