تفسير و شرايط آن از نگاه امام على‏(علیه السلام)

تفسيرپژوهان و پژوهشگران علوم قرآنى براى تفسير قرآن، شرايط متعددى ذكر كرده‏اند. «1» اين شرايط، اگر چه جملگى در سخنان نقل شده از امام على(علیه السلام) وجود ندارد، اما درباره پاره‏اى از آنها سخن به ميان آمده است كه در زير به آنها اشاره مى‏شود.

1. امام(علیه السلام) براى قرآن، اسلوب ويژه‏اى قائل است، اسلوبى كه اين كتاب الهى را داراى ظرفيتى كرده است كه آيات آن بر معناهاى متعدد حمل پذيرند. زمانى كه خوارج نهروان بر ضد امام على (ع) و حكومت او شوريدند، آن حضرت، عبد الله بن عباس را براى گفت‏وگو با آنها به‏سويشان فرستاد، و به وى گفت:
با آنان، با قرآن محاجّه نكن؛ چه اينكه قرآن بر معناهاى متعددى قابل حمل است. «فانّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول و يقولون «2»؛ قرآن، حامل معانى و وجوهى است. تو از آن سخن مى‏گويى و آنان جواب مى‏دهند». «3»
ابن ابى الحديد در شرح اين كلام امام مى‏نويسد: «اين كلام، در شرف و رتبه بى‏نظير است؛ به دليل اينكه در قرآن معارفى مشابه وجود دارد و مطالبى كه ظاهرا متناقض است.» «4»
از پيامبر خدا نيز، اين مضمون رسيده است كه قرآن، وجوه و احتمالات زيادى دارد. «القرآن ذو وجوه محتملة فاحملوه على احسن الوجوه «5»؛ قرآن، وجوه احتمالى زيادى دارد؛ آن را بر بهترين احتمال معنا كنيد.»
نگارش تفسيرهاى فراوان بر قرآن با روشهاى گوناگون، بزرگ‏ترين گواه بر اين ادعاست كه الفاظ قرآن، وجوه و احتمالات معنايى گوناگونى دارد و بهترين شاهد معناپذيرى آيات قرآن است. كسانى كه با تفسير و تفسير نگارى آشنايى دارند، به خوبى مى‏دانند كه تفسير نگارى در اين سطح گسترده، جز به تنوع و افزودن تفسيرى بر آيات، علاوه بر برداشت ديگران ممكن نيست. اگر مفسرى دقيقا همانى را بنويسد كه ديگر مفسران به رشته تحرير درآورده‏اند، در اين صورت او ديگر مفسر به حساب نمى‏آيد، بلكه مقلد ديگرى است. از دوران نزول قرآن تاكنون، تفاسير بسيارى بر قرآن نوشته شده است. غير از اينكه اين تفسيرها با هم متفاوتند، هريك نيز روش ويژه‏اى دارد و مطالبى كه منحصر به آن است و يا حد اقل تبيينى است جديد از تفسير ديگر مفسران.
علامه طباطبايى، مؤلف الميزان در زير آيه 102 سوره بقره احتمالات معنايى آيه را به 1260 هزار تخمين زده است. «6» و اين، نشان مى‏دهد كه آيات قرآن تا چه اندازه معناپذير هستند.

2. امام على (ع)، قرآن را داراى ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تنزيل و تأويل مى‏داند. «7» سليم بن قيس هلالى روايتى را از امير مؤمنان (ع) نقل كرده است كه در آن، كلام رسول خدا را از اين جهت كه حاوى عام و خاص، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه است، به قرآن تشبيه كرده است. «8» خود آن حضرت در خطبه‏اى كه در نهج البلاغه نقل شده، قرآن را مبيّن حلال و حرام خدا ... و داراى ناسخ و منسوخ، نهى و جواز، خاص و عام ... محكم و متشابه دانسته است. «9»
مسائلى از اين قبيل كه در پيرامون قرآن كريم است، بعدها از سوى قرآن‏پژوهان و تفسيرنگاران، علوم قرآنى نام گرفت.
شناخت هريك از مباحث علوم قرآنى، تأثيرى مهم در فهم دقيق كلام الهى و به دست آوردن مفاد آيات دارد و گاه دخالت آنها در تفسير گريزناپذير است به گونه‏اى كه بدون شناخت هر كدام، فهم درست آيات قرآن، مشكل است و تلاش مفسر با بى‏اعتنايى به دانش علوم قرآنى، راه به جايى نمى‏برد. در واقع، در دانش علوم قرآن روش‏شناسى تفسير به بحث گذاشته شده، كه بدون آن، تفسير بدون روش و اسلوب خواهد بود.
ابو عبد الرحمن سلمى آورده است كه على (ع) از كنار مردى مى‏گذشت كه براى مردم قرآن شرح مى‏كرد. امام از وى پرسيد كه آيا ناسخ را از منسوخ بازمى‏شناسى؟ او جواب داد: خير، امام به او گفت: «خودت و ديگران را نيز به هلاكت افكندى». آنگاه امام در ادامه افزود: «تأويل هر حرفى از قرآن داراى چند وجه است». «10»
اصرار و پافشارى امام على (ع) به لزوم آگاه بودن بر دانش علوم قرآنى در تفسير، يادآور اين مهم است كه براى درك درست اين كتاب آسمانى و شناخت دقيق معارف آن، بايد اطلاعات لازم را درباره پيش شرطهاى تفسير به دست آورد.
اگر مفسر در تفسير قرآن تسلط كافى به دانشهاى لازم مانند ادبيات عرب نداشته باشد، و ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه بازنشناسد و از عام و خاص و مطلق و مقيد آيات آگاهى نداشته باشد، در تفسير آيات الهى توفيقى به دست نمى‏آورد و مراد كلام خدا، در چنان تفسيرى، حاصل نمى‏شود.
اصرار و تأكيد امام بر توجه به مباحث علوم قرآنى در امر تفسير قرآن و تشويق مردم به مراجعه به ايشان جهت تلقى معانى آيات، حقيقت ديگرى‏ را نيز در خود دارد و آن اين است كه مرجع شناخت ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تأويل و ... آيات الهى، امام است.

3. امام براى فهم دقيق آيات، تأويل آنها را نيز لازم مى‏داند و يادآور مى‏شود كه تأويل هر حرفى از حروف آن، وجوهى دارد. «تأويل كلّ حرف من القرآن على وجوه» «11». تفسير قرآن با بى‏اعتنايى به تأويل آن، در واقع صرف نظر كردن از بخشى از تعاليم اين كتاب آسمانى و محروم شدن از پاره‏اى از آموزه‏هاى آن است.

4. قرآن حاوى آيات محكم و متشابه است و امام على (ع) درباره آن گفته است: محكمش به تأويل نياز ندارد و تأويل آن، همان تنزيلش مى‏باشد. «الّذى تأويله في تنزيله لا يحتاج في تأويله الى اكثر من التنزيل» «12». در اين تأويل، به همان ظاهر الفاظ بسنده مى‏شود و فراتر از آن چيزى خواسته نيست؛ مانند حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ «13» در حالى كه آيات متشابه قرآن چنين نيستند. از آيات متشابه، به ظاهر بسنده نمى‏شود و مفسر در پى يافتن معنايى ديگر فراتر از معناى لغوى است. كسانى كه دانش لازم را براى تفسير آيات متشابه نداشته باشند، و ندانسته به تفسير آنها اقدام كنند، از جاده حق منحرف مى‏شوند.
انّما هلك الناس في المتشابه؛ لانّهم لم يقفوا على معناه و لم يعرفوا حقيقته فوصفوا له تأويلات من انفسهم بآرائهم «14»؛ مردم در متشابه‏هاى قرآن به هلاكت افتادند؛ براى اينكه آنان به معناى متشابه واقف نبودند و حقيقتش را نمى‏دانستند. از جانب خود و با ديدگاه‏هايشان براى آن‏ آيات تأويلاتى قرار دادند.

5. امام على در يك تقسيم‏بندى، قرآن را به هفت بخش تقسيم كرده كه از جمله آنها، عام و خاص، مقدّم و مؤخر، عزائم و رخص، منقطع معطوف و منقطع غير معطوف را ذكر كرده و گفته است: در [مواردى از] قرآن، حرفى جاى حرف ديگرى آمده است. «15»
براساس اين تقسيم‏بندى، در جايى از قرآن، كلامى به صورت عام و فراگير ذكر شده و دايره دلالتش جمع بسيارى را در بر مى‏گيرد، و در آيه و يا آيات ديگرى، كلامى درباره همان موضوع به صورت خاص آمده است و دايره دلالتش افراد كمتر، يك و يا تعداد بسيار اندكى، را شامل مى‏شود.
بى‏توجهى به هريك از آن دو كه ناظر بر همديگرند و حكم يكى را گرفتن و ديگرى را رها كردن، نه تنها قرآن‏پژوه را به مراد آيات نمى‏رساند، بلكه ميان او و مراد آيات، فاصله مى‏اندازد. از طرف ديگر، ممكن است كلامى درباره كسى و يا چيزى به صورت خاص ذكر شده باشد؛ امّا منحصر در آن مورد نباشد و معنايى عام داشته باشد. بر مفسر لازم است كه به اين ظرافتهاى معنا شناختى توجه داشته باشد. ناديده گرفتن اين ظرافتها در الفاظ و جملات، شارح را از رسيدن به حقيقت بازمى‏دارد. امام (ع) براى چنين موردى، اين آيه را مثال آورده است: مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً «16». آيه، درباره بنى اسرائيل است، امّا مفاد آن عموميت دارد و مى‏توان آن را براى همه زمانها و مكانها روا و درست دانست و براساس آن حكم نمود. «17»
و يا در آيه‏اى، نهيى وارد شده (عزائم) و از چيزى به صورت عام منع‏ شده است و در آيه ديگرى با وجود آن عام حكم به جواز انجام عملى خاص صادر شده است. براى نمونه در آيه لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ ... إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً ... «18» به صورت مطلق و فراگير از ولى گرفتن كافر نهى شده و سپس دايره آن حكم، به قيدى مقيد شده است. به عبارت ديگر، حكم نخست قيد خورده و از اطلاق خارج شده و گفته شده كه در صورت وجود خطر، مى‏توانيد براساس تقيه از كافران ولى بگيريد.
گاهى عبارت و يا آيه‏اى، بى‏آنكه قبل و بعد آن در نظر گرفته شود، معناى كاملى دارد، و در عين حال به عبارت و آيه‏اى ديگر عطف شده است. با وجود چنين عطفى، ربط معنايى چندانى هم، ميان عبارتهاى عطف‏شده نيست. مانند:
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ .. «19»؛ و به ياد آر هنگامى را كه لقمان، در حالى كه پسرش را موعظه مى‏كرد، به وى گفت: پسرم، به خدا شرك مورز كه شرك، ظلم بزرگى است و ما به انسان درباره پدر و مادرش توصيه كرديم.
عبارت وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ ... در اين آيه، به فراز پيشين عطف شده است و در عين حال بدون نظر داشت عبارت پيشين، معنايى مستقل دارد.
در برابر، عبارات و آياتى هم وجود دارد كه از جهت ساختارى و ادبى، بريده از پس و پيش‏اند و به همديگر عطف هم نشده‏اند؛ و در عين حال، كاملا پيوستگى و ارتباط معنايى دارند. فهم دقيق چنين موارد و استخراج مفاد آنها و نيز فهم درست انقطاع و اتصال عبارتها، در تفسير آيات قرآن نقش بسزايى دارد.
اين موارد و مشابه آنها ما را به يك حقيقت انكارناپذير رهنمون‏ مى‏سازد و آن اينكه بدون آموختن آداب و شرايط تفسير، نبايد قرآن را تفسير كرد، بلكه چنين مهمى را بايد به اهل آن سپرد. البته، اين نه به معناى محدود كردن فهم قرآن و منحصر كردن آن در افراد خاصى است، بلكه به معناى توصيه به آموختن شرايط تفسير براى كسانى است كه در صدد تفسير قرآن هستند. و، بالاخره كسانى مى‏توانند اقدام به تفسير كلام خدا كنند كه دانش لازم آن را داشته باشند و به تعبيرى در اين فنّ خبره باشند.
در روايتى امام به مردم سفارش كرده است كه بدون داشتن توانايى و شرايط لازم به تفسير قرآن اقدام نكنند، و از آن پرهيز نمايند.
فايّاك ان تفسّر القرآن برأيك حتّى تفقّهه عن العلماء فانّه ربّ تنزيل يشبه كلام البشر، و هو كلام اللّه و تأويله لا يشبه كلام البشر كما ليس شى‏ء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تبارك و تعالى شيئا من افعال البشر و لا يشبه شى‏ء من كلامه كلام البشر. فكلام اللّه تبارك و تعالى صفته و كلام البشر افعالهم فلا تشبّه كلام اللّه بكلام البشر فتهلك ... «20»؛ بر حذر باش از اينكه قرآن را بر اساس رأى و نظر خود تفسير كنى؛ مگر اينكه آن را از دانشمندانش فرا بگيرى؛ چرا كه چه بسا كلام نازل‏شده‏اى كه همانند سخن بشر است در حالى كلام خداست و تأويل آن به سخن بشر همانند نيست. همان گونه كه چيزى از آفريده‏هاى خدا شبيه كارهاى انسان نيست، چيزى از كلام خدا نيز مشابه كلام بشر نيست. سخن خدا، صفت او است؛ در حالى كه سخن بشر فعل او است. بنا بر اين، كلام خدا را همانند كلام بشر ندان كه هلاك مى‏شوى.

از اين كلام امام استفاده مى‏شود كه تفسير قرآن براى كسانى رواست كه واجد صلاحيت لازم باشند. بر اين اساس است كه امام (ع) افرادى را كه‏ اقدام به تفسير كلام خدا براساس رأى و نظر خود مى‏كنند، سرزنش كرده است. «و عطفوا القرآن على الرّأى». «21»

6. امام، تفسير قرآن را با دركى ويژه ممكن مى‏داند. از آن حضرت پرسيده شد آيا غير از قرآن، چيزى از پيامبر (ص) در نزد شما هست؟
فرمود: «لا، و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة الّا فهم يؤتيه اللّه رجلا في القرآن ...؛ نه، هيچ؛ سوگند به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد؛ مگر فهمى كه خداوند درباره قرآن به انسانى داده است و آنچه در اين صحيفه است».
پرسيده شد در اين صحيفه چيست؟ فرمود: «عقل و ...» «22»
از اين گفته امام (ع)، برمى‏آيد كه منظور از «فهم يؤتيه اللّه»، درك و دانشى خاص است كه خداوند به بندگان خاصى عطا مى‏كند. و مراد از آن استعداد و هوشى نيست كه نوع مردم به نسبت، از آن برخوردارند؛ چه اينكه به هر حال، هر كسى حدى از درك و استعدادى را داراست. مراد از فهم خدادادى، به قرينه مقام، برخوردارى از عنايت خدا در تفسير وحى است. اين نكته را كسانى مانند سيوطى نيز در نوشته‏هاى خود درباره تفسير نگاشته‏اند.

7. از جمله شرايط تفسير قرآن، درك ملموس و به تعبيرى چشيدن معناى آن و يا داشتن ذائقه تفسيرى است. امام (ع)، بنا بر نقلى گفته است:
«انّ علم القرآن ليس يعلم ما هو الّا من ذاق طعمه «23»؛ دانش قرآن را كسى نمى‏داند مگر آنكه طعم آن را بچشد».
داشتن ذائقه فهم، هر چند در درجه نخست به معناى دريافت ملموس حقيقت معنا از طريق اشراقات درونى است، اما مى‏توان آن را نوعى معناشناسى نيز دانست. اين معناشناسى از طريق لغت‏دانى به دست نمى‏آيد. نيز آموختن معناى واژه‏ها و هيئت عبارتها از طريق كتاب لغت و محاوره و گفت‏وگو نيست. در اين معناشناسى مى‏توان ذائقه فهم را به علامتها و برچسبهايى مانند كرد كه به حقيقتى اشاره مى‏كنند. اين نوع معرفت را چندان نمى‏توان در چارچوب و قاعده‏اى ارزيابى كرد.
البته، چنين معرفتى به معناى فهم خارج از چارچوب متداول نيز، نيست؛ به گونه‏اى كه هر كسى هر نوع فهمى از هر متنى را بتواند با انتساب به ذائقه، به آن نسبت بدهد. ذائقه فهم، كلمات را نشانى از مراد و معنا با نظر داشت پيوستگى اجزا يك مجموعه معرفتى و اهداف بنيادگذار آن مى‏داند؛ معنايى كه يكايك واژه‏ها و تركيب آنها، آن معنا را براى افراد فاقد آن ذائقه بازگو نمى‏كنند.
اين ذائقه، علاوه بر تفسير، در فقه، سياست و ساير علوم انسانى نيز كاربرد دارد. در عرف سياست از درك ويژه مسائل سياسى به داشتن شمّ سياسى تعبير مى‏شود. سياستمداران از اشارات و كنايات سياسى، نكته‏هايى را در مى‏يابند كه هرگز براى افراد عادى فهم آنها ممكن نيست.
در علم فقه نيز چنين است. آنان كه ذائقه فقهى دارند برداشتها و فتواهاى فقهى‏شان به مراتب به حاق دين نزديك‏تر است تا فاقدان آن. فقها نيز در علم فقه از اين ذائقه به شمّ فقهى تعبير مى‏كنند.

 

امام على، به مثابه روش‏

امام على (ع) به دليل حضور مستمر در حوادث و تحولات دوران نزول وحى، و برخوردارى از مقام عصمت و علم موهوب، شخصيتى ممتاز، بلكه يگانه در تفسير قرآن دارد. درباره آن حضرت كلامى منسوب به‏ پيامبر (ص) نقل شده است كه «علىّ تفسير القرآن و الداعى اليه «24»؛ على، تفسير قرآن و دعوت‏كننده به آن است».
همان گونه كه پيشتر آمد، امام (ع)، بارها تكرار و تأكيد مى‏كرده كه بر همه قرآن احاطه دارد. حتى مى‏داند آيه‏اى در شب يا روز، در دشت و يا كوه، در حالت حركت و يا ايستايى، و يا در سفر و يا در حضور و درباره چه موضوعى و در كجا نازل شده است. «25» عام است و يا خاص «26»، و نيز از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و تأويل و تنزيل آن كاملا آگاه است. «27»
سخنان به جا مانده از او، شاهدى صادق و گويا بر احاطه بى‏نظير وى بر آيات قرآن است. سخنان امام، آكنده از آيات قرآن است. امام، گاهى كلامش را با قرآن شروع مى‏كند «28» و گاهى براى جمعبندى و شاهد گفتارش، آيه و يا آياتى را ذكر كرده «29» و يا سخن خود را با استناد به آيه‏اى بيان كرده است «30» و مهم‏تر از همه، اقتباسهاى فراوانى از آيات قرآن در سخنان آن حضرت‏ مشاهده مى‏شود. «31»
چنين تواناييهايى، باعث شده است كه گفته‏هاى امام على (ع) در باب تفسير قرآن، اگر چه از آنها روشى كشف نشود و يا تابع روش شناخته‏شده‏اى نباشد، از اهميت درخور توجهى برخوردار باشد. از سوى ديگر، امام على (ع) شخصيت معصومى است كه دامنه عصمتش را هر چه بدانيم، به يقين اين باب را نيز، شامل مى‏شود؛ چه اينكه تفسير آيات قرآن، به دليل اينكه رسالتى دينى است، مشمول مقام عصمت مى‏شود. توضيح اينكه آن كسى مى‏تواند از اراده تشريعى پروردگار در كتابش آگاه باشد كه هم علم لازم را داشته باشد و هم در القاى آن، در انديشه‏اش خطا راه پيدا نكند. به علاوه، به قول كسى در اين باره مى‏توان اعتماد نمود كه خطا و سهو نداشته و از گناه مصون باشد.
دكتر احمد جمال عمرى، استاديار درسهاى قرآنى دانشكده ادبيات دانشگاه زقازيق مصر، درباره تواناييهاى امام على (ع) در تفسير قرآن، آن حضرت را بنيادگذار روشى خاص در تفسير مى‏داند و آن، تفسير موضوعى است. وى مى‏نويسد: «علىّ بن ابى طالب، با فكر ثابت و نظر صائب خود، خشتى ديگر از خشتهاى تفسير موضوعى را بنياد گذاشت. على آيات را در موضوع واحد گرد مى‏آورد تا از مجموع آنها، حكمى را استخراج نمايد.
چه اينكه، برخى از آيات قرآن، برخى ديگر را تفسير مى‏كند».

وى براى ادعاى خود، اعتراض امام را به عمر براى اقامه حد زنا بر زنى كه شش ماه پس از ازدواجش وضع حمل كرد، ذكر نموده است. او به عمر يادآورى كرد كه آيه وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً «32» را با آيه وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ ... «33» جمع كند. اين نويسنده در توضيح آورده است: عمر بر طبق روال معمول كه زن در نه‏ماهگى حملش زايمان مى‏كند، تصميم گرفت بر زنى كه شش ماه پس از ازدواجش وضع حمل كرده بود، به جرم زنا حد جارى كند. امّا امام على (ع) او را از اين تصميم بازداشت و در آن ماجرا بر اساس قاعده درء حكم كرد و از جمع دو آيه يادشده استفاده كرد كه مدت حمل، ممكن است شش ماه باشد. «34»
ابن كثير در تفسيرش پس از نقل اين ماجرا مى‏نويسد: «اين استنباط على، استنباطى قوى و صحيح است». «35»
نمونه ديگرى نيز از همين دست در منابع آمده كه حكايت از احاطه امام (ع) بر قرآن و تفسير آن دارد. مجلسى در بحار الانوار آورده كه فرستاده‏اى از پادشاه روم از ابو بكر درباره مردى پرسيد كه علاقه‏اى به بهشت ندارد و از جهنم نمى‏هراسد، ركوع و سجودى هم ندارد، مردار مى‏خورد و خون مى‏آشامد. به چيزى كه نديده شهادت مى‏دهد. فتنه را دوست دارد و حق را دشمن مى‏دارد. چيزى دارد كه خداوند هم آن را ندارد، و چيزى را دارد كه خدا نيافريده است. ابو بكر جوابى به وى نداد.
عمر كه در آنجا حاضر بود، رو به آن مرد كرد و اظهار داشت: اى مرد، كفرى بر كفرت افزودى. خبر اين پرسش و سكوت و پاسخ به على (ع) رسيد. امام او را از اولياى الهى معرفى كرد و اظهار داشت: «اينكه او مى‏گويد علاقه‏اى به بهشت ندارد و از جهنم نمى‏هراسد، براى اين است كه از خدا مى‏ترسد، آن هم نه از ظلم او، بلكه از عدالت خدا واهمه دارد. ركوع و سجده‏اى كه گفته شد او اهلش نيست، مربوط به نماز ميت است. و مرادش از اينكه مردار مى‏خورد، ملخ و ماهى مى‏باشد كه بدون ذبح خورده مى‏شود. فتنه‏اى را كه دوست دارد مال و فرزند است. چه اينكه خدا درباره مال و اولاد فرموده است: أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ «36». اينكه او درباره چيزى گواهى مى‏دهد كه آن را نديده است، بهشت و جهنم است، و حقى كه آن را خوش ندارد، مرگ است. اينكه مى‏گويد من چيزى دارم كه خدا ندارد، فرزند و همسر است. و، اينكه اظهار مى‏دارد با چيزى هست كه با خدا نيست، ظلم و جور است و داشتن چيزى را مدعى است كه خدا آن را نيافريده، قرآن است. مدعى است كه چيزى مى‏داند كه خدا هم نمى‏داند، اين سخن نصارا درباره عيسى است كه او پسر خداست. اين مرد، افترازننده نيست.» «37»

تواناييهاى منحصر به فرد امام (ع) در تفسير، از او فردى شاخص در تفسير به وجود آورده است. به علاوه، رفتار و گفتار او، برخاسته از كلام خداست؛ هر چند در گفتار به آن تصريحى نشده باشد. سخنانى كه از امام على نقل شده و نيز منشى كه امام داشته است، ريشه در وحى دارد.
بنابراين، مى‏توان رفتار و گفتار او را تفسير وحى دانست. به عبارت ديگر، مى‏توان گفت: شخصيت على، جلوه عينى وحى است و از همين رو است كه فعل و قول و تقرير او به عنوان امام معصوم حجيت دارد و قابل تمسك است.

 

نويسنده: محمد مرادى

پی نوشت:

(1). نك: الاتقان في علوم القرآن، ج 4، صفحات 200- 230 و مناهل العرفان، ج 2، صفحات 58- 60.
(2). نهج البلاغه، نامه‏ها 77.
(3). الاتقان، ج 1، ص 410.
(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 71.
(5). البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 305.
(6). الميزان، ج 1، ص 234.
(7). تفسير العياشى، ج 1، ص 14؛ كنز الدقائق، ج 11، ص 549.
(8). كتاب سليم بن قيس ص 63؛ الخصال ص 256 و 257؛ مسند الامام على (ع)، ج 2، ص 265، ح 12005/ 3؛ نور الثقلين، ج 5، ص 284؛ ج 1، ص 319.
(9). نهج البلاغه، خطبه 1.
(10). تفسير العياشى، ج 1، ص 23؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 259.
(11). تفسير العياشى، ج 1، ص 12؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 149؛ بحار الانوار، ج 89، ص 95 و 110.
(12). وسائل الشيعة، ج 1، ص 280؛ بحار الانوار، ج 62، ص 138؛ ج 9، ص 12.
(13). نساء، آيه 23.
(14). بحار الانوار، ج 90، ص 12.
(15). بحار الانوار، ج 90، ص 4.
(16). مائده، آيه 32.
(17). وسائل الشيعة، ج 19، ص 7 و 8؛ نيز نك: بحار الانوار، ج 90، ص 35.
(18). آل عمران، آيه 28.
(19). لقمان، آيه 14.
(20). التوحيد، ص 264 و 265، نيز نك: كنز الدقائق، ج 14، ص 273.
(21). نهج البلاغه، خطبه 138.
(22). صحيح بخارى، ج 4، ص 69؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج 1، ص 79؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 59.
(23). وسائل الشيعة، ج 18، ص 137؛ كافى، ج 8، ص 39 و 390 نيز نك: الصافى، ج 1، ص 31؛ البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 30.
(24). وسائل الشيعة، ج 18، ص 143.
(25). نك: نهج السعادة، ج 2، ص 618 كلام 333، ص 624، كلام 338، ص 624 كلام 337، ص 620، كلام 334، ص 625، كلام 339، ص 622، كلام 336؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 397؛ الإستيعاب، ج 3، ص 117؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 45؛ الصواعق المحرقة، ص 127 و 128؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 18.
(26). سعد السعود، ص 109؛ كنز الدقائق، ج 14، ص 380 و 381.
(27). تفسير العياشى، ج 1، ص 18؛ بحار الانوار، ج 2، ص 230؛ ج 89، ص 87 و 99؛ البرهان، ج 1، ص 16؛ كافى، ج 1، ص 64؛ وسائل الشيعة ج 18، ص 153.
(28). براى نمونه نك: نهج السعادة، ج 4، ص 106، كلام 51.
(29). نك: بحار الانوار، ج 69، ص 79، ج 78، ص 67؛ نور الثقلين، ج 4، ص 527 و 544؛ كنز الدقائق، ج 11، ص 440 و 441؛ الخصال، ص 323 و 622؛ نهج السعادة ج 2، ص 26 و 192 و 163، كلام 198؛ همان، ص 106، كلام 51.
(30). نك: نهج البلاغه، خطبه 176؛ كنز الدقائق، ج 11، ص 448؛ نهج السعادة، ج 3، ص 129؛ كلام 36؛ همان، ص 133، كلام 33؛ همان، ص 343، كلام 92.
(31). نك: نهج السعادة، ج 3، ص 216، كلام 56؛ همان، ص 292، كلام 77؛ همان، ص 218، كلام 56؛ همان، ص 168، كلام 47؛ همان، ص 188، كلام 50؛ البرهان، ج 2، ص 237 و 238.
(32). احقاف، آيه 15.
(33). احقاف، آيه 15.
(34). دراسات في التفسير الموضوعى للقصص القرآنى، ص 50 و 51 نيز نك: مفاتيح الغيب، ج 5، ص 127؛ مسند علىّ بن ابى طالب، ج 7، ص 3007، ح 17444؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 688.
(35). تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 158.
(36). انفال، آيه 28.
(37). بحار الانوار، ج 40، ص 223؛ المناقب، ج 3، ص 358.

منابع: 

کتاب «امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن»، ص: 122