حدیث احرف سبعه(قسمت دوم)

چهارم: احاديثي كه تقسيم آيات به ابواب هفت گانه را مي رساند، مانند حديث 11 و 12.
اما بيش تر احاديث مذكور در گروه اول قرار مي گيرند، يعني اختلاف لهجه درقرائت آيات است و نظر اكثر دانشمندان نيز در مورد «احرف سبعه» اي كه پيامبر(ص) قرائت قرآن را به آن اجازه داده همين است و شقوق ديگر، شاذ و يا باطل شمرده شده و علماي محقق آن ها را مردود مي شمرند بهترين كسي كه در اين موضوع بحث كرده، ابن جزري است كه از احاديث سبعة احرف، به ده وجه سخن گفته است1 لذا شايسته است در اين باره در هر قسمتي جداگانه و با تحقيقي كه مناسب آن است بررسي شود اينك مختصري در اين باره:
دسته اول از اين احاديث، يعني اختلاف لهجه ها، در واقع توسعه و تسهيلي است بر امت در مورد قرائت قرآن، زيرا مردم بدوي نمي توانند مانند مردم شهري قرآن را تلفظ كنند تعبير و اداي كلمات به وسيله مردم بي سواد، غير از تعبير و اداي آن ها به وسيله مردم با سواد و درس خوانده است هم چنين در اين زمينه بين كوچك و بزرگ، پير و جوان تفاوت است علاوه بر وجود اختلاف لهجه بين قبائل در تعبير وتلفظ يك كلمه، به نحوي كه هر قبيله اي از تلفظ به غير آن چه عادت كرده عاجزاست هم چنين اقوام غير عرب از امت اسلامي كه نمي توانند كلمات عربي را به درستي ادا كنند و تلفظ بسياري از كلمات عربي براي آنان مشكل است و چون قرائت قرآن بر وفق يك لهجه تكليفي است كه از حد توانايي افراد خارج است، لذاهر كس مجاز است بر وفق لهجه اي كه مي تواند، آن را قرائت كند كه «لا يكلف اللّه نفساالا وسعها2، خداوند هركه را به اندازه توانش مكلف مي سازد» امام صادق (ع) از پدران خويش روايت كرده كه پيامبر(ص) فرموده:
«ان الرجل الاعجمي من امتي ليقرا القرآن بعجميته، فترفعه الملائكة علي عربيته3، هر فرد غير عرب از امت من كه قرآن را با لهجه غير عربي بخواند، فرشتگان آن را بر وفق لهجه عرب بالا برده به ساحت قدس الهي عرضه مي دارند همين است معنا گفتار ديگر پيامبر(ص) كه فرموده است: «من در ميان امتي مبعوث شده ام كه در ميان آنان عجوز و پيرمرد و نوجوان پسر و دختر و افرادي كه هرگز كتابي نخوانده اند، وجود دارند» لذا تجويز فرموده تا امت وي قرآن را بر هفت حرف و بر حسب اختلاف لهجه هاي خود قرائت كنند و لهجه هاي خاصي كه نمي توانند آن را ادا كنند بر آنان تكليف نشده است در روايت ديگري فرموده: «قرآن را به هرگونه كه مي خواهيد، يعني هرگونه كه مي توانيد، قرائت كنيد» يا «هر كسي قرآن را به نحوي كه آموخته بخواند، همگي در همين زمينه است» در همين مورد ابوالعاليه روايت كرده كه پنج نفر آياتي از قرآن را نزد پيامبر(ص) خواندند و هر پنج نفر در لغت (يعني در لهجه) با يك ديگر اختلاف داشتند و پيامبر(ص) قرائت هرپنج نفر را تصويب نمود.4
ابن قتيبه مي گويد: «از تسهيلات خداوندي يكي اين است كه امر فرمود به پيامبر(ص) تا قرآن را هر قومي به لغت خودشان و بر حسب عادت خودشان تعليم دهد في المثل طايفه هذيل به جاي «حتي حين» 5 «عتي حين» مي خواندند، براي اين كه اين كلمه را به همين نحو تلفظ مي كنند طايفه اسد نيز «تعلمون» و «تعلم» و «تسود وجوه» 6 را به كسر «تا» تلفظ مي نمايند و «الم اعهدالي كم» 7 را به كسر همزه «اعهد» مي خوانند طايفه تميم همزه را اظهار مي كردند و قريش اظهارنمي كردند برخي كلمه «قيل» 8 و «غيض» 9 را به اشمام ضمه با كسره وبرخي «ردت» 10 را به اشمام كسره و با ضمه و برخي ديگر «و مالك لاتامنا» 11 را به اشمام ضمه و با ادغام تلفظ و قرائت مي كردند اين از آن جهت است كه هر زباني به نحوي عادت كرده و قدرت تلفظ به غير آن چه عادت كرده ندارد اگر قرار بود كه هر گروه از اين اقوام مكلف باشند، اعم از كودك و نوجوان و پير، لغت خود را تغيير دهند و عادت خود را ترك كنند، كاري بس مشكل و مشقت بار بود واين امر ميسر نمي شد مگر پس از تحمل مشقت هاي طولاني تا اين كه اين عادت عوض شود و زبان به غير آن چه عادت داشته عادت كند لذا خداوند اراده فرموده تااز روي رحمت و لطف، تسهيلاتي در اين باره براي امت روا دارد، چنان كه در اصل دين چنين تسهيلاتي را روا داشته است».12
ابن يزداد اهوازي گويد: از علي بن ابي طالب (ع) و ابن عباس روايت شده گفته اند: «قرآن به لغت هر قبيله اي از قبايل عرب، نازل شده است» در روايتي از ابن عباس آمده است كه پيامبر(ص) قرآن را به لغت (لهجه) واحدي بر مردم قرائت مي كرد و اين بر مردم دشوار بود، لذا جبرئيل نازل شد و گفت: «اي محمد! قرآن رابراي هر قومي به لغت خود ايشان قرائت كن».
ابوشامه مي گويد: «حق همين است، زيرا وقتي از نظر ايجاد تسهيلات براي مردم عرب، قرائت قرآن به غير زبان قريش مجاز باشد، شايسته نيست كه اقوام ديگرمجاز نباشند كه قرآن را به لهجه خود بخوانند و اين تسهيلات براي گروهي باشد وبراي گروه ديگر نباشد، زيرا هيچ كس جز در حد توانايي خود تكليفي ندارد وقتي كساني مجازند تا كلمات قرآن را بر حسب لغت خود با تخفيف همزه يا ادغام و ياضم ميم جمع و يا وصل «ها» كنايه و امثال اين ها تلفظ كنند، چه طور مي توان ديگران را محروم كرد و آن ها را مكلف دانست كه فقط به يك نحو قرائت كنند ازهمين قبيلند كساني كه «شين» را مانند «جيم» و «صاد» را مانند «زا» و «كاف» رامانند «جيم» و «جيم» را مانند «كاف» تلفظ مي كنند اينان به منزله كساني هستند كه مخرج برخي از حروف را ندارند و در زبان آنان لكنتي وجود دارد و هيچ كس به بيش از آن چه در امكان اوست مكلف نيست، ولي بر اوست كه اگر مي تواند كوشش كند وآن چه را صحيح است بياموزد».13
اين، همان است كه ما در تفسير «احرف سبعه» يعني اختلاف لغات (لهجه ها)عرب در تعبير و ادا و تلفظ كلمات، پذيرفته ايم و قبلا نيز از سيوطي نقل شد كه «لغت» به كيفيت نطق، اعم از اظهار و ادغام و تفخيم و ترقيق و اماله و اشباع و مد وقصر و تشديد و تليين و امثال اين ها تفسير و اطلاق مي شود. 14
«حرف» در لغت به معنا طرف و كناره است ابن سيده گويد: گفته كسي كه گويد: «فلان علي حرف من امره، فلاني در كناره كارش قرار گرفته» بدين معناست كه درمتن كار قرار نگرفته و در كناره است تا هرگاه ناخوشايندي پيش آيد فورا كناره گيرددر قرآن همين تعبير آمده، آن جاكه فرموده: «و من الناس من يعبد اللّه علي حرف» 15 يعني هرگاه با ناپسندي برخورد كرد، فورا روي گردان شود ازهري ازابوهيثم نقل مي كند كه «حرف» كناره هر چيزي است، مانند «حرف الجبل» يعني دامنه كوه و «حرف النهر» به معنا كناره رود و «حرف السيف» به معنا لبه شمشير.
بنابراين هرگاه از كلمه اي به وجوهي تعبير(قرائت) شود هر وجه آن را «حرف» مي نامند، براي اين كه وجه هر چيز، طرف و جانب آن است كه بدان ظهور مي يابد وچون «قرائت» كه كيفيتي از تعبير كلمه و چگونگي اداي آن است وجهي از وجوه تعبير لفظ به حساب آمده، حرف ناميده مي شود و جمع آن «احرف» است.
ابو عبيد ـ در تفسير نزل القرآن علي سبعة احرف ـ گويد: «نزل علي سبع لغات من لغات العرب» ازهري از ابوالعباس نقل كرده كه در معنا «نزل القرآن علي سبعة احرف» گفته است «مقصود از «احرف» چيزي جز لغات (لهجه ها) نيست» ازهري گويد: «ابوالعباس كه در ادبيات عرب يگانه عصر خويش است گفته ابوعبيد را دراين زمينه پسند كرده و صواب شمرده است».16
«لغات» همان لغت عرب، يعني لهجه هاي آنان در كيفيت و چگونگي تعبير و ادا كلمه است.
بغوي گويد: «صحيح ترين گفته ها درباره اين حديث و نزديك ترين تفسيرها به ظاهر حديث آن است كه منظور از اين حروف، لغات است به اين معنا كه هر قومي از عرب مي تواند قرآن را به لغت خود قرائت كند و هر كلمه اي را به نحوي كه روش وعادت اوست اعم از ادغام، اظهار، اماله، تفخيم، اشمام، اتمام، تليين و ديگر وجوه قرائت كند تا آن جا كه هر كلمه اي را به هفت وجه مي شود خواند».17
در مورد احاديث دسته دوم (احاديث شماره 4 و 7) كه بر جواز تبديل كلمه اي به كلمه مرادف خود دلالت دارد، به شرط آن كه واقعيت مقصود را تغيير ندهد وموجب تبديل آيه رحمت به عذاب و آيه عذاب به رحمت نگردد، عقايد مختلفي وجود دارد:
ابن مسعود و نيز ابي بن كعب، چنين تغيير و تبديلي را جايزمي شمردند ابن مسعود گفته است: «من قرائت قرا را شنيدم و آنان را در قرائت نزديك به يك ديگر ديدم شما نيز قرآن را همان گونه كه آموخته ايد بخوانيد و فرقي بين «هلم» و «تعال» نيست».18
ابن مسعود وقتي به مردي غير عرب قرآن مي آموخت، او نمي توانست كلمه «الاثيم» از آيه: «ان شجرة الزقوم طعام الاثيم» 19 را درست ادا كند و به جاي آن «اليتيم» مي گفت ابن مسعود به وي گفت به جاي «طعام الاثيم» بگويد «طعام الفاجر» هم او گفته است: مانعي ندارد كه در قرآن به جاي «الحكيم» بگوييم «العليم» وحتي او نهادن آيه رحمت را به جاي آيه عذاب جايز مي دانست20 او «الياس» رابه «ادريس» تغيير مي داد و به اين صورت مي خواند: «سلام علي ادراسين»21وبه جاي «او يكون لك بيت من زخرف»22 مي خواند «او يكون لك بيت من ذهب»23 و به جاي «العهن المنفوش»24 مي خواند «الصوف المنفوش»25 و نيز «اني نذرت للرحمان صوما»26 را «اني نذرت للرحمان صمتا» مي خواند.27

  • 1. همان، ج2، ص 21 تا 54.
  • 2. بقره2: 286.
  • 3. وسايل الشيعه، ج4، ص 866.
  • 4. تفسير طبري، ج1، ص 15.
  • 5. مؤمنون23: 54.
  • 6. آل عمران3: 106.
  • 7. يس 36: 60.
  • 8. بقره 2: 11.
  • 9. هود11: 44.
  • 10. يوسف 12: 65.
  • 11. يوسف 12: 11.
  • 12. تاويل مشكل القرآن، ص 40 ـ 39.
  • 13. المرشد الوجيز، ص 97 ـ 96.
  • 14. الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص 46.
  • 15. حج22: 11.
  • 16. لسان العرب، ماده «حرف» .
  • 17. شرح السنة، ص 140 المرشد الوجيز، ص 134.
  • 18. معجم الادبا، ج4، ص 193، شماره 33.
  • 19. دخان44: 44 ـ 43.
  • 20. تفسير الرازي، ج2، ص 213.
  • 21. اشاره به آيه 130 سوره صافات ر ك: تفسير طبري، ج23، ص 96.
  • 22. اسرا 17: 93.
  • 23. تفسير طبري، ج23، ص 96.
  • 24. قارعه101: 9.
  • 25. تاويل مشكل القرآن، ص 19.
  • 26. مريم19: 26.
  • 27. تذكرة الحفاظ، ج1، ص 340.