جلوه‌های اسراف از دیدگاه قرآن

چكیده

تجاوز از حد را، در رفتار و اعمال انسان «اسراف» گویند. در آموزه‌های زندگی ساز اسلام، اسراف به كلی ممنوع است، این ممنوعیت همه ابعاد زندگی انسان را فرا می‌گیرد یعنی همه مردم در تمامی شئون و در هر زمان و مكان موظفند اصل عدم اسراف را رعایت كنند. نعمت‌های الهی امانت‌هایی هستند كه خداوند برای رشد و تعالی انسان‌ها در اختیار آنها نهاده است؛پس بهره برداری از نعمت‌ها باید همسوی با اوامر الهی و در جهت سعادت جاودانی انسان باشد.اسراف بر هم زنندهٔ اعتدال و بوجود آورندهٔ فساد در عالم است،

البته این فساد در امور فردی زودتر قابل اصلاح است اما آنگاه كه جنبه اجتماعی پیدا كرد به سختی قابل اصلاح خواهد بود. تعالیم حیات بخش اسلام راه نجات انسان‌ها را از چنین معضلی در اعتدال و میانه روی می‌داند.اسلام در همه امور دینی و دنیوی اعتدال و دوری از افراط و تفریط را توصیه می‌كند ما در این مقاله به جنبه های مختلف این بحث خواهیم پرداخت.

مقدمه

یكی از مسائل مهمی كه در تعالیم اسلام بدان اشاره شده و به گونه‌ای تنگاتنگ با زندگی انسان پیوند دارد،اسراف است.از این روی در تعالیم دینی بدان توجهی روشن شده و ابعاد، زمینه‌ها و پی‌آمدهای آن نشان داده شده است.

مفهوم این واژه بر اساس آیات شریفهٔ قرآن بسی عمیق و فراگیر است و به هر گونه تجاوز از حد قانون آفرینش و قانون «تشریع»1 و «انحراف از فطرت»2 و «خارج شدن از حد اعتدال»3 و «خروج از عبودیت الله»4 و زیاده روی در كمیت و كیفیت و بیهوده گرایی و اتلاف5 به طور كلی به تجاوز از حد، اسراف اطلاق می‌شود.لذا تمام مفاهیم ظلم، فساد، طغیان، افراط را به گونه‌ای در بر می‌گیرد.

قوانین اسلام همانند نظام حاكم بر طبیعت همواره از نوعی توازن و عدالت برخوردار بوده و اگر دستوراتش در جامعه پیاده شود خود به خود عدالت شكل می‌گیرد و تمام خواسته‌های فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، برآورده می‌شود.قاعدهٔ توازن و تقدیر تمامی عالم خلقت را فرا گرفته است:

و انبتنا فیها من كل شیء موزون(حجر، 15/191)
قد جعل اللّه لكل شیء قدرا(طلاق، 65/3)
انا كل شیء خلقناه بقدر(قمر، 54/49)

بر اساس این قبیل آیات، خلقت همراه با قدر و اندازه و حساب است و بشر حق ندارد برخلاف نظام تكوین حركت كند و در شئون زندگی‌اش از محدوده «تقدیر و تعامل» خارج شده و دچار «اسراف و افراط» گردد.

معنای اسراف

اسراف؛زیاده روی و از حد گذراندن در امور می‌باشد.خلیل بن احمد می‌گوید: و الاسراف نقیض الاقتصاد.6

ابن منظور می‌گوید:سرف:تجاوز كردن از قصد (خارج شدن از تعادل و میانه روی) می‌باشد.او اضافه می‌كند:آنچه كه در غیر طاعت خداوند انفاق شود چه كم و چه زیاد همان اسرافی است كه خداوند از آن نهی كرده است و ایشان برای ماده اسراف معنایی همچون غفلت و خطا در نظر دارد و می‌گوید:السرف الاغفال، السرف بالشیء أی الجهل به.7

شاید بتوان گفت كه مفهوم غفلت و جهالت در شخص مسرف وجود دارد. جهل و غفلت او نسبت به پروردگار و نعمت‌هایش، همچنین جهلشان نسبت به عواقب و سرانجام اسرافشان.)

راغب اصفهانی در تبیین معنای اسراف می‌گوید:اسراف یعنی تجاوز از حد در هر كاری.گو این كه در انفاق مشهورتر است.اما معنای آن عام است گاهی در كمیت و گاهی در كیفیت تحقق پیدا می‌كند.8

 

مصادیق اسراف در قرآن

با تأمل در آیات و تفاسیر می‌توان نتیجه گرفت كه مفهوم كلی اسراف در فرهنگ دینی مصادیق متعددی دارد.اگر چه استعمال این واژه در بعد اقتصادی آن مشهورتر است. در آیات قرآن،از جنبه‌های مختلف به آن پرداخته شده:در بعضی آیات جنبه‌های معیشتی و مالی زندگی انسان ،در بعضی دیگر جنبه‌های اخلاقی، عبادی، اجتماعی انسان مورد توجه قرار گرفته است.آنچه در مقالهٔ حاضر درصدد تبیین آن می‌باشیم،بیان آیاتی است كه اسراف را از دیدگاه غیر اقتصادی مورد نظر قرار داده است.

 

اسراف در مجازات و قصاص

حفظ و بقای انسان از اهمّ اموری است كه در اسلام مورد توجه قرار گرفته و بدین منظور حدود و مقررات خاصی وضع شده است، از جملهٔ این حدود حدّ قصاص است كه افراد ملزم به اجرای این حدود هستند و هر گونه زیاده روی و تخطّی از آن مردود می‌باشد.در آیه ذیل آمده است:

و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً فلا یسرف فی القتل انّه كان منصورا(اسراء، 17/33)؛كسی كه خون مظلومی را به ناحق بریزد ما به ولی او حكومت و تسلط بر قاتل را دادیم، اما در مقام انتقام در قتل اسراف نكنند كه او از جانب ما یاری خواهد شد.

صاحب تفسیر مجمع البیان در تفسیر این آیه می‌گوید:
اگر ضمیر در «فلا یسرف» به ولی باز می‌گردد، منظور این است كه نباید در قتل اسراف كند و كسانی را بكشد كه مرتكب قتل نشده‌اند و اگر ضمیر به قاتل باز گردد منظور این است كه او حق نداشته است مرتكب قتل شود و بنابراین قتل ناحق او اسراف است.9

بنابر قول اول اسراف به معنای زیاده روی در مجازات و قصاص می‌باشد و طبق قول دوم اسراف به معنای مرتكب شدن قاتل به قتل می‌باشد.

شریعت مبین اسلام همانند سایر شرایع،كشتن نفس محترمه را مورد نهی قرار می‌دهد مگر در صورتی كه به حق باشد به این معنا كه طرف مستحق كشته شدن باشد مثل اینكه كسی را كشته و یا مرتكب عملی شده كه جزایش قتل باشد.لذا بر طبق این آیه برای ولی مقتول سلطه و اختیاراتی منظور شده است تا اگر خواست قاتل را قصاص كند و اگر خواست خونبها بگیرد و یا اینكه او را عفو كند اما صاحب خون در قصاص قاتل اسراف نكند،بدین معنا كه غیر قاتل را نكشد و یا بیش از یك نفر را به قتل نرساند.

در اهمیّت حفظ نفس و بقای نوع انسان در آیهٔ 32 از سوره مائده آمده است:هر كه نفسی را بدون حقّ قصاص و یا بی آنكه فساد و فتنه‌ای در روی زمین كند، به قتل رساند مثل آن است كه همه مردم را كشته و هر كه نفسی را حیات بخشد مثل آن است كه همه مردم را حیات بخشیده است.

در توضیح باید گفت كه تمام بشر افراد یك نوع و اجزای یك حقیقت بوده همان انسانیتی كه در عدّه زیادی است در یك نفر هست و همان كه در یك نفر هست در همه هست.خداوند با آفرینش این افراد و تكثیر نسل خواسته است كسانی كه استعداد زیادی ندارند باقی مانده و بقائش ادامه یابد.پسینیان جانشین پیشینیان گشته،خداوند در زمین پرستش و عبادت شود. بنابراین از بین بردن فردی با قتل موجب افساد در آفرینش و باطل كردن هدف الهی در انسانیت می‌شود كه بقائش با تكثیر افراد و طریق جانشینی یكی از دیگری است.از جانب دیگر طبع انسانی است كه او را به آسانی به ارتكاب ستم‌هایی كه در حقیقت به ابطال حكم بدنی و غرض آفرینش در عموم انسانیت منجر می‌شود وا می‌دارد.10

در تفسیر نورالثقلین آمده است:
اسحاق بن عمار می‌گوید به حضرت ابی الحسن(علیه السلام) عرض كردم خدای عزوجل می‌فرماید:و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطانه فلایسرف فی القتل انّه كان منصوراً،مقصود از این اسراف چیست كه خدا از آن نهی می‌كند؟فرمود:مقصود این است كه بجای قاتل شخص بی‌گناهی را بكشی و یا قاتل را مثله كنی.عرض كردم معنای انّه كان منصوراً چیست؟ فرمود:چه نصرتی بالاتر از این كه قاتل را دست بسته در اختیار مقتول بگذارند تا اگر خواست به قتل برساند.البته این در صورتی است كه تالی فاسدی در بین نباشد و اثر سوء دینی یا دنیایی ببار نیاورد.11

دربارهٔ این مصداق اسراف، صاحب المنار می‌گوید:
اسراف تجاوز كردن از حدّ در عمل می‌باشد یعنی از حدّ حق و مصلحت فراتر رفتن و این حدّ در امر شرعی بوسیله شرع و در غیر امور شرعی به وسیله عقل و عرف شناخته می‌شود و هر آنچه در آن از حدّ تجاوز شود، فاسد می‌شود.اصل در معنای اسراف افساد است،وقتی اسراف در امر خیر باعث فساد می‌شود در امور شرّ به طریق اولی.12

 

اسراف در عبادت

عبادت به معنای اظهار ذلّت عالی‌ترین نوع تذلّل و كرنش در برابر خدواند است.انسان به جسب فطرت و به حكم غریزه‌ای كه دست آفرینش در نهاد او به ودیعه گذاشته است، خدا را می‌خواند.قرب به خدا تنها به وسیله یاد او و ذكر او حاصل می‌شود،و یا به عبادت كردن انسان‌ها است كه حجاب‌های حائل از بین می‌رود.اگر عبادتی نباشد جمیع موجودات در نزدیكی و دوری به خدا یكسان بودند.با توجه به نقش مهم عبادت در بعضی از آیات،سخن از تعدّی در عبادت به میان آمده است و تعدّی كنندگان مذموم و مورد سرزنش واقع گردیده‌اند.یا جمع بندی آنچه در كتب تفسیری در این باره آمده می‌توان چنین برداشت كرد كه:هرگاه در اجزاء عبادت كاستی یا فزونی صورت گیرد یا حتی در محتوی و نحوهٔ انجام آن عبادت تغییری بوجود آید اسراف در عبادت حاصل می‌شود.در این ارتباط خداوند در آیهٔ 55 سوره اعراف می‌فرماید: ادعوا ربّكم تضرّعاً و خفیة انّه لایحب المعتدین؛خدای خود را به تضرع و زاری و به صدای آهسته بخوانید كه خدا هرگز تجاوزكاران را دوست نمی‌دارد.

«خفیة» به معنای پنهانی و پوشیده داشتن است و بعید نیست كنایه از همان تضرع بوده و غرض از ذكرش تأكید همان اظهار ذلّت و عجز باشد، چون شخص متذلل همواره در اثر ذلّت و خواری در صدد پنهان ساختن خویش است.

وقتی خدای تعالی در مسئله خلقت و تدبیر شریكی نداشت پس بر هر بنده‌ای لازم است كه تنها او را بخواند و او را بندگی كند و دینی را اتخاذ نماید كه موافق با ربوبیت منحصرهٔ او باشد.لذا نخست بشر را بدین عبودیّت فرا خواند و فرمود:«ادعوا ربّكم» و دستور داد تا این عبادت با تضرع و زاری انجام دهند و این تضرع و زاری هم علنی و به صدای بلند كه منافی با ادب عبودیت است، نبوده باشد.13

همچنین در این ارتباط است آیه 205 از سورهٔ اعراف كه می‌فرماید:
و اذكر ربّك فی نفسك تضرّعاً و خیفة و دون الجهر من القول بالغدوّ و الاصال و لا تكن من الغافلین؛پروردگار خویش را به زاری و بیم در ضمیر خود و به آواز غیر بلند بامداد و پسین‌ها یاد كن و از غفلت زاده‌گان مباش.

ذكر و یادگار در این آیه به دو صورت می‌باشد:یكی در دل و یكی به زبان و آهسته، آنگاه هر دو قسم را مورد امر قرار داد و اما ذكر به صدای بلند را مورد امر قرار نداده بلكه از آن اعراض كرده و این نه به خاطر ذكر نبودن آن است، بلكه به خاطر این است كه چنین ذكر گفتنی با ادب عبودیت منافات دارد.توضیح اینكه:تضرع از ضراعت و به معنای تملّق توأم با نوعی خشوع و خضوع است.و خیفه یك نوع مخصوصی از ترسیدن را گویند و مراد از آن، آن نوعی است كه با ساحت مقدس باری تعالی مناسبت دارد، بنابراین در معنای تضرّع میل و رغبت به نزدیك شدن به شخص است.

پس مقتضای اینكه ذكر را توصیف كرد به دو وصف تضرع و خیفه این است كه آدمی در ذكر گفتنش حالت آن شخص را داشته باشد كه چیزی را هم دوست دارد و به این خاطر نزدیكش می‌رود و هم از آن می‌ترسد و از ترس آن به عقب برگشته و دور می‌شود.خدای سبحان هر چند خیر محض است و شری در او نیست، اگر شرّی بما می‌رسد از ناحیه خودماست و لكن خدای تعالی ذوالجلال و الاكرام است هم اسماء جمال را دارد كه ما و هر چیزی را به تقرب به درگاهش دعوت نموده و به سویش جذب می‌كند و هم دارای اسماء جلال است كه قاهر بر هر چیز است و هر چیزی را از او دفع و دور می‌كند،پس ذكر شایسته او دارای همه اسماء حسنی است به همین است كه مطابق با مقتضای همه اسمائش بوده باشد چه اسماء جمالیه او و چه اسماء جلالیه او و این صورت نمی‌گیرد مگر اینكه تضرعاً و خیفة یعنی عبادت با رغبت همراه با ترس و رهب در برابر مقام ربوبی پروردگار.14 در ارتباط با آیهٔ 55 از سوره اعراف كه سابقاً گذشت در مجمع البیان حدیثی نقل شده مؤیّد این مطلب است كه مراد از معتدین، كسانی هستند كه در حالت عبادت صدایشان از حد معمول تجاوز كند.

در یكی از جنگ‌ها وقتی مسلمانان به وادی‌ای رسیده بودند صدای خود را به تكبیر و تهلیل بلند كردند.پیامبر گرامی فرمود: مگر با آدم كر یا غایب سخن می‌گویید؟خدای شما شنوا و نزدیك به شماست.آهسته او را بخوانید.اما صاحب مجمع البیان می‌گوید:مراد در قول خدا (انّه لایحب المعتدین) این است كه خداوند كسانی را كه در دعا از حد تجاوز كنند، دوست نمی‌دارد.یعنی كسانی كه مقام و منزلت انبیا را بخواهند.15

برخی دیگر از مفسّران جدید اسراف در دعا را این چنین معنا كرده‌اند:
اسراف در دعا به معنای آن است كه انسان در دعا توجه به غیر از خدا داشته باشد، زیرا كه «حنیف» كسی است كه فقط خدای تعالی را بخواند و شریكی برای خدا قرار ندهد.همچنین معتقدند:اسراف در دعا به دو گونه صورت می‌گیرد:
1.از نظر لفظی به معنای «بلند دعا كردن».
2. از نظر معنی، یعنی خواستن و تقاضا كردن امری غیر مشروع از معاصی و اسباب فساد، و با طلب امری محال.
و اضافه می‌كند:اینكه انسان بر عبادتی كه مشروع است زیادتی ایجاد كند، مانند این است كه از این عبادت مشروع چیزی را بكاهد.همچنین تكلّف و زیاده روی در عبادات مشروع، غلو در دین است كه با اتفاق نظر مذموم و ناپسند شمرده شده است و در احادیث از آن نهی شده است.16

در تفسیر صافی نیز حدیثی در این باره نقل شده می‌فرماید:
در مصباح الشریعه از امام صادق (علیه السلام) كه فرمودند:
استعن بالله فی جمیع امورك متضرعاً الیه اناء اللیل و النهار قال الله تعالی ادعوا ربك تضرّعاً و خفیة انه لایحب المعتدین و الاعتداء من صفة قرّاء زماننا هذا و علامتهم؛17 طلب یاری كن از خداوند در تمام كارهایت در حالت تضرع و زاری به سویش در شب تاریك و روزه خداوند بلند مرتبه فرمود:خدای خود را به تضرع و زاری و به صدای آهسته بخوانید، همانا خداوند دوست ندارد تجاوزكنندگان و بلند صدا كردن از ویژگی‌های قراء زمان ما هست.(كه با صدای بلند می‌خوانند.)

 

اسراف در عبادت از نگاه روایات

عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال:لاتكرهوا الی انفسكم العبادة؛عبادت را بر خود تحمیل نكنید.

مقصود نهی از زیاده روی در مستحبات است به نحوی كه انسان را از شوق و نشاط بیندازد.بندهٔ مؤمن باید تا میل و رغبت دارد به ادعیه و نمازهای مستحب بپردازد و چون كسالت عارضش شد و افسرده گشت خود را بكار دیگری سرگرم كند.

عن ابی عبدالله (ع) قال:مربّی أبی و أنا بالطّواف و انا حدث و قد اجتهدت فی العبادة فرأنی و انا اتصاب عرقا، فقال لی:یا جعفر یا بنیّ انّ الله اذا احبّ عبداً ادخله الجنّة و رضی عنه بالیسیر؛امام صادق (ع) فرمود:من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت من جوان بودم و در عبادت كوشا.پدرم مرا دید كه عرق از من سرازیر است.به من فرمود:ای جعفر ای پسر جان همانا چون خدا بنده‌ای را دوست دارد او را به بهشت در آورد و با عمل اندك از او راضی شود.

عن ابی عبدالله (ع) قال:قال رسول الله (ص):یا علی انّ هذا الدّین متین، فأوغل فیه برفق و لا تبغض الی نفسك عبادة ربّك، انّ المنبتّ یعنی المفرط لاظهراً أبقی و لا ارضاً قطع فاعمل عمل من یرجوا أن یموت هرماً و احذر حذر من یتخوّف ان یموت غدا؛رسول خدا (ص) فرمود:ای علی همانا این دین،متین و محكم است در او با نرمی وارد شو و عبادت پروردگارت را مبغوض خود مگردان زیرا خسته كننده مركوب ـ یعنی كسی كه در راندن مركوب زیاده روی كرده ـ نه مركوب باقی گذاشته و نه مسافت پیموده،پس عمل كن مانند عمل كسی كه امید دارد در پیری بمیرد(یعنی مستحبات را با رفق و تأنی انجام ده و فكر كن). تا پیری راه دوری است و پرهیز كن مانند كسی كه می‌ترسد فردا بمیرد(یعنی نسبت به پرهیز از محرمات چنان كن كه فردا می‌میری و كوچك‌ترین آنها را هم بخود اجازه مده و مگو وقت مردن توبه خواهم كرد).18

 

اسراف بر نفس

یكی دیگر از مصادیق اسراف، اسراف بر نفس است.اسراف بر نفس به معنای تعدّی و تجاوز بر نفس به وسیله ارتكاب به معاصی می‌باشد. در این آیه خداوند خطاب به بندگانی كه بر نفس خویش اسراف كرده‌اند می‌فرماید:

قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله انّ الله یغفر الذّنوب جمیعاً انّه هو الغفور الرّحیم(زمر، 39 /53)؛بگو بندگانم كه (به عصیان) اسراف بر نفس خود كردند.هرگز از رحمت خدا نا امید می‌باشید البته خدا همه گناهان را خواهد بخشید كه او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است.

اسراف بر نفس متضمن معنای جنایت و یا معنایی نزدیك به آن است.اسراف بر نفس، تعدّی بر نفس، جنایت كردن به آن به ارتكاب گناه است چه شرك باشد و چه گناهان كبیره و چه صغیره.19

برخی از مفسران از ابن عباس نقل می‌كنند:این آیه دربارهٔ اهل مكّه نازل شد كه به پیامبر (ص) گفتند چگونه از مكّه مهاجرت كنیم و اسلام آوریم در حالی كه ما بتان را عبادت می‌كردیم و قتل نفس می‌كردیم و سپس این آیه نازل شد.20

اگر چه خطاب در آیه به كافران است لكن اسراف بر نفس چنانچه گذشت شامل هر گونه تعدّی و تجاوز بر نفس با آلوده ساختن آن به گناه است.در این آیه رسول خدا (ص) را دستور می‌دهد تا مردم كافر را از طرف خود و با لفظ ای بندگان من صدا بزند و این تعبیر نكته‌ای را هم بیاد آنها می‌آورد و آن این است كه چرا كفار را به عبادت خود دعوت می‌كند و نیز ترغیب آنها به پذیرفتن دعوت است زیرا ایشان عبد اویند و او مولای ایشان است و حق مولا بر عبدش این است كه او را عبادت كند و اوامرش را اطاعت كند، پس مولا حق دارد كه او را به اطاعت و عبادت خود دعوت كند.

جمعی از مفسران گفته‌اند:مراد به عباد مؤمنانند، چونكه در قرآن از آنان بیشتر بكار رفته است و غالباً با اضافهٔ به یاء متكلم (عبادی) آمده است. و لكن این حرف صحیح نیست برای اینكه آیه مورد بحث تا هفت آیه بعد از آن همه در یك سیاق و متصل به هم هستند و همه در مقام دعوتند و ما می‌بینیم كه در ضمن این آیات می‌فرماید(آری آیات من به سوی تو ای مشرك بیامد ولی تو آن را تكذیب كردی و استكبار ورزیدی)21 و این خود مثل تصریح است به اینكه كلمه (عبادی) در اول آیات شامل مشتركین هم می‌شود.22

سید قطب می‌گوید:
مسرفین كسانی هستند كه از بندگی خدا خارج شدند و در گمراهی فرو رفتند.دعوت آنها برای امید داشتن به رحمت خدا و اطمینان به عفو و بخشش الهی است همانا خداوند نسبت به بندگان از درون و برون مسلط بر آنهاست.می‌داند كه شیطان در كمین گاه آنها است.او دانا است از آنچه در ذات بندگان است از امیال و شهواتی كه به سرعت او را از حالت اعتدال بیرون می‌برد و او را در معصیت می‌اندازد.خداوند یك چنین مخلوق ضعیفی را به طرف او می‌كشد و رحمتش او را فرا می‌گیرد.23

 

تعصب و لجاجت بر اندیشه‌های باطل و موهوم

از روی جهالت بر عقاید باطل و اندیشه‌های ناروا پای فشردن و بدان تعصب ورزیدن از مصادیق اسراف است.

خداوند قومی را كه در مقابل دلایل آشكار انبیا نافرمانی می‌كردند و بر عقاید خرافی خود كه پایه و اساس نداشت اصرار می‌ورزیدند مسرف نامید.و فرمود علّت كجروی و كج اندیشی شما بلكه تمام گناهانتان همان است كه شما مردمی هستید مسرف و متجاوز در زندگیتان ،خداوند از قول پیامبران می‌فرماید: قالوا طائركم معكم ائن ذكّرتم بل انتم قوم مسرفون(یس، 36/19)؛رسولان گفتند:آن فال بد كه می‌گویید اگر بفهمید و متذكر شوید با خود شما است بلكه شما قومی مسرف و متجاوز از حد هستید.

خداوند سرگذشت قومی را یاد می‌كند كه پیامبران الهی را تكذیب و با آنها به ستیزه جویی برخاستند.قوم چنین نداشتند كه بشر نمی‌تواند پیغمبر شود و وحی آسمانی را بگیرد و استدلال می‌كردند كه شما هم بشری هستید مثل ما و ما با اینكه مثل شما بشر هستیم در نفس خود چیزی از وحی كه شما ادعا می‌كنید نازل شده نمی‌یابیم و چون شما مثل ما هستید پس خدای رحمان هیچ وحیی نازل نكرده و شما دروغ می‌گویید.رسولان در جواب می‌گفتند:ما فرستادهٔ خدا به سوی شما و مأمور تبلیغ رسالت او هستیم و در دعوی رسالت صادقیم و این دلیل ما را بس كه خداوند خود شاهد این دعوی ما است و از تصدیق شما سودی از ناحیه شما عاید ما نمی‌شود تا در صدد جلب تصدیق شما برآییم.قوم به رسولان گفتند:ما شما را بد قدم و شوم می‌دانیم و سوگند می‌خوریم كه اگر دست از سخنان خود برندارید ما شما را سنگباران میكنیم.رسولان به آنها گفتند آن چیزی كه جا دارد با آن فال بد بزنید آن چیزی است كه با خودتان هست و آن عبارتست از حالت اعراضی است كه از حق دارید و نمی‌خواهید حق را كه همان توحید است بپذیرید.اصلاً شما مردمی هستید متجاوز كه معصیت را از حد گذرانده‌اید و بلكه علت اصلی در انكار حق و تكذیبتان این است كه شما مردمی هستید مستمر در اسراف و متجاوز از حد.24

سید قطب می‌گوید:
قول به فال بد خرافه‌ای از خرافات جاهلیت است و پیامبران در دعوتشان قوم را آگاه می‌كردند بر حقیقتی ثابت و استوار كه بهره شما از خیر و شر مربوط به خود شما است.اعمال شما بوجود آورندهٔ خیر و شر است.آنها به قوم خویش می‌گفتند آیا ما را سنگسار می‌كنید زیرا كه ما شماها را تذكر می‌دهیم. پس شما قومی مسرف هستید كه در فكر و تقدیرتان زیاد روی می‌كنید.25
 

تطیّر چیست؟

كلمه طائر در اصل طیر(مرغی چون كلاغ) كه عرب با دیدن آن فال بد می‌زد سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزی كه با آن فال زده می‌شد طیر گفتند و چه بسا در حوادث آینده بشر نیز استعمال كردند با اینكه اصلاً بخت امری است موهوم ولی مردم خرافه پرست آن را سبب بدبختی انسان و محرومیتشان از هر چیز دانستند.26

در اصول كافی از امام صادق (علیه السلام) حدیثی در این باره آمده است:
حضرت فرمودند:طیره و فال بد زدن را اگر سست بگیری و به آن بی‌اعتنا باشی و چیزی نشماری سست می‌شود و اگر آن را محكم بگیری محكم می‌گردد.پس دلالت این حدیث بر این است كه فال چیزی نیست هر چه هست اثر نفس خود آدمی است.27

همچنین از این گونه افكار خرافی در اقوال و عقایدی است كه كفار بدان معتقد بودند مثل اینكه می‌گفتند:خدا فرزند دارد و ملائكه دختران خدایند و این را دلیل بر ملائكه پرستی خود می‌گرفتند.خداوند به شدّت معتقدان به این گونه افكار را محكوم می‌كند.در سوره زخرف آیه 5 می‌فرماید:أفنضرب عنكم الذّكر صفحا ان كنتم قوماً مسرفین؛آیا به جرم اینكه شما مردمی اسراف گرید از فرستادن قرآن به سوی شما صرف نظر كنیم؟

در این سوره این معنا را خاطر نشان می‌سازد كه سنت الهیه بر این جریان یافته، كه انبیا و رسولانی برگزیند و كتاب و ذكری بر آنان نازل كند و هیچ گاه اسراف و افراط مردم در قول و فعلشان او را از این كار باز نمی‌دارد بلكه همواره رسولان و انبیایی فرستاده و استهزاء كنندگان و تكذیب كنندگان ایشان را هلاك نموده و سپس به سوی آتشی جاودانه سوق داده است.همچنین از اسراف كفار نقل می‌كند.از آن جمله یكی از مهم‌ترین گفتار آنان این بود كه می‌گفتند خدای سبحان فرزند گرفته و ملائكه دختران اویند و این بدان جهت بود كه خداوند نسبت به خصوص این عقیده و ردّ آن عنایت داشته و به همین جهت آن را مكرر نقل می‌كند و جواب می‌گوید و گویندگان آن را به عذاب تهدید می‌كند.

دو آیه بعد از این آیه در مقام تعلیل آیه قبل می‌باشد و می‌فهماند چرا ذكر را از ایشان برنگردانید و چرا از نازل كردن قرآن صرف نظر نكرد، به این بیان كه صرف اینكه شما مردمی اسراف گر و متجاوز هستید ما را از اجزای سنت الهیه‌مان كه همان سنت هدایت از طریق وحی است بازنمی‌دارد،چون اعراض شما برای ما تازگی ندارد چه بسیار پیامبرانی در امت‌های گذشته فرستادیم در حالی كه هیچ پیامبری بر ایشان نیامد مگر آنكه او را استهزاء كردند و كار بدین جا منجر شد كه آنها را هلاك كردیم با اینكه خیلی از شما قوی‌تر و نیرومندتر بودند، آری آنها را هلاك كردیم نه اینكه از كار خود دست برداریم.

پس همان طوری كه عاقبت اسراف و استهزاء آنان هلاكت خود آنان بود نه دست برداری ما از سنت خود، همچنین عاقبت اسراف گری شما هم هلاكت شما است.28

اما واقعیت این اعتقاد چه بوده است؟كه خداوند این قوم را به دلیل چنین اعتقادی مسرف نامید.در آیات بعد بیان می‌شود كه:
آیا خدا از بین همهٔ مخلوقاتش دختران را برای خود فرزند گرفت و پسران را خالص برای شما كرد، كه هر چه پسر باشد ما شما باشد و او جز دختر نداشته باشد چون شما از دختران خوشتان نمی‌آید و آنها را پست‌تر از پسران می‌پندارید و این پست‌تر را از خدا و جنس شریف‌تر را از خود می‌دانید؟با اینكه فی نفسه سخنی است محال یك نوع توهین و كفران به خدا نیز هست.خداوند در ردّ این اقوال می‌فرمایند:

و جعلوا الملائكة الّذین هم عبادالرحمن اناثاً اشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و یسئلون(زخرف، 43/19)؛ آری مشركین ملائكه را كه از بندگان خدایند ماده پنداشتند، مگر در هنگام آفریدن آنان حاضر بودند؟بزودی این شهادتشان نوشته می‌شود و از آنان بازخواست خواهد شد.

علاّمه می‌فرمایند:اینكه خداوند (عبادالرحمن) را آورد، گفتار آنان را كه ملائكه جنس ماده هستند رد می‌كند چون كلمه (عباد) و صف نر است و ماده را عباد نمی‌گویند (بلكه می‌گویند اماء) و اگر كسی بگوید پس ملائكه از جنس نر هستند ما می‌گوئیم:نه، لازمهٔ عباد بودن آنان این نیست كه به وصف نری هم متصف گردند، چون این امور از لوازم موجود مادّی است و ملائكه از مادّیت به دورند.سپس خداوند برای ردّ این عقیده بیان می‌دارد:

راه عالم شدن به نری و ماده گی حس است و مشركین ملائكه را ندیده‌اند تا بدانند آیا نرند یا ماده، و در هنگام خلقت ملائكه حاضر نبودند تا به این قسمت آگاه گردند.29

خداوند در این آیات دو ویژگی برای این قوم مسرف برشمرد:
1.اسراف آنها در عقایدشان، زیرا آنها دوگانه پرست بودند و هیچ گونه به وحدانیت خدا اعتقاد نداشتند.
2.كفران آنها نسبت به نعمت‌های الهی، زیرا آنها دختران را موجودی پست و پسران را برتر می‌دانستند. برتر دانستن موجودی نسبت به موجود دیگر بدون در نظر گرفتن استعداد و قوای نهفته در هر موجود،همچنین بدون توجه به نقش و وظیفه‌ای كه آن موجود در هستی ایفاء می‌كند اعتقادی موهوم و فاقد هر گونه ارزش می‌باشد.

اسراف در ارتكاب به ظلم و تكبّر

فرعون گردن فراز و بلند پروازی می‌كرد و به مسرف بودن توصیف می شده چون این گردن فرازی و سركشی نوعی تجاوز از حد است خداوند می‌فرماید:

… انّ فرعون لعال فی الارض و انّه لمن المسرفین(یونس، 10/ 83)؛فرعون بسیار علو و سركشی داشت و ستمكار بود.

بر قصّهٔ بعثت موسی و هارون و تكبر ورزیدن فرعون و اشراف قوم او این مسأله متفرع شد كه جز ضعفاء بنی اسرائیل ایمان نیاوردند در حالی كه هم از بزرگان خود می‌ترسیدند و هم از فرعون كه مبادا آنها را به علت اینكه ایمان آورده‌اند اذیّت كند و این ترس بجا و در خور آنان بود زیرا فرعون در آن دوره در زمین برتری یافته، مسلّط بر مردم و از جمله اسراف كاران بود و در حكمی كه می كرد مراعات عدالت نمی‌كرد و ظلم و آزار را از حد گذرانده بود.30 فرعون از حدود عبودیت و بندگی خویش پا را فراتر نهاد و ادعای الوهیت و خدایی كرد او می‌گفت:انا ربّكم الاعلی(نازعات، 79/24) و خود را ربّ اعلا می‌پنداشت یعنی از سایر ارباب كه مورد پرستش مصریان بودند بلند مرتبه‌تر می‌دانسته و بعید نیست كه منظورش از این ادعا با اینكه خودش هم بت‌پرست بوده این بود كه بگوید:من از همه خدایان به شما نزدیك‌ترم برای اینكه ارزاق شما بدست من تأمین می‌شود و شئون زندگی و شرافت و آقائیتان به همت من حفظ می شود.31

در جایی دیگر از كتاب مبین آمده است كه فرعون این الوهیت را منحصر در خویش می‌دانست و می‌گفت:من غیر از خودم معبودی برای شما نمی‌شناسم.32 فرعون برای بزرگان قوم خود چنین اظهار كرد:از آیات و معجزات موسی و دعوت او برایش روشن نشده كه معبودی در عالم هست كه رب همه عالمیان باشد و اصلاً اطلاع از معبودی غیر از خودش در عالم ندارد در حقیقت آنچه كه موسی منحصر در خدا می‌كرد.او منحصر در خود كرد موسی الوهیت را تنها برای خدا اثبات می‌كرد و از غیر خدا نفی می‌نمود، فرعون درست به عكس الوهیت را برای خود اثبات و از خدای تعالی نفی می‌كرد.33

همچنین فرعون معاصر موسی (علیه السلام)  با بنی اسرائیل معامله بردگان را می‌كرد و در تضعیف آنان بسیار می‌كوشید و این كار را تا بدانجا ادامه داد،كه دستور داد هر چه فرزند پسر برای این دودمان بدنیا می‌آید سر ببرند و معلوم است سرانجام این نقشه این نقشه این بود كه به كلی مردان بنی اسرائیل را نابود كند.ترس فرعون همه جوانب وجود آنان را احاطه كرده بود و آن قدر آن بیچارگان را خوار ساخته بود كه حكم نابودیشان را می‌داد.34 فرعون در عذاب كردن قوم بنی اسرائیل و در خوار كرذنشان زیاده روی كرده بود،لذا خداوند فرعون را معرفی می‌كند به اینكه او از كسانی بود كه در زمین خود را برتر از همه و از اسراف كنندگان بود.صاحب تفسیر كشّاف در تفسیر این آیه می‌گوید:فرعون در ظلم، فساد، تكبّر و نافرمانی پا را فراتر نهاده بود.جالب اینكه فرعون در آیهٔ نخست از مسرفین(آیه 83) و در سوّمین آیه او و اطرافیانش به عنوان ظالمین(85) و در آخرین آیه (86 یونس) به عنوان كافرین توصیف شده‌اند، این تفاوت تعبیرها شاید بخاطر این باشد كه انسان در مسیر گناه و خطا از اسراف یعنی تجاوز از حدود و مرزها شروع می‌كند بعد بنای ستمكاری می‌گذارد و سرانجام كارش به كفر و انكار منتهی می‌گردد.35 و انّه لمن المسرفین… ربّنا لاتجعلنا فتنه للقوم الظّالمین. و نجّنا برحمتك من القوم الكافرین.(یونس،10/83 ـ 86)

 

تجاوز از حد در ارتكاب به فواحش

از مصادیق دیگر اسراف كه قرآن از آن یاد می‌كند، مرتكب شدن اقوام و یا جوامعی است كه به اعمال ناپسند و قبیح دچار می‌شوند، قرآن از این گونه اعمال به «فواحش» تعبیر می‌كند.از جمله این اقوام، قوم لوط است.خداوند در چندین سوره از قرآن دربارهٔ قوم لوط، ویژگی‌های نامطلوب موجود در آنها و اینكه آنها در زندگی و تمتع اسراف كرده بودند یعنی از مسیر طبیعی بهره گیری انسان خارج شده بودند پرده برمی‌دارد.در آیه 81 از سوره اعراف می‌خوانیم:

أنكم لتاتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل انتم قوم مسرفون؛شما از روی شهوت به جای زنان به مردان رو می‌كنید بلكه شما گروهی اسراف پیشه‌اید.

و باز در این زمینه خطاب به قوم لوط در سوره شعراء آمده:
اتأتون الذّكران من العالمین (165) و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم بل انتم قوم عادون(166)؛چرا به عمل زشت و منكر با مردان روی می‌آورید؟و همسرانتان را كه پروردگارتان برای شما آفریده وا می‌گذارید راستی كه شما گروهی متجاوزید.

همچنین در سورهٔ عنكبوت آیه 29 می‌خوانیم:
ائنّكم لتأتون الرّجال و تقطعون السّبیل و تأتون فی نادیكم المنكر فما كان جواب قومه الاّ ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصّادقین؛آیا شرم نمی‌كنید كه با مردان جمع شده راه تناسل را قطع می‌كنید و در مجالس و انظار با یكدیگر عمل زشت می‌كنید؟امّا جز این پاسخی از قومش نیامد كه اگر راست می‌گویی برو عذاب خدا را بیاور.

آیات مذكور از سوره‌های مختلف همگی در مقام بیان حقیقت واحدی هستند و آن این كه قوم لوط عمل زناشویی با زنان را ترك گفته و به مردان اكتفا می‌كردند و این عمل را از آن جایی كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است اسراف نامیده می‌شود.

 

بررسی و توضیح

اگر در خلقت انسان و اقسامش به دو قسم نر و ماده نیز به جهازات و ادواتی كه هر یك از این دو صنف مجهز به آن هستند و همچنین به خلقت خاص هر یك دقت كنیم جای هیچ تردید باقی نمی‌ماند كه غرض از صنع و ایجاد از این صورتگری مختلف و از این غریزه و شهوتی كه آن هم مختلف است در یك صنف از مقوله فعل و در دیگری از مقوله انفعال این است كه دو صنف با هم جمع شوند و بدین وسیله عمل تناسلی كه حافظ بقاء نوع انسانی تا كنون بوده انجام پذیرد. پس یك فرد از انسان نر كه او را مرد می‌خوانیم بدین جهت كه مرد است برای یك فرد ماده از این نوع خلق شده، كه او را زن می‌نامیم نه برای یك فرد نر دیگر، آنچه مرد را در خلقتش مرد كرده برای زن خلق شده و آنچه كه در زن است و او را در خلقتش زن كرده برای مرد است و این زوجیت طبیعی است كه خالق هستی میان مرد و زن یعنی نر و ماده آدمی برقرار كرده و این جنبنده را زوج كرده است.

از سوی دیگر اغراض و نتایجی كه اجتماع و یا دین در نظر دارد این زوجیت را تحدید كرده و برایش مرزی ساخته به نام نكاح به این معنا كه اجتماع میان دو نفر نر و ماده از انسان كه با هم ازدواج كرده‌اند، نوعی اختصاص قائل شده است كه این اختصاص مسئله زوجیت طبیعی را تحدید می‌كند، یعنی به دیگران اجازه نمی دهد كه در این ازدواج شركت كنند.پس فطرت انسانی و خلقت مخصوص به او او را به سوی ازدواج با زنان هدایت می‌كند نه ازدواج با مردان و نیز زنان را به سوی ازدواج با مردان هدایت می‌كند نه ازدواج با زنی مثل خود.همچنین فطرت انسانی حكم می‌كند كه ازدواج مبنی بر اصل توالد و تناسل باشد، نه اشتراك در مطلق زندگی.36

قوم لوط كسانی بودند كه از چنین قانون فطرت و شریعت تخطی كردند.اعمالشان باعث بهم ریختگی نظام آفرینش و در نتیجه فساد در عالم بود لذا حضرت لوط به هنگامی كه از هدایت این قوم مأیوس شد فرمود:قال ربّ انصرنی علی القوم المفسدین.این جمله سئوال و درخواست بجایی بود از لوط (علیه السلام) و هم نفرینی بود به قوم بدكارش كه لوط آنها را مفسد نامید چون عملشان زمین را فاسد می‌كرد.زیرا كه نسل بشر را قطع و بشریت را تهدید به فناء می‌كرد.37

در تمام آیاتی كه از قوم لوط نام برده می‌شود از آنها به عنوان قومی مفسد و متجاوز از حد یاد می‌شود، ولی با بیان‌های مختلف، در آیهٔ 81 از سورهٔ اعراف می‌فرماید:…بل انتم قوم مسرفون، و در آیهٔ 66 از سورهٔ شعرا:بل أنتم قوم عادون، و در آیهٔ 29 از سورهٔ عنكبوت:أئنّكم لتاتون الرّجال و تقطعون السّبیل.آنها قومی متجاوز و خارج از آن حدّی بودند كه فطرت و خلقت برایشان ترسیم كرده بود.از نفرینی كه حضرت لوط (ع) بر قوم خویش كرد و آنها را قومی مفسد بیان كرد برداشت می شود كه قوم لوط علاوه بر آنكه مسرف بودند مفسد هم بودند بدین بیان كه نتیجه و نهایت اسراف افساد می‌باشد.

 

تجاوز از حدّ در اعراض، انكار، مجادله با آیات الهی

از دیگر مواردی كه كتاب الهی آن را اسراف قلمداد كرده، زمانی است كه انسان در مقابل دلایل و حجّت‌های الهی بایستد همه را رد و انكار كند و آنچه مطابق با هوای نفس خود باشد بپذیرد.قرآن كریم به این واقعیت اشاره می‌كند.در آیهٔ 34 از سورهٔ مؤمن می‌فرماید:

و لقد جاءكم یوسف من قبل بالبیّنات فما زلتم فی شك ممّا جاءكم به حتّی اذا هلك قلتم لن یبعث الله من بعده رسولا كذلك یضلّ الله من هو مسرف مرتاب؛شما بودید كه در گذشته یوسف به سویتان بیامد و پیوسته نسبت به دینی كه برایتان آورده بود در شك بودید تا آنكه از دنیا رفت گفتید دیگر خدا هرگز بعد از وی رسولی مبعوث نمی‌كند.این طور خدا هر اسراف‌گر شكاك را گمراه می‌كند.

مؤمن آل فرعون به قوم خود به عنوان شاهد،داستان پیامبر دیگری را ذكر می‌كرد كه در مصر مبعوث شد، و رفتاری كه مصریان با او داشتند یعنی حضرت یوسف (علیه السلام) مؤمن آل فرعون می‌گفت تا زمانی كه یوسف در بین آنان بود در نبوتش شك می‌كردند و بعد از آن هم كه از دنیا رفت گفتند:دیگر پیامبری بعد از او نیست گفتارش چنین بود:سوگند می‌خورم كه یوسف قبل از این هم به سوی شما مصریان آمد و آیاتی بینات آورد.آیاتی كه دیگر هیچ شكی در رسالتش برای كسی باقی نمی‌گذاشت ولی تا او زنده بود شما همواره دربارهٔ دعوت او در شك بودید، همین كه از دنیا رفت گفتید:دیگر بعد از یوسف خدای سبحان رسولی مبعوث نمی‌كند با این سخن گفتار خود را نقض كردید و هیچ پروایی هم نكردید.او سپس بیان خود را تأكید كرد در عین حال تعلیل كرد و گفت:كذلك یضلّ الله من هو مسرف مرتاب، آری این چنین خداوند هر اسراف‌گر شكاكی را گمراه می‌كند.اسراف‌گر شكاك كیست؟

آیه بعد در توضیح اسراف‌گر شكاك می‌فرماید:
الّذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتاهم كبر مقتاً عندالله و عندالذین آمنوا كذلك یطبع الله علی كلّ قلب متكبّر جبّار(مؤمن، 40 / 35)؛كسانی كه بدون دلیل در آیات خدا جدال می‌كنند و این جدال عداوت بزرگی است نسبت به خدا و به كسانی كه ایمان آورده‌اند.خداوند این چنین مهر می‌زند بر هر قلبی كه متكبر و جبّار است.

مسرف مرتاب كسی است كه پا را از گلیم خود بیرون كند و از زی خود خارج شود، یعنی از حق اعراض نموده هوای نفس را پیروی كند در نتیجه شك و تردید در دلش جایگزین گردد، بر هیچ سخنی هر چه هم تعینی باشد اعتماد نكند و به هیچ حجتی كه ار را به سوی حق راهنمایی می‌كند دل نبندد.چنین كسی آیات خدا را هم در صورتی كه با مقتضای هوای نفسش مخالف باشد، بدون هیچ برهانی رد می‌كند و برای ردّ آن به باطل جدال می‌نماید.چنین كسانی دلهایشان مهر خورده و دیگر هیچ حرف حسابی و برهان قاطعی را نمی‌فهمند و به هیچ دلیل قانع كننده اعتماد نمی‌كنند.38

امّا چرا مسرف مرتاب در مقابل آیات الهی به جدال می‌پردازد؟ آیهٔ 56 از همین سوره دلیل این جدال را بیان می‌كند كه:

انّ الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتاهم ان فی صدورهم الاّ كبر ما هم ببالغیه فاستعذ بالله انّه السّمیع البصیر.(مؤمن/56)

آیه شریفه علت مجادله ایشان را منحصر می‌كند در كبر ایشان و می‌فرماید عاملی كه ایشان را وادار بهاین جدال می‌كند نه حس جستجوی از حق است و نه شك در حقانیت آیات ما است تا بخواهند با مجادله، حق را روشن كنند و حجت و برهانی هم ندارند تا بخواهند با مجادله آن حجت را اظهار بدارند بلكه تنها عامل جدالشان كبری است كه در سینه دارند.39

 

پیشنهاد به آوردن معجزه

شكل دیگری از عناد و لجاجت مسرفان در مقابل پیامبران الهی، پیشنهاد معجزه آوردن بود.آنها از پیامبران معجزه می‌خواستند لكن پس از نزول معجزه به انكار و تكذیب آن می پرداختند آیه 5 از سورهٔ انبیاء بیانگر چنین واقعیتی است می‌فرماید:

… فلیأتنا بایة كما أرسل الاوّلون؛پس معجزه‌ای مانند پیامبران گذشته برای ما بیاورد.

این گفته اهل مكه بود در مقابل قرآن معجزه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) كه آن را خواب‌های پریشان یا افتراء و یا شعر می‌خواندند. آنها پیشنهاد می‌كردند كه پیامبر اسلام معجزاتی همانند پیامبران گذشته بیاورد تا ایمان بیاورند. آیه بعد این سخن مشركان را رد و تكذیب می‌كند می‌فرماید:

ما امنت قبلهم من قریة اهلكناها افهم یؤمنون(6)؛پیش از ایشان هیچ فرقه‌ای كه هلاكشان كردیم به معجزه‌ها ایمان نیاورده بودند اینان چگونه ایمان می‌آورند.

حاصل معنا این است كه كفار در وعده‌ای كه می‌دهند دروغ می‌گویند و اگر معجزات پیشنهادی آنان را هم نازل كنیم باز ایمان نمی‌آورند و در نتیجه به همین جرم هلاك خواهند شد همچنان كه امت‌های گذشته وقتی پیشنهاد معجزه كردند و بر ایشان معجزه نازل شد ایمان نیاوردند طبیعت اینان با طبیعت آنان یكی است و مانند آنان اسراف‌گر و متكبرند و به هیچ آیتی ایمان نمی‌آورند.40

این چنین انسان‌ها قبل از آنی كه انبیا را تكذیب كنند، حكم عقلی خود را تكذیب كرده‌اند.چه قبل از اینكه انبیا آنان را به دین توحید دعوت كنند، عقول خود آنان با مشاهده آیات خدایی حكم می‌كرد به مربوب بودن آنان برای پروردگار متعال و اینكه جز پروردگارت ربّ دیگری برای آنها نیست.41

و باز از این گونه مصداق اسراف، در آیه 127 از سوره طه آمده است:
و كذلك نجزی من اسرف و لم یؤمن بایات ربّه و لعذاب الاخرة اشدّ و ابقی؛همچنین ما و هر كس را كه ظلم و نافرمانی كند و ایمان به آیات خدا نیاورد مجازات سخت می‌كنیم با آنكه هنوز عذاب آخرتش سخت‌تر و پاینده‌تر خواهد بود.

كسانی كه از ذكر خدا اعراض كرده، و به آیات الهی ایمان نمی‌آورند مؤاخذه می‌كند چون، عمل آنان نیز یكی از مصادیق تجاوز از حد، یعنی تجاوز از حد عبودیّت و كفر به آیات پروردگار است و كیفرش كیفر همان كسی است كه آیات پروردگار خود را فراموش كند، با اینكه خدا با وی عهد بسته بود و عمداً از یاد او غافل شده است.42

برخی از مفسران در این آیه چنین گفته‌اند:
آن كس كه از یاد پروردگارش اعراض كند اسراف كرده است، او كه هدایت را رها كرده در حالی كه با ارزش‌ترین سرمایه برای او بود.اسراف كرده است در اینكه چشمش را در غیر آن چه برای او خلق شده بود بكار برد، پس از آیات خداوند هیچ چیز ندید.در نتیجه زندگی بر او سخت گردیده و همچنان كه او در دنیا آیات الهی را ندید در آخرت نیز نابینا محشور می‌شود.43

ایمان نیاوردن مشركان اثر مهری است كه خدا بر دل‌هاشان زد:
آیه 101 از سورهٔ اعراف،همچنین آیهٔ 74 از سوره یونس سبب ایمان نیاوردن مسرفان به انبیای الهی را مهری می‌داند كه خداوند بر دل‌های آنان زده است.خداوند صفت تكذیب انبیا و لجاجت در مقابل آنها را در دل‌هایشان راسخ و جایگزین كرده به طوری كه دیگر جایی برای قبول و پذیرفتن دعوت انبیا (ع) در آن نمانده، چون به همه ظرفیت آن مشغول به ضد دعوت آنان است.

آری خدای سبحان هر پیغمبری را كه به سوی امتی می‌فرستد به دنبال آن،امّت را با ابتلای به ناملایمات و محنت‌ها آزمایش می‌كند، تا به سویش راه یافته و به درگاهش تضرع كنند و وقتی معلوم می‌شود كه این مردم به این وسیله متنبه نمی‌شوند سنّت دیگری را به جای آن سنت به نام سنت مكر جاری می‌سازد و آن این است كه دل‌های آنان را به وسیله قساوت و اعراض از حق و علاقه‌مند شدن به شهوت مادی و شیفتگی در برابر زیبایی‌های دنیوی مهر می‌نهد.بعد از اجرای این سنّت، سنّت سوم خود یعنی استدراج را جاری می‌سازد و آن این است كه انواع گرفتاری‌ها و ناراحتی‌های آنان را برطرف ساخته زندگی‌شان را از هر جهت مرفّه نموده و بدین وسیله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزدیك‌ترشان می‌كند تا وقتی كه همه‌شان را به طور ناگهانی و بدون اینكه احتمالش را هم بدهند به دیار نیستی می‌فرستد.44

تلك القری نقصّ علیك من انبائها و لقد جائتهم رسلهم بالبیّنات فما كانوا لیؤمنوا بما كذّبوا من قبل كذلك یطبع الله علی قلوب الكافرین(اعراف، 7 / 101)؛این است شهرهایی كه ما بر تو اخبار اهلش را بیان كردیم.همه را رسولان حق با ادله روشن آمد، چون از پیش آنها را تكذیب كرده بودند و به آنان ایمان نیاوردند.همچنین خدا هم دل‌های كافران را مهر كرد.

ثم بعثنا من بعده رسلاً الی قومهم فجاؤهم بالبیّنات فما كانوا لیؤمنوا بما كذّبوا به من قبل كذلك نطبع علی قلوب المعتدین(یونس، 10 / 74)؛ آنگاه بعد از نوح پیامبرانی را با آیات و معجزات به امتشان فرستادیم آنها هم همان آیاتی را كه پیشینیان ، تكذیب كرده و ایمان نیاوردند و چنین ما هم بر دل‌های تاریك سركشان مهر می‌زنیم.

نویسنده : زری پیشگر
 

پی نوشت:

1.ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، 15/306.
2.محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، 20/385.
3.تفسیر نمونه، 2/179.
4.المیزان، 18/ 77.
5. تفسیر نمونه، 6/149.
6.خلیل بن احمد فراهیدی،كتاب العین، 7/244.
7.ابن منظور ، لسان العرب، 6/24.
8.راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن/236.
9. طبرسی، مجمع البیان، 14/130.
10.المیزان، 5/481.
11.علی بن جمعه العروسی الحویزی، نور الثقلین، 3 /162.
12.محمد رشید رضا،المنار،6 / 551.
13.المیزان، 8/ 159.
14.همان/382.
15.مجمع البیان، 9/133.
16.المنار، 8/ 459.
17.ملامحسن فیض كاشانی، صاقی، 2 / 206.
18.كلینی،كافی، 3 / 137، 138.
19.المیزان، 17/279.
20.قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، 15 / 268.
21.سورهٔ زمر، آیهٔ 59.
22.المیزان، 17 / 279.
23.سید قطب،فی ظلال‌القرآن الكریم، 5 / 3058.
24.المیزان، 17/74.
25.المنار، 5/2962.
26.المیزان، 17/74.
27.نور الثقلین، 4/382.
28.المیزان، 18/ 85.
29.همان/91.
30.همان، 10/ 103.
31.همان، 20/ 188.
32.سورهٔ قصص، آیهٔ 38.
33.المیزان، 16/ 37.
34.همان/8.
35. تفسیر نمونه، 8 / 365 ـ 368.
36.المیزان، 15/ 309.
37.همان، 16 / 123.
38.همان، 17/ 329.
39.همان/341.
40.همان، 14/ 255.
41.همان، 8 / 287.
42.همان، 14/ 232.
43.فی ظلال‌القرآن الكریم، 4 / 2356.تفسیر سید قطب با توجه به آیات پیشین بوده است.
44.همان، 8‌/ 194.

 

منابع: 

فصلنامه بینات، شماره 48