جدال حضرت نوح(علیه السلام) با قومش

رسالت نوح(علیه السلام) باز داشتن مردم از عبادت غير خدا بوده است‏

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِين*‏ أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ» اين جمله بيانى است براى آن رسالتى كه در جمله:" إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ" آورده، كه برگشت هر دو وجه به يك چيز است. و كلمه " أن" در جمله‏" أَنْ لا تَعْبُدُوا" به هر حال تفسيرى است، و معناى جمله اين است كه رسالت من" لا تعبدوا- عبادت نكنيد" است، رسالتم اين است كه شما را از راه انذار و تخويف، از عبادت غير خداى تعالى نهى كنم.

پس نظر ما اين شد كه جمله‏" أَنْ لا تَعْبُدُوا ..." تفسير است براى جمله‏" إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ"، ولى بعضى‏ 1 از مفسرين آن را بدل آن جمله و يا مفعول كلمه" مبين" گرفته اند كه بنا بر بدليت معنا چنين مى‏ شود:" و لقد ارسلنا نوحا الى قومه أن لا تعبدوا ..."، و بنا بر مفعول بودن چنين مى‏شود:" إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ أَنْ لا تَعْبُدُوا- من براى شما بيم دهنده بوده و بيانگر اين هستم كه غير خدا را نپرستيد" و شايد سياق آيه از ميان اين سه وجه قول ما را تاييد كند.
و ظاهرا منظور از عذاب يوم عظيم عذاب انقراض باشد، نه خصوص عذاب آخرت و نه مطلق عذاب،- أعم از عذاب آخرت و عذاب انقراض- دليل بر اين گفتار ما يكى از پاسخ‏هايى است كه در همين آيات، قوم نوح به آن جناب داده و گفتند:" يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ" 2، و ظاهر اين‏ گفت و شنود اين است كه منظور از عذاب، عذاب انقراض است.

پس معلوم مى ‏شود نوح(علیه السلام) قوم خود را دعوت مى‏كرده به اينكه از پرستش بت‏ها دست بردارند، و تهديدشان مى‏كرده به روزى كه عذابى اليم از ناحيه خدا بر سرشان آيد، و اگر فرمود: عذاب روزى كه آن روز اليم- مولم و دردناك- است، با اينكه خود عذاب مولم است، در حقيقت از باب توصيف ظرف- يوم- است به صفت مظروف آن- يعنى عذاب-.
با بيانى كه گذشت جلو اشكالى كه بعضى‏ 3 كرده اند گرفته مى‏شود، و آن اين است كه گفته اند: با اينكه عذاب مشركين قطعى است، چرا نوح (ع) گفته: من مى‏ترسم عذاب بر شما نازل شود، با اينكه ترسيدن، مخصوص خطر محتمل است نه خطر قطعى، (زيرا نوح خود را معرفى كرد به اينكه من فقط يك واسطه هستم، و واسطه نمى‏تواند بطور قطع از آمدن عذاب خبر دهد، چون عذاب به دست او نيست، و از نظر او يك خطر محتمل است نه يك خطر قطعى و حتمى.)

 

انگيزه بت پرستى قوم نوح و محاجه آن جناب با آنان در سطح فهمشان‏

و كوتاه سخن اينكه نوح (ع) مردم را به توحيد و وحدانيت خداوند سبحان دعوت مى‏كرد و آنان را از عذاب اليم مى‏ترساند، و بدين جهت مى‏ترساند كه ايشان بت مى ‏پرستيدند، و انگيزه بت‏ پرستى‏ شان اين بود كه از خشم بت‏ها مى‏ ترسيدند، نوح در مقام مقابله با آنان برآمد به اينكه اين اللَّه سبحان است كه خالق شما و مدبر شؤون زندگى شما و امور معاش شما است، و براى همين منظور هم آسمانها و زمين را آفريد، خورشيد را تابنده و قمر را نورانى كرد، بارانها را از آسمان بارانيد، زمين را رويانيد و باغها را ايجاد كرده و نهرها را به جريان در آورد، كه اين بيانات نوح را خداى تعالى در سوره نوح حكايت كرده.
و چون اللَّه سبحان چنين خدايى است و چون او پروردگار شما است، پس بايد تنها از او بترسيد، و به انگيزه ترستان تنها او را بپرستيد.
و اين حجت در حقيقت حجتى است برهانى كه اساس آن يقين است، و ليكن از نظر قوم نوح كه گفتيم مردمى ساده لوح و قديمى بودند برهانى جدلى رسيد، چون به خاطر ساده نگريشان اين دلواپسى را داشتند كه نكند خداى تعالى آنان را به خاطر مخالفتشان مورد خشم قرار دهد، آرى بت‏پرستان نيز خداى تعالى را ولى امر خود و اصلاح كننده شؤون خود مى‏دانند، و أمر او را با أمر اولياى بشرى، يعنى آنهايى كه به پائين‏تر از خود حكومت مى‏كنند مقايسه نموده و فكر مى‏كردند همانطورى كه بايد در برابر كدخدا و يا شاه سر تسليم فرود آورد، و در برابر آنان‏ خضوع نموده و تسليم اراده آنان شد، و اگر كسى از خضوع در برابر آنان و تسليم در برابر اراده آنان استكبار بورزد، بر او خشم مى‏گيرند و او را به خاطر تمردش عقاب مى‏كنند، بايد به همين قياس خداى تعالى و يا اربابى كه امور عالم و ولايت نظام جارى در آن به آنها ارجاع شده را راضى نگه بداريم، و به منظور خاموش كردن آتش خشم او عبادتش كنيم و به درگاهش تقرب بجوئيم، يعنى مثلا قربانى و نذر و نياز و انحاء ديگر عبادات تقديمش بداريم.

 

خروج از اسلام، خروج از نظام آفرينش است

آرى بت‏ پرستان اينطور اعتقاد داشتند، كه البته اعتقادى است بر اساس ظن.
ليكن مساله نزول عذاب بر كسى كه از عبادت او سرپيچى، و از تسليم او شدن تكبر و از خضوع در برابر او امتناع ورزيده، يك مساله ظنى نيست، بلكه مساله اى است حقيقى و يقينى، براى اينكه يكى از نواميس كلى و جارى در عالم همين است كه بايد ضعيف در برابر قوى خاضع باشد، و متاثر ناتوان و مقهور، بايد در برابر اراده مؤثر قوى تسليم گردد، خوب، وقتى اين حقيقت يكى از نواميس كلى اين جهان است، آن وقت آيا در برابر خداى واحد قهار كه مصير تمامى امور عالم منتهى به او است و همه سر نخها به دست او است، نبايد چنين ادبى را رعايت كرد؟! خدايى كه اجزاى اين عالم را ابداع كرد، يعنى بدون- به اصطلاح- مصالح ساختمانى، از عدم و از هيچ آفريد و اجزاى آن را به يكديگر مرتبط نمود، و به دنبال آن، حوادث را طبق نظام اسباب به جريان انداخت.
و مى‏بينيم كه طبق همين سنت هر چيزى مطابق چار چوب نظامش جريان مى‏يابد، بطورى كه اگر فرضا از آن چارچوبى كه ساير اسباب جهان را براى آن ترسيم كرده منحرف شود، قهرا نظام خودش مختل مى‏گردد، و اين انحرافش در حقيقت جنگيدن آن با ساير اسباب است و معلوم است كه در اين جنگ شكست خواهد خورد، زيرا اسباب جارى در كل جهان، خود را فداى بلهوسى اين موجود نمى‏كند، بلكه براى تعديل امر آن و برگرداندنش به خط سيرى كه با وضع خود سازگار است قيام مى‏كند، اگر توانست آن موجود منحرف را به راه مستقيم برگرداند كه هيچ، و گرنه او را در زير چرخهاى سنگين خود خرد مى‏كند، و مورد هجوم بلاها قرارش داده از صفحه روزگار حذفش مى‏كند، كه اين هم خود يكى از نواميس كلى جهان است.
انسان هم كه يكى از اجزاى اين عالم است، براى زندگيش خط سيرى دارد، كه نظام آفرينش و ايجاد براى او ترسيم كرده كه اگر آن خط سير را پيش بگيرد به سوى سعادتش هدايت شده (و يا به عبارت ديگر: صنع و ايجاد او را به سوى سعادتش هدايت كرده) و ساير اجزاى كون نيز با او هماهنگى مى‏كنند، و درهاى آسمان براى برخوردارى چنين انسانى از بركات آن به‏ رويش باز مى‏شود، زمين نيز گنجينه هاى خيرات خود را در اختيار او مى‏گذارد، و اين تسليم شدن انسان در برابر خط سير همان اسلامى است كه دين خداى تعالى است، و بوسيله نوح و ساير انبياء و رسل به سوى آن دعوت شده است.
و اما اگر از آن خط سير تخطى نموده، به اين سو و آن سو منحرف شود، در حقيقت به جنگ با همه اسباب كون و اجزاى عالم هستى برخاسته و خواسته است نظام جارى در سراسر جهان را بر هم بزند، كه بايد منتظر تلخى عذاب و سنگينى بلاها باشد، پس اگر در اين ميان به راه راست خود برگشت و در برابر اراده خداى سبحان يعنى همان خط سيرى كه كل جهان برايش ترسيم كرده خاضع شده اميد آن مى‏رود كه مجددا به نعمت‏هاى از دست داده برسد و بلاها از او برگردد، و گرنه هلاك و نابوديش حتمى بوده و خدا را به وى نيازى نيست، زيرا خدا از همه عالميان بى نياز است، و اين بحث در بعضى از جلدهاى سابق اين كتاب نيز مطرح شد.
" فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا ..." حرف" فاء" كه بر سر اين جمله آمده مى‏فهماند كه اين جواب متفرع است بر كلام نوح (ع) و در اين تفريع كردن اشاره اى است به اينكه (قوم نوح) در رد و انكار سخن نوح (ع) شتاب كرده و در اين باره هيچ فكر نكردند كه رد دعوت او برايشان بهتر است يا قبول آن.
آيه مورد بحث مى‏فرمايد: جواب دهندگان، سران قوم و اشراف و ريش سفيدان قوم بودند، و اين سران در متن پاسخ خود اصلا دليلى كه نوح (ع) بر مساله توحيد آورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند كه آن نفى رسالت نوح (ع) و تكبر و گردن‏كشى خود از اطاعت آن جناب بود.
آرى نوح (ع) در سخن خود كه از جمله‏" إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ" آغاز شده و تا آخر دو آيه ادامه دارد، دو ادعا مطرح كرد، يكى ادعاى رسالت، و ديگرى ادعاى اينكه مردم بايد او را متابعت كنند، البته ادعاى دوم را در آيه مورد بحث بطور اشاره آورده، ولى در كلمات ديگرش كه قرآن از آن جناب حكايت كرده به آن تصريح نموده و فرمود:" يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ" 4.
و حاصل پاسخى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده اين است كه (گفتند): هيچ‏ دليلى نيست بر اينكه اطاعت كردن از تو بر ما واجب باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست. پس در حقيقت پاسخ كفار منحل به دو حجت مى‏شود كه به طريق اصطلاحى" اضراب و ترقى" رديف شده، و به همين جهت جمله‏" بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ" در آخر ذكر شد.

 

استدلال های اشراف قوم نوح در ردّ دعوت آن حضرت

استدلال اول

مدلول حجت اول اين است كه دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست، و اين حجت به سه طريق بيان شده:
اول اينكه گفتند:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً ...- نمى‏بينيم تو را به جز يك بشر معمولى ...".
دوم اينكه گفتند:" وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ ...- نمى‏بينم كسى- به جز اراذل- تو را پيروى كند ...".
و سوم اينكه گفتند:" وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا ...- نمى‏بينيم شما بر ما فضيلتى داشته باشيد ...".
و اين حجت كه گفتيم، داراى سه جزء است، اساس و زيربنايش انكار هر چيزى است كه محسوس نباشد- به زودى اين معنا را توضيح خواهيم داد- و دليل اين معنا اين است كه در هر سه جزء حجت و دليل، كلمه" نمى‏بينى و نمى‏بينيم" را آورده اند.
پس جمله‏" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" آغاز پاسخ كفار از ادعاى رسالتى است كه نوح (ع) كرده، و در اين جمله به مقابله به مثل تمسك كرده اند. و اين سنخ مقابله بطورى كه قرآن كريم فرموده و نمونه هايى نيز حكايت كرده عادت و سيره همه امتها در برخورد با پيغمبرانشان بوده، قرآن كريم مى‏فرمايد نوعا امتها در پاسخ پيغمبران خود مى‏گفتند: تو نيز در بشريت مثل مايى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مى‏بودى اينطور نبودى، و ما اصلا از تو چيزى جز اين مشاهده نمى‏كنيم كه بشرى مثل خود ما هستى، و چون تو بشرى مثل خود ما هستى (پس) هيچ سبب و موجبى نيست كه پيروى كردن از تو را بر ما واجب كند.
بنا بر اين، در اين گفتار كفار تكذيب رسالت و ادعاى نوح (ع) است به اينكه او بجز يك بشر معمولى نيست، و به همين جهت دليلى نيست كه پيروى كردن از او را واجب كند، و دليل گفته ما (نيز) گفتار خود نوح (ع) است كه خداى تعالى به زودى از آن جناب حكايت مى‏كند كه گفت:" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي ..." 5.
در اينجا امر بر بعضى از مفسرين مشتبه شده و كلام كفار را كه گفتند: " ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" را اينطور بيان كرده اند كه صاحبان اين سخن نوح (ع) را از نظر وزن اجتماعى با خود برابر دانسته و آن گاه نتيجه گرفته اند كه چه دليلى دارد كه ما تابع او باشيم.
اين مفسر در تفسير جمله مذكور گفته كه: كفار، دعوت نوح (ع) را با چهار دليل سست و باطل، رد كردند كه يكى از آن ادله اين بود كه وى مثل خود آنان يك بشر است، و از اين دليل نتيجه گرفته اند كه وى بطور اجمال برابر با ايشان است. و اين دليل كفار دلالت مى‏كند كه نوح (ع) از نظر خاندان و از نظر شخص خودش از طبقه عامه مردم و يا نزديك به آنان بوده نه از اشراف، البته اين اختصاص به آن جناب نداشته، بلكه همه پيامبران از طبقه متوسط جامعه خود بوده اند.
و وجه جوابى كه آنان داده اند اين است كه مساوات و برابرى يك پيامبر با مردمش مانع از آن است كه او بر مردمش تفوق و برترى پيدا كند، حتى در بين دو نفر كه از هر جهت مثل همند تفوق يكى بر ديگرى و اينكه يكى تابع باشد و ديگرى متبوع، يكى مطيع باشد و ديگرى مطاع، معقول نبوده و مستلزم ترجيح بلا مرجح است. 6 و اگر معناى آيه اين بوده باشد كه وى براى آيه كرده است، جا داشت كه قرآن كريم اينطور حكايت كند:" انت مثلنا- تو مثل مايى" و يا" نراك مثلنا- ما تو را مثل خود مى‏بينيم" نه اينكه بفرمايد:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" كه بشريت را براى نوح (ع) اثبات كنند، چه حاجتى به اين اثبات بود.
و اگر منظور از اين جمله، آن معنايى باشد كه مفسر نامبرده برايش كرده، اصلا جمله، اضافى است، براى آنكه معنايى كه او كرده در جمله بعدى آمده كه گفتند:" وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ‏- ما براى تو فضيلتى بر خود نمى‏بينيم".
و تعجب اينجا است كه اين مفسر از جمله مورد بحث برابرى نوح (ع) با مردمش از نظر خاندان و شخصيت را نيز استفاده كرده، و از اين گذشته حكم كرده به اينكه همه انبياء اينطور بودند، با اينكه اولا كلام كفار هيچ دلالتى بر اين معانى نداشت، و ثانيا همه انبياء از طبقه متوسط جامعه خود نبودند، زيرا در اين سلسله جليله، پيامبرانى چون ابراهيم خليل و سليمان و أيوب (ع) بوده اند.
" وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ"- راغب در مفردات گفته: كلمه" رذل"- (به فتحه راء- و نيز كلمه" رذال"- به كسره راء)- به معناى هر چيز و هر كسى است كه به خاطر پستيش مورد تنفر باشد، و در قرآن كريم آمده كه:" مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ"  7؛
و نيز آمده كه‏" إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ" 8. و نيز آمده كه:" قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ" 9، و كلمه" ارذلون" جمع" ارذل" است‏ 10.
و در مجمع البيان آمده كه كلمه" رذل" به معناى پشيز و حقير از هر چيز است و جمع آن" ارذل"- با ضمه ذال- به معناى رذلها است، آن گاه همين جمع را بار ديگر جمع بسته و گفته اند" أراذل"، مثل اينكه مى‏گويى" كلب و اكلب و اكالب". البته احتمال هم دارد كه جمع كلمه" ارذل"- با فتحه ذال- به معناى رذل‏تر باشد، كه در اين صورت مثل" أكبر" مى‏شود كه جمعش" اكابر" است.
صاحب مجمع گفته است: كلمه" رأى" به معناى رؤيت (ديدن) است، در جمله" يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ‏"، معناى" يرونهم مثليهم رؤية العين" را مى‏دهد، يعنى جمعيت آنان را در چشم خود به اندازه دو برابر خويش مى‏ديدند.
معناى ديگر اين كلمه، نظريه اى است كه آدمى در باره امرى مى‏دهد، كه در اين صورت جمع آن" آراء" مى‏ آيد 11.
و راغب در مفردات خود كلمه" بادى الرأى" را به معنى رأى ابتدايى و يا به عبارت ديگر نظريه بدوى و خام گرفته است، بعضى آيه را به صورت" بادى"- بدون همزه، بر وزن شادى- قرائت كرده اند كه معناى ظاهر را مى‏دهد، و كلمه" بادى الرأى" معنايش نظريه دادن بدون تفكر است. 12 و در جمله" بادى الرأى" دو احتمال هست:
احتمال اول اينكه قيد باشد براى جمله" هم أراذلنا"، كه در اين صورت معناى دو جمله چنين مى‏شود:" ما به جز افراد پستى كه رذالتشان در ظاهر نظر يا در اول نظر پيدا است نمى‏بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد." احتمال دوم اينكه قيد باشد براى جمله" اتبعك" كه در اين صورت معناى جمله‏ چنين مى‏شود:" پيروى كسانى كه تو را در ظاهر رأى يا در اولين برخورد پيروى كردند، بدون اينكه در كار خود تعمق و تفكرى كرده باشند بوده است كه اگر دعوت تو را مورد بررسى قرار داده بودند هرگز پيرويت نمى‏كردند."، و بنا بر اين احتمال بايد جمله" اتبعوك" ى ديگرى در تقدير گرفت و گفت:" و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا اتبعوك بادى الرأى"، و گرنه اگر كلمه" اتبعوك" تكرار نشود معناى آيه مختل مى‏شود.
بعضى ديگر گفته اند: تقدير آيه" ما نراك اتبعوك فى بادى الرأى الا الذين هم اراذلنا" 13 مى‏شود.

 

استدلال دوم

و سخن كوتاه اينكه خواسته اند بگويند: ما مى‏بينيم كه پيروان تو همه افرادى بى سر و پا و پست از اين مردمند، و اگر ما نيز تو را پيروى كنيم مثل آنها خواهيم شد، كه اين با شرافت ما منافات داشته و از قدر و منزلت اجتماعى ما مى‏كاهد، و در اين گفتار اشاره اى هست به بطلان رسالت نوح (ع)، و اين اشاره از راه دلالت التزامى است، به اين معنا كه لازمه گفتار آنان اين است كه رسالت آن جناب باطل باشد، چون عقيده عوام مردم اين است كه هر سخنى اگر حق و نافع باشد اول پولدارها و اشراف و نيرومندان آن را مى‏پذيرند، و اگر اين طبقه سخنى را رد كنند و طبقه پست جامعه يعنى بردگان و مستمندان كه بهره اى از مال و جاه و مقام اجتماعى ندارند آن را بپذيرند، آن سخن خيرى ندارد.

 

سومين استدلال

" وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ"- منظور از اينكه بطور مطلق فضيلت نوح را نفى كردند، تنها فضيلت‏هاى مادى نيست، يعنى خواسته اند بگويند: تو از متاع دنيا چه دارى كه ما نداريم؟
و نيز تو چيزى از امور غيبى از قبيل علم غيب و يا تاييد به نيرويى ملكوتى ندارى، كه اين عموميت نفى، از وقوع نكره- فضل- در سياق نفى استفاده مى‏شود.
كفار در اين سخن خود، مؤمنين را نيز شريك نوح (ع) در دعوت او دانسته و همه را مخاطب قرار دادند كه:" ما فضيلتى براى شما بر خود نمى‏بينيم" و نگفتند:" ما براى تو كه نوح هستى فضيلتى نمى‏بينيم" و از اين تعبير بر مى‏آيد كه مؤمنين، كفار را دعوت و تشويق مى‏كردند به اينكه شما نيز نوح را پيروى كنيد و طريقه ما را بپذيريد.
و معناى آيه اين است كه اين دعوت شما از ما- كه اين همه مزاياى حيات دنيوى از قبيل مال و فرزندان و علم و نيرو داريم- وقتى عمل درستى بود و اثر خود را مى‏بخشيد كه شما حد اقل يك مزيت بر ما مى‏داشتيد، يا علمتان بيشتر بود، يا از غيب آگاه مى‏بوديد و يا نيروى‏ ملكوتيتان بيشتر بود كه قهرا ما را در برابر شما خاضع مى‏كرد، ولى ما هيچ يك از اين فضائل را در شما نمى‏بينيم، پس چه علتى ايجاب مى‏كند كه ما پيرو شما شويم؟
و اگر ما كلام كفار را عموميت داده و گفتيم كه همه جهات فضل را شامل مى‏شود،- چه جهات مادى و چه جهات معنوى از قبيل علم غيب و نيروى ملكوتى- بر خلاف بيشتر مفسرين كه كلمه" فضل" را تنها بر برتريهاى مادى، مانند اموال و نفرات و غيره تفسير كرده اند، براى اين بود كه ما از گفتار كفار كه كلمه" فضل" را بدون الف و لام در سياق نفى قرار دادند عموميت فهميديم.
علاوه بر اين، از پاسخى هم كه نوح (ع) به اين كلام كفار داد همين عموميت استفاده مى‏شود، زيرا اگر منظور كفار خصوص برترى‏ هاى مادى بود كافى بود كه نوح (ع) در جواب آنان بفرمايد: مگر من ادعا كرده ام كه خزينه هاى خدا به دست من است كه شما منكر آنيد؟ (ادعاى من اين است كه من فرستاده خدايم)، ليكن نوح (ع) به اين اكتفاء نكرد، بلكه در پاسخ آنان فرمود:" وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ، وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ، وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ ...- نه خزينه هاى خدا دست من است، و نه علم غيب دارم، و نه داراى نيروى ملكوتى هستم ..." كه بيانش به زودى مى‏آيد ان شاء اللَّه.

" بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ" كلمه" بل" اعراض از مطالب قبل از خود را مى‏رساند، و در اينجا اعراض از احتجاج قبلى را مى‏فهماند كه قبلا نيز به آن اشاره كرديم، پس حاصل معناى اين جمله اين است كه ما نه تنها در شما فضيلتى نمى‏بينيم كه پيرويتان را بر ما واجب كند، بلكه مطلب ديگرى اينجا هست كه ايجاب مى‏كند ما شما را پيروى نكنيم، و آن اين است كه ما شما را دروغگو مى‏دانيم.
و معناى آيه، آن طور كه از سياق برمى‏آيد- و خدا داناتر است- اين است كه وقتى در شما- صاحبان دعوت دينى- چيزى كه صحت دعوتتان را نشان دهد ديده نمى‏شود، و شما با اينكه از مزاياى حيات يعنى مال و جاه، تهيدست هستيد، مع ذلك اصرار داريد كه ما تسليم شما شده و اطاعتتان كنيم، همين اصرار شما اين گمان را در دل ما قوى مى‏سازد كه شما در اين ادعايتان دروغگو بوده و مى‏خواهيد به اين وسيله آنچه كه از امتيازات دنيوى كه در دست ما است از چنگ ما در آوريد.
و كوتاه سخن اينكه اين اصرار شما نشانه و شاهدى است كه عادتا اين فكر را در دل آدمى مى‏ اندازد كه دعوت شما صرف يك دروغ، و نيرنگى براى جمع كردن و به دست آوردن‏ ثروت مردم و به دنبالش آقايى و رياست و حكومت بر مردم بيش نيست و اين نظير گفتار ديگرى است كه خداى تعالى- در مثل اين داستان- از كفار حكايت كرده و فرموده:" فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ" 14.
و با اين بيان روشن مى‏شود كه چرا دروغگويى را مستند به ظن كردند نه به جزم (چون گفتند: ما مى‏پنداريم كه شما دروغگوئيد، و نگفتند: ما يقين داريم كه شما دروغگوييد، براى اينكه از اصرار نوح و يارانش اين را حدس زدند) و نيز روشن مى‏شود كه مراد از كذب، كذب مخبرى است نه كذب خبرى. يعنى خواسته اند بگويند شما دروغگوئيد، نه اينكه بگويند خبرى كه مى‏دهيد دروغ است چون آن حضرات خبرى نداده بودند تا راست باشد يا دروغ.
" قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي ..." اين آيه شريفه و سه آيه بعدش پاسخى را كه نوح (ع) به استدلال كفار داده بيان مى‏كند، و كلمه" عميت" ماضى مجهول از باب تفعيل، يعنى تعميه است، و تعميه به معناى پنهان كردن است، مى‏فرمايد: اى قوم اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه پروردگارم باشم و او رحمتى از ناحيه خود به من داده و آن را بر شما مخفى كرده باشد، و شما به خاطر جهل و بى ‏رغبتى ‏تان نسبت به پذيرفتن حق، آن رحمت را درك نكرده باشيد، آيا مى‏توانم شما را در درك آن مجبور بسازم؟

بعضى از اساتيد قرائت، كلمه" عميت" را بدون تشديد و نيز به صيغه معلوم- يعنى با فتحه عين- خوانده اند كه بنا بر اين قرائت، معناى كلمه مذكور" آن رحمت بر شما مخفى شده" خواهد بود. 15 چون كه اساس و پايه حجت كفار منحصر كردن حقايق در محسوسات و انكار غير محسوسات بوده، از اين طرز فكر خود نخست اين نتيجه را گرفتند كه: دليلى بر لزوم پيروى كردن از نوح (ع) و وجوب اطاعت از او وجود ندارد، و سپس قدمى فراتر نهاده اين نتيجه را گرفتند كه بلكه دليل بر عدم وجوب هست، باز قدمى از اين فراتر نهاده گفتند بلكه دليل داريم بر اينكه واجب است اطاعت نكنيم.
و چون اساس استدلال كفار اين بود لذا نوح (ع) در صدد بر آمد تا اولا آنچه‏ آنها مى ‏خواستند نفى كنند اثبات كند، و آن رسالت و توابع رسالت خود بود، و ثانيا آنچه آنها مى‏خواستند اثبات كنند كه همان اتهام او و پيروانش به دروغگويى بود را نفى كند.
چيزى كه هست قبل از هر سخنى اول با خطاب:" يا قوم"- با اضافه به ضمير تكلم- يعنى اى قوم من، اى هموطنان من، و امثال آن، عواطف آنان را تحريك نمود، و اين خطاب را مكرر و در آغاز هر سخنى تكرار كرد تا بدان وسيله دل ايشان را به سوى خود جلب كرده و در نتيجه خيرخواهى‏هايش مورد قبول آنان واقع گردد.
آيات كريمه مورد بحث در ميان حجت نوح (ع) تقرير و بيانى زيبا و بديع آورده، به اين معنا كه حجت كفار را فصل فصل و قطعه قطعه كرده و از هر فصلى به دو وجه پاسخ داده، يكى از اين جهت كه از دليل خود نتيجه گرفتند كه دليلى بر وجوب اطاعت نوح نيست، و ديگرى از اين جهت كه نتيجه گرفتند دليل بر خلاف آن هست.
اما پاسخ نوح از جهت اول حجت كفار كه گفتند:" تو بجز بشرى مثل ما نيستى" جمله‏" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ ..." است. و پاسخش از اينكه گفتند:" نمى‏بينيم كسى بجز اراذل ما پيرويت كرده باشد" جمله‏" وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا ..." است. و پاسخش از اينكه گفتند:" ما هيچ فضيلتى در شما نمى‏بينيم" جمله‏" وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ ..." است.
آن گاه قرآن كريم از هر حجت سابق چيزى نظير خلاصه‏ گيرى ضميمه حجت بعدى كرده و آن را در آغاز آن حجت قرار داده، در نتيجه حجت‏ها در عين اينكه هر يك براى خود مستقل و كامل است به هم آميخته شده.

 

جواب نوح(علیه السلام) به استدلال های قوم خود

پس پاسخ آن حضرت از گفتار كفار مشتمل است بر سه حجت تمام كه بر سر هر حجتى خطاب:" يا قوم" را آورده و فرموده است:" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ ..."، و" وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا ..."، و" وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ ..."، و اين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.
پس اينكه فرمود:" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي" جواب از اين گفته كفار است كه گفتند:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" منظور كفار (همانطور كه قبلا نيز گفتيم) اين بوده كه در نوح چيزى بجز بشريت نيست، و بشريت او نيز هيچ فرقى با بشريت ما ندارد، پس به چه ملاكى ادعا مى‏كند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت كاذب بوده و مى‏خواهد با اين رسالت ادعائيش مردم را به دام انداخته اموالشان را ربوده و بر آنها رياست كند.
و چون اين قسمت از كلام كفار متضمن نفى رسالت آن جناب بود، دليلشان در اين گفتار اين بود كه آن جناب بشرى معمولى است، و چيزى كه دلالت بر رسالتش و اتصالش به عالم غيب بكند با او نيست، لذا لازم بود نوح (ع) آنان را متوجه به چيزى كند كه آن چيز صدق گفتار و ادعاى رسالتش را ظاهر سازد و آن چيز غير از معجزه اى كه بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمى‏توانست باشد.
آرى، رسالت، نوعى اتصال به عالم غيب است، اتصالى غير معمولى و خارق العاده و مردم نمى‏توانند يقين كنند به اينكه فلان مدعى رسالت به راستى چنين اتصالى را دارد مگر به اينكه يك امر خارق العاده ديگرى از او ببينند، امرى كه براى آنان يقين بياورد بر اينكه او در ادعاى رسالت صادق است، به همين جهت نوح (ع) در جمله‏" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي" اشاره كرد به اينكه همراه او بينه و آيت و نشانه معجزه اسايى از ناحيه خداى تعالى هست كه بر صدق او در ادعايش دلالت مى‏كند.
از همين جا روشن مى‏شود كه مراد از بينه و آيت، معجزه اى است كه بر ثبوت رسالت صاحبش دلالت مى‏كند.
آرى اين معنا آن معنايى است كه سياق كلام به كلمه" بينه" مى‏دهد، پس نبايد به گفته آن مفسرى گوش داد كه گفته: مراد از بينه در اين آيه علم ضرورى و بديهى و مسلمى است كه يك پيامبر پيدا مى‏كند به اينكه پيامبر است. چون اين معنا از سياق آيه بيگانه و بدور است. 16" وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ"- ظاهرا نوح (ع) در اين جمله به كتاب و علمى اشاره كرده كه خداى تعالى به وى داده بود، و در قرآن كريم مكرر آمده كه نوح (ع) داراى كتاب و علمى بوده، و همچنين در جاى ديگر قرآن نيز از" علم و كتاب" به" رحمت" تعبير شده، آنجا كه فرموده:" وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً" 17،
و نيز فرموده: " وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً" 18، و نيز فرموده:" فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا" 19، و نيز فرموده:" رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً"  20.
و اما اينكه در كلامش گفت:" فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ" ظاهرا ضمير مؤنث در" عميت" به رحمت برمى‏گردد، و مراد اين است كه آن علم و معرفتى كه من دارم جهل شما و كراهتتان از حق، آن را بر شما پوشانده، با اينكه من تذكرش را به شما داده و آن را در بين شما منتشر ساختم.

" أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ"- ماده و مصدر الزام كه فعل" نلزم" صيغه متكلم مع الغير از مضارع آن است به معناى آن است كه چيزى را آن چنان مقارن و همراه چيزى ديگر كنى كه از آن جدا نشده و همواره با آن باشد، و منظور از اينكه پرسيد" آيا من مى‏توانم آن رحمت را به شما الزام كنم با اينكه شما از آن كراهت داريد؟" اين است كه" آيا من مى‏توانم شما را به قبول آن و يا به عبارت ديگر به ايمان آوردن به خدا و آيات او اجبار كنم؟ و آيا مى‏توانم شما را به زور وادار سازم كه آثار معارف الهى يعنى نور و بصيرت را دارا شويد؟".
و معناى آيه- كه خدا داناتر است- اين است كه شما مردم به من خبر دهيد آيا اگر نزد من آيت و نشانه اى به صورت معجزه باشد كه رسالتم را با اينكه بشرى مثل شما هستم تصديق كند، و نيز نزد من همه آن چيزهايى كه رسالت نيازمند به آن است يعنى كتاب و علمى كه شما را به سوى حق هدايت كند موجود باشد- و ليكن عناد و تكبر شما وادارتان كرد به اينكه بدون درنگ و بدون اينكه در كار من تحقيق و فكر كنيد دعوتم را رد كنيد و در نتيجه آن كتاب و علم بر شما پوشيده ماند،- آيا در چنين وصفى باز هم بر ما واجب است كه شما را به قبول آن دعوت مجبور كنيم؟.
و خلاصه كلام اينكه جناب نوح خواسته است بفرمايد نزد من همه چيزهايى كه رسالت از ناحيه خدا بدان نيازمند است موجود است و من شما را به آن چيزها آگاه كردم اما شما از در تكبر و طغيان، به آن ايمان نياورديد، و ديگر بر من لازم نيست كه شما را در قبول آن مجبور سازم چون در دين خداى سبحان هيچ اجبارى نيست.
در اين كلام حضرت نوح (ع) تعريضى است به كفار به اينكه حجت بر شما تمام شد و حقيقت امر برايتان معلوم و روشن گرديد اما با اين حال ايمان نياورديد، و تازه داريد دنبال چيزى مى‏گرديد كه به خاطر آن ايمان بياوريد، و آن چيز غير از اجبار و الزام چيز ديگرى نيست، پس اينكه گفتيد:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا" در حقيقت درخواست اجبار از شما است، و در دين خدا اجبار نيست.
و اين آيه از جمله آياتى است كه اكراه را در دين خدا نفى كرده و دلالت مى‏كند بر اينكه مساله اجبار نكردن، خود يكى از احكام دينى است كه در همه شرايع و حتى قديمى‏ترين آنها كه شريعت نوح (ع) است تشريع شده و تا به امروز نيز به قوت خود باقى بوده و نسخ نگرديده است.

از آنچه گذشت روشن گرديد كه آيه شريفه كه مى‏فرمايد:" يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ ..."، جواب اين گفته كفار است كه گفتند:" ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا"، بنا بر اين، فساد گفتار بعضى از مفسرين كه آن را پاسخ از جمله‏" بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ" دانسته اند و همچنين گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله‏" وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ" گرفته اند 21، و نيز گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله‏" وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ" گرفته اند 22 روشن مى‏گردد و ديگر حاجت به آن نيست كه با متعرض شدن كلمات آنان و رد آنها بحث خود را طول دهيم.
" وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ" منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده و دروغگويش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله و طريقه اى باشد براى جلب اموال مردم و ربودن آنچه دارند به انگيزه طمع، و وقتى نوح (ع) در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، و اعلام كند كه چيزى از شما نمى‏خواهم، ديگر كفار نمى‏توانند او را متهم كنند.
" وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ" اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند:" وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ" 23، و در اين پاسخ، تعبير زشت كفار از مؤمنين را كه آنان را به عنوان تحقير و تنقيص، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه‏" الَّذِينَ آمَنُوا" تا در مقابل تحقير كفار، ايمان مؤمنين را تعظيم نموده، به ارتباطى كه مؤمنين با پروردگار خود دارند اشاره‏ كرده باشد.

نوح (ع) در اين پاسخش، طرد مؤمنين را نفى كرده و فرمود: اين كار را نمى‏كنم، و علت آن را چنين ذكر كرد كه:" مؤمنين پروردگار خود را ديدار مى‏كنند" و با ذكر اين علت اعلام داشت كه خود كفار نيز روزى را در پى دارند كه در آن روز به پروردگار خود رجوع نموده، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى‏رسد و طبق كرده هايشان به آنان جزا مى‏دهد،- خوب باشد خوب، بد باشد بد- پس حساب اين مؤمنين با پروردگارشان است، و غير او هيچ كس هيچ اختيارى ندارد، و ليكن قوم نوح به علت نادانيشان توقع داشتند كه فقراء و مساكين و ضعفاء از مجتمع خير دينى طرد و از نعمت دين كه در حقيقت شرافت و كرامت آدمى است محروم باشند.
پس روشن شد كه مراد آن جناب از جمله‏" إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ" اين بوده كه اشاره كند به اينكه خود آن كفار نيز مانند مؤمنين به سوى خداى سبحان برمى‏گردند، و خداى تعالى نيز به حساب آنان رسيدگى خواهد كرد، و نظير اين اشاره در آيه زير نيز آمده كه مى‏فرمايد:" وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ" 24.

و اما سخن كسى كه گفته است معناى جمله‏" إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ" اين است كه: نوح مؤمنين فقير را طرد نمى‏كند براى اينكه مؤمنين پروردگارشان را ديدار مى‏كنند، و نزد وى از كسى كه طردشان كرده و به آنان ستم روا داشته شكايت نموده و كيفر او را درخواست مى‏كنند، و يا معنايش اين است كه مؤمنين ثواب پروردگارشان را مى‏بينند، و با اين حال چگونه ممكن است اراذل باشند؟ و چطور ممكن و جايز است آنان را طرد كرد با اينكه استحقاق طرد ندارند 25 سخن درستى نيست، زيرا از فهم به دور است، علاوه بر اينكه معناى اول اگر منظور باشد بايد بگوييم جمله بعدى كه مى‏فرمايد:" وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ" زيادى است، چون ديگر حاجتى به آن نيست و اين واضح است و توضيح نمى‏خواهد و نيز روشن شد كه منظور نوح (ع) از جهلى كه به كفار نسبت داد و گفت:" وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ" جهلشان‏ به مساله معاد است، و اينكه نمى‏دانند حساب و جزاء تنها و تنها به دست خداى تعالى است نه دست كس ديگر.
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه:" منظور از اين جهالت، جهالت ضد عقل و حلم است، و نوح (ع) خواسته است بگويد كه شما كفار نسبت به ما و كار ما سفاهت به خرج داده و عقل خود را به كار نمى‏زنيد. و يا منظور از" تجهلون" اين است كه شما نمى‏دانيد كه امتياز يك انسان بر ساير انسانها به پيروى از حق و عمل نيك و آراستگى به فضائل است، نه به داشتن مال و جاه كه شما مى‏پنداريد." 26 معناى بعيدى است از سياق آيه.
" وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ" كلمه" ينصرنى" در عين اينكه معناى يارى را مى‏دهد، بويى هم از معناى منع و يا نجات دهى و امثال آن دارد،- و به همين جهت است كه با حرف" من" متعدى شده است.
پس معناى آيه اين است كه اى قوم كفر پيشه من! اگر من مؤمنان را از خود برانم چه كسى مرا از عذاب خدا منع مى‏كند و يا نجات مى‏دهد؟ چرا متذكر نمى‏شويد كه راندن آنان ظلم است و خداى سبحان مظلوم را عليه ظالم نصرت داده و انتقام او را از ظالمش مى‏گيرد، عقل خود شما نيز حكم جزمى و قطعى مى‏كند كه در درگاه خداى سبحان ظالم و مظلوم يكسان نيستند، و خدا ظالم را بدون كيفر ظلمش هم چنان رها نمى‏كند كه هر چه خواست ظلم كند، بلكه او را كيفرى مى‏دهد كه مايه بدبختى او و خنك شدن دل مظلوم باشد، و خدا عزيزى است داراى انتقام.

" وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ" اين جمله پاسخى است از اين قسمت گفتار كفار كه گفتند:" وَ ما نَرى‏ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ" و اين چنين گفتار آنان را رد مى‏كند كه شما گويا به خاطر اينكه من ادعاى رسالت كرده ام انتظار داريد من ادعاى فضيلتى بر شما بكنم، و مى‏پنداريد بر هر پيغمبرى لازم است كه خزائن رحمت الهى را مالك و كليددار باشد، و مستقيما و مستقلا هر فقيرى را كه خواست غنى كند، و هر بيمارى را كه خواست شفا دهد، و هر مرده اى را كه خواست زنده كند، و در آسمان و زمين و ساير اجزاى عالم به دلخواه خود و به هر نحوى كه خواست تصرف نمايد.
و نيز مى ‏پنداريد كه پيغمبر آن كسى است كه علم غيب داشته و بر هر چيزى كه از نظر ديگران پنهان است آگاه باشد، و بتواند آن چيزها را به طرف خود جلب كند، و نيز بر هر شرى‏ كه ديگران از آن بى خبرند با خبر باشد، و آن را از خود دفع نمايد. و كوتاه سخن اينكه پيغمبر بايد داراى خيرات بوده و از شرور مصون باشد.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1. روح المعانى، ج 12، ص 36، چاپ بيروت.

2. اى نوح با ما سر به سر گذاشته اى و حوصله ما را به سر بردى، اگر راست مى‏گويى آن عذابى كه با آمدنش تهديدمان مى‏كنى بياور، گفت: خدا اگر بخواهد مى‏آورد.

3. مجمع البيان، ج 5، ص 155، چاپ ايران.

4. اى قوم محققا من براى شما بيم‏رسانى آشكارم، سخنم اين است كه خدا را بپرستيد و از او بترسيد، و مرا اطاعت كنيد." سوره نوح، آيه 3"

5. اى، قوم! شما چه مى‏گوييد كه اگر ببينيد من از ناحيه پروردگارم داراى بينه و بصيرتى باشم ...؟." سوره هود، آيه 28"

6. تفسير المنار، ج 12، ص 62، چاپ بيروت.

7. بعضى از شما تا پست‏ترين مراحل زندگى برگردانده مى‏شويد." سوره نمل، آيه 70"

8. مگر مشتى از افراد- كه هر كس آنها را ببيند در همان نظر اول مى‏فهمد- كه افراد پست ما هستند." سوره هود، آيه 27"

9. گفتند آيا به تو ايمان بياوريم در حالى كه پست‏ترها پيرو تو شدند؟." سوره شعراء، آيه 111"

10. مفردات راغب، ص 199، چاپ ايران.

11. مجمع البيان، ج 5، ص 154، چاپ ايران.

12. مفردات راغب، ص 35، چاپ ايران.

13. نمى‏بينيم كسى تو را به نظر ابتدايى پيروى كرده باشد مگر آنهايى كه اراذل ما هستند.

14. سران قومش كه به وى كفر ورزيدند، به مردم گفتند، اين مرد جز يك فرد بشر مثل خود شما نيست كه مى‏خواهد بر شما آقايى كند." سوره مؤمنون، آيه 24"

15. مجمع البيان، ج 5، ص 153، چاپ ايران.

16. مجمع البيان، ج 5، ص 155، چاپ ايران.

17. قبل از قرآن كتاب موسى بود كه امام و رحمت بود." سوره هود، آيه 17".

18. ما اين كتاب راى بر تو نازل كرديم در حالى كه بيانگر هر چيز، و هدايت و رحمت است." سوره نحل، آيه 89".

19. موسى و همسفرش بنده اى از بندگان ما راى يافتند كه ما به او رحمتى از ناحيه خود داده بوديم." سوره كهف، آيه 65".

20. راسخين در علم و دانايان به علم كتاب مى‏گويند: پروردگارا دلهاى ما را بعد از آنكه هدايت فرمودى بار ديگر از راه منحرف مساز، و از ناحيه خود رحمتى به ما ارزانى بدار." سوره آل عمران، آيه 8".

21. مجمع البيان، ط بيروت، ج 3، ص 140 و 141.

22. مجمع البيان، ط بيروت، ج 3، ص 140 و 141.

23. آنها توقع داشتند كه نوح( ع) افراد بى بضاعت را كه به وى ايمان آورده بودند از خود براند، ولى ايشان در پاسخ فرمود: هرگز اين كار را نخواهم كرد.

24. كسانى را كه صبح و شام به منظور رضاى خدا، پروردگارشان را مى‏خوانند از خود مران، نه چيزى از حساب آنان بر تو است و نه از حساب تو چيزى بر آنان است، تا به بهانه سبك شدن حسابت آنان را از خود برانى، كه اگر برانى از ستمكاران خواهى بود." سوره انعام، آيه 52".

25. مجمع البيان، ج 5، ص 156، چاپ ايران.

26. روح المعانى، ج 12، ص 42، چاپ بيروت، تفسير الكشاف، ج 2، ص 390، چاپ بيروت.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره هود – ذیل آيه 25-35