دوازده نكته در تفسیر آیه مباهله

«الحق من ربک فلا تکن من الممترین، فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لّعنت الله علی الکذبین».(آل‏ عمران-61) هرگاه بعد از علم و دانشي كه(در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كساني با تو به محاجه و سجده برخيزند، به آن ها بگو: «بيت ما فرزندان خود را دعوت كنيم؟! شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم؟! شما هم از نفوس خود؛ آن ‏گونه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويانند قرار دهيم.

در تفسیر آیه شریفه مباهله نکاتی قابل تامل و استفاده است که در این گفتار متذکر آنها می شویم:

نكته اول:

«الحق من ربك» يعنى حق از خداى سبحان نشأت مى ‏گيرد خواه در جريان عيسى و آدم‏(ع) و خواه در جريان اصل نبوت و رسالت و خواه در مسائل ديگر. آن گاه «فمن حاجك فيه» يعنى اگر كسى با تو در اين حق كه مصداقش در جريان مباهله، عيساى مسيح و نبوت و رسالت توست، احتجاج كرد، مى‏ توانى با او مباهله كنى. از اين آيه كريمه مى ‏توان استفاده كرد كه مباهله معجزه باقيه پيغمبر خاتم است و اختصاصى به ترسايان نجران ندارد بلكه هر شأنى از شئون دين كه حق محض است اگر در نشئه صدور و ظهور مورد انكار كسى قرار گيرد راه مباهله هم چنان باز است. بنابراين اگر ضمير«فيه» به عيسى(ع)‏ برنگردد بلكه به حق بازگردد، چه اين كه مرجع در اين فرض نزديك تر است، مباهله به عنوان معجزه خالد تثبيت مى‏ گردد.(1)

نكته دوم:

«فلاتكن من الممترين» يعنى شك در حريم تو راه ندارد نه اين كه شك دارى و با اين برهان زايل مى ‏شود. پس مفاد اين نهى در حقيقت دفع شك است نه رفع آن. رسول‏ خدا(ص) با افاضات الهى به علم‏اليقين و بالاتر از آن به عين ‏اليقين و بالاتر از آن به حق اليقين رسيد و خداوند درباره نحوه علم او فرمود«علمك مالم تكن تعلم».(2)

نكته سوم:

«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم» نوعى برهان منطقى است كه حتى براى منكرين وحى نيز حجت است و نتيجه اين برهان حصول علم است(3) و آن گاه كه مى ‏فرمايد«فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم» اين علم نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علم حصولى نيست بلكه علم شهودى و ترديدناپذير است كه محصول عمل صالح است و نيز اعمال صالح را بناچار دنبال خود دارد علم شهودى مربوط به عقل عملى است و حكيمان متأله درجات عقل عملى را چنين ترسيم كرده ‏اند: تجليه، تخليه، تحليه و فنا. اين ها مراتب عقل عملى است يعنى پايان عمل صالح شهود حقايق است و اين مشاهده عين عمل است هر چه به جهان وحدت نزديك مى‏ شويم ارتباط علم و عمل قوى ‏تر مى ‏شود و تا جايى مى‏ رسند كه يكى مى ‏شوند. به هر حال علمى كه خدا به پيغمبر خود داد علمى نبود كه قابل انتقال باشد اين علم كسبى نيست كه كسى دنبال آن برود بلكه موهبت الهى است. حال اگر آن ها با اين برهان كه از وجدان و يافت شهودى تو نشأت مى‏ گيرد توجيه نشدند آن ها را به مباهله دعوت كن.(4)

نكته چهارم:

در تعبير قرآن به«ندع ابنائنا» بايد توجه داشت كه مراد از ضمير متكلم مع ‏الغير در«ندع» غير از ضمير متكلم مع ‏الغير در«ابنائنا» است در مورد اول مجموع دو طرف متخاصم از مسلمان و مسيحى مقصود است و در مورد دوم نظر به جانب مسلمانان است. و در واقع رعايت نوعى ايجاز لطيف در كلام شده است و تقدير كلام چنين است: «ندع الابناء و النساء و الانفس فندعو نحن ابنائنا و نسائنا و انفسنا و تدعون انتم ابنائكم و نسائكم و انفسكم».(5)

نكته پنجم:

در اين واقعه گر چه گفتگو و نزاع ميان رسول‏ خدا و رجال نصارى بوده است ولى تعميم اين دعوت به فرزندان و زنان و همراه ساختن هر يك از دو گروه عزيزان خود را براى آن است كه صاحب ادعا اطمينان خود را به راستى ادعايش ثابت كند چرا كه هر انسانى به طور طبيعى نسبت به فرزندان و زنان خود محبت و شفقت دارد و همواره تلاش مى‏ كند كه هر خوف و خطرى را از آنان دور سازد و خود را سپر بلاى آن ها سازد و لذا مى‏ بينيد كه در تعبير قرآن «ابنائنا» مقدم بر«نسائنا» شده است؛ چون انسان در ميان نزديكان خود بيش از همه به فرزندان خود عنايت و توجه دارد. پس اگر صاحب ادعايى اهل و عيالات خود را به صحنه‏اى آورد كه در آن انتظار وقوع عذاب براى دروغگويان است، البته درستى ادعايش ثابت خواهد شد. از اين جا مى‏ توان نادرستى سخن برخى مفسرين(6) را فهميد كه گفته‏اند مراد آن است كه«ندع نحن ابنائكم و نسائكم و انفسكم و تدعو انتم ابنائنا و نسائنا و انفسنا» چون ما گفتيم كه آمدن هر طرف با عزيزان خود براى اثبات ادعايش نتيجه‏بخش‏تر است.(7)

نكته ششم:

صحيح بودن تعبير قرآن به«ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم...» متوقف بر آن نيست كه هر طرف جمع زيادى از فرزندان و زنان را همراه خويش سازد بلكه مقصود آن است كه در ميان فرزندان و زنان و آنان كه به منزله جان انسان هستند، هر طرف كسانى را همراه خود بياورد كه عشق و محبت او به آنان گواهى صدق ادعايش باشد. و به اتفاق مفسرين و شهادت تاريخ و روايات بسيار رسول‏ خدا براى مباهله حاضر شد ولى با او جز على و فاطمه و حسنين‏(ع) كسى همراه نبود. و نمى ‏توان گفت او با اين كار خويش فرمان خدا به«ندع ابنائنا...» را امتثال نكرد و كم نيست مواردى كه لفظ قرآن عام است ولى مصداق آن به حسب شأن نزول خاص است.
مانند«الذين يظاهرون من نسائكم ما هن امهاتم»(مجادله، 2) «لقد سمع‏الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء»(آل عمران، 181) «يسألونك ماذا ينفقون قل العفو»(بقره، 219) كه همه به لفظ جمع آمده است ولى مصداق آن مفرد است.(8) جريان مفهوم غير از مصداق است. پيغمبر خاتم در خارج پسرانى غير از حسن و حسين و دخترى غير از فاطمه نداشت كه داراى علم شهودى باشد و صاحب دعوا و دعوت و دعايش مستجاب باشد. از جمله مواردى كه در قرآن لفظ جمع بكار رفته است و در خارج بيش از يك مصداق ندارد آيه شريفه«انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...»(مائده، 55) است. در اين قبيل موارد جمع در معناى فرد استعمال نشده است بلكه جمع در مفهوم عام خودش استعمال شده است ليكن در خارج بيش از يك فرد براى آن محقق نشده است.(9)

نكته هفتم:

«نساء» اگر در برابر رجال قرار گيرد به معناى همسران است و اگر در برابر «ابناء» واقع شود به معناى دختران است مانند«يذبحون ابنائكم و يستحيون نساءكم». (بقره، 49). مأمون به امام هشتم عرض كرد دليل شما بر خلافت على‏ بن ابيطالب چيست؟ آن حضرت فرمود به شهادت«انفسنا» كه مراد از آن على(ع)‏ است كه به منزله جان رسول ‏خدا است. مأمون گفت«لولا نسائنا» يعنى منظور از«انفسنا» بايد رجال باشد به قرينه آمدن«نسائنا» و حضرت در جواب او فرمود«لولا ابنائنا» يعنى «انفسنا» در مقابل«نسائنا» اگر تنها بود چنين مى ‏گفتيم اما«نسائنا» در مقابل «ابنائنا» است.(10)

نكته هشتم:

بهله و ابتهال در«ثم نبتهل» مطلق ذكر شده است، با آن كه مقصود تضرع به پيشگاه خداوند است. و اين اطلاق به جهت آن است كه به طور طبيعى انسان به حضور كسى ابتهال مى ‏كند كه زمام امور را بدست دارد و تواناى مطلق براى رفع نيازهاست.(11)

نكته نهم:

«فنجعل لعنةالله على الكاذبين» يعنى ابتهال ما را آنقدر به خدا نزديك مى ‏كند كه ما مظاهر كار خدا خواهيم شد و واسطه از ميان برداشته مى ‏شود. ديگر نمى‏ گوييم خدا لعن را به صورت عذاب بر اين ها نازل كن بلكه خودمان به مقام جعل عذاب مى ‏رسيم. چون جعل عذاب صفت فعل است و اگر كسى به مقام ولايت رسيد مظهر فعل خدا مى ‏شود يعنى در مقام فعل، خدا كار را با دست او انجام مى‏ دهد.

نكته دهم:

مقصود از«الكاذبين» همان دروغگويانى هستند كه در عالم خارج در يكى از دو طرف قرار گرفته‏اند. يك طرفى كه گويد لا اله الا الله و عيسى عبده و رسوله و طرف ديگرى كه گويد ان الله ثالث ثلاثة و يا گويد عيسى ابن‏الله و يا گويد عيسى همان خداست.
نكته مهم و درخور توجه آن است كه «الكاذبين» به صيغه جمع آمده است نه «الكاذب» به ‏صورت مفرد. و اين نشان مى ‏دهد كه چنان كه در طرف مسيحيان جمعى بودند كه ادعايى داشتند در طرف مسلمانان نيز جمعى بودند كه ادعايى برخلاف آن ها داشتند و اين تنها رسول‏ خدا نبود كه در صف حق در مقابل آنان قرار گرفته بود بلكه همراهان او نيز شريك در ادعاى توحيد و عبوديت عيسى بودند و اساسا صدق و كذب در جايى تحقق مى ‏يابد كه امكان مطابقت يا عدم مطابقت ادعايى با واقع در ميان باشد و اگر همراهان رسول‏خدا مى‏ خواستند تنها نظاره‏گر اين درگيرى باشند و خود هيچ گونه دخالتى نداشته باشند تعبير قرآن در حق آنان درست نخواهد آمد.(12)
پس تعبير به«نجعل لعنة الله على الكاذبين» قرينه است كه همراهان رسول ‏خدا تماشاگر صحنه مباهله نبودند بلكه گزارشگر حقايق بودند. زيرا گزارشگر است كه مى‏ تواند صادق يا كاذب باشد و در غير اين‏ صورت نه صادق خواهد بود و نه كاذب. البته رسالت و نبوت مخصوص رسول گرامى اسلام است ولى ولايت الهى مشترك بين همه آن هاست. و چون همراهان رسول‏ خدا مانند خود آن حضرت ولايت دارند گزارشگر غيب هستند، به خدا ايمان مى‏ آورند و از آن جا خبر دارند و خبر مى‏ دهند و مدعى هستند و دعاي شان هم مستجاب است.(13)
و اين نكته گوياى برجسته ‏ترين و بالاترين منقبت براى اهل پيغمبر است. هم چنان كه انتخاب حسن و حسين از ميان جمع فرزندان به عنوان فرزندان رسول‏خدا و انتخاب فاطمه زهرا(س) از ميان جمع زنان به عنوان تنها زنى كه از هر جهت نسبت او به رسول ‏خدا تمام است و انتخاب على(ع)‏ از ميان جمع مردان به عنوان مردى كه مى ‏تواند جان رسول ‏خدا به شمار آيد، خود شاهدى بر مقام و منزلت اهل ‏بيت است.(14)

نكته يازدهم:

هرگز نمى ‏توان گفت حضور اين چهارتن از ميان جمع مردان و زنان و فرزندان مسلمانان به عنوان نمونه بوده است چرا كه در اين صورت بايد رسول‏ خدا دست كم دو مرد(15) و سه زن و سه فرزند همراه خود مى ‏آورد تا به كارگيرى صيغه جمع عربى كه كمترين مرتبه آن سه فرد است توجيه داشته باشد. ناگزير بايد گفت رسول‏ خدا تنها اين چهار تن را حاضر كرد چون در عالم خارج به جز آن ها كسى ديگر يافت نشد كه شايسته همراهى او در اين دعوت و اين ادعا باشد و او در مقام امتثال جز اينان مصاديقى نيافت. پس احضار اين چهار تن از باب اختصاص و انحصار است نه از باب نمونه.(16)

نكته دوازدهم:

اگر بخوبى در اين ماجرا تأمل كنيم مى ‏بينيم كه بحث و گفتگوى مسيحيان با رسول‏ خدا از آن رو بوده كه او خود را پيامبر الهى و سخنش را مستند به وحى مى‏ دانست اما ديگر پيروان او و جماعت مسلمانان از اين نظر كه بدو ايمان آورده بودند اصلا طرف بحث و گفتگوى مسيحيان نبودند بنابراين اگر رسول ‏خدا كسانى را همراه خود كرد معلوم مى‏ شود كه آنان نيز طرف اين درگيرى بودند و ادعاى رسول‏ خدا ادعاى آنان نيز بود و در صورت دروغگو بودن مانند رسول ‏خدا خود را در معرض نزول عذاب مى‏ دانستند پس نبايد كسى همراه رسول ‏خدا در اين صحنه باشد جز آن كه شريك دعوت اوست نه آنان كه به ادعاى رسول‏ خدا ايمان آورده‏ اند و طبعا كسانى كه دعوت رسول ‏خدا آنان را به مدينه كشانده است با هر كسى كه صاحب اين دعوت است كار دارند، چه رسول ‏خدا و چه همراهان او و با عنايت به كلمه «الكاذبين» اين نكته بيشتر روشن مى‏ شود. ولى بايد توجه داشت كه اين مطلب به معناى آن نيست كه همراهان رسول ‏خدا در امر نبوت با او شريك هستند بلكه يعنى در دعوت و تبليغ كه از شئون و لوازم نبوت است با او شريكند و اين خود منصب و مقامى بزرگ است كه هر كس نمى ‏تواند عهده ‏دار آن باشد.(17)

 

مواردى كه پيامبر اسلام على(علیه السلام) را جان خويش شمارد:

در جهت تأييد و تحكيم بيان قرآن و آشكار شدن مقام و منزلت على(علیه السلام) كه تنها مصداق «انفسنا» در آيه مباهله است بايد به سيره نبوى بازگشت و از پيوستگى و وابستگى پيامبر به على و على به پيامبر اندكى بازگفت. اين نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حيات پيغمبر بخوبى آشكار مى ‏شود:

1ـ رسول‏ خدا به هيئت ثقيف گفت اسلام آوريد وگرنه به سوى شما مردى را مى‏ فرستم كه از من است يا فرمود چون جان من است. پس گردن هاى شما را مى‏ زند و زن و فرزندان شما را اسير خواهد كرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گويد هيچ گاه چون آن روز علاقمند به رياست نشدم و سينه خود را جلو دادم شايد كه حضرت بفرمايد اين ولى آن حضرت متوجه على(ع) شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او اين شخص است.(18) اين حديث و چند حديث مشابه آن در بسيارى از كتب اهل سنت نقل شده است كه در اين احاديث يكى از تعابير زير آمده است«رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا كنفسى»، «رجلا عديل نفسى».

2ـ از ابوذر نقل شده است كه رسول‏ خدا فرمود: يا از كار خويش دست برمى‏ دارند و يا به سوى آن ها مى ‏فرستم مردى كه چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد كرد... عمر پرسيد منظور حضرت كيست من گفتم تو و رفيقت مقصود او نيستيد. گفت پس كى مقصود است؟ گفتم آن كه نعل را وصله مى ‏زند و على(ع) آن هنگام نعل رسول ‏خدا را وصله مى ‏زد.(19) در اين حديث هم تعبير شده است«رجلا كنفسى».

3ـ رسول‏ خدا(ص) از برخى اصحاب خود ذكرى به ميان آوردند و چون از ايشان درباره على(ع) پرسيدند، آن حضرت فرمود آيا از شخص درباره خودش سؤال مى ‏شود. عين كلام رسول ‏خدا در مورد على(ع) چنين نقل شده است: «هل يسأل الرجل عن نفسه»(20) و در جاى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود شما از من درباره مردم پرسيديد ولى از نفس من چيزى نپرسيديد. در اين روايت آمده است: «سأل[النبى‏] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى»(21) و نيز از طريق اهل سنت نقل شده كه از رسول‏ خدا پرسيدند محبوب ترين مردم نزد شما كيست؟ فرمود عائشه. پرسيدند از مردان چه كسى؟ فرمود پدر او [يا پدر آن دو] آن گاه فاطمه گفت اى رسول‏خدا چطور شما در حق على چيزى نگفتيد. آن حضرت فرمود على جان من است. آيا ديده‏اى كه شخصى در مورد نفس خويش چيزى بگويد. در اين روايت نيز آمده است«ان عليا نفسى هل رأيت احدا يقول فى نفسه شيئا».(22) از نظر شيعه مجعول بودن صدر اين حديث واضح است ولى ذيل آن جاى ترديد ندارد چون مؤيدات آن بسيار است؛ در حالى كه نزد اهل سنت قضيه به عكس است و براى آن ها ذيل حديث ممكن است مورد ترديد قرار گيرد و لذا ناقل حديث اضافه مى ‏كند كه تتمه اين حديث كه سخن فاطمه(س) است از عبدالله‏بن عمرو كه از ثقات مى ‏باشد نقل شده است و دلالت بر صحت اين زيادى مى ‏كند، روايت صحيحى كه گويد چون آيه مباهله نازل شد، رسول‏ خدا حسن و حسين و فاطمه و على را جمع كرد و اين دلالت دارد كه نفس على نفس رسول ‏خدا است. (23)

4ـ زمخشرى در تفسير خود آورده است كه پيغمبر خدا وليدبن عقبه و به نقلى خالدبن وليد را به سوى بنى‏المصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسول‏خدا بيرون آمدند. او خيال كرد كه براى جنگ بيرون آمده‏اند. پس به سوى رسول ‏خدا بازگشت و گفت كه آنان مرتد شده‏اند و زكات نمى ‏دهند. اين جا بود كه رسول‏ خدا(ص) فرمود يا از كار خويش دست مى‏كشيد و يا به سوى شما مى‏ فرستم مردى را كه نزد من چون جان من است آن گاه با دست خود به كتف على(ع) زد.(24) در اين نقل نيز تعبير شده است به: «لتنتهن او لابعث اليكم رجلا هو عندى كنفسى يقاتل مقاتلتكم و يسبى ذراريكم».

5ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسول ‏خدا خطبه‏اى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و بركات آن مردم را آگاه ساخت در پايان اين خطبه است كه على(ع) پرسيد اى رسول ‏خدا با فضيلت ‏ترين كارها در اين ماه چيست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترين اعمال در اين ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پيامبر خدا گريست على(ع) پرسيد اى رسول‏ خدا چه چيز شما را گرياند؟ فرمود اى على مى‏ گريم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در اين ماه. تا آن جا كه رسول‏ خدا فرمود اى على كسى كه تو را بكشد بدون ترديد مرا كشته و كسى كه با تو دشمنى ورزد در حقيقت با من دشمنى ورزيده است و آن كه به تو ناسزا گويد مرا ناسزا گفته زيرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طينت تو از طينت من است. همانا خداوند من و تو را با يكديگر آفريد و با هم برگزيد، مرا براى نبوت اختيار كرد و تو را براى امامت. پس هر كس امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار كرده است.(25) در اين روايت نيز آمده است«لأنك منى كنفسى».

6ـ در حديث مناشده كه بعد از اين نيز بدان اشاره خواهيم كرد، اميرالمؤمنين اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مى‏ فرمايد آيا در ميان شما كسى هست كه رسول خدا او را چون جان خويش خوانده باشد. در متن اين حديث نيز آمده است: قال على(ع): نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول‏الله(ص) «انت كنفسى و حبك حبى و بغضك بغضى؟ قالو: لا (26). نظير همين سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است كه گويد بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنيدم كه على(ع) مى ‏گفت... نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول‏ الله(ص)‏ لينتهين بنو وليعة او لأبعثن اليهم رجلا كنفسى طاعته كطاعتى و معصيته كمعصيتى يغشاهم بالسيف غيرى؟ قالو اللهم لا.(27) اين ها مواردى بود كه ما با نظرى سريع به منابع بدان برخورد كرديم و البته نمى‏ توان گفت كه شواهد منحصر در همين مقدار است.(28)
نصوصى كه در سابق از منابع شيعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت كه رسول‏ خدا(ص) على(ع) را جان خويش شمرده است. ولى در اين جا ادله ديگرى است كه صراحت بدين معنا ندارد ولى مى‏ تواند مويد و شاهد بر صحت مدعا باشد.
اين ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسيم مى ‏شود:

1ـ رواياتى كه دلالت دارد على(ع) پرورش يافته رسول ‏خدا و از طفوليت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از على(ع) پوشيده نبود. از جمله اين روايات سخن دلنشين على(ع) در خطبه قاصعه است كه مى ‏فرمايد: من در كوچكى سينه‏ هاى عرب را به زمين رساندم و شاخه‏ هاى نو برآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسول خدا(ص) به سبب خويشى نزديك و منزلت خاصى كه داشتم مى ‏دانيد. زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد و به سينه‏اش مى ‏چسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مى‏ داشت و تنش را به من ماليد و بوى خوش خود را به من مى ‏بويانيد و چيزى را مى‏ جويد و آن گاه در دهان من لقمه مى ‏كرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت و خداوند بزرگ ترين فرشته‏اى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبر(ص) از شير گرفته شده بود هم نشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارى ‏ها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد و من پى او مى ‏رفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانه‏اى آشكار مى ‏ساخت و پيروى از آن را به من امر مى ‏فرمود و در هرسالى مجاورت بحراء(كوهى است نزديك مكه) را برمى ‏گزيد و من او را مى ‏ديدم و شخص ديگرى نمى ‏ديد و در آن زمان اسلام در خانه‏ اى نيامده بود مگر خانه رسول‏خدا(ص) و خديجه كه من سومين ايشان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى ‏كردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم گفتم اى رسول ‏خدا اين چه صدايى است؟ فرمود اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد گشته است. تو مى‏ شنوى آن چه من مى ‏شنوم و مى ‏بينى آن چه من مى ‏بينم جز آن كه تو پيامبر نيستى ولى وزير و بر خير و نيكويى هستى.(29)

2ـ رواياتى كه دلالت دارد رسول‏ خدا(ص) خود و على(ع) را دو نور مشتق از يك منبع و دو فرع مشتق از يك اصل و دو برادر و دو ياور جداناپذير به شمار آورده است. در نامه 45 نهج ‏البلاغه كه على(ع) عامل خويش عثمان ‏بن حنيف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسول ‏خدا را چون دو نور مشتق از يك جا و دو نخل روييده از يك ‏بن دانسته است(30) و مى ‏فرمايد: «انا من رسول‏ الله كالضوء من الضوء و كالصنو من الصنو و الذراع من العضد». باز از خود آن حضرت نقل است كه چون رسول ‏خدا ميان اصحاب خويش برادرى انداخت من گفتم اى رسول ‏خدا ميان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها كردى پس آن حضرت فرمود: «انما اخترتك لنفسى انت اخى فى الدنيا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى».(31)

اهل سنت از رسول‏ خدا نقل كرده‏اند كه فرمود: من و على در پيشگاه خداوند نورى بوديم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال كه دو جزء شديم يكى من و ديگرى على. و در احاديث ديگر اضافه شده است كه چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبياء بعد نيز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (32) و نيز روايات بسيارى كه دراين تعبير مشتركند«انا و على من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتى».(33) و يا روايتى كه از رسول ‏خدا نقل شده است: «انا و على من نور واحد و انا و اياه شى‏ء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى يريبنى ما أرابه[اى يسوؤنى و يزعجنى ما يسوؤها و يزعجها] و يريبه ما أرابنى».(34)
و باز از همين قبيل است رواياتى كه على(ع) خصلت ‏هاى دهگانه ‏اى براى خود برشمارد كه رسول‏ خدا بدو داده است. در يكى از اين روايات آمده است كه براى من يكى از اين خصلت‏ ها از تمام آن چه آفتاب بر آن مى ‏تابد مسرت ‏بخش‏تر است. آن گاه آن حضرت فرمود: «قال لى رسول‏الله‏(ص) يا على انت الأخ و انت الخليل، و انت الوصى و انت الوزير و انت الخليفة فى الاهل و المال و فى كل غيبة اغيبها و منزلتك منى كمنزلتى من ربى و انت الخليفة فى امتى وليك وليى و عدوك عدوى و انت اميرالمؤمنين و سيد المرسلين من بعدى.(35) و پرواضح است كسى كه اين صفات را دارد چون جان رسول‏ خدا خواهد بود.

3ـ روايات بسيارى كه دلالت دارد رسول خدا(ص) خود را از على(ع) و على(ع) را از خود دانسته است. اين روايات در مقاطع مختلف با تعابير مشابه به هم از رسول‏ خدا(ص) نقل شده است مثل«على منى و انا من على» و«انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منك» و مثل«لايبلغ عنى الا رجل منى» كه در جريان ابلاغ سوره برائت بر مشركين به توسط على(ع)‏، از آن حضرت شنيده شد و اگر بخواهيم باز هم به نمونه ‏اى اشاره كنيم بايد از سخن رسول‏ خدا در جريان نبرد احد ياد كنيم آن گاه كه ديد على(ع) چون پروانه‏اى برگرد شمع وجودش مى ‏چرخد و بر دشمنان شمشير مى ‏زند و جبرئيل در حق او مى ‏گويد«هذه هى المواساة»، پس حضرتش فرمود«انه منى و انا منه» و جبرئيل گفت«و انا منكما».(36)
ابن بطريق پس از نقل بيست مورد از مواردى كه اين حديث نقل شده است مى ‏گويد«من» در اين روايات به چهار معنا مى ‏تواند باشد: ابتداى غايت، تبعيض، زائده و تبيين جنس و تنها احتمال چهارم مى‏ تواند صحيح باشد. آن گاه معناى اين روايات چنين خواهد بود كه على از جنس من است در جهت تبليغ و اداء و وجوب اطاعت. رسول‏ خدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق على(ع) براى امامت مانند استحقاق رسول‏ خدا براى امامت است و خصوصا تعبير«انا منه» نشان از مزيد شأن و جلالت على(ع) است.(37)

4ـ رواياتى كه پيامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است.(38) تعابير وارد در اين روايات چنين است:

«على منى مثل رأسى من بدنى»

«على بمنزلة رأسى من بدنى»

«على منى كرأسى من بدنى»

5ـ روايات متعددى كه در آن ها به نقل از رسول‏خدا آمده است كه من و على دو پدر اين امت هستيم.(39) تعابير وارد در اين روايات چنين است:

«انا و على ابوا هذه الامة»

«يا على انا و انت و ابوا هذه الامة»

«انا و انت موليا هذا الخلق»

6ـ زيارت اميرالمؤمنين در روز تولد رسول‏خدا(ص) و در روز و شب مبعث رسول‏ خدا(ص) كه در كتب ادعيه و زيارات وارد شده است، نشان از آن است كه جان على و جان پيغمبر يكى است و زيارت على همان زيارت رسول ‏خداست.
محدث قمى در مفاتيح الجنان در بيان دومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين به نقل از سيدبن طاووس آورده است كه در هفدهم ربيع‏الاول (روز ولادت رسول ‏خدا) امام صادق(ع) بدين زيارت على(ع) را زيارت كرد و آن را به محمدبن مسلم تعليم داد. محدث قمى در همان جا آورده است كه مردى اعرابى به خدمت رسول‏ خدا(ص) مشرف شد و عرض كرد يا رسول ‏الله منزل من دور از منزل شماست و گاه كه به اشتياق زيارت و ديدن شما مى ‏آيم، ملاقات شما برايم ميسر نمى ‏شود و على ‏بن ابيطالب را ملاقات مى ‏كنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مى ‏كند و من با حال اندوه و حسرت بر نديدن شما باز مى ‏گردم.
پس آن حضرت فرمود هر كه على را زيارت كند مرا زيارت كرده است و هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. اين را از جانب من به قوم خود برسان و هر كه به زيارت او برود البته به نزد من آمده است و در قيامت او را جزا خواهد داد من و جبرئيل و صالح المؤمنين. و نيز محدث قمى در بيان سومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين در روز و شب مبعث(بيست و هفتم رجب) زياراتى را به نقل از شيخ مفيد و سيدبن طاووس آورده است كه تأمل در مضامين بلند اين زيارت ‏نامه و زيارت‏نامه پيشين از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسول ‏خدا پرده برمى ‏دارد.

 

نویسنده : رضا اسلامي

 

پی نوشت ها:

1) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص 183 و نظير اين سخن به اجمال از علامه طباطبائى در الميزان در ذيل آيه مباهله ديده مى ‏شود ص 235.

2) همان، ج 9، ص 184 نساء، 113.

3) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 222.

4) جوادى ‏آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص 184.

5) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 223.

6) مانند محمد رشيد رضا در تفسير«المنار» ذيل آيه مباهله.

7) علامه طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 223.

8) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.

9) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص 185.

10) همان، ج 9، ص 185؛ در بخش‏هاى بعدى نيز بدين حديث و سند آن اشاره خواهيم كرد.

11) همان، ج 9، ص 183.

12) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.

13) جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن، ج 9، ص190.

14) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.

15) از كلام مرحوم علامه طباطبائى در اين جا فهميده مى‏ شود كه ايشان لفظ «انفسنا» در آيه مباهله را شامل شخص رسول ‏خدا نيز مى ‏داند. در برخى منابع اهل سنت و به‏ ندرت در منابع شيعى تصريح بدين مطلب ديده مى‏ شود. سبطبن جوزى در تذكرة الخواص، ص 14 آورده كه رسول‏ خدا به نفس خود و نفس على اشاره كرد به وسيله«انفسنا»؛ ابراهيم‏بن محمد الجوينى در فرائد السمطين، ج 2، ص 23 به نقل از شعبى از جابر آورده است كه«انفسنا و انفسكم رسول ‏الله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه و ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين»؛ ابن‏كثير در تفسير القرآن العظيم در ذيل آيه مباهله آورده است كه«انفسنا و انفسكم رسول‏الله و على ‏بن ابيطالب و ابناءنا حسن و حسين و نساءنا فاطمه»؛ بغوى در معالم‏التنزيل و شيخ طوسى در التبيان و بيهقى در دلائل‏النبوة و طبرى در تفسيرش و سيوطى در الدرالمنثور و حاكم حسكانى در شواهدالتنزيل نيز همين مطلب را آورده‏اند؛ در تفسير فرات از امام باقر(ع) نقل شده است كه«ابناءنا و ابناءكم الحسن و الحسين و انفسنا و انفسكم رسول‏الله و على و نساءنا و نساءكم فاطمه» نگاه كنيد به موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8 ، ص 10 ولى ما درگذشته به برخى مباحث كلامى در ذيل آيه مباهله اشاره كرديم و دانستيد كه چرا نمى‏ توان انفسنا را شامل رسول ‏خدا قرار داد. بنابراين سخن برخى مفسرين و نيز مضمون برخى روايات را بر فرض صحت سند بايد تأويل و توجيه كرد.

16) همان، ذيل آيه مباهله.

17) همان، ذيل آيه مباهله.

18) ابن‏بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 197 به نقل از ابن‏حنبل در فضائل الصحابه، ج 2، ص 593، حديث 1008؛ شروانى، ما روته العامة من مناقب اهل‏البيت، ص 85 به نقل از استيعاب و شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد و مسند احمدبن حنبل؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 83.

19) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 288 به نقل از خصائص نسائى؛ سليمان‏بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 131؛ احمدبن شعيب، خصائص اميرالمؤمنين، ص 108؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 83؛ سبطبن جوزى، تذكرة الخواص، ص 40.

20) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابي‏طالب، ج 8، ص 82

21) شيخ طبرسى، مجمع‏البيان، ذيل آيه مباهله؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 2، ص 6 و در پاورقى مصحح كتاب سيد حسين بحرالعلوم به‏ عنوان مصادر اين حديث از ذخائر العقبى، صحيح ترمذى، البداية و النهاية، مسند ابوداود و مسند احمد ياد مى‏كند؛ ابن‏شهرآشوب، مناقب آل ابي‏طالب، ج 2، ص 217.

22) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 287، باب 71 در تخصيص على به اين كه رسول‏ خدا او را چون نفس خود دانسته است.

23) كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 287، باب 71 در تخصيص على به اين كه رسول ‏خدا او را چون نفس خود دانسته است.

24) زمخشرى، جارالله، الكشاف، ذيل آيه 5 سوره حجرات«ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. ..»؛ شروانى، ما روته العامله من مناقب اهل‏البيت، ص 58 به نقل از تفسير زمخشرى.

25) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 357؛ شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 10، ص 239؛ محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص 238 به نقل از عيون اخبار الرضا و امالى صدوق؛ سليمان‏بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص166.

26) شيخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 142.

27) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 83 به نقل از خصال و بحارالانوار.

28) آيت‏الله ميلانى در كتاب«قادتنا كيف نعرفهم»، ج 1، ص 433 اشاره مى ‏كند كه مرحوم بحرانى در«غاية المرام» از طرق اهل سنت سيزده حديث آورده است كه در همه آن ها على(ع) نفس رسول خدا شمرده شده است.

29) فيض الاسلام، نهج‏البلاغه، خطبه 234؛ صبحى صالح، نهج‏البلاغه، خطبه 192.

30) در نهج‏البلاغه، صبحى صالح تعبير اول و در نهج‏البلاغه فيض الاسلام تعبير دوم آمده است.

31) محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص 67 به نقل از منابع متعدد شيعه و سنى؛ سيد ابن‏طاووس، كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين، ص 217 به نقل از ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 390 به بعد كه نصوص مختلف مؤاخاة در اين منبع جمع‏آورى شده است.

32) شبر، عبدالله، حق اليقين، ص 155به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 66 به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطين و اثبات الوصية.

33) آيت‏الله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 438؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 67.

34) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 64 به نقل از عوالى اللآلى.

35) رى شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 212 به نقل از منابع متعدد و نظير آن در ج 8، ص 309.

36) ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج 2، ص 217؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 78؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 2، ص 6؛ شيخ طبرسى، مجمع البيان، ذيل آيه مباهله؛ علامه حلى، كشف الحق و نهج‏الصدق، ص 177، سيدبن‏طاووس، الطرائف، ص 65؛ آيت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 122؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 198؛ كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 274؛ محمدبن عيسى‏بن سورة، الجامع الصحيح(سنن ترمذى) حديث شماره 3716، ابن‏عساكر، تاريخ دمشق، ج 1، ص 148؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 38؛ احمدبن شعيب النسائى، خصائص اميرالمؤمنين، ص 104، سليمان‏بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 166.

37) ابن‏بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 205.

38) آيت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 571؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 296 به نقل از مناقب ابن‏مغازلى؛ سليمان‏بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 166؛ ابن ‏شهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، ج 2، ص 217؛ آيت‏الله ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 1، ص 437 به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 77 به نقل از تاريخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ينابيع المودة، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابن‏مغازلى و تفسير فرات و همه اين منابع سند حديث را به ابن عباس يا سعدبن ابى‏وقاص رسانده‏اند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 63 به نقل از براءبن عازب.

39) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابيطالب، ج 8، ص 92 به نقل از الفصول المختارة، مناقب خوارزمى، كمال الدين، الامالى للصدوق، بشارة المصطفى، ينابيع المودة، كنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرايع و عيون اخبار الرضا.