بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن(حضرت موسی)

موسى بن عمران (علیه السلام)

1. نکته هايى که در قرآن مطرح مى شود، تا اندازه اى فلسفه تاريخ را نيز روشن مى کند، درحالى که تاريخ اسلام و تاريخ يهود از اين نکته ها خالى است. قرآن مجيد مى گويد: (فرعون در سرزمين مصر بر ديگران سرآمد شد و مردم آن سامان را دسته دسته متحزّب نمود) (قصص /1) طبيعى است که در اثر دسته بنديهاى مختلف، قدرتها متمرکز نمى شوند تا براى قدرت اصلى و مرکزى خطرى ايجاد کنند.

در ضمن رقابت در ميان دسته بنديها شروع مى شود که هريک بيش تر خود را به مقام اصلى قدرت نزديک کند و امتياز بگيرد، واين رقابت مايه تحکيم پايه هاى مر کز و تضعيف ساير قدرتها خواهد گشت تا هرچه بيش تر خطر قدرت مرکزى منتفى گردد. قرآن مجيد مى گويد: (فرعون يک طايفه ازمردم مصر را ازهمه امتيازات حزبى محروم کرد) اين طـايفه قوم بنى اسرائيل بوده اند. جمعى تصـور
مى کنند که قوم بنى اسرائيل، همان زادگان يعقوب هستند که به مصر مهاجرت کردند و در عصر عزت و اقتدار يوسف با خوشى و نعمت روزگار مى گذرانيدند و بعد از يوسف، به خاطر اين که مردم مصر به خداى ابراهيم و ملت حنيف او متدين نشده بودند، خاندان يوسف را بيگانه شمردند و سر انجام اعقاب بنى اسرائيل در مصر به بردگى وکارگرى افتادند. برخى نيز تصور مى کنند که قوم بنى اسرائيل، پس از رحلت يعقوب به همراه جنازه آن حضرت به وطن اصلى بازگشته اند و بعدها به وسيله فراعنه مصر در فلسطين به اسيرى رفته اند.
در هر حال قرآن مجيد مى گويد: فرعون، بنى اسرائيل را از امتيازات اجتماعى محروم کرده بود، تا نتوانند به رياست و سرورى برسند و با دين و مذهب و اتحادى که دارند، ايجاد خطر نمايند، و به همين جهت بود که پسران اين قوم را مى کشتند تا نسل آنان از حد نياز جامعه فراو ان تر نشود و زنان آن قوم را از کشتن معاف مى کردند تا هر چه بيش تر از نيروى انسانى آنان در کارهاى زندگى مانند آشپزى و خياطى و خدمات اجتماعى بهره مند شوند، بى آن که از کثرت بانوان بنى اسرائيل خطرى قدرت مرکزى فرعون را تهديد کند..
2. قرآن مجيد، مسئله کشتار غلامان و پسران بنى اسرائيل را يک مسئله عمومى و با سابقه مى داند، نه به عنوان پيشگيرى از ولادت موسى نجات دهنده بنى اسرائيل، آن چنان که در تاريخ و افسانه هاى يهود، مطرح شده است. ولذا ديديم که ابقاء نسل بانوان و دوشيزگان را نيز، بر نامه اصلى آنان مى شمارد و درکنار دسته بنديها و تفرقه اندازيهاى اجتماعى ياد مى کند، آن هم با لفظ (يذبّح و يستحيى) که مضارع استمرارى است. منتها قهرى است که فناى مردان بنى اسرائيل با فناى نسل آنان ناگزير همراه است، و بايد چنين انديشيد که برنامه کشتن نوزادان پسر به صورت متناوب اجرا مى شده است، تا نسل آنان منقطع نشود. وچه بسا اين افسانه هم درست باشد که هارون برادر موسى، در آن سالى متولد شد که نوزادان از کشته شدن معاف بودند و موسى درآن سالى متولد شد که مى بايد نوزادان پسر را بکشند.

3. قرآن مجيد مى گويد: (وچنان تصميم مى گيريم که اين قوم مستضعف و بى پناه را پيشوايان اجتماع سازيم و وارثان ملک و ملت قرار دهيم و به فرعون مصر و صدراعظم او هامان، نشان دهيم که چگونه اين قوم بى پناه، مايه خطرى عظيم مى شوند وملک و ملت او را برباد مى دهند) وا ين که مى گويد: (و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون) گواهى مى دهد که دستگاه حکومت از فرعون و صدراعظم گرفته تا سران لشکرى و کشورى و امنيتى، از خود اين قوم و حرکت انسانى و ايمانى آنان در بيم بودند، نه از ولادت فردى به نام موسى ناجى قوم. و چو ن موسى وهارون به رسالت مبعوث مى شوند و احتمال حرکت دسته جمعى و قيام و شورش بنى اسرائيل قوت مى گيرد، فرعون دستور تازه اى صادر مى کند که تا ده سال آينده، هر ساله نوزادان پسر بنى اسرائيل کشته شوند، مبادا که نيروى رزمى آنان رو به فزونى بگذارد، در ضمن دعوت مو سى در نظر عوام بنى اسرائيل، شوم و بد يمن جلوه کند و از اطراف او دور شوند. از اين رو قرآن مجيد مى گويد:
(ولقد أرسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين… فلمّا جاءهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا أبناء الذين آمنوا معه و استحيوا نساءهم وما کيد الکافرين الا فى ضلال) مؤمن/25
اين کيد و حيله فرعون تا آنجا درميان عوام بنى اسرائيل کارگر شد که به موسى گفتند: (اوذينا من قبل أن تأتينا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربّکم أن يهلک عدوّکم و يستخلفکم فى الارض) (اعراف/129) و براى همين بود که فرعون پس از ديدن معجزات به سناى مصر گفت:
(انّ هذا لساحر عليم يريد أن يخرجکم من ارضکم بسحره فماذا تأمرون. قالوا أرجه و أخاه وابعث فى المدائن حاشرين يأتوک بکلّ سحّار عليم) شعراء/34ـ38
زيرا ازحرکت قوم بنى اسرائيل و اجتماع آنان در تحت لواى موسى احساس خطر مى کرد، نه آن که از آزادى بردگان و کوچ کردن آنان به شام و فلسطين نگران باشد. و باز در همين رابطه بود که از سناى مصر اجازه مى خواست تا موسى را بکشد، ولى سناى مصر در اثر سخنرانى مؤمن آل ف رعون و تهديد او به عذاب آسمانى، همانند آنچه که بر قوم نوح و عاد و ثمود نازل شده است، از قتل موسى امتناع کرد. (مؤمن/26ـ35) و نزديک بود که اجازه خروج بنى اسرائيل را امضا کند که فرعون به حيله ديگرى متوسل شد و در صدد دفع الوقت برآمد و به هامان وزير خود گفت: (يا هامان ابن لى صرحاً لعلّى ابلغ الاسباب. أسباب السموات فأطّلع إلى إله موسى و إنّى لأظنّه کاذباً و کذلک زيّن لفرعون سوء عمله… و ما کيد فرعون الا فى تباب) مؤمن/36ـ37

4. حکومت مصر در عهد موسى بن عمران حکومت فرعونى بود، يعنى اراده فرعون به عنوان مظهر اراده ملى به مرحله اجرا گذاشته مى شد و در مسائل مهم اجتماعى، سران احزاب و ملت در مجلس سنا مجتمع مى شدند و فرعون و کارگزاران لشکرى و کشورى او در برابر سنا مسؤوليت داشتند. ا ين مسائل در خلال آيات قرآن مطرح شده است، نه به صورت کلاسيک و کتابهاى تاريخى و لذا چنان که بارها اشاره شد، بايد در مفاد کلمات و تعبيرات قرآن دقت کرد.
موقعى که فرعون با معجزات موسى و هارون روبه رو مى شود و حقانيت او را در نظر عامه مصريان قطعى تشخيص مى دهد، جلسه سنا را دعوت مى کند تا براى تصميم گيرى دراين امر مهم و سفارت آسمانى حاضر شوند و چون جماعتى از سران مجلس سنا به وسيله شخص فرعون منصوب شده اند و ي ا از ميان خويشان وحزب حاکمه او انتخاب گشته اند، همين هواخواهان قدرت فرعون و بقاى قدرت حاکمه، زبان به سخن مى گشايند و از ديگران براى چاره جويى استمداد مى کنند.
قرآن مجيد مى گويد: (قال الملأ من قوم فرعون إنّ هذا لساحر عليم. يريد أن يخرجکم من أرضکم فماذا تأمرون) اعراف/108ـ109
اين عبارت واين مؤامره و نظرخواهى درست همان عبارتى است که در سوره شعراء به شخص فرعون نسبت مى دهد و در فصل پيشين حکايت کرديم، ولى سناى مصر، از تصميم تند و شديد، امتناع مى کند و دستور مى دهد (أرجه و أخاه و أرسل فى المدائن حاشرين. يأتوک بکلّ ساحر عليم)(اعراف /110ـ111) که باز جواب سناى مصر، همان جواب قبلى است.
باز همين دار و دسته فرعون وحزب حاکمه بر مصر که به فرعون اعتراض مى کنند که با بى کفايتى تو قدرت مصر نابود مى شود و او را به کارهاى خشونت آميز تشويق مى کنند، چنان که از قرآن مى شنويم: (وقال الملأ من قوم فرعون أتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الأرض و يذرک وآلهتک قال سنقتّل أبناءهم و نستحيى نساءهم و إنّا فوقهم قاهرون)(اعراف/116) در اثر همين تهديد و اعمال خشونت بود که قرآن مى گويد: (فما آمن لموسى الا ذريّة من قومه على خوف من فرعون و ملأهم أن يفتنهم) (يونس/83).

5. رسالت موسى و هارون به فرعون و سناى مصر متوجه است، و لذا در چند مورد قرآن مجيد مى گويد: (ولقد أرسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين. الى فرعون و ملأئه)(هود/97ـ98) و به تعبير ديگر مى گويد: (ثمّ بعثنا من بعدهم موسى و هارون الى فرعون و ملائه بآياتنا) (يونس/75) و براى همين است که هماره فرعون از سناى مصر کسب تکليف مى کند وحتى به صراحت مى گويد: (وقال فرعون ذرونى أقتل موسى وليدع ربّه إنّى أخاف أن يبدّل دينکم أو أن يظهر فى الأرض الفساد) (مؤمن/27ـ44) و موسى که درهمان مجلس سنا حاضر شده است به نمايندگان سنا مى گويد: (إنّى عذت بربّى و ربّکم من کلّ متکبّر لايؤمن بيوم الحساب) ومؤمن آل فرعون که خود از نمايندگان سناى مصر و از حزب حاکمه است و ايمان خود را پنهان نگه داشته است، مى گويد: (أتقتلون رجلاً أن يقول ربّى اللّه وقد جاءکم بالبيّنات من ربّکم) تا آخر بيانات طولانى او که نظر سناى مصر را از کشتن موسى باز مى دارد و دفاع او بهترين دفاع از سوى يک وکيل دادگسترى به شمار مى رود.

6. داستان موسى و فرعون، در سوره هاى متعددى مطرح شده است و در هر سوره اى به نکته هاى ويژه اى پرداخته است. از جمله در سوره طه نقل شده است که خداوند با ملاطفت، موسى را به کوه طورمى کشاند و با فريادى که از درون درخت مشتعل مى شنود، مجذوب مى شود و بعد از درياف ت دو معجزه مأمور مى شود که به دربار فرعون برود و خود را سفير خداوند آسمانها معرفى کند و آزادى بردگان بنى اسرائيل را خواستار گردد.
موسى درخواست مى کند که (ربّ اشرح لى صدرى. و يسّر لى امرى. واحلل عقدة من لسانى. يفقهوا قولى. و اجعل لى وزيراً من اهلى. هارون اخى. اشدد به ازرى. و اشرکه فى امرى) طه/30ـ36
اين دعا نشان مى دهد که موسى از حضور در دربار فرعون احساس ضعف مى کند و لذا خواهان مى شود که خداوند به او شرح صدرى عطا کند تا بتواند مسائل اجتماعى و سياسى را درست دريابد وکار مشکل سفارت را که براى اولين بار و بعد از سالها متارکه با دربار، بدان منصوب مى شود ، برايش آسان گرداند. و عقده هاى زبانى او را که مربوط به زبان ديپلماتها است و بايد مطابق مقتضاى مجلس سنا سخنرانى کند، بگشايد، تا نمايندگان مجلس به صراحت سخن او را دريابند و باعث ترديد و اختلاف نگردد. در ضمن تقاضا مى کند که برادرش هارون که زبان آورتر از مو سى است در کار سفارت با او شريک شود و با هم راهى دربار شوند که خداوند اين خواهش او را نيز مى پذيرد. واين بدان معنى نيست که هارون نيز رسول دست اول باشد و وحى الهى جداگانه به او نازل گردد، بلکه غالباً به وسيله موسى مأموريت مى يابد که در کنار موسى به يارى و وزارت او اشتغال يابد.

7. جمله (واحلل عقدة من لسانى) چنان که گفتيم، مربوط به تعبيرات لايق دربار است، زيرا موسى چند سال است که فقط با مردم روستايى و شبانها و گوسفندان خودش همسخن بوده است، وممکن است از اصطلاحات سناى مصر و زبان رسمى ديپلماتها خارج شود و سخن او مؤثر نيفتد. اين موض وع در سوره زخرف مطرح شده است که از زبان فرعون در مجلس سنا مى گويد: (أم أنا خير من هذا الذى هو مهين و لايکاد يبين) (زخرف/52ـ53)؛ يعنى آيا من ارجمندتر نيستم که سخن مرا بشنويد و به کار گيريد ازاين مرد گمنام فقير روستايى که نمى تواند راز دل خود را درست بيان دارد؟ واين دو آيه کاملاً روشن مى کند که زبان موسى لکنت نداشته است، بلکه بيان او رسا نبوده است. مفسرانى که عقده لسانى را به لکنت تفسيرکرده اند، داستان جالبى ساخته اند که شرح آن را در تفاسير بايد ملاحظه کرد.

8. فرعون، در برخوردهاى با موسى و هارون، هماره درصدد تحقير وکوبيدن و محکوم کردن موسى است، گرچه در مسائلى خارج از مسئله سفارت الهى باشد و لذا ديديم که در فصل قبلى فقير و روستايى بودن و زبان و لهجه عاميانه را مورد تعرض قرار داد و در تعقيب آن مى گفت: (فلولا ألقى عليه أسورة من ذهب أو جاء معه الملائکة مقرنين) وچون موسى و هارون گفتند: ما رسولانيم که از جانب ربّ العالمين آمده ايم، فرعون با مسخره گفت: ربّ العالمين ديگر چه صيغه اى است. وچون موسى ديد که فرعون بر سر تحقير است و درصدد از ميدان بدر کردن او است، خطاب خود را به حاضرين مجلس ازاعيان و اشراف متوجه ساخت و گفت: ربّ العالمين همان پروردگار آسمانها و زمين است و پروردگار آن موجوداتى که در ميان آسمانها و زمين باشند. و فرعون رو به درباريان کرد و گفت: آيا نمى شنويد که چه مى گويد؟
موسى به خطاب خود ادامه داد و گفت: و پروردگار شماها و پروردگار پدرانتان ازنسلهاى اولين. فرعون نيز خطاب به درباريان گفت: يک مرد ديوانه را به سفارت فرستاده اند. و باز موسى بى اعتنا به تحقيرات فرعون، خطاب به درباريان مى گويد: همان پروردگار مشرق و مغرب و هر ن قطه ومکانى که در پهنه شرق و غرب جهان دائر است.(شعراء/23ـ28) (آن خدايى که موجودات را به ادامه حيات رهبرى کرد) و فرعون با حالت جدى پرسيد: (پس چرا قرنها بر ملک وملت مصر گذشت و پدران ما به اسارت قومت ادامه دادند و کسى به رسالت نيامد که اينک تو آمده اى) و موس ى انتقاد و ايراد او را چنين پاسخ داد: (پرونده ملتهاى پيشين درنزد خدا محفوظ است و خدا امتها را فراموش نخواهد کرد) و سپس خطاب به درباريان گفت: (آن خدايى که زمين را برايتان گهواره ساخت و دره ها را همچون جاده ها. و از آسمان باران فرستاد و گياهان گوناگون آفري د تا بخوريد و به دامها بخورانيد. دراين بستر زمين نشانه هايى بر ربوبيت خدا گواه است تا خردمندان دريابند) (طه/50ـ55) و فرعون ديگر طاقت نياورد و با خشم جدى گفت: (اگر از خداى ديگرى دم مى زنى تو را به زندان خواهم کرد) و موسى به فرعون گفت: (گرچه از جانب خداى آسمانها سندى آورده باشم… )

9. موسى وهارون، دراين موقعيت مناسب، نشانه رسالت و به اصطلاح امروز استوارنامه خود را تقديم مى کنند. استوارنامه اى که در معرض مطالعه همگان است و امکان ندارد که مورد ترديد و يا تحريف قرار گيرد. موسى عصاى خود را مى افکند که اژدها مى شود. دست خود را ازگريبان مى کشد که چون چراغى تابان سفيد مى گردد. با ارائه اين آيت ملکوتى و استوارنامه آسمانى، سران دربار و حاضرين و نمايندگان سنا تحت تأثير واقع مى شوند، اما فرعون به زودى با حربه تهمت و تهديد وارد ميدان مى گردد و به نمايندگان حاضر مى گويد: (اين مرد، ساحرى کارکشت ه و چيره دست است. مى خواهد با اين ظاهرسازى شما را بفريبد و دين خود را ترويج کند و با دستيارى برده ها شما را ازاين سرزمين براند. نظر شما چيست؟)
وچون اتهام سحر بر موسى وارد مى شود، آن هم به صورت توطئه براى اخراج قبطيان از سرزمين مصر و به اصطلاح امروز توطئه براى واژگونى حکومت قانونى، لذا نمايندگان سنا راهى جز ميانه روى در برابر خود نمى بينند و دستور مقابله مى دهند. و فرعون براى دفع الوقت هر چه بيش تر مى گويد: موسى با وسايل سحرش آمادگى کامل دارد، اما ساحران هنوز با خبر نشده اند و جست وجوى آنان وقت کافى لازم دارد. ازاين رو بايد موعدى را براى مبارزه معين کرد که فرصت لازم براى جمع آورى ساحران از اقصى نقاط کشور موجود باشد و فرصتى ديگر که آنان وسايل سح ر خود را آماده سازند. ولذا موسى ناچار مى شود که عيد سال آينده را به عنوان روز مبارزه پيشنهاد کند: (قال موعدکم يوم الزينة و أن يحشرالناس ضحى) طه/60

10. فرعون، دست به کار مبارزه مى شود و ساحران ماهر را جمع آورى مى کند. ساحران براى ارزيابى سحر موسى با او ملاقات مى کنند و عصاى او را به دقت وارسى مى کنند. وچون مى شنوند و يا مى بينند که عصاى موسى در زيرسقف و بدون تابش خورشيد، اژدها مى شود و به راه مى افت د، درانجام مبارزه مردد مى شوند. و موسى به آنان مى گويد: (ويلکم لاتفتروا على الله کذباً فيسحتکم بعذاب و قد خاب من افترى) طه/61
ساحران دو دسته بلکه چند دسته مى شوند که آيا مبارزه با موسى کار صحيحى هست يا نه؟ واگر کار صحيحى باشد، امکان پيروزى تا چه حد است؟ و در صورت پيروزى چه سودى عايد ما بدبختهاى دوره گرد خواهدشد؟ قرآن مجيد در اين رابطه مى گويد: (فتنازعوا أمرهم بينهم و أسرّوا الن جوى) (طه/64)يعنى فرعون که از ترديد ساحران و اعتراف اکثريت آنان که کار موسى شعبده نيست، به وحشت افتاده بود، دستور مى دهد جلسه سرّى تشکيل دهند و در جلسه سرّى ابتدا دين پدرى و ملى را مطرح مى کند و مى گويد: اين مرد، مى خواهد به وسيله اين جادو، دين ما را محکو م کند و دين خود را ترويج کند و سپس ملت مصر را به وسيله بردگان از سرزمين مصر براند. درآن صورت معلوم نخواهد بود که تکليف شما چه مى شود؟ اگر چه عصاى موسى به واقع اژدها شود باز هم شما مى توانيد مايه شکست او را فراهم کنيد: (فأجمعوا کيدکم ثمّ ائتوا صفّاً وقد أ فلح اليوم من استعلى) (طه/64)اگر شما وسائل سحر و جادو را فراهم کنيد و با کلمه واحده به مبارزه برخيزيد، حتماً پيروز مى شويد، زيرا کارها را چنان تنظيم مى کنم که مردم به فريبکارى شما پى نبرند.
ساحران که مى بينند، آلت دست واقع مى شوند به فکر معامله مى افتند. و مى گويند: (ان لنا لأجراً ان کنّا نحن الغالبين) (اعراف/112ـ113) اگر ما به اين مبارزه ناحق تن در دهيم، سودى عايد ما خواهد شد؟ و فرعون مى گويد: (نعم و انّکم لمن المقرّبين) آرى علاوه بر پاداش گرانبهايى که دريافت مى کنيد، شما جزء مقربان دربار منظور مى شويد که هماره در سلک وظيفه خواران قرار بگيريد.

11. سرانجام موعد فرا رسيد و در يک روز عيد عمومى که همگان به شهر آمده بودند و اهل شهر دست ازکار کشيده بودند وجمعيت در ميدان شهر انبوه شده بود، فرعون به مأمورين دستور داد که مردم را از نزديک شدن به صحنه نبرد دور نگه دارند، مبادا که از سيل خروشان مارها وجان ورها آسيب بينند و منظورش آن بود که مردم از دور تماشا کنند و در اثر جادوى زيبق صدها شاخه کج و راست و ريسمانهاى پرپيچ و تاب در يک طرف ميدان به صورت جانور و جاندار مشهود شوند و در يک طرف ميدان عصاى موسى تک و تنها به خود بپيچد و مورد توجه قرار نگيرد.
دراين رابطه قرآن مى گويد: (فلمّا ألقوا سحروا أعين الناس و استرهبوهم وجاؤا بسحر عظيم)(اعراف/116) يعنى در اثر موج زيبق در زير تابش آفتاب سوزان، که زمين صاف هم مانند دريا موج مى زد و به خود مى پيچيد، ريسمانها و شاخه ها نيز در نظر مردم چنان مشهود مى شد که در پيچ و تابند و به حرکت آمده اند، درحالى که سه ساعت پيش و قبل ازتابش شديد خورشيد، مانند جسم بى جان افتاده بودند. به همين جهت بود که موسى از شکست خود بيمناک شد و باخود گفت:(طه/61)من يک عصا دارم و يک اژده، واين ساحران صدها مار و اژدها نمايان کرده اند. مردم را نيز که از نزديک شدن مانع مى شوند واگر من پيشنهاد کنم که نزديک آيند، کسى نمى پذيرد، پس دراين مبارزه من شکست خواهم خورد. ولى به موسى فرمان مى رسد که عصايت را بينداز، عصاى تو يک اژدهاى واقعى مى شود و در اثر گرسنگى همه آن چوبها و ريسمانها را به کام خود ف رو مى برد، به گونه اى که تنها يکه تاز عرصه ميدان باشد.

12. موسى عصاى خود را مى اندازد و عصا مارى مى شود و قدرى به خود مى پيچد، کم کم بزرگ و بزرگ تر مى شود تا جثه اى مهيب به خود مى گيرد و به سحر ساحران حمله مى برد و همه را به کام خود فرو مى برد. دراين صحنه، آنان که بهتر و بيش تر از عمق کار مطلع اند، ساحران فر عونند وچون اين معجزه عظيم را مى بينند، محو عظمت بارى تعالى مى شوند و بى اختيار به سجده مى افتند و فرياد مى زنند: ما به خداى موسى وهارون ايمان آورديم.

13. فرعون با فريبکارى و نيرنگ، نقش ديگرى بازى مى کند. نقش او چنان ماهرانه است که عظمت اين معجزه را لوث مى کند. فرعون ساحران را متهم مى کند که شما دستياران موسى هستيد. شما با موسى توطئه کرده ايد که با هم بردگان را بشورانيد و ملت مصر را از اين سامان برانيد وحکومت قانونى مصر را سرنگون سازيد. معلوم شد که شما با هم قرار گذاشته ايد که او بيايد و سحر خود را ارائه دهد و چون ما به مقابله برخيزيم، و ناچار شويم که شما را دعوت کنيم، شما در برابر موسى کوتاه بياييد تا او پيروز شود و بلافاصله شما به او ايمان بياوريد ت ا توجه همگان را به موسى جلب کنيد. اين کار شما خيانت به ملک و ملت است و سزاى خيانتکاران بايد درباره شما اعمال شود. لذا دست و پاى شما را از چپ و راست مى بريم و تنه شما را براى عبرت سايرين بر نخلها مصلوب مى کنيم. ولى ساحران که از هر کسى بهتر به حقيقت کار وا قف بودند پاسخ دادند: ما همگان روزى خواهيم مرد و به بقاى حق مى رسيم. اين معجزه اى که ما ديديم باعث شد که حقيقت را به عيان دريابيم و حقيقتى اين چنين شهود و يقينى را با هيچ مقام و منصبى عوض نخواهيم کرد. تو هر حکمى که دلت مى خواهد صادر کن.
ما به خداى آسمانها ايمان آورديم تا گناهان ما را ببخشايد و از کيفر مبارزه با او که در پيش گرفته بوديم، و تو ما را برآن مجبور کردى، درگذرد. سپس ساحران تن به کيفر مى دهند و نيايش مى کنند: (ربّنا افرغ علينا صبراً و توفّنا مسلمين).

14. پس ازاين ماجر، فرعون از يک سو دست به کار تبليغ شد، تا اثر معجزه موسى را خنثى کند و از وحشت مردم که مبادا عذاب الهى نازل شود بکاهد. و از طرف ديگر فشار خود را بر قوم بنى اسرائيل شدت بخشيد تا بردگان را عليه موسى بشوراند و موسى را از دعوت خود به آزادى ب ردگان منصرف سازد. و چون موسى از مبارزه خود نتيجه مطلوب را حاصل نکرد، دست به دعا برداشت و از خدا تقاضا کرد تا به صورت ديگرى مردم را مرعوب سازد تا سناى خود را در فشار بگذارند و اجازه آزادى برده ها را صادر کنند.
بلاهاى شديدى پى درپى برمردم مصر نازل شد که از جمله قرآن مجيد، هجوم طوفان و ملخ و شپش و قورباغه را نام مى برد و در آخر آنه، از خون شدن رود نيل ياد مى کند. لذا موسى و هارون ازمراجعه به سنا و دربار فرعون دست برداشتند و با مردم عادى روبه رو گشتند و گفتند: خداوند از شما که بردگان را در اسارت نگه داشته ايد، خشمناک است و بزودى طوفانى سهمگين و مداوم بر شما مسلط مى شود که کار و زندگى شما را فلج سازد.
پس چون طوفان شروع مى شد و مزارع را در زير سيلاب نيل غرق مى ساخت و مردم به جان مى آمدند، در برابر کاخ سنا مجتمع مى شدند و تقاضاى آزادى بردگان را مى کردند و فرعون با موسى تماس مى گرفت و متعهد مى شد که اگر موسى دعا کند و از خداى خود بخواهد که طوفان آرام بگي رد، برده ها را آزاد خواهد کرد و چون موسى دعا مى کرد و طوفان آرام مى گرفت، فرعون نعل وارونه مى زد و مى گفت، طوفان يک پديده طبيعى است که در هر مکانى امکان وزش دارد، و سرانجام پس از چند روزى که اوضاع جوى عوض شد، طوفان نيز به خودى خود آرام مى گيرد. نه طوفان بلاى آسمانى بوده و نه دعاى موسى در آن تأثير داشته است.
دراين رابطه است که قرآن مى گويد: (وما نريهم من آية الاّ هى اکبر من اختها و أخذناهم بالعذاب لعلّهم يرجعون. و قالوا يا ايّه الساحر ادع لنا ربّک بما عهد عندک انّنا لمهتدون. فلمّا کشفنا عنهم العذاب اذا هم ينکثون) (زخرف/48ـ50) و سرانجام با وجود معجزات نُه گان ه، فرعون حاضر نشد به رسالت موسى وقعى بگذارد و بردگان بنى اسرائيل را آزاد کند.

15. موسى در اثر اين رنجها و مرارتهاى بى نتيجه نيايش کرد و گفت: (ربّنا انّک آتيت فرعون و ملأه زينة و اموالاً فى الحيوة الدنيا ربّنا ليضلّوا عن سبيلک ربّنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلايؤمنوا حتى يروا العذاب الأليم) (يونس/89) و خداوند دعوت موسى و هارون را اجابت کرد و دستور داد شبانه مهيا شوند و از مصر خارج شده، راه فلسطين را در پيش گيرند و بار و بند را چنان حرکت بدهند که از پراکندگى محفوظ باشند، چرا که فرعون به تعقيب آنان خواهد آمد. فرعون در اول روز، از فرار بنى اسرائيل با خبر شد.
ابتدا دستور داد تا پيک سريعى به اطراف بفرستند و کارگزاران خود را از فرار بردگان باخبر سازند و به همسايگان نيز پيام فرستاد که بردگان بنى اسرائيل فرار کرده اند و پناه دادن به آنان باعث تيره شدن روابط و درگيرى و نزاع خواهد شد، مبادا کسى به آنان پناه بدهد و يا در فرار آنا ن مساعدت کند. (شعراء/61) وخود فرعون با سپاهيان ويژه به دنبال فراريان تاخت و چون حدس مى زد که راهى قدس شده باشند، مسير آنان را دنبال کرد و در نيمروز به آنان رسيد. ياران موسى از ديدن سپاه فرعون وحشت کردند و موسى به دستور خدا عصا را بر دريا کوفت و آب دريا از دو طرف بر روى هم مانند کوه بالا رفت و دره اى در وسط پديدار شد، خشک و آماده حرکت و کاروان بنى اسرائيل از ميان آن گذشت و فرعون و سپاهيانش که با تاخت در پى آنان روان بودند وارد بستر دريا شدند و آب بر روى آب ريخت و آنان را غرقه ساخت.

16. خرابه هاى شهر ممفيس در سمت غربى رود نيل و کنار قريه جيزه قرار دارد و در شمال آن اهرام ثلاثه به فاصله دو فرسخى قرار گرفته اند. اين شهر، پايتخت فراعنه مصر بوده است. طبيعى است که قدرت فرعونى، بر روى رود نيل پلى بسته باشد که با آباديهاى وسيع و حاصلخيز شر ق نيل در ارتباط سالم و مستقيم باشد و چه بسا اين پل را موازى با ابوالهول ساخته باشند که واردين از شرق را مرعوب سازند.
خانه هاى بنى اسرائيل ـ بويژه پس از رسالت موسى ـ در قبله شهر مجتمع بود. (يونس/87) اگر اين خانه ها در شرق نيل بوده باشند، کوچ شبانه بنى اسرائيل آسان تر بوده است و اگر در غرب نيل بوده باشند، بايد شبانه از پل عبور کنند و راه قدس را در پيش بگيرند. موسى شبانه بنى اسرائيل را کوچ داد و به طرف خليج سوئز شتاب گرفت تا در حاشيه آن دماغه سينا را دور بزند و با گذشتن از کوه طور و انجام ميقات، راهى سرزمين موعود گردد.
فرداى آن روز که لشکريان فرعون به تعقيب آنان حرکت کردند، موسى با قوم بنى اسرائيل در شتاب بود و تا عصر همان روز به اندازه صدکيلومتر مسافت را طى کرد، و خود را به شاخه درياى سرخ يعنى خليج سوئز رسانيده بود. دراين موقع بنى اسرائيل گرد و غبار فرعونيان را ديدند و اظهار وحشت نمودند و موسى گفت: (انّ معى ربّى سيهدين) (شعراء/63) چرا که پيش از آن به او گفته بودند: (… أن أسر بعبادى فاضرب لهم طريقاً فى البحر يبساً لاتخاف درکاً و لاتخشى) (طه/77)
موسى صبر کرد تا فرعونيان جايگاه آنان را مشخص سازند، آن گاه به فرمان حق عصاى خود را بر آب دريا کوبيد و آب از دو طرف روى هم سوار شد و همانند کوهى عظيم در دو طرف استوار ماند (شعراء/64) و در وسط راهى وسيع و خشک پديدار گرديد. موسى فرمان داد و بنى اسرائيل با شتاب هرچه بيش تر از عرض دري، آن جا که رشته باريکى به درياى تلخ مى پيوندد گذشته و فرعون با سپاهيان زبده سوارش فرا رسيد و چون دريا را مانند کوه، صاف وهموار و ساکن ديد، (دخان/25) به تصور آن که دره کوه است، وارد شد و هلاک گرديد.

17. پس از هلاک فرعون و فرعونيان، بنى اسرائيل به استراحت کامل مى پردازند. در اولين روز استراحت موسى از ميان آن قوم که دوازده سبط بودند، دوازده نقيب انتخاب مى کند (اعراف/16، مائده/12) که هر نقيبى مسئول قوم خود باشد و در تحت فرمان موسى رهبرى قوم خود را به ع هده بگيرد. موسى با نقباى انتخابى بيعت کرد، به اين شرط که نماز را بپا دارند و زکات بپردازند و به همه رسولان الهى ايمان بياورند و آنان را تقويت کنند و در صورت نياز به آنان قرض بدهند و در برابر اين شرائط، گناهان آنان پاک شود و در بهشت برين مأوى بگيرند.

18. بنى اسرائيل که درحاشيه صحراى سينا حرکت مى کردند، در يک آبادى اطراق نمودند. مردم آن آبادى به پرستش بتهاى خود پرداخته بودند، و منظره زانو زدن در برابر بتها براى بنى اسرائيل جالب توجه بود. لذا درخواست کردند که براى ما نيز مجسمه هايى از خدايى آسمانى در ن ظر بگير، تا در برابر آن به راز و نياز بپردازيم و نماز خود را در برابر او اقامه کنيم که حضور ذهن بيش ترى را ايجاد خواهد کرد.
موسى گفت: (انّکم قوم تجهلون. ان هؤلاء متبّر ما هم فيه و باطل ماکانوا يعملون) (اعراف/127ـ129) اى مردم اين پيشنهاد شما کاملاً جاهلانه است. اين مردم مشرک در جهالت به سر مى برند. اعمال اينان باطل و بى ارزش است و پرستش غير خدا شرک است. آيا خداى ديگرى غير از خداى عالميان مى جوييد، پس از آن که شما را بر قوم فرعون ارجمندى و برترى بخشيد.)
از اين داستان معلوم مى شود که مردم بنى اسرائيل در ظرف مدت اسارت و تماس با فرعونيان بت پرست، مجذوب شوکت و اقتدار و تمدن آنان شده بودند، تا آن که مظاهر شرک و بت پرستى را نيز موجه مى شمردند، با آن که بردين ابراهيم خليل و فرزندان او عمل مى کردند. و اين خود م ى رساند که حشر با مشرکين مايه سقوط فکر و مذهب مى گردد.
شگفت تر از همه آن است که اين مردم با چشم خود ديدند که خداى موسى و ابراهيم چگونه ملت بنى اسرائيل را از چنگال فرعون رهانيد و خداى فرعون نتوانست ملت فرعون را حمايت کند، در عين حال جوياى خداى مجسم مى شوند.
البته بايد به اين نکته توجه داشت که قرآن مجيد، اين گونه مسائل را نقل مى کند، تا روحيات يک قوم و ملت را ارزيابى کند و نيز ملت اسلامى را از توجه به مظاهر شرک و تماس با اقوام و ملل فاسد، گرچه قوم بنى اسرائيل باشد، پرهيز بدهد. در ضمن اگر مردم بنى اسرائيل به پيشنهادهاى واهى دست بزنند و ايمان خود را در گرو معجزات خود خواسته قرار بدهند، به سخنانشان ترتيب اثر ندهند که ايراد و انتقاد، جزء خميره اين مردم شده است.

19. پس از نجات بنى اسرائيل، خداوند عزت به موسى گفت: بنى اسرائيل را به سوى قدس هدايت کن و آنان را از وادى طور بگذران (طه/79) وچون به وادى طور رسيدى به ميقات ما بيا تا برنامه زندگى و تورات آسمانى را بر تو نازل سازيم که ازاين پس بايد قوم بنى اسرائيل برنامه جديدى را دنبال کند. موسى به خاطر اين که قافله سنگين بنى اسرائيل را بى برگ و آذوقه در کنار طور معطل نکند، هدايت قوم را بر عهده برادرش هارون نهاد و گفت: (اخلفنى فى قومى و أصلح و لاتتّبع سبيل المفسدين) (اعراف/141)
پس با زاد و توشه اندک روانه راه شد تا خود را به ميقات برساند. موسى به ميقات رسيد و بر کوه طور بالا رفت و به مراسم عبادت پرداخت. ميقات موسى، همانند اعتکاف خاتم پيامبران است که در اسلام مقرر شده است. حداقل ميقات و اعتکاف سه روز است. البته رسول خدا سه دوره اعتکاف را با هم به سر مى برد و يک روز برآن مى افزود تا ده روز را کامل کرده باشد. موسى نيز سه روز ميقات گرفت و در شب سوم به انتظار نشست که خدا با او سخن بگويد و نگفت. چرا که خداوند اعتکاف را درحال سفر نمى پذيرد، جز آن که قصد اقامه ده روز کند و يا آن که سى روز کامل بگذرد و سپس در حکم مقيم شود. به همين جهت موسى هر شب به خود وعده مى داد که تورات را دريافت کند و خدا با او سخن بگويد و موفق نمى شد، تا پس از چهل روز که دوره ميقات ده روزه او کامل شد، خداوند با موسى سخن گفت و اولين سخن اين بود: (وما أعجلک عن قومک يا موسى) (طه/83) اى موسى از چه رو با قوم نيامدى و زودتر از آنان آمده اى. و موسى گفت: خدايا زودتر به خدمت رسيدم تا موجبات خرسندى تو را فراهم آورم . خدا گفت: ولى ما پس از تو قوم بنى اسرائيل را به کوره آزمايش برديم تا ايمانشان را بيازماييم و آنان با وسوسه سامرى به گوساله پرستى گراييدند.

20. از جمله مسائلى که در ميقات گذشت، تقاضاى رؤيت بود. (قال ربّ أرنى أنظر اليک) اگر منظور از کلمه (ربّ) که در بيش تر آيات قرآن مطرح شده است، ذات احديت باشد، به اعتبار جلوه ربوبيت او در وجود روح القدس، تمام اشکالات مسئله حل شده خواهد بود، بلکه بايد گفت: اش کال به ذهن وارد نمى شود، تا نيازى به حل اشکال ويا توجيه مطلب باشد. بر اين مبن، موسى بن عمران عليه السلام که با ذات ربوبى تا اين حد مأنوس شده است که از ميان انبياء الهى به شرف مکالمه ارتقا يافته است (اعراف/144، نساء/164)، جسارت مى کند و تقاضاى بالاترى م طرح مى کند و آن، نائل شدن به شرف رؤيت و لقاء است، در همين زندگى دنيا و در همين کره زمين که روح القدس را به عيان رؤيت کند، ولى جواب ردّ مى شنود، زيرا ملاقات و رؤيت روح القدس موجب فنا و نابودى محض است که تار و پود انسان به ذرات اصلى اتمها و ملکولها تجزيه م ى گردد. و لذا در پاسخ مى شنود: (لن ترانى و لکن انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فسوف ترانى. فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسى صعقاً فلمّا أفاق قال سبحانک تبت اليک و أنا اوّل المؤمنين) (اعراف/142)
از اين آيه روش مى شود که عدم امکان رؤيت به خاطر تاب نياوردن موجودات مادى است، آن چنان که کوه و صخره در اثر تجلى و جلوه ربوبيت روح القدس آب مى شود و نيست مى گردد، نه به خاطر دريغ کردن. و به همين جهت قرآن مجيد، در بيش تر آيات آن مژده مى دهد که مؤمنين پس از مرگ و رها شدن از قيودات مادى و منتقل شدن به عالم غيب نطفه ها و ملکوله، از شرف ملاقات روح القدس، يعنى جلوه ربوبيت ذات احديت بهره مند مى گردند، درحالى که کافران از اين نعمت ديدار محروم هستند (کلا انّهم عن ربّهم يومئذ لمحجوبون) (مطففين/13) و از اين روست ک ه همين شرف ملاقات براى خاتم الانبياء فقط در معراج آسمانها حاصل شد که گفت: (ولقد رآه بالافق المبين) (تکوير/15) واين ملاقات با روح القدس است که گفت: (علّمه شديد القوى. ذو مرّة فاستوى. و هو بالافق الاعلى. ثمّ دنا فتدلّى. فکان قاب قوسين او أدنى. فأوحى الى عب ده مااوحى. ماکذب الفؤاد ما رأى. افتمارونه على ما يرى. ولقد رآه نزلة اخرى. عند سدرة المنتهي… لقد رأى من آيات ربّه الکبرى)(نجم/5ـ18)
در روايت آمده است که خداوند عزت به هريک از انبياء عظام، شرافت خاصى عطا فرمود: (تلک الرسل فضّلنا بعضهم على بعض منهم من کلّم اللّه و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البيّنات و ايّدناه بروح القدس) (بقره/253) و از جمله موسى به شرافت مکالمه نائل شد و عيس ى به حلول روح القدس در نفس او و خاتم انبياء به شرف ملاقات و لذا مى گويد: (يا موسى انّى اصطفيتک على الناس برسالاتى و بکلامى فخذما آتيتک و کن من الشاکرين) (اعراف/144)

21. برخى گفته اند که اين تقاض، به خاطر فشارى بود که از جانب بنى اسرائيل وارد شد و آنان گفتند: (لن نؤمن لک حتى نرى اللّه جهرة) (بقره/66) وهر چند موسى گفت که اين کار ممکن نيست، خداوند جسم نيست تا قابل رؤيت باشد و در جهت ديد ديدگان شما قرار بگيرد، ولى آنان گفتند: تا او را نبينيم، ايمان نمى آوريم و لذا موسى تقاضاى مردم يعنى هفتاد تن افراد برگزيده بنى اسرائيل را مطرح کرد، نه اين که شخصاً مرتکب چنين جهالتى شده باشند.
اين توجيه با قرآن مخالف است، زيرا ميقات موسى در اولين نوبت خصوصى بود، براى دريافت الواح تورات، و لذا پيش از قوم بنى اسرائيل به ميقات آمد و کسى با او نبود و ميقات او چهل شب به طول انجاميد.
و چون الواح تورات را به مردم عرضه کرد، نپذيرفتند و گفتند تا همراه تو به ميقات نياييم، و سخن گفتن خدا را با تو نبينيم، باور نمى کنيم، و بعد از شنيدن مکالمه گفتند: تا خود او را نبينيم که با تو سخن مى گويد نمى پذيريم، شايد کسى در جايى پنهان شده باشد و با تو سخن بگويد. و به همين جهت که در سوره اعراف، بعد از ميقات او و دريا فت الواح مى گويد: (و لما سکت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربّهم يرهبون. و اختار موسى قومه سبعين رجلاً لميقاتنا) (اعراف/154ـ155) و همچنين در سوره بقره، ميقات دوم را پس از ميقات اول مطرح مى کند و مى گويد: (واذ قلتم يا موسى لن نؤمن لک حتّى نرى اللّه جهرة فأخذتکم الصاعقة و أنتم تنظرون. ثمّ بعثناکم من بعد موتکم لعلّکم تشکرون) (بقره/66ـ67) اين صاعقه اى که بر هفتاد نفر نمايندگان بنى اسرائيل نازل شد، باعث مرگ و ازکار افتادن قلبهاى آنان گشت، بى آن که اجسادشان صدمه
ببيند، زيرا زير آسمان و بر سر کوه طور بودند نه در زير آوار، لذا با دعاى موسى، دوباره زنده شدند تا مايه تهمت نشود.

22. در ساختمان گوساله سامرى، رواياتى در دست است. آنچه با متن قرآن و منطق و خرد تطبيق مى کند آن است که سامرى از شکافتن آب دريا و سوار شدن بر روى هم به شگفت آمد و از روى کنجکاوى موضوع را بررسى مى کرد که راز مطلب را دريابد. متوجه شد که شخصى سوار بر ماديان ب ه رتق و فتق کاروان پرداخته، آنان را وادار مى کند که وارد شکاف دريا شوند و با وارد شدن او به شکاف دريا ديگران نيز تشجيع شدند و پشت سر او روانه دريا گشتند. سامرى با دقت آن مرد ناشناخته را وارسى کرد و از جمله به ماديان او خيره شد، و در ضمن اين وارسى کردن مت وجه شد که ماديان هر جا پا مى گذارد، زير پاى او سبز و خرم مى شود وحالت فوق العاده ايجاد مى گردد. از اين رو قسمت زيادى از همان خاکهاى اکسير شده را برداشت و در انبانى ريخت و با خود حمل مى کرد.
موقعى که قافله بنى اسرائيل به کوه طور رسيدند و به انتظار موسى اطراق کردند، مهلت سه روزه موسى به طول انجاميد، سامرى به فکر افتاد و از ناپديد شدن موسى که به احتمال نزديک به يقين هلاک شده بود، استفاده کرد و مى خواست رهبرى قوم بنى اسرائيل را ازآن خود سازد و هارون را ازکار زعامت برکنار کند. پس به مردم گفت: مکتب موسى باطل است و خداى ناديده قابل ستايش نيست، ستايش بايد در برابر خداى مجسم باشد، مانند قوم فرعون که سالها شاهد قدرت و تمدن آنان بوديم، اينک من خداى واقعى را براى شما مجسم مى کنم.
ابتدا زرينه آلات قوم بنى اسرائيل را گرفت و در قالبى از طلا و نقره مخلوط به صورت گوساله تهيه کرد، سپس گلهاى اکسير شده را داخل آن ريخت. گلها از قسمت داخل به شکل گوساله درآمد و مانند گوساله نعره مى کشيد ومردمان عامى بدين وسيله مفتون شدند و سخن سامرى را پذير فته، از اطراف هارون کناره گرفتند. بعيد نيست که شغل سامرى ريخته گرى بوده باشد که در اثر تداعى از خدايان قوم فرعون که گوساله را مظهر خداى کشاورزى مى دانستند، به ساختن گوساله مبادرت کرده باشد تا به مردم بگويد که شما بايد خداى کشاورزى را ستايش کنيد.

23. بعد از آن که موسى از طور فرود آمد و با گوساله پرستى قوم خود مواجه شد از سامرى پرسيد که چرا و چگونه چنين فتنه اى را سبب گشتى؟ و او ماجراى خود را که از تسويلات نفسانى او مايه مى گرفت گزارش کرد و موسى سامرى را که مرتد و باعث ارتداد بنى اسرائيل شده بود، نکشت، بلکه او را زنده گذاشت، با آن که کيفر مرتدان مرگ است، ولى او را محکوم کرد و نفرين نمود که اگر کسى بدو نزديک شود و بخواهد از ماجراى معمارى و اکسير او مطلع گردد، دردى جانکاه و تبى کشنده بر او مستولى گردد که طاقت نياورد، پس مجبور شود که براى پيشگيرى از اين عارضه فرياد زند که (به من نزديک نشويد) (به من نزديک نشويد) سپس دستور داد تا مجسمه گوساله را بسوزانند و خاکسترش را که باخاک اکسير شده قرين بود، به دريا بريزند که ديگر مورد استفاده شيادان قرار نگيرد.

24. پس از آن که موسى قوم خود را سرزنش کرد و سامرى رانفرين نمود و خداى او را سوزانيد و به دريا ريخت، بنى اسرائيل به خطاى خود يقين کردند و به دامن موسى آويختند که خطاى آنان را ببخشايد و باز هم رهبرى آنان را به عهده بگيرد، باشد که از بدبختى و دوره گردى رهاي ى يابند. موسى به آنان گفت: جز آن که حکم خدا را جارى کنم راهى براى شما نمى بينم: (إنّکم ظلمتم أنفسکم باتّخاذکم العجل فتوبوا الى بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خير لکم عند بارئکم) (بقره/54) و اين بدان جهت بود که توبه مرتد فطرى که از دين آباء و اجداد خود برگشته باشد، جز با تن دادن به قتل، پذيرفته نخواهد شد. و لذا حاضر شدند که تن به اين کيفر بدهند و موسى گوساله پرستان را به دو بخش کرد و قرار شد مانند دو لشکر دشمن به هم بريزند و يکديگر را بکشند. و براستى چنان کردند و چون خداوند صدق نياتشان را ديد، توبه بقية السي ف را پذيرفت وبى اجراى کيفر به ايمان بازگشتند و همراه موسى راهى قدس شدند.

25. قوم بنى اسرائيل اگر به اين کيفر الهى تن نمى دادند، باز هم هلاک و تباه بودند، زيرا خارج شدن از صحراى سينا پس از توقف در کنار طور و از دست دادن آب آشاميدنى، کارى ناممکن بوده است، از اين رو هنگامى که موسى با قوم بنى اسرائيل راهى قدس شد، هرگاه نياز به آب پيدا مى کردند، موسى با عصاى خود بر قطعه سنگى که مانند کوزه بر روى شتر بار مى شد، مى کوبيد و دوازده چشمه از آن مى جوشيد و هر سبطى و نقيبى از يک چشمه آن آب برمى داشت و در کوزه و يا مشک مى کرد تا در موقع نياز مصرف کند و در راه از منّ و سلوى که بر سر آنان ف رو مى ريخت به جاى غذا استفاده مى کردند وبه راه خود ادامه مى دادند. وهرگاه تابش و تفت صحرا باعث رنج آنان مى شد، ابرى بر سرآنان سايه مى افکند تا از گرما برهند. ولى باز اين ملت خودخواه، به موسى گله کردند که تا کى بايد منّ و سلوى بخوريم، ما به پياز و تره و س ير و حبوبات عادت کرده ايم (واذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربّک يخرج لنا ممّا تنبت الأرض…) (بقره/61) شما اى ملت يهود، به خاطر داريد و مى دانيد که به موسى گفتيد: ما يک نوع غذا را تحمل نتوانيم کرد. دعا کن تا خدايت براى ما از زمين سبزى و خيار و سير و عدس برآورد. و عجب است که گفتند (خدايت) و نگفتند: (خدايمان). موسى به آنان گفت: اگر به اين گونه خوردنيها مشتاق هستيد به يکى از روستاهاى بين راه و يا شهرهاى مسير راه برويد و درآن جا هرچه مى خواهيد سبزى بخوريد. هر که به سرزمين قدس علاقه دارد، بايد با ما بيايد. وبه اين سبب بود که خداوند داغ ذلت و مسکنت را بر پيشانى آنان زد…

26. سرانجام قوم بنى اسرائيل افتان و خيزان به کنار شهر قدس رسيدند و موسى به آنان گفت: (يا قوم ادخلوا الأرض المقدّسة التى کتب اللّه لکم…)(مائده/21ـ26) اى مردم اينک وارد سرزمين مقدس بشويد، همان زمينى که خداوند به نام شما ملت بنى اسرائيل ثبت کرده است. مأموري ت من اين بود که شما را از سرزمين مصر به سرزمين پدران و اجدادتان که انبياء و اولياء و پادشاهان بوده اند، رهبرى کنم. اينک شما در آستانه اين شهر قرار گرفته ايد. ديگر مأموريت من تمام است و شما بايد وارد شهر شويد و درآن جا سکنى بگيريد. مبادا به حاشيه نشينى بپ ردازيد و به فرمان خدا پشت کنيد که خسران دنيا و آخرت شما قطعى است .
آنان گفتند اى موسى در اين شهر مردمى قلدر حکومت مى کنند. ما از شهر قلدران به در آمديم که استثمار نشويم، اگر به اين شهر درآييم دوباره به استثمار و بدبختى و بردگى کشانده خواهيم شد. ما به اين شهر وارد نمى شويم، مگر آن گاه که اين مردم قلدر از شهر کوچ کرده باش ند. اگر آنان کوچ کنند، ما درآن جا سکنى مى گزينيم.
دو تن از خدا ترسان بنى اسرائيل که خداوند برآن دو منت نهاده بود و به ايمان و يقين رسيده بودند، گفتند: شما از دروازه شهر هجوم ببريد و وارد شويد. اگر يک تنه وارد پيکار شويد، شما پيروز مى شويد. اگر به خدا ايمان داريد، بايد بر او توکل کنيد. آن قوم گفتند: اى م وسى همانند مبارزات سابق، تو با خدايت ـ و با نگفتند با خداى بنى اسرائيل ـ برويد و قلدران را بکشيد. ما همين جا مى نشينيم، وقتى که شهر را تصرف کرديد، ما وارد مى شويم و ميراث قلدران را مى خوريم.
موسى گفت: (ربّ انّى لااملک الا نفسى و أخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين) خدايا من فقط اختيار خود را دارم و اختيار برادرم هارون را. ديگر تکليف ما دو تن که رسولان تو بوديم به پايان رسيد. تو خود ميان ما دوتن با اين ملت سيه روز بدبخت فاسق جدايى بينداز. مو سى وهارون ملت بنى اسرائيل را ترک گفتند و خدا به آنان گفت: ما ورود به اين شهر را بر اين مردم حرام کرديم که تا چهل سال نتوانند به شهر درآيند، گرچه به صورت گدايى باشد. بايد بروند و درون زمين يهودى سرگردان باشند و در شهرها و دهات و بيابانهاى ديگر زندگى کنند. تو اى رسول ما براين قوم ناسپاس اندوهگين مباش.

27. از جمله مسائلى که در زندگى موسى مطرح است، داستان گاو بنى اسرائيل است که قرآن مى گويد: (واذ قال موسى لقومه ان اللّه يأمرکم أن تذبحوا بقرة)(بقره/67ـ73) و علت آن بود که در سرزمين مصر، پيش از آن که به سوى قدس راه برگيرند، يک نفر از بنى اسرائيل مقتول شد و قاتل ناشناخته ماند. به خاطر اين که اختلافى در ميان ملت بنى اسرائيل رخ ندهد وکار به انتقامجويى هاى کور نکشد و احياناً دخالت قوم فرعون باعث شکست نهضت و مبارزه نگردد، خداوند دستور داد تا گاوى بکشند و مقدارى ازخون گاو را به رگهاى مقتول تزريق کنند تا لحظه اى زنده شود و خود بگويد قاتل او کيست، ولى اين ملت بدخيم و پرمدعا مى گفتند: اين چگونه گاوى مى تواند باشد که خونش معجزه کند و مرده را زنده نمايد. لذا پرسيدند، رنگ آن چيست؟ جوان باشد يا پير باشد؟ مشخصات کامل آن را بدهيد، (فذبحوها وماکادوا يفعلون).

28. مسئله ديگر علت فرار موسى از مصر به سوى صحراى سينا و شهر مقدس است که پيش از رسالت او و درآن روزگارى است که موسى جزء درباريان مصر است. قرآن مجيد مى گويد: (ولما بلغ اشدّه و استوى آتيناه حکما و علماً و کذلک نجزى المحسنين)(قصص/14) يعنى پس ازآن که موسى به قدرت رسيد و اندام او رشد و کمال يافت و برخرد خود مسلط شد، ما به او نيروى تميز و دريافت و بينش ربّانى عطا کرديم تا درک کند و مسائل را ارزيابى کند و بتواند در مسائل اجتماعى و سياسى داورى کند. ما همه نيکوکاران را چنين پاداش مى دهيم.
ازاين آيه معلوم مى شود که موسى در اثر نجابت و طهارت، در بارگاه فرعون به نيکوکارى و احسان به درماندگان علاقه وافرى نشان داده است و در اثر همان نيکوکارى و احسان مستوجب اين عطا گشته است. و اگر روايت تورات و شارحان آن را بپذيريم که فرعون صاحب فرزند نبوده است و موسى پس از فرعون نامزد جانشينى بر مسند قدرت بوده است، به طور طبيعى موسى به خود نويد مى داده است که پس از رسيدن به قدرت، بردگان را ازاين بدبختى برهاند. و يا آنان را آزاد بگذارد که به مرز و بوم آباء و اجداد خود بازگردند.
ولى خداوند که مى دانست اين آرزوى موسى خام است، و چنين موضوعى امکان ندارد و حتى برخى از نزديکان دربارى مطلع شده اند که موسى از قوم بنى اسرائيل است و قهراً براى زعامت و فرعونى او اشکال مى تراشند، از اين رو راه موسى را عوض کرد تا مقدرات خود را به صورت لازم اجرا کند.
در يک روز که موسى بى اطلاع از دربار خارج شد وبه شهر آمد، با يک نفر قبطى و يک نفر اسرائيلى مواجه شد که با هم درگير شده اند و اسرائيلى از او که دادگريش آشنا بود، دادخواست و دست تظلم به سويش دراز کرد و موسى که زورگويى آن مرد قبطى را ديد، بى مهابا مشتى بر فرق آن قبطى نواخت که در اثر خونريزى مغزى مرد. موسى از اين کار خود بسيار اندوهگين شد و گفت بى گمان پيش آمدن اين موضوع و کشته شدن اين مرد، کار شيطان بود تا مرا محکوم کنند و از رسيدن به قدرت محروم شوم و نتوانم به داد مردم بنى اسرائيل برسم. (هذا من عمل الشيطان انّه عدو مضلّ مبين)؛ يعنى اين کار شيطان بود که مشت من باعث مرگ او گردد، درحالى که مردى قدرتمند مانند اين مرد، با يک مشت نبايد بميرد. شيطان، دشمن ما است و انسان را از راه درست به گمراهى مى کشاند تا ناخواسته او را از ميدان خارج کند. شيطان اين دو تن را در سر راه من قرار داد و آن دو را وسوسه کرد، تا با هم گلاويز شوند و من در اثر خشم، اين مرد قبطى را بکشم، و چه بسا شيطان باعث مرگ او شده باشد، ولى دراين موقع که من به او مشت زدم، تا در نتيجه فرعونيان مرا به قصاص خون او بکشند و شيطان از دست من رهايى يابد، و يا دست کم مجبور شوم که اين شهر را ترک گويم و اگر مرا دريابند و زنده بگذارند درهر حال شانس به قدرت رسيدن را از دست بدهم.
چون موسى متوجه موقعيت خود شد، از خدا معذرت خواست که خدايا من با اين خط، موقعيت را از بين بردم و نمى توانم در راه رضاى تو و آزادى بردگان مفيد واقع شوم، خدايا تو اين خطا را بر من ببخش. که البته قرآن مى گويد: (ما خطاى او را بخشيديم). پس از اين ماجرا که موس ى مى بيند، کار از کار گذشته است، با خداوند نيايش مى کند و تعهد مى سپارد که پاس لطف و مرحمت الهى را درنظر گيرد و هيچ گاه و هرگز پشتيبان تبهکاران نباشد. موسى از ترس درباريان وگرفتار شدن به دست قاضيان و دژخيمان، آن شب را به دربار نرفت و در شهر باقى ماند.
فردا صبح با همانند آن صحنه قبلى روبه رو شد که باز همان مرد اسرائيلى ديروز با يک تن قبطى گلاويز شده است و چون مقهور شده بود، موسى را به دادخواهى فراخواند. موسى به او گفت: تو عجب مرد ماجراجويى هستى که هر روز غائله ايجاد مى کنى؟ ولى چون شيوه موسى اين بود که يار مظلومان باشد و دست کم برابر تعهدى که ديروز سپرده بود، بايد از تبهکاران پشتيبانى نکند، به آن مرد قبطى حمله ور شد، ولى آن قبطى که از ماجراى قتل همکار ديروزى خود با خبر بود، به موسى گفت: تو ديروز يک نفر مأمور دولت را کشته اى به خاطر آن که از يک نفر اسر ائيلى حمايت کرده باشى، و امروز مى خواهى مرا بکشى؟ لذا موسى دست از او برداشت و راه خود را در پيش گرفت تا معرکه را ترک گويد. در اين ضمن ناصحى دوان دوان از بالاى شهر آمد که اى موسى هنگام درنگ نيست هرچه زودتر فرار کن که سناى مصر تشکيل جلسه داده اند و به زودى حکم قتل تو را صادر مى کنند. پس موسى چاره اى جز اين نديد که از راه صحراى سينا به مدين بگريزد و از قلمرو فرعون خارج شود و از تعقيب سپاهيان در امان باشد.

29. موسى از خداوند کمک خواست که راه خود را گم نکند و قدم در راه نهاد و چون بر سر چاه مدين رسيد، با دو دختر مواجه شد که دامهاى خود را سر حوض آب به عقب مى رانند، درحالى که ديگران احشام خود را آب مى دهند. براساس شيوه حمايت از مظلومان و مستضعفان و تعهد الهى خود، پيش رفت و علت را پرسيد و بعد از آگاهى از جريان، براى آنان آب کشيد تا احشام خود را آب دادند و رفتند. سپس به زير سايه اى درغلتيد و گفت: (ربّ انّى لما انزلت اليّ من خير فقير) (قصص/25)
اميرمؤمنان(علیه السلام) در تفسير کلام موسى گفته است: به خدا سوگند که فقط درخو است يک گرده نان کرد، چرا که در راه، با برگ گياهان تغذيه کرده بود و اگر شکم خود را بالا مى زد سبزى علفها از پشت روده ها و پوست شکم آن سرور هويدا بود.(نهج البلاغه، خطبه158)
سرانجام موسى را به خانه پدر آن دختران دعوت کردند تا بيايد و اجرت خود را دريافت کند. موسى دعوت را پذيرفت و پس از گفت و گوهايى، پدر دختر به موسى پيشنهاد کرد که مى خواهم يکى از دو دختر خود را به تو تزويج کنم با اين شرط که هشت سال براى من شبانى کنى تا پسر ده ساله ام بزرگ شود و اگر ده سال شبانى کنى چه بهتر که پسرم نيرومندتر شود. من نمى خواهم بر تو فشار وارد شود اميدوارم که در طول معاشرت، مرا از صالحان بيابى. موسى گفت: هشت سال و يا ده سال هرکدام که باشد، بر من ستمى نخواهد بود و من شرط را مى پذيرم و خدا را برا ين معاهده خود کفيل مى سازم که از جانب من و تو ضامن اجراى تعهد باشد.
بايد توجه داشت که اين مذاکرات به عنوان صيغه عقد نيست، زيرا کلمه (اريد ان انکحک) خبرى است، حال آن که صيغه عقد بايد به صورت انشاء اجرا شود، بلکه اين مذاکرات، مانند مجلس گفت وگو و بلى بران است که به دنبال آن، صيغه عقد جارى مى شود.

همچنين از متن مذاکره معلوم است که کارمزد شبانى در برابر کابين قرار نگرفته است،بلکه شرط، شرط خارج لازم است که صيغه عقد شرعى با توجه به اين شرط جارى مى شود. مذاکره و شرط 8 سال و يا 10 سال، براى حفظ مصالح آن پيرمرد است که به هر علتى بوده باشد، مى خواسته هشت سال، زندگى اوسر و سامان داشته باشد و کسى باشد که گوسفندان او را بچراند، نه اين که هشت سال خدمت در عوض کابين قرار بگيرد، زيرا اولاً کابين حق دختر است، و ثانياً قيد دوسال اضافه روشن مى کند که نظر به کابين نيست و گرنه پيشنهاد دوسال خدمت بيش تر، آن هم به صو رت اختيارى، باعث مى شود که کابين دختر نامشخص شود و اگر قرار باشد که تا کابين را دريافت نکند، دختر را به شوهر نسپارد، اين پيشنهاد بسى مسخره خواهد بود که هم دوسال بيش تر خدمت کند و هم دوسال ديرتر به وصال برسد و دخترهم دوسال ديرتر به خانه شوهر برود. و دو سا ل جوانى او از دست برود و پيرتر تسليم شوهر شود. و در واقع جايزه دوسال خدمت بيش تر، به عنوان کيفر پرداخت گردد.
همچنين سخن ديگر شعيب که گفت: (وما أريد أن أشقّ عليک) اگر دوسال اضافه به عنوان کابين باشد، سختى و مشقت، مفهومى ندارد، زيرا کابين است و پدر دختر حق دارد کابين را معين کند. اگر هشت سال معين کند، همان هشت سال لازم مى شود و اگر ده سال معين کند، همان ده سال مى شود. پس مشقت مربوط به طول مدت است که موسى حق خروج ندارد و بايد دوستانه تحمل کند.
بنابراين بايد گفت که موسى شرط خدمت را مى پذيرد و هشت سال تعهد شبانى مى کند، اما با چه کارمزدى؟ اين کارمزد، بايد جداگانه به وسيله اجير و مستأجر مشخص شود و شيخ مدين دخترش را به ازدواج موسى درآورد؟ اما با چه کابينى؟ هر طور که مورد توافق طرفين قرار بگيرد. و کى بايد زفاف صورت بگيرد؟ بازهم بايد گفت: هر وقت که توافق حاصل شود، جز آن که براساس سنتى که در دين اسلام است و از متن قرآن برخاسته و قهراً بايد سنت الهى باشد، تا آن گاه که تمام کابين تقديم نشود، نبايد زفاف صورت بگيرد، و بنابراين مبنا بايد گفت، موسى کابين را پرداخته و سپس با دختر آن مرد عروسى کرده است.

30. برخى گفته اند که پيرمرد مدين، همان شعيب پيامبر است. اگر آن پيرمرد، شعيب پيامبر بود، نيازى نبود که با موسى، معامله کند و تعهد بگيرد تا به او کار بدهد و همسر در اختيار او بگذارد، بلکه بى تعهد و بى شرط، هر دو به رفع نيازهاى هم مى کوشيدند. علاوه براين که قرآن بايد در اين مورد توضيح بدهد که موسى با شعيب پيامبر تماس پيدا کرده است، و بعيد است چنين مسئله مهمى را مسکوت بگذارد.
همچنين بايد موسى از وجود اين پيامبر مطلع باشد و يک سر به خانه او بيايد و يا سراغ او را بگيرد، زيرا بعيد مى نمايد که پيامبرى در مدين باشد ومردم بنى اسرائيل، بويژه موسى که برگزيده خدا است گرچه هنوز به مقام رسالت نرسيده، از وجود او بى اطلاع باشند.
نيز اگر آن پيرمرد، شعيب پيامبر بود، نمى گفت: برويد آن جوان را بياوريد تا مزد کارش را بدهم، مى گفت: برويد و او را به منزل هدايت کنيد، تا ميهمان ما باشد و احساس غربت نکند که البته سيره انبياء چنين است، نه آن گونه که سيره مالکان و تاجران است.

31. مسئله ديگر که در زندگى موسى مطرح است، گفت وگوى موسى و فرعون است که فرعون مى گويد: (الم نربّک فينا وليدا… وفعلت فعلتک التى فعلت و أنت من الکافرين) و موسى به او پاسخ مى دهد: (فعلتها اذاً و أنا من الضالّين. ففررت منکم لما خفتکم…)
دراين مکالمه، فرعون موسى را کافر مى خواند و موسى به گمراهى خود اعتراف مى کند، ولى فرعون که موسى را کافر مى نامد، به اعتبار ناسپاسى خدمات قبطيان است که سالها در بارگاه فرعون با ناز و نعمت زندگى کرده است، ولى به جاى تشکر و سپاس، قانون فرعون را زير پا نهاده و يکى از قبطيان را کشته و بى اجازه دربار فرعون را ترک کرده است. اعتراف موسى به گمراهى ازاين نظر است که موسى پس از رسيدن به مقام رشد و کمال و مرتبه قضا و دادرسى و علم ربانى با خود تصميم گرفت که با نيروى فرعون و پس از رسيدن به قدرت و چه بسا جانشين شدن خود بر مسند فرعون مصر ، حکم آزادى بردگان را صادر کند و يا آنان را به رفاه و آزادى برساند، درحالى که چنين امرى خطا و اشتباه در موقعيت خود بود که مى تواند با نيروى فرعونى و خوى اسرائيلى بردگان را آزاد کند و دست ستمگران را کوتاه و عدالت را برقرار کند، درحالى ک ه او نمى توانست به مقام فرعونى برسد و آزادى بردگان، تنها با نيروى قاهره الهى ممکن بود و بس.
بنابراين موسى که مى گويد: (من در هنگام کشتن آن قبطى گمراه بودم و راه درست را نمى شناختم، ولى اينک راه درست را شناخته ام و اقدام کرده ام) مربوط به تشخيص موقعيت او است، نه اين که از دين خدا و فطرت توحيد بيگانه بودم. آيا درست است که بگوييم موسى خود را گمرا ه مى داند، با آن که خداوند به او رشد عقلى و کمال معنوى بخشيده است، بدون تماس با بنى اسرائيل خداى خود را شناخته و با او مأنوس شده است، تا آن جا که مى گويد: (ربّ بما انعمت عليّ فلن اکون ظهيراً للمجرمين).

 

نویسنده: محمد باقر بهبودی
 

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، پياپي 13و14