مبادى فهم قرآن

چكيده

در عصرى که پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آيات وحى را بر مردم زمان ومخاطبانش تلاوت مى کرد، تفهيم و تفهم ميان پيامبر و مردم، چنان آسان مى نمود که در بيش تر موارد، جز تلاوت آيات از سوى پيامبر و شنيدن آنها از سوى مردم، تلاش ديگرى جهت فهماندن و فهميدن رخ نمى داد. چه اين که قرآن به زبان عربى مبين نازل شده بود و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با (لسان قوم) سخن مى گفت و اگر آيات، شأن نزول يا قرائن زمانى و مکانى داشت، براى مخاطبان، معمولاً قابل درک و شناخت بود.

بلى! در چند زمينه به طور قطع، فهم قرآن و عمل به آن، نياز به توضيح و تبيين بيش ترى داشت. از آن جمله آيات الاحکام را مى توان ياد کرد که تفصيل آنها و يا دقايق و شرايط و شيوه اجراى آنه، يک سره به بيان وسيره پيامبر تکيه داشت؛ مانند شرايط، اجزاء وارکان نماز، مناسک حج، احکام جهاد و امر به معروف و چگونگى اجراى عقود و ايقاعات و يا اجراى حدود و تعزيرات و…
اين که گفته شد، زمينه هاى يادشده به طور قطع، وابسته به سيره گفتارى و رفتارى نبى اکرم(ص) است، ازآن روست که اگر چشم از بيان و فعل پيامبر فروبنديم، يا در اجراى احکام فرو مى مانيم و يا به شيوه هايى ناهمگن و متضاد خواهيم رسيد! علاوه براين موارد، زمينه هاى ديگرى هم وجود داشت که مخاطبان پيامبر و حتى همانان که اهل لغت بودند، براى فهم مراد وحى، نياز به راهنمايى و تفسير پيامبر پيدا مى کردند، چنانکه در تفسير آيه سوره بقره (حتّى يتبيّن لکم الخيط …) آمده است که شخصى به غلط نخ سفيد و سياه در دست گرفت، تا در سحرگاه بب يند چه زمان خواهد توانست که آن دو رنگ را از هم تميز دهد! با اين که آيه، اصولاً نظر به اين معنا نداشت.

به هرحال تا زمانى که پيامبر(ص) درميان مردم بود، هم به دلايل ياد شده وهم به دليل اين که سخن پيامبر، فصل الخطاب بود ونياز به تحليل و بررسى محتوايى و سندى نداشت، موضوع فهم قرآن به عنوان مسأله اى پيچيده و جدى احساس نمى شد. ولى پس از عصر رسالت، هرچه زمان گذشت ، وهرچه نسلها با مخاطبان عصر نزول فاصله بيش ترى پيدا کردند و زمينه ها و شرايط و نيازها و فرهنگها تفاوت يافت، موضوع فهم قرآن، پيچيدگى واهميت بيش ترى يافت.
بهترين گواه اين مدّع، پيدايش نحله هاى مختلف کلامى و روشها و برداشتهاى ناهمگون فقهى در قرون نخستين تاريخ اسلام است. و جالب اين که همه آنان به شکلى معتقدات و نظريه هاى خود را مستند به قرآن مى دانستند. اين همه سبب شد تا عالمان اسلامى و کاوشگران معارف قرآنى بدين واقعيت توجه کنند که فهم قرآن، نياز به مبادى ومبانى روشن و مشخص شده اى دارد، چه اين که بدون تبيين و شناخت اين مبادى ومبانى، نمى توان انتظار فهمى بايسته و سامان دار از قرآن داشت.
ازمطالعه روايات ومنابع علوم قرآنى قرون نخستين اسلامى به دست مى آيد که بيش ترين دغدغه آنها مربوط به شناخت ناسخ و منسوخ، محکم ومتشابه، عام وخاص، مطلق و مقيد، فهم غرائب القرآن، فرق تأويل و تفسير، شأن نزول، ترتيب و سياق آيات، تدوين قرآن، انواع قرائات و… بوده است.
بخشى ازاين مباحث، هنوز هم مجال تأمّل وکنکاش دارد، ولى برخى ديگر، ضرورت وحساسيّت خود را از دست داده و به جاى آنها پرسشهايى گام درميدان نهاده که در ادوار پيشين مطرح نبوده است.
به هرحال دراين نوشته، ما برخى از پرسشهايى را که هنوز نيازمند تحقيق و بررسى هستند به رشته تحرير درمى آوريم، بدان اميد که پژوهشگران قرآنى را راهى باشد در برابر، شايسته پيمودن و پژوهيدن.

 

چگونگى زبان قرآن و فهم آن

زبانشناسى متون دينى، از جمله مباحثى است که در عصر حاضر بخشى از مباحثات فرهنگى را به خود اختصاص داده است.
اين موضوع بدان شکل که اکنون مطرح است، سابقه زيادى در محافل اسلامى ندارد، هرچند در قالبى ديگر، مباحثى مرتبط با زبان قرآن وجود داشته است که بدان اشارتى خواهيم داشت. آنچه امروز در محافل فرهنگى با عنوان (هرمنوتيک) و زبان شناسى متون دينى مورد نقد و بررسى قرار مى گيرد، ريشه در نگرشهاى فلسفى و کلامى اى دارد که در غرب و نسبت به مفاهيم ومعارف دينى کليسايى شکل گرفته است.
چالشهاى عميقى که در غرب، نسبت به دين ـ از نوع کليسايى آن ـ در عصر انقلاب علمى صورت پذيرفت، و تلاشهايى که از يک سو براى ويران سازى کامل بنيان تفکر دينى و از سوى ديگر حفظ اعتقاد به ماوراء الطبيعه ـ از سوى گروهى ديگر ـ به رويارويى با هم برخاستند، به تکوّن م باحثى انجاميد که يکى ازآنها (بررسى ماهيت گزاره هاى دينى) است.
بايد توجه داشت که در بستر شکل گيرى اين مباحث، انگيزه ها و متن مورد داورى، انگيزه هاى ويژه و متن خاصى بوده است، ولى نظريه پردازان بدون توجه به اين انگيزه ها يا متنى خاص، مطالب خود را از منظرى عام و فراگير مطرح ساخته اند، به گونه اى که گويى دغدغه آنان، دلم شغولى همه متفکران در همه جوامع ودرهمه اديان است.
بديهى است که مباحث (زبان شناسى دين) در غرب، تنها در صدد طرح سؤال نيست، بلکه مى خواهد به اين پرسشها پاسخ دهد و دين را درجاى خود بنشاند و متون آسمانى را در قلمروى که مى بايد، منحصر سازد.
مباحث متافيزيکى و تعابير دينى رايج در غرب، و ناسازگارى آنها با عقل و علم، شالوده اين پرسشها و نگرشها را فراهم آورده است.
عمده ترين نظرياتى که در زبان شناسى غربى مطرح گرديد، عبارتند از:
1. نظريه (پوزيتيويستها) که معتقدند همه گزاره هاى متافيزيکى وازآن جمله گزاره هاى دينى، به دليل محسوس نبودن و تجربى نبودن، گزاره هايى مهمل و غيرقابل پذيرش هستند.
2. نظريه (تمثيلى بودن گزاره هاى دينى)
اين نظريه به منظور فرار از تعطيل و تجسيم درمورد خداوند و صفات او، زبان دين ر، زبان تمثيل دانسته است که واقعيتها را به فهم، نزديک مى سازد، نه اين که کنه حقيقت آنها را تبيين کند.
3. نظريه (نمادين بودن گزاره هاى دينى)
اين نظريه، همه يا بخشى از محمولهاى دينى را خالى از معناى عرفى دانسته و آنها را اشاراتى به واقعيتهايى فراتر از فهم غرب به شمار آورده است.
به هرحال کسانى که از ساير فرهنگها به مطالعه و فراگيرى مباحث فلسفى وکلامى غرب روى آوردند، همان پرسشها و نگرشها را درمحافل فرهنگى و دينى خود به بحث و مطالعه گرفتند و بدين گونه است که جامعه دينى ما نيز امروز، رويارو با اين پرسشها است:
1. آيا زبان قرآن، تمثيلى و نمادين است، يا تمامى آياتش درمعانى حقيقى به کار رفته است ويا اين که آميخته اى از حقيقت و مجاز وکنايه و استعاره مى باشد؟
2. قرآن، مجموعه اى از آيات و سوره ها است که از نظر کميت، محدود ومشخص است، ولى به تصريح، خود را (تبيان کل شىء) مى داند، نامحدود بودن مسايل زندگى ومعارف مورد نياز انسان از يک سو ومحدوديت دلالتهاى ظاهرى آيات از سوى ديگر، آيا اين نظريه را تقويت نمى کند که مف اهيم آيات قرآن، مفاهيمى نمادين و تمثيلى هستند ومحدود به معانى ظاهرى و حقيقى الفاظ نيستند؟
3. آنچه در روايات به عنوان ظاهر و باطن و يا تفسير و تأويل قرآن ياد شده است، چه ارتباطى با تبيين نوع زبان قرآن مى تواند داشته باشد؟
4. انسانها درهر عصرى مخاطبان قرآن هستند، درحالى که آنان نمى توانند با فهم عرفى خويش، از تمامى معارف قرآن بهره جويند و درک عميق تعاليم آن، تنها در توان انديشمندان وآگاهان شمرده شده است. آيا اين نشان نمى دهد که بيان قرآن، يک بيان علمى و ويژه است و دانشمندا ن در پرتو شناختهاى علمى و تجربى و فلسفى و روان شناختى وجامعه شناختى برتر، مى توانند فهم درست ترى از آيات وحى داشته باشند؟
برخى ازاين پرسشها پيشينه درمعارف اسلامى دارد، هرچند بدين عنوان و با اين تعابير ياد نشده باشند، چنانکه بحث ازآيات مربوط به ذات و صفات وافعال خداوند، پرشورترين گفت وگوهاى کلامى را در قرن اول هجرى پديد آورد.
در قرن دوم، شناسايى مثالهاى قرآن و در قرن چهارم، تحقيق در استعاره هاى کلام وحى مطرح گرديد و آثارى چون؛ (مجاز القرآن) ابن عبيد (م 120) (امثال القرآن) از اسکافى و (تلخيص البيان فى مجازات القرآن) از شريف رضى به رشته تحرير درآمد.
در روايتى از امام صادق(ع) يک چهارم قرآن، امثال و حکم دانسته شده و اسکافى 381 مورد از امثال قرآن را شناسايى کرده است و شريف رضى يافته هاى خود را در زمينه هاى استعاره اى قرآن را به 583 مورد رسانده است.
فخررازى زبان تمثيل را زبان مشترک کتب آسمانى دانسته است.
برخى محققان، قصه هاى قرآن را تمثيلهاى رمزى دانسته اند و گروهى تا آنجا پيش رفته اند که آيات مربوط به بهشت و دوزخ را نيز رمزى شمرده اند.1
يکى از مسائلى که در حوزه تفسير و فهم قرآن مطرح است، مسأله تعريف واژه ها ومفاهيم لغوى مفردات آيات است. نظريه اى که تاکنون در اين زمينه مطرح بوده، تکيه بر مفاهيم اوليه و موجود در زمان نزول قرآن است.
طرفداران اين نظريه معتقدند، ازآنجا که مخاطب مستقيم آيات، مردم عصر نزول بوده اند، بنابراين لغات و واژه هايى که در قرآن به کار رفته اند، بايد منطبق با ذهنيت و تصورات آنان تعريف شوند و نه براساس مفاهيمى که در بستر زمان پديده آمده و درگذشته وجود نداشته است. برخى ازاين هم فراتر رفته معتقدند که معارف قرآن، يعنى محتواى عقلى ومعرفتى آيات نيز، بايد هماهنگ با سطح فکرى مردم عصر نزول، فهم گردد، زيرا مخاطب بودن آنان، مستلزم آن است که درک و دريافت آنان معيار اصلى براى شناخت ديگران باشد.
آنچه در اين پرسش مقصود است، مفاهيم لغوى واژه هاست و نه محتواى معرفتى آيات. سؤال اين است که با توجه به جاودانگى قرآن که گستره خطاب آن را فراتر از يک عصر و نسل مى برد، وهمچنين با توجه به زندگى ومرگ زبانها ومفاهيم تصورى بشر، آيا ممکن است که به تاريخى نگرى در تفسير واژه هايى هميشه پايبند بود ومفاهيم لغوى را همواره درمقطع خاصى از تاريخ تبيين کرد؟
ترديدى نيست که ساز و کار ثبات مفاهيم و تغيير مصاديق، بخشى از تحولات زمان را پاسخ مى گويد، اما همه دگرگونيهاى زبان دراين جهت خلاصه نمى شود، بلکه تغيير اصل مفاهيم وحذف شدن برخى تصورات و پديد آمدن بعض ديگر، جنبه ديگرى از دگرديسيهاى کلى زبان و فرهنگ بشر است که با مکانيسم يادشده نمى توان بدان پاسخ گفت. از اين رو اگر قرآن با همه اين تغييرات و تحولات کلى زبان، همواره همساز با درک و دريافت زمان مورد تجديد نظر قرار گيرد، احتمالهاى قابل توجه و بررسى بيش تر است.
دراين که آيا توجه به تاريخى نگرى در فهم واژگان قرآن، در تاريخ قرآن پژوهى ديرينه داشته است يا خير؟ مى توان گفت:
از آغازحرکت تفسير تاکنون، چنين مى نمايد که تکيه بر مفاهيم اوليه لغات، سيره مستمره مفسران به شمار مى آمده است. استشهاد به اشعار جاهلى، اهتمام به کتابهاى لغوى مانند صحاح، مقاييس، مفردات و… که به مفاهيم قديم لغات توجه دارند، نمونه هايى از واقعيت ياد شده هس تند.
اگراين امر بدان معنى باشد که مفسران در گزينش بين نظريات، تاريخى نگرى را در تبيين لغات قرآن، آگاهانه پذيرفته و نظريه مقابل را ردّ کرده اند، مى توان گفت، پرسش يادشده پيشينه ديرين دارد و از زمان ابن عباس که در تفسير قرآن به اشعار جاهلى توجه نشان مى داده است تاکنون، قابل مطالعه و بررسى است.
وامّا اگر تکيه مفسران برمفاهيم نخستين، نه به عنوان يک نظريه در برابر نظريات ديگر، بلکه براساس يک تصور بدون بديل صورت مى گرفته است، چنانکه زماندار بودن تحول زبان و تأخير در مطرح ساختن آن مؤيّد اين نکته است، دراين صورت بحث و پرسش يادشده نمى تواند پيشينه چن دانى داشته باشد و تنهادر بستر چند دهه اخير که مسأله تحوّل زبان مورد توجه قرار گرفته، بايد بررسى گردد.2

 

تأثير شناخت فرهنگها درفهم قرآن

از ديرباز عالمان اسلامى به اين نکته ـ هرچند به اجمال ـ توجه داشته اند که مکتوبات هر عصر را مى بايست با معانى واژگان درهمان عصر مورد بررسى قرارداد، ونيز توجه داشته اند که گزاره هاى تاريخى، گاه در ارتباط با موضوع خاص زمانى و قراين حالى و مقامى و زمي نه هاى ايراد سخن يا صدور حکم، معنا پذير هستند. اما کم تر به اين نکته پرداخته اند که آيا علاوه بر معناى مفردات لغت و شأن ومقام صدور سخن و يا سياق وحال و هواى گفتار، آيا اصولاً فرهنگ عمومى اجتماعى و فکرى يک قوم نيز، از جمله شاخصهايى است که مى بايست در فهم يک اثر تاريخى ـ تدوين شده در زمان و مکانى خاص ـ ملاحظه شود.
اگر اين موضوع را درباره قرآن ـ به عنوان کتابى که درميان مردمان جزيرة العرب وبه زبان آنان پديد آمده است ـ مورد مطالعه قراردهيم وآن را در قالب پرسش مطرح سازيم، اين پرسشها رخ مى نمايند:
1. آيا علاوه بر معانى لغات و شأن نزول وسياق آيات، توجه به فرهنگ اجتماعى و حقوقى و اقتصادى و… در فهم قرآن مؤثر است يا خير؟
2. فرهنگ عربى در مقايسه با ديگر ابزار ومنابع تفسيرى از چه اهميت وجايگاهى برخورداراست؟
3. آيا فرهنگ عرب معيار است، يا اين که تنها آشنايى با فرهنگ محيط نزول قرآن درفهم قرآن نقش دارد؟ و در فرض دوم، آيا مراجعه به مشترکات کافى است، يا اين که توجه به ويژگيهاى فرهنگى بعضى تيره هاى عربى، نقش مهم ترى دارد، و در هر صورت آيا آشنايى در حد معمول کافى است يا ذوق و سليقه عربى هم لازم است؟
4. آيا شناخت فرهنگ محيط نزول قرآن، تنها نقش تفسيرى دارد يا اين که علاوه بر آن، فهم شرايط و شناخت زمينه ها و روشهاى اصلاحگرى و شناخت دقيق گروههاى درتعارض با مکتب وحى نيز، در پرتو معلوماتى ازاين دست، امکان پذير مى باشد؟
5. با توجه به اين که قرآن، فرهنگ زمان نزولش را همانند فرهنگ محيط نزولش به باد انتقاد گرفته است، آيا مطالعه فرهنگ تمام ملتهاى آن زمان در فهم قرآن، مفيد خواهد بود؟ وآيا مراجعه شخصى مانند ابن عباس به اهل کتاب مى تواند نظر به اين معنا داشته باشد.
اگر درجست وجوى يافتن پيشينه اى براى اين مباحث باشيم، چنانکه يادشد، برخى ازاين پرسشها در خصوص فرهنگ لغوى ويا بلاغى وادبى، مورد توجه عالمان پيشين بوده است.
روش دانشمندانى مانند فرّاء (م 207)، زجّاج (م 311)، جاحظ (م 255)، شريف رضى (م406) و راغب اصفهانى، دليل روشنى بر رويکرد مفسران در گذشته هاى دور به فرهنگ گويشى عرب مى باشد و تفسير طبرى، تفسير سيوطى و… ، نشان دهنده عنايت مفسران گذشته به نقش اسباب نزول و تاري خ در فهم قرآن هستند، همان گونه که هريک از مفسران يادشده، لزوم توجه به فرهنگ اجتماعى ـ اخلاقى و عقيدتى عرب را در مقدمه تفسيرهاى خويش يادآور شده اند.
زمخشرى درباره نقش معانى و بيان؛ ابن قيم، نسبت به کاربرد (نحو) درتفسير؛ شاطبى وابن خلدون در زمينه نقش لغت و بلاغت عرب در فهم قرآن، سخن گفته اند.
درمحافل تفسيرى قرن اخير، توجه به نقش فرهنگ درتفسير، جلوه آشکارترى دارد و دانشمندانى چون عبده، رشيدرض، محمد البهى، امين الخولى و بنت الشاطى، با جديت بيش ترى اين مطلب را مورد توجه قرار داده اند و امين الخولى و پيروانش به اين نتيجه رسيده اند که بدون آشنايى عميق با فرهنگ عرب و ساير ملتهاى عصر نزول، فهم قرآن ميسر نيست.3

 

نقش (سياق) درفهم قرآن

از جمله مبادى ومبانى فهم قرآن، اين است که همه عوامل مؤثر در بهره گيرى ازآن مورد شناسايى کلى قرار گيرند، تا درمرحله فهم و استنباط به کار گرفته شوند. (سياق) مى تواند در شمار آن عوامل به حساب آيد.
منظور از (سياق) به طور اجمال روشن است وآن عبارت است از زمينه هاى پيشين و پسين يک جمله يا يک آيه که مى توانند ما را در فهم بهتر منظور گوينده يارى دهد، ويا در صورتى که عبارت ابهام دارد، با آن زمينه ها بتوان رفع ابهام کرد و معناى محصَّلى براى آيه درنظر گرفت ويا هرگاه آيه اى سازگار با معانى ومصاديق مختلف باشد، با درنظرگرفتن جهت وحال و هواى کلى سخن وآيات قبل و بعد، بتوان مضمون جمله را از ترديد بيرون آورد وازميان چند معنى يکى را ترجيح داد.
خوشبختانه رويکرد به (سياق) درکاوشهاى تفسيرى قرآن پژوهان، از ديرباز به گونه اى گسترده درجاى جاى تفاسير به چشم مى خورد، وبرخلاف برخى عناصر مؤثر درفهم قرآن که به صورت شفّاف نمى توان آنها را در نوشته هاى پيشينيان اصحاب تفسير پى گرفت، اين موضوع از شفافيت نسبى برخوردار است.
با اين حال هنوز پرسشهايى در باره آن مى تواند مطرح باشد، از جمله اين که:
1. بهره ورى از سياق، تنها به معناى بهره گيرى از پيام قبل و بعد و مضمون خود آيه است، يا شامل زمينه، شرايط و اسباب نزول نيز مى شود؟
2. قبل و بعد آيه تا کجا امتداد دارد و حوزه (سياق) را چگونه بايد مرزبندى کرد. آيا معيار، گسستگى ظاهرى آيات است، يا عناوينى چون سوره ويا اشتراک موضوعى نيز، مى تواند ملاک باشد و يا اين که پيوستگى مجموعه اى ازآيات به هنگام نزول، دليل ارتباط معنوى آنان است و مى تواند ما را در فهم سياق يارى دهد؟
3. مقصود از سياق عام چيست که به تازگى از سوى برخى، رعايت آن، براى فهم دقيق تر مراد الهى توصيه شده است؟ آيا منظور، توجه به همه آياتى است که مى توانند ناظر به هم باشند، از قبيل عام وخاص، مطلق ومقيد، مجمل و مبين ـ که به طور معمول کنار يکديگر نيز نيستند و پي وستگى ظاهرى ندارند ـ يا مقصود، شناسايى آياتى است که درمجموع مى توانند يک موضوع يا يک ديدگاه قرآنى را ترسيم کنند. ويا اين که اصولاً منظور از سياق عام، اين است که تمام آيات قرآن ناظر به يکديگرند و با توجه به روح کلى فرهنگ قرآنى بايد به تفسير يک آيه پرداخت، واين چيزى است که صفت (مثانى) ممکن است بدان اشارت داشته باشد؟
4. آيا سياق، فقط درفهم جمله وآيه به کار مى آيد، يا حتى در فهم واژگان نيز مى توان ازآن بهره جست؟
بيرون ازحوزه تحقيقات قرآنى، عنوان سياق به صورت زنده و شفاف به چشم نمى آيد، ولى گويا در مباحث (هرمنوتيک) عباراتى وجود دارد که مى تواند ناظر بدين معنا باشد، همانند: (براى درک و تفسير يک مکتب، بايسته مى نمايد که نخست از درون آن مکتب به مفاهيم آن بنگريم، آن گاه اجزاء و ابعاد آن مکتب را در پرتو ويژگيها وخصلتهاى کلى آن بررسى کنيم.) اين نظريه با (سياق عام) سازگارى دارد.4

 

نقش فطرت در فهم قرآن

تاريخ تفسير، حکايتگر اين واقعيت است که فهم قرآن، جداى از زاويه هاى گوناگون ادبى، اجتماعى و ديگر زاويه ها که ناظر به جنبه هاى لفظى و محتواى قرآن هستند، مى تواند از منابع ومبانى معرفتى بسيارى مايه گيرد که با قطع نظر ازميزان اصالت واعتبار و حدود کارب رد آنه، هريک، درجه خاص و درک ويژه اى از قرآن را پديد مى آورند.
پيدايش شيوه هاى تفسير قرآن با قرآن، قرآن با سنت، قرآن با عقل، قرآن با علم و… درحقيقت معلول همين فراوانى منابع ومبانى اى است که هر مفسرى به تناسب ميزان تکيه بر يکى از آنه، سبک جديد و رنگ تازه اى از معرفت نسبت به قرآن را ارائه کرده است.
از سوى ديگر، فطرت، در برخى منابع دينى، خود به عنوان يک زمينه وعامل معرفتى معرفى شده است.
مفسران درجاى جاى تفسيرهاى خود به هدايت فطرى، حقايق فطرى و عناوين ديگرى ازاين دست، استناد کرده اند.
پرسشى که در اينجا مطرح مى باشد، اين است:
آيا فطرت مى تواند چونان منبعى از منابع فهم قرآن به حساب آيد و در رديف ساير منابع ياد شود، يا فهم فطرى تنها وسيله اى است براى تأييد و تصديق منابع ديگر وخود، نقش مستقل در فهم قرآن ندارد؟
ديگر آن که اگر فطرت به عنوان يک منبع مستقل پذيرفته شود، وجوه افتراق واشتراک آن با کانونهاى معرفتى ديگر چيست و گستره کاربرد آن وميزان اعتبار آن چه اندازه است؟
بحث ادراکات فطرى و تقسيم علوم به پيش از تجربه و پس از تجربه، موضوع سابقه دارى است که از زمان افلاطون و نظريه معروف وى در باب ادراکات، گام در ميدان مباحث نظرى گذاشته است و در فلسفه اسلامى وهمچنين فلسفه غرب نيز مطرح بوده است.
از سوى ديگر، بحث فطرت در پى آيات قرآن در تفاسير اسلامى نيز پيشينه اى دور و درازدارد؛ آياتى همچون (فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها)، (فألهمها فجورها و تقواها) و آيات ديگرى از اين گونه، زمينه طرح گرايشها و ادراکهاى فطرى را فراهم کرده ومفسران، کم وبيش درب اره آن بحث کرده اند.
استشهاد و استناد مفسران به فطريات در استدلالهاى قرآنى، فراوان ديده مى شود، امّا با اين همه، نقش فطرت و ادراکات فطرى در فهم قرآن، موضوعى است که با اين عنوان در تفاسير و کتابهاى ديگر مربوط به فطرت و قرآن به چشم نمى خورد، يا دست کم ما بدان دست نيافته ايم. ت نها مسأله اى که مى توان ازآن ياد کرد، بحث تزکيه و تقوا و تأثير آن در صفاى قلب و درک حقايق است که البته هميشه مطرح بوده وهم اکنون نيز هست. اگر فطرت را منبعى جدا از عقل و قلب ندانيم و تعبير ديگرى ازيکى از آن دو تلقى کنيم، بحث، پيشينه دورى پيدا مى کند و سرآ غاز آن را بايد در نخستين تفسيرهاى قرآن جست وجو کرد واگر آن را واقعيتى جدا از عقل و قلب بدانيم، بحث تئوريک نقش فطرت در فهم قرآن، سابقه چندانى نخواهد داشت. در آن صورت، بايستى از لابه لاى آيات و بحثهاى تفسيرى به بازيابى و بررسى آن پرداخت.5

 

تأثير عمل در ادراک مفاهيم وحى

برخى مفسران براين باورند که راه درست تفسير و فهم قرآن، نه تحليل مجرد و ذهنى آيات، بلکه قرار گرفتن در جريان عينى واقعيتهااست. اينان معتقدند، ازآنجا که نزول وحى، همواره پا به پاى حوادث صورت مى گرفته وهميشه به جريانها و پديده هاى عينى نظر داشته است، براى فهم محتواى آن نيز بايد در متن حوادث و رويدادها حضور داشت و با همه وجود آن را لمس و تجربه کرد تا ژرفا و درستى آن آشکار گردد و بدون درگير شدن با امور زندگى فردى واجتماعى نمى توان به مقاصد حقيقى آيات پى برد.
اين ديدگاه اگر چه بيش تر در زمينه آيات اجتماعى و امور مربوط به ابعاد زندگى جمعى مانند روابط، جنگ و صلح، نظام اقتصادى و سياسى، نهاد خانواده و… مطرح مى شود، اما منحصر به آن نيست، بلکه آيات اخلاقى و اعتقادى را نيز در بر مى گيرد، زيرا پديده هاى اخلاقى و باور هاى قلبى نيز از نظر درستى و نادرستى و حدود تأثيرشان قابل تجربه هستند ومى توان از راه تحقق عملى به ماهيت و ابعاد آنها پى برد.

بنابراين اگر نظريه يادشده درست باشد، هم عمل فردى وهم عمل اجتماعى هر دو قابل مطالعه و بررسى هستند. و اصولاً بايد ديد که اصل درستى اين نظريه بويژه با کليتى که ادّعا شده چگونه است، آيا بدون درگير شدن عملى با واقعيتهاى انعکاس يافته درآيات، به هيچ روى نمى توا ن به فهم درست آيات نائل آمد يا اين که دريافت محتواى وحى از راه انديشه محض و استدلال، ميسر است و تجربه و عمل، معرفت به دست آمده را به مرحله عميق تر منتقل مى کند، نه آن که بدون تجربه نتوان به فهم مطالب دست يافت.
توجه به نقش عمل در فهم قرآن به قرآن پژوهى هاى قرن 14 و زمانى باز مى گردد که گرايش اجتماعى و تربيتى در تفسير به وجود آمد، آن هم نه به صورت يک سؤال، بلکه به عنوان يک نظريه. اما به صورت محدودتر و در بعد فردى آن، مى توان گفت از پيشينه دورترى برخورداراست. ازآ غاز حرکت تفسير در ميان مسلمانان، اين مسأله که اصلاح و تربيت دينى به مثابه تجربه عملى حقايق وحى، تأثيرى در فهم و شناخت آيات دارد، امر پذيرفته شده اى بوده است. نخستين عامل آن هم خود آيات قرآن است که بر عناصرى چون تقو، تعبّد، استقامت در دين، عمل صالح و… در هدايت پذيرى به صورت کلى و درهدايت به سوى حقايق قرآنى بويژه تکيه کرده است. ازجمله مى توان به موارد ذيل نظر افکند:
(واتقوا اللّه ويعلّمکم اللّه) بقره/ 282
تقواى الهى داشته باشيد ـ زيرا تقوا آثار متعددى دارد از جمله اين که ـ خداوند شما را تعليم مى دهد و آگاهيهاى جديد مى بخشد.
(واعبد ربّک حتى يأتيک اليقين) حجر/ 99
پروردگارت را پرستش کن تا يقين به سراغ توآيد (به مراتب عالى معرفت دست يابى).
اين تفسير بنابر آن احتمال است که منظور از يقين، معرفت برتر باشد ونه مرگ که مايه يقين است.
(رسولاً يتلوا عليکم آيات اللّه مبيّنات ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور) طلاق /11
پيامبرى را فرستاديم که آيات روشن الهى را بر شما تلاوت کند، تا اهل ايمان و عمل صالح را از ظلمتها به سوى نور رهنمون سازد.
دراين آيه راهيابى از ظلمت به سوى نور در پرتو آموزه هاى پيامبران، بسته به ايمان و عمل شايسته دانسته شده است. گويى تا عمل نباشد، نمى توان از ظلمت گريخت و به نور رسيد.
نقش عمل در فهم قرآن که در واقع صورت کلى و تجريد شده همين تجربه هاى فردى واجتماعى در زمينه هاى گوناگون است، مى تواند در بستر آيات و تفسيرهاى پيرامون آنها مورد مطالعه قرار گيرد و نفى و اثبات آن به عنوان يک نظريه درگرو تحليل دلايل و شواهدى است که معتقدان به آن ارائه کرده اند.
در روايات نيز به گونه اى روشن، تأثير عمل در ادراک معارف دينى و يا به طور عام، نقش عمل و تجربه درکشف فضاهاى جديد علمى، تبيين شده است.
پيامبر(ص) فرمود:
(من عمل بما علم، ورّثه اللّه علم ما لم يعلم.) (بحار،40/128)
کسى که به اندوخته هاى علمى خود عمل نمايد، خداوند، دانشهايى را که تا آن زمان، بدانها دسترسى نداشته، به او عطا خواهد کرد.6

 

ظاهرگرايى در فهم قرآن

ظاهرگرايى به معناى جمود بر ظاهر و تعبد برمعناى لغوى و ابتدايى واژه هاى نصوص و آيات، نمودهاى متعددى در تفکر مسلمانان داشته است. به عنوان نمونه در زمينه کلام ومسائل کلامى، عقيده به رؤيت خد، عقيده به جهت داشتن و داراى اعضا بودن خد، اعتقاد به سرزدن معصيت از پيامبران، عقيده به شرک بودن توسل و درخواست شفاعت و… که در نحله هاى مختلف کلامى از اشاعره گرفته تا اهل حديث، جهميه، مشبهه، مجسمه و… وجود داشته و دارد، از اين جمله است. همچنين تکيه بر ظاهر آيات و عدم تعمّق و تفقه درآن در مکتبهايى مانند ظاهريه و حن ابله، جلوه هايى از ظاهرگرايى و قشريگرى در فهم متون دينى به صورت کلى و قرآن بگونه اخص است.
با توجه به پيامدهاى ناگوار اين گونه تفکر که علاوه بر ايجاد تصورات و باورهاى نادرست نسبت به موضوعات گوناگون، گاه تعطيل و توقف فهم قرآن را نيز در پى دارد، جست وجو از ريشه ها و زمينه هاى پيدايش آن، بايسته مى نمايد، زيرا اين موضوع که پيدايش جريان ظاهرگرايى، ريشه در امورى گذرا و تاريخى از قبيل عدم رشد فکرى مسلمانان يا واکنش در برابر حرکت افراطى عقل گرايى معتزليان داشته است، يا برخاسته از عوامل پايدار وماندگارى همچون خطاپذيرى عقل، برترى فرايافتهاى دينى بر معرفتهاى عقلى يا شهودى و جز آن است، به نظر مى رسد تاکن ون به صورت جامع مورد بررسى و کاوش قرار نگرفته است.
البته اين موضوع خود به پرسشهاى ديگرى نيز انشعاب مى يابد و مربوط مى شود، مانند:
1. منظور از ظاهرگرايى چيست و تعبير ظاهر در برابر چه واژه يا مفهومى قراردارد.
2. فرقه ها و نحله هاى ظاهرگرا در جهان اسلام، کدام بوده اند و تمايز آنها با يکديگر در فهم قرآن، چه بوده است؟
3. آيا مى توان ميان همه فرقه هاى ظاهرگر، خصلت، انگيزه و بستر مشترکى را جست وجو کرد؟
4. ظاهرگرايى تا چه اندازه به خصلتهاى روانى و علمى فرد، و تا چه ميزان به آموزه ها و باورهاى دينى مربوط مى شود؟
5. آيا ظاهرگرايى تنها در معارف اعتقادى و فقهى ديده شده، يا در زمينه هاى اجتماعى و سياسى هم نمود داشته است؟
6. منتقدان ظاهرگرايى در تاريخ اسلام چه کسانى بوده اند و با نفى ظاهرگرايى چه راهى را جايگزين کرده اند؟
7. آثار علمى، عملى، اجتماعى و فرهنگى ظاهرگرايى درميان ملتها و مسلمانان چه بوده است؟
8. آيا در عصر نزول قرآن و حضور شخص پيامبر درميان مسلمانان، رگه هاى ظاهرگرايى قابل رديابى است؟
9. نمونه هاى ظاهرگرايى در فهم قرآن چيست و مرز ميان استفاده درست از ظاهرآيات و استفاده نادرست کدام است؟
پژوهش تاريخى نشان مى دهد که ظاهرگرايى پديده اى است که پيشينه تاريخى درازى دارد. نمودهاى عينى و چشمگير آن در دوره تابعان ديده مى شود، ولى به نظر مى رسد در زمان صحابه نيز اين گرايش به صورت محدود وجود داشته است، چنانکه برخى رفتارهاى عمر در اجراى حدود، نمونه اين واقعيت است.
دردوره تابعان که آغاز پيدايش مکتبهاى گوناگون فقهى وکلامى است، گرايش به ظاهر و تجمّد بر لايه آغازين کتاب و سنت اوج بيش ترى مى يابد و سپس در دوره هاى بعدى بويژه در حوزه کلامى امتداد مى يابد.
دو نکته دراين زمينه قابل توجه است:
نخست اين که ظاهر گرايى در مکتب فقهى و کلامى اهل سنت، حضور و سابقه بيش ترى دارد تا مکتب اهل بيت، زيرا در زمان ائمه(علیهم السلام)، اصحاب، بيش تر در فهم قرآن به خود آنان مراجعه مى کردند و ائمه نيز مفاهيم را به صورت تحليلى ارائه مى داشتند و چنانچه نمودهايى از ظاهرگرايى بويژه در زمينه روايات در برخى کلمات پيروان اين مکتب به چشم مى خورد، پس از دوران ائمه پديد آمده است.
نکته ديگر اين که اگر سرآغـاز گرايش به ظاهر کتاب و سنت را بتوان در زمان صحابه دانست، عوامل و ريشه هاى اين حرکت، چيزى فراتر از واکنش در برابر عقل گرايى افراطى معتزليان بايد باشد، زيرا چنين واکنشهايى مربوط به دوره پس از صحابه است.7
سطحها و لايه هاى فهم قرآن
بررسى تفاسير موجود نشان مى دهد که تلاش براى فهم قرآن، ازمبانى ومنابع متعدد معرفتى مايه گرفته است. برخى کوشيده اند ازخود قرآن در کشف مفاهيم ومعارف آن بهره گيرند و بعضى ديگر سنت را ابزار مناسب در تفسير قرآن دانسته اند، عده اى بر پايه عقل و شناختهاى عقلانى به درک و دريافت محتواى وحى پرداخته اند و بعضى نيز بر پايه عرفان و درک شهودى در اين راه همت گماشته اند و سرانجام، کسانى با علم و کشفيات علمى به سراغ فهم آيات رفته اند.
بدون شک چنانکه مقايسه تفاسير نيز نشان مى دهد، هريک از اين تلاشه، معرفتهاى به نسبت گونه گونى را به دست داده اند.
اکنون با قطع نظر از اعتبار هريک ازمنابع يادشده، اين پرسش را مى توان مطرح کرد که آيا معرفتهاى بدست آمده از منابع متعدد، سطحهاى گوناگون محتواى وحى را برملا مى کند، به گونه اى که ازنظر عمق و ژرفا ترتيب خاصى بين آنها وجود دارد و در نتيجه همه با هم قابل جمع ا ند. يا اين که درکهاى متفاوت، هريک به تنهايى حکايت گر واقعيتهايى هستند که سرانجام در عرض هم و گاه ناسازگار با هم مى توانند باشند، که دراين صورت، اولاً مسأله حقانيت و اصالت هريک، و ثانياً عوامل پيدايش تعارض و ناسازگارى آنها بايکديگر با توجه به يک واقعيت دا شتن و واقع نمايى منابع يادشده، وثالثاً تشخيص برداشت درست از نادرست، مطرح مى شود که برچه پايه اى مى توان از فهمهاى گوناگون، يکى را گزينش کرد.
به هرحال سنجش و ارزيابى فهمهاى برگرفته ازمنابع متعدد و متفاوت وشناخت رابطه آنها با يکديگر، زمينه اى است که به رغم اهميت آن در شکل گيرى حرکت آينده تفسير، تاکنون تلاشى مستقيم درآن صورت نگرفته است.
اصل اين موضوع به صورت جداگانه در تاريخ تفسير، عنوان نشده است، امّا نقض و ابرامهايى که مفسران هر سبک، نسبت به سبکهاى ديگر دارند واين امر البته از آغاز پيدايش سبکها وجود داشته است، مى تواند پيشينه طرح سؤال را تا حدودى نشان دهد. چه اين که اثبات اعتبار يک مب نا و نفى ديگر مبانى که به طور معمول، هر مفسرى در مقدمه تفسيرش بدان مى پردازد، اين مسأله را که فهم برگرفته از مبانى گوناگون تا چه اندازه سازگار يا ناسازگار با يکديگرند، به خوبى روشن مى سازد.
بنابراين اگر زمينه هاى سؤال را مورد بررسى قرار دهيم، بايد از ديدگاههاى مفسران نسبت به سبک انتخاب شده و سبکهاى ديگر، آغاز کرد واين موضوع از سرآغاز پيدايش تفسير قابل مطالعه است.
پرسشهايى که دراين زمينه شکل مى گيرند، عبارتند از:
1. عوامل پيدايش تفسيرها و فهمهاى مختلف ازقرآن چيست؟
2. پيشفرضها و پيشفهمها و ديدگاه قرآن پژوهان تا چه اندازه بر فهم آنان از قرآن مؤثر است؟
3. درصورتى که منظرها واهداف و آگاهيهاى پيشين محققان بر فهم آنان تأثيرگذار باشد، چه معيارى را براى جداسازى تأثيرهاى بايسته از نبايسته مى توان درنظرگرفت؟
4. تحول و تفاوت فهم پژوهشگران از قرآن، چه نسبتى با ثبات مفهومى و واقعيت معارف وحى دارد؟
5. آيا مى توان همه فهمهاى مستند به مبادى معتبر را در زمينه معارف وتفسير قرآن، فهمهاى صحيح وهمساز به شمار آورد و آنها را به سطوح گوناگون مفاهيم قرآن منتهى دانست، يا آن که مسأله ظاهر و باطن وموضوع لايه هاى معرفتى، ناظر به مقوله اى ديگر است؟8
 

1. براى پژوهش در زمينه هاى يادشده، مى توان به منابع ذيل مراجعه کرد

کيهان انديشه، شماره 29؛ مجله معرفت، سال پنجم، شماره سوم، زمستان 1375؛ ابن عبيد، مجاز القرآن؛ شريف رضى، تلخيص البيان فى مجازات القرآن؛ على اصغر حکمت، امثال قرآن؛ مجيد محمدى، آسيب شناسى دينى؛ اميرعباس على زمانى، زبان دين؛ مصطفى محمود، القرآن، محاولة لفهم ع صرى؛ مرکز فرهنگ ومعارف قرآن، علوم القرآن عندالمفسرين، جلد سوم؛ عباسعلى عميد زنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن.

2. از جمله منابع شايان مراجعه در زمينه تاريخى نگرى در فهم واژگان عبارتند از:
الدکتور ابراهيم السامرائى، من بديع لغة التنزيل؛ الدکتور محمد حسين على الصغير، دراسات قرآنية/ 67.
3. منابع و مآخذ موضوع (تأثير شناخت فرهنگها در فهم قرآن) عبارتند از:
ابن خلدون، مقدمه تاريخ (العبر)؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن؛ زمخشرى، تفسيرکشاف / 16؛ مرکز فرهنگ و معارف قرآن، علوم القرآن عند المفسرين، جلد سوم؛ محمد حسين على الصغير، دراسات قرآنيه؛ بنت الشاطى، التفسير البيانى للقرآن 1/ 10؛ توشى هيکو ايزوتسو ، خدا و انسان در قرآن. ترجمه احمد آرام؛ محمد البهى، منهج القرآن فى تطوير المجتمع، مقدمه؛ محمد على سلامة، قراءة فى اتجاهات التفسير فى العصر الحديث /123؛ محمد جمال الدين القاسمى، تفسير محاسن التأويل 1/ 21؛ شاطبى، الموافقات فى اصول الشريعة 2/ 64؛ خالد عبد الرحمن العک، اصول التفسير و قواعده /141؛ محمد حسين ذهبى، التفسير والمفسرون 1/ 58؛ هاشمى، محاسن التأويل، 1/ 153 ـ 155؛ عفت شرقاوى، قضايا انسانية فى اعمال المفسرين.
4. منابع ومآخذ مربوط به نقش سياق در فهم قرآن، عبارتند از:
مجله معرفت، شماره 9؛ محمد هادى معرفت، التمهيد، 5/239 و 1/ 212؛ محمد بن عبداللّه زرکشى، البرهان فى علوم القرآن 2/ 315، 1/40؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان، 3/ 369 و 3/ 62 و 233؛ جعفر سبحانى، منشور جاويد قرآن 3/ 296؛ مصطفى مسلم، مباحث فى التفسير الموضوعى، مقدم ه؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان 4/ 376؛ جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن مجيد، 1/ 129؛ مجله صحيفه مبين، شماره 6 و 7، مقاله: چهره پيوسته قرآن؛ رشيد رض، تفسير المنار 1 /22؛ محمد حسين ذهبى، التفسير والمفسرون 1/ 274 ـ 277؛ مکارم شيرازى، پيام قرآن 1/ 19؛ بنت الشاط ى، التفسيرالبيانى للقرآن الکريم 1/ 10 و 2/7؛ مصباح يزدى، معارف قرآن، مقدمه؛ محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسيرالقرآن (بحث نقش سياق در شناخت کيفيت و زمان نزول آيات).
5. منابع ومآخذ تحقيق درباره نقش فطرت در فهم قرآن، عبارتند از:
دکتر محمد صادقى، تفسير الفرقان 12/ 34؛ مرتضى مطهرى، فطرت؛ جوادى آملى، تفسيرموضوعى قرآن مجيد، ، جلد اول؛ پيام قرآن، ناصرمکارم شيرازى، جلد اول؛ محمد حسين طباطبايى، الميزان جلدهاى2، 5، 10 ، 13 ، 20؛ سيد قطب، فى ظلال القرآن؛ دکتر سيد ابوالقاسم حسينى، بررسى م قدماتى اصول روانشناسى اسلامى 1/ 308.
6. در زمينه تأثير عمل در ادراک مفاهيم وحى، به منابع زير مراجعه کنيد:
سيد قطب، فى ظلال القرآن 3/ 1453، 4/ 2121؛ علامه محمد حسين فضل اللّه، من وحى القرآن؛ آينه پژوهش، سال دوم، شماره اول، مصاحبه با علامه فضل اللّه؛ عبدالعلى بازرگان، متدولوژى تدبر در قرآن، / 164؛ ابى المعالى صدرالدين القونوى، اعجاز البيان فى تأويل امّ القرآن.
7. براى تحقيق در ريشه هاى ظاهرگرايى به منابع ذيل مى توان نظر افکند:
محمد حسين طباطبايى، قرآن در اسلام / 21؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، 2/ 139 و…؛ اثر التطور الفکرى فى التفسير فى العصر العباسى /218؛ جلال الدين سيوطى، الاتقان، ترجمه حائرى قزوينى 2/ 121؛ محمد جواد مغنيه، علم الفقه فى ثوبه الجديد / 143؛ محقق داماد، مباحثى از اصول فقه، / 42 ـ 45؛ دکتر محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى / 191؛ محمد رشيد رض، المنار، 3/ 196 و 1/ 77؛ عفت شرقاوى، الفکر الدينى فى مواجهة العصر / 276 ، 446؛ ابن حزم اندلسى، المحلى.
8. در زمينه سطوح فهم قرآن درمبانى ومنظرهاى گوناگون، بنگريد به:
صدرالدين القونوى، اعجاز البيان فى تأويل امّ القرآن.

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، پياپي 11و12