تفسیر قرآن به قرآن و جایگاه سنت

در روزهاى پایانى سال ۱۴۲۷ قمرى که در کشاکش آماده‏سازى این شماره بودیم، ناگاه موج سهمگین حادثه ما را به سختى نواخت و داغ و دریغى بس ناگوار بر جانمان نشاند. فقدان دردناک بزرگمرد عرصه اندیشه دینى و قرآنى، پاسدار توانمند معارف وحیانى، طلایه‏دار پژوهش‏هاى عالمانه در تفسیر و علوم قرآنى، فقیه فرزانه و مفسّر ارجمند آیه اللَّه محمد هادى معرفت (قدس‏اللَّه نفسه الزّکیّه) فاجعه زیانبار و ثلمه‏اى بزرگ بود که هرگز التیام نخواهد پذیرفت.

آن بزرگمرد وارسته بیش از نیم قرن به تلاش و جهادى بى‏وقفه در جهت تعلیم و تحقیق و تألیف در عرصه‏هاى فقه و تفسیر و قرآن‏پژوهى پرداخت و با پایمردى و سخت‏کوشى هر چه تمام‏تر بنیاد پویشى گران ارج را در عرصه نواندیشى دینى، فقهى و قرآنى در سطح مراکز علمى و فرهنگى و آموزشى و پژوهشى کشور پى‏ریزى کرد که آثار خجسته آن به گونه‏اى بالنده و فزاینده استمرار داشته و دارد. دستاورد تلاشهاى فکرى وى پرتأثیرترین و جریان سازترین داده‏هاى علمى در چرخه پویش متعالى اندیشه ناب وحیانى بوده و از رهگذر این تلاش و پویش مبارک، ماندگارترین آثار گرانسنگ علمى را در این عرصه به یادگار نهاده است.

برخى از تألیفات آن متفکّر ارجمند در نوع خود بى‏نظیر و غیرقابل مقایسه با آثار دیگر است. تألیف ده‏ها کتاب ارزشمند در عرصه‏هاى مختلف علوم و معارف دینى، نگارش ده‏ها مقاله تحقیقى در زمینه‏هاى گوناگون فقهى، تفسیرى، سیاسى، کلامى، معرفتى، ادبى و... ایراد سخنرانى‏هاى علمى در مجامع و کنگره‏هاى بزرگ علمى داخل و خارج، تدریس در عالى‏ترین سطوح فقه و تفسیر و علوم قرآنى در مهم‏ترین مراکز حوزوى و آموزش عالى.

همکارى علمى مؤثر با عالى رتبه‏ترین مراکز و مؤسسات علمى - آموزشى حوزه و دانشگاه، حضور عالمانه در بسیارى از دانشنامه‏ها و موسوعه‏ها و نشریات علمى و... همه آنچه یاد شده افزون بر رسالت سنگین فقاهت و مرجعیّت، از جمله تلاشهاى سترگ ایشان در میدان جهاد علمى و عملى است. بررسى ویژگى‏هاى کم‏نظیر فکرى، علمى، عملى و شخصیّتى ایشان خود نیازمند پردازشى ویژه و مجالى گسترده است. چنان که بررسى روش علمى ایشان در تدریس و تحقیق و تألیف و نیز کتابشناسى و سرگذشت پژوهى آن اندیشور فرزانه وظیفه‏اى بایسته و لازم است.

فصلنامه پژوهشهاى قرآنى و دست‏اندرکاران و نویسندگانى که در مکتب فکرى استاد علامه شاگردى کرده‏اند و از نخستین روزهاى شکل‏گیرى فصلنامه از خرمن پرفیض دانش ایشان بهره‏ها برده و خوشه‏ها چیده‏اند، بر خود فرض مى‏دانند که در حدّ توان و بضاعت خود و نه در شأن بلند و والاى استاد، وظیفه بایسته خویش را بگزراند. به همین دلیل در آینده نزدیک شماره‏اى ویژه به یادبود آن فقید علم و تحقیق عرضه خواهیم کرد. اینک در این مجال، ضمن عرض تسلیت فقدان اسف‏بار حضرت ایشان به همه ره‏پویان عرصه دانش و پژوهش بویژه قرآن‏پژوهان گرامى، به ارائه آخرین سخنرانى منتشر نشده حضرت استاد که یک روز، پیش از ارتحال ایشان در همایش تجلیل از دین‏پژوهان برتر کشور در قم ارائه گردیده دست مى‏یازیم. در این سخنرانى چنان که مى‏نگرید یکى از دغدغه‏ها و پرسشهاى بنیادین و بسیار بااهمیّت در مقوله روش تفسیر و نقش سنت و روایات در این میان مطرح شده و پاسخى که دستاورد سالها تأمل و کاوش استاد بوده و چنان که خود فرموده‏اند تاکنون طرح نشده و نگارش نیافته بوده ارائه شده است. پرسش مطرح شده این است که: چگونه علامه طباطبایى با آن که خود بر نیازمند نبودن تفسیر قرآن به غیر قرآن - حتّى روایات - تصریح کرده، و بر تفسیر قرآن به وسیله قرآن بسنده و تأکید فرموده، با این حال در مقام عمل و در جاى جاى تفسیر گران‏سنگ خویش - المیزان - از روایات پیامبر و اهل بیت‏علیهم السلام فراوان بهره جسته است.

این تناقض نمایى در ایده و عمل علامه چگونه پاسخ خواهد یافت؟ در پایان سخن استاد وعده عرضه چندین نکته دیگر از این دست مطرح شده اما دریغ و افسوس که استاد یگانه ما فرداى آن روز دعوت حق را اجابت کرد و ما را از روشناى شمع وجود ذى‏جودش محروم ساخت. آرى او به ابدیّت پیوست و پیکرش درون مغاک آرمید، اما نام و یاد او و پرتو اندیشه‏اش زمین و زمان را معطّر ساخت. یادش گرامى و راهش پررهرو باد. با سپاس از دبیرخانه دین‏پژوهان کشور که متن این سخنرانى را در اختیار ما نهادند. یادآورى مى‏شود که آنچه در میان کروشه گذاشته شده تیترهاى پیشنهادى ما جملاتى مى‏باشد که از سخنان دیگر استاد استفاده شده و جهت تکمیل مراد ایشان افزوده شده است. پژوهشهاى قرآنى بسیار خوشوقتم که خود را در جمع پژوهشگران و محققان دینى که مایه افتخارند، مى‏بینم.

اساساً حوزه با وجود پژوهشگران و اندیشمندانى مانند شما امیدوارکننده است و من از مدتها پیش به روند حوزه، خوش‏بین بوده و هستم. شما هماهنگ با ابزار زمان و ابزار جهانى به تقویت و ترویج دین برخاسته‏اید و این حاکى، از روشن‏بینى شماست. بنده این افتخار را دارم که بتوانم خودم را یکى از شما به حساب آورم. براى سخن امروز چند مطلب به نظرم رسیده که براى من همواره دغدغه‏آفرین بوده و مرا رنج مى‏داده و گمان مى‏کنم براى شما نیز دغدغه است، لذا طبق مرسوم خودم در جمع فضلا مطرح مى‏کنم و از فکرشان استمدادمى جویم. یکى از آن دغدغه‏ها که همیشه بنده را آزار مى‏داده، مسأله‏اى است که علامه طباطبایى (قدس سره‏الشریف) مطرح فرموده است.

علامه یکى از متفکّرین و اندیشمندان سطح بالاى عصر اخیر است و این تفسیر شریف المیزان، مجموعه‏اى از افکار نو و تحقیقات والاى این مرد بزرگ است. ولى مشکل این است که امثال بنده نوعاً به بعضى نکات دقیقى که ایشان در این کتاب پرارزش به ودیعه نهاده کمتر توجه مى‏کنیم و چه بسا برخى نکات قابل توجه را خیلى عادى مى‏نگریم یا سعى مى‏کنیم نپذیریم. علامه بسیار بزرگ است و افکارش نیز بسیار بزرگ است و باید در آنها تعمق کرد. یکى از مطالبى که ایشان مطرح کرده‏اند، همین تفسیر قرآن به قرآن است. وى تصریح مى‏کند که نبایستى در تفسیر و فهم آیات قرآنى از غیر قرآن بهره گرفت، گرچه آن غیر، احادیث و روایات باشد و اساساً مى‏گوید براى روایات، در کنار قرآن و در مقام فهم قرآن هیچ اعتبارى نیست. و باید قرآن را با خود قرآن فهمید.

و قرآن که خود «تبیان کل شى‏ء» است، حاشا أن لا یکون تبیاناً لنفسه. این را همه در عبارت ایشان مى‏بینیم. اما آنچه مایه تأمّل و تفکّر است، این است که خود علامه (رضوان‏اللَّه علیه) وقتى به سراغ آیات مى‏رود با ذهنى الهام یافته از روایات به سراغ آیات مى‏رود؛ یعنى پیداست که وقتى آیه را تفسیر مى‏کند، ذهنیّتى دارد که از روایات گرفته است. این نکته‏اى بس دغدغه‏انگیز است و لذا راه حلّى که براى این مشکل به نظرم رسیده در جمع فضلاى دوره تخصصى تفسیر گفته‏ام و براى شما هم مى‏خواهم عرض کنم، ولى هنوز روى کاغذ نیامده است. بنده تا مطلبى را چندین بار در جمع فضلا مطرح نکنم، روى کاغذ نمى‏آورم.

بهره‏ ورى از روایت در تفسیر آیه

پیش از ورود به مطلب، باید توجه داشت، اصولاً تفسیر در جایى است که مشکلى در آیه به وجود آید و گرنه ترجمه آیات، تفسیر نخواهد بود. مثلاً در باب تعریف «تفسیر به رأى» اختلافى میان آقاى خویى و علامه به نظر مى‏رسد. آقاى خویى مى‏فرمایند اگر کسى طبق قواعد مقرره در مقام محاوره به سراغ آیات برود و آیات را تفسیر کند، این تفسیر، تفسیر به رأى نیست و اگر بر خلاف قواعد مقرره فهم محاورات به سراغ آیه برود، این تفسیر به رأى است. علامه مى‏فرماید: «اساساً اگر براى فهم آیات به سراغ قواعد مقرره بروى، این تفسیر به رأى است».

این تناقض میان سخن این دو مرد بزرگوار که هر یک استوانه تفسیر هستند، دیده مى‏شود. ولى علامه نظر به آیات مشکله دارد؛ چون تفسیر، «کشف القناع عن اللفظ المشکل» است. اگر اشکال و ابهام و پیچیدگى در لفظ آیه وجود داشته باشد که لفظ نتواند گویاى معناى خود باشد، مفسّر کار خود را انجام مى‏دهد و به کمک ابزار مناسبى که در اختیار دارد رفع مشکل مى‏کند و این تفسیر است. لذا ایشان مى‏فرماید اگر در موردى با این ابزار متعارف در پى حل مشکل باشى، امکان نخواهد داشت و این تحمیل بر قرآن است. اما آقاى خویى که استناد به قواعد مقرره را مجاز مى‏شمارد و مصداق تفسیر به رأى نمى‏داند، به این گونه موارد نظر ندارد؛ بلکه مراد ایشان فهم معناى ظاهر عبارت آیه است. و لذا خود ایشان در آخر، مى‏فرماید: «گرچه استناد به قواعد مقرره براى فهم قرآن، تفسیر نیست.: یعنى آخر سخن ایشان با سخن علامه تلاقى دارد و مطابق مى‏گردد.
مثلاً در آیه «فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما» (بقره /۱۵۸) براى مفسّر مشکل به وجود مى‏آید؛ زیرا «لاجناح» یعنى گناهى نیست، حال آن که سعى بین صفا و مروه واجب و رکن است. چگونه قرآن مى‏گوید: «لاجناح». علامه مى‏گوید چگونه مى‏توان با قواعد مقرره این اشکال را از آیه رفع کرد. بنابراین محطّ نظر علامه و بزرگان، آیات مشکل و راه‏حلّ تفسیر چنین آیاتى است. در باب استفاده از روایات براى تفسیر قرآن نیز وقتى علامه مى‏فرماید نبایستى به سراغ روایات رفت و از راه آن آیه را معنا کرد، این «سراغ روایت رفتن» دو قسم است، یکى این که از این روایت ]و به کمک این روایت[ معنایى به دهان آیه بگذاریم، این قسم لایمکن، زیرا قرآن باید خودش گویاى حقیقت خودش باشد، و این که روایت بگوید معناى آیه این است و خود آیه گویاى این نباشد، پذیرفته نیست؛ حاشا و کلاّ. قرآن خودش «بیانٌ للناس» است، «بصائر» و «نور» و «تبیان» است.

این که قرآن چیزى بگوید و کسى دیگر بگوید معناى این سخن چنین است، معنا ندارد. و در این صورت قرآن «تبیان» نخواهد بود. بنابراین حل مشکل و پاسخ موضوع این‏جاست که یک بار به سراغ روایت مى‏رویم، براى این که این روایت، معنایى را به دهان آیه بگذارد این را علامه منکر است. اما اگر به سراغ روایت برویم، براى این که فضایى را براى ما باز کند و ما را در فضایى قرار دهد که از خود آیه مطلبى را بفهمیم، این پذیرفتنى است.

قرآن و زبان گفتارى

امروزه این مسأله روشن است که اسلوب قرآن، اسلوب گفتارى است نه نوشتارى. و زبان قرآن، زبان گفتارى است؛ نه نوشتارى. ویژگى اسلوب گفتارى این است که در آن متکلّم به ذهنیّت مخاطب خاصّ تکیه مى‏کند. برخلاف اسلوب نوشتارى که بر ذهنیّت مخاطب خاصّى تکیه نباید داشته باشد؛ بلکه تکیه وى باید بر مدلول الفاظ باشد و اگر بخواهد خارج از این محدوده سخن بگوید، باید سخن وى داراى قرائن لازم باشد، چون مخاطب خاصّ ندارد و همه خوانندگان در همه جهان، تا ابدیّت مخاطب او هستند، و لذا نباید و حق ندارد بر ذهنیّتى خاصّ یا بر قرائن موجود در مجلس و مقام تخاطب تکیه کند. اما در گفتار، این حق براى گوینده هست. در این میان قرآن، چون با اسلوب گفتارى است، بر ذهنیّت مخاطبان خاصّ و قرائن موجود در زمان و حال تخاطب تکیه کرده است.

اکنون اگر شما بخواهید قرآن را بفهمید، باید بروید و کنار آن مخاطبان خاصّ که حاضر بوده‏اند بنشینید و به قرآن گوش فرادهید تا بفهمید. و باید همان ذهنیّتى که آنها داشته‏اند براى شما به وجود آید، آن گاه کنار آن بنشینید و قرآن نیز بى‏هیچ ابهامى با زیبایى مطلب را بگوید. در این میان نقش روایات، این است که دست شما را مى‏گیرد و به هزار و چهارصد سال پیش مى‏بَرَد و در کنار عرب مخاطب آیه مى‏نشاند و به شما ذهنیّتى همانند آنها مى‏دهد و فضایى مانند همان فضایى که آنها در آن قرار داشتند، براى شما ایجاد مى‏کند، آن گاه مى‏گوید اکنون به قرآن گوش فرا ده، وقتى گوش فرامى‏دهى مى‏بینى بسیار زیبا سخن مى‏گوید و هیچ ابهامى ندارد. بنابراین روایت نیامده معنا به دهان آیه بگذارد؛ بلکه فضایى ایجاد مى‏کند تا تو از خود قرآن مطلب را دریافت کنى.

چند مثال براى این بیان مى‏زنم. ]مثال نخست، آیه سعى صفا و مروه[ یک مثال همان آیه‏اى است که عرض شد. وقتى پس از ۱۴۰۰ سال به سراغ این آیه مى‏رویم: «فمن حجّ البیت او اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما» (بقره /۱۵۸) این مشکل است؛ چون نمى‏دانیم در چه فضایى و به چه مناسبتى نازل شده و مخاطبان آیه چه ذهنیّتى داشته‏اند و لذا مبهم است. سپس به سراغ امام صادق‏علیه السلام مى‏رویم. حضرت براى ما توضیح مى‏دهد و ما را به آن فضا مى‏برد و مى‏گوید: در «عمره القضا» پس از صلح حدیبیه، بنابر توافق پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با مشرکین قرار بر این شد که مسلمانان سال آینده یعنى سال هفتم هجرى براى انجام عمره به مکّه بروند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با آنها شرط کرد که وقتى مى‏آییم باید سه روز مکه را تخلیه کنید و تمام بت‏ها را از اطراف خانه و از کوه صفا و مروه که دو بت اساف و نائله بر آنها نصب شده بودند بردارید. آنها نیز همین کار را کردند و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و مسلمانان رفتند و حج را انجام دادند. سه روز گذشت و بتها به جاى اول برگشتند، ولى جمعى از صحابه به عللى هنوز سعى را بجا نیاورده بودند.

وقتى براى انجام سعى آمدند، دیدند که بتها برگشته‏اند. «فتحرّج المسلمون»، یعنى فکر کردند اگر الآن با وجود این بتها بخواهند سعى کنند گناه خواهد بود. احساس حرج کردند. در این جا بود که این آیه نازل شد و به آنان گفت شما احساس حرج نکنید «إنّ الصفا و المروه من شعائر اللَّه (با قطع نظر از بتهایى که بر روى آن است) فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما» بنابراین آیه دفع توهّم حظر (ممنوعیّت طواف) مى‏کند. پس مى‏بینیم امام صادق‏علیه السلام با این توضیح خود آیه را معنا نکرده، بلکه فقط فضایى را که آیه در آن نازل شده براى شما زنده کرده و ذهنیّتى را که مسلمانان در آن موقع داشته‏اند براى شما فراهم کرده، گویا در آن فضا قرار دارید و نشسته به آیه گوش فرامى‏دهید و مى‏بینید که آیه هیچ ابهامى ندارد.

مثال دوم، آیه وضو

یا مثلاً در آیه وضو، زراره از امام‏علیه السلام مى‏پرسد: «من أین عرفت أنّ المسح ببعض الرأس...» یعنى تو از کجاى قرآن این را به دست آوردى؟ حضرت فرمود: «لمکان الباء» تا این را فرمود، زراره فهمید؛ چون او عرب است و مى‏داند قصّه چیست. امام صادق‏علیه السلام نیز یک عرب اصیل است. با این سخن امام‏علیه السلام همان فهمى که حضرت از آیه داشت براى زراره هم حاصل شد. بنابراین امام صادق‏علیه السلام آیه را معنا نکرد، راه فهم آیه را به او نشان داد. در این جا کلمه مسح، خود متعدّى است و نیازى به حرف تعدیه ندارد. اگر خداوند مى‏فرمود «وامسحوا رؤوسکم» باید تمام سر را مسح مى‏کردیم چنان که در «فاغسلوا وجوهکم» تمام صورت را مى‏شوییم. خداوند یک باء اضافه کرده که به معناى الصاق است و آن را در فعل مسح تضمین کرد؛ بنابراین تکلیف چنین است: «إلصاق المسح بالرأس» یعنى تکلیف متوضّى «مسح الرأس» نیست، «الصاق المسح بالرأس» است.

بنابراین با همان دستى که آب وضو در آن هست بر سر مى‏گذاریم و مقدارى مى‏کشیم، الصاق مسح به رأس محقق شده و تکلیف ساقط شده چون امتثال تحقق یافته است. مى‏بینیم که امام‏علیه السلام با یک اشاره به زراره فهماند که این لزوم مسح قسمتى از سر را از باء فهمیده‏ام. و لذا تفسیر نفرمود، بلکه زراره را در فضاى خاصى قرار داد تا همان گونه که امام‏علیه السلام از آیه فهمیده است، او نیز بفهمد. بنابراین اگر به سراغ روایات رفتن براى فهم قرآن، براى این باشد که معنایى را از روایات بگیریم و در دهان آیه بگذاریم، این چیزى است که علاّمه با آن مخالفت دارد، اما اگر معنا این باشد که به کمک روایت در فضایى قرار بگیریم که ما خودمان بفهمیم، این صحیح است.

لذا ایشان مى‏فرماید: بعد از آن که به سراغ روایات رفتى و این ذهنیّت برایت حاصل شد، کنار آیه بنشین ببین واقعاً آیه همین معنى را مى‏گفته و تو در فضاى آن نبوده‏اى یا این که تحمیل بر قرآن است. در نتیجه اگر چه عملاً ذهنیتى خاص به کمک روایت ایجاد مى‏شود و به فهم آیه کمک مى‏کند، اما این بدان معنى نیست که روایت، معنایى را بر آیه تحمیل کرده و آیه، خود، گویا نبوده است؛ بلکه هم اکنون، آیه خود گویاى این حقیقت است. این گونه مطالب در کلمات بزرگان هست و ما باید از این نکات با نگاه سطحى نگذریم.

نویسنده: محمد هادى معرفت

منابع: 

فصلنامه پژوهشهای قرآنی