بررسی ديدگاه شرق‌ شناسان درباره اسطوره‌انگاری گزاره‌های تاريخی قرآن

چكيده

اين مقاله پس از طرح ديدگاه شرق‌شناسان در باب اسطوره‌انگاري گزاره‌هاي تاريخي قرآن، به بررسي آن مي‌پردازد و با اشاره به برخي اشكال‌هاي اين نظريه، شواهد و دلايلي بر واقع‌نمايي گزاره‌هاي تاريخي قرآن ارائه مي‌دهد وبه اين نتيجه مي‌رسد كه نه تنها دليلي بر اسطوره‌انگاري گزاره‌هاي تاريخي قرآن وجود ندارد، بلكه شواهد و دلايل بيرون متني و درون متني بسياري بر واقع‌نمايي زبان قرآن در گزاره‌هاي تاريخي‌اش گواهي مي‌دهند.

کلیدواژه ها:  قرآن، تاريخ، مستشرقان، اسطوره، واقع نما.

 

مقدمه

برخي از شرق‌شناسان نگاه اسطوره‌اي به گزاره هاي تاريخي قرآن دارند و آن‌ها را عاري از واقع‌نمايي و معرفت‌بخشي مي‌دانند و بر اين پندارند كه داستان‌هاي قرآن افسانه‌ها و سخنان باطلي است كه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌ها را از گذشتگان به عاريت گرفت و به عنوان واقعيت‌هاي تاريخي ارائه داد. اين مقاله تلاش مي‌كند چنين رويكردي را نسبت به گزاره‌هاي تاريخي قرآن بررسي کند و روشن سازد كه آيا چنين ديدگاهي نسبت به قرآن و گزاره‌هاي تاريخي آن درست است؟ آيا شواهد و دلايلي بر صحت آن هست؟
ما پس از گزارش سخنان برخي شرق‌شناسان در اين باره، به بررسي مطالب آن‌ها مي‌پردازيم.

 

مفهوم شناسي

شرق‌ شناسي

شرق‌شناس فردي از‌ مغرب زمين است كه ميراث شرق و هر آنچه را كه به نوعي به تاريخ، زبان، ادبيات هنر، علوم، عادات و سنن آن تعلق دارد، بررسي مي‌كند (علي صغير، المستشرقون والدراسات القرآنيه، 11).

 

اسطوره

ميان انديشمندان درباره و ريشه اسطوره به شدت اختلاف هست و تعاريف متضادی از آن ارائه داده‌اند. لغت‌شناسان زبان عرب، اسطوره را از سطر به معناي سخن پريشان، بيهوده، بي‌ريشه، دروغ و سخنان باطلي كه نظامي در آن‌ها نيست، دانسته‌اند (جوهري، الصحاح، 1، 559؛ ابن‌منظور، لسان‌العرب، 6، 257؛ طباطبايي، الميزان، 7، 71). متخصصان اسطوره‌شناسی نيز برخی تقريباً همان معنای عربی را برای اسطوره باز گفته‌اند و آن را زاييده تخيل دانسته‌اند و معتقدند:
«اسطوره به داستانی گفته می شود که از نقطه نظر تاريخی حقيقت ندارد» (يان يرپه، اسطوره روايت گزينشی از تاريخ، کتاب ماه (هنر)، ش 76 ـ 75، ص 188).
اين در حالی است که برخی ديگر آن را داستان راستين و حقيقی دانسته و بر اين باورند که:
«اسطوره همواره بازگو کننده چيزی است که به واقع روی داده است» (ميرچا الياده، اسطوره رؤيا، راز، ترجمه: رؤيا منجم، 16).
خلاصه در دانش اسطوره‌شناسی هرکسی بر پايه فکری خود به تعريف اسطوره پرداخته و به نتيجه مورد نظر خود رسيده است، ولی تعريف جامعی که مورد پذيرش همگان قرار گيرد، ارائه نشده است، حتی «شناخت علمی هم نتوانسته است تعريفی جامع از اسطوره ارائه دهد» (يدالله حسينی، انسان و اسطوره، کتاب ماه (هنر)، ش 76 ـ 75، ص 105).
مهم اين است که قرآن ضمن گزارش ديدگاه مشرکان مبنی بر اسطوره‌انگاری معارف قرآنی، به شدت با آن برخورد می‌کند، چون آنان از اسطوره ‌بار منفی و نکوهيده را قصد می‌کردند و منظور شرق‌شناسان نيز از اسطوره‌انگاری گزاره‌های تاريخی قرآن، همين معنای منفی می‌باشد.

 

تاريخ

مقصود مطالب قرآني است که در مباحث قصص قرآن درباره زندگي پيامبران الهي و افراد ديگر بيان شده است يا گزاره‌هايي است که مطالبي در مورد تمدن‌ها و اقوام گذشته بيان کرده‌ است.

 

پیشینه زبان شناختی قرآن

گرچه مباحث زبان‌شناختی در آثار متفکران و دانشمندان مسلمانان گذشته ـ به ویژه مفسران، متکلمان، عرفا و اصولي‌ها ـ به کلی مفقود نیست و در این آثار برخی از مباحث مربوط به دانش زبان‌شناختی ـ به صورت جسته و گریخته ـ مورد توجه قرار گرفته است، ولی تعیّن آن به صورت دانش مستقل و مبحث میان رشته‌ای، سابقه‌اي طولانی ندارد.
«[حدود] یک قرن و نیم پیش در اثر شرایط گوناگون، از جمله گسترش ارتباطات و پیدایش رویکرد مطالعات میان رشته‌‌ای به گونه‌اي شگفت‌انگیز [در غرب] گسترش یافت و شاخه‌های متعددی در درون آن تأسیس شد (ر.ک. به: معموری، علی، «دانش زبان‌شناختی و کاربردهای آن در مطالعات قرآنی»، مجله قرآن و علم، ش1، ص161).
دامنه این بحث به مطالعات اسلامی نیز کشیده شد و بسیاری از متفکران مسلمان و خاورشناسان از «زبان قرآن» سخن گفتند و در مطالعات مختلف اسلامی جایگاهی را برای آن در نظر گرفتند؛ البته این بحث در ابتدا بیشتر متوجه گزاره‌های کلامی قرآن کریم ـ به ویژه صفات باری تعالی ـ بود، ولی به مرور به گزاره‌های تاریخی قرآن نیز سرایت کرد و به این ترتیب بازشناسی زبان قرآن به یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مباحث عصر حاضر تبدیل شد. شهید مطهری، علامه طباطبايی، رشید رضا، احمد خلف الله و علامه معرفت  از جمله کسانی‌اند که در باب «زبان گزاره‌های تاریخی قرآن» سخن گفته‌اند و ما در این مقاله دیدگاه‌ها و نظریات برخی از آن‌ها را مورد بحث و بررسی قرار مي‌دهيم.

 

دلايل و شواهد واقع‌نمايي گزاره‌هاي تاريخي قرآن

دلايل و شواهدي كه براي اثبات واقع‌نمايي گزاره‌هاي قرآن، ارائه شده‌‌‌ است، متعدد و متفاوت است. اين شواهد در يك تقسيم‌بندي كلي بر دو قسمت تقسيم مي‌شوند:
الف. شواهد بيرون متني.
ب. شواهد درون متني، شامل:
1ـ شواهدي كه تمام گزاره‌هاي قرآن را واقع نما مي‌دانند.
2ـ شواهدي كه فقط گزاره‌هاي تاريخي قرآن را واقع نما معرفي مي‌كنند.

 

الف.‌ شواهد بيرون متني

1. اصل اولي در هر كلام حقيقت است

يكي از دلايل بيرون متني كه براي اثبات واقع‌نما بودن گزاره‌هاي تاريخي قرآني ارائه شده، اين است كه اصل اوليه در مفاهمه وتخاطب عقلايي، دلالت واژه‌ها و جمله‌ها بر مفاهيم حقيقي و اراده مدلول ظاهري آن‌ها است، مگر زماني كه گوينده با لفظي يا اشاره و يا قرينه‌اي ديگر بفهماند كه ظاهر مراد او نيست و معناي ديگري را اراده كرده است. در آيات قرآني هم كه مقاصد و مرادهاي خداوند را إلقا و تفهيم مي‌كنند، همين اصل جاري است (ر.ك به:‌ آريان، مجاز‌گويي و رمزگرايي در متون مقدس ديني، معرفت،‌ ش48،‌ ‌ ص62)، زيرا:
اولاً: ‌گوينده اين آيات عاقل‌ترين عقلا است.
ثانياً‌: شارع مقدس بارها بر تطابق مَشي خود با سيره عقلا تصريح نموده است.

آيت‌الله جوادي آملي ضمن بيان معاني تمثيل و باطل دانستن وجود تمثيل افسانه‌اي و جعلي در قرآن، (جوادي آملي، تفسير تسنيم، 3، 230 ـ 223) در باره تعليم اسماء به آدم مي‌نويسد:‌
«... اما لازم است توجّه شود كه حمل جريان تعليم اسماء بر تمثيل در صورتي است كه حمل بر تحقيق ممكن نباشد و اگر نه اصالت تحقيق، مانع حمل بر تمثيل است، زيرا حمل بر تمثيل مستلزم عنايت زايد است و موجب تكلف در استظهار است... در اين حال، دليلي بر حمل بر تمثيل يافت نمي‌شود كه قرينه براي صرف‌نظر از معناي ظاهري عناوين و كلمات مزبور گردد، تا سبب انصراف از تحقيق و گرايش به تمثيل شود» (همان،‌ 228، و ر.ك به:‌ علامه طباطبايي،‌ الميزان في تفسير القرآن، 2، 314 و 412).
اين عبارت به روشني بر اصالة الحقيقة دلالت دارد و اعلام مي‌كند كه دست برداشتن از معناي ظاهري و حقيقي آيات جايز نيست؛ مگر اين كه قرينه‌اي دال بر خلاف آن داشته باشيم.

شبهه: ممكن است كسي بگويد اين سخن (اصالة الحقيقة)‌ درباره گفتار‌هاي غير داستاني،‌ شعري و فيلم‌نامه‌اي درست است، اما نسبت به اين نوع گفتا‌ر‌ها صحت ندارد، زيرا بناي عقلا در اين گونه گفتار‌ها غالباً‌ غير واقع‌نمايانه است؛ مگر اين‌كه شواهدي بر واقع‌نما بودن آن دلالت كنند. اين قاعده شامل داستان‌هاي قرآني نيز مي‌شود.
پاسخ: 
الف) سخن شما نسبت به گفتار‌هاي داستاني و شعري درست نيست،‌ چون در اين نوع گفتار‌ها نيز اصل اولي واقع‌نما بودن است و اگر در اغلب موارد بر غير واقع‌نمايي حمل مي‌شود، به خاطر شواهد و قرايني است كه در گفتار يا بيرون از آن وجود دارد.
ب) بر فرض صحت ادعا، ‌اين اصل در داستان‌ها و شعر‌هايي جاري است كه شواهدي بر خلاف آن نباشد، در حالي كه داستان‌هاي قرآني اين گونه نيست، يعني شواهد و دلايل فراواني بر واقع‌نمايي گزاره‌هاي تاريخي قرآن دلالت دارند كه نمونه‌هايي از آن‌ها در بحث بعدي خواهد آمد.

 

2. تفاوت نداشتن قرآن و كتاب‌هاي فيلسوفان

دليل بيرون متني ديگر، بر واقع‌نمايي گزاره‌ها تاريخي اين است:
«قرآن داوري‌هايي در زمينه هستي‌شناسي، انسان‌شناسي و اخلاق ارائه مي‌دهد. داوري در اين موضوعات را مي‌توان در آثار افلاطون، ارسطو و فيلسوفان يونان باستان كه به صدها سال پيش از ظهور اسلام برمي‌گردد، نيز يافت. چنان كه داوري‌هاي پيشين در كتاب‌هاي فيلسوفان يونان باستان حمل بر معاني اسطوره‌اي نمي‌شود، داوري‌هاي قرآن نيز در اين موضوعات نبايد اسطوره‌اي تلقي شود. اگر قرار است هرگونه داوري در اين موضوعات، اسطوره‌اي تلقي شود، تفاوتي ميان كتاب‌هاي پيش گفته و قرآن وجود ندارد» (ساجدي، زبان دين و قرآن، 247).

 

ب.‌ شواهد درون متني

يكي از بهترين راه‌هاي دست‌يابي به مقصود گوينده و اين كه آيا او از گفتارش قصد واقع‌نمايي را دارد يا نه، مراجعه به كلام خود او و جست‌‌و‌جو از شواهدي دالّ بر اين امر، در گفتار گوينده است. اين شيوه نسبت به گزاره‌هاي قرآني نيز اجرا شدني است، يعني با مراجعه به آيات قرآني مي‌توان، قصد خداوند را دريافت،‌ و پي‌برد كه خداوند درگفتارش قصد واقع نمايي دارد يا خير. يكي از نويسندگان در اين باره مي‌گويد:
«‌از جمله شيوه‌هايي كه مي‌توان در جهت كشف زبان قرآن از آن استمداد جست، آگاهي از ويژگي‌ها و خصوصيات حاكم بر متن است. با مطالعه قرآن دريافت مي‌شود كه قرآن ويژگي‌هاي متعددي براي خود بر‌شمرده است. مثلاً:‌ قرآن راهنماي تمام مردم به سعادت (بقره/ 185)، كتاب روشن‌گر (يوسف/ 1)، سخن سنگين الهي (مزمل/ 5)،‌ موعظه (يونس/ 57)، بيّنه و نشانه روشن (انعام/ 157)، برهان (نساء/ 173)، بصيرت (جاثيه/ 20)،‌ آيت (آل‌عمران/ 58)، حق (فاطر/ 31)، ترديدناپذير (بقره/ 2)،‌ سخن‌نهايي (طارق/ 13) مهيمن و چيره بر تمام كتب (مائده/ 48)‌، كتاب فرازمند و كلام جاودانه خدا (فصلت/ 41 ـ 42).
بي‌گمان ويژگي‌هايي كه اين كتاب الهي به تصريح براي خود بر شمرده است، بسيار كمك خواهد كرد تا ما گامي به سوي شناخت زبان قرآن بر‌داريم. وقتي قرآن راهنماي همه مردم است، ‌يعني قلمرو‌ مخاطب خود را نوع انسان و پيام خود را جهت دهنده سعادت و نيك‌بختي همگان مي‌داند، نه قشر و گروه و صنف خاص.... وقتي قرآن، حق، ترديد نا‌پذير، ‌بي‌تناقض،‌ فصل الخطاب و سخن ‌نهايي خدا است، ‌از هرگونه غبار‌آلودگي، ايهام، ابهام،‌ آميختگي به عرضيات تحميلي مبرّاست و خود معيار جدايي حق از باطل براي تمام كساني است كه در پي شناخت حقيقت‌اند» (سعيدي روشن، تحليل زبان قرآن و روش‌شناسي فهم آن،‌ 363 ـ 361، نيز ر. ك. به: علامه طباطبايي، الميزان، 20، 261).
تمام اين ويژگي‌ها به نوعي دلالت بر واقع‌نمايي گزاره‌هاي قرآني دارند، بنابراين در متن قرآن كريم نيز شواهد و دلايل بسياري دلالت دارند كه بناي ارسال كننده آيات الهي، ارائه گزاره‌هاي واقع‌نما و شناختاري است، نه غير واقع‌نما.
اين دلايل و شواهد دو دسته‌اند. ما نمونه‌هايي از هر دسته را بررسي مي‌کنيم.

 

الف: شواهد واقع نمايي تمام قرآن

1ـ كار برد واژه «صدق»

كاربرد واژه صدق و مشتقات آن درباره خداوند و قرآن‌كريم، يكي از دلايل درون متني برواقع نمايي گزاره‌هاي قرآن است، زيرا «واژه صدق به معني تطابق داشتن سخن با ضمير [گوينده] و مُخبَرعنه است» (راغب، مفردات، 478). هنگامي كه گفته مي‌شود فلان خبر صادق است، يعني با واقعيت تطابق دارد. با نگاه اجمالي به قرآن به آياتي برمي‌خوريم كه خداوند بر صدق گفتار خود و پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تأكيد دارد و اين، مي‌رساند كه زبان قرآن، واقع‌نماست؛ نه اسطوره.
«زيرا صدق و كذب در جايي معنا دارد كه سخن از واقع نمايي باشد و در قضاياي اسطوره‌اي و احساسي، صدق و كذب جايي ندارد» (ساجدي، واقع‌نمايي گزاره‌هاي قرآن، قبسات، ش25، ص 36، با اندك تغيير).
از جمله آياتي كه قرآن در آن، توصيف به صدق شده است، آيه 115 سوره انعام مي باشد. خداوند در اين آيه، (پس از اشاره به نزول قرآن از سوي خود در آيات قبل) مي‌فرمايد:
«وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛ «و كلام پروردگار تو (قرآن) با صدق وعدل، به حدّ تمام رسيد؛ هيچ كس نمي‌تواند كلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنوندة دانا است».

چون آيات قبل، از قرآن سخن مي‌گويند، مي‌‌توان گفت منظور از «كَلِمةُ» در اين آيه شريفه، قرآن كريم مي‌باشد.
«در حقيقت آيه مي‌گويد: به هيچ وجه قرآن جاي ترديد و شك نيست، زيرا از هر نظر كامل و بي‌عيب است؛ تواريخ و اخبار آن، همه صدق و احكام و قوانين او همه عدل است» (مكارم شيرازي، نمونه، 5، 411).
در جاي ديگر مي‌فرمايد:
«وَالّذِي جاءَ بِالصِّدقِ وَصَدَّقَ بِهِ اُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛ (زمر/ 33) «و كسي كه سخن راست (قرآن) بياورد و كسي كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند».
در اين آيه شريفه از وحي و قرآن به «صدق» تعبير شده است.
دسته ديگري از آيات، خداوند را راستگو يا راستگوترين معرفي مي‌كنند.
«قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛ (آل‌عمران/ 95) «بگو: خدا راست گفته (و اين‌ها در آيين پاك ابراهيم نبوده) است: بنابراين از آيين ابراهيم پيروي كنيد كه به حق گرايش داشت و از مشركان نبود».
«اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى‏ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَرَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً»؛ (نساء/ 87) «خداوند، معبودي جز او نيست؛ به طور قطع همه شما را در روزي رستاخيز كه شكي در آن نيست جمع مي‌كند و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد».
«وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً»؛ (همان/ 122) «و كيست كه در گفتارهايش، از خدا صادق‌تر باشد».
دو آيه اخير با استفهامي كه متضمن معناي انكار است، وجود موجودي صادق‌تر از خدا را به شدت رد مي‌كند، زيرا در اخبار او هيچ‌گونه كذبي راه ندارد؛ چرا كه لازمه آن نقص است که بر خداوند محال است (ر.ك. به: مشهدي، كنز‌الدقائق وبحر الغرائب 3، 493).
2ـ برخورد شديد قرآن با كافراني كه قرآن را اسطوره مي‌پنداشتند
دليل ديگر بر واقع‌نمايي زبان قرآن، آياتي است كه با صراحت تمام اسطوره‌انگاري محتواي خود را رد مي‌كند و به شدت با كافراني كه قرآن را اسطوره و افسانه مي‌پنداشتند برخورد مي‌کند[1]، مانند:
1. «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ  وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَيَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَيَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَحَيَاةً وَلاَ نُشُوراً وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى‏ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً»؛ (فرقان / 1 ـ‌ 6)
«خجسته (و پايدار) است آن (خدايى) كه جدا كننده‏[ى حق از باطل = قرآن‏] را بر بنده‏اش فرو فرستاد، تا هُشدارگرى براى جهانيان باشد * (همان) كسى كه فرمان‏روايى آسمان‏ها و زمين تنها از آنِ اوست و هيچ فرزندى برنگزيده و برايش هيچ همتايى در فرمان‏روايى‏اش نبوده و هر چيزى را آفريده و به طور كامل اندازه‏ى آن را معين كرده است * و (مشركان) معبودانى جز او برگزيدند كه هيچ چيزى را نمى‏آفرينند، در حالى كه آنان آفريده شده‏اند و براى خودشان، مالك هيچ زيان و سودى نيستند و (نيز) مالك هيچ مرگ و زندگانى و زنده كردن (مردگان) نيستند * و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: «اين [كتاب‏] نيست جز دروغى بزرگ كه آن را بربافته است و گروهى ديگر او را بر اين (كار) يارى داده‏اند.» و به يقين، (با اين سخن،) ستم و باطلى را آوردند * و گفتند: «(اين‏ها) افسانه‏هاى پيشينيان است، در حالى كه آنها را نوشته است و آن (افسانه‏ها)، صبحگاهان و عصرگاهان [و شب هنگام‏] بر او ديكته مى‏شود.» * بگو: كسى آن (قرآن) را فرو فرستاده كه راز [ها] را در آسمان‏ها و زمين مى‏داند؛ [چرا] كه او بسيار آمرزنده [و] مهرورز است».

خداوند در اين آيات به شدت ادعاي مشركان را مبني بر دروغ‌بودن و افسانه‌بودن قرآن، رد مي‌كند و پاسخ قاطعانه به اين تهمت مي‌دهد؛ و چنين سخني را ظلم و دروغ مي‌شمارد، و قرآن را نازل شده از سوي خداوند آگاه به اسرار آسمان‌ها و زمين مي‌داند.

2. «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى‏ عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ ثُمَّ لَمْ‌تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى‏ أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَاكَانُوا يَفْتَرُونَ وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى‏ إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ»؛ (انعام/21 ـ 26)
«چه كسي ستمكارتر، از آن كس كه بر خدا دروغ بسته يا آيات او را تكذيب كرده است؟ مسلماً ستمكاران رستگار نخواهند شد. آن روز كه همة آن ها را محشور مي‌كنيم؛ سپس به: مشركان مي‌گوييم: معبودهايتان كه همتاي خدا مي‌پنداشتيد كجايند؟ (چرا به ياريتان نمي‌شتابند؟) سپس پاسخ و عذر آن‌ها، چيزي جز اين نيست كه مي‌گويند: سوگند به خداوندي كه پروردگار ما است، ما مشرك نبوده‌ايم. ببين چگونه برخودشان (نيز) دروغ مي‌گويند، و آنچه را به دروغ همتاي خدا مي‌پنداشتند، از دست مي‌دهند. بعضي از آن‌ها به (سخنان) تو گوش فرا مي‌دهند، ولي ما بر دلهايشان پرده‌ها افكنده‌ايم تا آن را نفهمند و در گوش‌هاي آن‌ها سنگيني قرار داديم و آن‌ها (به قدري لجوج هستند كه) اگر تمام نشانه‌هاي حق را ببينند، ايمان نمي‌آورند؛ تا آن‌جا كه وقتي به سراغ تو مي‌آيند كه با تو پرخاشگري كنند. كافران مي‌گويند: اين‌ها فقط افسانه‌هاي پيشينيان است. آن‌‌ها ديگران را از آن باز مى‌دارند و خود (نيز) از آن دوري مي‌كنند و حال آن كه نمي‌دانند تنها خود را به هلاكت مى‌رسانند».
در اين آيات شريفه نيز خداوند مشركاني را كه از روي عناد و جدال، معارف و دستورات قرآني را بي‌پايه و اساس قلمداد مي‌كنند و با پندار افسانه بودن، از پذيرش آن خودداري مي‌نمايند، سخت نكوهش و كارشان را عامل هلاكت آنان معرفي مي‌کند.

 

ب: شواهد واقع‌نماي گزاره‌هاي تاريخي قرآن

1ـ كار برد واژه «حق»

يكي از شواهد درون متني بر واقع‌نمايي گزاره‌هاي تاريخي قرآن كاربرد واژه «حقّ» است. اين كلمه در اصل به معناي مطابقت و موافقت است (ر.ك. به: راغب، همان، 246) و در قرآن 247 مرتبه به معاني اعتقاد مطابق با واقع،‌ خود واقعيت، ‌سخن و كلام مطابق با واقع... آمده است (ر.ك به:‌ مصباح يزدي، نظريه حقوقي اسلام، 68).
در بسياري از اين موارد قصص و داستان‌هاي قرآني حق ناميده شده است. در سوره كهف پس از اشاره اجمالي به داستان اصحاب كهف، خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مي‌فرمايد: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ»؛ (کهف/ 13) «ما خبر بزرگ آنان را به ‏درستى براى تو حكايت مى‏كنيم»؛ حق گفتاري است كه از هرگونه خرافه، سخن نادرست و مطلب بي‌پايه و اساس دور باشد.
در سوره آل‌عمران، پس از شرح زندگي حضرت عيسي(علیه السلام) مي‌فرمايد: «إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ»؛ (آل‌‌عمران/ 62) «اين، سرگذشت واقعي مسيح(علیه السلام) است».
علامه طباطبايي درباره اين آيه مي‌فرمايد:
«كلمه «هَذَا» اشاره است به داستان‌هايي كه از عيسي(علیه السلام) گذشت و اساس آيه بر قصر قلب است و معنايش اين است كه تنها اين مطالبي كه ما درباره عيسي(علیه السلام) گفتيم حق است، نه آن چه نصارا درباره آن جناب ادعا مي‌كند» (علامه طباطيايي، همان، 3، 227).
وي در تفسير اين آيه شريفه: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ»؛ (آل‌عمران‌/ 3) مي‌فرمايد:
«ظاهراً حرف «با» در كلمه «بالحقً» مصاحبت را مي‌رساند، و آيه چنين معنا مي‌دهد كه: خداي تعالي كتاب را بر تو نازل كرد؛ نازل كردني همراه با حق، به طوري كه حق از آن جدا نخواهد بود و همراه بودنش با حق باعث مي‌شود نه بعدها بطلان عارض‌ آن ‌بشود، نه در حين نزول با بطلان آميخته شود. پس اين كتاب از اين‌ كه روزي بطلان بر او چيره گردد، ايمن است.» (علامه طباطبايي، همان، 8).

خداوند در سوره هود كه بخش عمده آن به سرگذشت عبرت‌آميز پيامبران الهي و اقوام پيشين اختصاص دارد، يكي از عللِ گزارش اين اخبار و سرگذشت‌ها را، بيان واقعيات و حقايق معرفي مي‌كند و به پيامبر‌اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مي‌فرمايد:
«وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ»؛ (هود/ 120) «و هر [يك‏] از اَخبار بزرگ فرستادگان (الهى) را براى تو حكايت مى‏كنيم، چيزى كه به وسيله آن دلت را استوار مى‏گردانيم و در اين (اخبار) حق و پند و يادآورى براى مؤمنان، به تو رسيده است».

افزون بر اين آيات كه تنها گزاره‌هاي تاريخي قرآن را «حق» معرفي مي‌كردند، دسته ديگري از آيات تمام قرآن را حق معرفي مي‌كنند، از جمله:
1) «وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ»؛ (فاطر/ 31) «و آن چه از كتاب (قرآن) به سوى تو وحى كرديم، تنها حق است؛ در حالى كه تاييد کننده (كتاب‏هاى) پيشين است»
2) «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ  وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ»؛ (رعد/ 1) «آن‌[ها] آيات كتاب (الهى) است؛ و آن‌چه از سوي پروردگارت به تو فرو‌ فرستاده شده، حق است و ليكن بيش‏تر مردم ايمان نمى‏آورند».
3) «هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ»؛ (جاثيه‌/ 29) «اين كتاب ماست، در حالى كه عليه شما به حق سخن مى‏گويد».
بنابراين يكي از ويژگي‌هايي كه قرآن براي خود بيان کرده، «حق» است و چون معناي اصلي اين واژه «مطابقت و موافقت مي‌باشد» (ر.ك. به: راغب، همان، 246)، با جرعت تمام مي‌توان گفت در قرآن چيزي خلاف واقع وجود ندارد وتمام معارف اين كتاب الهي مطابق واقعيات هستند.
«تناقضي در آن وجود ندارد، دروغ و خرافه‌اي در آن ديده نمي‌شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است، و تواريخش خالي از اسطوره‌ها و افسانه‌ها، و قوانينش موافق با نيازمندي‌هاي انسان» (مكارم شيرازي، همان، 18، 258).

 

2ـ عبرت‌ آموزي از امور واقعي معنا دارد

در آيات بسياري يكي از اهداف گزارش تاريخ پيشينيان عبرت‌آموزي
از سرگذشت آنان بيان شده است، مثلاً خداوند بعد از نقل سرگذشت يوسف(صلی الله علیه و آله و سلم) مي‌فرمايد:
«لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى‏ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَي‏ءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»)؛ (يوسف/ 111).
عبرت‌آموزي از تاريخ آنان، زماني معنا دارد كه زبان قرآن در گزاره‌هاي تاريخي زبان واقع نمون باشد؛ نه اسطوره.
«نزول عذاب واقعي بر اقوام گذشته و نابودي واقعي آن‌ها به دليل طغيان در برابر خدا و پيامبران، مي‌تواند براي انسان‌هاي بعدي عبرت‌آور باشد [نه افسانه]. اگر مردم بدانند كه اين‌ها واقعيت نداشته است، دليلي بر عبرت‌آموزي نخواهد بود» (ساجدي، زبان دين و قرآن، 316).
«از آنجا كه قرآن، از نقل سرگذشت پيامبران و امّت‌ها به عنوان ابزار هدايت، نه سرگرمي و نه تقويت لذت‌هاي خيالي بهره مي‌گيرد، پيوسته داستان‌هاي واقعي و حقيقي را مطرح مي‌كند و رويداد‌هايي را يادآور مي‌شود كه در آزمايشگاه تاريخ، نتيجه بخشيده و تأثير آن مسلّم و روشن بوده است. مسلّماً انسان با خواندن چنين رويداد‌هايي كه از متن واقعيت سرچشمه گرفته، تحت تأثير آن قرار مي‌گيرد و ثمره‌هاي تلخ و شيرين آن را كه عينيت خارجي داشته به جان مي‌پذيرد» (سبحاني، جعفر، منشور جاويد، 11، 12 ـ 11).

 

ديدگاه شرق شناسان درباره مطالب تاريخي قرآن

ديدگاه اول: اسطوره‌انگاري گزاره‌هاي تاريخي قرآن.

1. كليموويچ شرق‌شناس روسي، در كتاب «اسلام»، درباره قرآن مي‌نويسد:
«قرآن كتابي است كه تركيب پيچيده دارد، اين كتاب شامل افسانه‌ها و داستان‌هاي كهن منقول از اعراب قديم، و اديان يهود، مسيحيت و زرتشتي است، مثلاً داستان‌هاي قرآن از پيامبران پيشين، همان داستان‌هاي كتاب مقدس است، مي‌بينيم كه افسانه‌هاي موسي، يوسف زيبا، يونس و عيسي مسيح... بخش بزرگي از قرآن را تشكيل مي‌دهد» (دسوقي، محمد، سير تاريخي و ارزيابي انديشه شرق‌شناسي،‌ نقل از: مجله الامة القطرية، ش20، ص 3).
2. ريكالدو (Ricoldo براي آگاهي از زندگي و آثار او رجوع كنيد به: بدوي، موسوعة المستشرقين، 306) مي‌نويسد:
«قرآن چيزي جز تركيبي از بدعت‌هاي كهن نيست كه آباء كليسا آن‌ها را رد كرده‌اند... و نمي‌توان ادعا كرد كه متن قرآن وحياني است و منشأ الهي دارد، چرا كه در آن، داستان‌هاي متعدد خيالي هست كه هيچ اساسي در سنّت انجيلي ندارد» (رحمتي، قرآن در عصر اصلاحات، 8).
3. هنري ماسيه (Henri Masse) شرق‌شناس فرانسوي (براي آگاهي از زندگي و آثار او ر.ک. به: بدوي، همان، 536) در كتاب «اسلام» ضمن بيان مراحل وحي در مكه، مي‌نويسد:
«اساطيري متعلق به انبياء در مرحله سوم از سوره‌هاي مكي افزايش يافت؛ انعكاس مشوشي از اساطير يهودي. اين اساطير تقريباً 1500 آيه يعني يك چهارم قرآن را در بر مي‌گيرند (ماسيه، الاسلام، تعريب: بهيج شعبان، تعليق: مصطفي الرافعي ومحمد جواد مغنية، ص113).
4. بلاشر (Regis Blachere) شرق‌شناس فرانسوي (براي آگاهي از زندگي و آثار او ر.ک. به: بدوي، همان، 127) مي‌نويسد:‌
«غالباً در اروپا و گاهي از اوقات با كينه‌‌توزي و سرسنگيني زيادي،‌ از ملالي سخن مي‌گويند كه از تكرار مداوم و بدون تغيير اين افسانه‌هاي پيامبران (هود،‌ نوح، موسي و ابراهيم) پيش مي‌آيد. علت اين امر آن است كه ايشان تلاش نكرده‌اند تا خود را در محيط مكه در عصر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دهند اين داستان‌ها در آن زمان معروف بود و مخالفان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خيلي خوب مي‌توانستند با شنيدن آن‌ها ريشخندانه به پيامبر بگويند:‌ اين‌ها چيزي نيست جز اساطير الاولين» (بلاشر، در آستانه قرآن، ص 203).
5. نولدكه (theodor noldeke) شرق‌شناس آلماني (بري آگاهي بيشتر از زندگي او و آثارش ر.ك. به: بدوي، همان، 595) پس از اشاره به داستان ذوالقرنين و اصحاب كهف در قرآن، مي‌نويسد:
«اين اساطير ريشه در ادبيات جهان دارد كه در آن عصر معروف بوده است» (نولدكه، تاريخ القرآن، ص 128 ـ 127).
وي در جاي ديگر مي‌نويسد:
«براي هيچ اصلاحگري [اجتماعي]، اين امكان وجود ندارد كه به تمامي از كليه معتقداتي كه در آن تربيت يافته، خلاصي يابد. نزد مؤسس اسلام نيز بعضي از اساطير قديمه (مثلاً پيرامون جن) [استاد انديشمند آيت الله معرفت، از شبهاتي كه از سوي مستشرقان پيرامون جن در قرآن مطرح شده، مفصلاً پاسخ داده است. (ر.ك به: معرفت، شبهات و ردود، قم، 187] و بعضي آراي ديني كه در عصر جاهليت منزلتي داشت باقي ماند و برخي ديگر به عمد حفظ شد (نولدكه، همان، 18).
6. شپرنجير (sprnger) در بحث اميّت پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تلاش مي‌كند آن حضرت را داراي توان خواندن معرفي نمايد. او مي‌‌گويد:
«محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) كتابي را پيرامون عقايد و اساطير، تحت عنوان «اساطير الاولين» خوانده بود (همان، 16 ـ 15).
7. آرتور جفري (Arrhur jeffry) شرق‌شناس فرانسوي (براي آگاهي از آثار او ر.ك. به: يحيي مراد، معجم اسماء المستشرقين، 471) در كتاب واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد،‌ ذيل واژه داود مي‌نويسد:
«در قرآن از داود، هم به عنوان پادشاه اسرائيل و هم به عنوان پيامبر، نام برده شده است كه كتاب آسماني زبور بر او نازل شده است و در دو آيه از آيات قرآن (سوره 21 آيه 80 و سوره ‌34 ‌آيه 10) آمده است كه داود سازنده زره بوده است. از قرار معلوم،‌ اين نام از جامعه‌اي به اعراب رسيده است كه اين گونه افسانه‌ها در ميان آن‌ها رايج بود،‌ خواه اين جامعه يهودي باشد يا مسيحي» (جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد، 202).
وي در جاي ديگري از همان كتاب واژه‌هاي يأجوج و مأجوج، را در قرآن، بازتاب افسانه‌هاي سرياني مي‌داند و مي‌نويسد:‌
«يأجوج و مأجوج در سوره هيجده،‌ آيه 94 و سوره بيست و يك آيه 96 آمده است و هر دو آيه، بازتاب افسانه‌هاي سرياني مربوط به اسكندر مقدوني‌اند. اين نام‌ها ظاهراً در عربستان پيش از اسلام كاملا شناخته شده بودند و ما اشاراتي بدان‌ها در شعر قديم مي‌يابيم و همين اشارات نشان مي‌دهد كه اطلاعات مربوطه بدان‌ها از طريق نوشته‌هاي معادي مسيحي به اعراب رسيده است (جفري، همان، 413).
8 . كارل بروكلمان (Carl Brokemaan) خاورشناس آلماني (براي آگاهي از زندگي او و آثارش، ر.ك. به: بدوي، همان،‌ 98 به بعد؛ رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الكريم و تفسيره، 1، 197). وي درباره پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مي‌نويسد:
«اطلاعاتش در باب تورات و انجيل مخصوص و متفاوت بود و بسياري از امثله و حكاياتي كه نقل نموده، از مندرجات تلمود اقتباس شده‌اند».[2]
وي اطلاعات و نظرياتي در باب دين مسيح داشت كه از آن طريق، عيسي را شناخته است و حكايت اصحاب كهف و ذوالقرنين و مطالب ديگر از آن جمله است كه عموماً منبع ادبيات قرون وسطي بوده‌اند. ضمناً بعضي افسانه‌هاي عرب مانند اضمحلال قوم ثمود را بيان كرده و داستان صالح پيغمبر را براي پيشرفت هدف و تأييد نظر خويش برآن‌ها افزوده است (بروكلمان، تاريخ ملل و دول اسلامي، 26).

 

بررسي و نقد

شرق‌شناسان هيچ گونه دليل و شاهدي براي اثبات ادعاي خويش ارائه نمي‌دهند و تنها به اظهار نظر بسنده مي‌كنند. شايد به اين علت كه نه تنها دليل قابل توجهي براي اسطوره‌انگاري گزاره‌هاي تاريخي قرآن وجود ندارد، بلكه افزون بر اشكالات زيادي كه به آن وارد مي‌باشد، دلايل و شواهد بسياري بر خلاف آن هست و آشكارا اعلام مي‌كنند كه گزاره‌هاي تاريخي قرآن، حوادث و وقايعي‌اند كه روزي و روزگاري اتفاق افتاده و كاملاً واقع‌نما است. ما در ذيل، پس از اشاره به بعضي اشكالات اين ديدگاه، به برخي شواهد واقع‌نمايي گزاره هاي تاريخي قرآن اشاره مي‌کنيم.

 

1. ناسازگاري با هدف نزول قرآن

به تصريح آيات فراوان، هدف از بعثت پيامبر و نزول قرآن، هدايت مردم (بقره/ 2 و 185؛ انعام/ 157؛ اعراف/ 52 و يونس/ 57)، دعوت به راه حق و تصحيح حقايق تحريف شده و عقايد ناروا است، (شوري/ 24؛ يونس/ 82). پرسشي كه مطرح مي‌شود، اين است كه آيا هدايت مردم از طريق امور باطل و خلاف واقع ممكن است؟ آيا مي‌شود از قصه‌هاي دروغ و مطالب موهوم،‌ بهره‌برداري هدايتي و تربيتي دراز‌مدت و پايدار كرد؟ مهم‌تر اين كه آيا چنين روشي با هدف نزول قرآن و بعثت پيامبر سازگار است؟
حقيقت اين است كه:
«اين نوع سخن گفتن براي دوراني خوب است كه آن دانستني‌ها و باورها دگرگون نشود، ولي اگر با گذشت زمان معلوم شد كه آن مطالب قطعاً باطل است، ‌ديگر نه تنها ابلاغ و جا انداختن پيام با اينگونه مطالب، خلاف است، بلكه چون در قالب باور‌هاي مطرح گرديده كه باطل بودنش روشن شده، موجب آشفتگي،‌ بي‌اعتقادي و بي‌اعتباري قرآن خواهد شد» (ايازي،‌ قرآن و فرهنگ زمانه، 139) و اين نه تنها با فلسفه نزول قرآن ناسازگار است؛ بلكه نابودي آن را نيز به دنبال دارد (ر.ك به: حسيني طباطبايي، زبان قوم نه فرهنگ ايشان، 130).
علامه طباطبايي در رد چنين ديدگاهي نسبت به گزاره‌هاي تاريخي قرآن مي‌فرمايد:‌
«اين سخن ناصواب است، چنين اعتقادي اگر در باب فنّ قصه‌گويي درست باشد، و ليكن با قرآن سازگار نيست، زيرا قرآن نه كتاب تاريخ است و نه مجموعه داستان‌هاي تخيّلي، بلكه كتابي نفوذ نا‌پذير است كه باطل از هيچ سو در آن راه ندارد و خود تصريح نموده كه كلام خدا است و جز حق نمي‌گويد و ماوراي حق چيزي جز باطل نيست. براي دستيابي به حق، هرگز نمي‌توان از باطل ياري گرفت و قرآن كتابي است كه به حق و راه استوار فرا مي‌خواند و آياتش سراسر بر اقبال كنندگان و رويگردانان، حجت است. پس چگونه يك پژوهشگر قرآني مي‌تواند آن را دارنده سخن باطل،‌ داستان دروغ،‌ يا خرافه و خيال بداند؟» (علامه طباطبايي، همان، 7، 166).
اين، با قداست و هدف نزول قرآن ناسازگار است، زيرا قرآن اجازه نمي‌دهد براي رسيدن به اهداف عالي، از ابزارهاي باطل، پوچ، دروغ و خيالي بهره گرفته شود.

 

2. ناسازگاري با دست‌آوردهاي بشري

از جمله دلايلي كه ديدگاه اسطوره انگاري شرق شناسان در باب گزاره‌هاي تاريخي قرآن را مردود اعلام مي‌کند، ناسازگاري اين ديدگاه با دست‌آوردهاي بشري است، براي اينكه واژه «اساطير» به معناي سخنان بيهوده و اباطيلي است كه بهره‌اي از حقيقت نبرده‌اند و كاملاً ساختگي و غير واقعي‌اند (ر.ك. به: ابن منظور، لسان العرب، 6، 257؛ جوهري، الصحاح، 1، 559؛ دهخدا، لغت نامه دهخدا، 6، 2011؛ مكارم، همان، 11، 198؛ طريحي، مجمع‌البحرين، 3، 331؛ طباطبايي، ترجمه الميزان، 7، 71، ج 15، 78، ج 20، ص 38)، بنا بر اين وقتي  گفته مي‌شود داستان‌هاي قرآن اسطوره است، يعني هيچ ريشه و اساسي در واقع ندارد: در حالي كه دست‌آوردهاي بشري و پيشرفت دانش خلاف آن را مي‌گويند و واقعي بودن گزاره‌هاي تاريخي قرآن را تأييد مي‌کنند و آن ها را حقايق تاريخي مي‌دانند.

بارسل بوآزار، شرق‌شناس فرانسوي در كتاب «اسلام و جهان امروز» مي‌نويسد:
«قرآن اثر فني نيست، بلكه جوهر و ذات آن نزديك به علم است. قرآن هميشه اثر ادبي، كامل و بي‌نظير در همه اعصار بوده است و خواهد بود. با اين حال از گذشته نزديكي نيز از جهت علمي به معني محدود كلمه، مورد تحليل قرار گرفته است و كشفيات حاصله به نظر استثنایي مي‌رسد و اين از معجزات عظيم قرآن پرده برمي‌دارد. قرآن كريم مملو از داده‌ها و اطلاعاتي است كه فهم و صحت آن ممكن نگشته است، مگر به كشفيات معاصر: ژنيتك، نجوم، فيزيك، زيست‌شناسي، پزشكي، كيهان‌شناسي...» (مارسل بوآزار، اسلام و جهان امروز، 156).

دكتر‌ بوكاي، شرق‌شناس ديگري فرانسوي، درباره موضوع مورد بحث، بعد از مقايسه داستان نوح(علیه السلام) در قرآن و عهدين مي‌نويسد:
«يقيناً اختلاف مهمی بين قصص قرآني و قصص عهدين وجود دارند. ليكن هرگاه تحقيق حكايات كتب مقدس به كمك داده‌هاي مطمئن دست دهد، ناسازگاري قصه عهدين با دست‌آورد‌هاي معرفت جديد آشكارا نمايانده مي‌شود. بالعكس قصه قرآني از هر عنصري كه انتقاد واقعی برانگيزد، مبرّا است. آيا انسان‌ها بين زمان قصه عهدينی و زمان قصه قرآنی، اطلاعاتی به دست آورده بودند كه مي‌توانسته موجب معرفتی درباره اين واقعه [داستان نوح] بشود؟ مطمئناً نه،‌ زيرا از عهد عتيق تا قرآن،‌ تنها سندي كه در اختيار انسان‌ها راجع به اين تاريخ كهن قرار داشت، دقيقا عهدين بود. اگر عامل انساني نمي‌توانند تغييراتي را كه در قصص در جهت موافقت كردن آن‌ها با معارف جديد داده شده توجيه كنند، بايد توجيه ديگري را پذيرفت:‌ الهامي‌ مؤخر از الهام موجود در كتاب مقدس» (بوكاي، مقايسه‌اي ميان:‌ تورات، انجيل، قرآن و علم، 293 ـ 292).

باستان‌شناسي يكي از علوم جديدي است كه در موارد زيادي گزارش‌هاي تاريخي قرآن را تأييد مي‌كند؛ دانشي كه از سال 1890 ميلادي به صورت علمي آغاز گرديد و به تدريج اختراعات و اكتشافات جديد، (از قبيل: دوربين عكاسي،‌ هواپيما، اشعه ايكس (x)‌ و مادون قرمز و آزمايش آثار و بقاياي انسان‌هاي‌ باستاني به طريق كاربن) به كمك‌ آن شتافتند (ر.ك. به: بي‌آزار شيرازي، باستان‌شناسي و جغرافياي تاريخي قصص قرآن، 4) و صاحبان آن با بهره‌گيري از اين وسايل به كندوكاو پرداختند و آثار گران‌بهايي را در تأييد گزارش‌هاي تاريخي قرآن به دست آوردند. ما به دو مورد از گزارش قرآني كه از سوي شرق‌شناسان اسطوره پنداشته مي‌شد و باستان‌شناسي خلاف آن را مي‌گويند، اشاره مي‌كنيم.

الف) قوم عاد

يكي از گزاره‌هاي تاريخي ويژة قرآن (مقصود از ويژه ‌اين است كه اين داستان در كتاب مقدس نيامده و تنها در قرآن از آن ياد شده است) سرگذشت قوم عاد است كه در چند جاي قرآن به آن اشاره شده است (احقاف/ 26 ـ 21؛ اعراف/ 72 ـ 65؛ هود/ 60 ـ 50؛ مؤمنون/ 42 ـ 31). مفسران و مورخان درباره محل سكونت آنان اتفاق نظر ندارند و هر كدام منطقه‌اي را معرفي مي‌کنند برخي بياباني ميان عدن و حضر‌موت،‌ برخي اسكندريه و عده‌اي دمشق،... مي‌دانند. (ر.ك به:‌ بي‌آزار شيرازي، همان، 166؛ جواد، علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام،‌ 1، 302).
شايد همين امر موجب گرديد بسياري از شرق‌شناسان‌ واقعيت اين داستان را انكار كنند و بگويند:‌ داستان قوم عاد در قرآن، افسانه‌اي بيش نيست و واقعيت ندارد (ر.ك به: بيومي، مهران، بررسي تاريخي قصص قرآن، 1، 204)، ولي ديري نپاييد كه باستان‌شناساني از خود آنان به درستي گزارش قرآن اعتراف نمودند و كندوكاوهاي آنان محلي را در جنوب اردن به نام ارم نشان داد (ر.ك به:‌ همان، 207).
ظاهراً اولين كسي كه اين مكان را سرزمين قوم عاد دانست،‌ «موريتس» بود. جواد علي در اين باره با استفاده از منابع متعدد غربيان، (براي آگاهي از اين منابع ر.ك به: جواد علي، همان، 306 ـ 305) مي‌نويسد:
«موريتس بر اين باور است كه «ارم» يا «ارم ذات العماد» همان محلّي است كه بطلميوس به نام «آرا ماوا» از آن اسم برده است وامروزه «رمّ» ناميده مي‌شود. «موسيل» نيز ديدگاه موريتس را تأييد نموده، ولي نگفته است كه ارم است. تحقيقاتي كه انيستتو فرانسه در قدس كرده است، درستي اين رأي را آشكار ساخت، زيرا در نبشته‌هاي نبطي در پرستش‌گاهي در رمّ گفته شده نام اين جا ارم است، بنا براين،‌ معلوم مي‌شود كه اين محل، نام باستاني خود را حفظ نموده و أخيراً تبديل به رمّ شده است.
در سال 1932 ميلادي «هرتسفلد» از اداره باستان‌شناسي اردن،‌ در كوه «رمّ» در 25 ميلي شرق عقبه به كاوش پرداخت. در دره‌اي نزديك چشمة آبي، آثار باستاني كشف شد. اين كندو‌كاوها و نيز كندوكاوهاي «ساوينياك» و اكتشاف‌هاي «گليدن» آشكار مي‌كنند كه اين مكان،‌ همان «ارم» ياد شده در قرآن است كه پيش از اسلام رو به ويراني نهاده بود و هنگام پيدايش اسلام، جز چشمه آبي كه بازرگانان و كاروانيان «شام، مصر و حجاز» در كنار آن فرود مي‌آمدند، چيزي از آن باقي نمانده بود» (همان).

ب) قوم ثمود

يكي ديگر از گزارش‌هاي تاريخي قرآن، داستان قوم ثمود است كه بارها به آن اشاره کرده است در قرآن كريم،‌ بيست و شش بار از قوم ثمود ياد شده است، از جمله اعراف/ 73؛ فجر/ 9؛ هود/ 61؛ اسراء/ 59. خداوند آنان را جانشينان قوم عاد معرفي مي‌کند. («وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ»؛ (اعراف/ 74)) اين داستان نيز مانند داستان قوم ثمود،‌ در آغاز از سوي شرق‌شناسان افسانه‌اي عربي پنداشته مي‌شد و واقعيت آن را انكار مي‌كردند (ر. ك. به: بيومي مهران، همان، 204؛ معرفت و شبهات ورود،‌ 454)، ولي گذشت زمان و آثار به دست آمده از كندوكاوهاي باستان‌شناسانه، خلاف آن را به اثبات رساند و آشكارا اعلام نمودند:‌ آن چه در قرآن پيرامون سرگذشت قوم ثمود و پيامبر آنان حضرت صالح(علیه السلام) آمده است، واقعيت دارد.
از جمله آثاري كه درباره اين قوم سخن گفته است، كتيبه «سارگون» دوم، پادشاه آشوري (722 ـ 705 ق م) مي‌باشد. او ياد كرد از اقوامي كه با آن‌ها جنگيده يا بيرونشان رانده است، از ثموديان با نام «تامودي» (= تمودي)‌ Tamudi (Thamudi) ياد مي‌کند و از كوچاندن و تاراندن آنان به سامره سخن مي‌گويد (بيومي مهران، همان، 223).
جاي ديگري كه از ثموديان،‌ ياد شده سنگ نوشته‌ها و كتيبه‌هاي سبايي است. براي نمونه در سنگ نوشته‌اي از پايان سده ششم يا آغاز سده پنجم پيش از ميلاد،‌ داستان دو ثمودي كه درختان خرماي خود را آب مي‌دادند، آمده است. نيز دو سنگ نوشته سباي در نجران يافت شده است كه نام «صلم» در آن‌ها آمده است. صلم نام خداي ثموديان است؛ در سرزمين «تيما»‌ در روزگاري كه «بنونيد»، پادشاه بابلي در آن جا وطن گرفت و پس از آن که او در تاخت و تاز مشهور، بر تيما، ديدان،‌ خيبر، و يثرب چيره شد (همان، 224).
از جمله مطالبي كه قرآن درباره ثموديان گفته، اين است كه آنان توسط زلزله نابود شدند. «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ»؛ (اعراف/ 78) «سرانجام زمين‌لرزه آن‌ها را فراگرفت، و صبحگاهان،‌ (تنها) جسم بي‌‌جانشان در خانه‌هاشان باقي مانده بود».
در سوره حجر مي‌فرمايد: «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ»؛ (حجر/83) «سرانجام هنگام طلوع آفتاب، صيحه آن‌ها را فرا گرفت».
اين سخن را كه كتيبه‌هاي به دست آمده توسط باستان‌شناسي تأييد مي‌كنند. نويسنده مقاله «ثمود» در دايرة‌المعارف الاسلامية مي‌نويسد:‌
«كتيبه‌هاي به دست آمده، نشانگر آن است كه ثموديان دچارفاجعه‌اي عظيم از زمين لرزه و آتشفشان‌ها شده‌اند، اين مطابق با واژه «رجفة» (لرزه) و «صيحة» (فرياد) است» (دايرة‌المعارف الاسلامية، 6، 211).

 

ديدگاه دوم: واقع‌ نمايي گزاره‌هاي تاريخي قرآن نزد برخي خاورشناسان

 دسته ديگري از شرق‌شناسان كه مي‌توان آنان را متعادل و حقيقت‌جو ناميد،‌ از روي انصاف به قرآن نگريسته‌اند و آن را به دور از تعصبات ديني مطالعه کرده‌اند. تحقيقات آنان به اين نتيجه رسيد كه قرآن و از جمله گزاره‌‌هاي تاريخي آن واقع‌نما و گوياي حقيقت مي‌باشند. ما برخي از اين اعترافات را مي‌آوريم.

1) توماس كارليل درباره رسول خدا مي‌نويسد:
«اين شخص، پيغام‌آور از طرفي سرچشمه بي‌پايان هستي است كه براي ما پيغام آورده است (ولي ما درباره او اختلاف كرديم)... اين مرد بزرگ از نظر من از باطن عالم و دل دنيا خلق شده است. خدا به اين مرد عظيم، علم و حكمت آموخته است و بر ما لازم است كه قبل از هر‌ چيز به سخنان او گوش دهيم، (آن وقت است كه) ما هرگز نمي‌توانيم او را مرد دروغ‌گو بناميم. نمي‌توانيم او را مردي كه دست به دامن حيله و كار‌هاي بي‌اساس زده تا به مقاصد دنيوي و به رياست و پادشاهي و يا غير آن برسد، بدانيم. رسالت و پيامي كه او ادا كرد، جز حق محض و سخنان او جز نداي راست و پيام حق كه از دنياي ناديده و ناشناخته برآمده است،‌ چيزي ديگري نبود» (كارليل، الابطال، 57 ـ 58).
2) خانم دكتر واگليري مي‌نويسد:‌
«بزرگ‌ترين معجزة اسلام، قرآن است كه به وسيله آن يك رشته روايات و داستان‌هاي منظم و مقطوع و اخباري مبني بر قطعيات مطلقه به ما مي‌رسد» (واگليري، پيشرفت سريع اسلام، 35).
من در اين كتاب مخزن‌ها و ذخائري از دانش مي‌بينم كه مافوق استعداد و ظرفيت با هوش‌ترين اشخاص و بزرگ‌ترين فيلسوفان و قوي‌ترين رجال سياست است. به دليل تمام اين جهات است كه قرآن نمي‌تواند كار يك مرد تحصيل نكرده‌اي باشد، آنهم مردي كه تمام عمرش در ميان يك جامعه غير مهذّبي گذرانيده كه از محيط مردان دانش و دين بسيار دور بود و اين مرد كسي بود كه هميشه اصرار مي‌ورزيد كه فردي است مانند ساير افراد بشر، در اين صورت بدون كمك خداوند مقتدرِ توانا نمي‌توانست معجزاتي انجام دهد. منشأ و مصدر قرآن فقط ممكن بود از ساحت آن خدايي سرچشمه گرفته باشد كه علم وي به آنچه در آسمان‌ها و زمين است، احاطه دارد» (همان، 37).

3) هوستون اسميت (Huston smith) مي‌گويد‌:‌
«اسلام بر آن است كه كتب مقدسه يهود و نصاري نيز همچنان وحي و الهام آسماني بوده‌اند كه از مصدر جلال الهي ناشي گشته‌اند،‌ از اين رو پيروان آن اديان را اهل كتاب مي‌خوانند. با آن همه،‌ دو كتاب تورات و انجيل (عهد قديم و جديد) داراي دو نقص است كه كتاب اسلام از آن دو مبرا مي‌باشد:‌ نخست اين كه آن‌ها در مراحل ابتدايي رشد روحاني بشر نازل گشته‌اند، يعني در زماني كه فكر انسان مانند كودكان خردسال هنوز استعداد قبول حقيقت تام و تمام را نداشت‌،‌ از اين رو هر دو كتاب داراي قوه تربيت انساني،‌ كامل نيستند.
ديگر آن كه كاتبان و نويسندگان كتب مقدسه در طول زمان آن دو را از اصل منحرف ساخته و در هر دو تحريف روا داشته‌اند. (ر.ک. به:‌ بقره/ 79 و آل‌عمران/ 71) و اين معني از تناقضات و اختلافات كه در مقام روايت وقايع با بيان قرآن دارد، ظاهر مي‌شود. پس قرآن شريف كه از اين دو منقصت پاك و منزه است، وحي كامل و كلام بي‌عيب آسماني است كه بر حسب مشيت خداوند متعال بر پيغمبر اسلام نازل شد و همان‌گونه كه در سوره دوم آن، به صراحت مي‌فرمايد‌ شكّي در صحت آن وجود ندارد (اسميت،‌ مذاهب انساني، در «اسلام از نظر‌گاه دانشمندان غرب»، 29).

نتيجه:

ديدگاه شرق‌شناسان درباره اسطوره‌انگاري گزاره‌هاي تاريخي قرآن از روي انصاف و واقع‌بيني نيست و ظاهراً تعصبات ديني و اعتقادي در ابراز آن دخالت دارد، زيرا نه تنها هيچ دليل و شاهدي بر تأييد آن وجود ندارد، بلكه شواهد زيادي برخلاف آن هست؛ شواهدي كه آشكارا اعلام مي‌كنند زبان قرآن، در گزاره‌هاي تاريخي واقع‌نماست؛ نه اسطوره؛ حقيقتي كه بسياري از شرق‌شناسان به آن اعتراف كرده‌اند.

نویسنده: دکتر محمد حسن زماني
غلام حسين ناطقی

پي‌ نوشت‌:

[1] اين‌كه اين دسته از آيات را در ذيل شواهد واقع نماي تمام قرآن آورديم نه قصص، بدين خاطر است كه (بر خلاف بر داشت برخي كه تهمت مشركان مبني بر اسطوره انگاري قرآن را ناظر به داستان هاي قرآن مي‌دانند)، اين تهمت ناظر به تمام قرآن و اصول كلي آن است، (ر.ك. به: صابري امامي، اساطير در متون تفسيري فارسي، 79).
[2] براي نقد ديدگاه شرق‌شناسان درباره اقتباس گزاره‌هاي تاريخي قرآن از منابع بشري به: محمد تقي دياري، پژوهشي درباب اسرائيليات در تفاسير قرآن، 62؛ سبحانی، راز بزرگ رسالت، 217؛ ابن نبی،‌ الظاهرة‌ القرآنية‌، 290؛ شرقاوی، مقارنة‌ الاديان، 275؛ حسن عباس، قضايا قرآنية فی الموسوعة‌ البريطانية، 66 و مكارم ‌شيرازی، تفسير نمونه،‌ 15،‌ 22.
 

منابع: 

مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 7