حوادث تاریخى در آیینه قرآن و نهج ‏البلاغه

قرآن كريم و نهج ‏البلاغه حوادث زياد و مهمى را بازگو می كنند و از هر كدام نتايج خاصّى می گيرند. رويدادهايى كه قرآن به نقل آنها می پردازد داراى ابعاد گسترده و به وسعت صفات زشت و زيباى انسان است؛ برخى در ارتباط با مسائل اخلاقى است، برخى مربوط به سياست و حكومت و برخى ديگر در بُعد مالى و براى نشان دادن طمع كاذب انسان است و ... .

بدين دليل اين حوادث بسان افسانه ها و قصّه هاى كهن گذشتگان نيستند بلكه هر كدام حاوى مطالب بسيار ارزنده اى هستند كه بايد آنها را فرا گرفت و به آنها عمل كرد. امّا اين كار زمانى امكان پذير است كه انسان با ديده بصيرت و شناخت عميق بدانها بنگرد، در انگيزه و عوامل پيدايش و جوّ حاكم بر جامعه اى كه حادثه در آن به وقوع پيوسته دقيق شود و پيامدهاى آن را دنبال كند. ما در اين رهگذر به برخى از رويدادهاى مهمّ و عبرت آموز می پردازيم.

 

حوادث تاريخى در قرآن

1. فرورفتن قارون در زمين

نابودى قارون و فرورفتن او در زمين از حوادث شگفت انگيز و غير عادى است كه در تاريخ رخ داده است، قرآن مقدّمات، عوامل، فلسفه و آثار اين هلاكت بی سابقه را تبيين می كند و ما آن را به اختصار بازگو می كنيم.
قارون، نخست از پيروان حضرت موسی عليه السلام بود و پس‏از مدّتی از دين وى برگشت. او از قدرت و فراست زيادى برخوردار بود و ثروت انبوه و گنجينه هاى فراوانى داشت كه  حمل و جابجايى كليد آنها جمعى از مردان قوى را خسته می كرد قارون به مال و مكنت خود بسيار مغرور بود. قومش او را پند دادند و گفتند: به مال انبوه خود مغرور مباش، خداوند مغروران را دوست نمی دارد، به وسيله امكاناتى كه خدا به تو داده است، آخرت بجوى و از دنيا هم نصيب و سهمت را فراموش مكن، چرا كه اگر كسى آخرت را بجويد، از مواهب دنيا نيز بی بهره نمی ماند، در حق مستمندان و محرومان نيكى كن، چنان كه خداوند در حق تو احسان كرده است، در زمين فساد مجو كه خدا مفسدان را دوست نمی دارد.
قارون در پاسخ گفت: ثروت كلانى كه می بينيد، با مهارت، تدبير و دانش خويش به دست آورده ام و چيزى كه به خودم اختصاص دارد، چرا در حق ديگران احسان كنم؟!
او با اين مستى و غرور، روزى همراه با ملازمان و خادمان و مركبها و موكبهاى چشمگير در ميان مردم ظاهر گشت. دنيا دوستان گفتند: اى كاش ما نيز همچون قارون چنين مال و ثروتى داشتيم، برخلاف صاحبان علم و دانش خدايى كه در ردّ انديشه دنياپرستان گفتند:
واى بر شما! ثواب و پاداش خدا بر مؤمنان و صالحان بالاتر از مال و ثروت دنياست.
خداوند او را با همه امكاناتش در زمين فرو برد و كسى نتوانست به يارى او بشتابد.
در نتيجه، آنهايى كه خيال به دست آوردن مال قارونى بر سر داشتند، پشيمان گشته و گفتند: توسعه يا تنگى رزق به دست خداست. اگر خداوند بر ما منّت ننهاده بود، اكنون ما نيز به خاطر آرزوى نابجاى خود، در زمين فرو می رفتيم.
بدين سان خداوند او را به طاغوتيان و مستكبران گذشته هاى دور ملحق كرد و به هلاكت رساند و در قيامت هم عذاب دردناك در انتظار اوست و به يقين به آتش دوزخ سپرده خواهد شد.

 

2. ميراث آل فرعون

فرعونيان در سرزمين مصر، داراى قدرت و مكنت فراوان بودند، باغهاى پرمحصول، چشمه سارها و نهرهاى پر آب، مزارع پهناور، قصرهاى سر به فلك كشيده و زيبا در اختيار داشتند، از ميوه هاى گوناگون بهره مند بودند. از نظر اجتماعى نيز در آسايش و امنيّت كامل به سر می بردند ولى اين همه نعمت را در راه صحيح مصرف نكردند بلكه از آنها در جهت رواج فساد و طغيان سود جستند، مجالس عيش و عشرت بر پا كردند، عدّه اى را به استضعاف مالى و فكرى كشيدند و طبقه محروم را استخدام كردند و ....
خداوند حضرت موسی  را برانگيخت تا آنها را به ترك فساد، دادگرى و درستكارى فراخواند، ولى آنان از فرمان خدا اطاعت نكردند و به پيام موسی  وقعى ننهادند. درنتيجه، به قهر الهى دچار شدند و به هلاكت رسيدند و آنچه داشتند ترك گفتند و به ديگران واگذاشتند:
«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ كَذلِكَ وَ اوْرَثْناها قَوْماً اخَرينَ»
پس از خود، چه باغها و چشمه سارها بر جاى گذاشتند و كشتزارها و خانه هاى نيكو و نعمتى كه در آن، غرق شادمانى بودند. بدين سان و ما آن نعمتها را به مردمى ديگر واگذاشتيم.
اين همه مال و مكنت، نه به وارثان آنها، كه به بيگانگان رسيد، به كسانى كه نه وارث سببى بودند و نه وارث نسبى، چنان كه نويسنده تفسيرالمراغى- كه خود از سرزمين مصر است- می نويسد:
در سرزمين مصر مدتى آشوريها، بابليها و حبشيها حكومت كردند، مدتى فارس و يونان.
سپس روميان و عرب و مدّتى هم طولونيان، اخشيديان، فاطميان، ايّوبيان و مماليك حاكم گشتند. سپس تُرك، فرانسه و انگليس، يكى پس از ديگرى سرنوشت مردم اين ديار را به دست گرفتند و اينك ... .

 

3. آتشى از غيب‏

از حوادث مهمى كه قرآن بدان پرداخته آتش ‏سوزى باغِ «اصحاب الجنّة» است؛ آنان چند برادر بودند كه باغ پردرخت و پربارى داشتند. از محصولات و ميوه هاى آن استفاده فراوانى می بردند. روزى سوگند ياد كردند كه از آن، مستمندى را يارى نداده و صدقه اى ندهند. با اين تصميم به خواب رفتند، خداوند شبانه به وسيله آفت آسمانى باغ را بكُلّى از بين برد. آنان صُبحگاهان آهسته و پنهانى به سوى باغ حركت كردند؛ تنها از اين نگران بودند كه مبادا امروز مسكينى بر آنان وارد شود. هنگامى كه باغ را چون ذغال، سوخته يافتند، ناراحت شدند و به اشتباه خود پى بردند و با خود گفتند:
«... انَّا لَضالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»
بيقين گمراهيم، بلكه (از رحمت خدا) محروميم.
يعنى خود را با بخل شديد از رحمت خداوند محروم ساختيم. يكى از آنان كه رأى پسنديده اى داشت، گفت: مگر من به شما نگفتم: چرا به سوى خدا نمی آييد و توبه نمی كنيد؟! سپس همديگر را نكوهش كردند و گفتند: «يا وَيْلَنا انَّا كُنَّا طاغينَ»: اى واى بر ما كه بحق عصيانگر بوديم.

 

4. مباهله

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با نصاراى «نجران» در مورد توحيد، تثليث، بندگى و نبوت حضرت عيسی  عليه السلام مناظره اى انجام داد كه آنها در پاسخ به او واماندند و خاموش شدند.
به امر خدا و به پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله و با توافق طرفين قرار شد در اين زمينه با هم، «مباهله» كنند بدين معنا كه دو طرف در يك جا جمع شوند، عزيزترين كسان خود را فراخوانند و در مقابل يكديگر قرار گيرند و به درگاه خدا تضرع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را رسوا و مورد لعن و نفرين خود سازد و مجازات نمايد. و اين حادثه با توجه به اهميت آن، در قرآن آمده است:
«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالُوا نَدْعُ ابْناءَنا وَ ابْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ انْفُسَنا وَ انْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَّعْنَت اللَّهِ عَلَی الْكاذِبينَ»
پس هركه در اين باره [درباره بنده و پيامبر بودن حضرت عيسى عليه السلام‏] پس از دانشى كه تو را [حاصل‏] آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم؛ سپس مباهله [و به خدا تضرع‏] كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
در زمان مقرر آنها با عدّه اى از مردان و زنان خود به صحنه آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با حضرت على، فاطمه و حسنين عليهم السلام حضور يافتند. سران نصارا با ديدن اين افراد، سخت مضطرب گشتند، از «مباهله» خوددارى ورزيدند و حاضر به مصالحه و پرداخت «جزيه» شدند و صحنه را به آرامى ترك گفتند.
اين رويداد كه در منابع تاريخى و تفسيرى شيعه و سنى آمده و مورد اتفاق هر دو فرقه است، از بزرگترين مناقب اهل بيت عليهم السلام شمرده می شود؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از بين مردان، زنان، و فرزندان امّت، تنها على و فاطمه و حسنين عليهم السلام را به صحنه مباهله آورد. و آنها را در مقابل عدّه كثيرى از مردان و زنان نصارا قرار داده و مخصوص به اسم «انْفُسَنا» و «نِساءَنا» و «ابْناءَنا» نموده است.

 

5. اصحاب رسّ:

اين قوم، زندگى خرافه اميز داشتند از پيامبران و پيام آنان سرپيچى می كردند و سرانجام تن به ذلت و خوارى دادند و به هلاكت رسيدند و عبرتى براى آيندگان گشتند چنانكه حضرت على عليه السلام می فرمايد:
«ايْنَ اصْحابُ مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، اطْفأُوا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ وَ احْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارينَ ايْن الَّذينَ سارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْالُوفِ، وَ عَسْكَروُا الْعَساكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدائِنَ»
كجايند اصحاب رسّ، همانها كه پيامبران را كشتند و چراغ پرفروغ سنن آنان را خاموش و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده كردند؟ كجايند آنها كه با لشكرها سير می كردند و هزاران نفر را به هزيمت می كشيدند، سپاهيان فراوان فراهم می آوردند و شهرها بنا می كردند ... .
اصحاب «رَسّ» يا اصحاب «مدائن» قومى بودند كه درخت صنوبرى را می پرستيدند و به آن «شاه درخت» می گفتند. آنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام «رَسّ» بود. اين شهرها به نامهايى خوانده می شد كه ايرانيان ماههاى سال را به آنها می خوانند.
اين قوم در هر ماه روزى را در يكى از اين شهرهاى آباد عيد می گرفتند و به كنار درخت صنوبرى كه در خارج شهر بود می رفتند و براى آن قربانيها می كردند سپس آنها را به آتش می افكندند هنگامی كه دود از آنها به آسمان برمی خاست در برابر درخت به سجده می افتادند و گريه و زارى می كردند عادت و سنت آنها در همه اين شهرها چنين بود.
هنگامی كه آنها در كفر و بت پرستى و سجده بر درخت و كُرنش در مقابل آب فرو رفتند، خداوند پيامبرى را از بنی اسرائيل به سوى آنها فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند يگانه و ترك شرك دعوت كند اما آنها ايمان نياوردند بلكه به مخالفت برخاستند و تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند، چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند و سر آن را بستند و بر بالاى آن نشستند و پيوسته ناله او را شنيدند تا جان سپرد. خداوند به خاطر اين اعمال زشت و اين ظلم و ستمها، آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابودشان ساخت.

 

6. اصحاب «اخدود»

«اصحاب اخدود» ستمگران و شكنجه گرانى بودند كه زمين را می شكافتند و آن را پر از آتش نموده و مؤمنان و موحّدان را به جُرم ايمان به خدا در آنجا می افكندند و تا آخرين نفرشان را می سوزاندند و اينسان از آنها انتقام می گرفتند. قرآن از اين حادثه با تنفّر ياد می كند و عاملان آن را مستحق بلا و عذاب دردناك می داند:
«قُتِلَ اصْحابُ الْاخْدُودُ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ اذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ وَ هُمْ عَلی  ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُودٌ وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ الَّا انْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ»
مرگ بر آتش‏افروزان گودال پر آتش. همان آتش مايه دار آنگاه كه آنان بالاى آن [خندق به تماشا] نشسته بودند و خود بر آنچه بر [سرِ] مؤمنان می آوردند گواه بودند و از آنان كينه اى نداشتند [و عيبى نگرفته بودند] جز اينكه به خداوند نفوذ ناپذير و ستوده ايمان آورده بودند.
شكنجه و كشتار مؤمنان، توسط كژانديشان و گمراهان، از قديم ‏الايام امرى متداول بود از جمله گمراهان، ذو نواس، آخرين پادشاه يهودى «يمن» بود كه به نخستين مسيحيان «نجران» در شمال يمن حمله كرد و آنها را به جرم اعتقاد به دين مسيح و براى ايجاد گرايش به آيين يهود، سخت مورد شكنجه و تهديد قرار داد و گروهى از آنان را در گودالهاى آتش و كوره هاى آدم‏سوزى زنده زنده سوزاند.
استمرار حادثه:
خداوند با جمله «قُتِلَ» (: كشته باد) خشم و تنفر شديد خود را از پديدآورندگان اين حادثه دلخراش و غيرانسانى اعلام می دارد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز از آن با نفرت و انزجار ياد می كرد و می فرمود:
«ما ذَكَرْتُ اصْحابَ الْاخْدُودَ الَّا تَعَوَّذْتُ بِاللَّهِ مِنْ جَهْدِ الْبَلاءِ»
هرگاه حادثه اصحاب اخدود را يادآور می شوم از سختى بلا به خدا پناه می برم.
از اينكه قرآن جز عنوان «اصحاب الاخدود» از اين آتش ‏افروزان نام و نشانى نياورده معلوم می شود كه منظورى جز شناساندن همين عنوان ندارد. و آن نمايانگر بارزترين نمونه فداكارى و پايدارى در جبهه حق و سنگدلى و شقاوت در جبهه باطل است كه در خلال تاريخ بشر نمونه هاى بسيار دارد. «2»
به همين دليل می توان آيه را تعميم داد و با حادثه اى مشابه تطبيق كرد زيرا مقصود قرآن همه كسانى است كه در راه اعتلاى توحيد به هر بلايى تا سوختن در شعله هاى آتش مقاومت می كنند. مؤيّد اين تعميم، حديثى از ميثم تمار است كه می گويد: امير مؤمنان عليه السلام اصحاب اخدود را به ياد آورد و فرمود:
«آنان ده تن بودند و امثال آنها ده تن ديگرند كه در اين بازار [كوفه] كشته خواهند شد»
مقصود حضرت خود ميثم و نه تن ديگر از دوستان او بوده است كه پس از واقعه كربلا به دستور ابن زياد در بازار كوفه «مصلوبشان» كردند.

خلاصه

حادثه «اصحاب اخدود» از حوادث تكان دهنده تاريخ بشريت است. آنها عدّه اى از يهود بودند كه پيروان مكتب آسمانى را به جُرم ايمان به خدا، در كوره هاى آدم‏سوزى زنده زنده می سوزاندند.
يادآورى اين واقعه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به تأثّر عميق فرو می برد و از سختى بلا به خدا پناه می برد.
حضرت على عليه السلام، ميثم تمّار و تعدادى از يارانش را نمودارى از سوختگان اصحاب اخدود و نشانه اى از ايثار و استقامت آنان اعلام می كرد.
هنگامى كه حضرت سليمان عليه السلام توسط «هُد هُد» مطّلع شد كه زنى در «سباء» بر مردم آفتاب پرست اين سرزمين حكومت می كند، طى نامه اى او را به توحيد فرا خواند. بلقيس نخست او را با هداياى زياد آزمايش و به نبوّت وى يقين كرد. سپس به ديدار او شتافت و با مشاهده كاخ بلورين و قصر استثنايى حضرت سليمان آيين او را پذيرفت.
«قوم تُبَّع» از اقوام مقتدر، متموّل و حاكم يمن بودند. آنها به دليل غرور ناشى از قدرت مالى و دفاعى، به مواعظ بزرگِ قبيله خود «اسعد ابوكرب» گوش فرا ندادند و از اصل فطرى توحيد و فضايل انسانى روگردان شدند و به گمراهى خود اصرار ورزيدند و در نتيجه به هلاكت رسيدند.
حوادث مهمّى از تاريخ اسلام و مسلمانان، اديان و اقوام گذشته، در نهج البلاغه آمده است كه سرگذشت «اصحاب رَسّ» از جمله آنهاست؛ آنان قومى بودند كه درخت صنوبرى می پرستيدند و به تعداد دوازده شهر بزرگ و آباد خود جشن می گرفتند و پاى درختها و چشمه سارهاى خود قربانى می كردند. خداوند پيامبرى را برايشان فرستاد ولى او را كشتند. خداوند هم نابودشان كرد.

 

7. تحوّلى در دولت «سبا»

هُدهُد با يك خبر تازه و شگفت انگيز پيش حضرت سليمان آمد و گزارش داد كه در سرزمين «سبا» زنى را يافتم كه بر مردم اين سامان حكومت می كند و همگى به جاى خدا، خورشيد را می پرستند. حضرت سليمان طى نامه اى آنان را به يگانه پرستى فراخواند. «بلقيس» پادشاه آنان، نامه را دريافت ولى بطور انفرادى تصميم نگرفت بلكه  از مشاوران نظامى و سياسى خود مدد جُست و از آنها خواست در اين باره بينديشند و نظر بدهند. آنان نخست به قدرت نظامى و تسليحاتى خود تكيه زدند ولى سرانجام، تصميم نهايى را به بلقيس سپردند:
«قالُوا نَحْنُ اولُوا قُوَّةٍ وَ اولُوا بَأْسٍ شَديدٍ وَالْامْرُ الَيْكِ فَانْظُری  ماذا تَأْمُرينَ»
گفتند ما سخت نيرومند و دلاوريم ولى اختيار كار با توست، بنگر چه دستور می دهى؟
او درصدد موازنه قدرت برآمد و تصميم گرفت با ارسال هديه اى قابل توجّه حضرت سليمان را بيازمايد كه آيا او پيامبر است يا مقتدرى طغيانگر؟
حضرت سليمان هداياى ملكه سبا را نپذيرفت و به فرستادگان او گفت:
«اتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما ءاتنِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا اتيكُمْ»
آيا مرا به مالى كمك می دهيد؟ آنچه خدا به من عطا كرده، بهتر است از آنچه به شما داده است.
بلقيس به مقام عظيم و منزلت معنوى سليمان پى برد و براى پذيرش دعوت او با همراهان خويش به سوى وى رهسپار شد. آن حضرت همزمان تخت بلقيس را بوسيله يكى از پيروانش، با عملى خارق‏العاده و در يك لحظه از يمن انتقال داد و در مجلس حاضر كرد و در معرض نمايش نهاد تا قدرت غير عادى خود را به او نشان دهد و نيز به منظور تفوّق توان مادى خود بر ملكه «سبا» دستور داد كاخى بلورين و عظيم ساختند. «3» ملكه سبا با ديدن آن تخت و اين ساختمان بلورين كه در زير آن آب متراكم موج می زد به حقانيت و پيامبرى حضرت سليمان آگاه شد و گفت:
«... رَبِّ انّی  ظَلَمْتُ نَفْسی  وَ اسْلَمْتُ مَعَ سُلَيمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك‏] با سليمان در برابر خدا، پروردگار جهانيان تسليم شدم.
                     
چند نكته مهم‏

1- گاهى پرواز استثنايى يك پرنده و گزارش آن از يك فرهنگ و تمدّن، سرآغاز حركت مقطعى از تاريخ می گردد و مسير ملّتى را تغيير می دهد ولى اين حركت، هرگز به معناى تصادفى بودن تاريخ نيست بلكه همه اين رويدادها بر مبناى علم و اراده و با هدايت تكوينى خداوند و براساس اصول كلى و ضوابط اجتماعى انجام می گيرد و شايد مشابه آن، در عصر و نسلى تحقق يابد و سرچشمه تحوّلاتى گردد.
2- غرور و قدرت، از موانع حركت تكاملى تاريخ است، هنگام ايجاد تحوّل در تاريخ يك ملّت نخست بايد موانع را از ميان برداشت به همين دليل حضرت سليمان عليه السلام ابتدا با عملياتى، غرور بلقيس را شكست و زمينه ايمان آنان را فراهم ساخت.
3- اين رويداد، در عمل نشان می دهد كه آميختگى و معيّت نيروى مادى با معنويّت اثر خاصّى می آفريند و قدرت هاى مادى را تحت الشعاع قرار می دهد.

 

8. قوم تُبّع‏

تبايعه اقوامى بودند در يمن با دولت و شوكتى قوى و حكومتى گسترده از نظر مالى و معيشت بمراتب بالاتر از قريش بودند. آنان از فرمان خدايشان سرپيچى كردند و سرانجام بخاطر عملكرد خود مجازات شدند و به نابودى رسيدند و مايه عبرت آيندگان گرديدند. قرآن سرنوشت آنان را حكايت می كند و راز هلاكتشان را يادآور می شود تا سرمشقى براى مخاطبانش گردد:
«أَهُمْ خَيْرٌ امْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ اهْلَكْناهُمْ انَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ»
آيا آنها بهترند يا قوم «تُبّع» و كسانى كه پيش از آنها بودند؟ آنها را هلاك كرديم، زيرا كه گنهكار بودند.
گرچه «تُبّع» به پادشاهان يمن گفته می شود ولى در اينجا مقصود يكى از سران اين قوم است كه «اسعد ابو كرب» نام داشت او مردى بود مؤمن و عاقل و انگيخته شدن پيامبر اسلام را لحظه شمارى می كرد و به مردم مدينه توصيه می نمود كه وقتى محمد صلى الله عليه و آله مبعوث شد بر او ايمان بياورند و از او پشتيبانى كنند و خود او طبق روايات اسلامى به پيامبر اسلام ايمان آورد ولى افرادى كه زير سلطه او بودند به سخنانش گوش نسپردند و به پيامبر خدا ايمان نياوردند خدا هم نابودشان ساخت.

 

حوادث تاريخى در نهج البلاغه

امام على عليه السلام در نهج البلاغه، افزون بر تحليل، ارزش‏يابى، و تبيين عوامل تكامل و انحطاط تاريخ و تمدّن، به سرفصلهاى مهم تاريخى می پردازد از جمله: پيدايش انسان و جهان، بعثت پيامبران و اشاره به زندگى برخى از آنان همانند: صالح، سليمان، داوود، بنى اسرائيل، دوران جاهليّت و عصر بعثت، حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از ولادت تا وفات.
حيات سياسى خود و تحليل مقاطع حسّاس زندگى خويش چون: سقيفه، جمل، صفّين، حكميّت، خوارج و مبارزه با بنى اميّه و ... به علاوه، حضرت در مواردى درباره افرادى كه در سير صعودى تاريخ نقشى داشتند؛ سخن گفته است همانند مالك اشتر، ابن عباس، عمار ياسر، اباذر و ... همچنين به تاريخچه اشخاصى كه در ركود مقاطعى از تاريخ اسلام نقش داشته اند اشاره می كند مانند معاويه، عمرو عاص، طلحه، زبير، مروان بن حكم و ...
امام عليه السلام در مواردى از زندگى برخى از امم و اقوام گذشته پرده برمی دارد و بخشهاى عبرت انگيز آنها را به نمايش می گذارد كه به بيان يكى از آنها می پردازيم:

 

 خوارج

در نهج البلاغه حوادث تاريخى بسيارى ديده می شود كه جريان فكرى و سياسى خوارج از مهمترين آنهاست. خوارج، نخست از هواداران على عليه السلام بودند و در جنگ جمل و صفّين شركت داشتند ولى پس از جنگ صفين به بهانه اعتراض به حكميّت (كه خود آن را به على عليه السلام تحميل كرده بودند) و مخالفت با پذيرش آن، بر ضد امام عليه السلام‏ برخاستند و به كشتار مسلمانان دست زدند و جنگ نهروان را پديد آوردند.
از بررسى كلمات امام در نهج البلاغه برمی آيد كه خوارج داراى ويژگيهايى بودند كه موجب غرور آنها شد و بعضى هم فريب شعارهاى آنها را می خوردند و آنها را بر حق تلقى می كردند. عواملى كه موجب شد عده اى آنان را افرادى به حق بدانند به قرار زير بود:
1- شعار حق‏جويى.
2- عبادت بيش از حدّ معمول‏
امام عليه السلام در مقابل مخالفت اين گروه، نخست به آنان پند و اندرز داد و اتمام حجت نمود تا از اين راه آنان را از بدانديشى باز دارد درحدى كه فرمود:
«فَانْ ابَيْتُمْ الَّا انْ تَزْعُمُوا انّی  اخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ فَلِمَ تُضَلِّلَونُ عامَّةَ امَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِضَلالی  وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطيئَتی  وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبی »: گيرم كه شما جز به تخطئه من قانع نمی شويد ديگر چرا به بهانه گمراهى من همه امت محمد صلى الله عليه و آله را گمراه می دانيد و تكفيرشان می كنيد؟
موعظه هاى امام برايشان سودى نبخشيد و سرانجام پيامدهاى ناگوار اين سرپيچى را چشيدند. چنانكه امام در ضمن سخنى فرجام آنان را پيش‏بينى كرده بود.
بی گمان نافرمانى از نصيحت ناصحى دلسوز و دانا و پرتجربه، برگ و بارى جز سرگردانى ندارد و پی آمدى جز پشيمانيش نيست. در جريان اين حكمت من رأى خود را با شما در ميان نهادم و عصاره انديشه هايم را باز نمودم «اما اى كاش از قصير اطاعت می شد» ولى شما در مقابل، چونان مخالفان ستمكار و پيمان شكنانى عصيانگر، از پذيرش رأى من سرباز زديد، تاجايى كه نصيحت گر در ابراز خيرانديشى خود به ترديد افتاد، و جرقه در سنگ چخماق فرو مرد.
امام عليه السلام در مرحله دوم به صورت جدّى تهديدشان كرد و فرمود:
از اين بيمتان می دهم كه مبادا بی تكيه بر برهان روشنى از پروردگارتان و بی همراه داشتن حجتى نيرومند، در گوشه و كنار رود نهروان و در اندرون اين گودالها، از شما جز اجسادى بی جان بر جاى نماند.
سرانجام چنين شد و اين گروه با دست پرتوان امام عليه السلام به هلاكت رسيدند ولى با اين وصف خوارج در تاريخ، به صورت جريانى فكرى حضور دارد چنانكه حضرت على عليه السلام آن را پيش‏بينى كرده و فرمود:
«كَلَّا وَاللَّهِ انَّهُمْ نُطَفٌ فی  اصْلابِ الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساءِ كُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابينَ»: نه به خدا سوگند، آنها نطفه هايى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود كه هر زمان شاخى از آنها سر برآورد و آشكار شود قطع می گردد، تا اينكه آخرشان دزد و رهزن خواهند شد.

خلاصه

قارون از نزديكان و پيروان حضرت موسی  عليه السلام بود كه ثروت اندوزى او را منحرف ساخت و از خدا و پيامبرش روى برگرداند. خداوند هم او را به چنگ مرگ و نابودى سپرد و در زمين فرو برد.
فرعونيان در سرزمين آباد و پرنعمت مصر زندگى می كردند. باغ و بوستان فراوان داشتند. از انواع مواهب الهى برخوردار بودند ولى در اثر ناسپاسى، تنعّم، رفاه زدگى و طغيانگرى با فرستاده خدا مخالفت كردند و تسليم او نگشتند و سرانجام ره به نابودى بردند و مال و ملك خود را به نسل ديگر سپردند.
اصحاب الجنّة كسانى بودند كه باغ پرثمر داشتند، سود زيادى می بردند و خود مدار و پيوسته دنبال منافع مالى خود بودند در حدى كه با هم پيمان بسته بودند كه از محصول باغ به مستمندان يارى نرسانند ولى همين كه به باغ آمدند ديدند كه شبانه با آتشى از غيب به خاكستر تبديل شده است.
مباهله از رويدادهاى مهم عرفانى و سياسى صدر اسلام است كه به روشنى به فضيلت اهل بيت عليهم السلام دلالت دارد.
گروه خوارج، پس از جريان «حكميّت» در جنگ «صفّين»، توسط برخى از سپاهيان حضرت على عليه السلام شكل گرفت. آنان، افراد كوتاه فكر، زاهد مآب، ساده انديش و ... بودند كه عدّه اى را با خود همفكر و همراه ساخته و برضد امام عليه السلام و پيروانش شوريدند و جنگ نهروان را به وجود آوردند.
حضرت على عليه السلام با آنان، به مبارزه پرداخت و تعداد زيادى را به هلاكت رساند و حضور آنها را در جامعه، به عنوان يك جريان فكرى پيش‏بينى فرمود.

                    

نویسنده: جعفر وفا

 

منابع: 

تاريخ از ديدگاه قرآن و نهج‏البلاغه، ص: 87