مصونیت قرآن از تحریف‏ در نظر علامه طباطبایی

قرآن عصر حاضر همان قرآن نازل بر پيامبر اکرم است‏

يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرن قبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (صلی الله علیه و آله) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابى آورده كه آن را به نام "قرآن" ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآن متضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مى‏ كرده است.

و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كه او آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است. و مقصود ما از اينكه گفتيم اين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آن كتاب به كلى از ميان رفته باشد و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاص ديگرى تنظيم و به آن جناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين، آن قرآنى است كه به محمد نازل شده است.
همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيب ديده باشد. حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنها احتمال خلاف نداده است.
تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال داده اند اين است كه جملات مختصرى و يا آيه اى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى، به همان وضع و اسلوبى كه در زمان رسول خدا (ص) بوده باقى مانده است، و به كلى از بين نرفته است.
از سوى ديگر مى‏بينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجد آنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مى‏بينيم كه آن اوصاف را دارد بدون اينكه آيه اى از آن، آن اوصاف را از دست داده باشد.
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى‏بينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه در دست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نيست، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه و يا رساله و يا محاوره اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اين امتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه را مى‏بينيم كه در تكان دادن جسم و جان آدمى مثل همند.
و نيز مى‏بينيم كه در آيه‏" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" 1 به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر ما نيز هست، هيچ ابهام و يا خللى در آيه اى ديده نمى‏شود مگر آنكه آيه اى ديگر آن را بر طرف مى‏سازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيش نمى‏آيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مى‏سازد.
باز مى‏بينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئيات فضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است:" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً" 2 و نيز فرموده:" إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ" 3.
اين تحدى قرآن است و ما مى‏بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريه اى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى‏كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى‏بينيم كانه به يك حيات زنده اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى‏گردند و به آن بازگشت مى‏كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم، سر از آن اصل در مى‏آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى‏خوريم.
و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (ص) متعرض داستان امت‏هاى گذشته بوده، قرآن عصر خود را مى‏بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايق‏ترين بيان و مناسب‏ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (ع) مى‏باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى‏كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى‏شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى‏شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد.
و نيز اگر مى‏دانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده، در قرآن عصر خود نيز مى‏بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان‏ خبر مى‏دهد.
و نيز مى‏بينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا از قبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم، و به سوى ملتى اقوم- يعنى تواناترين قانون و آيين در اداره امور جهان- ستوده. و قرآن عصر خود را نيز مى‏يابيم كه فاقد هيچ يك از اين اوصاف نيست، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است.
و از جامع‏ترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مى‏برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى‏كند، و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى‏نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى‏كند، منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مى‏كند.
و همه اينها ذكر و ياد خداست، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق، خود را بدان ناميده است.
چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤون قرآن به مثل اسم" ذكر" نيست، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى‏كند آن را به نام ذكر ياد نموده، و از آن جمله مى‏فرمايد:
" إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى‏ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" 4 كه مى‏فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است باطل بر آن غلبه نمى‏كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده، نه باطل در آن رخنه مى‏كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بين ببرد.
و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده، و نيز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده:" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" 5 كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى‏شود كه گفتيم قرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود.
يكى از حرفهاى بى پايه اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده اند اين است كه ضمير" له" را به رسول خدا (ص) برگردانده و گفته اند: منظور از اينكه" ما او را حفظ مى‏كنيم آن جناب است" 6. ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد، زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاء مى‏كردند بخاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر او نازل شده، هم چنان كه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود:" وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ".
پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه: قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش (ص) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به همان نحو كه نازل شده، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوش زياده و نقص و تغيير شود.
و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند و حال آنكه ما مى‏بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست. از همين جا مى‏فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است، و قرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا (ص) نازل شده است.
پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلمات و يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونى ‏اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف، هدايت، نوريت، ذكريت، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانى و ... ندارد. پس اگر تغييرى در قرآن كريم پيدا شده باشد از قبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر و امثال آن است.

 

رواياتى كه بر عدم وقوع تحريف و تصرف در قرآن دلالت دارند

علاوه بر آنچه گذشت اخبار بسيارى هم كه از رسول خدا (ص) از طريق شيعه‏ 7 و سنى‏ 8 نقل شده كه فرموده:" در هنگام بروز فتنه ها و براى حل مشكلات به قرآن مراجعه كنيد" دليل بر تحريف نشدن قرآن است.
دليل ديگر آن حديث شريف ثقلين است كه از طريق شيعه‏ 9 و سنى‏ 10 به حد تواتر نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:" انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا- به درستى كه من در ميان شما دو چيز گرانقدر باقى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم، ما دام كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد"، چون اگر بنا بود قرآن كريم دستخوش تحريف شود معنا نداشت آن جناب مردم را به كتابى دستخورده و تحريف شده ارجاع دهد و با اين شدت تاكيد بفرمايد" تا ابد هر وقت به آن دو تمسك جوييد گمراه نمى‏شويد".
و همچنين اخبار 11 بسيارى كه از طريق رسول خدا و ائمه اهل بيت (ع) رسيده، دستور داده اند اخبار و احاديثشان را به قرآن عرضه كنند، زيرا اگر كتاب الهى تحريف شده بود معنايى براى اين گونه اخبار نبود. و اينكه بعضى گفته اند" مقصود از اين دستور تنها در اخبار فقهى است كه بايد عرضه به آيات احكام شود و ممكن است قبول كنيم كه آيات احكام تحريف نشده، اما دليل بر اين نيست كه اصل قرآن تحريف نشده باشد" صحيح نيست، زيرا دستور مذكور مطلق است و زيرنويسى ندارد كه تنها اخبار فقهى را به قرآن عرضه كنيد، و اختصاص دادنش به اخبار فقهى تخصيص بدون مخصص است.

علاوه بر اينكه زبان اخبار عرضه به قرآن صريح و يا دست كم نزديك به صريح است در اينكه دستور عرضه مزبور به منظور تشخيص راست از دروغ و حق از باطل است، و معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نبوده بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته داعيش در اخبار مربوط به اصول و معارف اعتقادى و قصص انبياء و امم گذشته، و همچنين اوصاف مبدأ و معاد قوى‏تر و بيشتر بوده است. و لذا مى‏بينيم روايات اسرائيلى كه يهود داخل در روايات ما كرده اند و همچنين نظائر آن غالبا در مسائل اعتقادى است نه فقهى.
دليل ديگر عدم تحريف از نظر روايات، رواياتى است كه در آنها خود امامان اهل بيت (ع) آيات كريمه قرآن را در هر باب موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست قرائت كرده اند، حتى در آن روايات، اخبار آحادى كه مى‏خواهند قرآن را تحريف شده معرفى كنند آيه را آن طور كه در قرآن عصر ماست تلاوت كرده اند و اين بهترين شاهد است بر اينكه مراد در بسيارى از آنها كه دارد آيه فلان جور نازل شده است تفسير بر حسب تنزيل و در مقابل بطن و تاويل است‏ 12.

دليل ديگر، رواياتى است كه از امير المؤمنين و سائر ائمه معصومين (ع) وارد شده كه قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است كه از ناحيه خدا نازل شده، اگر چه غير آن قرآنى است كه على (ع) آن را به خط خود تنظيم نموده است، و در زمان ابو بكر و همچنين در زمان عثمان كه به تنظيم و كتابت قرآن پرداختند آن حضرت را مشاركت ندادند. و از همين باب است اينكه به شيعيان خود فرموده اند" اقرؤا كما قرء الناس- قرآن را همانطور كه مردم مى‏خوانند بخوانيد".
و مقتضاى اين روايات اين است كه اگر در آن روايات ديگر آمده كه قرآن على (ع) مخالف قرآن موجود در دست مردم است معنايش اين است كه از نظر ترتيب بعضى سوره ها يا آيات تفاوت دارد، آن هم سوره يا آياتى كه بهم خوردن ترتيبش كمترين اثرى در اختلال معناى آن ندارد، و آن اوصافى را كه گفتيم خداوند قرآن را به‏ اين اوصاف توصيف نموده از بين نمى‏برد.
پس مجموع اين اخبار- هر چند كه مضامين آنها با يكديگر مختلف است- دلالت قطعى دارد بر اينكه قرآنى كه امروز در دست مردم است همان قرآنى است كه از ناحيه خداى تعالى بر خاتم انبياء (ص) نازل شده است، بدون اينكه چيزى از اوصاف كريمه اش و آثار و بركاتش از بين رفته باشد.

 

بررسی ادله ای براى اثبات عدم وقوع زياده و نقص و تغيير در قرآن

عده اى از محدثين شيعه و حشويه و جماعتى از محدثين اهل سنت را عقيده بر اين است كه قرآن كريم تحريف شده، به اين معنا كه چيزى از آن افتاده و پاره اى الفاظ آن تغيير يافته، و ترتيب آيات آن بهم خورده. و اما تحريف به معناى زياد شدن چيزى در آن فرضيه ايست كه احدى از علماى اسلام بدان قائل نشده است.
محدثين مذكور بر عدم وقوع زيادت در قرآن به وسيله اجماع امت و بر وقوع نقص و تغيير در آن به وجوه زيادى احتجاج كرده اند.
1- در اخبار بسيارى از طريق شيعه و سنى روايت شده كه يا دلالت دارند بر سقوط بعضى از سوره ها، و يا بعضى آيات، و يا بعضى جملات، و يا قسمتى از جملات و يا كلمات و يا حروف آن كه در همان ابتدا در موقع جمع آورى آن در زمان ابى بكر، و همچنين در موقع جمع آورى بار دوم آن، در زمان عثمان اتفاق افتاده. و نيز دلالت دارند بر تغيير و جابجا شدن آيات و جملات.
و اين روايات بسيار است كه محدثين شيعه آنها را در جوامع حديث و ساير كتب معتبر خود آورده اند و بعضى از ايشان عدد آنها را بالغ بر دو هزار حديث دانسته اند. و همچنين محدثين اهل سنت در صحاح خود، مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم، و سنن ابى داوود، و نسايى، و احمد، و ساير جوامع حديث و كتب تفسير و غير آن نقل كرده اند.
و آلوسى‏ 13 در تفسير خود عدد آنها را بيش از حد شمار دانسته است.
البته آنچه گفته شد غير موارد اختلافى است كه ميان مصحف عبد اللَّه بن مسعود با مصحف معروف است، كه اين خود بالغ بر شصت و چند مورد است. و نيز غير از موارد اختلاف مصحف ابى بن كعب با مصحف عثمانى است، كه آن نيز بالغ بر سى و چند مورد است. و همچنين اختلاف ميان خود مصحف‏هاى عثمانى كه خود او نوشته و به اقطار بلاد اسلامى آن روز فرستاده است كه به قول ابن طاووس- در سعد السعود- بالغ بر پنجاه و چند مورد، و به قول ديگران چهل و پنج مورد است، چون عثمان پنج و يا هفت مصحف نوشته به شام، مكه، بصره، كوفه، يمن و بحرين فرستاده و يكى را در مدينه نگهداشته است.

و نيز آنچه نقل شد غير اختلافى است كه از نظر ترتيب ميان مصحف‏هاى عثمانى و مصحف‏هاى دوره اول (زمان ابى بكر) وجود دارد، زيرا سوره انفال در جمع بار اول جزو سوره هاى مثانى و سوره برائت جزو سوره هاى مئين قرار داشت، و حال آنكه در جمع دوم هر دو سوره جزو سوره هاى طوال قرار گرفته، و روايتش به زودى از نظر خواننده مى‏گذرد.
باز آنچه تا كنون گفته شد غير اختلافى است كه در ترتيب سوره ها وجود دارد، چون بر حسب روايات، ترتيب سوره ها در مصحف عبد اللَّه بن مسعود و مصحف ابى بن كعب غير ترتيبى است كه در مصحف عثمان است.
و همچنين غير اختلافى است كه در ميان قرائت‏ها وجود دارد، زيرا قرائتهاى غير معروفى است كه از صحابه و تابعين روايت شده كه با قرائت معروف اختلاف دارد كه اگر همه آنها را حساب كنيم به هزار يا بيش از آن بالغ مى‏شود.

2- دليل دوم ايشان اعتبار عقلى است، به اين بيان كه عقل بعيد مى‏داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن وجود نداشته باشد و عينا موافق واقع از كار در آيد.

3- روايتى است از عامه و خاصه‏ 14 كه: على (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) از مردم كناره‏گيرى كرد، و بيرون نمى‏آمد مگر براى نماز تا آنكه قرآن را جمع آورى نمود آن گاه آن را به مردم ارائه داد، و اعلام كرد كه اين همان قرآنى است كه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده و من آن را جمع آورى كردم. مردم او را رد كردند و قرآن او را نپذيرفتند، و به قرآنى كه زيد بن ثابت جمع كرده بود اكتفاء كردند.
و اگر اين دو قرآن عين هم بودند اين حرف معنى نداشت و اصلا معنا نداشت كه آن جناب قرآن را آورده اعلام كند كه اين همان قرآنى است كه خداى تعالى‏ بر پيغمبر اكرم نازل نموده، با اينكه مى‏دانيم على (ع) بعد از رسول خدا (ص) داناترين مسلمانان به كتاب اللَّه بود، و لذا رسول خدا (ص) در حديث ثقلين مردم را به او ارجاع داده و علاوه در حق آن جناب فرموده:" على با حق است و حق با على است".

4- رواياتى است كه مى‏گويد: در اين امت نيز آنچه در بنى اسرائيل واقع شده واقع مى‏شود و طابق النعل بالنعل رخ مى‏دهد و يكى از چيزهايى كه در بنى اسرائيل اتفاق افتاد تحريف كتابشان بود كه قرآن و روايات ما بدان تصريح دارد، ناگزير بايد در اين امت هم اتفاق بيفتد و كتاب اين امت يعنى قرآن كريم هم بايد تحريف شود (و گر نه آن روايات درست در نمى‏آيد).
در صحيح بخارى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: به زودى سنت‏هاى اقوام گذشته را وجب به وجب، و ذراع به ذراع پيروى خواهيد كرد، حتى اگر آنها به سوراخ سوسمار رفته باشند، شما هم مى‏رويد.
گفتيم يا رسول اللَّه (ص) پدر و مادران يهود و نصارى خود را پيروى مى‏كنيم؟
فرمود: پس چه كسى را 15؟.
اين روايت مستفيض است و در جوامع حديث از عده اى از صحابه مانند ابى سعيد خدرى- كه قبلا روايتش نقل شد- و ابى هريره، عبد اللَّه عمر، ابن عباس، حذيفه، عبد اللَّه بن مسعود، سهل بن سعد، عمر بن عوف، و عمرو بن عاص، شداد بن اوس و مستورد بن شداد، در عباراتى قريب المعنى نقل كرده اند.
و نيز اين روايت بطور مستفيض از طرق شيعه از عده اى امامان اهل بيت (ع) از رسول خدا (ص) روايت شده. هم چنان كه قمى در تفسير خود از آن جناب آورده كه فرموده: راهى كه پيشينيان رفتند شما نيز طابق النعل بالنعل و مو به مو خواهيد رفت و حتى راه آنان را يك وجب و يك ذراع و يك" باع" 16 هم تخطى نمى‏كنيد، تا آنجا كه اگر آنها به سوراخ سوسمارى رفته باشند شما هم خواهيد رفت. پرسيدند يا رسول اللَّه (ص) مقصود شما از گذشتگان، يهود و نصارى است؟ فرمود: پس كيست؟ بزودى عروه و دست آويزهاى اسلام را يكى پس از ديگرى‏ پاره خواهيد كرد و اولين چيزى كه آن را از دست مى‏دهيد امانت و آخرين آنها نماز است‏ 17.

 

بيان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحريف قرآن به زياد شدن در آن‏

اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده، اين است كه اجماع امت، حجتى است مدخوله، براى اينكه حجت بودنش مستلزم دور است.
توضيح اينكه: اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست، بلكه آن كسانى كه اجماع را به عنوان يك حجت شرعى معتبر مى‏دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود (نه قطعى) و در اين مساله اجماع منقول و محصل يكسان مى‏باشد.
و اينكه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند اجماع محصل قطع آور است، اشتباه كرده اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى‏كند بيش از مجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى‏شود نيست، و آحاد اقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى‏كنند مثل يكديگرند و انضمام اقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد، زيرا قطع، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن، نه اينكه اعتقادى مركب از چند مظنه بوده باشد.
تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يك قول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم، و همچنين تا معلوممان شود كه در مساله قول مخالفى نيست. و همانطور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى را به قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى‏كند. و اما اجماعى كه ديگران از اهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند" فلان مطلب اجماعى است" كه بى اعتباريش روشن‏تر است، زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد.
پس حاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كه دليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى‏كنند كه رسول خدا (ص) فرموده:" امت من بر خطا و ضلالت اتفاق و اجماع نمى‏كند" و نزد شيعه به اين است كه يا قول معصوم (ع) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا از قول مجمعين به گونه اى كشف از قول معصوم شود.
پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش، موقوف بر قول معصوم (پيغمبر و امام) است، كه آن نيز موقوف بر نبوت، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن و مصونيتش از تحريف است. آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن از قبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزه زنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (ص) نيست، و تنها قرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى‏شود و به احتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزه باقى نمى‏ماند، چون نمى‏دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه. پس در صورت تحريف، قرآن از حجيت مى‏افتد، و با سقوط حجيت، اجماع هم از حجيت مى‏افتد. اين بود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است.
خواهيد گفت: شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنى نازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافى ديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست.
در جواب مى‏گوييم: صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است، باعث نمى‏شود كه ديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره اى كه در اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع و امثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى‏دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مى‏گردد.

 

ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن از نظر سند و دلالت‏

و اما پاسخ از دليل اول اينكه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخبار است، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم، (زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى بر نبوت خاتم الانبياء باقى نمى‏ماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان).
پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى‏كند تنها مى‏تواند به عنوان يكى از مصادر تاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه با قرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، و عقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كه يا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالت كه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى‏كند.
زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است، ليكن از جعل و دسيسه در امان نيست، چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آن قدر ماهرانه دسيسه شده كه از اخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست، و خبرى هم كه ايمن از جعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست. از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه ها و سوره هايى را نشان مى‏دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنى نيست، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است.
و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتار ماست، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع و بريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آنهم كه سالم است آن قدر كم و ناچيز است كه قابل اعتماد نيست. و اين هم كه گفتيم پاره اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنها اگر آيه قرآن را آورده اند، آورده اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطور نازل نشده، مانند روايتى كه در روضه كافى‏ 18 از ابى الحسن اول (علیه السلام) در ذيل آيه" أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ‏ (فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب) وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً" است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شده است.

و مانند روايتى كه در كافى‏ 19 از امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه‏" وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا" فرموده:" ان تلووا (الامر) و تعرضوا (عما امرتهم به) فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً" كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است، نه جزو آيه. و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده اند.
و ملحق به اين باب است روايات بى‏شمارى كه سبب نزول آيات را بيان مى‏كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده اند، مانند رواياتى كه‏ 20 مى‏فرمايد: اين آيه اينطور است:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ‏ (فى على)" و حال آنكه روايت نمى‏خواهد بگويد كلمه" فى على" جزو قرآن بوده، بلكه مى‏خواهد بفرمايد آيه در حق آن جناب نازل شده است.
و همچنين رواياتى‏ 21 كه دارد: فرستادگان بنى تميم وقتى خدمت رسول خدا (ص) مى‏رسيدند، پشت در منزلش مى‏ايستادند و صدا مى‏زدند كه به سر وقت ما بيرون بيا. آن گاه آيه اى را كه در اين مورد نازل شده اين چنين نقل كرده:
" إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ‏ (بنو تميم) أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏" آن گاه آقايان پنداشتند كه كلمه بنو تميم جزء آيه بوده و ساقط شده است.
باز ملحق به اين باب است روايات بى شمار ديگرى كه در جرى قرآن (تطبيق كليات آن بر مصاديق) وارد شده است، مانند روايتى‏ 22 كه در ذيل آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا (آل محمد حقهم)" آمده كه جمله" آل محمد حقهم" به منظور بيان يكى از مصاديق ظلم آورده شده، نه به عنوان متن آيه. و روايتى‏ 23 كه در خصوص آيه" وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ (فى ولايت على و الأئمة من بعده) فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً" و اين گونه روايات بسيار زياد است.
باز ملحق به اين بابست رواياتى كه وقتى آيه اى را تفسير مى‏كند ذكرى و يا دعايى به آن اضافه مى‏نمايد، تا مردم در هنگام خواندن آن آيه ادب را رعايت نموده، آن ذكر و دعا را بخوانند، هم چنان كه در كافى‏ 24 به سند خود از عبد العزيز بن مهتدى روايت كرده كه گفت از حضرت رضا (علیه السلام) در باره سوره توحيد پرسيدم فرمود:
" هر كس بخواند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را و به آن ايمان داشته باشد توحيد را شناخته است. آن گاه اضافه كرده است: عرض كردم چطور بخوانيم آن را؟ فرمود: همانطور كه مردم آن را مى‏خوانند:" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ كذلك اللَّه ربى كذلك اللَّه ربى".
و نيز جزو ادله قاصر الدلاله آقايان بايد رواياتى را شمرد كه در باب الفاظ آيه اى وارد شده و آقايان آنها را از ادله تحريف شمرده اند، مانند روايتى‏ 25 كه در پاره اى روايات مربوط به آيه‏" وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ" دارد آيه اينطور است:" و لقد نصركم اللَّه ببدر و انتم ضعفاء" و در بعضى‏ 26 ديگر آمده" و لقد نصركم اللَّه ببدر و انتم قليل".
و اين اختلافات چه بسا خود قرينه باشد بر اينكه، منظور، تفسير آيه به معنا است، به شهادت اينكه در بعضى‏ 27 از آنها آمده كه: صلاح نيست اصحاب بدر را كه يكى از ايشان رسول خدا (ص) است ذليل ناميد و به وصف ذلت توصيف نمود.
پس منظور از لفظ" اذلة" در آيه شريفه جمعيت كم و ناتوان است نه خوار و ذليل. و چه بسا از اين روايات كه در ميان خود آنها تعارض و تنافى است كه به حكم كلى (تساقط روايات در هنگام تعارض) از درجه اعتبار ساقطاند، مانند روايات وارده از طرق خاصه و عامه در اينكه آيه اى در قرآن براى حكم سنگسار بوده و افتاده آن گاه در بيان اينكه آيه مذكور چه بوده در يكى چنين آمده:" اذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة- وقتى پير مرد و پير زن زنا كردند بايد حتما سنگسار شوند زيرا اين طبقه شهوترانى خود را كرده اند".
و در بعضى‏ 28 ديگر چنين آمده:" الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة- پير مرد و پير زن اگر زنا كنند بايد حتما سنگسار شوند چون آنها شهوترانى خود را كرده اند". و در بعضى‏ 29 آمده:" و بما قضيا من اللذة". و در بعضى‏ 30 ديگر در آخر آيه آمده:" نكالا من اللَّه و اللَّه عليم حكيم". و در بعضى‏ 31 در آخرش آمده‏" نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ".
و نيز مانند آية الكرسى على التنزيل‏ 32 كه رواياتى در باره اش رسيده و در بعضى‏ 33 از آنها چنين آمده:" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏ (و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة فلا يظهر على غيبه احدا) مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ‏ ... وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ‏ (و الحمد للَّه رب العالمين)". و در بعضى‏ 34 ديگر جمله" الحمد للَّه رب العالمين" را در آخر آيه سوم بعد از جمله‏" هُمْ فِيها خالِدُونَ" آورده.
در بعضى‏ 35 چنين آمده:" لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏ (و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم ...". و در بعضى ديگر اينطور آمده:" عالم الغيب و الشهادة الرحمن) الرحيم بديع السماوات و الارض ذو الجلال و الاكرام رب العرش العظيم" و در بعضى ديگر آمده:" عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم".
و اينكه بعضى از محدثين گفته اند كه" اختلاف روايات در آياتى كه نقل شد ضرر به جايى نمى‏رساند چون اين روايات در اصل تحريف قرآن اتفاق دارند" مردود و غلط است. چون اتفاق روايات مذكور در تحريف شدن قرآن ضعف دلالت آنها را جبران نمى‏كند و هر يك از آنها ديگرى را دفع مى‏كند.

 

دسيسه و جعل روايات دال بر تحريف توسط دشمنان قرآن

و اما اينكه گفتيم دسيسه و جعل در روايات شايع شده، مطلبى است كه اگر كسى به روايات مربوط به خلقت و ايجاد و قصص انبياى سلف و امتهاى گذشته، و همچنين به اخبار وارده در تفاسير آيات، و حوادث واقعه در صدر اسلام مراجعه نمايد هيچ ترديدى، در آن برايش باقى نمى‏ماند، چون بزرگترين چيزى كه از اسلام خواب را بر چشم دشمنان حرام كرده و ايشان حتى يك لحظه از خاموش كردن نور آن و كم فروغ كردن شعله فروزان آن و از بين بردن آثار آن از پاى نمى‏نشينند، قرآن كريم است. آرى قرآن كريم است كه كهفى منيع و ركنى شديد براى اسلام است. قلعه ايست كه جميع معارف دينى و سند زنده و جاويد نبوت و مواد دعوت در آن متحصن است.
آرى، دشمنان خوب فهميده بودند كه اگر بتوانند به قرآن دستبردى زنند و حجيت آن را مختل سازند، امر نبوت خاتم الانبياء بدون كمترين درد سرى باطل مى‏شود و شيرازه دين اسلام از هم مى‏گسلد و ديگر بر بناى اسلام سنگى روى سنگى قرار نمى‏گيرد.
و عجب از اين گونه علماى دينى است كه در مقام استدلال بر تحريف شدن قرآن بر مى‏آيند و آن گاه به رواياتى كه به صحابه و يا به ائمه اهل بيت منسوب شده احتجاج مى‏كنند و هيچ فكر نمى‏كنند كه چه مى‏كنند. اگر حجيت قرآن باطل گردد، نبوت خاتم الأنبياء باطل شده، و معارف دينى لغو و بى اثر مى‏شود، و در چنين فرضى اين‏ سخن به كجا مى‏رسد كه در فلان تاريخ مردى دعوى نبوت نموده و قرآنى به عنوان معجزه آورد، خودش از دنيا رفت، و قرآنش هم دستخورده شد، و از او چيزى باقى نماند مگر اجماع مؤمنين به وى، بر اينكه او به راستى پيغمبر بوده، و قرآنش هم به راستى معجزه اى بر نبوت او بوده است، و چون اجماع حجت است- زيرا همان پيغمبر آن را حجت قرار داده، و يا از اجماع مجمعين كشف مى‏كنيم كه قول يكى از جانشينانش در آن هست- پس بايد نبوت او و قرآنش را قبول كنيم؟!!

و كوتاه سخن، احتمال دسيسه و جعل حديث كه احتمال قوى هم هست و شواهد و قرائن آن را تاييد مى‏كند، وقعى و اعتبارى براى روايات مذكور باقى نمى‏گذارد، و با در نظر گرفتن آن، ديگر نه حجيت شرعى بر آن اخبار باقى مى‏ماند، و نه حجيت عقلانى، حتى صحيح السندترين آنها هم از اعتبار ساقط مى‏گردد.
زيرا حجيت سند، معنايش اين است كه رجال حديث دروغ عمدى نمى‏گويند، و اما اينكه فريب نمى‏خورند، و در اصول روايتى آنان هم دست برده نمى‏شود، ربطى به صحت سند ندارد.
و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، آيات و سوره هايى را سواى قرآن اسم مى‏برد كه از نظر نظم و اسلوب هيچ شباهتى به نظم قرآن ندارد، دليلش مراجعه خود خواننده عزيز است كه اگر مراجعه كند به موارد بسيارى- از قبيل سوره" خلع" و سوره" حفد" كه به چند طريق از طرق اهل سنت روايت شده است‏ 36- بر خواهد خورد، و به طور قطع گفتار ما را تصديق خواهد نمود، و ما اين دو سوره را در اينجا مى‏آوريم تا زحمت خواننده را كم كرده باشيم:
سوره خلع چنين است:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم انا نستعينك و نستغفرك و نثنى عليك و لا نكفرك و نخلع و نترك من يفجرك" 37 و سوره حفد چنين است:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم اللهم اياك نعبد و لك نصلى و نسجد و اليك نسعى و نحفد نرجو رحمتك و نخشى نقمتك ان عذابك بالكافرين ملحق" 38.

و همچنين سوره ولايت و غير آن كه پاره اى روايات آن را آورده اقاويل و هذيان‏هايى است كه سازنده اش از نظم قرآنى تقليد كرده و نتيجه اش اين شده كه اسلوب‏ عربى مانوس و معمولى را هم از دست داده است و مانند زاغ شده كه خواست چون كبك بخرامد راه رفتن خود را نيز فراموش كرد، اين دشمن قرآن نيز كه نتوانسته است به نظم آسمانى و معجز قرآن برسد، اسلوب معمولى زبان عرب را هم فراموش كرده، چيزى گفته است كه هر طبع و ذوقى از شنيدنش دچار تهوع مى‏شود، و لذا باز هم به شما خواننده عزيز سفارش مى‏كنم كه به اين ياوه‏گويى‏هايى كه دشمنان خواستند به قرآن نسبت دهند، مراجعه نمايد تا به درستى دعوى ما پى ببرد، آن وقت است كه با اطمينان خاطر و به جرأت تمام حكم مى‏كند بر اينكه محدثينى كه به چنين سوره هايى اعتناء مى‏كنند، بخاطر تعصب و تعبد شديدى است كه نسبت به روايات دارند و در تشخيص صحيح از مجعول آن و در عرضه داشتن احاديث بر قرآن كوتاهى مى‏كنند و اگر اين تعصب و تعبد نبود، كافى بود در يك نظر حكم كنند به اينكه ترهات مذكور جزو قرآن كريم نيست.

 

روايات تحريف بر فرض صحت سند نيز مردودند

و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، به فرضى هم كه صحيح باشد مخالف با كتاب است و به همين جهت بايد طرح شود. توضيحش اين است كه مقصود ما مخالفت با ظاهر آيه‏" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" 39 و ظاهر آيه‏" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" 40 نيست، تا بگوييد اين مخالفت ظنى است،- چون ظهور الفاظ آيه جزو ادله ظنى است- بلكه مراد مخالفت با دلالت قطعى كتاب است، چون مجموع قرآنى كه فعلا در دست ما است به بيانى كه در دليل اول بر نفى تحريف گذشت، دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است.
و چطور ممكن است در اين دلالت خدشه كرد، و حال آنكه قرآنى كه در دست ما هست اجزايش در نظم بديع، و معجزه بودن نظير يكديگرند و خودش در دفع اختلافاتى كه در بدو نظر به ذهن مى‏رسد كافى است. نه در دفع آن اختلافات نقصى دارد، و نه در افاده معارف حقيقى و علوم الهى كلى و جزئيش قصورى، معارفش همه به هم مربوط و فروعش بر اصولش مترتب، و اطرافش بر اوساطش منعطف است، و اين خصوصيات كه در نظم قرآنى است و خداوند آن را به آن خصوصيات، وصف نموده در همه جاى اين كتاب مشهود است.

و اما پاسخ از دليل دوم آنان كه گفتند" عقل بعيد مى‏داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن نباشد" اينست كه اين حرف، حرفى خرافى بيش نيست، بلكه مطلب به عكس است، زيرا عقل مخالفت نوشته شده را با واقعش ممكن مى‏داند، نه اينكه موافقت آن دو را بعيد و مخالفت آن را واجب شمارد پس هر جا كه دليل و قرينه اى باشد بر اينكه نوشته شده با واقعش موافق است آن را مى‏پذيرد و ما به جاى يك دليل و يك قرينه دليل‏هايى ارائه داديم كه همه موافقت اين قرآن را با واقعش اثبات مى‏كردند.

و اما پاسخ از دليل سومشان اينكه صرف جمع آورى قرآن كريم توسط على، امير المؤمنين (ع) و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذيرفتن آنان دليل نمى‏شود بر اينكه قرآنى كه آن جناب جمع آورى كرده بود مخالف با قرآن ديگران بوده، و از حقايق اصولى دين و يا فرعى آن چيزى اضافه داشته است، و بيش از اين احتمال نمى‏رود كه قرآن آن جناب از نظر ترتيب سوره ها و يا آيه هاى يك سوره كه به تدريج نازل شده است با قرآن سايرين مخالفت داشته است، آن هم مخالفتى كه به هيچ يك از حقايق دينى برخورد نداشته.
چون اگر غير اين بود و واقعا قرآن آن حضرت حكمى يا احكامى از دين خدا را مشتمل مى‏بود كه در قرآنهاى ديگر افتاده بوده است، امير المؤمنين به آن سادگى دست از قرآن خود بر نمى‏داشت، بلكه به طور قطع به وسيله آن به احتجاج مى‏پرداخت و به مجرد اعراض آنان قانع نمى‏شد، هم چنان كه مى‏بينيم كه در موارد مختلفى با آنان احتجاج نموده و روايات، احتجاجات آن حضرت را ضبط نموده و در آن حتى يك مورد هم نقل نشده كه آن جناب در باره امر ولايت و خلافتش و يا در امر ديگرى آيه و يا سوره اى خوانده باشد كه در قرآنهاى خود آنان نبوده باشد و آن جناب ايشان را به خيانت در قرآن متهم كرده باشد.

ممكن است كسى چنين خيال كند كه على (علیه السلام) بخاطر حفظ وحدت مسلمين پافشارى نكرد. در جواب مى‏گوييم اگر مسلمانان ساليان درازى با قرآن انس گرفته بودند جا داشت على (ع) از قرآن خود كه فرضا مخالف آن قرآنها بوده صرفنظر نمايد تا مبادا وحدت مسلمين را شكسته باشد. ولى گفتار ما در باره روز اولى است كه مسلمانان به جمع كردن قرآن پرداخته بودند و هنوز قرآن در دست مردم نبود و در شهرها پخش نشده بود.
و اى كاش مى‏فهميديم كه چگونه ممكن است ادعا كنيم اين همه آياتى كه شايد به قول و ادعاى آنان بالغ بر هزارها آيه باشد همه راجع به امر ولايت بوده و مخالفين آن حضرت آنها را حذف كرده اند؟! و يا اصولا آيه هايى بوده كه عموم مسلمانان از آن خبرى نداشته اند و تنها على (ع) از آن خبر دار بوده؟! چطور چنين جرأتى به خود بدهيم، با آن همه دواعى قوى كه مسلمانان در حفظ قرآن و آن همه شوق و رغبتى كه در فراگرفتن آن از خود نشان مى‏دادند؟! و آن همه سعى و كوششى كه رسول خدا (ص) در تبليغ آيات و رساندن آن به آفاق و تعليم و بيان آن مبذول داشته است؟! با اينكه خود قرآن كريم در اين باره تصريح كرده كه:" يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ 41"
و نيز فرموده:" لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏ 42" آن آياتى كه احاديث‏ 43 مرسل مى‏گويند در سوره نساء در ميان جمله‏" وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏" و جمله‏" فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ" بوده و به اندازه يك ثلث قرآن يعنى بيش از دو هزار آيه مى‏شده و افتاده. و نيز آن آياتى كه محدثين سنى‏ 44 گفته اند از سوره برائت ساقط شده، مانند" بسم اللَّه" آن و صدها آيه كه سوره مذكور را مساوى با سوره بقره مى‏كرده‏ 45 و اينكه سوره احزاب بزرگتر از سوره بقره بوده و دويست آيه از آن ساقط شده‏ 46.
و يا آن آياتى كه روايات مجعوله مذكور مى‏گويد منسوخ التلاوه شده و جمعى از مفسرين‏ 47 اهل سنت هم براى دفاع از يك حديث كه گفته" پاره اى از قرآن را خدا از يادها برد و تلاوتش را منسوخ كرد" پذيرفته اند، كجا رفته اند؟ و چطور گم شده اند، كه حتى يك نفر هم سراغ يكى از آن هزارها را نگرفته است؟!.

و اگر شما هم همان حديث را سند قرار دهيد، و بگوييد خدا از يادها برده مى‏پرسيم از ياد بردن خدا چه معنا دارد؟ و مقصود از نسخ تلاوت چه مى‏تواند باشد؟ آيا نسخ تلاوت بخاطر اين بوده كه عمل به آن آيات منسوخ شده؟ پس چرا آيات منسوخه ديگرى‏ كه هم اكنون در قرآن كريم است منسوخ التلاوه نشد؟ و تا كنون در قرآن كريم باقى مانده؟! مانند آيه صدقه و آيه نكاح زانيه و زانى، و آيه عده، و غير آن؟ و جالب اينجاست كه آقايان‏ 48 آيات منسوخ التلاوه را دو قسم مى‏كنند، يكى آنها كه هم تلاوتش نسخ شده و هم عمل به آن، و قسم ديگر آن آياتى كه تنها تلاوتش نسخ شده است مانند آيه رجم.
و يا بخاطر اين بوده كه واجد صفات كلام خدايى نبوده و بدين جهت خداوند خط بطلان بر آنها كشيده، و از يادهايشان برده است. اگر چنين بود پس در حقيقت جزو كلام خدا و كتاب عزيز كه" لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ‏" نبوده، منزه از اختلاف نبود، قول فصل و هادى به سوى حق و به سوى صراط مستقيم، و معجزه اى كه بتوان با آن تحدى نمود و ... نبوده. و كوتاه، سخن بگو قرآن نبوده، زيرا خداى تعالى قرآن را به صفاتى معرفى نموده است كه آن را نازل شده از لوح محفوظ، و نيز آن را كتاب عزيزى خوانده كه در عصر نزولش و در اعصار بعد تا قيام قيامت باطل در آن راه ندارد، و آن را قول فصل، هدايت، نور، فرقان ميان حق و باطل، معجزه و ... ناميده است.
آيا با چنين معرفى باز هم مى‏توانيم بگوييم اين آياتى كه قرآن را معرفى مى‏كند مخصوص به پاره اى از قرآن بوده كه هم اكنون در دست ما است، و تنها اين باقيمانده از يادها نمى‏رود، و منسوخ التلاوه و دستخوش بطلان نمى‏شود؟ آيا تنها اين باقيمانده است كه قول فصل، هدايت، نور، فرقان، و معجزه جاودانه است؟
و يا مى‏گوييد منسوخ التلاوه شدن و فراموش شدن بطلان نيست؟ چطور بطلان نيست؟ مگر بطلان غير از اين است كه كلام ناقصى از اثر و خاصيت بيفتد و هيچ چيز نتواند آن را اصلاح نموده و براى ابد از كار بيفتد؟ و آيا با اينكه براى ابد از كار افتاده باز هم ذكر و ياد آورنده خداست.
پس حق همين است كه به خود جرأت داده براى رهايى از اين همه غلط بگوييم رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در تحريف و يا نسخ تلاوت رسيده بخاطر مخالفتش با كتاب خدا، مردود است.

و اما پاسخ از دليل چهارم اينكه: اخبارى‏ 49 كه مى‏گويد" حوادث واقعه در امت‏ اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده" قبول داريم، و حرفى در آنها نيست، و اتفاقا اخبار بسيارى است كه شايد به حد تواتر هم برسد، ليكن به شهادت و جدان و ضرورت اين اخبار دلالت بر يكسان بودن در همه جهات ندارد.
پس ناگزير بايد بپذيريد كه اين مشابهت در پاره اى امور آن هم از نظر نتيجه و اثر است، نه از نظر عين حادثه. پس به فرضى هم كه قبول كنيم كه اين روايات تحريف كتاب را هم شامل مى‏شود، مى‏گوييم ممكن است مشابهت امت اسلام با امت بنى اسرائيل در اين مساله از جهت نتيجه تحريف يعنى حدوث اختلاف و تفرقه و انشعاب به مذاهب مختلف باشد، به نحوى كه اين مذهب آن مذهب را تكفير كند. هم چنان كه در روايات بسيارى كه بعضى ادعاى تواتر آنها را كرده اند آمده كه" به زودى امت اسلام به هفتاد و سه فرقه منشعب مى‏شود، هم چنان كه امت نصارى به هفتاد و دو فرقه و امت يهود به هفتاد و يك فرقه منشعب شد" 50.
و اين هم پر واضح است كه همه فرقه هاى مذكور از امت‏هاى سه‏گانه، مذهب خود را مستند به كتاب خدا مى‏دانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه كلمات را از جاى خود تحريف نموده اند، و قرآن كريم را به رأى خود تفسير كرده، و به اخبار وارده در تفسير آيات (و لو هر چه باشد) اعتماد كرده اند بدون اينكه براى تشخيص صحيح از سقيم آن، به خود قرآن عرضه كرده باشند.
و كوتاه سخن، اصل روايات داله بر اينكه ميان دو امت مشابهت و مماثلت است به هيچ وجه دلالت بر تحريف، آن طور كه آنان ادعا مى‏كنند ندارد. بله، در بعضى از آنها تصريح شده به اينكه قرآن تغيير و اسقاط و تحريف مى‏شود، و ليكن گفتيم كه اين دسته از اخبار علاوه بر ضعفش بخاطر مخالفت كتاب مردود است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود بطور مسلم در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند سوره نساء، آيه 82.
2.  بگو هر آينه اگر جن و انس جمع شوند تا كتابى به مثل اين قرآنى بياورند نخواهند آورد هر چند كه پشت به پشت هم دهند. سوره اسرى، آيه 88.
3.  بدرستى قرآن پايان دهنده به هر بحثى است، نه شوخى و بيهوده. سوره طارق، آيه 13 و 14
4.  آنان كه از آيات ما اعراض و بسوى باطل مى‏گرايند امرشان بر ما مخفى نيست، آيا كسى كه به آتش انداخته مى‏شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت ايمن وارد عرصه مى‏شود حال آنچه مى‏خواهيد بكنيد كه او به آنچه مى‏كنيد بينا است. كسانى كه به ذكر( قرآن) بعد از آنكه آمدشان كافر شدند( هر چه مى‏خواهند بكنند كه جزاى خود را خواهند ديد) كه قرآن كريم كتابى است گرانمايه و بى مانند، كه باطل نه در عصر نزولش و نه در آينده در آن راه ندارد، نازل شده از خداى فرزانه ستوده است. سوره فصلت، آيه 40- 42.
5.  ما ذكر( قرآن) را بر تو نازل كرديم و محققا ما او را حفظ خواهيم كرد. سوره حجر، آيه 9.
6.  تفسير روح المعانى، ج 14، ص 16، به نقل از فراء.
7.  عين الحياة علامه مجلسى، ص 478.
8.  اتقان، ج 2، ص 151.
9.  معانى الاخبار، ص 90.
10.  مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 14 و كنز العمال، ج 1، ص 185- 189.
11.  وسائل، ج 3، كتاب قضا ص 380.
12.  تنزيل عبارتست از بيان اينكه فلان آيه به چه لفظى و چه اسلوبى نازل شده، و تاويل و بطن عبارتست از بيان اينكه مقصود از فلان آيه چيست، و كارى به لفظ آن ندارد. مثلا اگر در باره آيه‏\i" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ"\E روايت آمده كه" سيعلم الذين ظلموا آل محمد حقهم اى منقلب ينقلبون" معنايش اين است كه مقصود آيه اين معنا است نه اينكه آيه به اين لفظ نازل شده بوده و در آن دست برده اند و يك جمله را انداخته اند.
13.  روح المعانى، ج 1، ص 25.
14.  مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481.
15.  صحيح بخارى، ج 9، ص 126.
16.  فاصله ميان دو دست باز را در وقتى از دو طرف كشيده شده باشد،" باع" مى‏گويند.
17.  تفسير قمى، ج 2، ص 413.
18.  تفسير برهان، ج 1، ص 387، ح 3.
19.  نور الثقلين، ج 1، ص 561 ح 619 بنقل از اصول كافى.
20.  نور الثقلين، ج 1، ص 301، ح 301.
21.  تفسير برهان، ج 4، ص 204، ح 1.
22.  تفسير برهان، ج 3، ص 194، ح 4.
23.  تفسير برهان، ج 3، ص 340، ح 1.
24.  تفسير برهان، ج 4، ص 523، ح 5.
25.  تفسير برهان، ج 1، ص 310، ح 1.
26.  تفسير عياشى، ج 1، ص 196، ح 133.
27.  مجمع البيان، ج 2، ص 498.
28.  تفسير صافى، ج 3 از دوره 5 جلدى، ص 414.
29.  الاتقان، ج 2، ص 25.
30.  تفسير قمى، ج 2، ص 95.
31.  تفسير روح المعانى، ج 18، ص 79.
32.  منظور از" آية الكرسى على التنزيل" اين است كه آية الكرسى اينطور كه در روايت آمده نازل شده بود، نه آن طور كه در قرآن فعلى است آن گاه آيه بصورتى كه در روايت آمده معروف شده به" آية الكرسى على التنزيل".
33.  روضه كافى، ص 290.
34.  تفسير قمى، ج 1، ص 85.
35.  تفسير قمى، ج 1، ص 84.
36.  الاتقان، ج 2، ص 26.
37.  الاتقان، ج 1، ص 65.
38.  الاتقان، ج 1، ص 65.
39.  البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را محققا محفوظ خواهيم داشت. سوره حجر، آيه 9.
40.  و بتحقيق اين كتاب هر آينه با عزت است و هرگز از پيش و پس( آينده و گذشته) اين كتاب حق، باطل نشود. سوره فصلت آيات 41 و 42.
41.  آنان را كتاب و حكمت مى‏آموزد. سوره جمعه، آيه 2.
42.  تا بيان كنى براى مردم آنچه را به ايشان نازل مى‏شود. سوره نحل، آيه 44.
43.  تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 438، ح 34.
44.  اتقان، ج 1، النوع التاسع عشر.
45.  الاتقان، ج 1، ص 65.
46.  الاتقان، ج 2، ص 25.
47.  تفسير فخر رازى، ج 3، ص 231.
48.  تفسير فخر رازى، ج 3، ص 230 و الاتقان، ج 2، ص 22 تا 24.
49.  مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481.
50.  خصال صدوق، ج 2، ص 372، ح 30.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره حجر – ذیل آيه 9