سرگذشت پيامبران و هدف از نقل آنها در قرآن

هدف از سرگذشت پيامبران

از مهم ترين علل و اسباب روانى كه قرآن كريم در زمينه بحث و مناقشه با مخالفين خود و مژده به رضوان الهى، پرهيز از گناه و معصيت و در تشريح پايه و اساس رسالت اسلام و اهداف آن و آرامش قلب پيامبر و ياران وى و دلالت بر حقانيّت نبوت آن حضرت مطرح كرده، همان سرگذشت پيامبران است.

آن‏گاه كه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اين سرگذشت‏هاى جالب از پيامبران پيش از خود را با اين بيان و شرح مستدل مى ‏آورد -در حالى كه وى پيامبرى بود كه خواندن و نوشتن نمى ‏دانست و نزد دانشمندان يهود و نصارا و ديگران درس نخوانده بود- با اين كار، بزرگ‏ترين دليل را بر وحى الهى كه آورده، ارائه مى ‏داد. برخى از آيات در مقدمات و يا در پايان بعضى از سرگذشت‏ها به اين هدف اشاره دارد. خداى سبحان خطاب به رسول خويش حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مى ‏فرمايد:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذا القُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الغافِلِينَ»؛(1)
ما بهترين سرگذشت‏ها را با وحى قرآن برايت بازگو نموديم، هرچند پيش از آن توجه نداشتى.
«تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ»؛(2)
آن سرگذشت از اخبار غيبى است كه ما آن را به تو وحى كرديم، تو و پيروانت قبلاً از آن آگاهى نداشتيد.
چنان كه هدف از يادآورى سرگذشت پيامبران، بيان اين معناست كه تمام دين [به طور كامل‏] از زمان نوح(علیه السلام) تا دوران رسول اكرم((صلی الله علیه و آله و سلم) از نزد خداى متعال است و تمام كسانى كه به فرستادگان الهى ايمان آورده ‏اند، يك امت بوده و خداى يكتا، پروردگار همه آنهاست.
بنابراين، ميان اديان آسمانى، يهودى، مسيحى و اسلام جدايى نيست، بلكه همه آنها از يك سرچشمه سيراب مى‏ گردند و هر پيامبر رسالتى را آورد كه متمّم و مكمّل رسالتِ پيامبر قبل از خود است. خداى متعال حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد خطاب قرار داده و مى ‏فرمايد:
«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى‏ بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى‏ وَعِيسى‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»؛(3)
از امور دين آنچه را به نوح سفارش و آنچه را به تو وحى كرده‏ ايم و آنچه را به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرده ‏بوديم، براى شما نيز مقرّر داشتيم كه دين را به‏ پاداشته و در آن تفرقه ايجاد نكنيد.

شيوه قرآن در بيان سرگذشت‏هاى آن

آن‏گاه كه قرآن به بيان سرگذشت پيامبران و ديگران مى ‏پردازد، ملاحظه مى‏ كنيم كه «مواد سرگذشت‏ها را از حوادث تاريخ و وقايع آن برمى‏ گيرد، ولى آن را به گونه ‏اى مؤدبانه ارائه داده و به نحوى عاطفى جلوه مى‏ دهد؛ مفاهيم را تشريح و اهداف را تثبيت مى ‏كند و به واسطه آنها آن چنان تأثير دلپذيرى در جان‏ها دارد كه عاطفه و وجدان را برمى‏ انگيزاند»(4)، و آن را از حيطه تاريخى بيرون و وارد عرصه دينى مى ‏كند.
بنابراين، با توجه به هدفى كه قرآن دارد، «صحيح نيست كه عنوان شود [چرا قرآن‏] همه زواياى سرگذشت را بيان نكرده و يا وقوع آن را پيوسته و به طور مرتب و منظم، بيان نداشته و يا اين‏كه درك سرگذشت قرآنى براى كسانى كه از منبع ديگرى بر آن آگاهى نداشته باشند، بس دشوار است؛ زيرا، قرآن براى تحقق اهدافِ تهذيب و پند و اندرز خود، فرازهايى را از داستان برمى‏ گيرد و گاهى داستان را به طور مفصل بيان مى ‏كند، كه از آغاز تا انجام، اجزاى آن مرتبط به يكديگر و پيوسته و هماهنگ است. آن‏گونه كه در سوره يوسف(علیه السلام) ملاحظه مى ‏كنيم. بيشتر اوقات بخشى از داستان را به اين دليل برمى ‏گيرد كه هدفش محقق شود و گاهى قرآن به جهت معروف بودنِ داستان، تنها بدان اشاره ‏اى گذرا داشته و بدين وسيله از بيان آن به نحو طولانى اجتناب ورزيده است.
ملاحظه مى ‏كنيد كه فرد سخنور، آن‏گاه كه به داستانى از داستان‏ها استشهاد مى ‏كند، آيا بر تمام داستان از آغاز تا انجام متكى است؟ و يا فرازى از آن را در سخن خود آورده و گاه بدان اشاره‏ اى گذرا دارد، بى آن‏كه در چنين وضعيتى نقص و عيبى در سخن و يا اعتراضى بر سخنور وارد آيد».(5)

شيوه داستان پيامبران(علیهم السلام)

پديده روشنى كه در شيوه قرآن نسبت به بيان سرگذشت‏ها و غير آن، جلب توجه مى ‏كند، اين است كه در دل‏ها و روح‏ها و روان ها‏ تأثير مى ‏كند و اين ويژگى از تأثير بلاغت و شيوايى آن است كه به زيبايى الفاظ و دل ‏انگيزى نظم و ترتيب و مفاهيم بالا و ارزنده آن برمى‏ گردد. «شما الفاظى بى ‏پيرايه ‏تر و پرمعناتر و دلنشين‏ تر از الفاظ قرآن نيافته و هيچ نظم و ترتيبى زيباتر از تركيب و پيوستگى و نظم و ترتيب مطالب آن سراغ نخواهيد داشت. مفاهيم قرآن كه عقل و خردها به برترى آنها گواهى مى ‏دهند، بر هيچ خردمندى پوشيده نيست و وصف و اوصاف آن در بالاترين درجه فضيلت است».(6)
باقلانى مى‏ گويد: «شيوه قرآن ويژه خود آن بوده و در اين شيوه مانندى ندارد، چنان‏كه اين شيوه بيرون ازچارچوب شيوه‏ هاى معمول و رايج است».(7)
در لغت عرب، هيچ گونه اثرى كه بتواند در بلاغتِ قرآن با آن برابرى كند وجود نداشته و هرگز يافت نخواهد شد، به گونه ‏اى كه با وجود اين مقدار از حجم و در برداشتن موضوعاتِ گوناگونى، چون اوامر و نواهى و وعده ‏هاى كيفر و پاداش و بيان سرگذشت‏ها(8) توانسته هم‏چنان زيبايى شيوه خود را حفظ كند.
از جمله چيزهايى كه اختصاص به شيوه قرآن دارد، هماهنگى نغمه و نوايى است كه از ارتباط كلمات به گونه‏ اى خاص [هنگام قرائت‏] پديد مى ‏آيد و از مجموعه بخش‏هاى صوتى، نغمه‏اى مشخص و موزون تشكيل مى ‏يابد، چنان كه از فاصله ‏ها و پيوستگى و يا تغيير و تبديل آن در نظم و ترتيبى مشخص، اين آهنگ به وجود مى‏آيد. بنابراين، كلمه ‏اى كه آيه قرآن با آن پايان مى ‏پذيرد، كليد موزون بودن قرآن و آهنگ نظم و ترتيب آن است.
اين بلاغتِ قرآن بوده كه دربردارنده مفاهيم هدايت است. اين مفاهيم در آغاز اسلام انديشه اعراب را مسخّر خود ساخت و به عنوان برجسته ‏ترين محرّك آنها براى هدايت، تلقى مى ‏شود. نويسندگان و شاعران هر عصر و زمانى گواهى داده ‏اند كه بلاغتِ قرآن، برترين بلاغت و برابرى با آن، غير ممكن و محال است.

راز تكرار سرگذشت انبيا(علیهم السلام)

از امورى كه در سرگذشت پيامبران جلب توجّه مى ‏كند اين است كه مفاهيم يك داستان در سوره ‏هاى مختلف قرآن به طور مكرّر وارد شده است. اين تكرار، كليه داستان را در بر ندارد، بلكه تكرار، در برخى از قسمت‏هاى آن است و علت آن اين است كه «هدف قرآن از بيان داستان‏ها، مفاهيم ادبى و هنرى است كه از آنها بحث مى ‏كند و اينها امورى است كه يك حادثه را در شكل‏هاى گوناگون به تصوير مى‏كشد و با عبارات متفاوتى به تناسب شرايط و موقعيت‏ها از آن سخن مى‏ گويد».(9)
بنابراين مقصود از بيان سرگذشت‏ها، ذكر و بيان تاريخ نيست، بلكه پند و اندرز و بيم دادن ازنافرمانى خدا و مژده رضوان الهى است. و اين امور به تناسب جايگاه آن متفاوت است و اختلاف از همين جا آغاز مى ‏شود؛ زيرا اختلاف در اهداف، بى‏ترديد به اختلافِ در اشكال ادبى داستان مى ‏انجامد.
گاهى داستان به نحو طولانى و گاهى با كمى اختلاف به صورت فشرده و كوتاه و يا عبارات متنوع و رسا و الفاظ دلنشين عنوان مى ‏شود، تا بلاغت و تعبير بلند هنرى آن متجلّى و روشن گردد. اين تكرارِ بليغ و رسا حاكى از اين است كه قرآن، وحى الهى بوده و كسى كه به اسرار فصاحت زبان عربى آشنايى داشته باشد، به خوبى آن را احساس مى‏ كند.
اگر شاعر يا نويسنده مطلبى را تكرار كند، سخن وى در مرحله دوم، شيوايى نخست را ندارد، بلكه نشانه ‏هاى ضعف و ملال و از هم گسستگى در آن به چشم مى‏خورد، ولى شيوه قرآن در تمام داستان‏ها و غير آن با وجود تكرار، در اوج فصاحت و شيوايى است.
بايد اشاره كرد كه تكرار داستان‏ها تأثير به‏ سزايى بر جمعيت‏ها و آحاد افراد دارد، بنابراين اگر چيزى تكرار شود، چنان در اذهان جاى مى ‏گيرد كه به واسطه آن، مورد پذيرش شخص قرار مى ‏گيرد و اين حقيقتى روشن است.

تفاوت قرآن و تورات در ذكر داستان پيامبران

قرآن، داستان پيامبران و فرستادگان الهى را به سان تورات بيان نكرده است، بلكه برخى از آنها را براى ذكر داستان‏هايشان برگزيده و از بقيه صرف ‏نظر كرده است. خداى سبحان خطاب به رسول خود حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مى ‏فرمايد: «وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ».
خداى متعال آن‏گاه كه برخى از اين فرستادگان را برگزيد، به بيان سرگذشت همگى آنها اراده نكرد، بلكه از اين سرگذشت‏ها آنچه را با رسالت اسلام و موقعيّت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با امت خويش سازگارى داشت، انتخاب فرمود؛ به همين دليل شرح و تفصيل اين سرگذشت‏ها در قرآن مانند تورات نيست. ازسوى ديگر قرآن در صدد بيان تاريخ و زمان آنها نيست كه در نظم و ترتيب اين سرگذشت‏ها آن گونه كه در تورات آمده، زمان را سبب اصلى تلقى كند، همه اين امور دليل بر تفاوت زياد ميان داستان‏هاى قرآن و تورات است. مقصود تورات بيان تاريخ است، ولى هدف قرآن عبرت، پند و اندرز، مژده، بيم، هدايت، ارشاد و تشريح اصول و مبانى دين اسلام، پاسخ به مخالفان و آرامش دل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ياران اوست.(10)
خداى سبحان در قرآن، هدف خود را ازبيان سرگذشت پيامبران(علیهم السلام) روشن ساخته است: «لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الأَلبابِ» و با اين گفته كه «وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَجاءَكَ فِى هذِهِ الحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ»(11) رسولِ خود، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را مخاطب قرار داده است.
جمله «وَجاءَكَ فِى هذِهِ الحَقُّ» اشاره به اين معنا دارد كه قرآن، حوادث صحيح تاريخ را آورده تا اختلافاتى را كه پيروان ساير اديان در باره پيامبران و رسالت آنان دارند، پايان داده و در برابر تهمت‏ها و سخنان ناروايى كه درباره ايشان گفته شده دفاع كند.

 

نویسنده: عفيف عبدالفتّاح طبّاره
مترجم: عباس جلالى

__________________________________

پی نوشت:

1- يوسف (12) آيه 3.
2- هود (11) آيه 49.
3- شورى‏ (42) آيه 13.
4- دكترمحمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن، ص‏122.
5- دكتر احمد البدوى، من بلاغة القرآن.
6- خطابى، بيان اعجاز القرآن، ص‏28.
7- اعجاز القرآن، ص‏60 به بعد.
8- همان، ص‏67.
9- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن.
10- دكتر محمد احمد خلف الله، الفن القصصى فى القرآن.
11- هود(11) آيه 120.

 

منابع: 

برگرفته از کتاب «مع الأنبياء فى القرآن»