رابطه اخلاق و پرستش

خداوند در قرآن می فرماید: و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون؛جن و انسان را جز برای عبادت خلق نکردم سوره ذاریات/ آیه 56). یکی از نظریات در مورد اعمال اخلاقی بشر، نظریه «پرستش» است. می گویند آن سلسله ازاعمال بشر که با افعال طبیعی متفاوت است و در همه افراد بشر وجود دارد و همه افرادبشر آن کارها را تقدیس و ستایش می کنند و شرافتمندانه و انسانی و مافوق کارهای طبیعی می خوانند، از مقوله پرستش هستند.

بعضی این گونه افعال را از نوع عاطفه ومحبت می دانند و بعضی از نوع عقل و دانش و فهم، و بعضی از نوع اراده قوی، و بعضی ندای وجدان انسان، و بعضی از مقوله زیبایی در حالی که این نظریه می گوید: کارهای مقدس بشری از مقوله پرستش است، از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه مثلا آن کسی که اعمال اخلاقی را از نوع زیبایی می دانست می گفت چون زیبایی منحصر به زیبایی محسوس نیست و زیبایی معقول هم زیبایی است، آنکه کار اخلاقی می کند، جمال و زیبایی عقلی کار اخلاقی را احساس می کند و این جمال و زیبایی او را به سوی خود می کشد همچنانکه زشتی کار غیر اخلاقی و ضد اخلاقی او را از آن متنفر می کند، در کارهای اخلاقی جاذبه ای است از نوع جاذبه زیبایی و در کارهای ضد اخلاقی دافعه ای است ازنوع دافعه های ضد زیبایی، ولی این نظریه می گوید: کسی که کار اخلاقی می کند حتی آنکس که در شعور آگاه خودش خدا را نمی شناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و یا فرضااعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش این کار را برای رضای خدا انجام نمی دهد و بااین کار، خدا پرستی نمی کند، کار اخلاقی او یک نوع خداپرستی و پرستش نا آگاهانه است.
اگر مقصود از پرستش، اعمال پرستشانه انسان باشد یعنی آن کارهایی که انسان به عنوان پرستش انجام می دهد مثلا نماز می خواند، روزه می گیرد، حج می کند، دعا می خواند، صله ارحام می کند برای خدا، اگر مقصود اعمال عبادی انسان باشد، توضیحش خیلی روشن است، عبادت مثلا یک نوعش نماز است، نماز هم یک سلسله سخنها و اعمال و نیتهاست: رکوع است، سجود است، قیام است، ذکر و غیره است ولی اگر پرستش، یک حقیقتی باشد که این اعمال که از طرف خدای متعال برای ما معین شده در واقع شکل دادن و قالب ساختن برای آن حقیقت و آن تجلی فطری است که در ما وجود دارد و به عبارت دیگر شکل و قالب واندامی است که برای ما تعیین کرده و ساخته اند برای یک حقیقت که در ما وجود دارد،حقیقتی که ما چه بفهمیم و چه نفهمیم، چه توجه داشته باشیم و چه توجه نداشته باشیم در عمق فطرت ما وجود دارد، آری اگر پرستش این باشد که همین هم هست تعریفش یک تعریف ساده ای نیست.
در پرستش، توجه هست، تقدیس هست( تقدیس یعنی حقیقتی را منزه دانستن ازهر گونه نقصی و شائبه نقصی، که وقتی می خواهیم آن حقیقت را با تعبیرات، شکل و قالب بدهیم، با لفظ: سبحان الله یا حتی بالفظ: الله اکبر آن را قالب و شکل می دهیم برتر و منزه از هر گونه نقصی و شائبه هر نقصی و هر نیستی) در عبادت حمد و ستایش به کمالات هست. همان طور که یک بلبل وقتی در مقابل گل قرار می گیرد حالت ستایشگری به خود می گیرد، انسان، آن حقیقت معبود را در عبادت ستایش می کند.

در عبادت خارج شدن از محدوده کوچک خودی، خارج شدن از محدوده آمال و تمنیات کوچک، محدود وموقت هست و به عبارت دیگر در عبادت انسان از دائره تمنیات و آمال کوچک خارج می شود،در عبادت التجاء هست، انقطاع هست، در عبادت استعانت و نیرو گرفتن و کمک خواستن هستدر عبادت واقعا انسان از محدوده خود خواهیها، خود پرستیها، آرزوها، تمنیها و امورکوچک پرواز می کند و بیرون می رود، معنی تقرب هم همین است وقتی می گوییم نماز می خوانیم قربة الی الله، این لفظ یک تعارف نیست بلکه یعنی واقعا انسان در حال نماز ازاین محدوده کوچک پرواز می کند به سوی حق، پس ضرورتی ندارد که ما خودمان را خسته بکنیم و بخواهیم عبادت را یعنی آن تجلی خواست روحی بشر را تعریف بکنیم ولی همه اینها در عبادت وجود دارد بزرگترین، شریفترین، با شکوه ترین و با عظمت ترین حالت انسان آن حالت پرستشانه ای است که به خود می گیرد.
پرستش حقیقتی است که در همه موجودات عالم وجود دارد و موجودی در عالم نیست که پرستنده حق نباشد. این، سخن قرآن است که ذره ای از ذرات عالم نیست که پرستنده حق نباشد، همچنانکه انسانی نیست ولو ناآگاه که پرستنده حق نباشد تنها شما خدا را تسبیح نمی کنید و حمد و ثنا نمی گویید،همه اشیاء خدا را تسبیح می کنند و حمد و ثنا می گویند در این زمینه آیاتی داریم: «سبح لله ما فی السموات والارض و هو العزیزالحکیم؛آنچه در آسمان هاو زمین است خدا را به پاکى مى ستایند و او مقتدر حکیم است» ( سوره حدید/ آیه1) وسوره حشر آیات 1 و 24 و سوره تغابن آیه 1 و یا«و ان من شی الا یسبح بحمده و لکنلا تفقهون تسبیحهم؛هیچ چیزی در عالم نیست، ذره ای در عالم نیست مگر اینکهمسبح و حامد پروردگار است شما انسانها تسبیح و عبادت و پرستش آنها را درک و فهم نمی کنید» (سوره اسراء/ آیه 44) والا هیچ موجودی در عالم نیست که پرستنده ذات حق نباشد. هر کار اخلاقی خودش یک عمل پرستشانه است. اهل باطن، اهل دل مدعی هستند که اگر انساندر مراتب کمالات معنوی پیش برود و به قول آنها اگر گوش دلش باز بشود، تسبیح و تحمید موجودات را درک می کند و می شنود.
                     جمله ذرات عالم در نهان *** با تو می گویند روزان و شبان
                  ما سمیعیم و بصیر و با هشیم *** با شما نا محرمان ما خامشیم
چه شما سوی جمادی می روید (یعنی شما انسانهایید که منکوس هستید، از این طرفید نه رو به آن طرف). محرم جان خدا دان کی شوید(مثنوی مولوی، ج 3، ص. 218) مسئله اینکه شعور از مختصات انسان و حیوان نیست، در گیاهها هم هست و حتی منحصر به گیاهها هم نیست، در جمادات هم مرتبه ای از شعور وجود دارد، جزء مسائلی است که در علم امروز مطرح است و طرفدارانی دارد که معتقدند هر ذره ای از ذرات عالم، در حد خودش از درجهای از شعور بهره مند است.

حس اخلاقی جدا از حس خداشناسی نیست
اخلاق از مقوله پرستش است ولی پرستش ناآگاهانه معنی این جمله این است که قلب انسان به حسب فطرت و غریزه خدای خودش را می شناسد. مثلش مثل طفل است ازنظر غریزه:
                      همچو میل کودکان با مادران *** سر میل خود نداند در لبان
بچه ای که تازه از مادر متولد می شود همان روزهای اول و دوم که هنوز چشمهایش را نمی تواندباز بکند و قطعا از وجود مادر آگاهانه اطلاع ندارد یعنی هنوز در ضمیرش، در ذهنش ازمادر تصویری ندارد و نمی داند مادری هم دارد، گرسنه اش که می شود سرش را هی خم می کند، لبهایش را هی کج می کند این طرف و آن طرف، این لبها نا آگاهانه در جستجوی پستان مادر است یعنی اگر از این کودک کسی توضیح بخواهد دنبال چه می گردی قادر به توضیح نیست، اصلا فاقد ذهن است، هنوز ذهنش از تصویرها و نقشها مزین نشده که اگر هم بتواند حرف بزند باز نمی تواند این مطلب را بیان بکند اما نا آگاهانه به سوی چیزیکه وجود دارد می رود، نا آگاهانه در جستجوی پستان مادر است، تازه اینها در انسان خیلی ضعیف است، در حیوانات قویتر است. در حیوانات و بالخصوص در حشرات این غرایزبسیار زیاد است در انسان هم در بسیاری از مسائل این مقدار غریزه است.

معنای اینکه کارهای اخلاقی ازمقوله پرستش است چیست؟
انسان به حسب فطرت کارهای اخلاقی را شریف وشرافتمندانه می داند با اینکه از خود گذشتگی است و با منطق طبیعی سازگار نیست و حتی با منطق عقل عملی به این معنا یعنی عقلی که به انسان می گوید خودت و منافع خود راباید حفظ بکنی سازگار نیست مع ذلک انسان این کارها را انجام می دهد و در این کارهایک نوع شرافت و عظمتی تشخیص می دهد، علو و بزرگواری تشخیص می دهد، حس می کند که باانجام این کارها خودش را بزرگوار می کند مثل ایثار، از خود گذشتگی و انصاف دادن؛
انصاف دادن مسئله عجیبی است، انسان با رقیبی روبرو می شود مثلا پزشکی با پزشک دیگر،پزشکی سابقه دار، معروف و مشهور راجع به تشخیص یک بیماری اظهار نظر می کند، یک پزشک جوان کم اسم و رسمی پیدا می شود، او هم اظهار نظر می کند، مردمی که آنجا حضور دارند وقتی دیدند دو نظر مخالف است هرگز نظر یک طبیب درجه اول معروف مشهور درس خوانده  تجربه کرده را نمی گذارند نظر یک طبیب جوان را بگیرند اما خود آن طبیب می فهمد که نظر آن پزشک جوان درست است و وقتی او توضیح داد اول کسی که مطلب را درک می کند خودآن طبیب سابقه دار است.
اینجاست که انسان خودش را سر دو راهی می بیند: آیا من پاروی شخصیت و شهرت خودم بگذارم، آن را لگد کوب کنم، بگویم این آقا از من بهتر می فهمد و نسخه ای که من دادم غلط است، نسخه، نسخه ای است که این آقا می گوید؟ این رامی گویند انصاف یک وقت هم پا روی انصاف خودش می گذارد، می گوید این حرفها چیست؟! برو دنبال کارت ممکن است در عمل نسخه خودش را عوض بکند برای اینکه بیمار نمیرد ولیاقرار نمی کند بلکه به گونه ای کار خودش را توجیه می کند. انسان این دو حالت رادارد، گاهی انصاف می دهد و این چقدر در دنیا اتفاق می افتد.
در حدیث هم هست که یکی از مکارم اخلاق انسان، انصاف دادن به رقیبهاست این حالت که در انسان هست ناآگاهانه، بدین جهت است که انسان خدا را می شناسد و یک سلسله مسائل است که بالفطره ونا آگاهانه، آنها هم اسلام خدا یعنی قانون خدا است، اسلام یعنی تسلیم به قانون خدا. خدا دو نوع قانون دارد یک نوع، قوانینی که آن قوانین را در فطرت انسان ثبت کرده است و نوع دیگر، قوانینی که در فطرت انسان نیست بلکه از همان قوانین فطری منشعب می شودو تنها به وسیله انبیاء بیان شده است.
انبیاء علاوه بر اینکه قوانین فطری را تأییدمی کنند یک قوانین اضافه هم برای انسان می آورند آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان،آن عمق قلب انسان، با یک شامه مخصوص، نا آگاهانه همین طور که خدا را می شناسد، این قوانین خدا را می شناسد، رضای خدا را می شناسد و کار را بالفطره در راه رضای خدا انجام می دهد ولی خودش نمی داند که دارد قدم در راه رضای خدا بر می دارد و به این ترتیب این مسئله مطرح است که آیا این جور کارها که نا آگاهانه در طریق رضای خداستولی آگاهانه چنین نیست اجر دارد یا نه؟
مثلا یک بت پرست ممکن است چنین کاری بکندچنانکه حاتم طائی کرد و امثال او می کردند ما احادیث زیادی در این زمینه داریم درباره کافرانی که چنین کارهایی کرده اند از پیغمبر یا ائمه سؤال کرده اند آیااینگونه کارها نزد خدا بی اجر است؟ جواب داده اند: نه، بی اجر هم نیست درست است که عمده اجرها مال کارهای آگاهانه انسان است، ولی اینکه انسان به حس اخلاقی خودش پاسخ می دهد، حس اخلاقی حسی جدا از حس خداشناسی نیست بر عکس آنچه که عده ای خیال کرده اند حس خداشناسی یک حس است و حس اخلاقی حس دیگر، حس اخلاقی همان حس خداشناسی است ولی حس تکلیف خداشناسی، حس خداشناسی و حس تکلیف خداشناسی است، یعنی حسی است که به موجب آن انسان، اسلام فطری را می شناسد، بالفطره می شناسد که " عفو " مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که خدمت به خلق خدا و فداکاری برای خلق خدا مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که انصاف مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که تنبه ذلت و خواری ندادن مورد رضای معبود است.
ضمیر انسان تکلیف را درک می کندآنچنان که درک می کند تکلیف کننده را وجدان و الهامات وجدانی، همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است منطق قرآن این است. قرآن می گوید: « و نفس و ما سویها فالهمهافجورها و تقویها »: سوگند به نفس آدمی و آنکه او را سامان داد. پس تشخیص فجور وتقوا را به او الهام کرد( سوره شمس، آیه 7 -8). تقوا همان تقوی الله است نه چیزدیگری، فجور، خروج عن حکم الله است نه چیز دیگری.نمی شود که یک دفعه انسان آفریده شده باشد و یک نیروی مستقل از همه چیز در او پدید آمده باشد که فقط می گوید تکلیف تو این است نه، وجدان انسان اتصال دارد به ریشه و تمام عالم هستی او تکلیف تو را ازجای دیگر گرفته و به تو می دهد شامه دل است دل، شامه دارد و با آن خدا را می شناسدو به طور فطری تکلیف خدا را می شناسد، که ما این الهامات را " اسلام فطری " می نامیم. « و اوحینا الیهم فعل الخیرات » و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و اداى زکات را وحى کردیم و آنان پرستشگر ما بودند.(سوره انبیاء آیه. 73)،نمی گوید:« و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات »که بشود تکلیف تشریعی به اصطلاح،بلکه می گوید: و اوحینا الیهم فعل الخیرات» ما خود کار خیر را در قلب مردم الهام و وحی کردیم قرآن می گوید ما به هر بشری وحی فرستادیم.توجیه صحیح اخلاق همین نظریه پرستش است.

 

اخلاق از مقوله عبادت وپرستش است

مسئله اخلاق و شرافتهای انسانی و اخلاقی جز در مکتب خداپرستی در هیچ مکتب دیگری قابل توجیه و تأیید نیست تنها این مکتب است که می تواند آن را توجیه بکند و اساسا خود همین اخلاق و شرافت اخلاقی در وجود انسان، یکی از دروازه های معنویت است، یعنی یکی از دروازه هایی است که انسان را با عالم معنی آشنا می کند و به عالم مذهب معتقد می نماید.

حقیقت این است که اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است انسان به همان میزان که خدا را نا آگاهانه پرستش می کند، نا آگاهانه هم یک سلسله دستورهای الهی راپیروی می کند وقتی که شعور نا آگاهانه تبدیل بشود به شعور آگاه، که پیغمبران برای همین آمده اند، پیغمبران آمده اند برای اینکه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور ناآگاه و آن امر فطری را تبدیل کنند به یک امر آگاهانه،آن وقت دیگر تمام کارهای او می شود اخلاقی، نه فقط همان یک عده کارهای معین، خوابیدن او هم می شود یک کار اخلاقی، غذا خوردن او هم می شود یک کار اخلاقی. یعنی وقتی برنامه زندگی ما براساس تکلیف و رضای حق تنظیم شد، آن وقت خوردن ما، خوابیدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگی و مردن ما یکپارچه می شود اخلاق، یعنی یکپارچه می شود کارهای مقدس: ان صلاتی و نسکی ومحیای ومماتی للهرب العالمینسوره انعام آیه 162 همانا نماز و طاعت و کلیه اعمال من وحیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهان هاست. همه چیز می شود لله، و همه چیز می شود اخلاق.اخلاق فقط در مکتب خدا پرستی قابل توجیه است 

منابع: 

مطهری،مرتضی،فلسفه ی اخلاق،ص:132تا 134،تاریخ بازبینی16/5/91