بررسی دیدگاه‌های نولدكه در مورد رسم‌ الخط و قرائت قرآن

چكيده

يكي از خاورشناساني كه جايگاه بلند و شهرت زيادي ميان خاورشناسان جهان دارد، تئودور نولدكه آلماني است وي بخش سوم كتاب «تاريخ قرآن» را به مباحث رسم‌الخط و قرائت قرآن اختصاص داده است.

موضوع قرائت و رسم‌الخط قرآن در واقع سابقه‌اي طولاني دارند. قدمت و اهميت آن دو باعث گرديده است، توجه بيشتري را جلب كنند و كتب و آثار متعددي در موردشان تدوين گردد، به گونه‌اي که برخي به طور خاص در مورد قرائت يا رسم‌الخط، آثاري از خود برجاي گذاشته‌اند.
به رغم تأليف آثار زياد، محل معركه آراء قرار گرفتن اين دو مقوله ـ‌ كه كاملاً بحث در مورد آن روشن شده بود ـ باز شبهات متعددي به وجود آورد كه با دلايل متقن و قوي پاسخ داده مي‌شوند. نولدكه در تحقيقاتش شبهات و نظرات خود را درباره‌ نص قرآن، قرائات و رسم‌الخط مطرح كرده است.
در اين نوشتار برخي عقائد و نظرات او ـ مانند: نسبت دادن تمام قرائات به پيامبر(صلی الله علیه و آله)، ارتباط حقيقي بين قرآن و قرائات، نبود نص واحد معتبر براي قرآن، ايجاد اختلاف قرائات از لهجه‌هاي متعدد، اعتبار حديث سبعة احرف، نسبت اتهام وجود اشكال‌هاي لفظي در قرآن به پيامبر، وجود خطا و اشتباه در نص عثماني و نقصان متن قرآن در زمان حيات پيامبر(صلی الله علیه و آله) ـ تبيين، بررسي و نقد مي‌شود.

کلیدواژه ها: قراءات، رسم‌الخط، مصحف عثماني، سبعةاحرف، نولدكه، قرآن.

مقدمه

بحث رسم‌الخط و قرائت قرآن يكي از مباحث مهم در حوزه‌ تاريخ قرآن است و دانشمندان مسلمان و غيرمسلمان درباره‌ آن بحث و تحقيق کرده‌اند. نولدكه در «تاريخ قرآن» توجه زيادي به اين بحث نمود و كوشيد «وثاقت نص قرآن» را خدشه‌دار و الفاظ و متن قرآن را مضطرب و داراي لغزش و اشتباه جلوه دهد.
با اين كه اثبات «وثاقت نص قرآن» از حياتي‌ترين موضوعات ديني است و شبهات نولدكه در اين موضوع پايه‌ اصلي شبهات ديگر مستشرقان است، تاكنون نقد مستقلي درباره كتاب وي نگاشته نشده است، زيرا پس از گذشت پنجاه سال از تأليف کتاب به آلماني، تنها دو سال پيش ترجمه‌اي عربي از آن منتشر شده است. به همين دليل پاسخ به شبهات وي به يقين اولويت دارد.
نولدكه در سال 1836م در شهر هامبورگ به دنيا آمد. تلاش مستمر و آگاهي گسترده‌ نسبت به ادبيات يوناني و شناخت كامل از سه زبان سامي (عربي، سرياني و عبري) به او امكان داد جايگاه بلندي ميان خاورشناسان جهان به دست آورد. نولدکه مدرك دكتراي خود را در سال 1856م با نگارش رساله‌ «تاريخ قرآن» به دست آورد كه از مشهورترين آثار وي مي‌باشد و سرانجام در سال 1930م در نود وچهار سالگي درگذشت (بدوي، عبدالرحمن، فرهنگ كامل خاورشناسان، 419). کتاب تاريخ قرآن نهصد صفحه‌ و شامل بخش «وحي و وصف آن»، «جمع و تدوين قرآن» و «قرائات و رسم‌الخط قرآن» است.

 

1. نسبت دادن تمام قرائات به پيامبر و ارتباط قرآن و قرائات

به اعتقاد نولدكه قاري بايد غير از متن نوشته شده را قرائت كند و بين متن قرآن و قرائات مختلف ارتباط حقيقي وجود دارد. همچنين تمام قرائت‌ها از پيامبر به ما رسيده است وگرنه «قرائات قرآن» شمرده نخواهد شد.

بررسي

بايد ديد آيا «قرائت‌ها» همان «خود قرآن» هستند يا دو حقيقت جداگانه‌اند!
بر اساس اصل مهمي «القرآن والقراءات حقيقتان متغايرتان» كه زركشي (م: 794 هـ ق) مطرح كرده است (زركشي، محمدبن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، 1، 318) قرآن و قرائات دو مقوله جدا از هم هستند، پس ديدگاه نولدكه و گلدزيهر صحيح نيست، زيرا قرآن وحيي است كه بر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) ـ براي بيان قوانين الهي و به قصد اعجاز ـ نازل شد، اما قرائات اختلاف وحي از لحاظ حروف و واژه‌ها و چگونگي اداي حروف اين واژه‌ها از نظر مشدّد و مخفّف خواندن و امثال آن‌ها است (همان).
آيت الله خويي به تفاوت قرائات و قرآن قائل است و مي‌نويسد:
«هر يك از اين قرّاء سبعه ممكن است احياناً گرفتار اشتباه شده باشند، و دليلي از نظر عقل و شرع وجود ندارد كه لزوماً بايد از قاري خاصي از اين قرّاء سبعه و يا ديگران در قرائت قرآن پيروي نمود. عقل و شرع نيز ما را از پيروي امري كه قطعي و يقيني نيست منع كرده است (خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، 1، 180).

نتيجه‌:

ديدگاه نولدكه مردود است، زيرا وحي خدا بر پيامبر كه منشاء قوانين الهي قرار گرفت، قرآن است؛ نه قرائات، امام صادق(علیه السلام): درباره قرائت‌هاي مختلف فرمود:
«إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكن الاختلاف يجئ من قبل الرواة» (کليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، 2، 630، ح12).
بنابراين اختلاف قرائت‌ها از سوي راويان است و نسبت دادن آن به پيامبر درست نيست، زيرا طبق شواهد تاريخي قرائات متعدد بعد از حيات پيامبر و در زمان صحابه به وجود آمد و تا زماني كه حضرت ميان مردم بود، قرائت هم واحد بود (مؤدب، سيدرضا، نزول قرآن و رؤياي هفت حرف، 152). براي روشن‌تر شدن مطلب به مبحث جمع‌آوري قرآن در زمان ابوبكر و عثمان رجوع کنيد.

 

2. نبود نص واحد معتبر براي قرآن

نولدكه مي‌نويسد:
«قرآن متن واحد و معتبر ندارد و بايد چنين متني را براي آن ايجاد كنيم».
در واقع او بر وثاقت و اعتبار نص قرآن خدشه مي‌كند و مفهوم‌ سخنش اين است كه متن قرآن تزلزل، اضطراب و احتمالات دارد و يگانه نيست.
گلدزيهر[1] و رژي بلاشر[2] نيز، مانند نولدكه، قرآن را داراي نص ثابتي نمي‌دانند. گلدزيهر مي‌گويد:
«قرآن به جهت تعددّ قرائات، نص واحدي ندارد و هيچ كتابي از جهت اضطراب نص، همانند قرآن نيست،... هيچ كتاب قانونگذاري يافت نمي‌شود كه جمعي معتقد باشند كه آن نص وحي الهي و از قديمي‌ترين نصوص است و حال آن كه نص آن مضطرب و ناپايدار باشد؛ آنچنان كه اين اضطراب و ناپايداري در مورد قرآن يافت مي‌شود». (گلدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامي، 4).
آرتور جفري (Arthur Jeffery) خاورشناس آمريكايي است و تأليفاتي دربارة اسلام از جمله متن قرآن (مقدمه المصاحف) دارد. او نيز معتقد است:
«تمام قرائت‌ها، از قرآن نيست، بلكه از باب اضافاتي است كه ذكر کرديم» (شاهين، عبدالصبور، تاريخ القرآن، 82).

بررسي

الف ـ دليل قرآني: نص قرآن ثابت و محفوظ مانده است، هم چنان كه خداوند بر حفظ آن وعده فرمود.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/15)؛ «ما قرآن را نازل كرديم و ما به قطع نگهدار آن مي‌باشيم».
آيه‌ شريفه جاودانگي و سلامت قرآن و متن آن ـ متواتر نزد مسلمانان و مردم است كه متن قرآن از سوي پيامبر به صورت شفاهي رسيده است ـ (معرفت، محمد هادي، مصونيت قرآن از تحريف، 45) را از هر گونه حادثه، اضطراب و دست‌برد در همه‌ عصرها و نسل‌ها را تضمين كرده است و ضمانت الهي هرگز تخلف ندارد، زيرا وعده‌ خداوند تخلف‌ناپذير است. «إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (رعد/31)؛ (به يقين خدا در پيمان تخلف نمي‌كند).
مقتضاي قاعده‌ي لطف، نيز همين ضمانت است و بر خداوند متعال لازم است، طبق حكمت خود در تكليف، تمام كارهايي را كه باعث نزديك‌شدن بندگان به اطاعت و دوري آن‌ها از نافرماني مي‌شود، انجام دهد و ترديدي نيست كه قرآن تكيه‌گاه و سند پايدار اسلام مي‌باشد و تا اسلام باقي است، آن نيز باقي خواهد بود و مي‌دانيم که اسلام آخرين دين آسماني است و تا پايان جهان باقي است. اين مسئله ايجاب مي‌كند بنياد آن چنان مستحكم باشد كه گردبادهاي حوادث آن را نلرزاند و مانند هر سند، محكم و استوار باقي بماند (معرفت، محمدهادي، همان، 38).
«هنگامي كه پيك وحي بر پيامبر نازل شد، آن چنان حضرت بر ضبط و حفظ دقيق قرآن حرص مي‌ورزيد كه با شتاب آن را مي‌خواند تا مبادا از ميان برود يا فراموش گردد. اين عجله، پيش از آن بود كه پيك وحي، قرائت آيه يا سوره‌اي را كه پشت ‌سر هم نازل مي‌شد، به پايان برساند. پيامبر از اين شتاب و سرعت نهي شد و حفظ و بيان متن قرآن براي او از جانب خداوند كريم ضمانت شد» (همان، 41). با وعده‌ حفظ و نگهداري توسط خداوند بنابراين سلامت متن قرآن از هر گونه شبهه، اضطراب و بي‌ثباتي تضمين مي‌گردد.
ب ـ دليل روايي: يكي از دلائلي كه شبهه‌ اضطراب و بي‌ثباتي در متن قرآن را مي‌زدايد، مسئله‌ عرضه‌ احاديث بر كتاب خداست. امام صادق(علیه السلام) به نقل از پيامبر، مي‌فرمايد:
«إنّ علي كلِّ حقٍّ حقيقةً وعلي كلِّ صوابٍ نوراً، فماوافق كتاب الله فخذوه وماخالف كتاب الله فدعوه» (كليني، اصول کافي، 2، 9)؛ «نشانگر هر حقّي، حقيقتي است و نشانگر هر سخن راست و درستي، نوري. پس آنچه را موافق كتاب خداست بگيريد و آنچه را با كتاب خدا مخالف است، رها كنيد».
«اين امر با احتمال تزلزل در متن قرآن، سازگاري ندارد، زيرا: 1ـ چيزي كه اشياي ديگر را با آن مي‌سنجند، بايد خودش قطعي و مسلم باشد، چون معيار سنجش و امتياز بين حق و باطل است و معنا ندارد كه خود مقياس، مشكوك باشد. 2ـ روايات بايد بر همين متن قرآن متواتر و شناخته ‌شده نزد همه مسلمانان عرضه گردد» (معرفت، محمد هادي، همان، 45 و 46).
نتيجه: احاديث زماني بر كتاب خدا عرضه مي‌شود كه كتاب خدا و متن آن، قطعي و داراي وثاقت باشد وگرنه عرضه، كاري بيهوده و لغو خواهد بود.
ج‌ـ دليل عقلي: عقل به روشني حكم مي‌كند كه احتمال هرگونه اضطراب، تغيير و تبديل از ساحت مقدس كتابي مثل قرآن كريم به دور است، زيرا قرآن از اول تاكنون مورد عنايت يك امت بزرگ و با فرهنگ بوده، پيوسته آن را مقدس شمرده‌اند و با نهايت دقت و احترام در تكريم و دست‌نخورده ماندن آن كوشيده‌اند، زيرا قرآن اولين مرجع آنان در تمام ابعاد زندگي ـ از مسائل ديني تا فعاليت سياسي و اجتماعي ـ است (همان، 29).
شيخ عبدالفتاح عبدالغني القاضي در نقد اين مدعا مي‌گويد:
«بر نص قرآن، هرگز اضطراب عارض نمي‌شود. همچنان كه محال است بر آن دوگانگي و عدم ثبات چيره گردد، زيرا معناي اضطراب و عدم ثبات در نص قرآن، آن است كه نص قرآن بر وجوه مختلفي و صور متعددي خوانده شود؛ به شكلي كه بين آنها در معنا، مراد و هدف، سازگاري نباشد و وحي از غير وحي بازشناخته و ثابت از غيرثابت، مجزا نشود، چنين اضطرابي در قرآن منتفي است (عبدالغني القاضي، عبدالفتاح، القراءات في نظر المستشرقين والملحدين، 11 و 12).
دكتر حازم پس از نقل كلام نولدكه مي‌گويد:
«آنچه مستشرقين را به چنين وهمي انداخته است (وهم اضطراب متن قرآن)، جهل آنها به اسباب تلقي قرآن توسط مسلمين است البته اگر خوش‌بين باشيم؛ زيرا اعتماد در نقل قرآن، به قلوب و صدور و حافظه‌ها بوده است؛ نه بر مصاحف و كتب. قرائات پيش از تدوين مصاحف عثماني رواج يافت و بناي قرّاء در قرائتشان بر روايت و نقل‌ها بود؛ نه آنچه در مصاحف مي‌خواندند (نزول قرآن و روياي هفت حرف، 153، به نقل از: الحلي، حازم سليمان، القراءات القرآنيه بين المستشرقين والنحاة، 30).
د: تواتر قرائت رايج: نقل متواتر قرآن طي قرون و نسل‌هاي مسلمانان، بر اساس قرائت رايج مسلمانان ـ مطابق با قرائت حفص از عاصم ـ مي‌باشد. و تواتر نيز يقين آور و قطعي است.

نتيجه:

هم‌اكنون مسلمانان نص ثابتي ـ قرائت عاصم ـ دارند و ائمه اطهار، نيز قرائت مردم ـ قرائت معروف ـ را تأييد کرده‌اند و مانع هرگونه اضطراب و تغيير در نص قرآن شده‌اند. هيچ‌يك از صحابه و تابعان نيز مجاز نبودند از پيش خود تغييري در متن قرآن بدهند و نص قرآن تا به امروز محفوظ مانده است، بنابراين ديدگاه نولدكه و مستشرقان بي‌اساس و متن قرآن از هرگونه اضطراب و تزلزل عاري است و وثاقت و اعتبار آن اثبات مي‌گردد.

 

3. منشأ اختلاف قرائات

نولدكه مي‌گويد: «مشكل قرائات، اختلافاتي است كه به لهجه‌ها، ارتباط دارد و اختلاف قرائت‌ها ناشي از اختلاف لهجه‌ها است» (نولدكه، همان، 3، 575).

بررسي:

نولدكه عوامل اختلاف قرائت‌ها را در يك عامل (اختلاف لهجه‌ها) محدود كرده است، درحالي كه عوامل متعددي در ايجاد اين اختلاف دخيل هستند، مانند؛ اختلاف روايت، ابتدايي بودن خط، خالي بودن حروف و كلمات از حركات و اعراب و نقطه و...؛ البته پژوهشگران در تعداد اين عوامل اختلاف‌نظر دارند. (معرفت، محمدهادي، تلخيص التمهيد، 1، 72).

 

4. حديث سبعة احرف از ديدگاه نولدكه

نولدكه مي‌نويسد: «عثمان به دنبال دفع اختلافات قرآن و متن آن است، اما ديگران در مورد اين اختلافات سهل‌انگاري مي‌كنند و مانع از زدودن آن مي‌شوند». به اعتقاد نولدكه عامل اين سهل‌انگاري حديث سبعة ‌احرف است (نولدكه، همان، 546).
از محتواي اين ادعا استفاده مي‌شود كه نولدكه، حديث سبعة احرف را قبول دارد، زيرا ديدگاهش را بر اساس آن ارائه نموده است. بنابراين مناسب است به آراي عده‌اي از مستشرقان اشاره کنيم.
برخي از مستشرقان حديث سبعة ‌احرف را مورد دقت‌ قرار داده‌اند (مؤدب، سيدرضا، نزول قرآن و روياي هفت حرف، 149). گرچه برخي مانند گلدزيهر، اين حديث را شاذ و غيرمستند دانسته‌اند (گلدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامي، 54)، اما كساني هم بر اساس آن ديدگاه‌هايي را در مورد قرآن ارائه نموده‌اند كه به چند نمونه توجه کنيد.
الف) گلدزيهر (1850ـ1921م): برخلاف ديدگاه نولدكه، معتقد است رابطه‌اي بين حديث سبعة احرف با قرائات نيست؛ به شكلي كه بر اساس روايت سبعة احرف، همه‌ قرائات، كلام الله و نازل شده از نزد خداوند باشند. او مي‌گويد:
«مقتضاي اين حديث كه خداوند، قرآن را بر هفت حرف نازل نمود، ‌اين است كه هركدام از هفت حرف، از طرف خداوند نازل شده‌ باشند... . روشن است كه هيچ ربطي به رأي مذكور (كه بر اساس سبعة احرف، تمام آن‌ها نازل از نزد خداوند هستند) ندارد و حديث سبعة احرف به معناي صحيح آن، كه علماي اسلامي هم بر معناي واقعي و روشني از آن آگاه نشده‌اند، در اساس‌ ربطي به اختلاف قرائات ندارد» (همان، 53).
«گرچه اين روايت در جوامع حديثي اهل سنت نقل شده است، ولي شخص مطمئني مثل ابي عبيد قاسم بن سلام (م224هـ ق) آن را محكوم و مطرود به شاذ و غيرمستند بودن نموده است» (همان، 54).
از اين سخن گلدزيهر به دست مي‌آيد كه اساس حديث سبعة احرف قطعي نيست و بين سبعة ‌احرف و قرائات رابطه‌اي وجود ندارد.
روايت سبعة ‌احرف نمي‌تواند توجيهي براي اختلاف در قرائات باشد؛ زيرا در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله) بيش از يك قرائت وجود نداشت و نص قرآن دچار هيچ اضطرابي نبود. گرچه اختلاف قرائات در مواردي به وجود آمد، اما با نظارت ائمه اطهار نص قرآن، همواره ثابت ماند و آنان قرائت صحيح را بيان ‌داشتند (مؤدب، سيد رضا، ‌همان، 152).
ب) رژي بلاشر (1900ـ1973م): تا حدودي مؤيّد نولدكه است و او مي‌گويد:
«... براي پاره‌ايي از مؤمنان به واقع اين كلمات قرآن نبود كه اهميت داشت، بلكه مهم توجه به روح آن و معناي آن بود. از آن موقع به بعد، اگر كلماتي تنها مترادف بودند و اختلاف ديگري نداشتند، انتخاب آنها يكسان و مساوي بود. (اين قسمت از كلام او بر حديث سبعة احرف دلالت دارد) بنابراين نظريه‌ «از حفظ خواندن برحسب معنا»، در حقيقت بسيار خطرناك بود؛ زيرا رواج قرآن را به ميل و هوس افراد واگذار مي‌كرد» (رژي بلاشر، در آستانة قرآن، 77 ـ 86).
ج) از كلام آرتور جفري آمريكايي نيز بهره‌برداري از حديث «سبعةاحرف» به ذهن خطور مي‌كند، وي گفته است:
«قرائات از باب اضافاتي است كه ذكر كرديم» و معتقد است مصاحف اختلاف داشتند (پيشين، 82).

بررسي

الف: اختلاف قرائات قرآن ارتباطي با حديث سبعةاحرف ندارد تا ديگران جهت سهل‌انگاري در مورد اختلافات قرآن، آن را حجت قرار دهند؛ زيرا حديث سبعةاحرف ‌ـ به فرض قبول ـ نمي‌تواند توجيه اختلافات در قرآن باشد، چون در زمان پيامبر بيش از يك قرائت وجود نداشت و نص قرآن ثابت و پابرجا بود و اختلاف قرائات در دوران صحابه پديد آمد. (پيشين، 152).
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكن الاختلاف يجيئ مِن قِبَلِ الرّواة» (كليني، همان، 2، 630، ح12)؛ «قرآن واحد است و از نزد واحد نازل شده و اختلاف در آن (اختلاف قرائات) از ناحيه‌ راويان آمده است».
مرحوم معرف مي‌گويد:
«قرآن داراي نص واحدي است و اختلاف ميان قرّاء بر سر به دست‌آوردن و رسيدن به آن نص واحد است... و قاريان قرآن (قرّاء معروف)، راويان و ناقلان همان قرآني هستند كه بر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نازل گرديده و اختلاف آنان از اختلاف در نقل و روايت آن نص، نشأت گرفته و آن به سبب عواملي مثل: ابتدايي بودن خط، نارسايي خط از هرگونه علائم و نقطه، اختلاف مصاحف اوليه و غيره... است كه اين اختلاف را ايجاب كرده است (معرفت، محمد هادي، تاريخ قرآن، 141).
بنابراين حديث سبعة احرف نمي‌تواند دليل اين باشد كه تمام قرائات مختلف، جايز و از ناحيه‌ پيامبر(صلی الله علیه و آله) است.

ب: حديث سبعة احرف جعلي است و اعتباري ندارد، پس استناد نولدكه به آن، ناتمام است و نمي‌تواند چيزي را اثبات کند.
اول ـ جعلي بودن روايت: شواهدي نشان مي‌دهند كه آغاز شكل‌گيري حديث سبعة‌احرف، به زمان خلافت عمر مربوط است و براي اولين بار، عمر اين حديث را به پيامبر نسبت داد. اين شواهد عبارت است از:
1. فتوحات اسلامي در خلافت عمر گسترش يافت و او براي حل مشكلات نو، خود را نيازمند قوانين جديد ‌ديد. عمر از طرفي براي خود حق قانون گذاري قائل بود و معتقد بود خليفه مي‌تواند بر اساس مصالح حكومت، قانون تدوين نمايد، لذا نيازي براي رجوع به حديث پيامبر نمي‌ديد (مؤدب، سيد رضا، همان، 82).
2. عمر براي رأي و اجتهاد خود، به عنوان يك اسلام‌شناس، هم‌سان نص قرآن، ارزش قائل بود و بر اساس اجتهادش عمل مي‌کرد و مي‌گفت: «أنا زميل محمد» من هم‌رديف محمد هستم (طبري، محمد بن جرير، تاريخ الرسل والملوك، 1، 291). او خود را در مقابل نص قرآن آزاد مي‌دانست (امين، احمد، ظهرالاسلام، 4، 38) و در مواردي به نص قرآن پايدار نبود و به تسامح در قرآن اعتقاد داشت.
3. در زمان عمر، نسخه رسمي قرآن با نص واحد از طرف حكومت منتشر نشد، چون او به نص قرآن پايبند نبود. گاهي كلمه يا قرائتي را تغيير مي‌داد، لذا دامنه‌ اختلاف قرائات در زمان او افزايش يافت (هندي، حسام‌الدين، كنزالعمال في سنن الاقوال و الافعال، 2، 591).
4. عمر نه تنها براي ايجاد وحدت قرائات و يك‌سان‌‌سازي آن، اقدام به جمع‌آوري قرآن در يك مصحف ننمود، بلكه ديگران را هم از اين كار منع كرد (مؤدب،‌ سيد رضا، همان، 82).
5. زمينه تساهل در نص قرآن از طرف عمر فراهم شد و با رواج اختلاف قرائات مشكل مهمي براي مردم ايجاد شد؛ به گونه‌اي که هر كسي قرائت ديگري را تخطئه مي‌كرد. از طرفي پيامبر هم نبود تا به تصحيح قرائات بپردازد و قرائت اصيل قرآني را بيان دارد. از اين رو طبيعي بود كه خليفه دوم مشكلي را كه خود آفريده بود، به گونه‌اي حل نمايد. راه‌ حل عمر بايد به گونه‌اي ارائه مي‌شد كه ضمن حل مشكلات مردم در امر قرائات قرآن، نص قرآن همچنان زمينه‌ قبول قرائات را داشته باشد و قرآن به يك قرائت منحصر نگردد. براي همين حديث سبعةاحرف در مورد الفاظ قرآن را به پيامبر نسبت داد؛ حديثي كه عمر در نسبت‌دادن آن به پيامبر تفرّد داشت (همان، 84).
با در نظر گرفتن اين شواهد، روشن مي‌گردد حديث سبعةاحرف، ساخته عمر بود و از ناحيه‌ ديگران (پيامبر، امام و صحابه) صادر نگرديد.
دوم ـ اعتبار سندي حديث: بيشتر دانشمندان اهل سنت حديث سبعةاحرف را متواتر مي‌دانند و مدعي صحت طريق‌هاي آن هستند و مي‌گويند: در صحت اين حديث پيامبر «إنّ هذاالقرآن اُنزِلَ علي سبعةِ احرفٍ، فاقرؤا ماتيسّرَ منه» «اين قرآن به هفت حرف نازل گرديد، پس تا جايي كه ممكن است قرآن را ـ طبق آن ـ بخوانيد»، هيچ ترديدي وجود ندارد. (حجتي، سيدمحمد باقر، پژوهشي در تاريخ قرآن كريم، 256).
در ردّ اين سخن بايد گفت: «ناقلان» در تمام طبقات روايت متواتر بايد به تعدادي باشند كه توافق آن‌ها بر كذب ـ به طور عادي ـ محال باشد و موجب علم گردد (مامقاني، عبدالله، مقياس الهداية في علم الدراية، 1، 28) و اين نوع روايت به دو دسته تقسيم مي‌گردد:
الف) تواتر لفظي: تمام راويان، حديث را در تمام طبقات، با الفاظ واحدي به طور متواتر نقل نمايند.
ب) تواتر معنوي: تمام راويان، محتوا و معناي واحدي را با الفاظ متفاوت نقل کنند.

با توجه به اين شرايط، حديث سبعة احرف تواتر لفظي ندارد، زيرا برخي با تعبير «نزول بر هفت حرف» و تعدادي با تعبير «قرائت بر هفت حرف» نقل كرده‌اند. پس روايت با الفاظ واحد نقل نشده‌ است، اما تواتر معنوي ـ در طبقه صحابه و در طبقه‌ بعدي ـ هم قابل اثبات نيست (پيشين، 46)، بنابراين مي‌توان در تواتر آن ترديد نمود؛ چون متن و محتواي واحد در اين احاديث وجود ندارد.
روايت سبعة احرف از نگاه انديشمندان شيعه در رتبه‌ خبر واحد ـ داراي ضعف سندي و دلالتي ـ مي‌باشد (همان) و نزد برخي دانشمندان شيعه، در اصل صدور آن از پيامبر ترديد شده است. (خويي، ابوالقاسم، همان، 192) عده‌اي از آن‌ها هم روايت را قبول ندارند و دلائلي را به شرح زير مطرح مي‌كنند:
1ـ مخالف روايت صحيحه‌ زراره از امام صادق(علیه السلام) (ان القرآن واحد...) است. كه قبلاً ذکر کرديم. همچنين امام صادق(علیه السلام) روايت رايج ميان مردم (نزل القرآن علي سبعه‌ احرف) را تكذيب کرد و فرمود: «ولكنّه نَزَلَ علي حرفٍ واحدٍ من عند الواحد» (فيض كاشاني، الوافي، 5، 272)؛ «ولي قرآن بر حرف واحد نازل شده از يك شخص» (حجتي، سيد محمد باقر، پژوهشي در تاريخ قرآن كريم، 259).
2ـ روايت سبعة احرف با روايتي ديگر از عمر و عثمان منافات دارد، زيرا در روايت عمر آمده است كه قرآن بر لغت و زبان قريش نازل شد و عمر، ابن مسعود را از قرائت «عتّي حين» نهي كرد (همان، 262).
3ـ تفسير «سبعة احرف» به هفت لهجه، با موارد برخي روايات، به صراحت منافات دارد، زيرا در آن‌ها سخن از اختلاف در جوهر لفظ است؛ نه در چگونگي اداي آن (همان).
4ـ اين روايت با مخاصمه و منازعه‌ عمر با هشام بن حكيم در مورد قرائت، سازش ندارد؛ با اين كه هر دو از قريش بودند (همان).

نتيجه:

در تواتر روايت سبعة‌احرف ترديد هست؛ بلكه اين روايت متواتر نيست و توهّم تواتر آن نزد اهل سنت آنان را از بررسي سندي آن غافل کرده است.
از طرفي با اثبات ضعف سند و «عدم اعتبار» روايت، استدلال نولدكه به اين قبيل روايات هم از اعتبار ساقط و مردود خواهد بود.

 

5ـ نسبت اشكال‌هاي لفظي در قرآن به شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله)

نولدكه اتهامي ناروا به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مي‌بندد و مي‌گويد:
پيامبر(صلی الله علیه و آله) وجود اشكال‌هاي لفظي در قرآن را پذيرفت، اما آن‌ها را از ناحيه‌ نويسندگان مي‌داند (نولدكه، همان،‌ 445).

بررسي:

اين سخن از نولدكه عجيب به نظر مي‌رسد! او ادعا مي‌كند پيامبر(صلی الله علیه و آله) وجود اشكال‌هاي لفظي در قرآن را قبول داشت، در حالي كه:
1ـ پيامبر(صلی الله علیه و آله) به واسطه‌ جبرئيل، الفاظ قرآن را بدون كم و زياد از جانب خدا دريافت مي‌كرد.
2ـ نزول الفاظي داراي اشكال، نقص و اشتباه از سوي خدا به پيامبر(صلی الله علیه و آله) براي هدايت بشر از حكمت خداوند دور و كاري بيهوده است.
3ـ مسلمانان بر وحياني بودن الفاظ قرآن، اتفاق دارند، يعني الفاظ قرآن به طور مستقيم از سوي خداوند آفريده مي‌شود و سپس جبرئيل وحي ملفوظ را از خداوند دريافت مي‌كند و به بي‌كم و كاست به پيامبر انتقال مي‌دهد (حسيني، موسي، وحياني بودن الفاظ قرآن، مجله پژوهشهاي قرآني، بهار و تابستان 1379، ش 21 و 22، 226). سيوطي مي‌نويسد:
«... انّه اللفظ والمعني وان جبرئيل حفظ القرآن من اللوح المحفوظ ونزل به» (سيوطي، جلال‌الدين، الاتقان في علوم القرآن، 1، 157)؛ «در حقيقت جبرئيل قرآن را از لوح محفوظ به دست آورد و به پيامبر نازل كرد».

اثبات وحياني بودن الفاظ قرآن

1. اعجاز بياني قرآن: تحدّي قرآن كه در آيات متعدد مطرح شده است، جنبه‌ اعجاز بياني دارد و به ساختار لفظي قرآن مربوط است و دامنه‌ اين تحدّي؛ نه تنها كافران و مشركان، بلكه تمام انسان‌ها و حتي پيامبر را در بر مي‌گيرد، پس خود پيامبر‌ ـ به عنوان يك انسان و بدون وحي الهي ـ توان آوردن چنين كتابي را ندارد (پيشين 233).
آيت الله معرفت مي‌گويد:
«ولي اين احتمال (غير وحياني بودن الفاظ قرآن) با مسأله‌ي اعجاز و تحدّي (كه بيشتر در جنبه‌ي لفظ و تنظيم عبارت متمركز است) منافات دارد، زيرا گستره‌ي تعجيز، شامل پيامبر نيز مي‌گردد» (معرفت، محمد هادي، علوم قرآن، 57).
2. تعبير «قول» و «قرائت» نسبت به وحي: در چند آيه از قرآن با عنوان «قول» از وحي ياد شده است (حسيني، موسي، همان، 233).
«إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» (طارق/13)؛ (اين قرآن سخني است كه حق را از باطل جدا مي‌كند)؛ «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» (تكوير/19)؛ (اين قرآن كلام فرستنده‌ بزرگواري است).
در آيات ديگر تعبيرات «قراءت»، «تلاوت»... به كار رفته است، مانند:
«فَإِذَا قَرَاْتَ الْقُرْآنَ» (نحل/98)؛ (هنگامي‌ كه قرآن مي‌خواني) و «ذٰلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الايَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ» (آل عمران/58)؛ (اين‌ها را بر تو مي‌خوانيم از نشانه‌هاي حقانيت تو است و يادآوري حكيمانه است».
با توجه به اين كه «قول» به مجموع دالّ و مدلول ـ نه مدلول تنها ـ اطلاق مي‌شود و «قرائت» عبارت از بازگو كردن الفاظي است كه ديگري تنظيم كرده است ـ در برابر تكلّم كه انشاي معني با لفظ و عباراتي است كه خود انسان تنظيم مي‌كند ـ (معرفت،‌ محمد هادي، علوم قرآن، 58)، بنابراين الفاظ و عبارات قرآن از پيامبر نيست، از اين رو نمي‌گوييم پيامبر قرآن را تكلم كرد، بلكه مي‌گوييم قرآن را قرائت يا تلاوت كرد.
3. نداشتن اختيار تبديل و تغيير: در قرآن آمده است كه پيامبر، اختيار تبديل و تغيير در قرآن را ندارد.
«قُلْ مَا يَكُونُ لِى اَنْ اُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِى إِنْ اَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ...» (يونس/15)؛ «اي پيامبر بگو: «براي من ممكن نيست از پيش خودم آن را تغيير دهم؛ زيرا جز چيزي را که به من وحي مي‌شود، پيروي نمي‌كنم...».
دكتر نصر حامد ابوزيد مي‌گويد:
«اين سلب اختيار نشان‌دهنده‌ آن است كه الفاظ و عبارات قرآن از پيامبر نيست وگرنه هر انساني مي‌تواند آن‌چه را گفته است، با بيان ديگري بگويد. (نصرحامد ابوزيد، مفهوم النص دراسة في علوم القرآن، 45).
4. تکرار آيات در حال وحي: پيامبر(صلی الله علیه و آله) هنگام وحي تلاش مي‌كرد آيات وحي شده را حفظ كند. از همين رو در آغاز نبوت، آيات را مرتب در حال وحي شدن، تكرار مي‌كرد، تا اين كه خداوند او را از اين كار بازداشت و اطمينان داد كه نگهداري قرآن به عهده‌ خداوند است و هيچ‌گاه از دل پيامبر محو يا فراموش نخواهد شد.
«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قيامت/ 16 ـ 17 ـ 18)؛ «با شتاب، زبان به قرائت قرآن مگشاي، چراكه جمع‌كردن آن و خواندش فقط بر عهده‌ ماست، و هنگامي كه آن را مي‌خوانيم، پس از خواندن آن پيروي كن».
دكتر راميار مي‌گويد:
«چنان كه پس از وحي نيز پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور مي‌فرمود كه آيات را بنويسند و ضبط كنند، اين حرص و تلاش در حفظ وحي به هنگام وحي و پس از آن نشان مي‌دهد كه الفاظ و كلمات قرآن، در اختيار پيامبر(صلی الله علیه و آله) نبوده است تا هرگونه كه بخواهد تنظيم و ترتيب بدهد، بلكه الفاظ و كلمات همچون محتواي آيات، اموري هستند كه از سوي خداوند القاء مي‌شده و پيامبر به عنوان مخاطب امين، آن را مي‌گرفته و حفظ مي‌كرده است» (راميار، تاريخ قرآن، 195).
5. دستور کتابت قرآن: پيامبر براي صيانت نصوص قرآني، علاوه بر استمداد از نيروي حافظه‌ خود و مردم، دستور ‌داد قرآن را بنويسند و «كُتّاب وحي» قرآن را با نظارت مستقيم پيامبر مي‌نوشتند (حجتي، سيد محمد باقر، همان، 202)؛ بدون اين كه اشكال و اشتباهي در الفاظ قرآن يا اختلافي صورت گيرد و اگر اختلاف يا اشكال لفظي صورت مي‌گرفت، به سرعت برطرف مي‌كردند. بنابراين تاريخ مي‌گويد پيامبر نويسندگان را براي حفظ متن قرآني مأمور به كتابت و نوشتن قرآن كرد، حال آن‌كه خاورشناس آلماني «نولدكه» علاوه بر اين كه قرآن و الفاظ آن را دچار اشتباه و اشكال مي‌داند، به اشتباه تصور مي‌كند پيامبر هم اين عقيده (اشكال لفظي) را داشت و اين كوتاهي را از ناحيه‌ نويسندگان مي‌دانست. (دلايلي ديگر وجود دارد كه به جهت اختصار از ذکرشان صرف‌نظر مي‌کنيم).

نتيجه:

با وجود دلائل کافي براي وحياني بودن الفاظ قرآن (نيز وعده‌ حفاظت قرآن از سوي خداوند) معقول نيست بگوييم پيامبر كه خود نويسندگان را براي حفظ متن قرآن به كتابت دعوت مي‌كرد و كلام خدا را وحي دانست، به وجود اشكال و اشتباه لفظي در قرآن معتقد بود، و با اثبات
وحياني بودن الفاظ قرآن و وعده‌ حفاظت قرآن از سوي خداوند،‌ بطلان ادعاي نولدکه روشن مي‌گردد.

 

6. تفاوت حروف مصاحف عثماني با حروف رايج عربي

نولدكه مي‌گويد:
«تا قرن چهارم، حروفي كه در مصاحف به كار مي‌رفت، با حروف رائج عربي «حروف كوفي» فرق داشت، يعني در واقع مصاحف به خط ابتدايي كتابت مي‌شد» (نولدكه، همان، 679).

بررسي:

اين ادعا صحيح نيست، زيرا بيشتر دانشمندان معتقدند قرآن در آغاز به خطي نوشته شد كه بعدها به خط كوفي مشهور گرديد (عبّودن، تركي عطيه، الخط العربي الاسلامي، 74 و 141). عبدالفتاح عباده مي‌گويد: قرآن از زمان خلفاي راشدين تا اواسط دوره‌‌ اسلامي به خط كوفي نوشته مي‌شد (عباده، عبدالفتاح، انتشار الخط العربي في العالم الشرقي والعالم الغربي، 14).
نولدكه چطور مدعي اين سخن است، در حالي كه تاريخ به روشني بيان مي‌کند مصاحف از قرون اوليه به خط كوفي نوشته مي‌شدند! پس ادعاي اين كه حروف مصاحف تا قرن چهارم با حروف خط كوفي تفاوت داشت و به صورت خطوط خميده و... بود، صحيح نيست؛ چون حروف طي اين قرون بر اساس خط كوفي يا نسخ بود (با در نظر گرفتن اين كه خالي و عاري از اعراب و نقطه است...).
ابوعبدالله زنجاني مي‌نويسد:
«پيامبر(صلی الله علیه و آله) داراي نويسندگاني بود كه قرآن شريف را با خط مرسوم آن وقت كه همان نسخ باشد، تدوين كرده‌اند (زنجاني، ابوعبدالله، تاريخ‌القرآن، 48). وي در ادامه مي‌افزايد: «زيد بن ثابت به دستور پيامبر كتابت يهود
ـ خط سرياني ـ را آموخت كه خط كوفي از آن گرفته شده است و قرآن را نيز به همان خط نوشت (همان، 33).
در هر صورت قرآن چه با خط نسخ يا كوفي، حروفش نيز طبق همان خط كتابت مي‌شد و حروف مصاحف از آغاز كتابت قرآن با حروف رائج عربي تفاوت نداشت.

 

7. تكميل نشدن متن قرآن در زمان حيات پيامبر(صلی الله علیه و آله)

نولدكه معتقد است «متن قرآن‌ به طور كامل در زمان حيات پيامبر نوشته نشد و اولين جمع‌آوري نص قرآن در زمان ابوبكر و عمر صورت گرفت». دليل او وجود اختلاف در نص عثماني است (نولدكه، همان، 557).

بررسي

الف: دليل نولدكه ناتمام است، زيرا در مباحث قبلي روشن گرديد كه در نص عثماني اختلاف و اضطرابي وجود ندارد (معرفت، محمدهادي، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، 369).
ب: مراد نولدكه از جمع‌آوري قرآن، همان كتابت است، پس چگونه ادعا مي‌كند متن قرآن، كاملاً در زمان حيات پيامبر‌ كتابت و جمع‌آوري نگرديد و اولين جمع‌آوري در زمان ابوبكر و عمر انجام شد؟ درحالي كه نه تنها متن قرآن به طور كامل در زمان حيات حضرت نوشته شد، بلكه جمع اوّل قرآن «كتابت و نظم آيات سوره‌ها» مربوط به شخص پيامبر و به دستور حضرت مي‌باشد (محمدي، محمدحسين، تحليل و بررسي برخي آراي نولدكه پيرامون جمع قرآن، مجله قرآن و مستشرقان، اول، 167).
دانشمندان اسلام اتفاق‌نظر دارند كه متن قرآن به طور كامل براي اولين بار در دوران زندگي پيامبر(صلی الله علیه و آله) نوشته شد. آنان دلائلي هم ارائه كرده‌اند، از جمله:

1ـ دليل قرآني: قرآن خود گواه است كه قرآن در همان سال‌هاي اقامت در مكه و مدت‌ها پيش از هجرت، نوشته شده بود و دست به دست مي‌گشت. (راميار، همان، 257). نخستين آيات نازل شده: «بخوان به نام پروردگارت كه (همه چيز را) آفريد؛ انسان را از خون بسته‏ى آويزان آفريد. بخوان در حالى كه پروردگارت ارجمندتر است؛ (همان) كسى كه با قلم بياموخت؛ به انسان آنچه را نمى‏دانست آموخت». (علق/1ـ5) اشتغال‌ خاطر پيامبر براي حفظ قرآن از طريق تضمين به كتابت را بازگو مي‌كند. قرآن خود گواهي مي‌دهد که «(در حالي كه اين آيات) در كتاب‌هاي ارجمند» (عبس/13).

از اين صريح‌تر، شاهدي داريم كه مي‌گويد «و بازگفتند كه اين افسانه‌هاي گذشتگان است كه آن را نوشته و صبح و شام بر او املاء مي‌كنند» (فرقان/ 5). در هر صورت اين آيه بدان ثبت كتبي اشاره مي‌كند كه مخالفان اشاعه مي‌دادند. بنابراين، قرآن گواهي مي‌دهد كه وحي الهي از همان آغاز نوشته مي‌شد (پيشين، 258).
2ـ دليل روايي: پيامبر برخي از برگزيدگان صحابه را براي كتابت وحي مأمور فرمود و آنان طبق دستور حضرت، وحي را مي‌نوشتند. حاكم در مستدرك از زيد بن ثابت نقل مي‌كند: «ما نزد رسول خدا بوديم و قرآن را از رقعه‌هاي تازه جمع مي‌كرديم (نوشتن)» (ر.ك: سيوطي،‌ جلال الدين، همان، 1، 202؛ مقدمتان، 49).
روايات مشخص مي‌كنند كه پس از املاء وحي، پيغمبر از كاتب وحي مي‌خواست آن چه را نوشته است، براي او بخواند و اگر اشكالي بود، رفع مي‌فرمود. (هيثمي، مجمع الزوائد، 1، 60).
از ابن عباس روايت شده است:
«چون چيزي بر او نازل مي‌شد، ‌كسي از نويسندگان را فرا مي‌خواند و مي‌فرمود: اين آيات را در جايي كه چنين و چنان ياده شده، ‌بگذار» (مقدمتان في علوم القرآن، 40؛ المصاحف، 31؛ زرکشي، محمدي عبدالله، همان، 1، 234).
از عثمان بن ابي العاص روايت شده است:
«در حضور پيغمبر بودم كه حضرت فرمود جبرئيل آمده و امر مي‌کند اين آيه را در اين محل از سوره بگذاريم» (سيوطي، جلال الدين، همان، 1، 212).
روايات در اين باره فراوان است و همه حكايت از نوشتن كامل قرآن ـ آيه به آيه و سوره به سوره ـ با اهتمام جدي حضرت در زمان حيات دارند.
روايت ديگر كه ميان شيعه و سني متواتر است و اين نظر را اثبات مي‌كند، حديث ثقلين است. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:
«اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي اهل بيتي» (نيشابوري، حاکم، المستدرك علي الصحيحين، 3، 109)؛ «همانا دو چيز پربها و سنگين ميان شما مي‌گذارم؛ كتاب خداوند و عترتم، خانواده‌ام».
منظور از كتاب خدا در اين حديث، نمي‌تواند برگ‌هاي پراكنده در دست مؤمنان باشد، زيرا به اوراق پراكنده «صحف» مي‌گويند؛ نه كتاب، و كتاب مجموعه‌اي گردآوري شده و منظم است (راميار، همان، 285).
3ـ دليل عقلي: نگارش قرآن در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله) امري ضروري و روشن است، زيرا قرآن سند و معجزه اسلام است و اهمال در اين امر مهم با مقام رسول خدا ناسازگار است و معنا ندارد كه حضرت اين كار اساسي را به ديگران واگذارد. از سوي ديگر اعتماد به حفظ قرآن در سينه‌ها نمي‌تواند انسان را در مورد بقاي اين كتاب آسماني مطمئن سازد. بنابراين پيامبر افرادي را انتخاب كرد تا قرآن را ثبت كنند و خود نيز بر كار آن‌ها نظارت داشت. (محمدي، بررسي آراي نولدكه پيرامون جمع قرآن، مجله قرآن و مستشرقان، ش 1، 168 و 169).
ـ از شواهد ارزنده‌ ديگر كه مي‌توان در اين باره اقامه كرد، نام سوره‌ حمد (فاتحةالكتاب) است. اين سوره در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز به همين نام شناخته مي‌شد. پس قرآن به صورت كتابي بود كه فاتحه‌اي داشت و آن سوره‌ حمد بود. (پيشين، راميار، 287).
حال از ختم قرآن بگوييم؛ اين كه عبدالله عمرو، قيس بن صعصعه و سعيد بن منذر از پيامبر اجازه گرفتند قرآن را در چند شب پياپي ختم كنند. ابن كعب نيز در هشت شب يك دوره‌ قرآن را ختم مي‌كرد. در نسل بعد هم ميان تابعي‌ها اين مرسوم بود. علقمة بن قيس (م: 62هـ) هر پنج، شش شب يك دوره قرآن ختم مي‌كرد (ابن سعد، الطبقات الكبير، 6، 58 و60). در هر حال اين گفتار حاكي از آن است كه قرآن در زمان پيامبر مجموعه‌ مشخص و جمع شده و مرتب بود و آغاز و انجام داشت (راميار، همان، 288).

نتيجه:

قرآن به يك معنا (جمع‌آوري، كتابت، و نظم آيات سوره‌ها) در زمان حيات پيامبر(صلی الله علیه و آله) سامان يافت، البته سوره‌هايش به صورت امروزي منظم و مرتب نشده بود و تنظيم سوره‌ها در يك مصحف، پس از رحلت حضرت انجام پذيرفت (رضايي اصفهاني، محمدعلي، معاني جمع قرآن، مجله صحيفه مبين، سال چهارم، 54 ـ 59).
با در نظر گرفتن اين كه دانشمندان و پژوهشگران مسلمان در مورد جمع‌آوري قرآن (كتابت) به صورت تام و كامل در دوران زندگي پيامبر اختلافي ندارند و دلائل فراواني در اثبات اين ديدگاه وجود دارد، ادعاي اين سخن كه نص قرآن در زمان پيامبر كاملاً نوشته نشده بود، بي‌اساس است.

 

8. نقطه از ديدگاه نولدكه

نولدكه گفته است:
«در نوشتار ابتدايي، نقطه‌ها تقريباًً به صورت قطعه‌ بريده شده نوشته مي‌شد و مشخص كردن حروف از هم به وسيله نقطه انجام مي‌شد و اين نقطه‌ها به همان رنگ نوشته مي‌شد كه ساكن و حروف مدّ نوشته مي‌شد» (نولدکه، همان، 3، ص684، 685).

بررسي:

نولدكه در اين مدعا تا حدودي به خطا رفته است و كاربرد نقطه را در آن زمان، منحصر و محدود بيان كرده است، در حالي كه از شواهد تاريخي به دست مي‌آيد نقطه، در نوشتار ابتدايي و بدون اعرابِ مصحف عثماني، جايگاه گسترده‌اي داشت و به كارگيري آن در رسم‌الخط مصحف، به ‌رغم برخي مخالفت‌ها، مشكلات زيادي را برطرف ساخت.
براي مصون ماندن قرائت قرآن از لغزش و اشتباه، دانشمندان به اين فكر افتادند كه قرآن را نقطه‌گذاري كنند و اعراب دهند تا هم حروف شناخته شود و با مشابه خود مشتبه نشود و هم حركات حروف درست ضبط گردد (راميار، همان، 527 و 528).
اعجام، (زير و زبر و حركات روي كلمات و چون نقطه‌گذاري بر حروف و زير و زبر گذاردن بر آن، ابهام و گنگي سخن را از ميان مي‌برد بنابراين آن را «اعجام» ناميده‌اند) (همان، 530) در آغاز تنها با نقطه‌گذاري انجام مي‌شد و نقطه‌گذاري دو معنا داشت: 1ـ نقطه‌گذاري براي تميز حروف مشابه همچون: باء، تاء، ثاء... 2ـ نقطه‌گذاري براي تشخيص حركات كلمه (چنان که براي نشان‌ دادن حركت فتحه، يك نقطه‌ روي آن كلمه مي‌گذاشتند و براي كسره يك نقطه زير حرف و براي ضمه، يك نقطه جلوي آن و يا ميان كلمه و حروف مي‌نهادند) (همان).

از طرفي نقطه‌گذاري دو نوع بود:
1ـ نقطه‌گذاري با نقطه‌هاي مدوّر كه بيشتر قاريان در مصاحف خود به كار مي‌بردند.
2ـ شكل و علامات مختلف چون تشديد، همزه، ضمه،... كه وضع شده بود (همان).
بنابراين نقطه نه تنها براي تشخيص حروف از هم بود، بلكه از آن براي تميز حركات كلمه استفاده مي‌شد و شكل به كارگيري آن نيز متفاوت بود.
در ضمن او در ادامه‌ ادعايش مي‌گويد:
«نقطه‌ها، به رنگ ساكن و حروف مدّ نوشته مي‌شد!»
در حالي كه رژي بلاشر مستشرق فرانسوي برخلاف نظر او گفته است:
«براي اين‌كه به خوبي روشن شود اين نقطه‌گذاري‌ها در متون نخستين وجود نداشت و از كارهاي بعدي سرچشمه گرفته است، آن را مانند خود كلمه با مركب سياه نمي‌نوشتند؛ بلكه غالباً با مركب قرمز و گاهي از اوقات زرد و يا سبز و به ندرت در اين اواخر با مركب آبي مي‌نوشتند. همچنين در كتاب «النقط» آمده است: نقطه‌ها را مثل خود كلمه با مركب سياه نمي‌نوشتند» (بلاشر، رژي، در آستانه قرآن، 113).
بدين ترتيب؛ با توجه به اين كه بايد نقطه‌ها مشخص مي‌شدند، به رنگ باقي حروف و... نوشته نمي‌شد، لذا نولدكه بايد ادعايش را اصلاح کند.

نتيجه‌

با توجه به آن‌چه بيان شد، مي‌توان چنين نتيجه گرفت:
1) قرآن و قرائات ـ برخلاف نظر نولدكه ـ دو حقيقت متفاوت هستند، زيرا «قرآن» عبارت است از وحيي كه بر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) براي بيان قوانين الهي نازل مي‌شد، اما «قرائات» اختلاف وحي از لحاظ حروف، واژه‌ها و چگونگي اداي حروف... است. طبق شواهد تاريخي قرائات متعدد بعد از حيات پيامبر و در زمان صحابه به وجود آمد و تا پيامبر ميان مردم بود، قرائت هم واحد بود.
2) قرآن نص واحد معتبري دارد و دلايل قرآني و روايي و عقلي شبهه‌ اضطراب و بي‌ثباتي در متن قرآن را مردود مي‌سازند و اختلاف قرائات باعث اضطراب در متن قرآن نمي‌شود.
3) عوامل متعددي در ايجاد اختلاف قرائات دخيل بودند، از جمله: اختلاف روايت، ابتدايي بودن خط،‌ خالي بودن كلمات از اعراب، حركات و نقطه... .
4) حديث سبعةاحرف ـ برخلاف عقيده‌ نولدكه ـ با نظر به سندش از حدّ خبر واحد فراتر نمي‌رود و دانشمندان شيعه اين قبيل روايات را مردود مي‌دانند. بر فرض صحت، مي‌توان گفت مقصود از آن، لهجه‌ها و لغات مختلف عرب است.
5) متن قرآن با توجه به اتفاق بيشتر دانشمندان مسلمان به طور كامل و جامع براي اولين بار در دوران زندگي پيامبر نوشته شد.
 

نویسنده: دكتر محمد جواد اسكندرلو

سيد حسن حسيني

پی‌نوشت‌:

[1] گلدزيهر (Goldziher) در 22 ژوئن 1850 م در شهر اشتولويسنبرگ مجارستان از خانواده‌اي يهودي به دنيا آمد. در سال 1870م دكتراي خود را به عنوان يك مفسر يهودي گرفت و مدتي در قاهره اقامت گزيد. ‌او چند اثر درباره اسلام نگارش نمود كه آخرين آن‌ها در اواخر عمرش، «‌مذاهب تفسير» بود كه به بررسي متن قرآن و گرايش‌هاي تفسيري آن پرداخته است. وي در سال 1921م ديده از جهان فروبست. (فرهنگ خاورشناسان، عبدالرحمن بدوي، 328).
[2] رژي بلاشر (Regis Blachere) در 30 ژانويه 1900 م در پاريس به دنيا آمد. پانزده ساله بود که روانه مراكش شد. در سال 1929 م به عضويت تحقيقات عالي مغرب درآمد. از جمله آثارش «تاريخ ادبيات عرب»، «ترجمه قرآن»، در «آستانه قرآن» مي‌باشد. او در زمينه اسلام‌‌شناسي از سرشناسان غرب بود (همان، 64).