تفسير و شرايط آن از نگاه امام على(علیه السلام)
تفسيرپژوهان و پژوهشگران علوم قرآنى براى تفسير قرآن، شرايط متعددى ذكر كردهاند. «1» اين شرايط، اگر چه جملگى در سخنان نقل شده از امام على(علیه السلام) وجود ندارد، اما درباره پارهاى از آنها سخن به ميان آمده است كه در زير به آنها اشاره مىشود.
1. امام(علیه السلام) براى قرآن، اسلوب ويژهاى قائل است، اسلوبى كه اين كتاب الهى را داراى ظرفيتى كرده است كه آيات آن بر معناهاى متعدد حمل پذيرند. زمانى كه خوارج نهروان بر ضد امام على (ع) و حكومت او شوريدند، آن حضرت، عبد الله بن عباس را براى گفتوگو با آنها بهسويشان فرستاد، و به وى گفت:
با آنان، با قرآن محاجّه نكن؛ چه اينكه قرآن بر معناهاى متعددى قابل حمل است. «فانّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول و يقولون «2»؛ قرآن، حامل معانى و وجوهى است. تو از آن سخن مىگويى و آنان جواب مىدهند». «3»
ابن ابى الحديد در شرح اين كلام امام مىنويسد: «اين كلام، در شرف و رتبه بىنظير است؛ به دليل اينكه در قرآن معارفى مشابه وجود دارد و مطالبى كه ظاهرا متناقض است.» «4»
از پيامبر خدا نيز، اين مضمون رسيده است كه قرآن، وجوه و احتمالات زيادى دارد. «القرآن ذو وجوه محتملة فاحملوه على احسن الوجوه «5»؛ قرآن، وجوه احتمالى زيادى دارد؛ آن را بر بهترين احتمال معنا كنيد.»
نگارش تفسيرهاى فراوان بر قرآن با روشهاى گوناگون، بزرگترين گواه بر اين ادعاست كه الفاظ قرآن، وجوه و احتمالات معنايى گوناگونى دارد و بهترين شاهد معناپذيرى آيات قرآن است. كسانى كه با تفسير و تفسير نگارى آشنايى دارند، به خوبى مىدانند كه تفسير نگارى در اين سطح گسترده، جز به تنوع و افزودن تفسيرى بر آيات، علاوه بر برداشت ديگران ممكن نيست. اگر مفسرى دقيقا همانى را بنويسد كه ديگر مفسران به رشته تحرير درآوردهاند، در اين صورت او ديگر مفسر به حساب نمىآيد، بلكه مقلد ديگرى است. از دوران نزول قرآن تاكنون، تفاسير بسيارى بر قرآن نوشته شده است. غير از اينكه اين تفسيرها با هم متفاوتند، هريك نيز روش ويژهاى دارد و مطالبى كه منحصر به آن است و يا حد اقل تبيينى است جديد از تفسير ديگر مفسران.
علامه طباطبايى، مؤلف الميزان در زير آيه 102 سوره بقره احتمالات معنايى آيه را به 1260 هزار تخمين زده است. «6» و اين، نشان مىدهد كه آيات قرآن تا چه اندازه معناپذير هستند.
2. امام على (ع)، قرآن را داراى ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تنزيل و تأويل مىداند. «7» سليم بن قيس هلالى روايتى را از امير مؤمنان (ع) نقل كرده است كه در آن، كلام رسول خدا را از اين جهت كه حاوى عام و خاص، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه است، به قرآن تشبيه كرده است. «8» خود آن حضرت در خطبهاى كه در نهج البلاغه نقل شده، قرآن را مبيّن حلال و حرام خدا ... و داراى ناسخ و منسوخ، نهى و جواز، خاص و عام ... محكم و متشابه دانسته است. «9»
مسائلى از اين قبيل كه در پيرامون قرآن كريم است، بعدها از سوى قرآنپژوهان و تفسيرنگاران، علوم قرآنى نام گرفت.
شناخت هريك از مباحث علوم قرآنى، تأثيرى مهم در فهم دقيق كلام الهى و به دست آوردن مفاد آيات دارد و گاه دخالت آنها در تفسير گريزناپذير است به گونهاى كه بدون شناخت هر كدام، فهم درست آيات قرآن، مشكل است و تلاش مفسر با بىاعتنايى به دانش علوم قرآنى، راه به جايى نمىبرد. در واقع، در دانش علوم قرآن روششناسى تفسير به بحث گذاشته شده، كه بدون آن، تفسير بدون روش و اسلوب خواهد بود.
ابو عبد الرحمن سلمى آورده است كه على (ع) از كنار مردى مىگذشت كه براى مردم قرآن شرح مىكرد. امام از وى پرسيد كه آيا ناسخ را از منسوخ بازمىشناسى؟ او جواب داد: خير، امام به او گفت: «خودت و ديگران را نيز به هلاكت افكندى». آنگاه امام در ادامه افزود: «تأويل هر حرفى از قرآن داراى چند وجه است». «10»
اصرار و پافشارى امام على (ع) به لزوم آگاه بودن بر دانش علوم قرآنى در تفسير، يادآور اين مهم است كه براى درك درست اين كتاب آسمانى و شناخت دقيق معارف آن، بايد اطلاعات لازم را درباره پيش شرطهاى تفسير به دست آورد.
اگر مفسر در تفسير قرآن تسلط كافى به دانشهاى لازم مانند ادبيات عرب نداشته باشد، و ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه بازنشناسد و از عام و خاص و مطلق و مقيد آيات آگاهى نداشته باشد، در تفسير آيات الهى توفيقى به دست نمىآورد و مراد كلام خدا، در چنان تفسيرى، حاصل نمىشود.
اصرار و تأكيد امام بر توجه به مباحث علوم قرآنى در امر تفسير قرآن و تشويق مردم به مراجعه به ايشان جهت تلقى معانى آيات، حقيقت ديگرى را نيز در خود دارد و آن اين است كه مرجع شناخت ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تأويل و ... آيات الهى، امام است.
3. امام براى فهم دقيق آيات، تأويل آنها را نيز لازم مىداند و يادآور مىشود كه تأويل هر حرفى از حروف آن، وجوهى دارد. «تأويل كلّ حرف من القرآن على وجوه» «11». تفسير قرآن با بىاعتنايى به تأويل آن، در واقع صرف نظر كردن از بخشى از تعاليم اين كتاب آسمانى و محروم شدن از پارهاى از آموزههاى آن است.
4. قرآن حاوى آيات محكم و متشابه است و امام على (ع) درباره آن گفته است: محكمش به تأويل نياز ندارد و تأويل آن، همان تنزيلش مىباشد. «الّذى تأويله في تنزيله لا يحتاج في تأويله الى اكثر من التنزيل» «12». در اين تأويل، به همان ظاهر الفاظ بسنده مىشود و فراتر از آن چيزى خواسته نيست؛ مانند حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ «13» در حالى كه آيات متشابه قرآن چنين نيستند. از آيات متشابه، به ظاهر بسنده نمىشود و مفسر در پى يافتن معنايى ديگر فراتر از معناى لغوى است. كسانى كه دانش لازم را براى تفسير آيات متشابه نداشته باشند، و ندانسته به تفسير آنها اقدام كنند، از جاده حق منحرف مىشوند.
انّما هلك الناس في المتشابه؛ لانّهم لم يقفوا على معناه و لم يعرفوا حقيقته فوصفوا له تأويلات من انفسهم بآرائهم «14»؛ مردم در متشابههاى قرآن به هلاكت افتادند؛ براى اينكه آنان به معناى متشابه واقف نبودند و حقيقتش را نمىدانستند. از جانب خود و با ديدگاههايشان براى آن آيات تأويلاتى قرار دادند.
5. امام على در يك تقسيمبندى، قرآن را به هفت بخش تقسيم كرده كه از جمله آنها، عام و خاص، مقدّم و مؤخر، عزائم و رخص، منقطع معطوف و منقطع غير معطوف را ذكر كرده و گفته است: در [مواردى از] قرآن، حرفى جاى حرف ديگرى آمده است. «15»
براساس اين تقسيمبندى، در جايى از قرآن، كلامى به صورت عام و فراگير ذكر شده و دايره دلالتش جمع بسيارى را در بر مىگيرد، و در آيه و يا آيات ديگرى، كلامى درباره همان موضوع به صورت خاص آمده است و دايره دلالتش افراد كمتر، يك و يا تعداد بسيار اندكى، را شامل مىشود.
بىتوجهى به هريك از آن دو كه ناظر بر همديگرند و حكم يكى را گرفتن و ديگرى را رها كردن، نه تنها قرآنپژوه را به مراد آيات نمىرساند، بلكه ميان او و مراد آيات، فاصله مىاندازد. از طرف ديگر، ممكن است كلامى درباره كسى و يا چيزى به صورت خاص ذكر شده باشد؛ امّا منحصر در آن مورد نباشد و معنايى عام داشته باشد. بر مفسر لازم است كه به اين ظرافتهاى معنا شناختى توجه داشته باشد. ناديده گرفتن اين ظرافتها در الفاظ و جملات، شارح را از رسيدن به حقيقت بازمىدارد. امام (ع) براى چنين موردى، اين آيه را مثال آورده است: مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً «16». آيه، درباره بنى اسرائيل است، امّا مفاد آن عموميت دارد و مىتوان آن را براى همه زمانها و مكانها روا و درست دانست و براساس آن حكم نمود. «17»
و يا در آيهاى، نهيى وارد شده (عزائم) و از چيزى به صورت عام منع شده است و در آيه ديگرى با وجود آن عام حكم به جواز انجام عملى خاص صادر شده است. براى نمونه در آيه لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ ... إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً ... «18» به صورت مطلق و فراگير از ولى گرفتن كافر نهى شده و سپس دايره آن حكم، به قيدى مقيد شده است. به عبارت ديگر، حكم نخست قيد خورده و از اطلاق خارج شده و گفته شده كه در صورت وجود خطر، مىتوانيد براساس تقيه از كافران ولى بگيريد.
گاهى عبارت و يا آيهاى، بىآنكه قبل و بعد آن در نظر گرفته شود، معناى كاملى دارد، و در عين حال به عبارت و آيهاى ديگر عطف شده است. با وجود چنين عطفى، ربط معنايى چندانى هم، ميان عبارتهاى عطفشده نيست. مانند:
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ .. «19»؛ و به ياد آر هنگامى را كه لقمان، در حالى كه پسرش را موعظه مىكرد، به وى گفت: پسرم، به خدا شرك مورز كه شرك، ظلم بزرگى است و ما به انسان درباره پدر و مادرش توصيه كرديم.
عبارت وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ ... در اين آيه، به فراز پيشين عطف شده است و در عين حال بدون نظر داشت عبارت پيشين، معنايى مستقل دارد.
در برابر، عبارات و آياتى هم وجود دارد كه از جهت ساختارى و ادبى، بريده از پس و پيشاند و به همديگر عطف هم نشدهاند؛ و در عين حال، كاملا پيوستگى و ارتباط معنايى دارند. فهم دقيق چنين موارد و استخراج مفاد آنها و نيز فهم درست انقطاع و اتصال عبارتها، در تفسير آيات قرآن نقش بسزايى دارد.
اين موارد و مشابه آنها ما را به يك حقيقت انكارناپذير رهنمون مىسازد و آن اينكه بدون آموختن آداب و شرايط تفسير، نبايد قرآن را تفسير كرد، بلكه چنين مهمى را بايد به اهل آن سپرد. البته، اين نه به معناى محدود كردن فهم قرآن و منحصر كردن آن در افراد خاصى است، بلكه به معناى توصيه به آموختن شرايط تفسير براى كسانى است كه در صدد تفسير قرآن هستند. و، بالاخره كسانى مىتوانند اقدام به تفسير كلام خدا كنند كه دانش لازم آن را داشته باشند و به تعبيرى در اين فنّ خبره باشند.
در روايتى امام به مردم سفارش كرده است كه بدون داشتن توانايى و شرايط لازم به تفسير قرآن اقدام نكنند، و از آن پرهيز نمايند.
فايّاك ان تفسّر القرآن برأيك حتّى تفقّهه عن العلماء فانّه ربّ تنزيل يشبه كلام البشر، و هو كلام اللّه و تأويله لا يشبه كلام البشر كما ليس شىء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تبارك و تعالى شيئا من افعال البشر و لا يشبه شىء من كلامه كلام البشر. فكلام اللّه تبارك و تعالى صفته و كلام البشر افعالهم فلا تشبّه كلام اللّه بكلام البشر فتهلك ... «20»؛ بر حذر باش از اينكه قرآن را بر اساس رأى و نظر خود تفسير كنى؛ مگر اينكه آن را از دانشمندانش فرا بگيرى؛ چرا كه چه بسا كلام نازلشدهاى كه همانند سخن بشر است در حالى كلام خداست و تأويل آن به سخن بشر همانند نيست. همان گونه كه چيزى از آفريدههاى خدا شبيه كارهاى انسان نيست، چيزى از كلام خدا نيز مشابه كلام بشر نيست. سخن خدا، صفت او است؛ در حالى كه سخن بشر فعل او است. بنا بر اين، كلام خدا را همانند كلام بشر ندان كه هلاك مىشوى.
از اين كلام امام استفاده مىشود كه تفسير قرآن براى كسانى رواست كه واجد صلاحيت لازم باشند. بر اين اساس است كه امام (ع) افرادى را كه اقدام به تفسير كلام خدا براساس رأى و نظر خود مىكنند، سرزنش كرده است. «و عطفوا القرآن على الرّأى». «21»
6. امام، تفسير قرآن را با دركى ويژه ممكن مىداند. از آن حضرت پرسيده شد آيا غير از قرآن، چيزى از پيامبر (ص) در نزد شما هست؟
فرمود: «لا، و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة الّا فهم يؤتيه اللّه رجلا في القرآن ...؛ نه، هيچ؛ سوگند به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد؛ مگر فهمى كه خداوند درباره قرآن به انسانى داده است و آنچه در اين صحيفه است».
پرسيده شد در اين صحيفه چيست؟ فرمود: «عقل و ...» «22»
از اين گفته امام (ع)، برمىآيد كه منظور از «فهم يؤتيه اللّه»، درك و دانشى خاص است كه خداوند به بندگان خاصى عطا مىكند. و مراد از آن استعداد و هوشى نيست كه نوع مردم به نسبت، از آن برخوردارند؛ چه اينكه به هر حال، هر كسى حدى از درك و استعدادى را داراست. مراد از فهم خدادادى، به قرينه مقام، برخوردارى از عنايت خدا در تفسير وحى است. اين نكته را كسانى مانند سيوطى نيز در نوشتههاى خود درباره تفسير نگاشتهاند.
7. از جمله شرايط تفسير قرآن، درك ملموس و به تعبيرى چشيدن معناى آن و يا داشتن ذائقه تفسيرى است. امام (ع)، بنا بر نقلى گفته است:
«انّ علم القرآن ليس يعلم ما هو الّا من ذاق طعمه «23»؛ دانش قرآن را كسى نمىداند مگر آنكه طعم آن را بچشد».
داشتن ذائقه فهم، هر چند در درجه نخست به معناى دريافت ملموس حقيقت معنا از طريق اشراقات درونى است، اما مىتوان آن را نوعى معناشناسى نيز دانست. اين معناشناسى از طريق لغتدانى به دست نمىآيد. نيز آموختن معناى واژهها و هيئت عبارتها از طريق كتاب لغت و محاوره و گفتوگو نيست. در اين معناشناسى مىتوان ذائقه فهم را به علامتها و برچسبهايى مانند كرد كه به حقيقتى اشاره مىكنند. اين نوع معرفت را چندان نمىتوان در چارچوب و قاعدهاى ارزيابى كرد.
البته، چنين معرفتى به معناى فهم خارج از چارچوب متداول نيز، نيست؛ به گونهاى كه هر كسى هر نوع فهمى از هر متنى را بتواند با انتساب به ذائقه، به آن نسبت بدهد. ذائقه فهم، كلمات را نشانى از مراد و معنا با نظر داشت پيوستگى اجزا يك مجموعه معرفتى و اهداف بنيادگذار آن مىداند؛ معنايى كه يكايك واژهها و تركيب آنها، آن معنا را براى افراد فاقد آن ذائقه بازگو نمىكنند.
اين ذائقه، علاوه بر تفسير، در فقه، سياست و ساير علوم انسانى نيز كاربرد دارد. در عرف سياست از درك ويژه مسائل سياسى به داشتن شمّ سياسى تعبير مىشود. سياستمداران از اشارات و كنايات سياسى، نكتههايى را در مىيابند كه هرگز براى افراد عادى فهم آنها ممكن نيست.
در علم فقه نيز چنين است. آنان كه ذائقه فقهى دارند برداشتها و فتواهاى فقهىشان به مراتب به حاق دين نزديكتر است تا فاقدان آن. فقها نيز در علم فقه از اين ذائقه به شمّ فقهى تعبير مىكنند.
امام على، به مثابه روش
امام على (ع) به دليل حضور مستمر در حوادث و تحولات دوران نزول وحى، و برخوردارى از مقام عصمت و علم موهوب، شخصيتى ممتاز، بلكه يگانه در تفسير قرآن دارد. درباره آن حضرت كلامى منسوب به پيامبر (ص) نقل شده است كه «علىّ تفسير القرآن و الداعى اليه «24»؛ على، تفسير قرآن و دعوتكننده به آن است».
همان گونه كه پيشتر آمد، امام (ع)، بارها تكرار و تأكيد مىكرده كه بر همه قرآن احاطه دارد. حتى مىداند آيهاى در شب يا روز، در دشت و يا كوه، در حالت حركت و يا ايستايى، و يا در سفر و يا در حضور و درباره چه موضوعى و در كجا نازل شده است. «25» عام است و يا خاص «26»، و نيز از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و تأويل و تنزيل آن كاملا آگاه است. «27»
سخنان به جا مانده از او، شاهدى صادق و گويا بر احاطه بىنظير وى بر آيات قرآن است. سخنان امام، آكنده از آيات قرآن است. امام، گاهى كلامش را با قرآن شروع مىكند «28» و گاهى براى جمعبندى و شاهد گفتارش، آيه و يا آياتى را ذكر كرده «29» و يا سخن خود را با استناد به آيهاى بيان كرده است «30» و مهمتر از همه، اقتباسهاى فراوانى از آيات قرآن در سخنان آن حضرت مشاهده مىشود. «31»
چنين تواناييهايى، باعث شده است كه گفتههاى امام على (ع) در باب تفسير قرآن، اگر چه از آنها روشى كشف نشود و يا تابع روش شناختهشدهاى نباشد، از اهميت درخور توجهى برخوردار باشد. از سوى ديگر، امام على (ع) شخصيت معصومى است كه دامنه عصمتش را هر چه بدانيم، به يقين اين باب را نيز، شامل مىشود؛ چه اينكه تفسير آيات قرآن، به دليل اينكه رسالتى دينى است، مشمول مقام عصمت مىشود. توضيح اينكه آن كسى مىتواند از اراده تشريعى پروردگار در كتابش آگاه باشد كه هم علم لازم را داشته باشد و هم در القاى آن، در انديشهاش خطا راه پيدا نكند. به علاوه، به قول كسى در اين باره مىتوان اعتماد نمود كه خطا و سهو نداشته و از گناه مصون باشد.
دكتر احمد جمال عمرى، استاديار درسهاى قرآنى دانشكده ادبيات دانشگاه زقازيق مصر، درباره تواناييهاى امام على (ع) در تفسير قرآن، آن حضرت را بنيادگذار روشى خاص در تفسير مىداند و آن، تفسير موضوعى است. وى مىنويسد: «علىّ بن ابى طالب، با فكر ثابت و نظر صائب خود، خشتى ديگر از خشتهاى تفسير موضوعى را بنياد گذاشت. على آيات را در موضوع واحد گرد مىآورد تا از مجموع آنها، حكمى را استخراج نمايد.
چه اينكه، برخى از آيات قرآن، برخى ديگر را تفسير مىكند».
وى براى ادعاى خود، اعتراض امام را به عمر براى اقامه حد زنا بر زنى كه شش ماه پس از ازدواجش وضع حمل كرد، ذكر نموده است. او به عمر يادآورى كرد كه آيه وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً «32» را با آيه وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ ... «33» جمع كند. اين نويسنده در توضيح آورده است: عمر بر طبق روال معمول كه زن در نهماهگى حملش زايمان مىكند، تصميم گرفت بر زنى كه شش ماه پس از ازدواجش وضع حمل كرده بود، به جرم زنا حد جارى كند. امّا امام على (ع) او را از اين تصميم بازداشت و در آن ماجرا بر اساس قاعده درء حكم كرد و از جمع دو آيه يادشده استفاده كرد كه مدت حمل، ممكن است شش ماه باشد. «34»
ابن كثير در تفسيرش پس از نقل اين ماجرا مىنويسد: «اين استنباط على، استنباطى قوى و صحيح است». «35»
نمونه ديگرى نيز از همين دست در منابع آمده كه حكايت از احاطه امام (ع) بر قرآن و تفسير آن دارد. مجلسى در بحار الانوار آورده كه فرستادهاى از پادشاه روم از ابو بكر درباره مردى پرسيد كه علاقهاى به بهشت ندارد و از جهنم نمىهراسد، ركوع و سجودى هم ندارد، مردار مىخورد و خون مىآشامد. به چيزى كه نديده شهادت مىدهد. فتنه را دوست دارد و حق را دشمن مىدارد. چيزى دارد كه خداوند هم آن را ندارد، و چيزى را دارد كه خدا نيافريده است. ابو بكر جوابى به وى نداد.
عمر كه در آنجا حاضر بود، رو به آن مرد كرد و اظهار داشت: اى مرد، كفرى بر كفرت افزودى. خبر اين پرسش و سكوت و پاسخ به على (ع) رسيد. امام او را از اولياى الهى معرفى كرد و اظهار داشت: «اينكه او مىگويد علاقهاى به بهشت ندارد و از جهنم نمىهراسد، براى اين است كه از خدا مىترسد، آن هم نه از ظلم او، بلكه از عدالت خدا واهمه دارد. ركوع و سجدهاى كه گفته شد او اهلش نيست، مربوط به نماز ميت است. و مرادش از اينكه مردار مىخورد، ملخ و ماهى مىباشد كه بدون ذبح خورده مىشود. فتنهاى را كه دوست دارد مال و فرزند است. چه اينكه خدا درباره مال و اولاد فرموده است: أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ «36». اينكه او درباره چيزى گواهى مىدهد كه آن را نديده است، بهشت و جهنم است، و حقى كه آن را خوش ندارد، مرگ است. اينكه مىگويد من چيزى دارم كه خدا ندارد، فرزند و همسر است. و، اينكه اظهار مىدارد با چيزى هست كه با خدا نيست، ظلم و جور است و داشتن چيزى را مدعى است كه خدا آن را نيافريده، قرآن است. مدعى است كه چيزى مىداند كه خدا هم نمىداند، اين سخن نصارا درباره عيسى است كه او پسر خداست. اين مرد، افترازننده نيست.» «37»
تواناييهاى منحصر به فرد امام (ع) در تفسير، از او فردى شاخص در تفسير به وجود آورده است. به علاوه، رفتار و گفتار او، برخاسته از كلام خداست؛ هر چند در گفتار به آن تصريحى نشده باشد. سخنانى كه از امام على نقل شده و نيز منشى كه امام داشته است، ريشه در وحى دارد.
بنابراين، مىتوان رفتار و گفتار او را تفسير وحى دانست. به عبارت ديگر، مىتوان گفت: شخصيت على، جلوه عينى وحى است و از همين رو است كه فعل و قول و تقرير او به عنوان امام معصوم حجيت دارد و قابل تمسك است.
نويسنده: محمد مرادى
پی نوشت:
(1). نك: الاتقان في علوم القرآن، ج 4، صفحات 200- 230 و مناهل العرفان، ج 2، صفحات 58- 60.
(2). نهج البلاغه، نامهها 77.
(3). الاتقان، ج 1، ص 410.
(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 71.
(5). البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 305.
(6). الميزان، ج 1، ص 234.
(7). تفسير العياشى، ج 1، ص 14؛ كنز الدقائق، ج 11، ص 549.
(8). كتاب سليم بن قيس ص 63؛ الخصال ص 256 و 257؛ مسند الامام على (ع)، ج 2، ص 265، ح 12005/ 3؛ نور الثقلين، ج 5، ص 284؛ ج 1، ص 319.
(9). نهج البلاغه، خطبه 1.
(10). تفسير العياشى، ج 1، ص 23؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 259.
(11). تفسير العياشى، ج 1، ص 12؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 149؛ بحار الانوار، ج 89، ص 95 و 110.
(12). وسائل الشيعة، ج 1، ص 280؛ بحار الانوار، ج 62، ص 138؛ ج 9، ص 12.
(13). نساء، آيه 23.
(14). بحار الانوار، ج 90، ص 12.
(15). بحار الانوار، ج 90، ص 4.
(16). مائده، آيه 32.
(17). وسائل الشيعة، ج 19، ص 7 و 8؛ نيز نك: بحار الانوار، ج 90، ص 35.
(18). آل عمران، آيه 28.
(19). لقمان، آيه 14.
(20). التوحيد، ص 264 و 265، نيز نك: كنز الدقائق، ج 14، ص 273.
(21). نهج البلاغه، خطبه 138.
(22). صحيح بخارى، ج 4، ص 69؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج 1، ص 79؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 59.
(23). وسائل الشيعة، ج 18، ص 137؛ كافى، ج 8، ص 39 و 390 نيز نك: الصافى، ج 1، ص 31؛ البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 30.
(24). وسائل الشيعة، ج 18، ص 143.
(25). نك: نهج السعادة، ج 2، ص 618 كلام 333، ص 624، كلام 338، ص 624 كلام 337، ص 620، كلام 334، ص 625، كلام 339، ص 622، كلام 336؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 397؛ الإستيعاب، ج 3، ص 117؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 45؛ الصواعق المحرقة، ص 127 و 128؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 18.
(26). سعد السعود، ص 109؛ كنز الدقائق، ج 14، ص 380 و 381.
(27). تفسير العياشى، ج 1، ص 18؛ بحار الانوار، ج 2، ص 230؛ ج 89، ص 87 و 99؛ البرهان، ج 1، ص 16؛ كافى، ج 1، ص 64؛ وسائل الشيعة ج 18، ص 153.
(28). براى نمونه نك: نهج السعادة، ج 4، ص 106، كلام 51.
(29). نك: بحار الانوار، ج 69، ص 79، ج 78، ص 67؛ نور الثقلين، ج 4، ص 527 و 544؛ كنز الدقائق، ج 11، ص 440 و 441؛ الخصال، ص 323 و 622؛ نهج السعادة ج 2، ص 26 و 192 و 163، كلام 198؛ همان، ص 106، كلام 51.
(30). نك: نهج البلاغه، خطبه 176؛ كنز الدقائق، ج 11، ص 448؛ نهج السعادة، ج 3، ص 129؛ كلام 36؛ همان، ص 133، كلام 33؛ همان، ص 343، كلام 92.
(31). نك: نهج السعادة، ج 3، ص 216، كلام 56؛ همان، ص 292، كلام 77؛ همان، ص 218، كلام 56؛ همان، ص 168، كلام 47؛ همان، ص 188، كلام 50؛ البرهان، ج 2، ص 237 و 238.
(32). احقاف، آيه 15.
(33). احقاف، آيه 15.
(34). دراسات في التفسير الموضوعى للقصص القرآنى، ص 50 و 51 نيز نك: مفاتيح الغيب، ج 5، ص 127؛ مسند علىّ بن ابى طالب، ج 7، ص 3007، ح 17444؛ الدّر المنثور، ج 1، ص 688.
(35). تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 158.
(36). انفال، آيه 28.
(37). بحار الانوار، ج 40، ص 223؛ المناقب، ج 3، ص 358.
کتاب «امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن»، ص: 122