تجلی قرآن در شعر و ادب فارسی(حکیم سنایی)

حکیم ابوالمجد، مجدود بن آدم سنایی غزنوی از عارفان و شاعرانی است که علاوه بر مهارت بالا در شعر و شاعری؛ با قرآن و حدیث و معارف دینی نیز، هم آشنایی بسیاری داشت و هم ایمان و اعتقادی استوار. از این روی نشانه های بسیاری از تجلّی قرآن، حدیث و معارف دینی به زبانی شیوا و ساختاری هنری، در سروده های او دیده می شود.

اینک نمونه هایی از اثر پذیرهای قرآنی او:
غفلت خوش همی نمایاند          مهر جاه و زر و زن و فرزند
کی بود کاین نقاب بردارند        تا بدانی تو طعم زهر از قند
دیوان، ص 154

ابیات، گویای این نکته قرآنی هستند که: مهر جاه، زن، زر، فرزند و دیگر دل بستگی های دنیایی، نقاب غفلت بر چهره و چشم آدمی می زند و او را از هدف اصلی زندگی بی خبر می سازد و پس از مرگ است که این نقاب را از چهره و چشم او بر می دارند و تازه می فهمد که در چه غفلت و خسارتی بوده است.

این نکته، آشکار را در آیه شریفه ذیل آمده است:
«لَقَد کُنتَ فی غَفلَةً مِن هذا فَکَشَفنا عَنکَ غِطاؤَکَ فَبَصَرُکَ الیومَ حَدید؛ [به او خطاب می شود:] تو از این صحنه [و دادگاه بزرگ] غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملاً تیز بین است.» (سوره ق، آیه 22)

طمع و حرص و بخل و شهوت و خشم        حسـد و کبر و حفد به پیوند
هـفـت در دوزخـنــد در تــن تـو                ساخته نفسـشان در و دربند
همین که در دست تو است قفل امروز         در هر هفت محکم اندر بند
دیوان، ص 153

در این ابیات؛ طمع، حرص، بخل، شهوت، خشم، حسد و کبر؛ هفت در دوزخ شمرده شده اند که در وجود آدمی جای گرفته اند و باز کردن آن درها و وارد شدن بدان ها سر انجام، آدمی را به دوزخ می کشاند و راه رهایی از دوزخ قیامت، بستن و قفل زدن به این درها در همین دنیاست.

هفت در داشتن دوزخ، نکته ای است که در آیه شریفه ذیل آمده است:
«وَ إِنّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أَجمَعینَ . لَها سَبعَةُ اَبوابً لِکُلِّ بابً مِنهُم جُزء مَقسُوم؛ و همانا که دوزخ وعدگاه همه آنان (گمراهان) است. هفت در دارد و برای هر دری، گروه معینی از آنها تقسیم شده اند.» (سوره حجر، آیات 43و44)

***
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان         نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا
دیوان، ص 56

بیت بالا بیانگر این واقعیت است که چون انصاف و راستی در کار نباشد، طبیعت و فطرت آدمی دگرگون می شود و کار خود را به درستی انجام نمی دهد، ولی هنگامی که اخلاص و انصاف در کار باشد، دیو (شیطان، نفس) کار خویش را از دست می دهد و وسوسه های او در مخلَصان نمی گیرد (اثر نمی کند).

این نکته دوم (بی تأثیری وسوسه های نفسانی و شیطانی در مخلَصان) برگرفته از آیه کریمه زیر است. آیه ای که بیانگر پاسخ انتقام جویانه و کینه توزانه ابلیس به خداوند است، آن گاه که به گناه سجده نکردن بر آدم، از درگاه الهی رانده شد:

«لاَغوینَّهُم أَجمَعینَ . إلاّ عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصینَ؛ همانا که همه آدمی زادگان را گمراه و گرفتار می کنم، جز بندگان مخلَص تورا.» (سوره حجر، آیات 39و40)

گفتنی است که از این آیه به آیات دیگری می رسیم که عبارتند از:
«إنَّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطان…؛ ای ابلیس! تو بر بندگان من سلطه و نفوذی نداری….» (سوره حجر، آیه 42)

«اِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلطان عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِم یتَوَکَّلُون؛ همانا که ابلیس را سلطه و نفوذی نیست بر آنان که ایمان آوردند و به خدای خویش توکّل نمودند.» (سوره نحل، آیه 99)

آشکارا بر می آید که پاره ای از بندگان از راه ایمان، ارادت، عبادت و طاعت خویش و نیز با لطف، کرامت و عنایت او، به چنان پایگاهی از قدرت روحی و توان معنوی می رسند که از وسوسه های نفسانی و شیطانی ایمن و آسوده می مانند و راهی برای نفوذ آن ها باز نمی گذارند. این نکته در سخنی از پیامبر(ص) نیز آمده است که فرمود: هر یک از شما شیطانی دارید و چون پرسیدند: و شما نیز یا رسول اللّه؟ فرمود: آری، ولی من به یاری خداوند آن را تسلیم، فرمانبر، رام و آرام ساخته ام.

«و لکنّ اللّه أعاننی فَاَسلَم»؛ «انّ شیطانی أسلم علی یدی»
(احادیث مثنوی، ص 148)

این نکته را مولانا نیز چنین گزارش کرده است:
نفس ماده کی است تا ما تیغ خود بروی زنیم       زخم بر دستم زنیم و زخم از رستم خوریم
کلبات شمس، 3/289

رَستـم از این نفـس و هوا مرده بلازنده بل       مرده و زنده و طنم نیست بجز عشق خدا
همان، 1/31

در این باره سخن عین القضاة نیز خواندنی است:
«اغلب آدمیان مسخّر تقدیرند به واسطه هوا و شهوات عاجل (زود گذر) و این سلاح شیطان است. پس این قوم، همه در اقطاع (تصرف) ابلیس اند که «فَبِعِزَّتکَ لَأُغوِینَّهُم اَجمَعینَ» الاّ بعضی که هوا و شهوت در ایشان مقهور و مغلوب شده است به حبّ خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و طلب این؛ پس این قوم، سلاح شیاطین در درون ندارند و ایشان از اقطاع شیاطین نیستند که «اِلاّ عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصینَ»
نامه های عین القضاة 2/345

چون دو گیتی دو نعل پای تو شد         بر سر کوی هر دو را بگذار
دیوان، ص 201

بیت بالا که بیانگر بیرون کردن دوستی دو دنیا است از دل، همچون بیرون کردن دو کفش از پا؛ الهام گرفته است از آیه «…فَخلَع نَعلَیکَ إنَّکَ بِالوادِ المُقدَّسِ طُوی؛ …کفش هایت را بیرون آر، تو در وادی مقدّس طوی هستی.» (سوره طه، آیه 12)

و تفسیر و تأویل عارفانه دو کفش، به دو دنیا؛ تأویلی است که در نوشتارهای عارفانه، رواج بسیار دارد. برای نمونه در کشف الاسرار (ج6، ص 113) می خوانیم:
«فاخلع نعلیک أی مزّغ قلبک عن حدیث الدارین و تجرّد للحقّ بنعت الانفراد، ای موسی! کفش هایت را در آر، (دلت را از دوستی دو دنیا تهی ساز و خویش را تنها برای خدا نگه دار و از هر چه جز اوست جدا شو.) یگانه را یگانه باش و از دو گیتی بیزار شو تا نسیم انس از صحرای لم یزل (الهی) دمیدن گیرد.»

این تأویل عارفانه در روایتی از حضرت مهدی (علیه السلام) نیز چنین آمده است:
«إنّ موسی ناجی ربّه بالواد المقدّس. فقال: یا ربّ! انّی أخلصتُ لک المحبّة منّی و غسلت قلبی ممّن سواک. [و کان شدید الحبّ لأهله] فقال اللّه تبارک و تعالی: اخلَع نعلیک (أی أنزع حبّ أهلک من قلبک ان کانت محبّتک لی خالصة و قلبُک من المیل الی من سوای مغسولةً)؛ موسی در وادی مقدس طور با خدا نیایش کرد و گفت: پرودگارا! من دوستی خویش را تنها برای تو نهاده ام و دلم را از جز تو پاک شسته ام، [و او خانواده خود را بسیار دوست می داشت.] خدا به او فرمود: کفش هایت را در آر. (یعنی اگر دوستی ات تنها برای من است و دلت از دوستی جز من پاک و شسته است، دیگران را از دلت بیرون کن.) (میزان الحکمة، 2/213)

ده بـود آن نه دل کـه انـدر وی          گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
دلی که در آن دوستی گاو، خر، ضیاع و عقار یعنی کالاهای دنیایی و مال و ملک باشد، دل نیست، ده است، دل حقیقی دلی است که جز دوستی خدا چیزی در آن نباشد، چنین دلی همان است که در قرآن کریم «قلب سلیم» نامیده شده و تنها دستگیر انسان در قیامت شمرده شده است.

«یوم لاینفَعُ مال و لابَنون ، أِلاّ مَن أتی اللّهَ بِقَلبً سَلیم؛ روزی که مال و فرزندان سودی ندهد، [و کسی رستگار نشود] جز آن که دلی پاک و پیراسته [از مال و منال و شک و شرک] بیاورد». (سوره شعراء، آیه 8889).

و قلب سلیم در روایات اینگونه تفسیر شده: «هُوَ القَلبُ الذی سلمَ من حبّ الدنیا؛ قلب سلیم، قلبی است که از دنیا دوستی پاک باشد.» (نور الثقلین، ج 2/58)؛ «القلب السلیم الذی یلقی ربّه و لیس فیه امة سواه و کلّ قلب فیه شک او شرک فهو ساقط؛ قلب سلیم، قلبی است که خدای را دیدار کند و در آن جز او هیچ نباشد و هر دلی که در آن شک و شرکی باشد، فرو افتاده وساقط است.» (بحار الانوار، 7/59)

نکته یاد شده را سنایی در جایی دیگر با شرح و بسط، چنین گزارش کرده است:
این چنین بر خلل دلی که توراست         دد و دامنـه با تـو زیـن دل راسـت
پـاره ای گـوشــت نـام دل کــردی          دل تـحـقـیـق را خـجــل کــردی
دیــن نـدارد کـسـی کـه انــدر دل            مـرد را نـیسـت مغـز دل حـاصـل
تو ز دل غافلی و بی خبری                 اگر است آن دل و تو خود دگری
دل بود آن راه جهانی تو                      لیک دل را زده ندانی تو
پر و بال خرد ز دل باشد                     تن بی دل جوال گل باشد
آن چنان دل که وقت پیچاپیچ                جز خدای اندر او نباشد هیچ
دل که با چیز این جهان شد خویش         دان که زان دل دلی نیاید بیش
این که دل نام کرده ای به مجاز             رو به پیش سگان کوی انداز
حدیقة الحدیقة، ص 339
****
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست        یا رضای دوست باید یا هوای خویشـتن
دیوان، ص 488
این که نمی توان «هم خدا را خواست و هم خرما را» و با دو دلی و چند دلی نمی توان راه توحید رفت، الهام گرفته است از این آیه شریفه: «ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِن قَلبَین فی جَوفه؛ خداوند در درون هیچ کس دو دل ننهاده است.» (سوره احزاب، آیه 4)
نکته ای در روایاتی از این دست نیز بدان پرداخته شده: «حُبُّ الدُّنیا و حُبُّ اللّه لایجتَمِعان فی قلبً أبداً؛ دوستی دنیا و دوستی خدا، هرگز در دلی با هم گرد نمی آید.» (میزان الحکمة، ج2/228) «کیف یدّعی حُبَّ اللّه من سکن قلبه حبّ الدنیا؛ چه گونه دم از دوستی خدا می زند کسی که دوستی دنیا در دلش خانه گرفته است.» (غرر الحکم، ج 4/566)
****
تو پنداری که بر بازی است این میزان چون مینو        تو پنداری که هـرزه است این دیوان چون میـنا
دیوان، ص 56

بنیاد گرفته بر آیه هایی چون: «وَ ما خَلَقنا السماءَ و الارضَ وَ ما بَینهما باطِلاً ذلک ظَنُّ الَّذین کَفَروا؛ ما آسمان را و زمین را و آنچه را میان آنهاست، باطل و بیهوده نیافریدیم، این گمان آن کسان است که کفر ورزیدند و بر حق چشم پوشیدند.» (سوره ص، آیه 27)

نکته ای که در این بیت اسدی طوسی نیز آمده است:
جهـان را نـه بـر بیهـوده کـرده اند        تــو را نـز پـی بــازی آورده انـد
هر که در سر چراغ دین افروخت        سبلت پف کنانش پاک سوخت
حدیقه، ص 632

یعنی هر که دین دار و دین ورز باشد و چراغ دیانت در دل و جان خویش روشن کند، هیچ کس نمی تواند این چراغ را خاموش کند و هر کس بدین کار روی آورد سبیل خودش می سوزد و دودش به چشم خودش می رود، یعنی به خودش زیان می رساند، این نکته تصویری از این آیه کریمه، الهام گرفته است: «یریدُونَ لِیطفؤا نور اللّهَ باَفواههم وَ اللّهُ مُتمُّ نورِهِ وَ لَو کَرِه الکافِرون؛ می خواهند با پف کردن نور خدا را خاموش کنند و خدا نور خویش را فزونی می بخشد، اگر چه کافران را خوش نیاید.» (سوره صف، آیه 8)

بیت سنایی را بسنجید، با این بیتها:
هر آن شمعی که ایـزد بـر فـروزد      هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
ابو شکور بلخی، اشعار پراکنده، ص 88
هـر کـه بـر شمـع خـدا آرد پـفـو          شمـع کی میـرد بسوزد پـوز او
مثنوی دفتر 6، بیت 2082
****
ملک دنیا مجوی و حکمت جوی        زانکه آن اندک است و این بسیار
دیوان، ص 204
ملک دنیا را اندک شمردن، برگرفته است از آیاتی چون: «متاعُ الدنیا قلیل وَ الآخِرةُ خیر لِمَن اتَقی؛ کالای دنیا اندک است و آخرت بهتر است برای پارسایان و تقواپیشگان.» (سوره نساء، آیه 77)
و حکمت را بسیار دانستن است. الهام گرفته است از آیه: «وَ مَن یؤت الحِکمةَ فَقَد أُوتی خَیراً کثیراً؛ به هر کس حکمت داده شود، خیر فراوان داده شده است.» (سوره بقره، آیه 269)
این جهان ز آن جهان نمودار است       لیـکن آن زنـده اینـت مـردار است
حدیقه، ص433

«زنده شمردن آن جهان» نکته ای است بر گرفته از این آیه شریفه: «و انّ الدارَ الآخرةَ لَهِی الحَیوان؛ همانا جهان آخرت همه زنده است.» (سوره عنکبوت، آیه 64)
هر که جست از خدای خود دنیی        مـرحبـا لیـک نـبـودش عـقـبـی
هـر دو نبـود به هم یکی بگذار          زان سـرای نفـیـس دسـت مدار
هست بـی قـدر دنـیـی غــدار            مـرسگان راست این چنین مردار
وانکه از کردگار عقبی خواست         گـر مراو را دهیم جمـله رواست
حدیقه، ص 362

همه بیتها، بنیاد گرفته اند بر آیه های زیر و شرح و تفسیری بر آنها: «فَمِنَ الناس مَن یقُولُ رَبّنا آتنا فی الدنیا وَ ما لَهُ فی الآخرةِ مِن خَلاق. وَ مِنهُم مَن یقُولُ رَبَّنا آتنا فی الدنیا حَسَنَةً وَ فی الآخرة حَسَنَةً وقنا عذابَ النار أولئک لَهُم نَصیب مِمّا کَسَبُوا و اللّه سریع الحساب؛ برخی از مردم می گویند: خدایا در دنیا به ما [چیزهایی] بده. اینان در آخرت بهره ای ندارند. و برخی دیگر می گویند: خدایا در دنیا به ما نیکی ده و هم در آخرت، و ما را از عذاب دوزخ برهان، اینان اند که از آنچه اندوخته اند، بهره می برند، و خدا زود به حساب [بندگان] می رسد.» (سوره بقره، آیات 200202)

«وَ مَنْ کانَ یریدُ حَرْثَ الدنیا نُؤتِهِ مِنها و ما لَهُ فی الآخرةِ مِنْ نصیب؛ هر که کام و کالای دنیا را خواهد، از آن بدو می دهیم و او را در آخرت بهره و برخورداری نیست.» (سوره شوری، آیه 20)

به نظر سنایی هر سطری از قرآن شطری و بخشی از ایمان است و مایه آرامش دل و جان؛ یعنی همه اجزا و آیات قرآن خاستگاه ایمان و عرفان است وایمان و عرفان نیز مایه آرامش دل و آسایش جان:

سطر قرآن چون شطر1 ایمان است            که از او راحت دل و جان است
ص177، بیت9

هر که خواهان گنج عرفان و ایمان و ایقان است و خواستار گوهر آرامش جان و روان، باید به قرآن و حقایق و معارف آن پناه برد:
گـرهمی گنـج دلت باید و جان        شـو به دریای فـسّروا القــرآن2
تـا در او گـوهــر یـقـیـن یابـی        تـا در او کیـمـیـای دیــن یابـی
چـون قـدم در نهی در آن اقلیـم        کـنـدت ابـجــد وفـا تـعـلـیـم
ص178،بیت301

قرآن در دستگیری و چاره سازی غفلت زدگان و دنیا پرستان، چونان آب سرد و گوارایی است که در تابستانی گرم، در کویری داغ و خشک گرفتار شده باشند. از آن بدتر صحنه ای است که در صحرای قیامت، دچار تشنگی و خستگی و نومیدی شده اند:

هـسـت دنـیـا مـثـال تابـسـتـان         خـلـق دروی بسـان سـرمـسـتان
در بـیـابـان غـفـلـت انـد هـمـه         مرگ همچـون شبان و خلق رمـه
انــدر ایـن بـادیـه هـوا و هـوان3     ریـگ گرم است همچو آب روان
هست قـرآن چـو آب سرد فرات4     تو چو عاصی تشنه در عرصات5
ص174،ابیات15ـ 19

قرآن همچون رس و ریسمانی است که دنیا زدگانِ در چاه غفلت و غرور افتاده، می توانند بدان چنگ زنند و خویش را از سیاه چاه تباهی و بی راهی رها سازند:
رهبـراست او و عـاشـقـان راهـی        رسن است او و غافـلان چاهـی6
در بن چاه جانـت را وطـن است         نـور قرآن به سـوی او رسن است
خیز و خود را رسـن به چنـگ آور      تا بیـابـی نجـات بـوک و مگـر7
ورنـه گشـتـی به قـعـر چاه هلاک        آب و بادت دهد به آتش و خاک
ص178، ابیات11ـ 15

در توضیح بیشتر این نکته با اشاره به داستان حضرت یوسف (ع) که در چاه گرفتار شد و سپس از چاه بر آمد و به جاه رسید، می گوید:
تو چـو یوسف به چاهـی از شیطان      خِــردت بـشـری8 و رسـن قــرآن
گـرهـمـی یـوسفیـت بـایـد و جـاه         چـنـگ دروی زن و بـر آی از چـاه
تو چو یوسـف بـه شـاهـی ارزانـی       گـــردی آن گــه ســـرّ او دانـــی
ص178، ابیات16ـ 18

در سخنی از امام صادق(ع) نیز قرآن همچون رسن و طناب شمرده شده است:
«هو حبل الیه المتین و عروته الوثقی؛ قرآن ریسمان استوار خدا و طناب گسست ناپذیر اوست». (میزان الحکمة، 3/2519)

سنایی با پیش چشم داشتن روایاتی چون؛ «اِنَّ للقرآن ظَهراً وَ بَطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً اِلی السَّبعَة أبطن؛ قرآن دارای ظاهری است و باطنی و باطن آن نیز دارای باطنی دیگر تا هفت یا هفتاد باطن، که به ویژه در میان اهل عرفان و تأویل سخت مورد توجّه بوده است. قرآن را دارای ظاهر و باطنی دانسته است و بر این است که حقیقت، سخت مورد توجّه بوده است؛ قرآن را دارای ظاهر و باطنی دانسته است و بر این است که حقیقت قرآن و قرآن حقیقی، همان چهره باطنی آن است، چهره ای ملکوتی و الهی و غیبی که ناگزیر در چهره مادی همین واژه ها و آیه های خواندنی و شنیدنی و نوشتنی در آمده است. این چهره واژگانی و زبانی پرده ای است بر چهره باطنی قرآن.
پرده ای که باطن قرآن را از دیده نامحرمان و چشم ناپاکان پاس می دارد:
بـهـر نامـحـرمـان به پیـش جمـال         بسـتـه از مـشـک پـرده های جـلال
* * * *
تــو ز قــرآن نـقـاب او دیــدی            حـرف او را حـجـاب او دیـدی
پیش نا اهل چهره نگشاده است           نقـش او پیش او بـراستاده است
ص173، ابیات 910
اما چون کسی را اهل محرم و شایسته ببیند، آن نقاب را بر می دارد و رخسار ملکوتی خویش را بدو می نماید:
گـر تو را هیچ اهل آن دیـدی              آن نـقـاب رقــیـق بـدریـدی
مر تو را روی خویش بنمودی            تـا روانـت بــدو بیـاســودی
ص173، ابیات1112
سنایی در توضیح این نکته که قرآن ظاهری و باطنی دارد و ظاهر بینان تنها ظاهر آن را می بینند و از باطن آن غافل اند، از تمثیل ها و مثال هایی یاری جسته است؛ مثلاً در یک تمثیل قرآن را چون گردویی پنداشته که ارزش اصلی آن نه در مغز؛ بلکه در روغن آن است؛ اما این مغز را چند پوسته پوشانده است و آن که می خواهد از مغزِ نغز آن بهره بگیرد، باید پوست ها را یک یک جدا کند و مغز را بجوید و بیابد. کسی که به ظاهر قرآن بسنده می کند و در پی جستن و یافتن حقایق باطنی آن نیست؛ مانند کسی است که به گردوی سبزی دست می یابد و به همان پوسته نخستین بسنده می کند:

تو هنوز از کفایت شب و روز       قـشـر اول چشیـده ای از جوز9
اولیـن پوست زفت و تلخ بـود        دومیـن چـون ز ماه سلـخ بـود
سیـمیـن از حـریـر زرد تـنـک       چـارمیـن مـغـز آبـدار خـنـک
پنجمیـن منـزل است خانه تـو        سـنـّت انـبـیـاء سـتـانـه تــو
چـو ز پنجـم روان بیـاسـایـی         پـس بـه اول چـرا فــرود آیـی
ص173، ابیات1317

در تمثیل دیگری ظاهر زبانی و واژگانی قرآن را صدف می شمارد و حقایق باطنی و معارف درونی آن را مروارید؛ پیداست که عاقل دل به صدف نمی بندد، آن را می شکافد و مروارید گرانبهای درون آن را می جوید:

صدف آمد حروف و قـرآن دُر       نشـود مـائـل صـدف دل حـر
ص175، بیت 9
و در تمثیل دیگری ظاهر و باطن قرآن را به ظرف آب و آب درون آن مانند کرده است و پیداست که تشنه باید در پی آب باشد و به ظرف آن چندان کاری نداشته باشد:
حرف و قرآن تو ظرف و آب شمر         آب می خـور به ظـرف در منگـر
ص174، بیت 19

در جای دیگر نیز، ظاهر قرآن را نسبت به باطن آن چونان لباس نسبت به جان آدمی پنداشته است:

حــرف قــرآن ز مـعـنـی قــرآن          همچنان است کز لباس تو جان
ص125، بیت 7

بر پایه نکته های یاد شده، سنایی همگان را بدین فرا می خواند تا به ظاهر قرآن بسنده نکنند و بکوشند تا از این ظاهر فراتر روند و به لایه های باطنی قرآن راه یابند، و بدانند که همان گونه که از نقش گل نرگس بوی نرگس نمی توان یافت؛ از بسنده کردن به خواندن قرآن، نمی توان از حقایق باطنی آن بهره برد. و همان گونه که بُز با بچ بچ کردن سیر نمی شود. دل نیز تنها از خواندن قرآن بهره های لازم را نمی برد:

دل زمعنی طلب زحرف مجوی         که نیـابـی زنقـش نرگـس بـوی
ص183، بیت 10
نشود دل زحرف قرآن به               نشود بز به بچ بچی10 فربه
ص177، بیت 17
سنایی با قرآن حرف های دیگری نیز دارد که در شماره آینده پی می گیریم.

 

نویسنده: سید محمّد راستگو

 

پی نوشت:

1. بخش، قسمت.
2. تفسیر حقایق و معارف قرآن.
3. خوار و خفت.
4. گوارا.
5. کنایه از سختی های روز قیامت.
6. گرفتار در چاه.
7. شاید، به امید اینکه.
8. در یک روایت نام کسی است که حضرت یوسف را از چاه بدر آورد یا نام یار و همراه آن کس.
9. گردو.
10. عبارتی است که بز را با آن به پیش می خوانند.

 

منابع: 

مجله بشارت ، آذر و دی 1378، شماره 14