ضرورت وحي و رسالت از ديدگاه قرآن

از ديدگاه جهان بيني الهي، جهان بيهوده آفريده نشده است و تمام موجودات به سوي مقصد خاصي در حركت‏اند و خداوند حكيم هيچ موجودي را بيهوده نيافريده است و آفرينش همه موجودات همراه با حكمت و تدبير است.

بنابراين، اصل هدفداري خلقت، لازمه توحيد است. باري اگر كسي خدا را بپذيرد، لازمه اين اعتقاد، پذيرش اصل هدفداري موجودات و مخلوقات است و پس از پذيرش اين اصل، اين موضوع مطرح است كه غايت و هدف موجودات چيست؟ مخلوقات رو به سوي چه هدفي دارند؟ پس از مطالعه در موجودات جهان آفرينش روشن مي‏شود كه آنها به خاطر داشتن نيروها و جهاز دروني، به سوي مقصد و هدف معيني در حركت‏اند كه اين همان هدايت تكويني است كه همه موجودات رهسپار كمال نوعي خويش‏اند. اين هدايت تكويني از كوچكترين ذره تا بزرگترين كهكشان‏ها را در برمي‏گيرد. موسي(ع) در برخورد با فرعون مي‏گويد: «قال ربنا الذي أعطي كل شي‏ء خلقه ثم هدي»: «گفت پروردگار ما كسي است كه هر چيزي را خلقتي كه درخور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است». (طه/50).
بنابراين بعضي از موجودات براي رسيدن به كمال خويش از خود اختياري ندارند و تكامل برخي ديگر اختياري است بدان معنا كه خود بايد براي رسيدن به كمال تلاش كنند. انسان در زمره اين موجودات است كه خداوند درباره هدايت او مي‏گويد: فألهمها فجورها و تقويها: «پليدكاري و پرهيزگاريش را به آن الهام كرده است» (شمس / 8) و نيز فرموده: انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً: «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس». (الانسان/3).
بنابراين انسان همانند ديگر موجودات نيست كه داراي اسباب و وسايلي باشد كه بدون اختيار او را به مقصدش هدايت كند، بلكه او به واسطه نيروي فكر و قواي ادراكي و قدرت تسخيري كه خداوند براي او فراهم كرده، رو به سوي كمال مي‏رود. از طرفي نوع بشر به حسب طبع به دنبال منافع خويش و بهره‏كشي است، اين استخدام فطري او را به مدنيت و اجتماعي شدن وامي‏دارد و در عين حال كار او را به اختلاف و فساد مي‏كشاند. در نتيجه در تمامي امورات زندگيش كه فطرت اقتضاي برطرف كردن نيازهاي او را دارد، اختلاف وارد مي‏شود و آن حوائج برآورده نمي‏گردد مگر با قوانيني كه حيات اجتماعي او را اصلاح كرده و اختلافاتش را برطرف نمايد. اما قانوني كه تزاحم ميان خواسته‏ها و منافع افراد را برطرف و عدالت اجتماعي را در جامعه حكمفرما كند به طوري كه در حق هيچ فردي ظلم و ستم نشود و قانوني كه ضمانت اجرايي در جامعه داشته باشد و افراد بدان احترام بگذارند و نيز هدايت به سوي قانوني كه رافع اختلاف باشد، كار عقل نيست، چرا كه همين عقل است كه به سوي اختلاف دعوت مي‏كند زيرا او اجتماع تعاوني را از راه اضطرار مي‏پذيرد و در صورتي كه مزاحمي وجود نداشته باشد و يا زماني كه قدرتي مافوق ديگران به دست آورد، هرگز حكمي ندارد يا حكم برخلاف مي‏كند. خداوند مي‏فرمايد: ان الانسان ليطغي أن رآه استغني (علق / 7). همين كه انسان خود را بي‏نياز ديد، از حد خود تجاوز و تعدي مي‏كند و از جمله بي‏نيازي‏ها، همان بي‏نيازي از اجتماع تعاوني و قانونگذاري است. حواس و مشاعر نيز در معرض لغزشگاه‏هاي خطا واقع مي‏شوند و عقل نيز فرمانبردار هوس‏ها و شهوات مي‏گردد و چه بسا كه هوس آدمي او را وادار مي‏كند كه در حقوق ديگران تجاوز كند. از طرفي ديگر قانونگذار بايد شخصي باشد كه انسان را كاملاً شناخته باشد ولي به علت پيچيدگي و ابهام حقيقت انسان، علم انسان تاكنون در رابطه با شناخت خويش پيشرفتي نداشته و موانع اين پيشرفت هميشگي است.
الكسيس كارل مي‏نويسد: «به طور خلاصه كندي پيشرفت علوم مربوط به انسان در مقايسه با تكامل سريع فيزيك و شيمي و مكانيك و نجوم، معلول پيچيدگي و ابهام موضوع و فرصت‏هاي مساعد كم و كوتاه براي مطالعه و همچنين ساختمان خاص فكري آدمي است. عبور از اين موانع بيش از حد انتظار دشوار است و بايد مساعي فراواني در اين راه به كار برد. با اين همه هرگز شناسايي ما از خود به پايه سادگي و زيبايي فيزيك نخواهد رسيد، زيرا موانعي كه پيشرفت آن را متوقف مي‏كنند، هميشگي هستند و بايستي به اين نكته معترف بود كه علم انسان از تمام رشته‏هاي ديگر علوم دشوارتر و پيچيده‏تر است1».
افزون بر اين كه شناخت وجود و ماهيت بشر براي آدميان به طور كامل غيرممكن است، شناخت اصول و مراحل تكامل و سعادت و رفع اختلاف جوامع و همزيستي مسالمت‏آميز نيز غيرممكن است. تاريخ شهادت مي‏دهد كه اجتماعاتي كه در طول تاريخ تشكيل شده خالي از اختلاف نبوده و بشر با فطرت و عقلي كه عقل سليمش مي‏شمرد نتوانسته قوانيني وضع كند كه ريشه اختلاف را قطع و فساد و تباهي را قلع و قمع كند و بهترين شاهدش جريان حوادث گوناگون اجتماعي و فسادهاي اخلاقي و جنگ‏هاي خانمانسوز و كشتارهاي دسته جمعي و نابود كردن ميليون‏ها انسان و تسلط ظالمانه بر مال و جان و ناموس آنهاست كه هنوز هم در عصر حاضر كه عصر مدنيت و ترقي و دانش و فرهنگ ناميده مي‏شود، مشاهده مي‏گردد. نتايجي كه از اين بحث به دست مي‏آيد، اين است كه يك قانونگذار بايد انسان‏شناس باشد و فلسفه آفرينش انسان‏ها را بداند تا اصول تكامل و قوانين را براي رسيدن به اين هدف غايي بيافريند. نيز رابطه ميان فرد و اجتماع را بداند تا تكامل فردي و اجتماعي را بشناسد و از خطا و لغزش به دور باشد. بي‏شك شرايط مذكور را جز در وجود خدا، در هيچ كس نمي‏توان سراغ گرفت. اوست كه سازنده انسان است و از تمامي نقاط قوت و ضعف او آگاه است و مي‏داند كدام قانون مناسب مقتضيات وجودي اوست. ألايعلم من خلق و هواللطيف الخبير: «آيا كسي كه آفريده است نمي‏داند؟ با اين كه او خود باريك بين آگاه است.» (ملك / 14). و لقد خلقنا الانسان و نعلم مانوسوس به نفسه: «و ما انسان را آفريده‏ايم و مي‏دانيم كه نفس او چه وسوسه‏اي به او مي‏كند.» (ق / 16).
تنها خداست كه از خطا و لغزش به دور است و هيچ گونه نفعي در ارائه قانون براي خود ندارد. خداوند در قرآن قانونگذاري را به خويش منحصر كرده است. «ان الحكم الا لله» (يوسف / 40 و 67).
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون: «وكساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داوري نكرده‏اند، آنان خود كافران‏اند.» (مائده / 44). و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون: «و كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان خود ستمگران‏اند.» (مائده / 45). و من لم يحكم بما انزل‏الله فاولئك هم الفاسقون: «و كساني كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند، آنان خود، نافرمان‏اند». (مائده / 47).
از اين مطالب اين نتيجه به دست مي‏آيد كه در نظام آفرينش براي تكامل هر موجودي راهنمايي و اسباب و جهازي تعيين شده و در رابطه با تكامل انسان نيز اين قانون به طور طبيعي جاري است ولي دستگاه آفرينش، راهنماي تكامل را در متن وجود انسان قرار نداده، زيرا انديشه بشريت، توانايي شناخت انسان و اصول تكامل را ندارد. همچنين او محكوم نيازها و سودجوئي‏ها و هواها و هوس‏هاست به همين خاطر نمي‏تواند رسالت تكامل خويش را به عهده گيرد؛ از اين رو خداوند در ميان آفريده‏هاي خويش پيامبراني را مأمور مي‏سازد تا مردم را به مصالح و منابع و برنامه‏اي كه پياده كردن آن موجب بقاي آنها و تركش موجب فناي آنهاست، راهنمايي كنند.
امام رضا(ع) مي‏فرمايند: «چون در متن آفرينش انسان و در ميان غرايز و نيروهاي مرموز و مختلفي كه در وجود بشر است، نيرويي كه بتواند رسالت تكامل انسان را به عهده گيرد، وجود ندارد و با توجه به اين كه آفريدگار جهان قابل ديدن نيست بديهي است كه مردم نمي‏توانند با او تماس بگيرند، بنابراين (از نظر علمي) چاره‏اي جز اين نيست كه خداوند بايد پيام‏آوري داشته باشد داراي مصونيت كامل كه برنامه او را به مردم ابلاغ كند و آنها را به آنچه موجب جلب منافع و دفع مضارّ آنهاست آگاه سازد2».
خداوند انبيايي را مبعوث مي‏گرداند تا راه رشد و كمال انسان‏ها را به آنها نشان دهد و اگر خداوند هدف خلقت و راه نيل به كمال را در اختيار انسان‏ها نگذارد، كارش لغو و بيهوده مي‏شود. حكمت الهي اقتضا مي‏كند كه خداوند شناخت لازم را در اختيار همه انسان‏هاي قرون و اعصار مختلف بگذارد و اين راه نيز همان راه وحي است كه با ارسال انبيا و انزال كتب تحقق پيدا مي‏كند. قرآن در اين زمينه مي‏فرمايد:
1 - كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه: «مردم امتي يگانه بودند، پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‏دهنده برانگيخت و ما به آنان، كتاب (خود) را به حق فرو فرستاديم، تا ميان مردم در آنچه باهم اختلاف داشتند، داوري كنند.» (بقره / 213).
صدرالمتالمين در تفسير آيه مذكور مي‏نويسد: «براي هدايت خلق و رسيدن به نجات و رستگاري واسطه‏اي بين انسان و خدا لازم است كه علوم و معارف و كمالات را غير از طريق تعليم بشري از خداوند دريافت كند و به مردم برساند. اگر هر انساني علومش را از ديگري فراگيرد، بدون اين كه منتهي به وحي و الهام شود، اين يك زنجيره بي‏نهايت است و چاره‏اي نيست كه علوم منتهي شود به شخصي كه علم و كمالاتش را از لاهوت فراگرفته بدون آموزش و تقليد و آن اتصال نفس ملكوتي با ملائكه و دريافت علوم از آنهاست3».
2 - رسلاً مبشرين و منذرين لئلايكون للناس علي‏الله حجة بعدالرسل و كان الله عزيزاً حكيماً: « پيامبراني بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براي مردم، پس از فروفرستادن پيامبران، در مقابل خدا (بهانه و) حجتي نباشد و خدا توانا و حكيم است.» (نساء / 165).
صاحب تفسير روح المعاني مي‏نويسد: «رسولان و انبيا فرستاده شدند تا شريعت و احكام را به ما بياموزند، زيرا قواي بشري از ادراك جزئيات مصالح ناتوان است و اكثر مردم از درك كليات آن ناتوان مي‏باشند4».
3 - ولكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون: «و هر امتي را پيامبري است. پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالت داوري مي‏شود و بر آنان ستم نرود.» (يونس / 47).
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي‏نويسد: «وقتي پيامبر هر امتي به سوي آن امت آمد و رسالت الهي را به آنان ابلاغ نمود، قهراً اختلاف راه انداخته گروهي تصديق و گروهي ديگر تكذيبش كردند در آن زمان خداي تعالي بين آنان قضاء به حق و عدل براند5».
4 - ولو انا اهلكنا هم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبّع آياتك من قبل ان نذلّ و نخزي: «و اگر ما آنان را قبل از (آمدن قرآن) به عذابي هلاك مي‏كرديم، قطعاً مي‏گفتند: پروردگارا، چرا پيامبري به سوي ما نفرستادي تا پيش از آن كه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروي كنيم؟» (طه / 134).
در مجمع البيان آمده است: «عبارت (ولو انا اهلكناهم...) دلالت بر وجوب لطف دارد. زيرا خداوند بيان مي‏كند كه پيامبر را به خاطر وجوب لطف به سوي ايشان فرستاده است و اگر نمي‏فرستاد، آنها حق داشتند اعتراض كنند. لكن با بعثت پيامبر ديگر حق اعتراض براي آنها نمانده و بهانه‏اي ندارند. توفيق با خداست6».
5 - ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً: «و ما تا پيامبري برنينگيزيم، به عذاب نمي‏پردازيم».(اسراء / 15).
علامه طباطبايي مي‏فرمايند: «آيه كاشف از اقتضايي است كه عنايت و رحمت خداوندي دارد، و آن اين است كه هيچ قومي را به عذاب استيصال دچار نكند مگر بعد از آن كه رسولي به سويشان گسيل دارد تا حجت را برايشان موكد و تمامتر نموده و با بيان‏هايي پي در پي گوشزدشان كند7».
از اين آيات استفاده مي‏شود كه هدايت انبياء به معناي ارائه طريق است و آن به خاطر اتمام حجت الهي بر مردم است تا در روز قيامت ستمگران عذر و بهانه‏اي نداشته باشند. همچنين اين معنا را مي‏رساند كه عقل آدمي در تشخيص علوم و معارف نظري و عملي ناتوان است چرا كه در غير اين صورت حجت خدا بدون اعزام پيامبران تمام مي‏بود و از آنجا كه خداوند در نظام آفرينش به تكامل مادي موجودات و انسان نظر داشته، نمي‏تواند از تكامل و سعادت روحي و معنوي انسان غافل باشد.
ابن سينا در الهيات آورده است: «نياز بشر به بعثت انبيا در بقاي نوع و تحصيل كمالات وجودي شديدتر است از نياز انسان به روئيدن مژه‏ها و ابروها و گودي كف پا... جايز نيست كه عنايت الهي اين منافع را در اختيار انسان قرار دهد ولي بعثت انبيا را كه براي انسان ضروري است ناديده بگيرد8».

نویسنده: اعظم پرچم

پاورقيها:
1 - انسان موجود ناشناخته، الكيس كارل، ص 11.
2 - فلسفه وحي و نبوت، ص 57، به نقل از بحارالانوار، ج 11، ص 40.
3 - تفسير صدرالمتالهين، ج 6، ص 273.
4 - روح المعاني، ج 6، ص 18.
5 - الميزان، ج 10، ص 102.
6 - مجمع البيان، ج 16، ص 93.
7 - الميزان، ج 13، ص 78.
8 - الهيات شفا، ص 647.