مبانى تفسير موضوعى با تأكيد بر «تفسير الميزان»

چكيده

تفسير موضوعى در پى كشف نظريه قرآن كريم درباره يك موضوع يا مسئله است. اين روش تفسيرى در صورتى مى‏تواند به اين مقصود برسد كه بر مبانى صحيحى استوار باشد. مقصود از مبانى تفسير موضوعى آن دسته از اصول هستى‏شناختى مطرح در باب قرآن است كه در نحوه استخراج نظريه از آيات مؤثر مى‏باشد.

اين مقاله با رويكرد تحليلى و نظرى و روش توصيفى و تحليلى درصدد تبيين مبانى تفسير موضوعى است. به جهت جايگاه بلند تفسير الميزان ميان تفاسير و اهتمام آن به استخراج نظريه قرآن كريم، در اين تبيين بر ديدگاه الميزان تأكيد شده است. هدف مقاله نشان دادن ابتناى تفسير موضوعى بر مبانى صحيح است تا زمينه تلاش هرچه بيشتر براى استخراج ديدگاه قرآن در مسائل مختلف فراهم شود. ادلّه و شواهد دلالت دارد كه تفسير موضوعى بر مبانى صحيحى استوار است. برخى از مبانى تفسير امكان نظريه‏پردازى را و بعضى ديگر اعتبار، و پاره‏اى جواز شرعى آن را اثبات مى‏كند.

كليدواژه‏ها:
تفسير موضوعى، مبانى، امكان تفسير موضوعى، اعتبار تفسير موضوعى، جواز تفسير موضوعى، تفسير الميزان.

مقدّمه

روش تفسير قرآن كريم در يك نگاه كلى، به دو گونه «ترتيبى» و «موضوعى» تقسيم مى‏شود. مفسّر در تفسير ترتيبى تلاش مى‏كند مفاد و مراد الهى را از تك‏تك آيات كشف نمايد. علّامه طباطبائى معتقد است: تفسير ترتيبى يعنى: بيان معانى آيات قرآنى و مقاصد و مداليل آن.[116] تفسير موضوعى برخلاف تفسير ترتيبى، در پى به دست آوردن نظريه قرآن كريم در يك مسئله است.[117] تفسير موضوعى در كلام انديشوران به شكل‏هاى تعريف شده است.[118] در سخنى ديگر، تفسير موضوعى عبارت است از: تلاش براى استنباط نظريه قرآن كريم در باب موضوع يا مسئله‏اى خاص از طريق جمع‏آورى و دسته‏بندى تمام آيات مربوط و استنطاق روشمند آنها. موضوع و مسئله مى‏تواند بينشى و يا ارزشى، از بيرون قرآن و مربوط به زندگى و دستاوردهاى بشرى يا برخاسته از مراجعه مستقيم به خود قرآن باشد.[119] تفسير موضوعى از چند جهت با تفسير «قرآن به قرآن» متفاوت است:

1. هدف تفسير قرآن به قرآن تنها آشكار ساختن مفهوم فردى آيات است؛[120] ولى تفسير موضوعى افزون بر مشخص كردن مفاهيم فردى آيات و ارتباط بين آنها، تلاش مى‏كند ديدگاهى قرآنى به دست آيد كه تمام آن مفاهيم را زير چتر خود قرار مى‏دهد.[121]

2. در تفسير موضوعى، برخلاف تفسير قرآن به قرآن، تمام‏آيات‏مربوط‏به‏يك مسئله جمع‏آورى‏واستنطاق مى‏شود.

«مبانى» جمع «مبنا» بوده و «مبنى» از «بنى» به معناى ساختن چيزى با ضميمه كردن اجزاى آن به هم، مشتق شده است.[122] «مبنا» در معانى محل بنا، شالوده، بنياد، بنيان و اساس آمده است.[123] «مبانى» در اصطلاحات گوناگون به كار مى‏رود كه در هريك از كاربردها، معناى خاص خود را دارد. فهم قرآن كريم نيز بر اصول و اساسى استوار است.[124] مقصود از «مبانى تفسير موضوعى» آن دسته از اصول هستى‏شناختى مطرح در باب قرآن بوده كه در نحوه استخراج نظريه از آيات مؤثر است.

بررسى مبانى تفسير از اهميت بالايى برخوردار است؛ زيرا با تفسير موضوعى مبتنى بر مبانى درست، مى‏توان ديدگاه قرآن را در مسائل گوناگون به دست آورد و زمينه رسيدن به سعادت فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى را فراهم ساخت؛ چراكه قرآن آخرين هدايتِ خداوندِ آگاه به نيازها و توانمندى‏هاى انسان و وحى پايانى الهى و جامع معارف و احكام در مسائل گوناگون انسانى است.[125]

پيشينه تفسير موضوعى در ميان انديشمندان مسلمان، به قرن دوم برمى‏گردد. در اين قرن، نگرش‏ها و مكتب‏هاى گوناگون اعتقادى و فقهى شكل گرفت و صاحبان اين مكاتب تلاش كردند با استخراج نظرگاه‏هاى قرآن، تأييدى براى ديدگاه خود ارائه دهند.[126] رويكرد فقهى و اعتقادى به قرآن، به ويژه در باب امامت، پررنگ‏تر و پررونق‏تر بوده است. در قرن اخير، تفاسير موضوعى تلاش كرده‏اند با استخراج نظريه قرآن كريم در موضوعات گوناگون، دردهاى فردى و اجتماعى انسان‏ها را با دواى قرآنى درمان كنند. بدين‏روى، تفاسير موضوعى،[127] دائره‏المعارف‏ها، دانش‏نامه‏هاى قرآنى[128] و تك‏نگارى‏هاى متعدد در مسائل قرآنى نگارش شده است.[129] حتى برخى از مفسّران نيز تلاش كرده‏اند در ضمن تفاسير ترتيبى آيات، در مواردى به صورت موضوعى آيات را تفسير كنند.[130] پژوهش‏هاى ارزنده‏اى نيز در مسائل نظرى تفسير موضوعى انجام گرفته است.[131] به رغم اين استقبال شايسته از تفسير موضوعى، مبانى اين شيوه تفسير منقّح نشده است.

در اين نبشتار، براى تبيين موضوع، بر تفسير الميزان تأكيد شده است؛ زيرا افزون بر جايگاه ويژه‏اش در تفسير، اهتمام خاصى به تفسير موضوعى دارد. تفسير الميزان به گونه ترتيبى، براى فهم هر آيه، آيات ديگر را كه قرينه فهم آن به شمار مى‏آيد، جمع كرده و كار تفسير موضوعى را هموار نموده است. علاوه بر اين، در موارد متعدد، با استفاده از قواعد صحيح، نظريه‏پردازى كرده است.[132] مبانى تفسير موضوعى از تفسير الميزان قابل استخراج است، ولى منبعى كه اين مسئله را از نگاه صاحب الميزان بررسى كند، يافت نشد.

در اين بررسى، در بيان معانى مفاهيم و اصطلاحات، از روش توصيفى و در ديگر مباحث، از روش تحليلى استفاده شده و از منابع معرفتى گوناگون مانند ادلّه عقلى و نقلى نيز بهره گرفت است.

مبانى تفسير موضوعى

مبانى تفسيرموضوعى را مى‏توان در سه محور كلى ذكر كرد:

الف. مبانى مربوط به امكان تفسير موضوعى

برخى از مبانى تفسير موضوعى مربوط به امكان اين شيوه تفسيرى است و با بررسى اين مبانى، سؤال اساسى درباره امكان تفسير موضوعى و نظريه‏پردازى بر اساس آموزه‏هاى قرآن پاسخ خود را مى‏يابد. اين مبانى عبارت است از:

اول. جامعيت و شمول قرآن در ارائه نظريه

ادلّه و شواهد متعددى بر گستردگى قلمرو معارف قرآن و شمول آن نسبت به موضوعات گوناگون دلالت دارد.[133] براى نمونه، مى‏توان از ادلّه عقلى نيازمندى انسان به وحى و قرآن، آيات مربوط به قلمرو موضوعى قرآن، رواياتِ مربوط به قلمرو قرآن، و آيات و روايات بيانگر اهداف قرآن ياد كرد. علّامه طباطبائى به مناسبت‏هاى گوناگون، از جامعيت قرآن سخن گفته است.[134] ايشان خاتميت اسلام را شاهدى مى‏داند بر اينكه اين دين بايد پاسخ‏گوى تمام نيازهاى انسان‏ها باشد.[135] بيشتر بحث مرحوم علّامه در اين باب، ذيل آيات مربوط به جامعيت و قلمرو موضوعى قرآن آمده است. اين آيات عبارت است از:[136]

آيه تبيان: «وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدا عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدا عَلَى هَـؤُلاء وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ» (نحل: 89)؛ و به ياد آور روزى را كه در هر امّتى گواهى از خودشان برايشان برانگيختيم و تو را هم بر اينان گواه آورديم و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم.

به باور علّامه طباطبائى به دليل آنكه قرآن هدايت براى تمام مردم است، مراد از «كل شى‏ء» امور مربوط به هدايت بوده و مسائل مربوط به هدايت انسان در مدلول لفظى آيات آمده است.[137]

آيه تفصيل: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (يوسف: 111)؛ حقيقتا در قصّه آنان براى صاحبان خرد عبرتى است. [قرآن ]سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آن چيزى [از كتاب‏هايى ]است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيزى است و رهنمود و رحمت است براى مردمى كه ايمان مى‏آورند.

مراد از «حديثا» در آيه شريفه قرآن است؛[138] زيرا آيه از كتابى سخن مى‏گويد كه دروغ نبوده و تصديق ديگر كتاب‏هاى الهى است. قرآن كريم در آيات ديگرى نيز اين‏گونه وصف شده است.[139] واژه «تفصيل» باب تفعيل از ريشه «فصل» (تشخيص دادن و جدا كردن چيزى از چيز ديگر)[140] به معناى «بيان» بوده[141] و براى نشان دادن مبالغه استفاده مى‏شود؛[142] يعنى بيان دقيقى است كه حق و باطل را نيز از هم جدا مى‏كند. با عنايت به نبود قرينه‏اى براى تقييد اطلاق دو واژه «كل» و «شى‏ء»، طبق اين آيه، قرآن مبيّن تمام امور مربوط به سعادت دنيا و آخرت مردم است.[143]

آيه عدم تفريط: «مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ» (انعام: 38)؛ ما هيچ چيزى را در كتاب فرو گذار نكرده‏ايم.

تفسير الميزان قرآن را مصداق «الْكِتابِ» مى‏داند؛ زيرا آمدن «ال» بر سر «كتاب»، آن را به معهودِ سابق مسلمانان ـ يعنى قرآن ـ منصرف مى‏سازد[144] و آيه پيشين نيز، كه درخواست نزول معجزه را مطرح مى‏كند، شاهد بر اين مطلب است.

واژه «تفريط» درباره فروگذاشتن امور لازم استعمال مى‏شود.[145] «من» در عبارت «مِن شى‏ء» براى تبعيض بوده و چون به صورت نفى آمده است، نقيض سالبه جزئيه، يعنى موجبه كليه مى‏شود و بر نهايت مبالغه دلالت دارد. پس ظاهر آيه شريفه اين است كه همه امور لازم براى سعادت دنيا و آخرت انسان در قرآن كريم آمده است.[146]

آيات مربوط به اعجاز قرآن: قرآن كريم معجزه الهى است[147] و مكرّر از همگان مى‏خواهد در صورت شك نسبت به الهى بودن آن، با همكارى فكرى و معنوى خود، همانند قرآن،[148] ده سوره[149] و يا دست‏كم يك سوره[150] مانند سوره‏هاى آن بياورند و در نهايت، از عجز دايمى انسان‏ها و جنّيان از هماوردى با آن خبر مى‏دهد: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرا»(اسراء: 88)؛ بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند مانند آن را نخواهند آورد، هرچند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند.

طبق بيان صاحب الميزان، عموميت آيات تحدّى نسبت به تمام انسان‏ها و جنّيان، در صورتى معنا دارد كه دايره‏اش تمام زمينه‏هاى سبقت‏جويى در معرفت انسان‏ها و جنّيان را دربر گيرد. بر اين اساس، قرآن براى سخنور در بلاغتش، براى حكيم در حكمتش، براى عالم علوم اجتماعى در تخصص خود، و براى قانونگذار در قانون‏گذارى و براى اهل سياست در سياست، ... معجزه است. بنابراين، قرآن مشتمل بر شاخه‏هاى گوناگون دانش است.[151] از سوى ديگر، چون تحدّى قرآن شامل انسان‏هاى غيرمعصوم و متخصصان نيز مى‏شود، بايد آنها بتوانند با بهره‏مندى از شرايط لازم، نظريه قرآن در زمينه‏هاى مورد تخصص خود را بفهمند و از اين طريق، به اعجاز قرآن و ناتوانى خود نسبت به همانندآورى آن پى ببرند.

نتيجه اينكه قرآن كريم در مدلول لفظى، مسائل مربوط به هدايت و سعادت دنيا و آخرت را بيان نموده است و متخصصان مى‏توانند با روش صحيح، نظر قرآن را از آيات استخراج كنند.

دوم. قابليت زبانى قرآن براى نظريه‏پردازى

درباره زبان دين و زبان قرآن، نظريه‏هاى متعددى مطرح است. كسانى مانند شاطبى زبان قرآن را زبان عرف عام و تك‏ساحتى مى‏دانند.[152] با وجود اين، زبان قرآن را نمى‏توان عرفى محض دانست؛[153] زيرا سهل‏انگارى، ناهمخوانى و پيش پاافتاده بودن مفاهيم از لوازم زبان عرفى است كه در قرآن يافت نمى‏شود و برخلاف زبان عرفى، صرف اصول لفظى و قواعد ادبى براى فهم قرآن كافى نيست. در قرآن، تشبيه و استعاره و كنايه نيز آمده است. قرآن مانند هر كلام حكيمى، افزون بر معانى ظاهرى، كه مفهوم و مطرح در عصر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، از معانى التزامى نيز برخوردار است و چون برخى از اين معانى براى آن مردم قابل درك نبوده و ويژه نسل‏هاى بعدى است، امام سجاد عليه‏السلاممى‏فرمايد: خداى تعالى چون دانست كه در آخرالزمان مردمانى متعمّق مى‏آيند، [سوره ]«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»و آيات [نخست ]سوره حديد تا «هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» را نازل كرد.[154]

برخى نيز زبان قرآن را رمزى و اشاره‏اى دانسته‏اند. براى نمونه گفته‏اند: «زبان دين زبان اشارت است... و كار گوهرى و اجتناب‏ناپذير دين حيرت‏افكنى است.»[155] نيز گفته شده است: «در دين‏شناسى جديد، زبان دين رمزى است. شناخت دين عبارت است از: شناخت مجموعه‏اى از رمزهاى زبانى. اسلام به عنوان يك قرائت در درجه اول، از مباحث هرمنوتيك سود مى‏جويد... بر اساس اين دانش، متون دينى به عنوان نمادهاى رمزى مانند هر متن ديگرى فهم و تفسير مى‏شود.»[156]

اگر مراد اين باشد كه دلالت‏هاى ظاهرى آيات الهى مقصود نيست ظاهر قرآن رمز براى حقايقى است كه آنها را جز به زبان غيرمستقيم نمى‏توان بيان كرد. رمزى دانستن زبان تمامى آيات قرآن ادعايى بدون پشتوانه نظرى است[157] و با آيات قرآن نيز ناسازگار است. قرآن زبان خود را به زبان عربى روشن (يا روشنگر) مى‏داند:

«هَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ» (نحل: 103)؛ اين [قرآن ]به زبان عربى روشن است.

نيز حيرتزا بودن قرآن كريم با هدف هدايتگرى خداوند و اين كتاب الهى مخالف است. آياتى در اين‏باره مى‏فرمايد: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ»(بقره: 2)؛ اين است كتابى كه در [حقّانيت ]آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است.

قرآن كتاب هدايت است و با تمام شئون آدمى كار دارد و در ساحت‏هاى گوناگون حيات فردى و اجتماعى، عقلانى و عاطفى، و مادى و معنوى انسان سخن گفته است. اقتضاى رسيدن به اين مقصود، متناسب با افق فهم مخاطبان و نوع آموزه‏هاست و براى بيان اهداف خود و در راستاى جهان‏بينى الهى، از سبك‏هاى گوناگون بيانى به نحو عالى و شگفت‏انگيزى استفاده كرده است. قرآن گاه با ذكر معارف ناب، عقل انسانى را خطاب مى‏كند و گاه با آيات خود فطرت انسان را بيدار مى‏سازد، گاه از تكاليف و احكام و حقوق سخن مى‏گويد و گاه با تمثيل و قصه و معرفى الگوهاى ممتاز، انگيزه و تعهد مى‏آفريند.[158]

به نظر علّامه طباطبائى زبان قرآن تمام مزاياى زبان عرف عقلا را دارد و در عين حال، از لحاظ دقت به كارگيرى الفاظ و بلندى معانى و مفاهيم، با سخنان بشرى متفاوت است.[159] برخى از ويژگى‏هاى زبان قرآن از نگاه مرحوم علّامه عبارت است از: شيوايى بيان، دورى از تعقيد و پيچيدگى، و استقلال در بيان.[160]

بهره‏مندى قرآن از چنين زبانى در كنار ايجاد احساس و تعهد زمينه‏ساز توانمندى آن براى بيان نظرگاه خداوند در تبيين حقايق و مسائل اخلاقى و احكام شده است. اين امر براى عالمان و متخصصان زمينه‏اى فراهم كرده است تا در صورت معرفت‏بخش بودن آيات قرآن، بتوانند با تفسير موضوعى، نظريه قرآن را در زمينه‏هاى گوناگون استخراج كنند.

سوم. معرفت‏ بخشى گزاره‏هاى قرآن

از جمله مبانى نظريه تفسير موضوعى، معرفت‏بخش بودن آيات قرآن است. گزاره معرفت‏بخش قابل صدق و كذب است و صاحب آن مى‏خواهد معرفتى را به مخاطب برساند. قابل صدق يا قابل كذب بودن يك گزاره در تطابق يا عدم تطابق با واقع و نفس‏الامر است.[161] مبنا بودن اين امر براى تفسير موضوعى بدان دليل است كه اگر قرآن معرفت‏بخش نباشد، تلاشش براى استخراج نظريه قرآن با تفسير موضوعى بيهوده خواهد بود.

ديدگاه‏هاى متفاوتى در باب معرفت‏بخشى قرآن مطرح است. برخى گزاره‏هاى دينى ـ از جمله قرآن ـ را احساسى و يا داراى كاركردى شبيه گزاره‏هاى اخلاقى مى‏دانند كه زمينه‏ساز نظام‏هاى ارزشى است.[162] برخى نيز گزاره‏هاى دينى را فقط حيرتزا مى‏شمارند.[163] باورمندان به اين‏گونه ديدگاه‏ها اولاً، به اشتباه گزاره‏هاى دينى و قرآنى را منحصر در گزاره‏هاى انشايى و توصيه‏اى و مربوط به اخلاق دانسته، خبر قرآن از امور واقعى مادى و ماوراى مادى را ناديده انگاشته‏اند.[164] ثانيا، به دليل ابتناى بر بايدها، به هست‏ها توجه ندارند. با توجه به اين نكته، براى گزاره‏هاى انشايى نيز معرفت‏بخشى متناسب خود آنها قابل تصور است؛ زيرا گزاره‏هاى انشايى اخلاقى و حقوقى به گزاره‏هاى توصيفى قابل ارجاع است.[165]

علّامه طباطبائى نيز همانند بيشتر انديشمندان مسلمان معتقد است گزاره‏هاى قرآن معرفت‏بخش است. وى مى‏گويد: هدف قرآن هدايت مردم به سعادت است، و چنين كتابى بايد در بيان خود صادق باشد،[166] و لازمه صادق بودن يك سخن، معرفت‏بخش بودن آن است. ادلّه و شواهد فراوانِ برون متنى و درون متنى بر اين سخن دلالت دارد. برخى از آنها عبارت است از:

1. هدايتگرى قرآن: طبق ادلّه ضرورت وحى و نبوّت،[167] خداوند قرآن را براى هدايت انسان‏ها در ابعاد گوناگون، از جمله در بعد معرفتى، فرستاده است. قرآن در صورتى مى‏تواند به اين هدف والاى خود برسد كه آياتش معرفت‏بخش باشد؛ زيرا بدون آن هدف قرآن حاصل نخواهد شد. قرآن افزون بر اين، امورى را به عنوان اهداف بينشى براى خود بيان كرده است؛[168] از جمله: 1. يادآورى امور فراموش‏شده؛[169] 2. بيان دليل روشن بر بينش‏هاى صحيح و ضرورى؛[170] 3. بازشناسى حق از باطل؛[171] 4. رفع اختلاف؛[172] 5. تعليم مردم.[173] اين اهداف جز با ارائه معارف ضرورى، كه لازمه‏اش معرفت‏بخشى قرآن است، حاصل نمى‏شود. خداوند حكيم كتابى نمى‏فرستد كه اهدافش فراهم نيايد.

علّامه طباطبائى معتقد است: كتابى كه هدفش هدايت مردم به سعادت است، بايد در بيان خود صادق باشد.[174] در صورتى مى‏توان صادق بودن يك سخن را مطرح كرد كه معرفت‏بخش باشد. بنابراين، در نگاه ايشان قرآن معرفت‏بخش است.

2. زبان قرآن: همان‏گونه كه گذشت، قرآن به زبان و شيوه عرف عقلاى جامعه انسانى سخن گفته است. در سيره عقلا، اصل اوّلى اين است كه سخن افراد حكيم معرفت‏بخش بوده و براى انتقال شناختى به ديگران بيان شده است؛ مگر اينكه قرينه‏اى بر خلاف آن در كلام باشد كه بفهماند صاحب سخن قصد معرفت‏بخشى ندارد. درباره قرآن، چنين قرينه‏اى وجود ندارد.

3. آيات تحدّى: چنان‏كه گفته شد، قرآن براى اثبات معجزه بودن خود، تحدّى كرده و با صدايى رسا از همگان خواسته است در صورت شك نسبت به الهى بودن آن، دست‏كم يك سوره همانند سوره‏هاى آن بياورند. علّامه طباطبائى اشاره دارد كه آيات تحدّى هر عالمى را در رشته خود به هماوردى خوانده است. در صورتى اين دعوت درست است كه مخالفان به معرفتى از قرآن برسند تا بتوانند در آن زمينه هماوردى كنند. بنابراين، لازمه تحدّى با قرآن، معرفت‏بخشى قرآن است.[175]

نتيجه آنكه قرآن معرفت‏بخش است و اين امر زمينه تلاش صاحب‏نظران براى استخراج نظر خداوند از طريق تفسير موضوعى را فراهم مى‏سازد.

چهارم. هماهنگى و انسجام درونى قرآن

انسجام محتوايى و عدم اختلاف ميان آيات يكى ديگر از مبانى نظريه‏پردازى قرآنى است؛ زيرا بدون وجود چنين انسجامى نمى‏توان نظريه قرآن در باب يك موضوع را به دست آورد. اگر قرآن كريم مطلبى در آيه اثبات و در آيه ديگر نفى كند، مفسّر نمى‏داند كدام‏يك نظر نهايى و واقعى قرآن كريم است و نمى‏تواند ديدگاه‏درست را استخراج كند.

ادلّه و شواهد متعددى بر انسجام آيات قرآن كريم دلالت دارد:

1. معجزه بودن قرآن: قرآن از وجوه گوناگون، از جمله در عدم اختلاف معجزه است. خداوند در آيه ذيل، عدم اختلاف در قرآن كريم را به عنوان يك اصل مسلّم بيان نموده است كه با تدبّر در آن روشن مى‏شود: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا»(نساء: 82)؛ آيا در قرآن تدبّر نمى‏كنند [تا دريابند كه ]اگر از سوى غيرخدا بود، ناهماهنگى بسيار در آن مى‏يافتند.

تدبّر در قرآن نشان مى‏دهد كه قرآن كتابى است كه اولاً، از گستردگى قلمرو موضوعى برخوردار است، ثانيا، به صورت تدريجى و طى 23 سال و در شرايط متفاوت نازل شده است. اين كتاب با اين ويژگى‏ها، اگر از غيرخدا بود، در آن اختلاف وجود داشت؛ زيرا انسان از يك‏سو، دچار خطا مى‏شود و از سوى ديگر، تحوّل و تكامل‏پذير است و اين دو ويژگى موجب مى‏شود اگر سخنى با ويژگى‏هاى قرآن داشته باشد؛ يعنى جامع معارف گوناگون باشد و طى زمانى طولانى و تدريجى نازل شود در آن اختلاف بسيار يافت شود.[176]

علّامه طباطبائى ضمن تأكيد بر اين بعد از اعجاز قرآن (بعد هماهنگى) معتقد است: اگر برخى از آيات به ظاهر با برخى ديگر در تضاد و تعارض است، با دقت اين تعارض برطرف مى‏شود. ايشان در مواردى نيز تناقض ظاهرى را نفى كرده است.[177]

2. آيات بيانگر برخى از اوصاف قرآن: برخى آيات براى قرآن كريم اوصافى ذكر مى‏كند كه از آنها هماهنگى درونى قرآن استنباط مى‏شود؛[178] مانند: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها» (زمر: 23)؛ خداوند بهترين گفتار را به صورت كتابى همگون فرستاد.

«متشابه» از ماده «شبه» به معناى مانند چيزى بودن است. وصف شدن يك چيز به متشابه، براى نشان دادن همانندى اجزاى آن‏است. بنابراين،وصف قرآن به «متشابه»، به لحاظ همانندى آيات آن است. همانندى ظاهرى قرآن به اين است كه بلاغت همه آيات آن در حدّ اعجاز است؛ همانندى معنوى در هماهنگى و انسجام آن است.

خداوند سبحان با عبارات گوناگون، قرآن را «حكيم» ناميده است؛[179] از جمله: «الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ» (يونس: 1)؛ اين است آيات كتاب استوار.

يكى از وجوه وصف قرآن به حكمت، محكم بودن و غيرقابل رخنه بودن آن است. قرآن حكيم است. سخن حكيم از اختلاف درونى به دور است؛ زيرا يكى از دو سخن ناهماهنگ و مخالف، غير حق و باطل است و باطل در كلام حكيم راه ندارد.[180]

3. هدايتگر بودن قرآن: در مبحث معرفت‏بخش بودن قرآن، گذشت كه هدف اين كتاب آسمانى هدايت مردم به راستى و درستى و كمال است. لازمه چنين هدفى اين است كه قرآن از هر اختلاف و ناهماهنگى به دور باشد؛ چراكه سخن ناهماهنگ و مخالف، نه تنها مردم را هدايت نمى‏كند، بلكه خود موجب گم‏راهى مردم مى‏شود. علّامه طباطبائى معتقد است: عنايت به اهداف قرآن، انسجام و هماهنگى ميان گزاره‏هاى آن را روشن مى‏سازد.[181]

4. روايات: از روايات نيز استفاده مى‏شود كه قرآن كريم هماهنگ و بدون اختلاف است. شخصى نزد اميرالمؤمنين على عليه‏السلام آمد و گفت: اگر در دين شما اختلاف و تناقض نبود بدان ايمان مى‏آوردم. حضرت فرمودند: در قرآن كريم تناقض وجود ندارد و به تمام مواردى‏كه‏اوگمان‏مى‏كردتعارض‏وتناقض‏است،پاسخ‏فرمود.[182]

نتيجه اينكه قرآن كريم هماهنگى درونى دارد و آيات آن مطالب يكديگر را نفى نمى‏كند. بنابراين، مى‏توان قرآن را به صورت موضوعى تفسير كرد و با جمع‏آورى آيات مربوط به يك مسئله، نظر قرآن را به دست آورد.

پنجم. استقلال معنايى فرازهاى قرآن

يكى ديگر از مبانى تفسير موضوعى، استقلال معنايى فرازهاى آيات است. مقصود اينكه فرازهاى قرآن جدا از معناى حاصل از پيوندهاى متنى و فرامتنى، معناى مستقل دارند. مراد از «پيوندهاى متنى» پيوندهايى است كه بخش‏هاى قرآنى با ديگر جمله‏هاى بخش‏هاى پيرامون دارد و مى‏تواند معناى آن را به سوى خاصى معطوف كند؛ مانند سياق كلى آيات و يا پيوند عام با خاص و مطلق با مقيّد. مراد از «پيوندهاى فرامتنى» فضاى معنايى حاكم بر نزول آيات و وابسته‏هاى بيرونى بخش‏هاى آيات است كه شامل اسباب نزول، مكان نزول، ويژگى‏هاى متكلّم و مخاطبان مى‏شود.[183]

مبنا بودن استقلال معنايى فرازهاى قرآن از آن‏روست كه در تفسير موضوعى، به رغم نگاه به آيات در سياق خود، لازم است در مواردى فرازها جدا از جايگاه خود بررسى شود. در صورتى اين امر ميسّر است كه فرازها جدا از پيوندهاى خود نيز معناى مستقلى داشته باشد؛ زيرا در غير اين صورت، قسمت‏هاى جدا شده معنايى نخواهد داشت تا بتوان از مجموع آنها نظر قرآن را به دست آورد. بنابراين، بدون استقلال معنايى فرازهاى قرآنى، در مواردى تفسير موضوعى ممكن نخواهد بود. علّامه طباطبائى نيز استقلال معنايى فرازهاى قرآن كريم را يكى از اصول كليدى فهم قرآن مى‏شمارد[184] و در عمل نيز با جمع‏آورى فرازهايى از آيات و كنار هم فهم كردن آنها براى استخراج نظر قرآن كريم، نشان داده است اين امر از مبانى تفسير موضوعى به شمار مى‏آيد.[185]

شواهد و دلايل اين نوع جملات‏قرآنى عبارت است از:

1. برخى اوصاف قرآن و استقلال معنايى فرازهاى آن: قرآن در وصف خود مى‏فرمايد: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَّثَانِيَ.» (زمر: 23) از وصف شدن قرآن كريم به «مثانى» در آيه شريفه استفاده مى‏شود كه قرآن كلامى است كه بر حسب شيوه خاصش، در عين پيوستگى، مقطع‏هاى مشخصى دارد كه خود به خود از يكديگر جدا مى‏شوند؛ مانند كاغذى كه تا خورده و داراى لايه‏هاى متعددى باشد.[186]

2. روايات مربوط به استقلال معنايى فرازهاى قرآن: از برخى روايات، استقلال معنايى فرازهاى قرآنى استنباط مى‏شود؛ از جمله امام باقر عليه‏السلاممى‏فرمايد: «... اِنّ الآية يكون اوّلها فى شى‏ءٍ و اوسطها فى شى‏ءٍ و آخرها فى شى‏ءٍ و هو كلام متصلٌ منصرفٌ على وجوهٍ»؛[187] اول آيه درباره يك مطلب، ميان آيه درباره مطلبى ديگر و پايانش درباره موضوعى ديگر است، و حال آنكه در مجموع، با يكديگر هماهنگ و پيوسته نيز هست.

عبارت «و هو كلام متصل» در اين روايت استقلال معنايى فرازها را نفى نمى‏كند. اين قسمت از روايت تنها دلالت دارد بر اينكه به رغم استقلال فرازها، مطالب آن پراكنده نيست.

علّامه طباطبائى براى نشان دادن استقلال فرازهاى قرآن كريم، رواياتى را ذكر مى‏كند كه به بخش‏هاى مستقل آيات استناد كرده‏اند؛[188] مثلاً، روايتى را نقل مى‏كند كه طبق آن، امام كاظم عليه‏السلام آيه «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (بقره: 115) را مستقل از آيات قبل در نظر گرفته و قضاى نمازى را كه به طرف قبله خوانده نشده، در صورت نبودن وقت، واجب نمى‏داند.[189] در روايت ديگرى امام باقر عليه‏السلام اين فراز آيه شريفه را مربوط به نمازهاى مستحبى دانسته‏اند.[190]

3. وجود اسباب نزول خاص براى فرازهاى قرآن: از جمله شواهد استقلال معنايى فرازهاى قرآن، وجود سبب يا شأن نزول خاص براى بعضى از بخش‏هاى آيات است. مرحوم علّامه معتقد است: در آيه سوم سوره «مائده»، فراز «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينا» جدا از بخش نخست و قسمت پايانى و درباره اكمال دين با ابلاغ ولايت حضرت على عليه‏السلام به مردم است كه بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل‏شده است.[191]

امام باقر عليه‏السلام درباره سبب نزول اين آيه مى‏فرمايد: آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» درباره نصب حضرت على عليه‏السلام به امامت توسط پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل‏شده است.[192]

باور علّامه طباطبائى به استقلال معنايى براى فرازهاى قرآن با اعتقاد وى به وجود هماهنگى ميان آيات[193] ناسازگار نيست؛ زيرا اولاً، چند جمله كه از يك لحاظ مستقل هستند، مى‏توانند از جهات ديگر هماهنگى داشته باشند. ثانيا، استقلال معنايى فرازهاى آيه‏ها، خود از انسجام آموزه‏هاى قرآنى حكايت مى‏كند؛ چراكه در آن، مطالب مربوط به يك مسئله در جاهاى گوناگون قرآن جمع‏آورى شده و نظريه قرآن كريم درباره آن مسئله استخراج مى‏شود. نتيجه اينكه فرازهاى قرآنى معناى مستقلى دارد. اين امر به عنوان يكى از مبانى نظريه‏پردازى قرآنى امكان جداسازى و جمع‏آورى آيات مربوط به يك موضوع و نظريه‏پردازى قرآنى را فراهم مى‏سازد.

ششم. ناظر بودن آيات نسبت به يكديگر

مبناى ديگر تفسير موضوعى اين است كه آيات قرآن افزون بر هماهنگى، ناظر بر يكديگر است؛ يعنى با اينكه اين آيات در فاصله‏هاى زمانى نازل شده، اما وقتى آنها را كنار يكديگر قرار دهيم، آنها را منظم و منسجم مى‏يابيم؛ گويا براى بيان همين موضوع يكباره و يكجا فرود آمده‏اند.[194] مبنا بودن انسجام آيات به اين دليل است كه نگاه نظام‏مند به مفاهيم قرآنى شرط اساسى نظريه‏پردازى قرآنى است.[195]

علّامه طباطبائى يادآور مى‏شود كه از شگفتى‏هاى قرآن اين است كه هرگاه يك آيه به گونه‏اى درست ضميمه آيه ديگرى شود، حقيقتى از حقايق را ارائه مى‏دهد و آن‏گاه آيه سوم آن حقيقت كشف شده را مورد تصديق و گواهى قرار مى‏دهد. اگر مفسّران اين راه را مى‏پيمودند، امروزه چشمه‏سارهاى زلال قرآن و گنجينه‏هاى عظيم آن بيش از گذشته در دسترس ما قرار مى‏گرفت. آيه «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفا كَثِيرا» (نساء: 82) به همين معنا اشاره دارد.[196]

دلايل و شواهدى بر اين ويژگى قرآن دلالت دارد. در ذيل، به اين دلايل اشاره مى‏شود:

1. قرآن و ناظر به هم بودن آيات: قرآن اوصافى براى خود مى‏شمارد كه بر هماهنگى ميان آيات آن دلالت دارد؛ مانند: «هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» (آل‏عمران: 7)؛ اوست كسى كه اين كتاب [قرآن ]را بر تو فروفرستاد. برخى از آن آيات محكم است. آنها اساس كتابند؛ و [برخى ]ديگر متشابهاتند.

«محكم» آيه‏اى است كه در دلالتش بر مراد خداوند، هيچ شكى نيست. واژه «امّ» به معناى اصل[197] و محل بازگشت[198] آمده و علت اينكه آيات محكم «امّ‏الكتاب» معرفى‏شده‏آن‏است‏كه‏اين‏دسته‏ازآيات«مرجع‏قرآن»هستند.[199]

«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَّثَانِيَ» (زمر: 23)؛ خدا زيباترين سخن را [به صورت ]كتابى همگون و بخش بخش فروفرستاد.

در باب معناى «مثانى» نظرات گوناگونى ارائه شده است.[200] علّامه طباطبائى بر اين باور است كه واژه «مثانى» جمع «مثنيه» از ماده «ثنى» به معناى مايل شدن و مايل كردن دو چيز، يا به هم نزديك كردن و به سوى يكديگر برگرداندن دو طرف يك چيز (تا كردن) است و چون آيات قرآن مجموعه هماهنگى را تشكيل مى‏دهد و با يكديگر پيوند دارد و بعضى از آنها بعضى ديگر را توضيح مى‏دهد، به «مثانى» موصوف شده است.[201]

2. روايات ناظر به هم بودن گزاره‏هاى قرآن: در روايت آمده است كه «كِتَابُ اللَّهِ... ينْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض وَ يشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض»؛[202] كتاب خدا... هر قسمتى از آن، از قسمت ديگر سخن مى‏گويد و برخى بر برخى ديگر گواهى مى‏دهد.

بر اساس اين روايت، قرآن مجموعه به هم پيوسته‏اى است كه برخى از آيات آن با آيات ديگر مرتبط و هم‏موضوع است، به گونه‏اى كه برخى از آنها از برخى ديگر سخن مى‏گويد و بر آن گواه است.

3. سيره عقلا و ناظر به هم بودن آيات: سيره عقلا نيز اين است كه در فهم سخن حكيم، از سخنان ديگر وى براى رفع اجمال و ابهام آن كمك مى‏گيرند، به ويژه اگر متنى باشد كه مانند قرآن كريم به علت نزول تدريجى، مطالب مربوط به يك موضوع را متفرّق و در زمان‏هاى متفاوت بيان مى‏كند.

بنابراين، آيات قرآن ناظر به هم است. گونه‏هاى آن عبارت است از: محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، مفهوم و مصداق، مجمل و مفصّل، مبهم و مبيّن، عموم و خصوص، مطلق و مقيّد، و حقيقت و مجاز.[203] توجه به اين ويژگى قرآن كريم و جمع‏آورى اين آيات ناظر به هم بررسى نظر قرآن كريم و تفسير موضوعى را ممكن مى‏سازد.

از آنچه گذشت به دست آمد كه تفسير موضوعى يعنى استخراج نظر قرآن كريم در مسائل مطرح در اين كتاب الهى ممكن است.

ب. مبانى مربوط به اعتبار تفسير موضوعى

پس از امكان تفسير موضوعى، بايد اعتبار آن را اثبات كرد. اين امر مبتنى بر روشن شدن برخى مبانى است:

اول. واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى

مراد از «واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى» آن است كه مفاد آنها صادق بوده و با واقع مطابقت دارد؛ يعنى گزاره‏هاى توصيفى آن به حق، از واقع خارجى خبر مى‏دهد؛ مانند خبر از هفت‏گانه بودن آسمان‏ها. همچنين اگر قرآن كريم در گزاره‏هاى انشايى خود، به انجام كارى فرمان مى‏دهد و يا از انجام كارى باز مى‏دارد، آن امور در سعادت انسان اثر مثبت يا منفى دارد. واقع‏نمايى گزاره‏هاى قرآنى ارتباط تنگاتنگى با امكان نظريه‏پردازى قرآنى دارد؛ زيرا نظريه بايد امرى واقعى را تبيين كند.

برخى گمان كرده‏اند در قرآن كريم، امور غيرواقعى راه يافته؛[204] ولى اين نظر درست نبوده و با آيات و روايات ناسازگار است.[205] علّامه طباطبائى همانند بيشتر عالمانى كه از تفسير موضوعى سخن گفته‏اند،[206] با عنايت به ادلّه و شواهد متعدد، قرآن را واقع‏نما مى‏داند و معتقد است: كتابى كه هدفش هدايت مردم به سعادت است، هرچه مى‏گويد بايد مطابق با واقع باشد.[207] ادلّه و شواهد واقع‏نمايى قرآن كريم عبارت است از:

1. برخى اوصاف الهى: با عنايت به هادى و صادق بودن خداوند و نيز هدف از آفرينش انسان و حكمت نزول قرآن كريم، هيچ امر غيرواقعى و كذب، حتى از باب مصلحت‏انديشى، در اين كتاب الهى نيامده است؛ زيرا وجود مطلب خلاف واقع در قرآن به گم‏راهى مردم مى‏انجامد و اين خلاف اهداف آفرينش انسان و رسالت انبياى الهى بوده و از ساحت قدس الهى به دور است. از اين‏رو، قرآن خود را فرود آمده از سوى خداى حكيم و به دور از هر باطلى مى‏خواند: «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»(فصلت: 42)؛ باطل به هيچ وجه و از هيچ سو به آن رو نمى‏آورد؛ فرو فرستاده‏اى از سوى خداوند فرزانه و ستوده است.

علّامه طباطبائى ضمن پاسخ به منكران واقع‏نمايى، تصريح دارد كه قرآن سخن خداست؛ سخنى كه ادعاى هدايتگرى انسان به سوى سعادت حقيقى دارد، بر محور حق به سوى‏حق‏هدايت مى‏كند و دور از غيرواقع است.[208]

2. برخى اوصاف قرآن: قرآن كريم براى خود برخى اوصاف را مى‏شمرد كه ناظر به واقع‏نمايى گزاره‏هاى آن است؛ مانند توصيف به «حق» و «صدق»:

ـ «يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ‏مُسْتَقِيمٍ»(احقاف: 30)؛ به سوى حق و به سوى راهى راست راهبرى مى‏كند.

ـ «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءهُ» (زمر: 32)؛ چه كسى ستم‏كارتر از آن است كه بر خدا دروغ بسته و چون (سخن) راست (قرآن) برايش آمد، آن را تكذيب مى‏كند.

«حق» مصدر و به معناى ثبوت است و در معناى وصفى «ثابت» نيز به كار مى‏رود.[209] «حق» به معناى كلام يا اعتقاد يا ادعاى مطابق با واقع بوده و مرادف با صدق نيز به كار مى‏رود. گفته شده است: اگر نظر به مطابقت كلام با واقع باشد، لغت «صدق» به كار مى‏رود، و اگر نظر به مطابقت واقع با كلام يا عقيده باشد لفظ «حق» استعمال مى‏شود.[210] از نگاه علّامه طباطبائى، توصيف قرآن به «حق» در آيه مزبور، به معناى مطابقت با واقع است.[211] وى از آيه نخست استفاده مى‏كند كه گزاره‏هاى قرآنى مطابق با واقع بوده و هيج باطلى در آن راه نيافته است.[212]

قرآن كريم خود را، جداكننده حق از باطل مى‏داند:

«إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» (طارق: 13)؛ در حقيقت قرآن گفتارى روشنگر است.

كتابى كه خود را جداكننده حق از باطل مى‏شمارد، بايد خالى از هر نوع امر غيرواقع و دروغ باشد و قرآن كريم چنين است.

علّامه طباطبائى اشاره دارد به اينكه قرآن كلامى است جداكننده حق از باطل. بنابراين، حتى اندكى غير حق و تسامح در آن راه نيافته است.[213]

قرآن كريم افزون بر اينكه خود را از هر كژى و باطل منزّه مى‏خواند، در مواردى نيز از اعتقادات غلط جاهلى انتقاد كرده است؛ مانند:«أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْما لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (مائده: 50)؛ آيا خواستار حكم جاهليت‏اند؟ و براى مردمى كه يقين دارند، داورى چه كسى بهتر از خداست؟

طبق بيان تفسير الميزان، از اين آيه برمى‏آيد كه قرآن هيچ امر باطلى را بيان نكرده است؛ مگر اينكه واضح‏البطلان بوده باشد و يا به بطلان آن اشاره نمايد.[214]

3. اعجاز قرآن در هماهنگى: چنان‏كه گذشت، قرآن كريم در هماهنگى درونى معجزه است؛ زيرا به‏رغم شمول آن نسبت به موضوعات گوناگون و نزول تدريجى، هيچ اختلافى در آن يافت نمى‏شود. هماهنگى درونى قرآن و نبود اختلاف ميان آيات آن، گواه بر واقع‏نمايى گزاره‏هاى اين كتاب آسمانى است؛ چراكه در صورتى قرآن خالى از اختلاف خواهد بود كه تمام آن حق و واقع باشد. اگر تمام يا بخشى از قرآن غير واقع بود، اختلاف در آن راه پيدا مى‏كرد؛ زيرا باطل و سخن كاذب با حق هماهنگ نيست.

علّامه طباطبائى در تفسير الميزان اشاره دارد كه بررسى قرآن گواه بر هماهنگى درونى آن است و هماهنگى درونى نشان از واقع‏نما بودن گزاره‏هاى قرآن است.[215]

نتيجه اينكه قرآن كريم واقع‏نما و مفادش صادق و مطابق با واقع است، و چون از يك‏سو، با براهين عقلى وحى الهى و معجزه خداوندى قرآن كريم اثبات شده[216] و از سوى ديگر، معارف آن عقلانى است و فهم واقع منحصر به تجربه نيست، گزاره‏هاى قرآن براى همگان معتبر بوده و نظريه حاصل از آن نيز براى همگان معتبر است.

دوم. جهانى‏بودن و جاودانگى

از جمله مبانى تفسير موضوعى، «جهانى‏بودن و جاودانگى قرآن» است. مراد از «جهانى و جاودانه بودن قرآن» اين است كه پيام آن، نه مخصوص يك گروه و منطقه‏اى خاص، بلكه هديه الهى براى تمام بشريت بوده و آمده است تا تمام انسان‏ها در هر مكان و زمانى را به راستى و درستى رهنمون باشد.

مبنا بودن اين ويژگى قرآن براى تفسير موضوعى و نظريه‏پردازى به آن دليل است كه اگر قرآن ويژه مردمان زمان نزول بود، نبايد از آن انتظار پاسخ‏گويى به نيازهاى امروزين انسان‏ها را مى‏داشتيم. در نتيجه، تلاش براى تفسير موضوعى براى استخراج نظريات قرآن كريم در مسائل گوناگون نسل حاضر و آينده، بيهوده مى‏شد.

افزون بر دلايل و شواهد مربوط به جهانى‏بودن قرآن و جاودانگى رسالت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عنوان ادلّه و شواهد باواسطه،[217]برخى‏شواهدودلايل‏بى‏واسطه‏نيزبرجهانى‏بودن و جاودانگى‏پيام‏قرآن‏كريم دلالت مى‏كند كه عبارت است از:

1. آيات:

الف. آياتى كه با صراحت، جهان‏شمولى و جاودانگى دعوت قرآن را بيان كرده و اختصاص آن را به مخاطبان عرب و يا هر قوم و گروه خاصى را نفى مى‏كند:

ـ «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ» (انعام: 90)؛ آن (قرآن) جز يادآورى براى جهانيان نيست.

ـ «وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ»(انعام: 19)؛ و اين قرآن به من وحى شده است تا با آن، شما و هر كه را (كه اين پيام) به او برسد، بيم دهم.

ب. آياتى كه قرآن را براى «جهانيان» و «تمام مردم» معرفى مى‏كند؛ مانند:

ـ «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ» (انعام: 90)؛ آن (قرآن) جز يادآورى براى جهانيان (چيز ديگرى) نيست.

ـ «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِّلنَّاسِ»(بقره: 185)؛ ماه رمضان كه در آن قرآن فروفرستاده شده كه رهنمودى براى مردم است.

ج. آياتى كه با تعبير «يا بنى آدم» و يا «يا ايّها الناس» تمام انسان‏ها را به راه راست و عمل به دستورات الهى دعوت مى‏كند، مانند:

ـ «يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ»(اعراف: 27)؛ اى فرزندان آدم، مبادا شيطان فريبتان دهد؛ چنان‏كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد.

ـ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (بقره: 21)؛ اى مردم، خداوندگارتان را بپرستيد كه شما و پيشينيان شما را آفريده است؛ باشد كه پرهيزگار شويد.

2. روايات: روايات متعددى بر جاودانگى قرآن كريم دلالت دارد.[218] براى نمونه، امام باقر عليه‏السلاممى‏فرمايد: «قرآن و آيات آن حيات جاودانه دارند و هيچ‏گاه فنا نمى‏پذيرند. پس اگر با نابود شدن اقوامى كه آيه درباره‏شان نازل شده آن آيات نيز از بين مى‏روند، بايد بگوييم به طور مسلّم قرآن نيز از بين مى‏رود، در صورتى كه قرآن همان‏گونه كه در حق گذشتگان جارى است در حق حاضران و آيندگان نيز جارى است.»[219]

تاريخ نشان مى‏دهد كه حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهافزون بر دعوت خويشاوندان و اهل مكّه، به اسلام، به سران كشورها و قبايل گوناگون نيز دعوت‏نامه[220] فرستادند و آنها هيچ‏گاه در جواب نمى‏گفتند كه تو فقط پيامبر قوم عرب هستى و دين تو مخصوص آنهاست.

علّامه طباطبائى با عنايت به اين شواهد در اين‏باره مى‏نويسد: قرآن براى هدايت جهانيان نازل شده است تا آنان را به ضروريات اعتقادى، اخلاقى و عملى راهنمايى كند، و معارف نظرى را كه بيان كرده، حقايقى است كه به حالت خاص‏وزمان مشخصى‏اختصاص‏ندارد و هر فضيلت يا رذيلتى را كه ياد كرده يا حكمى عملى را كه تشريع نموده، به فرد خاص و عصر معينى مقيّد نيست.[221]

بنابراين، دوران حقايق و مفاهيم قرآن محدود به يك زمان موقّت نيست و آيات و دستوراتش همواره تازه و جاودان است، تا آنجا كه مفهوم آياتى كه درباره گروه معيّنى نازل شده، عموميت دارد و همگان را در موارد مشابه و تا روز واپسين دربر مى‏گيرد. اين ويژگى قرآن كريم انديشمندان را وامى‏دارد تا براى پاسخ به مسائل امروزين انسان‏ها و حل مشكلات كنونى، دست نياز به سوى اين كتاب الهى دراز كنند. گرفتن پاسخ قرآن درباره همه مسائل و درمان آن براى دردهاى جديد تنها با تفسير موضوعى و نظريه‏پردازى ممكن است و اين به معناى اعتبار تفسير موضوعى است.

پاسخ به يك شبهه: ممكن است اشكال شود كه نظريه در صورتى اعتبار دارد كه همگانى باشد و از هر كسى بتوان آن را مطالبه و قبول كرد. در تفسير موضوعى و نظريه‏پردازى قرآنى در مقام گردآورى و داورى، صرفا به خود قرآن تمسّك مى‏شود و كاملاً نقلى است. در نتيجه، نظريات مستخرج براى ناباوران به قرآن معتبر نيست.

پاسخ اين است كه اولاً، بايد بين پذيرش عموم و اعتبار يك نظريه فرق گذاشت. نظريه تبيين واقع است و پذيرش چيز ديگرى است. اگر حاصل تفسير موضوعى بخشى از واقعيت را تبيين كند، نظريه خواهد بود، گرچه ممكن است برخى نپذيرند. نظريه‏اى را كه از طريق علم حاصل مى‏شود قابل پذيرش افرادى نيست كه روش علمى را قبول ندارند. ثانيا، با براهين عقلى اثبات شده كه قرآن كريم وحى الهى و معجزه خداوندى بوده[222] و معارف آن عقلانى است. بنابراين، گزاره‏هاى آن بايد براى همگان معتبر باشد.

از مباحث اين قسمت روشن شد كه تفسير موضوعى معتبر است و اگر با روش صحيح اين شيوه تفسير، نظر قرآن كريم در يك مسئله به دست آيد اعتبار دارد.

ج. جواز شرعى تفسير موضوعى قرآنى

پس از روشن شدن امكان و اعتبار تفسير موضوعى، اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا اين امر نزد شارع مقدّس جايز است يا نه؟ آيا شاهد و دليلى از آيات و روايات در اين‏باره داريم؟ مسئله جواز از اين‏رو مهم است كه بر فرض امكان و اعتبار، بدون جواز شرعى، نمى‏توان به نظريه‏پردازى دست زد.

1. معقول بودن نظريه‏پردازى و عدم نهى شارع

با عنايت به اينكه تفسير موضوعى امرى معقول و روشى عقلايى و پرفايده است، نبود نهى از سوى شارع، بر جواز آن كفايت مى‏كند. از پيشوايان معصوم عليهم‏السلام درباره تفسير موضوعى، يعنى استقصاى آيات مربوط به يك موضوع و تفسير جمعى آنها و استخراج نظريه قرآنى، هيچ نهيى به ما نرسيده است.

2. شاهد روايى بر جواز نظريه‏پردازى قرآنى

در روايات معصومان عليهم‏السلام شكل بسيطى از تفسير موضوعى يافت مى‏شود كه شاهد بر جواز اين شيوه تفسيرى است. براى نمونه، مربوط به كم‏ترين مدت باردارى از نظر قرآن اشاره مى‏كنيم. در روايت آمده است: زنى را كه فرزند شش ماهه به دنيا آورده بود، نزد خليفه دوم آوردند. وى تصميم گرفت او را به جرم كار ناشايست، سنگسار كند. اميرالمؤمنين على عليه‏السلام به او فرمود: اگر با تو به وسيله كتاب خدا مجادله كنم، بر تو پيروز مى‏شوم. خداوند ـ عزّ اسمه ـ مى‏فرمايد: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرا» (احقاف: 15) (باردارى و از شيرگرفتن كودك سى ماه است) و نيز مى‏فرمايد: «وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ» (بقره: 233) (و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شير مى‏دهند) پس وقتى زن دو سال تمام شير داد و باردارى و شير دادن كودك سى ماه است، مدت باردارى او شش ماه خواهد بود. عمر با مشاهده اين استدلال، زن را رها كرد.[223]

حضرت طبق اين نقل، با كنارهم گذاشتن آيات، ديدگاه قرآن كريم را درباره كمترين مدت حمل مادر نشان دادند.

پاسخ به دو شبهه:

1. مخالفت روايات با تفسير موضوعى: برخى از مخالفان نظريه‏پردازى قرآنى، آن را مصداق روايات مشهور «ضرب القرآن بعضه ببعض»[224] دانسته، معتقدند: اين روايات دليل بر عدم جواز شرعى نظريه‏پردازى قرآنى است.[225] اين روايت به شكل‏هاى گوناگون نقل شده است.[226] از جمله سيوطى در تفسيرش آورده است: پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از كنار گروهى گذشتند كه آيه‏اى را به آيه ديگر ارجاع مى‏دادند. ايشان در حالى كه از اين عمل آنان خشمناك بودند، فرمودند: به همين شيوه، امّت‏هاى پيش از شما گم‏راه شدند؛ به سبب اختلاف با يكديگر درباره پيامبران خود و به سبب آنكه بعضى آيات كتاب خدا را به بعضى ديگر زدند. به راستى، قرآن نازل نشده است تا بعضى از آن بعضى ديگر را تكذيب كند، بلكه آمده است تا برخى از آن برخى ديگر را تصديق كند... .»[227]

پاسخ اين است كه بر فرض چشم‏پوشى از برخى مشكلات سندى اين روايات، مانند وجود افراد ضعيف در سند برخى از آنها[228] و مجهول بودن برخى ديگر،[229] اين روايات به نظريه‏پردازى قرآنى مربوط نبوده و بر عدم جواز آن دلالت ندارد. محققان نيز معانى گوناگونى براى آن بيان كرده‏اند[230] كه هيچ‏يك مربوط به نهى از نظريه‏پردازى قرآنى و يا مذمّت آن نيست. «ضرب الشى‏ء بالشى‏ء» به معناى درهم آميختن آن است.[231] مفاد اين روايات و كفر شمردن «ضرب القرآن» در برخى از آنها،[232] نشان مى‏دهد مراد از «ضرب القرآن» نظريه‏پردازى قرآنى نيست. علّامه طباطبائى اين روايات را در مبحث تفسير به رأى بررسى كرده و معتقد است: اين روايات بهره‏گيرى از آيات ديگر در فهم قرآن را ـ كه در تفسير موضوعى انجام مى‏گيرد ـ نفى نمى‏كند؛ چراكه به تصديق بعضى از آيات با بعض ديگر اشاره دارد، بلكه مراد آنها ايجاد اختلاف و تضاد ميان آيات و تفاوت قايل نشدن بين گونه‏هاى آيات و به جاى همديگر گرفتن آنهاست؛ مانندمحكم‏شمردن‏آيه‏متشابه‏نتيجه‏اش‏تفسيربه‏رأى‏است.[233]

بنابراين، تفسير موضوعى نه تنها مصداق «ضرب‏القرآن» نيست، بلكه مخالف چيزى است اين روايات از آن نهى مى‏كنند؛ زيرا در اين شيوه، آيات قرآن، به ويژه آيات ناسخ با منسوخ و محكم با متشابه، و مطلق با مقيّد، و خاص با عام مورد توجه قرار مى‏گيرد و هماهنگ با هم تفسير مى‏شود.

2. از بين رفتن قرينه سياق در تفسير موضوعى: يكى از قراين فهم صحيح قرآن كريم توجه به «سياق» آيات است. اخذ به سياق بدان‏روست كه بين آيات تناسب واقعى وجود دارد و نظم و ترتيب آيات در سوره‏هاى قرآن موجود، توقيفى بوده و از سوى خداوند متعال است. در تفسير موضوعى، با جدا شدن كلمات و آيات از همديگر، ترابط آيات به هم مى ريزد و «سياق» از بين مى‏رود و معناى موردنظر خداوند به دست نمى‏آيد.[234] بنابراين، تفسير موضوعى روش مطلوب شارع براى فهم معانى آيات قرآن نيست.

پاسخ اين است كه اولاً، به رغم توقيفى بودن نظم كلمات در آيات و آيات در سوره‏ها، سياق در تمام آيات وجود ندارد؛ زيرا اخذ به سياق دو شرط دارد: يكى داشتن وحدت موضوعى و ديگرى با هم نازل شدن. يكى از اين دو شرط يا هر دو در برخى از آيات وجود ندارد. امام صادق عليه‏السلاممى‏فرمايد: «هيچ چيز به اندازه تفسير قرآن از عقل مردم دور نيست؛ زيرا اول آيه درباره چيزى است و آخرش درباره چيزى ديگر.»[235] و گذشت برخى از بخش‏هاى يك آيه، جداگانه نازل شده است. ثانيا، وجود سياق براى آيات قرآن كريم به اين معنا نيست كه جملات نمى‏تواند در عين ارتباط معنايى، استقلال داشته باشند؛ مثلاً، صغرا و كبراى يك استدلال، به‏رغم اينكه با هم مرتبطند و يك استدلال را تشكيل مى‏دهند، هر يك معناى مستقلى هم دارند. ثالثا، در تفسير موضوعى، هر آيه‏اى با مراعات تمام مبانى و قواعد تفسير موضوعى، در سياق و جايگاه اصلى خود تفسير مى‏شود.[236]

نتيجه اينكه تفسير موضوعى نه تنها از نظر شرع مردود نيست، بلكه جواز شرعى نيز دارد.

نتيجه ‏گيرى

از مباحث مطرح‏شده در اين مقاله، نتايج ذيل حاصل شد كه مورد تأكيد تفسير الميزان نيز هست:

1. براى پاسخ‏يابى درباره نيازها و مسائل انسانى، تفسير موضوعى و نظريه‏پردازى قرآنى ضرورت دارد.

2. در صورتى مى‏توان نظريه قرآن كريم را به درستى از طريق تفسير موضوعى به دست آورد كه مبانى آن دقيقا منقّح شده باشد.

3. قرآن كريم ويژگى‏هايى دارد كه تفسير موضوعى آن را ممكن ساخته است. اين ويژگى‏ها عبارت است از: الف. گستردگى قلمرو موضوعى آن در زمينه‏هاى گوناگون دانش انسانى؛ ب. ظرفيت زبانى قرآن براى بيان نظريه؛ ج. معرفت‏بخشى گزاره‏هاى قرآنى؛ د. هماهنگ و ناظر به هم بودن آيات؛ ه . استقلال معنايى فرازهاى قرآن.

4. از قرآن كريم در مسائل گوناگون، تفسير موضوعى نظريه‏هايى به دست مى‏آيد؛ زيرا قرآن واقع‏نما و جهانى و جاودانه است.

5. تفسير موضوعى جواز شرعى دارد و نمونه‏هايى از تفسير موضوعى به شكل بسيط در روايات ديده مى‏شود.

 

نویسنده: مصطفى كريمى

پی نوشت:

[116]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 7.

[117]ـ ر.ك: مصطفى كريمى، «ماهيت تفسير موضوعى»، قرآن‏شناخت، ش 6، ص 105ـ130.

[118]ـ ر.ك: سيد محمدباقر صدر، المدرسة القرآنية، ص 33، 35 و 36؛ محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 1، ص 201ـ202؛ عبداللّه جوادى آملى، زن در آيينه جلال و جمال، ص 49و50؛ مصطفى مسلم، مباحث فى التفسير الموضوعى، ص 16؛ محمود رجبى، «تفسير موضوعى قرآن از منظر استاد محمدتقى مصباح»، قرآن‏شناخت، ش 4، ص 113؛ سيدهدايت جليلى، روش‏شناسى تفاسير موضوعى، ص 143؛ احمدجمال العمرى، دراسات فى التفسير الموضوعى للقصص القرآن، ص 43.

[119]ـ ر.ك: سيد محمدباقر صدر، همان، ص 28ـ35.

[120]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، مقدّمه، ص 11.

[121]ـ ر.ك: سيد محمدباقر صدر، همان، ص 23ـ24.

[122]ـ احمدبن فارس، معجم مقاييس‏اللغة، ج 1، ص 302، ماده «بنى».

[123]ـ محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 3، ص 3777.

[124]ـ در مورد مبانى تفسير ر.ك: على‏اكبر بابايى، غلامعلى عزيزى‏كيا، و مجتبى روحانى‏راد روش‏شناسى تفسير قرآن كريم، زيرنظر محمود رجبى، ص 3؛ محمدكاظم شاكر، مبانى و روش تفسير، ص 40؛ سيدرضا مؤدب، مبانى تفسير، ص 24؛ فتح‏اللّه نجارزادگان، مبانى تفسير قرآن در ديدگاه فريقين، ص 5؛ محمد فاكر ميبدى، قواعدالتفسير لدى الشيعه و السنه، ص 37.

[125]ـ تفسير موضوعى فوايد ديگرى نيز دارد. از جمله: 1. تنها با تفسير موضوعى، اهداف مربوط به هدايت و انسان‏سازى قرآن برآورده مى‏شود؛ زيرا قرآن سخن خود در باب يك مسئله را، نه يكجا، بلكه در چندين جاى مختلف آورده است. 2. تفسير موضوعى با پاسخ به نيازهاى بشرى در افق‏هاى نو، زمينه آشكار شدن پويايى را فراهم مى‏سازد. 3. تنها در سايه تفسير موضوعى، معارف و پيام گسترده قرآن در زمينه‏هاى گوناگون قابل استخراج است. 4. با تفسير موضوعى و فهم آيات مربوط يك مسئله در كنار هم، علاوه بر رفع ناسازگارى اوليه آيات در باب برخى مسائل و رفع زمينه‏هاى برخى اختلافات، اعجاز قرآن در هماهنگى درونى آن ثابت مى‏شود.

[126]ـ ر. ك: محمدعلى هاشم‏زاده، «كتاب‏شناسى احكام قرآن»، پژوهش‏هاى قرآنى، ش 2، ص 165ـ184.

[127]ـ مانند: مفاهيم‏القرآن و منشور جاويد از جعفر سبحانى؛ التفسير الموضوعوعى للقرآن‏الكريم، از سميع عاطف الزين؛ تفسير موضوعى قرآن مجيد از عبداللّه جوادى آملى؛ معارف قرآن از محمدتقى مصباح؛ پيام قرآن از ناصر مكارم شيرازى.

[128]ـ مانند دائره‏المعارف قرآن از مركز فرهنگ و معارف قرآن وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامى؛ الموسوعة القرآنية، تصنيف ابراهيم الابيارى؛ دائره‏المعارف قرآن به سرويراستارى خانم جين دمين ميك اوليف.

[129]ـ در اين باب ر.ك: كتابشناسى جهانى قرآن كريم، ج 2، ص 595ـ611، در اين منبع به 349 كتاب اشاره شده است.

[130]ـ ر.ك: فخرالدين رازى، التفسير الكبير او مفاتيح‏الغيب، ج 2، ص 31ـ37؛ سيد قطب، فى ظلال‏القرآن، ج 3، ص 1620ـ1650.

[131]ـ مانند: سيد محمدباقر صدر، المدرسة القرانية؛ محمد بسام الشوكى، ابحاث فى الفسير الموضوعى؛ زياد خليل الدغامين، منهجيه‏البحث فى التفسيرالموضوعى للقرآن الكريم؛ سميع عاطف الزين، التفسير الموضوعوعى للقرآن‏الكريم؛ صلاح عبدالفتاح خالدى الاردن، التفسير الموضوعى بين النظريه و التطبيق؛ زاهربن عواض الالمعى، دراسات فى التفسير الموضوعى للقرآن‏الكريم؛ سليمان‏بن صالح القرعاوى، دراسات من التفسيرالموضوعى؛ حسين مرادى زنجانى و محمدعلى لسانى فشاركى، روش تحقيق موضوعى در قرآن كريم؛ مصطفى مسلم، مباحث فى تفسيرالموضوعى؛ عبدالستار فتح‏اللّه سعيد، المدخل الى التفسيرالموضوعى، و نيز، ر.ك: گروه كارورزى تفسير موضوعى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس‏سره، «منبع‏شناسى تفسير موضوعى قرآن»، معرفت، ش 96، ص 101ـ108.

[132]ـ مانند جهاد (ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 64ـ70)؛ بيمارى قلب (ر.ك: همان، ج 5، ص 377ـ379)؛ ابليس (همان، ج 8، ص 35)؛ شخصيت زن (ر.ك: همان، ج 2، ص 261ـ277). در اين‏باره ر.ك: محمدهادى معرفت، ويژگى‏هاى تفسير الميزان، در: شناخت‏نامه قرآن كريم، به اهتمام محمدجواد صاحبى، ص 485 و 487؛ خضير جعفر، التفسير القرآن بالقرآن عند العلّامة الطباطبائى، ص 100ـ123؛ محمدمهدى مسعودى، «بررسى‏هاى موضوعى و روايى در الميزان»، پژوهش‏هاى قرآنى، ش 9و10، ص 124ـ149.

[133]ـ ر.ك: مصطفى كريمى، جامعيت قرآن كريم؛ پژوهشى در قلمرو موضوعى قرآن، فصل‏هاى سوم تا هفتم؛ ص 87ـ243.

[134]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 59 و60؛ ج 2، ص 130؛ ج 5، ص 348؛ ج 7، ص 81 و 82؛ ج 12، ص 325؛ ج 13، ص 47؛ ج 18، ص 28 و 29؛ ر.ك: حميد آريان، «جامعيت قرآن در بيان مفسّر الميزان»، قرآن شناخت، ش 1.

[135]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 2، ص 130.

[136]ـ آيات انعام: 114؛ رعد: 31؛ اسراء: 9 نيز در اين‏باره مطرح است. ولى علّامه طباطبائى آنها را مربوط به قلمرو موضوعى قرآن نمى‏داند.

[137]ـ به رغم اين سخن، علّامه پس از بيان روايات، تصريح مى‏كند، آنچه گفتيم طبق دلالت لفظى است و اگر رواياتى كه قرآن را بيانگر همه چيز مى‏دانند، صحيح باشند، قرآن كريم با اشاره تمام امور را بيان كرده است. (ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 12، ص 323ـ325).

[138]ـ كسانى احتمال داده‏اند مراد سوره «يوسف» و داستان حضرت يوسف عليه‏السلام باشد. ر.ك: سلطان محمد گنابادى، بيان‏السعاده، ج 2، ص 375.

[139]ـ ر.ك: سوره هود، آيه 13 و به تصديق بودن قرآن در بيش از 16 آيه، اشاره شده است. از جمله، بقره: 41 و 89؛ احقاف: 12.

[140]ـ ر.ك: احمد ابن‏فارس، همان، ماده «فصل»؛ احمدبن محمد فيومى، المصباح‏المنير، ج 2، ص 148.

[141]ـ فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البيان، ج 5و6، ص 416.

[142]ـ محمدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، ج 6، ص 209.

[143]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 11، ص 280.

[144]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 7، ص 81و82.

[145]ـ احمد سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 2، ص 1215.

[146]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 7، ص 82.

[147]ـ براى معجزه الهى بودن قرآن ر. ك: عبدللّه دراز، النبأ العظيم، ص 20ـ32؛ محمدهادى معرفت، التمهيد، ج 4.

[148]ـ طور: 33و34.

[149]ـ هود: 13.

[150]ـ بقره: 23و24.

[151]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 59و60.

[152]ـ ر.ك: ابراهيم‏بن موسى شاطبى، المواقفات فى اصول‏الاحكام، الجزء الثانى، ص 53.

[153]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، ميزگرد زبان دين»، معرفت، ش 19، ص 16.

[154]ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 3، ص 264.

[155]ـ عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 332.

[156]ـ محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دين، ص 368.

[157]ـ ر.ك: محمدباقر سعيدى‏روشن، زبان قرآن و مسائل آن، ص 253ـ254؛ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 223ـ481.

[158]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، «ميزگرد زبان دين»، ص 16؛ محمدباقر سعيدى‏روشن، همان، ص 275ـ309.

[159]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 5، ص 381؛ ج 12، ص 16.

[160]ـ ر.ك: اميررضا اشرفى، طرحى نو در بررسى مبانى و قواعد تفسيرى علّامه طباطبائى، ص 162ـ165.

[161]ـ ر.ك: محمدتقى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 224.

[162]ـ ر.ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 284.

[163]ـ ر.ك: محمد مجتهدشبسترى، همان، ص 328.

[164]ـ ر.ك: محمدباقر سعيدى‏روشن، همان، ص 72ـ75 و 194ـ200.

[165]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، تحقيق احمدحسين شريفى، ص 58ـ61.

[166]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 7، ص 166.

[167]ـ ر.ك: ابونصر فارابى، انديشه‏هاى اهل مدينه فاضله، ترجمه جعفر سجادى، ص 351ـ353؛ ابن‏سينا، الشفاء: الالهيات، ص 441؛ شهاب‏الدين سهروردى، مجموعه مصنّفات، تصحيح و مقدّمه هنرى كربن، ج 1، ص 95و96؛ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، تصحيح سيد جلال‏الدين آشتيانى، ص 359و360؛ ملّامحسن فيض كاشانى، علم‏اليقين فى اصول‏الدين، ج 1، ص 33؛ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 2، ص 13؛ محمدتقى مصباح، راهنماشناسى، ص 27ـ36؛ جعفر سبحانى، الالهيات على هدى الكتاب والسنة والعقل، ص 47ـ49.

[168]ـ در اين‏باره ر.ك: محمود رجبى، «اهداف قرآن و شروط و موانع بهره‏مندى از آن»، معرفت، ش 24، ص 52ـ58؛ مصطفى كريمى، جامعيت قرآن كريم، فصل پنجم.

[169]ـ تكوير: 29.

[170]ـ نساء: 174.

[171]ـ بقره: 185.

[172]ـ نحل: 64.

[173]ـ نحل: 89.

[174]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 7، ص 166.

[175]ـ همان،ج 1، ص 59و60.

[176]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 5، ص 19و20.

[177]ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 63ـ65؛ ج 5، ص 19ـ21.

[178]ـ مانند آيات: نمل: 1؛ نساء: 174؛ زمر: 23؛ يوسف: 3؛ جاثيه: 20.

[179]ـ آل‏عمران: 58.

[180]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 16، ص 29.

[181]ـ همان، ج 1، ص 72ـ73.

[182]ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 90، ص 98ـ127.

[183]ـ در اين‏باره، ر.ك: محمد اسعدى، لايه‏ها و سايه‏هاى معنايى؛ درآمدى بر نظريه معناشناسى مستقل فرازهاى قرانى در پرتو روايات تفسيرى، ص 13 و 15.

[184]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 7، ص 278.

[185]ـ ر.ك: همان، ج 2، ص 64ـ70؛ ج 5، ص 377ـ379؛ ج 8، ص 35ـ44.

[186]ـ محمدتقى مصباح، قرآن‏شناسى، تحقيق محمود رجبى، درس اول.

[187]ـ محمدبن مسعود عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 11.

[188]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 260ـ261؛ ج 7، ص 278؛ ج 19، ص 204. براى آگاهى از نمونه‏هاى بيشتر ر.ك: محمد اسعدى، سايه‏ها و لايه‏هاى معنايى، ص 301ـ323.

[189]ـ محمدبن على صدوق، علل‏الشرائع، ج 2، ص 358و359، ح 1.

[190]ـ ابن‏شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 385.

[191]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، 5، ص 290ـ291؛ محمدبن يعقوب كلينى، اصول من الكافى، ج 1، ح 4؛ عبدالحسين امينى، الغدير، ج 2، ص 164ـ165.

[192]ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ح 4.

[193]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 1، ص 17.

[194]ـ محمدتقى مصباح، معارف قرآن، ج 1ـ3، ص 331.

[195]ـ سيد محمدباقر صدر، همان، ص 231.

[196]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 2، ص 341 و نيز، ر.ك: همان، ج 1، ص 73.

[197]ـ ر.ك: احمدبن محمد فيومى، همان، ص 23.

[198]ـ احمدبن فارس، همان، ج 1، ص 21.

[199]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 3، ص 21.

[200]ـ از جمله اينكه مثنّى به معناى مكرّر است و اطلاق آن به قرآن به جهت تكرار برخى آياتش و يا تلاوت مكرّر آن مى‏باشد. (ر.ك: محمود زمخشرى، الكشّاف، ج 4، ص 123؛ محمود آلوسى، روح‏المعانى، ج 13، ص 382؛ فضل‏بن حسن طبرسى، همان، ج 7ـ8، ص 772.)

[201]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 17، ص 256.

[202]ـ نهج‏البلاغه، خ 133.

[203]ـ ر.ك: على فتحى، «معيارشناسى پيوند معنايى آيات قرآن»، معرفت، ش 122، ص 45ـ65.

[204]ـ بهاءالدين خرمشاهى، «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن كريم»، بينات، سال دوم، ش 1، ص 95ـ97.

[205]ـ ر.ك: مصطفى كريمى، وحى‏شناسى، درس سيزدهم.

[206]ـ ر.ك: سيد محمدباقر صدر، همان، ص 30؛ صلاح عبدالفتاح الخالدى، همان، ج 1، ص 80.

[207]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 7، ص 166.

[208]ـ ر.ك: همان، ج 7، ص 165ـ167.

[209]ـ ر.ك: ابن‏منظور، لسان‏العرب؛ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، القاموس‏المحيط، ماده «حق».

[210]ـ ر.ك: نورالدين جزايرى، فروق اللغات فى التمييز بين مفاد الكلمات.

[211]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 19، ص 271ـ272.

[212]ـ همان، ج 3، ص 8؛ ج 7، ص 165ـ167.

[213]ـ همان، ج 7، ص 167.

[214]ـ همان، ج 2، ص 476.

[215]ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 31ـ37 و 72ـ73.

[216]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، قرآن‏شناسى، درس‏هاى هفتم تا چهاردهم.

[217]ـ اعراف: 158؛ انبياء: 107؛ توبه: 33؛ آل‏عمران: 85؛ فتح: 28.

[218]ـ ر.ك: نهج‏البلاغه، خ 18.

[219]ـ محمدبن مسعود عياشى، همان، ج 2، ص 203، ذيل آيه 7 سوره رعد.

[220]ـ نامه‏ها و دعوتنامه‏هاى حضرت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به سران كشورها و اقوام، در كتاب‏هايى به نام مكاتيب الرسول آورده شده است. از جمله كتاب مكاتيب الرسول، نوشته على احمدى ميانجى.

[221]ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 13، ص 42.

[222]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، قرآن‏شناسى، درس‏هاى هفتم تا چهاردهم.

[223]ـ ر.ك: محمدبن محمد نعمان مفيد، الارشاد فى معرفة حجج‏اللّه على العباد، ج 1، ص 206.

[224]ـ ر.ك: سيد محمدعلى ايازى، «نقد و بررسى ضرب قرآن»، علوم حديث، ش 41، ص 3ـ12؛ بهروز يداللّه‏پور، «روايات ضرب قرآن به قرآن در ترازوى نقد»، علوم حديث، ش 44، ص 65ـ70.

[225]ـ عبدالكريم بى‏آزار شيرازى، «نطق و تكلّم در قرآن»، مقالات و بررسى‏ها، دفتر، 47 و 48، ص 125.

[226]ـ ر.ك: محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 2، ص 633؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 3؛ اسماعيل‏بن كثير دمشقى، تفسير ابن‏كثير، ج 2، ص 10.

[227]ـ جلال‏الدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 1، ص 149.

[228]ـ مانند وجود على‏بن ابى‏حمزه و پسرش حسن‏بن على‏بن ابى‏حمزه در سند كه از سران «واقفيه» بوده‏اند ر.ك: سيدابوالقاسم خوئى، معجم رجال الاحاديث، ج 5، ص 14ـ19؛ ج 11، ص 215ـ223.

[229]ـ ر.ك: محمدباقر مجلسى، مرأه‏العقول، ج 12، ص 521.

[230]ـ ر.ك: ملّامحسن فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 70؛ محمدباقر مجلسى، مرأه‏العقول، ج 12، ص 521 و 522؛ عبداللّه جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 1، ص 99.

[231]ـ ر.ك: محمدبن يعقوب فيروزآبادى، همان، ص 100، ماده «ض‏رب»؛ و ابن منظور، همان، ص 536 ماده «ض‏رب».

[232]ـ ر.ك: محمدبن على صدوق، معانى‏الاخبار، ص 190.

[233]ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 3، ص 83 و 96.

[234]ـ ر.ك. سيد محمدباقر حكيم، «التفسير الموضوعى» رساله‏التغريب، ش 12، ص 46؛ سيد محمدباقر حجتى «گفت‏وگو»، پيام جاويدان، ش 4، ص 4. البته هر دو ايشان در ادامه بر مفيد بودن و ضرورت تفسير موضوعى به‏ويژه در زمان كنونى تأكيد دارند.

[235]ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل‏الشيعه، ج 27، ص 192.

[236]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، معارف قرآن، ج 1ـ3، ص 10.

منابع: 

معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 173 ـ ارديبهشت 1391