بررسی ادعاهای مستشرقان در مورد تحریف قرآن

چكيده

در اين مقاله ادعاي مستشرقان در مورد تحريف قرآن در دو بخش ذكر مي‌شود؛ بخش اول به اتهاماتي مي‌پردازد که خاور شناسان متوجه عموم مسلمانان کرده‌اند، مانند: ادعاي حذف، اضافه، تغيير و تبديل و... . بخش دوم به اتهاماتي اختصاص دارد که با سوء استفاده از گفتار برخي جاهلان و متعصبان مسلمان و منابع غيرموثق در زمينه اختلافات مذهبي به برخي فرق اسلامي از جمله شيعه نسبت داده‌اند.

 در ادامه صحت و سقم اين اظهارات به اجمال بررسي و نظر تعدادي از علماي اهل سنت مبني بر نزاهت شيعه اماميه از قول به تحريف مطرح مي‌شود.

درآمد

مستشرقان به انگيزه‌هاي مختلف به تحقيق درباره قرآن و محتويات آن پرداخته‌اند. ما به بررسي اين موضوع در دو محور ـ ادعاهاي مستشرقان در مورد وقوع تحريف قرآن و اتهام‌هاي ايشان به فرقه‌هاي اسلامي به ويژه شيعه در مسئله تحريف ـ مي‌پردازيم.

 

اول: ادعاي وقوع تحريف در قرآن كريم

الف) ادعاي حذف

1. نولدكه (تاريخ قرآن noldeke, geschichte des Qoran) از قول وايل (Weil, Einleitung inden Koran) معتقد است كه عثمان نيز مثل ابوبكر به تحريف متهم است و چنين ادامه مي‌دهد: گفته مي‌شود همانا [عثمان] حذف كرد تمام مواضعي را كه در زمان [حضرت] رسول وجود داشته و آن مواضع مخالف بني اميه [كه خويشاوندان عثمان بوده‌اند] و عليه آنها بوده است. ليكن وايل دليلي بر صحت اين گمان يا آنچه تفسير مي‌كند را به ما نشان نمي‌دهد. پس نمي‌دانم كه آيا اين ازاله مواضع بطور كامل بوده است يا فقط براي اسماء عَلَم مفرد. (يعني معلوم نيست منظور وايل حذف کل عبارت بوده يا فقط حذف اسامي) [اما] تفاسير به برخي از مواضع در نص كنوني اشاره دارد [كه عليه بني اميه است و حذف نشده است] مثل سوره حجرات، آيه 6 كه به پسر عموي عثمان، وليدبن عقبه، اشاره دارد.

اما محو و پاك كردن اسماء مفرده في حد ذاته وارد است. سپس نولدكه مي‌افزايد: به علت اينكه بني اميه لااقل در اوايل رسالت در ميان خاندان صاحب مقام مكه، دشمن‌ترين خانواده نسبت به حضرت نبودند، پس ما ناچاريم فرض كنيم كه اسامي ديگر زيادي از دشمنان اسلام از قرآن حذف شده، به عنوان مثال از ميان صنوف يهود و منافقين كه حضرت كينه شديدتري از آنها داشتند. اضافه مي‌شود به آن اينكه از عادت حضرت نبوده كه اسامي مردم را در محيطش (اجتماع) ياد كند؛ چه اسامي اشخاص باشد يا امكنه و اين از روي تصادف نيست، بلكه عمدي است پس در اين صورت ناچار حضرت خودش هنگام پيوست و انضمام آيات به قرآن، اقدام به محو و پاك كردن اسامي كرده است. (!!)

در قرآن 5 تا از اسامي امكنه آمده اسم «مكه» دوبار در سوره فتح، «بدر» در سوره آل عمران / 123، «حنين» توبه / 25، «يثرب»، احزاب / 13 اما از اسامي معاصرين به استثناي خود حضرت 1 فقط دو اسم آمده يكي زيد آزاد شده و پسر خوانده ايشان 2 و ديگر عموي ايشان ابي لهب است (سوره مسد) و ديگر از هيچ يك از ياران وفادار و اصلي حضرت هرگز ذكر نشده‌اند و براي اين مسأله اسباب متعددي است يا حضرت در نص، اجزاي زيادي از قرآن را ترك كرده! يا به طور غير محدودي از شذوذ خلاف قاعده دفاع كرده است و يا علت آن درز كردن حاشيه‌هاي تفسيري قديمي به نص اصيل است و ما ناچار از جستجوي يك يك اين احتمالات هستيم 3
نولدكه در ادامه، مطالب ديگري را درباره اين قضيه و ذكر نام زيد و ابي لهب ذكر مي‌كند.

2. نولدكه از قول وايل اتهام حذف تعمدي اجزاي بزرگي از قرآن را مي‌آورد و اين چنين احتجاج مي‌كند كه عثمان هنگام جمع قرآن كتب متعدد را به كتابي واحد تبديل كرد 4، [يعني بسياري از مطالب را حذف كرد تا يك كتاب شد.]
اين حرف سست به دليل ادعاي بي‌پايه و اساس وايل با وجود اطلاع‌ اندك او نسبت به جريان جمع در زمان عثمان مي‌باشد، زيرا عثمان از مصاحف نکاست و فقط با تجريد قرآن از علائم و اسباب اختلاف قرائت، توحيد  مصاحف نمود.

3. بلاشر 5 براي حذف، آيات موسوم به رجم و رغبت ـ به عقيده اهل سنت منسوخ التلاوة ـ را مثال مي‌زند و مي‌نويسد:
آيه موسوم به رجم نمونه خوبي از اين لحاظ است. مصحف چنين مجازاتي را به عنوان مكافات زاني پيش بيني نمي‌كند، معذالك بنابر روايتي كه به شخص عمر مي‌رسد او تأييد مي‌كند كه در حيات پيغمبر آيتي قرآني بدين ترتيب بوده است «لاترغبوا عن ابائكم فانه كفر بكم ان ترغبوا عن ابائكم»؛ «از پدرانتان روي نگردانيد زيرا اعراض از پدران همسان كفر است». نيز «اذا زني الشيخ و الشيخه فارجموهما البته نكالا من الله و الله عزيز حكيم»؛ «اگر پيرمرد و يا پيرزني زنا كنند البته آنها را سنگسار كنيد، اين عقوبتي است از سوي پروردگار و خداوند عزيز و حكيم است».

به آساني مي‌توان مخمصه‌اي را حدس زد كه مفسران و فقهاء با ملاحظه اختلاف ميان متن روايي و تجويز ضمني قرآن با آن درگير بوده‌اند. آيا ما در اينجا مواجه با تخفيفي در مجازاتي خشن هستيم؟ و يا برعكس مسأله بر سر اين است كه مجازات زاني را كه در قرآن نيامده، تشديد نمايند؟ و ما هرگز نخواهيم دانست [كه البته جواب اين شبهه او در روايات و منابع اسلامي به طور واضح موجود است و اين تجاهل او يا ناشي از ناآگاهي وي و يا قصد سوء اوست] آنچه در هر حال مطمئن به نظر مي‌رسد اين است كه اين واقعيت (رجم) چندين بار اتفاق افتاده بدون اينكه ما بر آن وقوفي بيابيم 6

4. از ديگر موارد، داستاني است كه نولدكه و بلاشر 7 آن را آورده‌اند.
روزي [حضرت] رسول از مجلس وعظي مي‌گذشت و شنيد كه واعظ قسمتي از قرآن را از حفظ مي‌خواند. حضرت كه دچار هيجان شديد شده بود! دريافت كه اين قسمت را فراموش كرده بود و فقط اين تصادف به او امكان بازيابي آن را داد(!؟)

اين موضوع كه ارزش تاريخي آن قابل بحث است! به وسيله آيه 106 سوره بقره تأييد شده است! «مَا نَنَسَخْ مِنْ آيَةٍ...» يعني «هر چه از آيات قرآن را كه نسخ كنيم و يا فراموش گردانيم، بهتر از آن يا مانند آنرا بياوريم». بدون شك عبارت «فراموش گردانيم» ممكن است به معني مبهم آن گرفته شود، يعني متروك سازيم، ولي همه مفسرين آن را به معني اصليش مي‌گيرند، يعني از خاطره‌ها محو ساختن. پس بدين ترتيب حتي پس از ورود حضرت به مدينه (كه آيه فوق مربوط به اين دوران است) آياتي منحصراً از طريق ازبرخواني و شفاهي نقل مي‌شده و حضرت مي‌توانسته آنها را با امحاء از حافظه مؤمنان منسوخ سازد! بديهي است كه چنين وضعي مي‌توانسته تا پايان دوران رسالت ادامه يابد.

كاملاً واضح است كه اين سخنان نولدكه و بلاشر، برداشت‌هاي شخصي و نادرست از آيات قرآن كريم است. بعلاوه با برخي آيات قرآن كريم كه مدت‌ها قبل از نزول آيه فوق نازل شد، مثل اعلي / 6 و 7 و قيامة / 16 و 17 كه حضرت را مصون از فراموشي آيات مي‌داند، در تضاد است.

5. بلاشر روايتي را از ابن مسعود آورده است كه او مي‌گفت در زمان حيات حضرت رسول سوره‌اي را مي‌خوانديم كه معادل توبه بود و من فقط يك آيه آن را حفظ دارم. و بالاخره تعداد زيادي روايات اهل تسنن تأكيد مي‌كند كه سوره احزاب ابتدا دويست آيه بود، نه هفتاد و شش آيه. 8

6. نولدكه در دايرة المعارف اسلام، ذيل ماده «قرآن» مي‌گويد: يكي از مسائلي كه در آن ترديد راه ندارد، آن است كه قسمت‌هايي از قرآن از بين رفته است. در دايرة المعارف بريتانيا نيز مي‌گويد: اجزاي قرآن كافي نيست 9.

7. از ديگر موارد ادعاي حذف، سخن بلاشر مبني بر ثبت نشدن آيات مكي در قرآن است، بنابراين كه جمع و ثبت آيات در مدينه آغاز شد؛ مشابه همان ادعايي كه نولدكه مطرح مي‌سازد كه حضرت از آغازين آيه‌هاي وحي شده در غار حرا،‌تا مدت زيادي در صدد ثبت آنها نبود و بعد با ديدن كتب مقدس يهود و نصاري در مدينه به فكر ثبت و ضبط آن افتاد. 10. اين در حالي است كه مي‌دانيم تقريباً 3/2 كل آيات قرآن آيات مكي است.

 

ب) ادعاي اضافه شدن

1. وايل براساس رأي اسپرنگر در مورد اسامي علم و تكامل آن، نظرياتي را مطرح مي‌سازد و هرشفلد نيز آن را رد نمي‌كند. اسم محمد(صلی الله علیه و آله) در تمام آيات بعداً گذاشته شده است، از جمله آيه 144 آل عمران كه نولدكه هم به آن تمسك مي‌جويد؛ به استناد قول عمر بعد از رحلت حضرت رسول. وي ابتدا رحلت حضرت را انكار كرد تا اينكه ابوبكر اين آيه را خواند و عمر گفت: گويا تا به حال اين آيه را نشنيده‌ام! وايل مي‌گويد اين آيه بعداً به قرآن اضافه شد. نيز كازانوفا (كازانوا) 11 در كتاب «محمد و پايان جهان» مي‌نويسد: دو آيه در قرآن هست كه انتساب آنها به وحي الهي مشكوك است و به نظر مي‌رسد ابوبكر آنها را اضافه كرده است؛ يكي آل عمران 144 و ديگر زمر 30 و 31 12. ظاهراً تنها زمينه و دليل اين نظريه آن است كه ابوبكر پس از رحلت رسول اكرم در جواب به ترديد و انكار رحلت حضرت به وسيله عمر، به اين آيه استناد كرد.

2. وايل درستي آيه اول سوره اسراء را انكار مي‌كند. طبق نظر او اين آيه بعد از رحلت رسول اكرم وضع و در زمان ابوبكر به قرآن ضميمه شد، زيرا غيرممكن است حضرت برده شدن عجيب خود به بيت المقدس را ادعا كند! در حالي كه او پيوسته محكم كاري مي‌كرد و در قرآن آياتي وجود دارد مبني بر اينكه ايشان منذر و حسابگر و مرتكب عجايب نبوده، مثل رعد / 7 و 8. نولدكه نيز اين قول را مي‌پذيرد و مي‌گويد كافي است نگاهي به آيات رعد / 7، 8، و 27، اسراء / 93 و 95، فرقان / 7 و 8 و عنكبوت / 44 و 45 بيندازيم تا اين امر را تأييد كنيم 13.

3. بلاشر مي‌گويد:
مثالي كه كمتر مي‌توان درباره‌اش بحث كرد، سوره 70 (معارج) آيه 4 مي‌باشد كه بدون قافيه و وزن هماهنگ و فقط به عنوان مفسر مفهوم و محتواي پيش از خود نمودار مي‌شود. (نيز اين معنا را وايل، نولدكه و كازانوا آورده‌اند) به علاوه، كازانوا مي‌گويد: از همه اين واردات (مواد اضافه شده) شديدتر آنهايي است كه داراي تمايلات عقيدتي، سياسي مي‌باشند؛ بويژه اين متن «وَأَمْرُهُمْ شُورَى‏ بَيْنَهُمْ» را آيه وارد شده، به منظور تأييد ارتقاء عثمان به مقام خلافت به زيان (حضرت) علي(علیه السلام)، مي‌داند 14

4. بلاشر مي‌نويسد:
روايات اسلامي پذيرفته‌اند كه برخي از شخصيت‌ها مانند ابن عباس يا ابن زبير موقع از حفظ خواندن قرآن براي بعضي از كلمات نادر و عبارات مبهم كه در وحي‌ها آمده، عباراتي كوتاه اضافه كرده‌اند. انسان حق دارد از خود بپرسد كه آيا در بعضي از مواقع اين توضيحات شفاهي همچون قسمتي از متن به نظر نمي‌رسيده‌اند 15

 

ج: جابه‌جايي، تبديل و تكرار

يكي ديگر از موارد مورد ادعاي مستشرقان، ادعاي سليقه‌اي آنها مبني بر جابه‌جايي و تكرار برخي آيات است كه هيچ پايه و اساسي جز حدس و گمان ندارد. بلاشر مي‌نويسد:
گاهي اوقات اين تكرار‌ها خيلي متعدد و غالب اوقات جابه‌جايي در همان سوره بود؛ مثلاً به عقيده ريچاردبل در ترجمه‌اش در سوره يس، آيه‌هاي 48 ـ 50 بايست بلافاصله پس از آيه 28 باشد.
نولدكه و شوالي 16 و بعد از آنها گلدزيهر 17 نيز يكي از موارد جابه‌جايي و تكرار را مقدمه آيه 61 سوره نور مي‌دانند كه به گمان آنها سهواً از ابتداي آيه سوره 17 فتح به آنجا منتقل شده است.

خود بلاشر اين مورد را پيش داوري درباره زبان قرآن مي‌داند (تاريخ قرآن نولدكه، 211، 240 و بعد). مي‌بينيم كه نولدكه، گلدزيهرو... مي‌خواهند با معيارهاي كتب انساني و با انديشه انساني غربي و با سليقه شخصي مفاهيم قرآني را بسنجند و با وقاحت تمام به خود اجازه مي‌دهند اظهار نظر كنند كه جاي اين عبارت بايد اين جا يا آنجا باشد.
بول‌ نيز در مقاله تحريف خود در دايرة المعارف اسلام آلمان، تحريف را تغييري مستقيم از صيغه‌اي مكتوب قلمداد كرده و گفته است:
امري كه موجب شد مسلمانان بدين كار اشتغال ورزند، آياتي بود كه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) در آنها يهود را به تغيير كتاب‌هايي كه بر ايشان نازل شده، به ويژه تورات، متهم كرده است؛ اما بازگويي وقايع و شرايطي كه در تورات آمده، از طرف حضرت، با برداشتي اشتباه همراه بوده است؛ آنچنان كه موجب انتقاد و تمسخر يهود بر حضرت شده و حضرت در نظر آنان مردي باطل جلوه كرده است [لذا مسلمانان بعد از ايشان اين آيات را تغيير داده‌اند]!
بول مطلقاً نتوانسته بر صحت هيچ يك از ادعاهاي خود دليلي بياورد و تعصب او موجب شد بدون هيچ مجوزي سخنان نادرستي را به مقام منيع حضرت متوجه سازد. 18

 

د: قرائت به معنا

بلاشر مي‌نويسد:
شايد در همين ايام 35 تا 65 هجري بود كه نظريه‌اي بوجود مي‌آيد كه نشان مي‌دهد تا چه اندازه‌اي اقدام عثمان ضروري بوده است. براي پاره‌اي از مؤمنان بواقع اين كلمات (كلام) قرآن نبوده كه اهميت داشته! بلكه مهم توجه به روح آن و معناي آن بود. از آن موقع به بعد از كلماتي كه تنها مترادف بودند و اختلاف ديگري نداشتند و انتخاب آنها يكسان و مساوي مي‌نمود به جاي هم استفاده مي‌شد. او روايتي را كه عمر به حضرت رسول منتسب كرده و ناظر به قرائت به معني است را از زمينه‌هاي بروز اختلاف قرائت مي‌داند 19

نولد‌كه نيز روايتي نقل مي‌كند كه بر حسب آن صحابي كهن‌ سال حضرت (انس بن مالك) در سوره مزمل آيه 6، واژه «اقوم» را «اصوب» هم مي‌خواند و از طبري دو روايت منتسب به حضرت نقل مي‌كند كه هر قرائتي خوب است؛ مشروط به اين كه به جاي يك واژه، واژه متضاد (يا مخالف) آن را قرار ندهند. (مادام كه رحمتي را به عذاب و به عكس تبديل نكنند) و خود ادامه مي‌دهد كه مسلّم است در اين جا هنوز سنت مي‌كوشد به كمك حكمي كه از حضرت اخذ شده، به يك رشته كارهايي كه بعدها انجام گرفت، جنبه قانوني بدهد. اگر اين نظريه انس را مي‌داشتيم، مي‌توانستيم ظهور آن را در عصر خودمان نيز تثبيت كنيم. 20

 

ه‍ : موارد ديگر

گروهي از خاورشناسان يهودي همچون وايل، گلدزيهر و بول بر اين باورند كه قرآن پس از وفات حضرت، در همان دوران صدر اسلام تحريف و تبديل شد. اين افراد مي‌گويند حضرت دچار صرع بود و پس از خروج از آن حالت ادعا مي‌كرد به او وحي مي‌شود. 21
نولدكه به نقل از گلدزيهر آورده است: بر اساس اطلاعات بدست آمده در كتاب قرآن در قرن چهارم هجري، تحريف در مورد پانصد موضع قرآني افزايش يافته بود؛ اما خود نولدكه مي‌نويسد: «تعداد مواضعي كه براي ما امكان شناخت آن وجود دارد؛ نزديك به اين عدد نيست»؛ اما وي با استفاده از مثال‌هاي جداگانه به انواع مختلف آن اشاره مي‌كند 22

بلاشر مي‌گويد: آنچه از نظر محققين اروپايي مهم است و آن را جدي گرفته‌اند، اختلاف موجود ميان مصاحفي چون مصحف ابن مسعود و مصحف ابي با مصحف عثمان است (در آستانه قرآن، 213). نولدكه نيز متن اين دو مصحف را با متن مصحف عثماني مقايسه و موارد افتراق آنها را ذكر مي‌كند. وي براي مصحف ابن مسعود بيش از دويست مورد و براي مصحف ابي كمتر از آن ذكر مي‌كند كه بسياري از آنها قرائات شاذه با سند غير معتبرند 23. گلدزيهر در همين مورد (اختلاف مصاحف و اختلاف قراءات) ادعا مي‌كند كه از ميان كتب آسماني كه ادعاي وحي بودن آن شده است، نص هيچ كتابي مضطرب‌تر و ناپايدارتر از قرآن نيست. (مذاهب التفسير الاسلامي، 2 ـ 6)؛ در حالي كه براي همگان روشن است محكم‌ترين نص بين كتب آسماني قرآن كريم است و برخي از اروپائيان مثل موريس بوكاي به خلاف آن اعتراف كرده‌اند.

گلدزيهر مي‌افزايد: نص مشهور نيز در جزئيات يكسان نيست و كتابت آن مربوط به زمان عثمان و با هدف دفع خطر مجسم نقل متفاوت كلام خدا در صور مختلف انجام شده است. به هر حال بلاشر ضمن اظهار تأسف از هرج و مرج در مورد ادعاي او و برخي از ديگر مستشرقان، مي‌گويد: در برابر چنين وضعيتي كه از همه لحاظ قابل تأسف است (!)، دانش اروپايي راه حلي پيشنهاد مي‌كند كه اگر آن را تحقير كنيم، خبط بزرگي مرتكب شده‌ايم! وي ادامه مي‌دهد كه اين نظريات ساده نبوده و در خور تأمل است؛ مخصوصاً كه زبان شناسي اروپايي نمي‌تواند سنت اسلامي را در تثبيت قرائت‌هاي قرآن بدون ترديد تعقيب نمايد، چون دانش مورخ با روش آشتي ناپذيري در برابر وجدان اسلامي قرار مي‌گيرد. كه البته امكان نزديك شدن اين دو نظر متفاوت وجود دارد!
برخي خاورشناسان از قبيل درنبورگ، ر.گابر و گلدزيهر آرزوي چاپ قرآني كه پاسخ گوي انتقادات غربي‌ها باشد را در سر پرورانده‌اند. او ادامه مي‌دهد: تنها روشي كه ما را از مخمصه هرج و مرج توليد شده به وسيله تعدد قرائت‌ها نجات مي‌دهد، چاپ قرآني بر اساس قديمي‌ترين متن و نسخه قرآن با استفاده از متن قرائتي است كه بيشترين هماهنگي را با مفهوم آن داشته باشد و با استفاده از تكنيك‌هاي جديد كاغذ شناسي مثل روش گروهمن اين آرزو امكان پذير است! و مي‌افزايد: برگشتراسر، پرتزل و جفري 24كارهايي را در اين زمينه انجام داده‌اند 25

 

دوم: اتهام مستشرقان در مورد تحريف قرآن

بلاشر مي‌نويسد:
[پس از تدوين مصحف عثمان] دسته‌هاي مخالف، اختلافات ميان مصحف عثماني و ساير مصاحف را به عنوان سلاح قرار داده و هر قدر اختلافات مذهبي زيادتر شد، مجادلات بر مصحف عثمان نيز تغيير ماهيت پيدا كرد و بالاخره تحريف رايج شد و هر فرقه‌اي آن را با دليل مناسبي مورد پشتيباني قرار داد. در ميان متكلمان معتزلي برخي كه به مفهوم يك خداي عادل و مهربان وفادار بودند، از قبول اينكه نفرين‌ها و سرزنش‌هاي قرآن را عليه دشمنان شخصي (!) پيامبر، وحي بدانند استنكاف ورزيدند، زيرا نفرين‌ها را با عظمت وحي سازگار نمي‌ديدند. 26

اين انتقادات موجب مي‌شود كه ما استنتاج كنيم اينها اضافه شده‌هايي بشري در متن الهي محض هستند. از طرف ديگر فرقه‌اي از ملحدان خارجي (معتزلي‌هاي خوارج) يعني عجادره انكار مي‌كردند كه سوره يوسف متعلق به قرآن باشد، براي اينكه آن سوره داستان‌ ساده‌اي بيش نيست و قابل قبول نيست كه داستاني عشقي جزء قرآن باشد 27
فرقه خارجي ديگر يعني اباضيه، عثمان را متهم مي‌كردند كه آيات قرآن را به منظور‌هايي كه خوب تعيين نشده است، تغيير داده است 28. وي سپس ادامه مي‌دهد: همان طور كه شوالي يادآور شده، اين ادعاهاي تحريف هيچ اساس تاريخي ندارد؛ بلكه تنها زاييده نظريات عقيدتي است.

 

الف: اتهام تحريف به شيعه

1. نولدكه مي‌گويد:
از اين جمله‌اند تغييراتي كه مربوط به حذف اسم [حضرت] علي(علیه السلام) در بعضي از آيات قرآن كه به تفوق اين شخصيت و فرزندانش در جامعه مربوط مي‌شود. براي اينكه مثالي ذكر كرده باشيم، اضافه مي‌كنيم عبارت خيلي متداول «هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ» (اين است راه راست) در اصل وحي چنين بوده است: «هذا صراط علي مستقيم» (اين راه علي راه راست است) 29

2. نولدكه مي‌نويسد:
به عقيده شيعه به تحقيق حذف شده آياتي كه در آنها انصار و مهاجران به تصرفاتي كه به آن اقدام كرده بودند ملامت مي‌شدند، اما گناه آنان اين بود كه آنها ياري نكردند هنگام انتخاب اولين خليفه، [حضرت] علي(علیه السلام) را و [حضرت] [نبي اكرم] از روي اخلاص ناچار به توبيخ بيشتر يارانش بود، به سبب آنچه بعد از وفاتش حاصل نمي‌شد.
سپس نولدكه از شيعه انتقاد مي‌كند. آن هم به علت عقيده‌ايي كه قسمت عمده آن را خود او و برخي ديگر از مستشرقان به شيعه نسبت مي‌دهند. او مي‌نويسند:
اگر خليفه بودن [حضرت] علي يك بار در قرآن ذكر شده بود، در آن صورت آن ملزم كننده ارجحي بود براي هيات انتخابيه. پس چگونه ممكن است خلافت ايشان در كتاب مقدس يا روايت نبي [اكرم] ذكر شده باشد و يكي از اعضاي هيات انتخابيه [تعيين سومين خليفه در مطرح كردن آن و انتخاب حضرت بر اساس آن] تحريك نشود... رأي قائل شدن به حق حصري [حضرت] علي در وراثت خلافت نه در اسلام سندي دارد و نه در عادت قوم بوده است. اين ايجاد نشد؛ مگر بعد از گذشت مدت زيادي از رحلت [حضرت] علي و حتي در ايران فرقه علي اللهي ايجاد شد. 30

3. بوهل (بول) در انتهاي مقاله تحريف خود 31 آورده است:
شيعيان اصرار مي‌ورزند كه اهل سنت آياتي از قرآن را كه مؤيد مذهب شيعه است، حذف كرده‌اند، چنان كه اهل سنت نيز همين ادعا را به شيعه نسبت داده‌اند. (همان، 266 و 267).
غالب قرائات از الفاظ «علي» يا «آل محمد» حكايت مي‌كند كه به عين عبارت نص افزوده مي‌شود 32، مثلا اين چنين خوانده مي‌شود: «هذا صراط [علي] مستقيم» آل عمران / 51، مريم / 36، يس / 61، زخرف / 61 و 64 و در سوره آل عمران (همچنان كه قرطبي گفته است) «لقد نصركم الله [بسيف علي] ببدر، و در سوره نساء / 64: «ولو انهم اذظلموا انفسهم جاءوك [يا علي]»، و در نساء / 166 بعد از كلمه «انزله» [في علي] و در آخر سوره شعرا بعد از «ظلموا» [آل محمد حقهم] اضافه مي‌شود و قرائت مي‌شود. در «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ» 33 به جاي «امه» ائمه (نسخه خطي شبرنگ) و فرقان، 74 به جاي «للمتقين» [من المتقين] و در سوره هود، آيه 20 بعد از «شاهد منه» عبارت [اماماً و رحمةً] وضع شده است 34
ميخائيل بلاشر در مقاله افزوده‌ها و اختلاف قراءات اماميه در قرآن، شماره 6، صفحه 75 مي‌گويد:
اگرچه برخي از اضافات فوق الذكر (كه در شماره 3 آمد) در اين روايات از باب تفسير است، نه اضافه در متن (مانند مواردي كه كلمه «يعني» دارد)، اما بسياري از اين موارد دلالت بر جزئيت آن اضافات يا تعبيرات در متن وي به اعتقاد شيعه است؛ مثل تعبير «هكذا انزلت» كه در روايت آمده است 35

 

ب: مواردي از تحريف كه مستشرقان به اهل سنت نسبت مي‌دهند

گرچه مستشرقان قريب به اتفاق موارد ياد شده را به منابع اهل سنت ارجاع داده‌اند، اما برخي از ايشان از جمله نولدكه و بلاشر مواردي را به طور خاص به اهل سنت متوجه كرده‌اند. يكي همان قراءت به معناست كه قبلاً اشاره شد و روايت آن را به نقل از طبري از انس بن مالك آورده‌اند (نيز روايتي كه عمر به حضرت رسول منتسب كرد)، دومي ادعاي بوهل36 است كه ادعاي اهل سنت مبني بر حذف آياتي به وسيله شيعه را مطرح مي‌سازد. مسئله اختلاف قراءات و نزول قرآن به هفت حرف را نيز بلاشر و نولدكه به طور مفصل مطرح كرده‌اند. علاوه بر اين موارد، نولدكه از قول اهل سنت آيه رجم و 11 آيه ديگر را مي‌آورد كه جزو قرآن بودند و سپس تلاوت آن نسخ شد. 37. همچنين موردي كه در ابتداي بحث از قول معتزلي‌ها مطرح شد، مبني بر قرآني نبودن آيات در بردارنده لعن و نفرين، را مشخصاً براي اهل سنت مطرح مي‌سازند.

 

بررسي و نقد

1. براي اثبات تحريف نشدن و ردّ نسبت تحريف به شيعه، كتاب‌هاي علماي معاصر جامع و قانع كننده مي‌باشد، از جمله: صيانه القرآن من التحريف (آيت الله معرفت)؛ البيان، بخش تحريف، (آيت الله خويي)؛ نزاهت قرآن از تحريف (آيت الله جوادي آملي)؛ قرآن هرگز تحريف نشده (آيت الله حسن زاده آملي)؛ افسانه تحريف قرآن (رسول جعفريان)؛ سلامة القرآن من التحريف (فتح الله محمدي نجارزادگان)؛ البرهان في سلامة القرآن من الزيادة و النقصان (شيخ سعودي ياسين).

2. منابع و مآخذ مورد استناد مستشرقان به تمامي يا آثار ساير مستشرقان و يا منابع اهل سنت مي‌باشد كه از ديدگاه علماي شيعه اين منابع و روايات صحيح و موثّق نيستند؛ حتي اين منابع گاه از ديدگاه اهل سنت هم غير صحيح مي‌باشند. و تنها دو مورد از ديگر منابع ذكر شده است؛ 1) كتاب يا نوشته محسن فاني كه شناخته شده، موثّق يا صاحب نظر نمي‌باشد. 2) تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمي كه واقعاً تأليف او نيست و انتساب تفسير به ايشان درست نمي‌باشد.

3. علماي بزرگ جهان اسلام خصوصاً علماي طراز اول شيعه ـ از متقدمين، مثل شيخ صدوق، شيخ مفيد، شيخ طوسي، سيد مرتضي، شيخ طبرسي و متأخرين، مثل شرف الدين عاملي، فيض كاشاني، شيخ بهايي، علامه اميني، محمد جواد بلاغي و علماي معاصر، مثل علامه طباطبايي، امام خميني و آيت الله خويي ـ به طور اجماعي قائل به عدم تحريف قرآن كريم شده‌اند. (ر.ک. به: تحريف ناپذيري قرآن، آيت الله معرفت، فصل 3).
به گفتة آيت الله خويي «داستان تحريف خرافه و خيال است و جز نابخردي خام چنين سخني نگويد» 38. آيت الله معرفت در صيانة القرآن من التحريف (ص 62 ـ 78) و رسول جعفريان در افسانه تحريف قرآن (ص 110 ـ 112) اظهار نظر بزرگان از علماي قرن سوم تا علماي معاصر را با نشاني آن آورده و به طور صريح نشان داده‌اند كه به عقيده علماي شيعه قرآن از تغيير و كم و كاست سالم مانده است.

آيت الله معرفت در صيانة القرآن (ص 79 ـ 90) و تحريف پذيري قرآن (ص 88 ـ 99) نام آن عده علماي اهل سنت را كه به نزاهت اماميه از قول به تحريف، تصريح كرده‌اند، آورده‌اند؛ مثل ابوالحسن الشعري، رحمه الله هندي، محمد عبدالله دراز و شيخ محمد محمد مدني. مستشرقان اين ديدگاه را تنها با تمسك به قول نادر از افراد نامعين و در برخي موارد محتمل الوجوه به طريق غير اصولي و غير منطقي ـ نه بر اساس قواعد علمي ـ گرفته و مصادره به مطلوب نموده‌اند.

4. سخن مستشرقان در بسياري از موارد حاصل برداشت‌هاي غلط آنهاست.
تحريف در اصطلاح هفت معنا دارد كه عبارتند از: تفسير و تأويل ناروا، عدم رعايت ترتيب نزول آيات و سور در ثبت قرآن كريم، اختلاف قرائت (قراءات شاذه)، اختلاف در لهجه، تبديل و تعويض الفاظي با مترادف آن، افزودن حكم عبارت يا آيه و يا سوره‌اي به قرآن و كاستن از قرآن كريم.

سه مورد اول: اصطلاحاً به معناي مورد بحث ما مربوط نمي‌شود حال آن كه مراد از تحريف در بسياري از روايات يكي از همين سه نوع است كه ممكن است محققي به علت كم اطلاعي از آن برداشت نادرست كرده باشد.
نوع چهارم: به دليل نبود تواتر و شاذ بودن قرائت از بحث خارج مي‌شود؛ چه اينكه خود قرآن ـ شفاهي يا كتبي ـ متواتر است و خبر واحدي را نمي‌توان به آن ترجيح داد.

نوع پنجم: برخي از روايات اهل سنت اين نوع را از قول عمر و مالك بن انس، به حضرت رسول اكرم استناد مي‌دهند. ولي اين روايات به دليل ضعف سند و خبر واحد بودن مقبول نيست. برخي نيز به نظر ابن مسعود آن را در كلمات سخت و دشوار به شرطي كه به اصل معني صدمه وارد نكند، جايز دانسته‌اند كه به فرض صحت سند، باز نظر يك صحابي نمي‌تواند بر نص متواتر قرآن كريم ترجيح يابد و چه بسا منظور ابن مسعود در رساندن معنا و مفهوم و توضيح آيه باشد؛ نه اصل تعويض كلمه.

نوع ششم: نيز به اجماع علما و مسلمانان در قرآن كريم واقع نشده است و اين ادعاي تحريف به زيادي كه در اين تحقيق از قول مستشرقان آورده شده، به قول دكتر راميار و ساير علما، در ميان فرق اسلامي خالي از سابقه و مباني استدلالي است و تنها حاصل ادعا و تكيه بر نظريات شخصي است و بس. (محمود راميار، مقاله‌اي كوتاه و مستدركي بر كتاب در آستانه قرآن؛ بلاشر).

آيت الله معرفت در مورد نوع ششم مي‌افزايد: برخي اضافات در مصاحف برخي صحابه از باب تفسير و توضيح كلمه يا عبارت بوده، مثل عبارت «ان عليا مولي المؤمنين» در آيه شريفه تبليغ بعد از كلمه «ربك» كه در مصحف ابن مسعود آمده است؛ «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ـ ان عليا مولي المؤمنين ـ و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» مائده 67.

از موارد ديگر در اين نوع، اعتقاد برخي خوارج عجادره مبني بر نبودن سوره مباركه يوسف از قرآن كريم و افزوده شدن آن به قرآن است كه مبتني بر ذهنيتي شخصي و سست است.
نوع هفتم: آن چه بيشتر محل بحث و اختلاف است، نوع هفتم مي‌باشد. در عده اندكي از علماي دو فرقه قائل به اين معناي اصطلاحي از تحريف ـ كاستن از قرآن ـ شده‌اند كه قابل بحث مي‌باشد، مثل علماي حشويه كه روش كارشان در جمع و نقل حديث قبيح بود و احاديث خود را حتي اگر انباشته از مطالب بيهوده و دروغ بود، رواج مي‌دادند اخباريون نيز از اين گروه هستند. اخباري به آن دسته از محدثان اطلاق مي‌شود كه در جمع روايات كمال تساهل را به خرج مي‌دهند و رطب و يابس را در هم ريخته و هر چيزي را از هر كسي روايت مي‌كنند 39. همين نوع هفتم به گفته آيت الله معرفت مورد اجماع امّت اسلامي است كه هرگز از قرآن چيزي كاسته نشده است40

5. علماي اسلام براي تحريف نشدن دلايلي دارند كه شامل دلايل نقلي (قرآن و روايات)،‌ دلايل عقلي و دلايل تاريخي است. از جمله اين دلايل مي‌توان، به اين موارد اشاره كرد به: 1) گواهي تاريخ 2) ضرورت تواتر قرآن 3) مسئله اعجاز قرآن و بقاي تحدي آن 4) آياتي از قرآن و ضمانت الهي در آيه 9 سوره رعد 5) عرضه روايات تحريف بر قرآن كريم و ردّ آنها 6) نصوص اهل بيت دال بر تحريف نشدن 7) نظر و اجماع علماي بزرگ دو فرقه كه مشروح آنها بر ردّ تحريف دلالت دارد همان طور كه آنها را آيت الله معرفت آورده‌اند. 41

6. مستشرقان به تحريف نشدن قرآن اعتراف كرده‌اند، مانند روي پارت مستشرق آلماني كه در مقدمه‌ بر ترجمه آلماني‌اش از قرآن مي‌نويسد: نزد ما هيچ دليلي وجود ندارد كه ما را بر آن دارد معتقد شويم حتي يك آيه كامل در اين قرآن باشد كه از سوي 42 [حضرت] محمد وارد نشده باشد (و از سوي ديگران اضافه شده باشد).
موريس بوكاي در كتاب مقايسه‌اي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم (ترجمه حسن حبيبي و همچنين ترجمه ذبيح الله دبير) آورده است: تفاوت اصلي اسلام و مسيحيت اين است كه مسيحيت فاقد يك متن وحي تثبيت شده هم زمان است. در صورتي كه اسلام داراي چنين متني است. وحي مسيحي تنها مبتني بر شهادت‌هاي متعدد و غيرمستقيم مي‌باشد، چون هيچ‌گونه شهادتي كه از يك شاهد عيني زندگي عيسي رسيده باشد ندارند. ناگزير ما نمي‌توانيم انگيزه‌اي مثبت يا صرفاً عنوان تحقيق علمي براي اين اتهامات در نظر بگيريم.
وي در فصل پنجم كتاب خود فقط به بيان تضادها و مطالب به دور از حقيقت در حكايات اناجيل مي‌پردازد و در صفحه 154 كتاب خود مي‌نويسد: قضاوت‌هاي كاملا غلطي كه راجع به اسلام در غرب ابراز مي‌شود، گاهي نتيجه ناداني و گاهي نتيجه تعمد در بي‌اعتبار كردن و تخفيف (سبك كردن) است. 43

 

نویسنده: دكتر عيسي متقي زاده

           محمود خوران

پی نوشت:

  • 1. (در سوره آل عمران / 144، احزاب / 40، محمد? / 2، فتح / 29، صف / 6)
  • 2. (احزاب / 37)
  • 3. (تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 317).
  • 4. (همان، 319)
  • 5. (در آستانه قرآن Blachere, Int roduction au coran)
  • 6. (در آستانه قرآن، 215 و 216).
  • 7. (نولدكه 1 / 45 به نقل از الناسخ والمنسوخ هبه... بن سلامه. و اسباب النزول واحدي؛ بلاشر، در آستانه قرآن ص 31 و 32)
  • 8. (در آستانه قرآن، پاورقي ص 31 و 32).
  • 9. (المستشرقون والدراسات القرآنيه، 36)
  • 10. (الظاهره الاستشراقيه، 1 / 375؛ مستشرقان و قرآن، 268)
  • 11. (Casanova, mohammad et lafin pu mode)
  • 12. (تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 311 ـ 313)
  • 13. (همان، 315)
  • 14. (در آستانه قرآن، 219).
  • 15. (همان).
  • 16. (Schwaly, wally geschichre des qoran)
  • 17. (Goldziher, dogme 255)
  • 18. (المستشرقون والداراسات القرانيه،‌ 48، 49 و 107).
  • 19. (در آستانه قرآن بلاشر، 86 و 87).
  • 20. (تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 324).
  • 21. (المستشرقون و الدراسات القرآنيه، 20).
  • 22. (تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 324).
  • 23. (تاريخ قرآن نولدكه، 497 ـ 538)
  • 24. (Arthur jeffry, materials for the history of the quran)
  • 25. (در آستانه قرآن،‌ بلاشر، 220).
  • 26. (همان، ص 207 ـ 209؛ ‌گلدزيهر، 163 و تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 94).
  • 27. (در آستانه قرآن بلاشر، 208؛ گلدزيهر، 162؛ تاريخ قرآن، نولدكه، 2 / 322).
  • 28. (در آستانه قرآن بلاشر، 208 و 209؛ حلاج، نوشته ماسينيون، 242)
  • 29. (تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 325).
  • 30. (همان، 323 و 324).
  • 31. (دايرة المعارف اسلامي لايدن، 4 / 608)
  • 32. (نسخه خطي پترمان)
  • 33. (آل عمران / 110)
  • 34. (همان 325 ـ 327).
  • 35. (مستشرقان و قرآن، 280).
  • 36. (دايرة المعارف اسلامي ليدن، 6 ـ 8)
  • 37. (تاريخ قرآن نولدكه، 2 / 54 ـ 234)
  • 38. (البيان، 1 / 278)
  • 39. (صيانة القرآن من التحريف، ص 109)
  • 40. (تاريخ قرآن، 156 ـ 157؛ صيانة القرآن من التحريف، 16 ـ 20).
  • 41. (صيانة القرآن من التحريف، 35 ـ 60، تاريخ قرآن، 157 ـ 167).
  • 42. (قرآن و مستشرقان، 472)
  • 43. (مقايسه اي بين تورات، انجيل، قرآن و علم، موريس بوکاي، 149 ـ 155).