داستان یونس(علیه السلام) در قرآن و عهدین

داستان یونس(علیه السلام) در قرآن كريم‏

قرآن كريم از سرگذشت اين پيامبر و قوم او جز قسمتى را متعرض نشده. در سوره‏ صافات اين مقدار را متعرض شده كه آن جناب به سوى قومى فرستاده شد و از بين مردم فرار كرده و به كشتى سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعيد. و سپس نجات داده شده و بار ديگر به سوى آن قوم فرستاده شد و مردم به وى ايمان آوردند.

خداى تعالى در چند مورد از قرآن كريم يونس(علیه السلام) را ستايش كرده. و در سوره انبيا، آيه" 88" او را از مؤمنين خوانده و در سوره القلم، آيه" 50" فرموده: او را" اجتباء" كرده. و به خاطر داريد كه گفتيم:" اجتباء" به اين است كه خداوند بنده اى را خالص براى خود كند و نيز او را از صالحان خوانده، و در سوره انعام، آيه" 87" در زمره انبياء شمرده، و فرموده: كه او را بر عالميان برترى داده، و او و ساير انبياء را به سوى صراط مستقيم هدايت كرده.
اينك آيات آن سوره از نظر خواننده می گذرد.

" وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلی  يَوْمِ يُبْعَثُونَ فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ وَ أَرْسَلْناهُ إِلی  مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی  حِينٍ".
و در سوره انبياء متعرض تسبيح‏گويى او در شكم ماهى شده كه علت نجاتش از آن بليه شد، می فرمايد:" وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادی  فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ" (انبياء، آيه 88- 87).
و در سوره قلم متعرض ناله اندوهگين او در شكم ماهى شده و سپس بيرون شدنش و رسيدن به مقام اجتباء را آورده، می فرمايد:" فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی  وَ هُوَ مَكْظُومٌ لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ" (القلم، آيه 49 و50).
و در سوره يونس متعرض ايمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ايشان شده، می فرمايد:" فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حِينٍ" (يونس، آيه 97).
خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآنى استفاده می شود، با كمك قرائن موجود در اطراف اين داستان اين است كه يونس (علیه السلام) يكى از پيامبران بوده كه خدا وى را به سوى مردمى گسيل داشته كه جمعيت بسيارى بوده اند، يعنى آمارشان از صد هزار نفر تجاوز می كرده و آن قوم دعوت وى را اجابت نكردند و به غير از تكذيب عكس العملى نشان ندادند، تا آنكه عذابى كه يونس (علیه السلام) با آن تهديدشان می كرد فرا رسيد. و يونس خودش از ميان قوم بيرون رفت.
همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگى به خدا ايمان آورده و توبه كردند خدا هم آن عذاب را كه در دنيا خوارشان می ساخت، از ايشان برداشت.
و اما يونس (ع) وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود از ايشان برداشته شده، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده اند، لذا ديگر به سوى ايشان برنگشت در حالى كه از آنان خشمگين و ناراحت بود. هم چنان پيش رفت، در نتيجه ظاهر حالش حال كسى بود كه از خدا فرار می كند و به عنوان قهر كردن از اينكه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد دور می شود، و نيز در حالى می رفت كه گمان می كرد دست ما به او نمی رسد، پس سوار كشتى پر از جمعيت شد و رفت. در بين راه نهنگى بر سر راه كشتى آمد، چاره اى نديدند جز اينكه يك نفر را نزد آن بيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتى به كنارى رود، به اين منظور قرعه انداختند و قرعه به نام يونس درآمد، او را در دريا انداختند، نهنگ او را بلعيد و كشتى نجات يافت.
آن گاه خداى سبحان او را در شكم ماهى چند شبانه روز زنده نگه داشت، و حفظ كرد.
يونس (ع) فهميد كه اين جريان يك بلا و آزمايشى است كه خدا وى را بدان مبتلا كرده و اين مؤاخذه اى است از خدا در برابر رفتارى كه او با قوم خود كرد، لذا از همان تاريكى شكم ماهى فريادش بلند شد به اينكه:" لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ".
خداى سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاى آب و كنار دريا بيفكند. نهنگ چنين كرد. يونس وقتى به زمين افتاد مريض بود. خداى تعالى بوته كدويى بالاى سرش رويانيد، تا بر او سايه بيفكند. پس همين كه حالش جا آمد، و مثل اولش شد خدا او را به سوى قومش فرستاد، و قوم هم دعوت او را پذيرفتند و به وى ايمان آوردند، در نتيجه با اينكه اجلشان رسيده بود، خداوند تا يك مدت معين عمرشان داد.
و رواياتى كه از طرق امامان اهل بيت (علیهم السلام) در تفسير اين آيات وارد شده، با اينكه بسيار زياد است و نيز بعضى از رواياتى كه از طرق اهل سنت آمده، هر دو در اين قسمت شريكند كه بيش از آنچه از آيات استفاده می شود چيزى ندارند، البته با مختصر اختلافى كه در بعضى از خصوصيات دارند، و ما هم به همين جهت از نقل آنها صرف نظر كرديم، هم به دليلى كه گفتيم و هم به اين دليل كه يك يك آن احاديث خبر واحدند و خبر واحد تنها در احكام حجت است، نه در مثال مقام ما كه مقام تاريخ و سرگذشت است، علاوه بر اين، وضع آن روايات طورى است كه اگر مراجعه كنى، خواهى ديد نمی توان خصوصيات آنها را به وسيله آيات قرآنى تصحيح كرد، حرفهايى دارد كه قابل تصحيح نيست.

 

داستان یونس(علیه السلام) از ديدگاه اهل كتاب‏
 

در اين فصل به سرگذشت آن جناب از ديدگاه اهل كتاب می پردازيم.
داستان يونس (ع) در چند جاى از عهد قديم به عنوان" يوناه بن امتاى" آمده و همچنين در چند جا از عهد جديد آمده كه در بعضى از موارد به داستان زندانى شدنش در شكم ماهى اشاره می كند. و ليكن هيچ يك از آنها سرگذشت كامل يونس (ع) را نياورده اند.
آلوسى در تفسير روح المعانى در داستان يونس (ع) از ديدگاه اهل كتاب مطالبى آورده كه بعضى از كتب اهل كتاب هم آن را تاييد می كند.
او نقل كرده كه: خداى تعالى يونس (ع) را امر فرمود تا براى دعوت اهل" نينوى" بدانجا رود." نينوى" يكى از شهرهاى بسيار بزرگ آشور بود كه در كنار دجله قرار داشت و تا آنجايى كه يونس قرار داشت سه روز راه بود. علاوه بر اين مردم نينوى مردمى شرور و فاسد بودند، لذا اين ماموريت بر يونس گران آمد و از آنجايى كه بود به سوى" ترسيس" فرار كرد كه آن نيز نام يكى ديگر از شهرهاى آن روز است. سپس به شهر" يافا" آمد كه هم اكنون نيز" يافا" خوانده می شود، در آنجا يك كشتى آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به" ترسيس" ببرد، او هم اجرتى داد تا به" ترسيس" برود، همين كه سوار بر كشتى شد و كشتى به راه افتاد بادى سخت وزيدن گرفت و امواج دريا بلند و بسيار شد و كشتى مشرف به غرق گشت.
پس ملاحان ترسيدند و مقدارى از بارهاى مسافرين را به دريا انداختند، تا كشتى سبك شود، در همين هنگام بود كه يونس در شكم كشتى به خواب خوش رفته بود. و صداى خرنايش بلند شده بود، رئيس كشتى وقتى او را ديد از در تعجب پرسيد: چه خبرت هست؟ كه در چنين هنگامه اى به خواب رفته اى، برخيز و معبودت را بخوان، بلكه ما را از اين مهلكه نجات بخشد، و ما در اين ورطه هلاك نشويم.
بعضى از مسافرين به بعضى ديگر گفتند: بياييد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اين شر از جانب كيست، خود او را به دريا بيندازيم تا تنها او هلاك گردد، پس قرعه انداختند به نام يونس اصابت كرد، به او گفتند: مگر تو چه كرده اى كه قرعه به نام تو درآمد و تو اهل كجايى از كجا می آيى و به كجا می روى و از چه تيره اى هستى؟ گفت: من بنده رب كه اله آسمان و خالق دريا و خشكى است، هستم، آن گاه جريان خود را براى آنان نقل كرد، آنها بسيار ترسيدند و او را توبيخ كردند كه چرا فرار كردى و يك مشت مردم را در هلاكت گذاشتى؟! آن گاه گفتند: حالا به نظر شما چه كارى در حق تو بكنيم تا اين دريا آرام گيرد؟
گفت: بايد مرا به دريا بيندازيد تا آرام گيرد، چون من می دانم تمامى ناآرامی هاى دريا به‏ خاطر من است، مردم هر چه تلاش كردند تا شايد كشتى را به طرف خشكى برگردانند و بدون غرق شدن يونس از ورطه نجات يابند نشد، و ناگزير و به اصرار خود آن جناب او را به دريا انداختند و كشتى در همان دم آرام گرفت.
خداى تعالى به نهنگى دستور داد تا يونس را ببلعد، و يونس سه روز در شكم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه كرد. پس خداى سبحان به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد، و يونس را در خشكى بيندازد، نهنگ چنين كرد، همين كه يونس در خشكى قرار گرفت، پروردگارش فرمود: برخيز و به طرف اهل نينوى برو و در بين آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفته ام ابلاغ كن.
يونس (ع) به طرف نينوى رفت و در بين اهلش فرياد زد: هان اى مردم! تا سه روز ديگر نينوى در زمين فرو می رود، پس جمعى از مردان آن شهر به خدا ايمان آوردند، ندا دادند كه هان اى مردم، روزه بگيريد، و همگى لباس پشمينه پوشيدند، و چون خبر به پادشاه رسيد، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى را از خود كند و لباس كهنه اى پوشيده و روى خاكستر نشست و دستور داد مناديان ندا دهند كه هيچ انسان و حيوانى طعام و شراب نخورد و به سوى پروردگار ناله و فرياد سر دهند و از شر و ظلم برگردند و چون چنين كردند، خدا هم به ايشان رحم كرد، و عذاب نازل نشد.
يونس (ع) ناراحت شد و عرضه داشت: الهى من هم از اين عذاب كه فرار كردم، با اينكه از رحمت و رأفت و صبر و توابيت تو خبر داشتم، پروردگارا پس جان مرا بگير، كه ديگر مرگ از زندگى برايم بهتر است، خداى تعالى فرمود: اى يونس آيا جدا از اين كار خودت غصه‏دار شدى؟ عرضه داشت: آرى، پروردگارا.
پس يونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برايش سايبانى درست كردند در زير آن سايبان نشست ببيند در شهر چه می گذرد؟ پس خداى تعالى به درخت كدويى دستور داد بالاى سر يونس قرار بگير و بر او سايه بيفكن. يونس از اين جريان بسيار خوشنود شد ولى چيزى نگذشت كه به كرمى دستور داد تا ريشه كدو را بخورد و كدو را خشك كند، كرم نيز كار خود را كرد باد سموم هم از طرفى ديگر برخاست، آفتاب هم به شدت تابيد، امر بر يونس (ع) دشوار شد، به حدى كه آرزوى مرگ كرد.
خداى تعالى فرمود: اى يونس جدا از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدى؟
عرضه داشت: پروردگارا آرى سخت اندوهناك شدم. فرمود: آيا از خشك شدن يك بوته كدو ناراحت شدى، با اينكه نه زحمت كاشتنش را كشيده بودى و نه زحمت آبياری اش را بلكه‏ خودش يك شبه روييد و يك شبه هم خشكيد، آن گاه انتظار دارى كه من بر مردم نينوى آن شهر بزرگ و آن جمعيتى كه بيش از دوازده ربوه می شدند، ترحم نكنم؟ و با اينكه مردمى نادان هستند، دست چپ و راست خود را تشخيص نمی دهند، آنان را و حيوانات بسيارى را كه دارند هلاك سازم؟ .

 

موارد اختلاف داستان يونس نزد اهل كتاب، با آيات قرآن كريم‏

موارد اختلافى كه در اين نقل با ظواهر آيات قرآن هست بر خواننده پوشيده نيست، مثل اين نسبت كه به آن جناب داده كه از انجام رسالت الهى شانه خالى كرده و فرار كرده است، و اينكه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده، با اينكه از ايمان و توبه آنان خبر داشته، و چنين نسبت‏هايى را نمی توان به انبياء (ع) داد.
حال اگر بگويى نظير اين نسبت‏ها در قرآن كريم آمده، در آيات همين داستان در سوره صافات نسبت" اباق" (فرار) به آن جناب داده و نيز او را" مغاضب" و خشمگين خوانده، و در سوره انبياء به وى اين نسبت را داده كه پنداشته خدا بر او دست نمی يابد.
در پاسخ می گوييم بين اين نسبت‏ها و نسبتى كه در كتب عهدين به آن جناب داده فرق است، آرى كتب مقدسه اهل كتاب يعنى عهد قديم و جديد سرشار از نسبت گناه و حتى گناهان كبيره و مهلكه به انبياء (ع) است، ديگر جا ندارد يك مفسر در اين مقام برآيد كه نسبت معصيت را طورى توجيه كند كه از معصيت بيرون شود، به خلاف قرآن كريم كه ساحت انبيا را با صراحت منزه از معاصى و حتى گناهان صغيره می داند، و يك مفسر چاره ندارد جز اينكه اگر به آيه و روايتى برخورد كه به وى چنين نسبتى از آن، می آمد، آن را توجيه كند، براى اينكه آياتى كه بر عصمت انبيا (ع) دلالت دارد، خود قرينه قطعى است بر اينكه ظاهر چنين آيه و روايتى مراد نيست، و بايد حمل بر خلاف ظاهرش شود، و به همين جهت در معناى كلمه" اذ ابق" و نيز در معنای " مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ ..." بيانى آورديم كه ديديد هيچ منافاتى با عصمت انبيا (ع) نداشت و حاصل آن معنا اين بود كه گفتيم این كلمات حكايت حال و ايهامى است كه فعل يونس (ع) موهم آن بود و خلاصه يونس (ع) نه از انجام ماموريت فرار كرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگين بود، ولى كارى كرد كه آن كار ايهامى به اين معانى داشت.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره صافات – ذیل آیات 139-148