قبیله بنى قُرَیظه

بنى قُرَیظَه از قبايل يهود ساكن يثرب و نام يكى از غزوه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) می باشد. آنان از سه طايفه مشهور يهود و آخرينشان بودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اثر پيمان شكنى در غزوه خندق، با آنان برخورد كرد. مفسران ذيل آياتى از سوره بقره، آل عمران، مائده، انفال و احزاب و برخى ديگر آيات از آنان ياد كرده و برخى را در شأن آنان دانسته يا بر ايشان تطبيق كرده اند.

 

 نسب و خاستگاه بنى قريظه:

گزارشها درباره تبار و منشأ آنان همسانى ندارد. بيشتر منابع اسلامى، ايشان را بنى اسرائيلى و از فرزندان خزرج بن الصريح، از نسل هارون بن عمران(عليه السلام)دانسته اند[1] كه به «كاهنان» شهرت دارند.[2] در مقابل، برخى مورخان، بنى قريظه را در اصل عرب و تيره اى از قبيله جذام مى دانند كه در زمان عاديا بن سموئيل، به دين يهود درآمدند و چون در كنار كوهى به نام قريظه فرود آمدند بدان نام مشهور شدند. قول ديگر، نام نياى آنان را، قريظه دانسته است.[3] مستشرقان نيز درباره نسب اين طايفه از يهود، نظر يكسانى ندارند؛ برخى بنى اسرائيلى بودن ايشان را تأييد و برخى مورد ترديد قرار داده اند.[4]
در زمان و علت هجرت يهود به يثرب كه بنى قريظه را نيز دربرمى گيرد اخبار متفاوتى ارائه شده است. برپايه خبرى، آنان در بازگشت از سفر حج كه با حضور موسى(عليه السلام)انجام گرفت، در يثرب ساكن شدند.[5] گزارش ديگرى حكايت از آن دارد كه آن حضرت (عليه السلام) براى سركوب عمالقه، سپاهى به حجاز فرستاد. در بازگشت، چون بنى اسرائيل متوجه نافرمانى سپاه از دستور آن حضرت شدند ايشان را از خود راندند و آنان به يثرب مهاجرت كردند.[6]
برخى مورخان اسلامى در اين خبر ترديد كرده اند.[7] به موجب گزارش ديگرى، هجرت آنان بر اثر ترس از حمله هاى بخت النصر، فرمانرواى بابل به فلسطين بوده است.[8] از ديگر علل مى توان به ازدياد جمعيت يهود و امكانات محدود محل سكونت[9] و آگاهى آنان از ظهور پيامبر آخرالزمان در حجاز اشاره كرد.[10] بنابر قول مشهور، هجرت يهود به يثرب، پس از حمله امپراتورى روم به فلسطين، كشتار يهود و ويرانى معبد ايشان صورت گرفت.[11] گويند: اين واقعه قبل از آمدن اوس و خزرج به يثرب بوده است.[12]

 

استقرار در يثرب:

برخى منابع اشاره دارند كه بنى قريظه در جنوب شرقى يثرب، بين وادى مهروز و مُذَيْنب ساكن گشتند.[13] وادى مهروز به آنان تعلق داشت كه سيل آن مدينه را تهديد مى كرد و در زمان عثمان جلوى آن سدى ساخته شد.[14] آنان با ديگر يهوديان مدتها بر عرب آن شهر(اوس و خزرج) تسلط داشتند[15] و بنابر قولى در آن زمان (دوره ساسانيان)، خرجگزار مرزبان ايرانى «الزاره» در بحرين بودند.[16]
اقتصاد آنان عمدتاً متكى به كشاورزى بود. غَمْل، محل فرود بنى قريظه از پوشش گياهى خوبى برخوردار بود.[17] چاه أبّا نيز از اموال آنان به شمار مى آمد [18] كه رسول خدا به هنگام غزوه بنى قريظه بدانجا فرود آمد.[19] بعاث (جايگاه جنگ اوس با خزرج در آستانه ظهور اسلام) نيز متعلق به بنى قريظه بود.[20] موقعيت اقتصادى ايشان به گونه اى بود كه دارايى خود را به رخ ديگران مى كشيدند.
بنابر نقل بعضى از مفسران، آيه 10 آل عمران/3 به يهود بنى قريظه و بنى نضير اشاره دارد كه به اموال و فرزندان خود افتخار مى كردند: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شَيــًا و اُولئِكَ هُم وقودُ النّار =ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، [به كارشان نيايد و]هرگز آنان را در برابر [عذاب]خدا هيچ سودى نخواهد داشت [و عذاب را از آنان دفع نخواهد كرد]و آنان خود، آتشگيره دوزخ اند».[21]
نيز به نقل مقاتل مقصود از كافران در آيه «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِىَ عَنهُم اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم مِنَ اللّهِ شيــًا و اُولئِكَ اَصحـبُ النّارِ هُم فيها خــلِدون =كسانى كه كفر ورزيدند هرگز اموالشان و فرزندانشان چيزى [از عذاب خدا] را از آنان دفع نخواهد كرد و آنها اصحاب آتش اند و در آن جاودانه خواهند ماند» (آل عمران/3، 116) بنى قريظه و بنى نضير هستند كه به اموال و اولاد خود مى باليدند.[22] بنا به نقل عطاء بزرگان يهود بنى قريظه و ديگر يهود مدينه، ضعفاى صحابه پيامبر را به باد استهزا و مسخره مى گرفتند، از اين رو آيه 212 بقره/2 در شأن آنان نازل شد[23]:
«زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِساب ... =زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است، و افراد باايمان را مسخره مى كنند [كه گاهى دستشان تهى است]، در حالى كه پرهيزگاران در قيامت، برتر از آنان هستند ...». اموال بر جاى مانده از آنها در غزوه بنى قريظه نيز گوياى ثروتمندى آنان است.[24]
شخصيتهاى آنان در اين دوره شامل زبيربن باطا بن وهب، عزال بن شموال (سَمْوال) و كعب بن اسد بودند.[25] ابن هشام حدود 16 تن از بزرگان ايشان را نام برده است كه مردم به آنها مراجعه مى كردند.[26]

 

روابط بنى قريظه با ديگر قبايل:

آنان همپيمان قبيله اوس بودند[27]؛ همچنين از همپيمانى آنان با شاخه بنى كلاب بن ربيعه از بنى عامربن صعصعه ياد شده است.[28] روابط بنى قريظه، با يهود بنى قينقاع خصمانه بود. قرطبى از بنى قينقاع به عنوان دشمنان بنى قريظه ياد كرده است.[29] اين دو طايفه از يهود به طرفدارى از همپيمانان عرب خود، گاهى در برابر يكديگر قرار مى گرفتند.[30]
در خصوص روابط آنان با بنى نضير اطلاعات بيشترى در دست است؛ مناسبات اين دو طايفه همراه با جنگ و خونريزى بود. آنان بر خلاف دستور تورات كه هر گونه جنگ و خونريزى و اخراج يكديگر از سرزمينشان را منع كرده بود به اين كارها دست مى زدند. بنى قريظه با كمك گرفتن از متحدان اوسى خود و بنى نضير از خزرجيها به كشتار يكديگر پرداخته، پس از جنگ نيز از طريق فديه اسيران خود را آزاد مى كردند. خداوند با يادآورى پيمانى كه از يهود گرفته بود آنان را از پيمان شكنى باز مى دارد و رسوايى در زندگى دنيا و عذاب در رستاخيز را به آنان گوشزد مى كند:
«و اِذ اَخَذنا ميثـقَكُم لاتَسفِكونَ دِماءَكُم ولا تُخرِجونَ اَنفُسَكُم مِن دِيـرِكُم ثُمَّ اَقرَرتُم واَنتُم تَشهَدون * ثُمَّ اَنتُم هــؤُلاءِ تَقتُلونَ اَنفُسَكُم وتُخرِجونَ فَريقـًا مِنكُم مِن دِيـرِهِم تَظـهَرونَ عَلَيهِم بِالاِثمِ والعُدونِ واِن يَأتوكُم اُسـرى تُفـدوهُم وهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتـبِ وتَكفُرونَ بِبَعض فَما جَزاءُ مَن يَفعَلُ ذلِكَ مِنكُم اِلاّ خِزىٌ فِى الحَيوةِ الدُّنيا ويَومَ القِيـمَةِ يُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ ومَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا تَعمَلون».(بقره/2،84 ـ 85)[31]
وجود تبعيض ميان بنى نضير و بنى قريظه در ديه كشتگان و مجروحانشان از مهم ترين موارد اختلاف اين دو قبيله بود. بنى قريظه در برابر كشته شدن يكى از افراد خود به دست بنى نضير از آنان 100 بار شتر خرما ديه مى گرفتند، در حالى كه بنى نضير در برابر كشته شدگان خود به دست بنى قريظه قاتل را قصاص مى كردند و در غير اين صورت دو برابر بنى قريظه يعنى 200 بار شتر خرما ديه دريافت مى كردند.[32]
در خصوص جراحات نيز بنى نضير دو برابر قريظيان ارش مى گرفتند[33]، از اين رو بنى قريظه براى رها شدن از اين تبعيضها نزد پيامبر آمدند. آيات متعددى از قرآن در خصوص اين ماجرا نازل شده است:
«... و مِنَ الَّذينَ هادوا سَمّـعونَ لِلكَذِبِ سَمّـعونَ لِقَوم ءاخَرينَ لَم يَأتوكَ يُحَرِّفونَ الكَلِمَ مِن بَعدِ مَواضِعِهِ يَقولونَ اِن اوتيتُم هـذا فَخُذوهُ واِن لَم تُؤتَوهُ فَاحذَروا ومَن يُرِدِ اللّهُ فِتنَتَهُ فَلَن تَملِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شيــًا اُولئِكَ الَّذينَ لَم يُرِدِ اللّهُ اَن يُطَهِّرَ قُلوبَهُم لَهُم فِى الدُّنيا خِزىٌ ولَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم».(مائده/5،41)
در اين آيه خداوند پيامبر را از نيت يهود در ارجاع داورى به آن حضرت آگاه مى سازد، زيرا هريك از دو قبيله تنها در صورتى به رأى آن حضرت گردن مى نهادند كه به نفع آنان باشد، ضمن آنكه درصدد بودند تا با تحريف گفتار و حكم پيامبر آن را به نفع خود و آميخته با تبعيض كنند[34]، از اين روست كه خداوند در آيات بعدى از پيامبر مى خواهد تا از داورى آنان چشم بپوشد و در غير اين صورت بين آنان به عدالت داورى كند[35]: «سَمّـعونَ لِلكَذِبِ اَكّــلونَ لِلسُّحتِ فَاِن جاءوكَ فَاحكُم بَينَهُم اَو اَعرِض عَنهُم واِن تُعرِض عَنهُم فَلَن يَضُرّوكَ شيــًا واِن حَكَمتَ فَاحكُم بَينَهُم بِالقِسطِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين».(مائده/5،42)
اين ارجاع داورى به پيامبر از سوى يهود در حالى بود كه احكام خداوند در كتاب آنان، تورات آمده بود و پيامبران پيشين نيز طبق همان كتاب بين يهوديان حكم كردند[36]: «و كَيفَ يُحَكِّمونَكَ وعِندَهُمُ التَّورةُ فيها حُكمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّونَ مِن بَعدِ ذلِكَ وما اُولئِكَ بِالمُؤمِنين * اِنّا اَنزَلنَا التَّورةَ فيها هُدىً ونورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيّونَ الَّذينَ اَسلَموا لِلَّذينَ هادوا والرَّبّـنِيّونَ والاَحبارُ بِمَا استُحفِظوا مِن كِتـبِ اللّهِ وكانوا عَلَيهِ شُهَداءَ فَلا تَخشَوُا النّاسَ واخشَونِ ولا تَشتَروا بِـايـتى ثَمَنـًا قَليلاً ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الكـفِرون».(مائده/5،43 ـ 44) پس خداوند احكام خود در تورات را تشريح مى كند كه در آن تن در برابر تن، چشم در مقابل چشم، بينى در برابر بينى، گوش در مقابل گوش، دندان در برابر دندان و جراحات نيز به برابرش قصاص مى شد:«وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّــلِمون...».(مائده/5،45)
برخى مفسران آيات 49[37] و 50[38] اين سوره را نيز در خصوص همين تبعيضها مى دانند[39] كه در آن خداوند از پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواسته تا به حكم خدا ميان آنان داورى كند؛ نه بر طبق هوسها و اميال يهوديان، اگر چه حكم خدا را نپذيرند: «واَنِ احكُم بَينَهُم بِما اَنزَلَ اللّهُ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم واحذَرهُم اَن يَفتِنوكَ عَن بَعضِ ما اَنزَلَ اللّهُ اِلَيكَ فَاِن تَوَلَّوا فَاعلَم اَنَّما يُريدُ اللّهُ اَن يُصيبَهُم بِبَعضِ ذُنوبِهِم واِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفـسِقون * اَفَحُكمَ الجـهِلِيَّةِ يَبغونَ ومَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ حُكمـًا لِقَوم يوقِنون» (مائده/5،49 ـ 50)؛
همچنين برخى نيز آيه 178 بقره/2 را نازل شده در خصوص بنى قريظه و بنى نضير دانسته اند[40]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى فَمَن عُفِىَ لَهُ مِن اَخيهِ شَىءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعروفِ واَداءٌ اِلَيهِ بِاِحسـن ذلِكَ تَخفيفٌ مِن رَبِّكُم و رَحمَةٌ فَمَنِ اعتَدى بَعدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ اَليم =اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است؛ آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس اگر كسى از سوى برادر [دينى] خود چيزى به او بخشيده شود [و حكم قصاص او، تبديل به خونبها شود]بايد از راه پسنديده پيروى كند [و صاحب خون حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد] و او ]: قاتل ]نيز، به نيكى ديه را [به ولىّ مقتول]بپردازد [و در آن مسامحه نكند]. اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه پس از آن، تجاوز كند عذابى دردناك خواهد داشت».

 

روابط بنى قريظه با پيامبر(صلى الله عليه وآله):

غالب سيره نويسان برآن اند كه رسول خدا پس از هجرت به يثرب با آنها پيمانى بست[41]؛ اما زمان آن دقيقاً مشخص نيست. از مفاد آن، خوددارى يهود از اقدام برضدّ پيامبر و مسلمانان بود. اين پيمان به آن حضرت اجازه مى داد تا در صورت نقض آن از سوى يهود در ريختن خون آنان و به اسارت درآوردن ذريه ايشان آزاد باشد.[42]
همين پيمان تا سال پنجم هجرى مانع همكارى بنى قريظه با مخالفان رسول خدا گرديد وآنان اعتراف داشتند كه از رسول خدا جز وفا و راستى چيزى نديده اند[43] و آن حضرت ايشان را به پذيرش اسلام مجبور نساخته است.[44] در طى دوره همپيمانى، روابط خوبى ميان آنان و پيامبر برقرار بود[45]، چنان كه در غزوه بنى نضير (سال چهارم هجرى) از اجابت دعوت عبد الله بن ابى منافق مبنى بر يارى بنى نضير خوددارى ورزيدند.
به نقل مجاهد جماعتى از اوس و خزرج با بنى قريظه نيز ارتباط خويشاوندى (رضاع) داشتند و به آيين يهود درآمده بودند. با هجرت پيامبر به مدينه، انصار مى خواستند آنان را به پذيرش اسلام وادارند كه با نزول اين آيه از اين كار نهى شدند[46]: «لا اِكراهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ فَمَن يَكفُر بِالطّـغوتِ و يُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروةِ الوُثقى لاَ انفِصامَ لَها واللّهُ سَميعٌ عَليم».(بقره/2،256)
به روايت ابن عباس، انصار براى مسلمان كردن اين عده، به رغم نيازشان، كمكهاى مالى خود را مشروط به پذيرش اسلام كرده بودند كه با نزول آيه«لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولـكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ و ما تُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم و اَنتُم لاتُظلَمون»(بقره/2،272) عملشان ناپسند دانسته شد.[47]
مطابق قولى، عبداللّه بن سلام (يهودىِ تازه مسلمان) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: بنى قريظه و بنى نضير از ما دورى مى جويند و سوگند ياد كرده اند كه با ما نشست و برخاست نكنند و ما هم بر اثر دورى راه امكان همنشينى با اصحاب تو را نداريم. آيه «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا ... =سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند...» (مائده/5،55) نازل شد و ابن سلام رضايت خود را اعلام كرد[48]؛ اما بنا به گزارشهاى بسيارى در منابع اهل سنت و شيعه اين آيه در شأن على(عليه السلام)نازل شده كه در حال ركوع انگشتر خود را صدقه داد.[49]
رفتار و اعمال يهود به گونه اى بود كه رسول خدا و مسلمانان به بنى قريظه نيز چون ديگر يهود پيمان شكن اعتماد چندانى نداشتند، از اين رو با نزول آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنين = اى كسانى كه ايمان آورده ايد به غير از مؤمنان كافران را ولىّ و تكيه گاه خود قرار ندهيد» (نساء 4/144)، آن دسته از انصارى كه با آنان از طريق حلف و رضاع ارتباط داشتند از اين كار نهى شدند.[50]
آيات 55 ـ 64 انفال/ 8 بيانگر آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايستى با گروه پيمان شكن يهود روش محكم ترى در پيش گيرد تا افزون بر رفع خطر ايشان، مايه عبرت ديگران نيز باشد.
ميبدى در شأن نزول آيه 55 انفال/8: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الَّذينَ كَفَروا فَهُم لا يُؤمِنون =به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى آورند» آورده است كه يهود بنى قريظه با رسول خدا عهدى داشتند و آن را نقض كرده، مشركان را با در اختيار گذاشتن سلاح يارى دادند. سپس پشيمان شده، عذر خواستند و دگرباره، پس از بستن پيمان، در روز خندق پيمان شكنى كردند و خداوند درباره آنها آيه مذكور را نازل كرد.[51] از ابن عباس، كلبى و مقاتل نيز روايت شده است كه اين آيه درباره بنى قريظه نازل شده است.[52] مجاهد نيز آن را بر بنى قريظه منطبق مى داند.[53]
آيه بعدى نيز به پيمان شكنى و خيانت آنان اشاره دارد:«اَلَّذينَ عـهَدتَ مِنهُم ثُمَّ يَنقُضونَ عَهدَهُم فى كُلِّ مَرَّة وهُم لا يَتَّقون =همانان كه با آنها پيمان بستى. سپس هر بار عهد و پيمان خود را مى شكنند و از پيمان شكنى و خيانت پرهيز ندارند». (انفال/8،56) طبرى،[54] شيخ طوسى[55] و برخى ديگر از مفسران[56] از مجاهد روايت كرده اند كه اين آيه به سبب پيمان شكنى بنى قريظه نازل شده است كه آنها دوبار با پيامبر پيمان بسته، سپس آن را نقض كردند.
آيه «فَاِمّا تَثقَفَنَّهُم فِى الحَربِ فَشَرِّد بِهِم مَن خَلفَهُم لَعَلَّهُم يَذَّكَّرون»(انفال/8،57) را نيز درباره بنى قريظه دانسته اند.[57] در اين آيه به پيامبر دستور داده شده: اگر ايشان در ميدان نبرد حاضر شده، در برابر رسول خدا ايستادگى كردند، آنچنان آنان را درهم بكوبد كه مايه عبرت ديگران شده، پراكنده شوند؛ اما اگر آنان در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار نگيرند ولى قراين و نشانه هايى از آنان بروز داده شود كه دال بر پيمان شكنى ايشان باشد و بيم آن رود كه دست به خيانت زده، بدون اعلام قبلى و يكجانبه نقض عهد كنند به آنان اعلام كند كه پيمانشان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد: «و اِمّا تَخافَنَّ مِن قَوم خِيانَةً فَانبِذ اِلَيهِم عَلى سَواء اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الخائِنين».(انفال/8،58) برخى از مفسران از قول مجاهد و ابن شهاب آورده اند كه اين آيه درباره بنى قريظه[58] يا در شأن آنان و بنى نضير نازل شده است.[59]
آيه بعدى هشدارى است به پيمان شكنان تا نپندارند كه با كفرورزى و اعمال خيانت آميز خود پيروز شده، از قلمرو قدرت و كيفر خدا بيرون رفته اند: «ولا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَروا سَبَقوا اِنَّهُم لا يُعجِزون».(انفال/8،59)
آيه 60 انفال/8 به لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان اشاره داشته، در پايان آيه متذكر مى شود كه در صورت تجهيز شما گروه ديگر نيز خواهند ترسيد. به نقل مجاهد منظور از «وءاخَرينَ مِن دُونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللّهُ يَعلَمُهُم... =همچنين گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمى شناسيد و خدا آنان را مى شناسد...» (انفال/8،60) بنى قريظه هستند.[60]البتّه بنابر نقل بعضى از مفسران منظور از «و ءاخَرينَ مِن دُونِهِم»كسانى چون حىّ بن اخطب و منافقان هستند.[61]
طبرى،[62] ماوردى[63] و سيوطى[64] طبق گفته مجاهد و سدى منظور از آيه «و اِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها وتَوَكَّل عَلَى اللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليم =و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى، و بر خدا توكل كن كه او شنوا و داناست» (انفال /8،61) بنى قريظه هستند، زيرا بر اثر اهل كتاب بودن جزيه از آنها قبول مى شود؛ ولى از مشركان پذيرفته نمى شود.[65] ابن كثير نيز نزول آيه را در شأن بنى قريظه دانسته؛ ولى نوشته است كه سياق آيه با اين قول سازگارى ندارد.[66]
آيه بعدى هشدار و نيز قوت قلبى است به پيامبر كه ممكن است پيشنهاد صلح، فريب و ضربه اى غافلگيرانه يا براى تجهيز مجدد باشد كه در اين صورت خدا تو را كفايت خواهد كرد. طبرى[67] و بغوى[68] از قول مجاهد و ابن جوزى[69] از مقاتل روايت كرده اند كه مقصود از آيه «و اِن يُريدوا اَن يَخدَعوكَ فَاِنَّ حَسبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصرِهِ و بِالمُؤمِنين»(انفال /8، 62) يهود بنى قريظه هستند. شيخ طوسى نيز طبق يك قول نزول آيه را درباره آنان دانسته است.[70]
مقصود آيه «و اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم لَو اَنفَقتَ ما فِى الاَرضِ جَميعـًا ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم ولـكِنَّ اللّهَ اَلَّفَ بَينَهُم... =و دلهاى آنها را با هم، الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى نمى توانستى؛ ولى خدا بود كه ميان آنان الفت انداخت...» (انفال/8،63) بنى قريظه دانسته شده[71]، هرچند مشهور آن را درباره اوس و خزرج مى دانند.[72]
در شأن نزول آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ حَسبُكَ اللّهُ و مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنين =اى پيامبر! خدا و كسانى از مؤمنان كه پيرو تواند تو را بس، است [فقط بر آنها تكيه كن]» (انفال/8،64) آمده است كه طايفه بنى قريظه و بنى نضير به پيامبر گفتند كه ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم.[73] آيه فوق نازل شده و به پيامبر هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيه گاه خود را تنها خداوند و مؤمنان قرار دهد.
از سدى روايت شده است كه عده اى از يهود بنى قريظه مسلمان شده بودند كه در ميان آنان منافق نيز وجود داشته است. اينان به بنى نضير مى گفتند: اگر شما را بيرون كنند ما نيز با شما بيرون خواهيم رفت. در پى آن آيه 11 حشر/59 درباره آنها نازل شد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم و لا نُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا و اِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون =آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مى گفتند: هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم آمد و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر به كارزار پرداختيد ما شما را يارى خواهيم كرد و خداوند خود شهادت مى دهد كه اينان از دروغگويان اند».[74]
برخى مفسران نيز منظور از«لإخوانهم»را يهود بنى قريظه و بنى نضير دانسته اند.[75] برخى برآن اند كه منظور از منافقين در آيه «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ و لا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقين... =اى پيامبر، تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت مكن...» (احزاب/33،1) بنى قريظه و بنى نضير هستند.[76] بنابه گزارش مفسران و سيره نويسان آنان نسبت به دين خود پافشارى كرده، از آن دست بردار نبودند: «لَم يَكُنِ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ والمُشرِكينَ مُنفَكّينَ حَتّى تَأتِيَهُمُ البَيِّنَه =كافران از اهل كتاب و مشركان [مى گفتند:]دست از آيين خود برنمى دارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد». (بيّنه/98،1) قرطبى از ابن عباس روايت كرده است كه منظور از «اَهلِ الكِتـبِ»در اين آيه، يهود ساكن در مدينه اند كه بنى قريظه نيز از آنها هستند.[77]
مطابق برخى گزارشها آنان قصد ترور رسول خدا را داشتند؛ ولى خداوند آن حضرت را از اين توطئه آگاه ساخت، چنان كه برخى مفسران[78] آيه 11 مائده /5 را در اين باره دانسته اند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم ...»؛ اما مشهور آن است كه طراحان ترور رسول خدا يهود بنى نضير بودند و اين آيه درباره آنان نازل شده است.

 

نقش بنى قريظه در غزوه خندق:

اخبارى دال بر پيمان شكنى آشكار بنى قريظه تا سال پنجم هجرت در دست نيست. در اين سال، بزرگان بنى نضير، قريش و ديگر قبايل منطقه را بسيج كرده، سپاه احزاب را به راه انداختند و به ايشان وعده همراهى بنى قريظه را دادند، از اين رو، حيى بن اخطب بزرگ بنى نضير به مدينه آمد تا آنان را از داخل مدينه بر ضدّ مسلمانان بشوراند.[79]
او نخست با غزال بن سَمْوال، از بزرگان بنى قريظه براى نقض پيمان سخن گفت كه نتيجه اى در پى نداشت.[80] پس از آن با كعب بن اسد رئيس بنى قريظه وارد مذاكره شد و او نيز امتناع كرد[81]؛ اما با اصرار حيى و دادن تضمين وى به قريظيها و پيشنهاد گرفتن گروگان از قريش توسط بنى قريظه و غطفان، كعب سرانجام عهدنامه خود با رسول خدا را نقض كرد[82] يا آن را به دست حيى داد و او پاره كرد.[83] با آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خيانت آنها، آن حضرت ابتدا فردى را براى كسب اطلاع به سوى آنان فرستاد.[84] سپس گروهى از انصار شامل سعدبن معاذ را كه پيش از اسلام با آنها همپيمان بودند نزد كعب فرستاد. ايشان كعب را سوگند دادند كه به عهد خود پاى بند باشد؛ اما آنها به رسول خدا و سعد دشنام دادند.[85]
مفسران آياتى را ناظر به نقض عهد بنى قريظه دانسته اند. برخى مقصود از «فريق» در آيه 101 بقره/2 را بنى قريظه دانسته اند كه عهدشان با رسول خدا را شكستند و به يارى مشركان در غزوه احزاب شتافتند[86]: «... نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ كِتـبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم كَاَنَّهُم لايَعلَمون =... جمعى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند». (بقره/2،101)
نيز مراد از اهل كتاب در آيه 26 احزاب/33، بنى قريظه هستند كه با نقض پيمانشان با رسول خدا، از سپاه احزاب پشتيبانى كردند.[87]
همراهى بنى قريظه با سپاه احزاب موجب گرديد مفسران آيات ناظر به احزاب را به آنان نيز تفسير كنند:«يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا و جُنودًا لَم تَرَوها وكانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصيرا =اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما [در]آمدند؛ پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد فرستاديم، و خدا به آنچه مى كنيد همواره بيناست». (احزاب/33،9) طبرى از مجاهد و يزيد بن رومان روايت كرده است كه تعبير به «جنود» در بخش اول اين آيه، اشاره به بنى قريظه و احزاب مختلف جاهلى مانند قريش و غطفان است.[88]
در آيه«اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم ومِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ =[به ياد آوريد] زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين [شهر] بر شما وارد شدند [و مدينه را محاصره كردند] و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و به خدا گمانهايى [نابجا]مى برديد». (احزاب/33،10) نيز به گفته برخى مفسران كلمه «أسفل»، اشاره به جايى است كه بنى قريظه در آن قرار داشتند[89]؛ ولى طبرى[90] و طبرسى[91] كلمه «فوق» را وادى سمت شرق مدينه مى دانند كه بنا بود قبايل بنى قريظه، بنى نضير و غطفان از آنجا به مسلمانان حمله كنند.
در آيه «قَد يَعلَمُ اللّهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم والقائِلينَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَينا ولا يَأتونَ البَأسَ اِلاّ قَليلا =خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مى داشتند و كسانى را كه به برادران خود مى گفتند: به سوى ما بياييد [و خود را از معركه بيرون بكشيد] به خوبى مى شناسد و آنها [مردمى ضعيف اند و]جز اندكى پيكار نمى كنند». (احزاب/33،18) قرطبى طبق يك قول منظور از «القائلين»را بنى قريظه دانسته كه به برادران منافق خود گفتند: به سوى ما بياييد و محمّد را ترك كنيد كه او نابود مى شود و اگر ابوسفيان پيروز شود احدى از شما را باقى نمى گذارد.[92]
بنابرنقل بعضى مفسران، منظور از «احزاب» در آيه«يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا و اِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعراب ... = آنها گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند و اگر بازگردند آرزو مى كنند اى كاش ميان اعراب باديه نشين بودند و ...» (احزاب/33، 20) كسانى هستند كه نبرد خندق را به راه انداختند و آنها شامل بنى قريظه و بنى نضير و ... هستند.[93]
از ديگر آياتى كه درباره پيمان شكنى بنى قريظه نازل شده آيه 51 نساء/4 است: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا =آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب خدا به آنان داده شده، با اين حال به جبت و طاغوت ايمان مى آورند و درباره كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: اينان از كسانى كه ايمان آورده اند راه يافته ترند».

بنا به نقل ابن عباس اين آيه درباره بنى قريظه و ديگر كسانى كه نبرد احزاب را به راه انداختند نازل شده كه دين مشركان را بر اسلام برترى داده، اهل شرك را در يورش به مسلمانان تحريك كردند.[94]
بنى قريظه پس از پيمان شكنى در جهت تقويت سپاه احزاب، محموله اى شامل 20 بار شتر، آذوقه براى مشركان فرستادند كه در بين راه شمارى از انصار آن را مصادره كردند و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آوردند.[95] شايد چنين انفاقهايى به سپاه احزاب است كه برخى مفسران[96] آيه 117 آل عمران/3 را بر بنى قريظه و ديگر طوايفى كه در نبرد نقش داشتند تطبيق كرده اند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ وما ظَـلَمَهُمُ اللّهُ ولـكِن اَنفُسَهُم يَظلِمون =آنچه در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده [و در غير محل و وقت مناسب كشت كرده اند] بوزد و آن را نابود سازد و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه خودشان به خويشتن ستم مى كنند».
گزارشهايى نيز از تهاجم بنى قريظه در مدينه در دست است.[97] پيامبر براى ناكام گذاشتن حركت آنان در مدينه، سلمة بن اسلم را با 200 نفر و زيد بن حارثه را با 300 نيرو براى حراست از شهر مأمور كرد[98]، از اين رو يهود، از شبيخون زدنهاى خود نتيجه اى نگرفتند.[99] گويند: آنها براى تهاجم شبانه به مدينه از مشركان تقاضاى فرستادن 2000 جنگجو كردند؛ اما پاسخ مثبت نشنيدند.[100] حملات متناوب آنان به برخى مناطق مسلمان نشين مدينه افزون بر ايجاد خلل در رفت و آمد مسلمانانى كه نزديك بنى قريظه ساكن بودند، موجب هراس زنان و كودكان ساكن شهر شده بود[101]، چنان كه حمله به كوشك رفاعه كه به قتل يكى از آنان به دست صفيه دختر عبدالمطلب انجاميد، از اين گونه اقدامهاست.[102] ( احزاب / غزوه)

 

محاصره بنى قريظه به دست مسلمانان:

خيانت و پيمان شكنى آنان در نبرد احزاب كه در حساس ترين شرايط صورت گرفت و هستى اسلام در خطر بود قابل گذشت نبود، از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از جنگ خندق، به فرمان الهى مأمور سركوب آنان شد[103]: «قـتِلُوا الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِاليَومِ الأخِرِ =با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند،... پيكار كنيد». (توبه/9،29)
  از كلبى روايت شده كه اين آيه درباره بنى قريظه و بنى نضير نازل شده است.[104] درباره سال وقوع اين غزوه به رغم اتفاق نظر مبنى بر وقوع آن پس از غزوه خندق، دو گزارش متفاوت وجود دارد: برخى آن را يك سال پس از اُحد (سال چهارم هجرت)،[105] برخى ديگر، دو سال پس از جنگ اُحد و در سال پنجم مى دانند.[106] اين قول در ميان مورخان و سيره نويسان از شهرت بيشترى برخوردار است.
مطابق گزارش سيره نويسان، پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از اعلام جنگ بر ضدّ بنى قريظه، ابن ام مكتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد[107] و براى اينكه به آنان فرصت تجديد قوا ندهد فوراً به منطقه ايشان رفت و نماز عصر را در آنجا به جا آورد.[108] سپاه اسلام متشكل از 3000 نيرو،[109] به پرچمدارى على(عليه السلام) بود.[110]
با رسيدن اميرمؤمنان، على(عليه السلام)، مقابل دژهاى آنان، بنى قريظه، به دشنام دادن به مسلمانان، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همسران رسول خدا پرداختند. هنگامى كه رسول خدا ناسزاگويى ايشان را شنيد، آنان را برادران ميمون و خوك خطاب كرد. يهود كه چنين انتظارى نداشتند زبان به اعتراض گشوده، به يكديگر گفتند: اين سخن محمد(صلى الله عليه وآله)از خود ما يهود برخاسته است كه اسرار كتب مقدس را در اختيار مسلمانان قرار مى دهيم.[111] ماوردى و طبرسى به نقل از مجاهد نزول آيه «و اِذا لَقُوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا واِذا خَلا بَعضُهُم اِلى بَعض قالوا اَتُحَدِّثونَهُم بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيكُم لِيُحاجّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُم اَفَلا تَعقِلون» =و [همين يهوديان ]چون با كسانى كه ايمان آورده اند برخورد كنند، مى گويند: ما ايمان آورديم و وقتى با همديگر خلوت مى كنند، مى گويند: چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، براى آنان حكايت مى كنيد تا آنان به [استناد]آن پيش پروردگارتان بر ضدّ شما استدلال كنند؟ آيا فكر نمى كنيد؟» (بقره/2،76) را در اين باره دانسته اند.[112]
رسول خدا طبق سيره هميشگى خود، ابتدا از آنان خواست اسلام بياورند.[113] چون سر باز زدند به محاصره ايشان پرداخت. مدت محاصره به اختلاف گزارش شده است؛ واقدى اين مدت را
15[114] و ابن اسحاق و ابن حبيب 25 روز[115] و برخى نيز 10[116] و 14 روز[117] ذكر كرده اند. با ادامه محاصره و پس از آشكار شدن ضعف ايشان در مقابل سپاه اسلام، بنى قريظه فردى به نام نباش بن قيس[118] يا غزال بن شمويل (شمول)[119] را نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرستاده، پيشنهاد كردند كه آن حضرت با آنان نيز چون بنى نضير رفتار كند و به ايشان اجازه داده شود اموال منقول خود را برداشته، از مدينه كوچ كنند؛ اما رسول خدا خواسته آنان را رد كرد. پس از آن بنى قريظه پيشنهاد كردند با بر جاى گذاشتن همه اموال خويش، تنها جان خود و خانواده هايشان را نجات دهند؛ اما رسول خدا خواستار تسليم بدون قيد و شرط آنان شد[120]، زيرا تجربه نشان داده بود كه اگر اين گروه نيز مانند همكيشان خود (بنى نضير) آزادانه از تيررس مسلمانان خارج شوند توطئه هاى خود را بر ضدّ اسلام از سر مى گيرند.
به موجب پاره اى گزارشها، پس از آنكه بنى قريظه يقين كردند اگر وضع بدين منوال بگذرد شرايط بدتر خواهد شد[121]بزرگشان (كعب بن اسد) سه پيشنهاد به همكيشان خود ارائه كرد: نخست تصديق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پذيرش اسلام. دوم كشتن زنان و كودكان و جنگيدن با مسلمانان. سوم تهاجم به سپاه اسلام در شب شنبه و غافلگير كردن مسلمانان؛ اما راه حلهاى او پذيرفته نشد.[122] در پى آن و پس از پاسخهاى صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ايشان از آن حضرت خواستند همپيمان اوسى خود ابولبابه را نزد آنان فرستد تا با او در خصوص تسليم شدنشان رايزنى كنند. اين امر نشان مى دهد آنان به مذاكره اميدوار بوده، در چانه زنيهاى خود به اوسيان همپيمان خود اميد بسته بودند.
پس از موافقت رسول خدا، ابولبابه رهسپار دژهاى يهود شد و ضمن توصيه ايشان به تسليم، تحت تأثير عواطف و احساسات كودكان و زنان بنى قريظه، با اشاره به گردن و حلق خود، به آنان فهماند كه در صورت تسليم شدن به حكم پيامبر(صلى الله عليه وآله) كشته خواهند شد. از نظر برخى مفسران اقدام ابولبابه خيانت به پيامبر تلقى شده و نزول آيه 27 انفال/8 به اين امر ارتباط دارد[123]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِكُم واَنتُم تَعلَمون =اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانتهاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد [اين كار گناه بزرگى است]».[124]
هرچند اين گفته مشهور است؛ اما برخى محققان با ارائه برخى ادله، داستان گزارش شده را مخدوش دانسته اند.[125] ( ابولبابه) در اين هنگام و پيش از حل مشكل، اسدبن عبيد، اسيد بن سعيه و ثعلبة بن سعيه كه از يهود بنى هدل از خويشان بنى قريظه و با آنان همراه بودند از دژ، فرود آمدند و با پذيرش اسلام، جان و مال و فرزندان خود را نجات دادند.
برخى مفسران نزول آيه 113 آل عمران/3 را در اين باره دانسته اند:[126]«لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايـتِ اللّهِ ءاناءَ الَّيلِ و هُم يَسجُدون».عمرو بن سعدى از بنى قريظه نيز جزو كسانى بود كه در شب آخر به مسجدالنبى پناهنده شد و اسلام آورد.[127] در پى اين حوادث، بنى قريظه چاره اى جز تسليم بدون قيد و شرط نيافته، تسليم شدند.
برخى سيره نويسان، علت تسليم شدن آنان را، افزون بر وحشتى كه خداوند در دل ايشان افكنده بود چنين گزارش كرده اند كه در جريان محاصره بنى قريظه، على(عليه السلام) تا نزديك آنان پيش رفت و فرياد زد: يا آنچه را حمزة بن عبدالمطلب چشيد، خواهم چشيد يا دژ را فتح خواهم كرد. اينجا بود كه بنى قريظه چاره اى جز تسليم نديدند.[128]
اختلاف است كه پس از تن دادن بنى قريظه به خواسته پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قبيله اوس از آن حضرت خواستند آنان را به خاطر همپيمان بودن با ايشان، ببخشد يا اينكه بنى قريظه خود، اوسيها را واسطه براى داورى در بين آنان قرار دادند. بنابر قول مشهور، اوسيها پيشدستى كردند و با اصرار آنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) سعد بن معاذ را داور معرفى كرد[129]؛ اما طبرسى آورده است كه بنى قريظه خود، سعد بن معاذ را با اجازه آن حضرت برگزيدند.[130] گويند: پس از آگاهى سعد از داورى خويش گفت: وقت آن فرا رسيده است كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نهراسم.[131] پس از آن، سعد با تعهد گرفتن از بنى قريظه و مسلمانان مبنى بر تن دادن به حكم او، اعلام كرد كه مردان بنى قريظه كشته شوند، زنان و كودكان ايشان اسير و اموالشان تقسيم گردد.[132]پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حكم سعد را تأييد و درباره آن فرمود: آنچه را خدا از فراز آسمانها حكم داده بود، سعد بر آن حكم كرد.[133] در پى اين حكم آنان كه گمان نمى كردند چنين سرنوشتى داشته باشند به عذاب خوار كننده اى دچار شدند. طبرسى از عطاء نقل كرده كه آيه «و لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين»(آل عمران/3،178) درباره بنى قريظه و بنى نضير نازل شده است[134]؛ همچنين به نقل از عطا، آنان مصداق آيه «يَومَ تَبيَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ»(آل عمران/3،106)؛ هستند.[135]
در مدت محاصره سه تن از مسلمانان وفات يافتند. خلاد بن سويد با پرتاب شدن سنگى از سوى بنى قريظه به شهادت رسيد.[136] افزون بر وى، شخص ديگرى به نام ابوسنان بن محصن اسدى در ايام محاصره بنى قريظه وفات يافت و در گورستان بنى قريظه به خاك سپرده شد.[137] سعدبن معاذ اوسى هم كه در نبرد خندق زخمى شده بود پس از ماجراى حكميتش و پس از آنكه زخمش باز شد به شهادت رسيد.[138]

 

سرانجام بنى قريظه:

مطابق گزارش سيره نويسان، سپاه اسلام، بنى قريظه را پس از خلع سلاح در خانه دخترحارث از تيره بنى نجار[139] يا در منزل اسامة بن زيد[140] بازداشت كردند و پس از كندن گودالهايى در بازار مدينه، آنان را يكى يكى[141] يا 10 تا 10 تا[142] آوردند و گردن زدند.[143] حيى بن كعب رئيس بنى نضير و از آتش افروزان جنگ احزاب و كعب بن اسد بزرگ بنى قريظه از جمله كشته شدگان بودند.[144] بدين ترتيب مطابق قول زمخشرى و قرطبى ذيل آيه 137 بقره/2 وعده خداوند مبنى بر دفع شر يهود از رسول خدا با كشتن بنى قريظه و اسارت ايشان محقق شد:«فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم فى شِقَاق فَسَيَكفيكَهُمُ اللّهُ و هُوَ السَّميعُ العَليم».نيز مقصود از رسوايى در زندگى دنيا در آيه 85 بقره/2 كشتن بنى قريظه و به اسارت در آوردن فرزندان آنان دانسته شده است.
در شمار كشته شدگان يهود اظهار نظرهاى گوناگونى ارائه شده است؛ ابن اسحاق[145] شمار آنان را 400، طبرسى 450[146]، واقدى 600 تا 700،[147] بيهقى 600،[148] يعقوبى 750[149] تن ذكر كرده اند. طبرسى و برخى ديگر بيشترين تعداد را، 800 تا 900 تن گفته اند.[150] واقدى و بلاذرى آورده اند كه از مردان بنى قريظه هركس بر بدنش مو روييده بود كشته شد.[151] بنا به قول على بن ابراهيم، اعدام ايشان سه روز به طول انجاميد[152] و تنها فردى به نام رفاعة بن سموئيل مورد شفاعت سلمى (خاله رسول خدا) قرار گرفت و نجات يافت.[153] از زنان آنان نيز فقط يك تن كه نامش نباته (يا بنانه) ثبت شده كشته شد، زيرا وى به تحريك همسرش با پرتاب سنگى موجب شهادت خلاد بن سويد شده بود.[154]

 

تحليل كشتار:

هرچند بيان قرآن كريم در آيات 26 ـ 27 احزاب/33 حكايت از تأييد اعدام مردان بنى قريظه دارد[155]، با اين وجود، برخى محققان با ذكر شواهد و قراينى نسبت به نقلها و گزارشهاى فوق در خصوص تعداد كشته شدگان و نحوه برخورد ياد شده با بنى قريظه اظهار ترديد كرده اند؛ بعضى شمار مقتولان را آن هم با اين تعداد و در يك روز يا سه روز و به دست يك يا دو نفر (على(عليه السلام) به تنهايى يا به همراهى زبير) بعيد دانسته، اين گزارشها در خصوص كشتار را، ساخته و پرداخته قبيله خزرج دانسته اند كه مى خواستند چنين وانمود كنند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر، كمتر از خزرجيها بوده است. در غير اين صورت پيامبر شفاعت آنها را درباره بنى قريظه مى پذيرفت[156]، چنان كه شفاعت خزرجيها را درباره بنى نضير پذيرفت.
برخى ديگر كشتار آنها را خلاف سيره رسول خدا عنوان كرده اند و نيز با استناد به آمار و ارقام متفاوت اين غزوه و ذكر اين مطلب كه تلفات اين نبرد داخلى در مقايسه با نبردهاى ديگر پيامبر، قابل پذيرش نيست به نقد گزارشهاى سيره نويسان پرداخته اند.[157] دكتر وليد عرفات[158] با اقامه ادله متعددى كشتار يهود را رد كرده است. برخى از ادله وى عبارت اند از:
1. قرآن به اين تعداد مقتول اشاره نكرده است. 2. در عين پيمان شكنى آنان، اسلام بزرگ تر از آن است كه اين تعداد را با چنان وضعى بكشد. 3. رؤساى آنان مقصر بودند نه همه آنان، از اين رو مطابق قاعده «لاتزر وازرة وزر اخرى»، كشتن ايشان خلاف اسلام بوده است. 4. معقول نيست كه چند صد نفر در بازار مدينه كشته شوند و اشاره واضحى به موضع قتل آنان نشود و اثرى باقى نماند. 5. اگر چنين كشتارى مى بود فقها آن را مبنا قرار مى دادند. 6. فقط نام چند تن از برزگان بنى قريظه برده شده و از ديگران نامى در ميان نيست.
به اعتقاد برخى، داستان قتل عام آنان را ابن اسحق از يهود گرفته و سيره نويسان و مورخان بعدى از او گرفته اند، افزون بر آن، راويان اين واقعه نيز چون محمد بن كعب و عطيه از يهود قرظى هستند و بعيد نيست كه جانبدارانه سخن گفته باشند.[159]
در مقابل نظريه فوق، محققان ديگرى، كشتن يهود بنى قريظه را مطابق عقل و منطق دانسته و آورده اند كه اولا سزاى كسانى كه در حساس ترين شرايط، پيمان شكنى كردند، كمتر از اين نبوده است.[160] اصولا حيات سياسى اسلام در گرو معاهداتى بود كه با قبايل اطراف داشت و پيمان شكنى هر روزه و گذشت رسول خدا از پيمان شكنان، زمينه را براى نقض عهدهاى مكرر آماده مى كرد.[161] ثانياً حكم «سابّ النبى» بر آنها جارى شد.[162] ثالثاً خود آنها داورى سعد بن معاذ را پذيرفته بودند.[163] رابعاً در عهدنامه پيامبر با يهود مدينه آمده بود كه در صورت پيمان شكنى آنها، آن حضرت در ريختن خون آنان آزاد خواهد بود. خامساً سعد، گويا از قوانين تورات آگاهى داشته و طبق آن حكم خود را اعلام كرده بود.[164]
قريب به اتفاق مفسران نزول آيه «و اَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن صَياصيهِم وقَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ فَريقـًا تَقتُلونَ وتَأسِرونَ فَريقـا =خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد، و در دلهاى آنها رعب افكند. [كارتان به جايى رسيد كه ]گروهى را مى كشتيد و گروهى را اسير مى كرديد» (احزاب/33،26) را درباره بنى قريظه دانسته اند كه پيمان شكنى كرده، در غزوه خندق به يارى احزاب به فرماندهى ابوسفيان شتافتند[165]؛ اما به زودى تاوان خيانت خود را پرداختند.

 

غنايم غزوه بنى قريظه:

پيامبر پس از فراغت از غزوه بنى قريظه، خمس غنايم و اسيران را جدا كرد و مابقى را ميان جنگجويان مسلمان قسمت كرد؛ براى سواره نظام سه سهم (دو سهم براى اسب و يك سهم براى صاحبش) و براى پياده نظام يك سهم در نظر گرفت.[166] واقدى[167] شمار سواره نظام را 36 و يعقوبى[168] 38 تن ذكر كرده اند. به موجب گزارشى سلاحهايى كه در اين غزوه به غنيمت گرفته شد شامل 1500 شمشير، 300 زره و 1000 نيزه بوده است.[169] در تعداد اسيران نيز نظرها يكسان نيست؛ برخى تعداد آنها را 700، 750[170] و عده اى 1000[171] تن گزارش كرده اند. گفته شده است كه پيامبر از ميان اسيران، 6 دختر را به بينوايان بنى هاشم و يكى را نيز به نام ريحانه، دختر شمعون بن زيد[172] يا دختر عمرو بن خناقه (بطنى از قريظه[173]) را سهم خود قرار دادند.[174] ابن سعد انتساب قرظى بودن وى را به سبب ازدواجش با فردى از اين قبيله دانسته است.[175] ريحانه تا زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) زنده بود، در ملك آن حضرت قرار داشت.[176] پس از آن به فرمان پيامبر اسيران را به سرپرستى سعد بن زيد اشهلى[177] به نجد بردند و با فروش آنها، اسب و سلاح خريدند.[178] مطابق گزارشى ديگر اسيران را نيز همچون غنايم پس از جدا كردن خمس آن ميان رزمندگان تقسيم كردند.[179]
اين غزوه كه در اواخر ذيقعده سال پنجم هجرت، آغاز شده بود[180]، در روز پنجشنبه، 7 روز گذشته از ذيحجّه پايان يافت[181]و پيامدهاى مهمى از خود برجاى گذاشت كه مى توان به پاك شدن جبهه داخلى از يهود پيمان شكن، تقويت بنيه مالى مسلمانان به وسيله غنايم قابل توجّه اين غزوه، فرو ريختن پايگاه مشركان عرب در مدينه، هموار شدن راه پيروزى آينده و تحكيم موقعيت حكومت اسلامى در نظر دوست و دشمن اشاره كرد.[182] گفته شده است كه مراد از «ارض» در آيه «و اَورَثَكُم اَرضَهُم وديـرَهُم و اَمولَهُم و اَرضـًا لَم تَطَـوها وكانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديراً =و زمينها و خانه و اموالشان را در اختيار شما گذاشت و [همچنين]زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد و خداوند بر هرچيز تواناست» (احزاب/33،27)، سرزمين و املاك يهود بنى قريظه است كه شامل عقار و
نفيل، برقه، مثيب و اعواف (متعلق به فردى به نام خنافه و از صدقات رسول خدا[183]) بود. گويند: رسول خدا اعواف، برقه، مُثيب، دلال، حسنى، صافيه و مَشربه ام ابراهيم را در سال هفتم وقف كرد[184] و مراد از اموال در آيه اثاث، چارپايان، سلاح و درهم و دينار است.[185]
از ابن زيد نقل شده است كه منظور از ضمير در «اَرضَهُم و ديـرَهُم»بنى قريظه و بنى نضير هستند، هرچند به اعتقاد طبرى درست آن است كه بگوييم مراد، بنى قريظه اند[186] و در اينكه منظور از «اَرضـًا لَم تَطَـوها»كدام سرزمين است در ميان مفسران اختلاف است؛ بعضى آن را اشاره به سرزمين خيبر و بعضى ديگر به مكّه و عده اى سرزمين روم و ايران دانسته اند؛ ولى آنچه با ظاهر آيه سازگارى دارد آن است كه اين زمين در همين ماجراى جنگ بنى قريظه به تصرف مسلمانان درآمد.[187] به نقل مجاهد مقصود از «فَما اَو جَفتُم»در آيه «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَو جَفتُم عَلَيهِ مِن خَيل و لا رِكاب و لـكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ واللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» =و آنچه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براى تصاحب آن]اسب يا شترى بر آن نتاختيد؛ ولى خدا فرستادگانش را بر هركه بخواهد چيره مى گرداند، و خدا بر هر كارى تواناست(حشر/59،6) اموال بنى قريظه است كه پيامبر به مهاجران قريش اختصاص داد. نيز به نقل ابن عباس آيه[188] «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ و لِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى... =آنچه را خداوند از اهل اين آبادى به رسولش باز گرداند، از آنِ خدا و رسولش و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است...» (حشر/59،7) درباره اموال «أهل القرى»كه عبارت از بنى قريظه، بنى نضير، اهل خيبر، فدك و روستاهاى عُرَينه اند نازل شده است[189]؛ امّا قرطبى منظور از آن را اموال بنى قريظه دانسته است.[190]
از ميان بنى قريظه راويانى برخاستند. كعب بن سليم قرظى راوى حديث على(عليه السلام)و دو تن از فرزندان كعب به نامهاى محمد و اسحاق و عطيه قرظى از آن جمله اند.[191]

 

نویسنده: سيد محمود سامانى

__________________________________

پی نوشت:

[1]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 21؛ البدء والتاريخ، ج 3، ص 129؛ الانساب، ج 4، ص 475.
[2]. الاغانى، ج 22، ص 111 ، 114؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 202.
[3]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52؛ الانساب، ج 4، ص 475.
[4]. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص 153.
[5]. المنتظم، ج 1، ص 357؛ وفاء الوفا، ج 1، ص 157 ، 162.
[6]. الاغانى، ج 22، ص 112؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[7]. وفاء الوفا، ج 1، ص 159؛ الروض الانف، ج 4، ص 290.
[8]. تاريخ طبرى، ج 1،ص 383؛ مجمع البيان، ج 1، ص 316؛ البداية والنهايه، ج 2، ص 31.
[9]. وفاء الوفا، ج 1، ص 156.
[10]. مجمع البيان، ج 7، ص 286؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[11]. البدء والتاريخ، ج 3، ص 129؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[12]. الاغانى، ج 22، ص 113؛ البدء والتاريخ، ج 3، ص 129 ـ 130؛ معجم البلدان، ج 5، ص 84.
[13]. الاغانى، ج 22، ص 113؛ معجم البلدان، ج 5، ص 83؛ المصنف، ج 1، ص 168.
[14]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 168 - 170.
[15]. البدء و التاريخ، ج 3، ص 130؛ المفصل، ج 6، ص 519.
[16]. معجم البلدان، ج 5، ص 83.
[17]. النهايه، ج 2، ص 388.
[18]. تاج العروس، ج 1، ص 143؛ النهايه، ج 1، 24؛ معجم البلدان، ج 1، ص 59.
[19]. جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 182.
[20]. الكامل، ج، 1، ص 680.
[21]. فتح القدير، ج 1، ص 320؛ معجم البلدان، ج 1، ص 451.
[22]. فتح القدير، ج 1، ص 374.
[23]. مجمع البيان، ج 2، ص 541؛ فتح القدير، ج 1، ص 374.
[24]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 175 ، 212.
[25]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 101.
[26]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240.
[27]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 249؛ جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 559؛ الكامل، ج 1، ص 680 - 681.
[28]. تاريخ دمشق، ج 3، ص 166.
[29]. تفسير قرطبى، ج 2، ص 16.
[30]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 559 ـ 560.
[31]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 559 ـ 560؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 15 ـ 16؛ غررالتبيان، ص 208.
[32]. كشف الاسرار، ج 1، ص 473؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 135؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 215.
[33]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 351؛ التفسيرالكبير، ج 12، ص 15.
[34]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 323؛ مجمع البيان، ج 3، ص 300 ـ 301؛ نورالثقلين، ج 1، ص 629 ـ 630.
[35]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 330؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 63؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 83.
[36]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 345.
[37]. روض الجنان، ج 6، ص 412؛ التكميل و الاتمام، ص 113.
[38]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 315؛ التفسير الكبير، ج 4، ص 374 ـ 375.
[39]. روض الجنان، ج 6، ص 412؛ التكميل و الاتمام، ص 113.
[40]. كشف الاسرار، ج 1، ص 473؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 215.
[41]. المغازى، ج 2، ص 454؛ الطبقات، ج 2، ص 59؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[42]. اعلام الورى، ص 79.
[43]. المغازى، ج 2، ص 485؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 220؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
[44]. دلائل النبوه، ج 3، ص 401.
[45]. المغازى، ج 2، ص 458؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 428.
[46]. فتح القدير، ج 1، ص 276.
[47]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 131.
[48]. اسباب النزول، ص 163؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 143.
[49]. مجمع البيان، ج 3، 325؛ اسباب النزول، ص 163.
[50]. غررالتبيان، ص 240.
[51]. كشف الاسرار، ج 4، ص 68.
[52]. زادالمسير، ج 3، ص 371؛ البحر المحيط، ج 5، ص 339؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 216.
[53]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 41؛ مجمع البيان، ج 3، ص 325.
[54]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 34.
[55]. التبيان، ج 5، ص 143.
[56]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 21؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 216.
[57]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 34؛ التبيان، ج 5، ص 146.
[58]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 36؛ تفسير ماوردى، ج 2، ص 328؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 82.
[59]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 22.
[60]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 41؛ غرر التبيان، ص 271.
[61]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 330؛ غررالتبيان، ص 271.
[62]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 45.
[63]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 330.
[64]. الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[65]. تفسير قرطبى، ج 8، ص 27؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[66]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 335.
[67]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 46.
[68]. تفسير بغوى، ج 2، ص 218.
[69]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 46؛ زاد المسير، ج 3، ص 376.
[70]. التبيان، ج 5، ص 151.
[71]. زاد المسير، ج 3، ص 376.
[72]. جامع البيان، مج 6، ج 10، ص 46؛ تفسير بغوى، ج 2، ص 218.
[73]. التبيان، ج 5، ص 152.
[74]. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 364؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 115.
[75]. روض الجنان، ج 19، ص 130؛ التكميل والاتمام، ص 415.
[76]. غررالتبيان، ص 415.
[77]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 95.
[78]. الكشاف، ج 1، ص 613؛ التبيان، ج 3، ص 463.
[79]. المغازى، ج 2، ص 454؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 93.
[80]. المغازى، ج 2، ص 455.
[81]. المغازى، ج 2، ص 458؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 428.
[82]. المغازى، ج 2، ص 457؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 51؛ دلائل النبوه، ج 3، ص 401.
[83]. بحارالانوار، ج 2، ص 223.
[84]. همان، ج 2، ص 223.
[85]. دلائل النبوه، ج 3، ص 403؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 222.
[86]. غررالتبيان، ص 208.
[87]. جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمع البيان، ج 8، ص 551؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 486.
[88]. جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 154 ـ 155؛ تفسير بغوى، ج 5، ص 532؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 245.
[89]. تفسير قمى، ج 2، ص 188.
[90]. جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 159.
[91]. مجمع البيان، ج 8، ص 532.
[92]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 100.
[93]. التعريف و الاعلام، ص 255؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 346.
[94]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 188؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 563.
[95]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 345.
[96]. غررالتبيان، 228.
[97]. المغازى، ج 3، ص 462.
[98]. الطبقات، ج 2، ص 67؛ المغازى، ج 2، ص 460.
[99]. الطبقات، ج 2، ص 67؛ المغازى، ج 2، ص 459.
[100]. الطبقات، ج 2، ص 67.
[101]. المغازى، ج 2، ص 451 ، 474.
[102]. المغازى، ج 2، ص 462 ـ 463.
[103]. الطبقات، ج 2، ص 71؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 232.
[104]. روض الجنان، ج 9، ص 214؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 98.
[105]. اعلام الورى، ج 1، ص 99؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 107؛ المحبر، ص 10.
[106].السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 699؛ الطبقات، ج 2، ص 65، 74.
[107]. المغازى، ج 2، ص 496؛ الطبقات، ج 2، ص 57؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 234.
[108]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
[109]. المغازى، ج 2، ص 522؛ الطبقات، ج 2، ص 234.
[110]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص234؛ الطبقات، ج 2، ص57.
[111]. مجمع البيان، ج 1، ص 286.
[112]. تفسير ماوردى، ج 1، ص 148؛ مجمع البيان، ج 1، ص 286.
[113]. المصنف، ج 5، ص 216.
[114]. المغازى، ج 2، ص 496.
[115]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99.
[116]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ المحبر، ص 113.
[117]. الطبقات، ج 2، ص 76.
[118]. المغازى، ج 2، ص 501.
[119]. تفسير قمى، ج 2، ص 190.
[120]. المغازى، ج 2، ص 501.
[121]. المغازى، ج 2، ص 501.
[122]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 235؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 99؛ جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 182 - 183.
[123]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 250؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 48.
[124]. تفسير قرطبى، ج 7، ص 250؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 48.
[125]. تاريخ صدر اسلام، ص 460.
[126]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 71؛ مج 11، ج 20، ص 183؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 3، ص 719؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 248.
[127]. اسد الغابه، ج 4، ص 107.
[128]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ الارشاد، ج 1، ص 113.
[129]. المغازى، ج 2، ص 510؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 239.
[130]. مجمع البيان، ج 8، ص 552.
[131]. جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 184.
[132]. المغازى، ج 2، ص 512؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240؛ جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 184.
[133]. تفسير قمى، ج 2، ص 191.
[134]. مجمع البيان، ج 2، ص 893.
[135]. الكشاف، ج 1، ص 399؛ روض الجنان، ج 5، ص 3.
[136]. المغازى، ج 2، ص 517؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 104.
[137]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 254.
[138]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 125.
[139]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 240.
[140]. المغازى، ج 2، ص 512.
[141]. همان؛ تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص 671.
[142]. الطبقات، ج 2، ص 58؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[143]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[144]. المغازى، ج 2، ص 513؛ الارشاد، ج 1، ص 111 - 112.
[145]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 59.
[146]. مجمع البيان، ج 8، ص 553.
[147]. المغازى، ج 2، ص 518.
[148]. دلائل النبوه، ج 4، ص 20؛ المغازى، ج 2، ص 518.
[149]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[150]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 241؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 101.
[151]. المغازى، ج 2، ص 516؛ فتوح البلدان، ص 35.
[152]. تفسير قمى، ج 2، ص 192.
[153]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 103.
[154]. المغازى، ج 2، ص 517؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 104.
[155]. التبيان، ج 8، ص 333.
[156]. تاريخ تحليلى اسلام، ص 88 ـ 89.
[157]. تاريخ تحليلى اسلام، ص 88 ـ 89، 234 ـ 236؛ تاريخ صدر اسلام، ص 171.
[158]. بحوث المؤتمر الدولى التاريخ، ص 787 - 793.
[159]. ر. ك: يهود حجاز و پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ص 164 - 197.
[160]. تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ص 354 ـ 355.
[161]. تاريخ سياسى اسلام، ص 527.
[162]. احكام القرآن، ج 3، ص 111؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 49؛ ج 8، ص 82 ـ 83.
[163]. مجمع البيان، ج 8، ص 552؛ اعلام الورى، ص 79.
[164]. تاريخ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ص 354.
[165]. تفسير قمى، ج 2، ص 189؛ جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 180؛ مجمع البيان، ج 8، ص 551.
[166]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 244؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[167]. المغازى، ج 2، ص 521.
[168]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[169]. المغازى، ج 2، ص 510؛ الطبقات، ج 2، ص 75.
[170]. مجمع البيان، ج 8، ص 553؛ غررالتبيان، ص 420.
[171]. المغازى، ج 1، ص 523.
[172]. اسد الغابه، ج 5، ص 460.
[173]. تاريخ دمشق، ج 3، ص 185؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 101.
[174]. المحبر، ص 93؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج 4، ص 604؛ سبل الهدى، ج 11، ص 219.
[175]. الطبقات، ج 8، ص 129.
[176]. الطبقات، ج 8، ص 130؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 52.
[177]. المحبر، ص 94؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 253.
[178]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 245؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 53.
[179]. فتوح البلدان، ص 24.
[180]. المغازى، ج 2، ص 496؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 433؛ المحبر، ص 113.
[181]. الطبقات، ج 2، ص 74؛ فتوح البلدان، ص 35.
[182]. نمونه، ج 17، ص 274.
[183]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 175 ، 212.
[184]. همان، ص 175.
[185]. فتح القدير، ج 4، ص 274.
[186]. جامع البيان، مج 11، ج 20، ص 187.
[187]. نمونه، ج 17، ص 271.
[188]. جامع البيان، مج 14، ج 28، ص 46.
[189]. مجمع البيان، ج 9، ص 390؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 290؛ غرر التبيان، ص 505.
[190]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 11.
[191]. الانساب، ج 4، ص 475.

 

منابع: 

دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6