تطبیق بین داستان هابیل و قابیل در تورات و قرآن

داستان هابیل و قابیل در تورات

در اصحاح چهارم از سفر تكوين از تورات چنين آمده: 1- آدم همسرش حوا را شناخت، و حوا حامله شد و قايين را بزاد، و- از روی خوشحالى- گفت: از ناحيه رب صاحب فرزندى پسر شدم. 2- حوا بار ديگر حامله شد، و اين بار هابيل را بزاد و هابيل كارش گوسفند دارى، و قايين شغلش زراعت بود.

3- بعد از ايامى حادثه اى رخ داد، و آن اين بود كه قايين از حاصل زمين چيزى را براى رب قربانى كرد. 4- و هابيل هم از گوسفندان بكر و چاق خود يك گوسفند قربانى كرد، و رب به قربانى هابيل نظر كرد. 5- و اما به قايين و قربانيش نظر نكرد پس قايين سخت در خشم شد و آبرويش رفت (و يا چهره اش در هم افتاد) 6- و پروردگار به قايين گفت چرا خشمگين شدى؟ و چرا چهره ات تغيير كرد؟
7- آيا اگر تو خوبى مى‏كردى به درگاه ما بالا نمى‏آمد؟! و اگر خوبى نكنى قهرا در معرض گناه قرار مى‏گيرى و گناه را دم در كمين گرفته بدان، آرى در اين صورت گناه مشتاق تو و در پى تو است و اين تو هستى كه گناه را براى خود سر نوشت ساختى 8- قايين سر برادرش هابيل را گرم به سخن كرد و در همان حال كه با هم نشسته بودند كه قايين برخاست و هابيل را بكشت
9- رب به قايين گفت هابيل برادرت كجا است؟ گفت: نمى‏دانم و من نگهبان برادرم نبودم 10- رب گفت اين چه كارى بود كردى، صداى خون برادرت از زمين به من رسيد 11- اينك تو ديگر ملعونى، تو از جنس همان زمينى هستى كه دهن باز كرد براى فرو بردن خونى كه به دست تو از برادرت ريخت 12- تو چه وقت در زمين كار كردى كه زمين پاداش عمل تو را كه همان مواد غذايى او است به تو ندهد، اينك محكومى به اينكه عمرى به سرگردانى و فرار در زمين بگذرانى
13- قايين به رب گفت: گناه من بزرگتر از آن است كه كسى بتواند آن را حمل كند، 14- تو امروز مرا از روى زمين و از روى‏ خودت طرد كردى تا پنهان و سرگردان زندگى كنم و در زمين فرارى باشم تا هر كس مرا يافت به قتلم برساند، 15- رب به او گفت: بدين جهت هر كس قايين را بكشد هفت برابر از او انتقام گرفته مى‏شود، و رب براى قايين علامتى قرار داد، تا هر كس او را ديد به قتلش نرساند، 16- لا جرم قايين از پيش رب بيرون آمد، و در سرزمين نور كه ناحيه شرقى عدن است سكونت گزيد، (اين بود شانزده آيه كه از تورات عربى و طبع كمبروج سال 1935 نقل گرديد).

 

داستان هابیل و قابیل درقرآن کریم

حال ببينيم قرآن در خصوص اين داستان چه فرموده:" وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ، قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ"،" لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ، إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ"،" إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ، فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ"" فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ"،" فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ"، و اگر در اينجا همه آيات را آورديم براى اين بود كه خواننده بهتر و زودتر و آسانتر بين تورات و قرآن مقايسه كند.
و خواننده را سفارش مى‏كنيم كه نخست در آنچه آيات تورات و آيات قرآن كه راجع به دو پسر آدم نقل كرديم دقت كند، آن گاه آنها را با هم تطبيق نموده سپس داورى كند، و اگر بر طبق سفارش ما تدبر كند اولين چيزى كه از آيات تورات به ذهنش مى‏رسد اين است كه تورات «رب» را يك موجود زمينى و به شكل انسان معرفى كرده، انسانى كه ميان انسانها آمد و شد و معاشرت مى‏كند، گاهى به نفع اين حكم مى‏كند و گاهى بضرر اين، و به نفع ديگرى، عينا همانطور كه يك انسان در بين انسانها زندگى مى‏كند، گاهى انسان نزديك او مى‏شود و با او سخن مى‏گويد همانطور كه با يك انسان ديگر سخن مى‏گويد، و گاهى از او دور و پنهان مى‏شود، بطورى كه ديگر او وى را نمى‏بيند.
در نتيجه ربّى كه تورات معرفى كرده ربى است كه انسانهاى دور را آن طور كه نزديكان را مى‏بيند مشاهده نمى‏كند، و كوتاه سخن اينكه حال آن رب، از تمامى جهات حال يك انسان زمينى است، با اين تفاوت كه اراده رب در باره هر چيزى نافذ است، و حكمش روان و تمامى تعليمات تورات و انجيل همه بر اين اساس است، هر چيزى را كه مى‏خواهد تعليم دهد بر اين اساس تعليم مى‏دهد" تعالى اللَّه عن ذلك علوا كبيرا".

و لازمه قصه اى كه در تورات آمده اين است كه در آن روز بشر در حال گفتگوى بطور مشافهه و حضور و رو در روى با خدا زندگى مى‏كرده، (هر وقت مى‏خواسته نزد خدا مى‏رفته و با خدا قدم مى‏زده و سخن مى‏گفته) بعد از آنكه قايين آن جنايت را كرد، خداى تعالى از او و از امثال او پنهان شد، و اينگونه افراد ديگر خدا را با چشم نديدند، ولى بقيه افراد بشر هم چنان با خدا معاشرت و گفتگو داشته اند، در حالى كه برهانهاى قطعى عقلى بر اين قائم است كه نوع بشر نوع واحدى است كه همه افرادش مثل همند، موجودى پديد آمده در عالم ماده اند و در دنيا زندگى مادى دارند و نيز براهين قطعى قائم است بر اينكه خداى تعالى منزه است از اينكه در قالب ماده بگنجد، و به صفات ماده و احوال آن متصف گشته دستخوش عوارض امكان و طوارق نقص و حوادث گردد، و خداى تعالى از نظر قرآن كريم هم چنين خدايى است.

و اما قرآن كريم داستان پسران آدم را طورى سروده و بر اساسى نقل كرده كه بر آن اساس تمامى افراد بشر را از يك نوع و همه را مثل هم دانسته چيزى كه هست دنباله داستان مساله فرستادن كلاغ را آورده، تا از يك حقيقتى پرده بر دارد، و آن اين است كه بشر داراى تكاملى تدريجى است كه اساس تكامل او و زير بناى آن حس و تفكر است.
قرآن كريم نكته ديگرى را در اين داستان آورده، و آن گفتگوى اين دو برادر است، و از هابيل سخنانى نقل كرده كه مشتمل بر نكات بر جسته اى از معارف فطرى بشرى و از اصول معارف دينى است، چون توحيد، و نبوت، و معاد، و مساله تقوا و ظلم كه دو اصل مهم و عامل در تمامى قوانين الهى و احكام شرعى است، و مساله عدل الهى حاكم در رد و قبول اعمال بندگان و كيفر و پاداش اخروى آنان، و نيز مساله ندامت قاتل و خسران او در دنيا و آخرت.
و در آخر و بعد از نقل همه اين نكات بيان كرده كه يكى از آثار شوم قتل نفس اين است كه آثار شومى كه در كشتن يك فرد هست برابر است با آثار شومى كه در كشتن همه مردم است، و آثار نيكى كه در زنده كردن يك فرد از انسانها هست برابر با آثار نيكى است كه در احياى همه انسانها است.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده - ذیل آيات 27 تا 32