عصمت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)
مصونيت و پيراستگى پيامبر از خلاف و خطا، بسان ديگر پيامبران داراى مراحل سه گانه است، و اين مراحل عبارتند از:
1- مصونيت مطلق (عمدى و سهوى) در تبليغ شريعت.
2- عصمت از خلاف و گناه در رفتار و گفتار.
3- پيراستگى از خطا و لغزش در جريانهاى عادى.
پيامبر اسلام و پيراستگى از گناه
گذشته از آيات فراوانى كه بر عصمت همه پيامبران از گناه دلالت دارند، مىتوان از آيه ذيل مصونيت او را از گناه استفاده كرد:
«و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذاً لا تخذوك خليلاً»
«آنان (مشركان) نزديك بود كه با پيشنهاد خود، تو را از آنچه، به تو وحى كرديم، بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى در اين هنگام تو را دوست خود بر مىگزيدند».
«و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلاً»
«اگر به تو استوارى نمىبخشيديم، نزديك بود كه مقدار كمى به آنان متمايل گردى» .
«اذا لا ذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثم لاتجد لك علينا نصيراً» (اسراء /73-75).
«در اين صورت دو برابر مجازات (مشركين) در زندگى دنيا و دو برابر مجازات آنان در سراى ديگر را به تو مىچشانديم، آنگاه در برابر ما، ياورى پيدا نمىكردى».
مفسران درباره علت نزول آيات، شأن نزولهاى گوناگونى نقل كردهاند كه بسيارى از آنها به خاطر مكى بودن آيات، صحيح و استوار نيست، تنها شأن نزولى كه با زمان نزول آنها تطبيق مىكند، همان است كه ابى حفص «صائغ» از امام باقر(علیه السلام) نقل مىكند كه قريش به پيامبر پيشنهاد كردند كه آنها خداى او را يك سال بپرستند مشروط بر اين كه پيامبر نيز بتان قريش را به همين اندازه پرستش نمايد.
اختلاف شأن نزولها در مفاد آيه تأثيرى ندارد آنچه مهم است اين است كه در آيه «ولو لا ان ثبتنناك لقد كدت تركن اليهم» دقت كافى انجام دهيم و براى توضيح دلالت آيه نكاتى يادآور مىشويم:
1- برخى از كوته نظران خواستهاند آيه را گواه بر عدم عصمت پيامبر بگيرند، در حالى كه از نظر محققان آيه از دلائل نقلى عصمت او مىباشد، و در حقيقت، باريك بينان و ژرف نگران از درختى كه در نظر مخالفان تلخ است ميوه شيرين چيده و خلاف مقصود آنان را استخراج كردهاند.
2- لازم است در تعيين فاعل فعل «كادوا» كه ضمير متصل «و ان كادوا ليفتنونك» از آن حاكى است، دقت كنيم ظاهر آيه نشان مىدهد كه مقصود از ضمير «كادوا» همان مشركان است و فاعل «ليفتنونك» نيز از آن حاكى مىباشد، و روى هم رفته مفاد آيه اين است: مشركان نزديك شدند كه او را بفريبند، و در اين آيه سخنى از نزديك شدن پيامبر (ص) به ميان نيامده است .
3- آيه «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً» از دو جمله كه يكى شرط (ثبتناك» و ديگرى جزا (لقد كدت تركن) تشكيل يافته است و لفظ «لولا» در زبان عرب، معادل «اگر نبود» (يا اگر نه اين بود) در زبان فارسى است در اين صورت مفاد آيه اين است اگر نه اين بود كه تو را ثابت قدم نگه داشتيم، نزديك بود كه به آنها متمايل شوى، ولى تثبيت الهى مانع از تحقق نزديكى شد، نه تنها ميل و انعطافى از تو سر نزد، بلكه به آن هم نزديك نشدى.
4- اين تثبيت الهى، جز تثبيت در مرحله فكر و انديشه، آنگاه در مرحله عمل و رفتار چيزى نيست؛ يعنى لطف الهى آنچنان شامل حال او گرديد كه قرب به مشركان و سازش با آنها درباره پرستش بتان آنها، نه در ذهن و انديشه او جوانه زد و نه در خارج جامه عمل پوشيد. و تثبيت به اين معنى جز عصمت و «تسديد» پيامبران به وسيله روح القدس و غيره چيز ديگرى نيست.
5- بايد توجه داشت كه اين تثبيت به يك مورد و دو مورد اختصاص ندارد، بلكه پيوسته شامل حال او مىباشد زيرا همان جهت كه سبب شد خدا به پيامبر در اين مورد خاص، استقامت قدم و استوارى گام بخشد، در ديگر موارد نيز وجود دارد، و جهتى ندارد كه در يك مورد او را تثبيت كند و در مراحل ديگر او را به خود واگذارد.
6- تثبيت الهى آنچنان نيست كه عنان اختيار و آزادى را از كف بربايد و ديگر، پيامبر تثبيت شده نتواند بر خلاف آن كارى صورتندهد بلكه با اين وضع مىتواند يكى از دو طرف كار را برگزيند براى بيان اين جهت در آيه سوم مىفرمايد:
«اذا لاذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثم لا تجدلك علينا نصيراً»
«در اين موقع دو برابر عذاب (مشركان) را در زندگى اين جهان و جهان ديگر به تو مىچشانيم، آنگاه در برابر ما ياورى پيدا نمىكردى».
با توجه به اين نكات روشن شد كه نه تنها مفاد آيه در كام «عدليه» كه عصمت را حالت لازم در پيامبران مىدانند، تلخ نيست، بلكه بسيار شيرين و نويد بخش است و آن اين است كه: خداوند پيامبر خود را به خود او واگذار نمىكند و در لغزشها و سراشيبىها به او تثبيت و استوارى مىبخشد و او را از قرب و نزديك شدن به گناه (تا چه رسد به خود آن) باز مىدارد.
و در حقيقت، جمله «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن» بسان «ولولا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة ان يضلوك»(نساء /113) است جز اين كه آيه مورد بحث مربوط به تثبيت در برابر گناه و آيه دوم مربوط به صيانت پيامبر از لغزشهاى سهوى و غير عمدى است و با صرف نظر از اين تفاوت شيوه بيان و نحوه دلالت در همه يكسان است و هم اكنون در بحث بعد كه پيرامون پيراستگى پيامبر از خطا است گفتگو مىكنيم، و پيرامون آيه توضيح كافى خواهيم داد.
پيراستگى پيامبر (ص) از خطا و اشتباه
مصونيت پيامبر از خطا و اشتباه در امور زندگى و جريانهاى عادى از جمله مسائلى است كه در علم كلام پيرامون آن بحث و گفتگو شده و اقوال فراوانى درباره آن به چشم مىخورد، در اين مورد، خرد براى حفظ «اعتماد مردم» به گفتار و رفتار پيامبر (ص) مصونيت را يك حالت لازم و شرط حتمى تلقى مىكند:
خطا و اشتباه در غير تبليغ دين به دو صورت متصور است:
الف - خطا در انجام وظيفه مذهبى اعم از فردى مانند اشتباه در ركعات نماز و يا اجتماعى مانند كشتن فرد بى گناه.
ب - اشتباه در امور روزانه زندگى.
مسأله جلب اعتماد مردم كه عامل مهم در پيشرفت مقاصد پيامبران است ايجاب مىكند كه پيامبران در قسمت عمل به وظائف مذهبى اعم از فردى و اجتماعى مصون از اشتباه باشند، زيرا اشتباه در اين قسمت كم كم سبب مىشود كه مردم در تعاليم و گفتههاى آنان به ديده شك و ترديد بنگرند و با خود چنين بينديشند:
«وقتى پيامبر در عمل به وظائف، اشتباه و خطا مىكند، از كجا معلوم كه در بيان تعاليم دچار اشتباه نشود؟» .
اين انديشه ايجاب مىكند كه پيامبران در كارهاى عادى و جريانهاى روزمره نيز از اشتباه و خطا مصون باشند، زيرا اشتباه در اين مورد از اعتماد مردم مىكاهد و سبب مىشود كه مردم به تعاليم او از ديده ديگرى بنگرند.
اشتباه نشود! ما نمىگوئيم اشتباه در امور زندگى ملازم با اشتباه در بيان وظائف و تعاليم است زيرا چه بسا ممكن است مردى از جانب خدا در قسمت دوم مصونيت داشته باشد ولى در امور عادى دچار خطا و لغزش گردد و تفكيك ميان اين دو كاملاً صحيح و پا برجاست.
اين تفكيك براى دانشمندان كاملاً امكانپذير است، ولى روى سخن در اينجا با افراد ديگر است كه نمىتوانند به اين نوع از مسائل با ديده تفكيك بنگرند، بلكه همه را به يك چوب مىرانند و وجود شك و ترديد يا خطا و خلاف در زندگى روزمره خود، موجب جوانه زدن شك در ديگر امور مربوط به پيامبر مىشود.
خداوند براى پيشرفت مقاصد بعثت، بايد پيامبران را با مصونيت و پيراستگى كامل مجهز سازد، تا از اين جهت اعتماد صددرصد مردم را به آموزگاران وحى جلب نمايد و در نتيجه هدف و مقصد بعثت كه تربيت و گرايش مردم است جامعه عمل بپوشد.
لذا امام ششم در روايتى مىفرمايد:
«روح القدس تحمل النبوه و روح القدس لاينام ولا يغفل ولا يلهور ولا يسهو: روح القدس حامل نبوت است، او نمىخوابد و غفلت نمىكند و از او اشتباهى رخ نمىدهد» 1
تا اينجا با داورى خرد در مسأله تجويز خطا و سهو بر پيامبران آشنا شديم اكنون وقت آن رسيده است كه با منطق قرآن در اين مورد نيز آشنا شويم، طبعاً منطق هر دو يكسان بوده و كوچكترين اختلافى ميان آن دو نخواهد بود.
قرآن و خطا و سهو پيامبران
از آيه زير مىتوان مصونيت پيامبر الهى را از اشتباه و سهو استفاده كرد:
«ولولا فضل الله عليك و رحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك و ما يضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شىء و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً» (نساء /113).
«اگر كرم و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصميم مىگرفتند كه تو را گمراه كنند، و آنان جز خويش كسى را گمراه نمىسازند(و در پرتو همين رحمت) هرگز ضررى به تو نمىرسانند، خدا آنچه را كه تو نمىدانى به تو آموخت و كرم خدا در حق تو بزرگ است».
مفسران در شأن نزول آيه، جريانهاى مختلفى ياد كرده اند كه نقل آنها مايه گستردگى سخن است؛ در اينجا ما يكى را به عنوان نمونه ذكر مىكنيم:
زره فردى از صحابه پيامبر به سرقت رفت صاحب آن به يك نفر از طائفه «بنى ابيرق» ظنين شد، سارق وقتى متوجه خطر شد، زره را به خانه يك نفر يهودى انداخت، و از قبيله خود خواست كه نزد پيامبر بر پاكى او گواهى دهند و وجود زره را در خانه يهودى گواه بر برائت او گيرند، در اين شرائط «سارق» تبرئه شد و يهودى متهم گرديد، خدا پيامبر خود را از جريان آگاه ساخت و آيه ياد شده به ضميمه آيه اى كه يادآور مى شويم، فرود آمد.
خواه اين شأن نزول صحيح باشد يا نباشد، بالأخره از مجموع شأن نزولهائى كه در اين مورد نقل شده است، استفاده مىشود كه پيامبر در آستانه داورى بر خلاف واقع (از روى خطا) قرار گرفته بود، و گروهى با صحنه سازى مى خواستند پيامبر را فريب داده و ظواهر قضيه را به رخ پيامبر بكشند تا وى بر خلاف حق حكم نمايد، ولى خداوند او را از خطا و اشتباه حفظ و صيانت نمود و آن اين كه پرده از چهره حقيقت برداشته و چيزى را كه او نمى دانست به او آموخت و كرم خدا نسبت به پيامبر بزرگ است؛ اكنون بايد ببينيم چگونه آيات مورد بحث بر مصونيت پيامبر (ص) از خطا گواهى مى دهد.
در آيه مورد بحث سه جمله بايد مورد توجه قرار گيرد:
الف: «و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة».
ب: «و علمك ما لم تكن تعلم».
ج: «و كان فضل الله عليك عظيماً».
جمله نخست ناظر به مبانى داورى اوست و آن كتاب و سنت (حكمت) مىباشد. آگاهى از اين دو منبع وسيع تشريع، مايه مصونيت در احكام كلى الهى مىگردد و در نتيجه پيامبر در تبيين احكام خدا هرگز دچار اشتباه و لغزش نمىگردد زيرا آنچه بشرتا روز رستاخيز به آن نياز دارد در اين دو منبع وارد شده است ولى روشن است كه علم به قوانين كلى، مايه مصونيت از اشتباه در موضوعات، و جزئيات، و به اصطلاح در تطبيق آن كليات بر موارد خود، نمى گردد بلكه براى مصونيت از اشتباه، به چيز ديگرى نياز دارد.
در همان مورد شأن نزولى كه پيامبر در آستانه داورى بر خلاف واقع قرار گرفته بود، و خداوند او را از لغزش حفظ كرد، او از تمام احكام كلى الهى آگاه بود - مع الوصف - علم به كليات، موجب مصونيت او نگرديد بلكه اين علم به ضميمه امر ديگر، به او مصونيت داد و اين امر دوم همان است كه در جمله دوم وارد شده است آنجا كه مىفرمايد:
«و علمك ما لم تكن تعلم: چيزى را كه نمى دانستى به تو آموخت» اين كدام علم است كه پيامبر نمىدانست و خدا به او آموخت؟ آيا علم به احكام كلى الهى است كه در كتاب و سنت آمده است، يا مقصود علم به واقعيات و خصوصيات وقايع و جريانها است؟ شكى نيست كه احتمال نخست كاملاً بى اساس است زيرا علم به كليات احكام كلى در جمله پيشين به روشنى بيان گرديد، ديگر نيازى به تكرار و تأكيد نيست و هيچ كس احتمال نمى دهد كه پيامبر الهى، از احكام شريعت خود بى اطلاع باشد، تا زمينه تأكيد فراهم گردد.
مقصود از اين جمله همان احتمال دوم است يعنى پرده از چهره واقعيات برداشت و او را در جريان توطئه برلغزاندن پيامبر، و وارد آوردن تهمت بر يك بى گناه قرار داد و اين همان است كه در آيه ديگرى كه در اين رابطه نازل گرديده با جمله «بما اريك الله» بيان گرديده است چنانكه مى فرمايد:
«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ولا تكن للخائنين خصيماً».
در اين آيه براى داورى پيامبر(ص)، دو اصل بيان گرديده است:
1- «انزلنا اليك الكتاب: كتاب را بر تو فرو فرستاديم».
2- «بما اريك الله: به سبب آنچه كه به تو ارائه نموده است».
و «با» در كلمه «بما» به معناى «سببيت» است يعنى: خداوند كتاب را براى تو فرستاد تا در سايه آن به ضميمه آنچه كه از حقائق براى تو ارائه كرده است، داورى نمائى و هرگز نلغزى.
بنابراين، پيامبر گرامى گذشته از علم به كتاب و سنت، با علم و آگاهى خاصى مجهز است كه از آن در دو آيه قبل گاهى با جمله «و عملك ما لم تكن تعلم» تعبير آورده است ، و گاهى آن را با جمله «بما اريك الله» بيان كرده است .
براى اين كه تصور نشود كه اين نوع مصونيت، مخصوص به يك مورد يا در خصوص داورى است و باب اشتباه به روى پيامبر (ص) در موارد ديگر باز است، خداوند در آيه مورد بحث جمله سوم را مى آورد و مى فرمايد:
«كان فضل الله عليك عظيماً: كرم خدا بر تو بسيار بزرگ است».
جايى كه خداوند چيزى را بزرگ بشمارد، بايد حساب آن را از چيزى كه ما بزرگ مىنمائيم، جدا كرد، فضل و كرم بزرگ نشانه آن است كه پيامبر گرامى در مسير زندگى در قضاوتها و داوريها، در معاشرتها و برخوردها از خطا و لغزش مصون مىباشد.
خلاصه: به خاطر مصلحتى كه در امر رسالت نهفته است و براى اين كه پيامبر اسوه و الگو و سرمشق امت است، بايد در مسير زندگى به گونهاى باشد كه امت درباره او احتمال اشتباه و خطا ندهد تا در مسأله اطاعت از رفتار و گفتار او، دچار سرگردانى و دو دلى نباشد.
دلائل مخالفان
مخالفان عصمت پيامبر اسلام در مرحله خلاف و گناه و يا مصونيت او از خطا و لغزش با يك رشته آيات و احاديثى استدلال كرده اند، و از اين طريق اذهان ساده لوحان را نسبت به اصل عصمت مشوش ساخته اند، براى تكميل مطلب بايد مجموع دلائل آنان مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
نخست آيات را وارد بحث مىكنيم آنگاه به توصيح پاره اى از روايات مىپردازيم.
1- اگر از هوى و هوسهاى آنان پيروى كنى...
خدا پيامبر را با يك رشته «قضاياى شرطيه» مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرمايد:
«ولئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى ولا نصير» (بقره /120)
«اگر از هوى و هوسهاى آنان (اهل كتاب) پس از آنكه آگاه شدى پيروى كنى، از جانب خدا براى تو، حامى و ياورى نيست».
در همين سوره در آيه 145 همين مضمون نيز وارد شده جز اين كه در آخر آيه به جاى «مالك من الله»... جمله «انك اذا لمن الظالمين» آمده است و در سوره رعد آيه 37 آيه نخست بدون كم و زياد وارد شده جز اين كه به جاى «ولا نصيراً» كلمه «ولا واق» آمده است .
اين آيات و مشابه آنها كه هم اكنون يادآور مىشويم، كوچكترين گواه بر نفى عصمت نيست زيرا:
اين آيات به صورت قضيه شرطيه وارد شده و يك چنين قضايايى هرگز گواه بر تحقق شرط (پيروى از هوى و هوسها) نيست، بلكه با پيراستگى كامل شخص نيز سازگار است .
اين گونه گزارشها به صورت قضاياى شرطيه گواه بر آن نيست كه روزى طرفين آن محقق مىگردد؛ خداوند به پيامبر خود مىگويد:
«ولئن شئنا لتذهبنّ بالّذى اوحينا اليك ثم لا تجد لك به علينا و كيلاً» (اسراء /86)
«اگربخواهيم آنچه را كه بر تو وحى كرديم از تو مىگيريم و هرگز مدافعى بر خود پيدا نمىكنى».
در حالى كه خدا از تعلق مشيت وى برگرفتن وحى از پيامبر به صورت قضيه شرطيه سخن مىگويد، همگى مىدانيم كه چنين مشيتى هرگز انجام نخواهد گرفت. بلكه خدا به وسيله پيامبر (ص) خود، شريعت خويش را تكميل خواهد نمود.
اين گونه آيات كه خدا پيامبر خود را به صورت قضيه شرطيه تهديد و توبيخ مىكند، بيش از آن است كه در اين منعكس گردد فقط دو آيه ديگر را متذكر مىشويم آنگاه به بيان نكته اين گونه خبرها مىپردازيم.
«ولقد اوحى اليك والى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين» (زمر /65).
«بر تو و بر كسانى كه پيش از تو بودند وحى كرديم كه اگر شرك بورزى عملهاى نيك تو حبط و بىاثر مىگردد و از زيانكاران مىباشى».
«ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين» (حاقه /44-47).
«اگر او سخن دروغى را به ما نسبت دهد وى را با قدرت مىگيريم، و رگ حيات او را قطع مىكنيم، و كسى ازشما مانع از اين كار نمىشود».
همه اين اخبار و گزارشها كه به صورت «اگر» وارد شده دليل بر تحقق طرفين نمىگردد تا با مسأله عصمت منافاتى داشته باشد. تنها سؤالى كه در اينجا باقى است اين است كه هدف از طرح اين گونه احكام شرطى كه هيچ گاه عملى نمىگردد چه بوده است در اين جا مىتوان از ميان نكات متنوع به دو نكته اشاره كرد:
1- اين قضايا ناظر به طبيعت انسانى پيامبران است كه صدورگناه و خلاف را از آنان كاملاً ممكن مىسازد، پيامبر طبيعت مافوق انسانى و بشرى ندارند كه بر عصيان و گناه قادر و توانا نباشند بلكه از آن نظر كه انسانند، بسان افراد ديگر در معرض لغزشها و توبيخها مىباشند و اگر مشمول عنايت الهى (عصمت) نشوند، تحقق گناه از آنها كاملاً مترقب خواهد بود؛ اين تنها عنايت ربانى است كه با افاضه عصمت، صدور گناه رابه صورت «محال عادى» در مىآورد و بر آنها قداست و طهارت مىبخشد.
اين بخش از آيات ناظر به جنبه هاى بشرى آنان مىباشد و در اين قلمرو، عصمت و مصونيتى مطرح نيست و اگر پيامبران مصون و پيراسته اند به خاطر نيم ديگر از شخصيت آنها است كه آنان را به صورت موجودى الهى در مى آورد كه هرگز از در مخالفت وارد نمى شوند.
2- اين آيات همگى جنبه «تربيتى» دارد و هدف تعليم ديگران است در قالب خطاب به پيامبر گرامى، و اين نوع خطابهاى حاد و تند نه تنها تعصب جاهلى و عناد و نادان را تحريك نمىكند بلكه او را به پذيرش اين تعاليم تحريك و تشويق مىنمايد و با خود چنين مى انديشد جائى كه پيامبر با آن عظمت در صورت صدور خلاف و گناه به توبيخ و كيفر محكوم مىشود، تكليف من جاهل روشن است .
يكى از راههاى تربيت صحيح تفهيم حقيقت در ضمن گفتگو درباره ديگران است و در اين مورد در زبان عرب مىگويند: «اياك أعنى واسمعى يا جارة» و در زبان فارسى مىگويند: «به در مىگويم تا ديوار بشنود!».
كسانى اين نوع خطابها را دستاويز انديشه هاى كج خود قرار مىدهند با الفباى قرآن آشنا نمىباشند و از اصول تربيت صحيح ناآگاه هستند و با توجه به اين اصل، هر نوع تصور نادرست، پيرامون عصمت حضرت رسول كاملاً برطرف مىگردد.
با توجه به اين اصل، هدف بسيارى از آيات كه دستاويز براى نافيان عصمت شده است روشن مىگردد و براى تكميل مطلب بخشى از اين آيات را مى آوريم:
1- مسلمانان مدتى به سوى بيتالمقدس نماز مىگزاردند سپس روى مصالحى دستور آمد كه به سوى كعبه نماز گزارند، در اين موقع مسأله تغيير قبله جنجالى ميان يهود و منافقان بر پا كرد كه آيات قرآن و احاديث از آن حاكى است. قرآن با قاطعيت هر چه تمامتر بر ايرادهاى نا آگاهان از علل تشريع پاسخ مىگويد آنگاه رو به پيامبر مىكند و مىفرمايد:
«الحق من ربك فلا تكوين من الممترين (بقره /147): حق، از براى پروردگار تو است؛ پس هيچ شكى به دل راه مده!» .
قرآن مسأله الوهيت مسيح را ابطال مىكند و تولد او را از مريم با كره، بسان آفرينش آدم از خاك مىداند كه هيچ كدام گواه بر «فرزند بودن» آنها نسبت به خدا نيست آنگاه رو به پيامبر مىكند و مىفرمايد:
«الحق من ربك فلا تكن من الممترين (آل عمران /60) فرمان و سخن خدا حق است، هرگز در اين مورد شك و ترديد به خود راه مده!»
پيامبر كه جهان غيب براى او به صورت شهود در آمده و فرشته وحى را ديده و سخن او را شنيده و آيات خدا را در شب معراج مشاهده كرده، هرگز شك و ترديد به خود راه نمىدهد، هدف تذكر ديگران است كه هرگز فريب سخنان پوچ ديگران را نخورند و خود را در آتش شك نسوزانند.
2- خداوند در مسأله قضاوت درباره فردى كه تفصيل آن در دلائل عصمت پيامبر از خطا و لغزش گذشت پيامبر خود را چنين خطاب مىكند:
«ولا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ان الله لا يحب من كان خوانا اثيماً» (نساء /105 - 107).
«از آنها كه به خود خيانت كردهاند دفاع مكن، خداوند افراد خيانت پيشه و گنهكار را دوست نمىدارد».
«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ولا تكن للخائنين خصيماً»
«كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا ميان مردم به آنچه كه پروردگارت ارائه كرده داورى كنى، هرگز حامى افراد خائن مباش!»
اين نوع خطابها به خاطر هدايت گروهى است كه رك گوئى را تحمل نمىكنند و زبان حال آنان اين است كه انتقاد خوب است اما از ديگران! از اين جهت بهترين راه سخن گفتن با اين طائفه، سخن گفتن طى «حديث ديگران» است حديث ديگران هر چه هم تلخ و زهرآگين باشد چون درباره ديگران است واكنش حاد و تندى نخواهد داشت .
پيامبر در مسأله زره مسروقه، ناچار بود كه طبق ظواهر داورى كند و هرگز نه از خائنى دفاع كرد و نه طرفدار خائنى بود، اين ضوابط قضائى است كه گاهى با واقع تطبيق نمىكند و در نتيجه حق پايمال مىگردد لذا خداوند فوراً پيامبر را در جريان واقع قرار داد«بما اريك الله» و خطايى از او سر نزد!
ولى خداوند براى سركوبى گروهى كه عالمانه به سود خائنى گواه داده بودند به پيامبر خود خطاب مىكند تا آنان حساب خود را دانسته باشند.
3- خداوند در سوره اسراء فرمانهاى حكيمانه اى دارد كه ما از آنها به عنوان «منشور جاويد» ياد كرديم و اين فرمانها با مضمون واحدى آغاز و پايان يافته است .
آنجا كه مىفرمايد:
«لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموماً مخذولاً (اسراء /22): با خدا، خداى ديگرى قرار مده كه مذموم و ياور مىشوى».
و در پايان «منشور» مىفرمايد: «ولا تجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملوما مدحورا (اسراء /39): با خدا، خداى ديگرى فراز مده كه سرزنش و رانده شده در جهنم مىافتى».
تحليل اين نوع خطابها و دستورها در همگى يكى است و همگى ناظر به يكى و يا دو جهت است:
1- صدور هر نوع خلاف و گناه از فرد معصوم از آن نظر كه انسان است كاملاً ممكن و مترقب مىباشد و اين نوع خطاب ناظربه اين ويژگى است نه از آن نظر كه او معصوم و پيراسته از گناه مىباشد.
2- مورد خطاب در ظاهر، پيامبر است ولى مخاطب واقعى امت او است و اين نوع سخن گفتن در ميان تمام ملل جهان رائج است .
با توجه به اين دو بيان و با توجه به اين كه قسمتى از اين آيات در اين صفحات منعكس شده، نياز به نقل آيات ديگر نيست .
2- هدف از طلب مغفرتها چيست؟
قرآن در مواردى به پيامبر دستور مىدهد كه از خدا طلب مغفرت نمايد، و در برخى از موارد كلمه «ذنب» را نيز بر آن اضافه مىكند مثلاً در سوره نساء آيه 106 مىفرمايد:
«و استغفر الله ان الله كان غفوراً رحيماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاينده و رحيم است».
و در سوره غافر آيه 55 مىفرمايد: «استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى والابكار: براى گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناى او، تنزيه كن».
و در سوره محمد (ص) فرمان مىدهد كه هم بر خود و هم افراد با ايمان طلب آمرزش كند آنجا كه مىفرمايد:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات والله يعلم متقلبكم و مثويكم».
«بدان خدايى جز او نيست و بر گناهت و افراد با ايمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از كارها و حركات و سكنات شما آگاه است».
اكنون سؤال مىشود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پيامبر اكرم وفق مىدهد؟
پاسخ: آگاهى از مفاد اين آيات با شناخت مسؤوليتهاى پيامبران و اين كه شخصيتهاى بزرگ، مسؤؤليتهاى خطيرترى دارند، و از اين جهت چه بسا ممكن است عملى از نظر خرد، در محيطى جرم و گناه شمرده شود، در حالى كه همان عمل نسبت به محيط ديگر داراى چنين حالتى نباشد، كاملا امكانپذير است - و براى توضيح يادآور مىشويم:
دستورهاى الهى در واجبات و محرمات منحصر نمىشود، بلكه در كنار واجبات، مستحبات و در كنار محرمات،مكروهات نيز وجود دارد، واجب شرعى چيزى است كه بايد انجام شود و ترك آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعى چيزى است كه بايد ترك شود وانجام آن موجب عذاب است .
اما مستحبات و مكروهات در عين اينكه ترك، انجام آن، كيفر و موأخذه اى همراه ندارد، ولى گاهى شرائط به گونه اى مىشود كه عقل و خرد آن را فرض و لازم مىشمارد. البته اين سخن نه به اين معنى است كه مستحب، واجب و يا مكروه، حرام شرعى مىگردند - زيرا حدود و احكام الهى هيچ گاه تغيير نمىپذيرند - بلكه هدف اين است كه عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترك مكروه را لازم و ضرورى تلقى مىكند، و آن را در نزد خود يك نوع واجب قلمداد مىنمايد و اگر شخصى در آن شرائط به نداى خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارك اولى» و در نزد خرد، مذنب و گنهكار شمرده مىشود؛ درست است كه انجام مستحبات و ترك مكروهات، مايه جمال و آرايش رفتار و كردار است، و مخالفت با آنها پى آمدى دربر ندارد،ولى گاهى خرد با توجه به يك رشته شرايط از قبيل علم و آگاهى بيشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤليتهاى خطيرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترك محرمات، لازم مىشمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مىداند.
براى روشن شدن اين حقيقت (كه چه بسا رفتارى در محيط و شرائطى خاص، كار خوب و يا لااقل بى عيب تلقى مىگردد ولى همان كار در شرائط ديگرى عيب و مذموم شمرده مىشود) دو مثال مىآوريم:
1- زندگى يك انسان بيابانى را در نظر بگيريد كه از آداب معاشرت فقط يك سرى آداب بسيط و ضرورى را مىداند، چنين افرادى به حكم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانى دور مىباشند و به خاطر همين دورى از تمدن نمىتوان انتظار داشت كه آداب و رسوم انسانى را كاملاً رعايت كند در حالى كه از يك انسان شهرنشين، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار ديگرى است اگر او در رفتار و كردار خود، ظرافتهاى اخلاقى را رعايت نكند، كاملاً توبيخ مىشود و مورد نكوهش قرار مىگيرد.
در ميان شهرنشينان، انتظار از يك فرد درس خوانده و تحصيل كرده، غير از انتظار از افرادى عادى و معمولى است همچنانكه انتظار از ساكنان بخشها و شهرها غير از انتظار از ساكنان مراكز استانها است. بنابراين كارهايى كه افراد عادى انجام مىدهند، اگر يك فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبيح و زشت شمرده مىشود - ولذا - در محيطهاى نظامى، يك لحظه تأخير، يك سخن خشن، يك حركت نابجا، يك نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مىشود و انضباط نظامى ايجاب مىكند كه فرد با تمام اين ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل كند.
بنابراين هر چه مقام بزرگتر، و مسؤوليتها بيشتر باشد، تكاليف افزايش يافته و الزامات بيشتر مىشود.
2- حال عاشق دل بستهاى را در نظر بگيريد كه با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولى غفلت او در مورد علاقه هر چه هم كم باشد - حتى اگر در آن لحظه به كارهاى ضرورى خود برسد - جرم و گناه شمرده مىشود، زيرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بستگى دارد و غفلت از او و توجه به غير، از ارزش آن مىكاهد و اگر چنين كرد، براى جبران، بايد راه توبه را در پيش گيرد.
بنابراين اشتغال به كارهاى ضرورى از خوردن و آشاميدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشكال است، ولى آنگاه كه موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غير او مىشود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و يا مصيبت زده از اكل و شرب ،اعراض نموده و به مقدار بس ضرورى كه حافظ رمق آنان است اكتفا مىكنند.
با توجه به اين مثالها مىتوان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را كه به معناى گناه است، تحديد كرد.
پيامبر گرامى به حكم آيات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانين الهى مصون و محفوظ مىباشد، و هرگز واجبى را ترك نمىكند و يا حرامى را مرتكب نمىشود ولى وظائف عرفانى و اخلاقى او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترك محرمات) خلاصه نمىگردد و مقتضاى عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبى ايجاب مىكند كه در وجود او لحظه اى انقطاع رخ ندهد و شايسته تر را بر شايسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام روبوبى را به نحو اكمل رعايت كند، هرگاه او به مقتضاى عنصر بشرى در موردى موفق به رعايت اين وظايف عرفانى نشد و شايسته را بر شايسته تر، مقدم داشت و لحظه اى به غير مقام ربوبى پرداخت و در او نوعى انقطاع رخ داد، يك چنين اعمالى در اين شرائط در منطق عرفان جرم و گناهى محسوب مىشود كه استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازين كتاب و سنت، جرم و گناه نيست .
هرگاه شأن نزول برخى از اين آيات و يا قرائنى كه در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گيرد، روشن مىگردد كه استغفار به خاطر يكى از اين امور بوده كه عرفان و معرفت فوق العاده نبوى ايجاب مىكرد كه او كار را به صورت ديگرى انجام دهد. اين همان است كه در اصطلاح مفسران به آن «ترك اولى»مىگويند.
اگر پيامبر گرامى در اين آيات، به طلب مغفرت مأمور گرديد، و يا پيامبران ديگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهيم و موسى همگى گويندگان كلمه «اغفر» شدند همگى به همين معنى هستند مثلاً :
حضرت نوح مىگويد: «رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدينم و آن كسى را كه وارد خانهام مىشود بيامرز».
حضرت ابراهيم مىگويد: «ربنا اغفرلي ولوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب» (ابراهيم /41):
بارالها! من و والدينم و مومنان را، روزى كه حساب برپا مىشود، بيامرز».
حضرت موسى مى گويد: «خدايا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».
پيامبر گرامى مى فرمايد: «سمعنا و اطعنا غفرا نك ربنا و اليك المصير: شنيدم و اطاعت نمودم، خدايا خواهان مغفرت تو هستيم و به سوى توست بازگشت».
تمام اين مغفرتها، ناظر به جهتى است كه بيان گرديد، و هر انسانى هر چه هم از نظر كار و كوشش و سعى و تلاش براى كسب رضايت خدا در درجه استوار و بس ستوده اى باشد وقتى عمل و كار خود را با آن مقام مى سنجد، كار خود را شايسته مقام ربوبى ندنسته و به قصور خود اعتراف مىنمايد و پيوسته مىگويد: «ما عبدناك حق معرفتك» .
مسلم در صحيح خود از فردى به نام مزنى نقل مىكند كه پيامبر (ص) فرمود: «انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى اليوم ماة مرة 2 پردههايى بر قلب من هجوم مى آورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مىكنم».
مفسران حديث در توضيح آن لطائفى را ياد كردهاند ك به حق ظريف و زيبا است. 3
باز پيامبر طبق نقل مسلم در صحيح خود فرمود: «يا ايها الناس توبوا الى الله فانى اتوب الى الله ماة مرة» اى مردم به سوى خدا باز گرديد، و من هر روز صد مرتبه توبه مىكنم».
ما در گذشته در كتاب پرسشها و پاسخها اين مطلب را به نوعى مطرح كرده و از آن پاسخ دادهايم براى تكميل مطلب آن را به گونهاى در اين جا مىآوريم.
آيا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟ با اينكه مىدانيم پيامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هيچ گاه از آنها گناه صادر نمىشود، در عين حال در برخى از دعاهايى كه از آن بزرگواران رسيده است، ديده مىشود كه آنان در ظاهر اقرار به گناه خود كرده و از پيشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خويش شدهاند.
مثلاً در دعاى معروف «كميل» على (ع) به پيشگاه خدا عرض مىكند:
«اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم.... اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء... اللهم اغفرلى كل ذنب ادنبته و كل خطيئة اخطاتها».
«بار خدايا آن گناهان مرا كه رابطهام را از تو قطع مىكند ببخش بارالها هرگناه و خطائى كه از من سر زده همه را بيامرز!...»
آيا منظور آنها از اين تعبيرات، تنها مردم بوده كه طرز مكالمه با خدا و طريق طلب آمرزش را ياد بگيرند، و يا آنكه حقيقت ديگرى در اين نوع تعبيرات نهفته است؟
پاسخ : دانشمندان اسلامى از دير زمانى به اين ايراد، توجه داشت و پاسخهاى گوناگون به آن گفته اند كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد، و آن اين است كه گناه و معصيت ، در اينگونه موارد، همه جنبه نسبى دارد، نه اين كه از قبيل گناهان مطلق و معمولى باشد. توضيح اينكه : در تمام امور اجتماعى ، اخلاقى، علمى، تربيتى و دينى انتظاراتى كه از افراد مختلف مى رود همه يكسان نيست . ما از ميان صدها مثالى كه ممكن است براى روشن شدن اين مطلب آورد، تنها به نمونه زير اكتفا مىنمائيم :
هنگامى كه عدهاى براى انجام يك خدمت اجتماعى پيشقدم مىشوند، و تصميم مىگيرند مثلاً يك بيمارستان براى مستمندان بسازند، اگر يك كارگر و فرد معمولى كه درآمدش براى مخارج خودش كافى نيست، مبلغ مختصرى به اين كار كمك كند، بسيار شايان تقدير است ، اما اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنها شايان تقدير نيست، بلكه يك نوع نفرت و ناراحتى و انزجار نيز ايجاد مى كند.
يعنى : همان چيزى كه نسبت به يك فرد ، خدمت قابل تحسينى محسوب مى شد، از يك فرد ديگر، كارناپسندى شمرده مى شود با آنكه ازنظر قانونى چنين شخصى به هيچ وجه مرتكب حرام و خلافى نشده است .
دليل اين موضوع، همان طورى كه در بالا تذكر داده شد، اين است كه انتظاراتى كه از هر كس مى رود، بسته به امكانات او است يعنى : عقل او، دانش او ، ايمان او، و بالاخره قدرت و توانائى او است.
اى بسا كارى كه انجام آن از يكنفر ، عين ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده مىشود، اما از فرد ديگرى عين بى ادبى، خيانت، خلاف صميمت ، و كوتاهى دربندگى و اطاعت محسبوب مىگردد.
اكنون با توجه به اين حقيقت ، موقعيت پيامبران و امامان را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيت فوق العاده عظيم مقايسه نمائيم.
آنها مستقيماً با مبدأ جهان هستى مربوط مىباشند و شعاع علم و دانش بىپايان ، بر دلهاى آنها مىتابد ، حقايق بسيارى بر آنها آشكار است كه از دگران مخفى است ، علم و ايمان و تقواى آنها در عاليترين درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازهاى به خدا نزديكند كه يك لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مىشود. بنابراين جاى تعجب نيست كه افعالى كه براى ديگران مباح يا مكروه شمرده مىشود، براى آنها «گناه» ناميده شود.
گناهانى كه در آيات و سخنان پيشوايان بزرگ دينى ، به آنها نسبت داده شده، و يا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمدهاند، همه از اين قبيل است يعنى : مقام و موقعيت معنوى آنها، علم و دانش و ايمان آنها ، آن قدر برجسته است كه يك غفلت جزئى ، در يك كار ساده معمولى كه بايد توجه خاص و هميشگى به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» نيز ناظر به همين حقيقت است.
فيلسوف عالى قدر شيعه، خواجه نصيرالدين طوسى نيز در يكى از كتابهاى خود پاسخ فوق را اين طور توضيح مىدهد:
«هرگاه كسى مرتكب كار حرامى شود، و يا امر واجبى را ترك كند، معصيت كار است و بايد توبه كند، اين نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادى و معمولى است . ولى مستحب را ترك كند و كارهاى مكروه را بجا آورد، اين نيز نوعى گناه شمرده مىشود و بايد از آن توبه نمايد، اين نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است كه از گناه قسم اول معصومند.
گناهانى كه در قرآن و روايات به برخى از انبياء گذشته مانند: آدم، موسى، يونس... نسبت داده شده از اين نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه كسى التفات به غير خدا پيدا كند و با اشتغال به امور دنيا از توجه به خدا آنى غافل شود اين نيز براى اهل حقيقت، نوعى گناه به شمار مىآيد و بايستى از آن توبه كند و از خدا براى آن طلب آمرزش نمايد.
پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دين ما كه در دعاها اقرار به گناهان خود كرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواستهاند، گناهان آنان، از اين نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم . 4
بد نيست براى تكميل اين پاسخ ، موضوعى را كه دانشمند بزرگوار شيعه، مرحوم «على بن عيسى اربلى» در جلد سوم كتاب نفيس «كشف الغمه فى معرفة الائمه» ضمن بيان تاريخ زندگانى حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) نوشته در اينجا نقل نمائيم:
او مى نويسد: امام هفتم، دعائى دارد كه آن را هنگام سجده شكر مىخوانده و در آن اقرار به انواع گناه كرده و از خدا پوزش خواسته است . 5
من هنگامى كه آن دعا را ديدم در فهم معناى آن، زياد فكر كردم و با خود گفتم چگونه از كسى كه شيعه عقيده به عصمت او دارد اينگونه كلماتى كه اقرار به انواع گناهان است صادر مىشود؟ هر چند كه فكر كردم فكرم به جايىنرسيد تا روزى فرصتى دست داد و بارضى الدين ابى الحسن على بن موسى بن طاووس در يكجا بوديم، اين مشكل را از او پرسيدم او فرمود:
«مؤيد الدين علقمى وزير، همين سؤال را چندى پيش از من كرد، و من در جواب او گفتم، اين نوع دعاها براى تعليم مردم بوده است ».
من بعد از اين پاسخ، كمى فكر كردم و با خود گفتم : آخر ، اين دعا را حضرت موسى بن جعفر (ع) در سجده هاى نيمه شب خود مىخواند و در آن ساعتها كسى كنارش نبوده تا منظورش تعليم آنها باشد؟
مدتى از اين واقعه گذشت ، روزى «مؤيد الدين محمد بن علقمى وزير» همين سؤال را از من كرد، و من همان پاسخ اول و ايرادى را كه به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه كردم كه شايد معناى صحيح اين دعا جز اين نباشد كه حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد.
ولى بيان «ابن طاووس» مشكل من را حل نكرد و اين عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانى را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازى از توجهات امام موسى بن جعفر (ع) مشكلم حل شد، و پاسخ صحيح آن را يافتم كه اينك براى شما مىنويسم:
اوقات پيامبران و ائمه (ع) مشغول به ذكر خدا است، و دلهاى آنها بسته به جهان بالا است، آنها هميشه ، همچنانكه معصوم فرموده است : خدا را آنچنان عبادت كن مثل اينكه تو او را مىبينى ، كه اگر تو او را نبينى ، او تو را مىبيند، مراقب اين حقيقتند.
آنها هميشه متوجه او و به تمام معنى رو به سوى او دارند، كه هرگاه لحظه اى از اين حالت غافل شوند، و كارهاى مباحى از قبيل خوردن و آشاميدن آنها را از اين حالت توجه باز دارد آنها همين مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مىدانند ، و از خدا طلب آمرزش مىنمايند.
و گفته پيامبر اسلام كه فرمود: «انه ليغان على قلبى و انى استغفر بالنهار سبعين مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سيئات المقربين» و نظاير اينها اشاره به همين واقعيت است كه ما توضيح داديم . 6
نویسنده: آيت الله جعفر سبحانى
- 1. بصائر الدرجات ، ص 134.
- 2. صحيح مسلم ، ج 8، ص 72، باب استحباب الاستغفار و الاستكشار منه - لفظ يغان صيغه مجهول از ماده «غين » به معنى ستر و پرده و ابر است .
- 3. به شفاى قاضى مراجعه فرمائيد. * - اعمال نيك خوبان، گناه مقربان خدا محسوب مىشود.
- 4. اوصاف الاشراف ، ص 17.
- 5. براى اطلاع از اصل دعا رجوع شود به كشف ، الغمه ، ص 43.
- 6. كشف الغمه، ج 3، ص 42 - 44.
تفسيرمنشورجاويد،آيت الله سبحانى، ج 6،ص126-165