بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن(حضرت سلیمان)

سليمان بن داود (علیه السلام)

1. داود پيامبر در مجلس قضاء جلوس کرده بود. دانشمندان تورات و از جمله سليمان فرزند داود هم حاضر بود. مردى شکايت کرد گوسفندان اين مرد، شبانه به تاکستان من ريخته اند و برگها وخوشه هاى آن را خورده اند. دراين مسئله، حکم شرعى وقانونى روشن است و اختلافى ندارد، زير ا ضمانت قطعى است و صاحب گوسفند بايد خسارت صاحب تاکستان را بپردازد. ولى در آن موقع که سکه هاى طلا و نقره درحد وفور نبود و اغلب معاملات روستائيان پاياپاى صورت مى گرفت و صاحب گوسفندان از پرداخت خسارت معذور بود، براى چاره اين موضوع خارج از حکومت و داورى، داو د به اين صورت چاره جويى کرد و به اصطلاح حکم عرفى صادر کرد که خسارت را به اين صورت بپردازد، که چند رأس گوسفند به صاحب تاکستان بدهد که ارزش آن با خسارت وارد شده برابر باشد.
ساير دانشمندان نيز، همين حکم را صادر کردند. سليمان راه بهترى به فکرش رسيد و گفت: به تر آن است که چندين رأس از گوسفندان اين مرد را به صاحب تاکستان بسپاريم تا از پشم و شير و نتايج آن به قدرى استفاده ببرد که خسارت او را جبران کند، و در ضمن گذران معاش خود را تأمين کرده باشد و چون تاکستان او براى نوبت بعدى و يا سال بعدى به حال خود بازگشت و آماده بهره بردارى شد، صاحب تاکستان بر سرکار اصلى و شغل قبلى خود برود و گوسفندان را به صاحب اصلى آن بازپس دهد که چوپانى و شبانى کار اصلى اوست. ازاين چاره جويى منصفانه و عاقلانه که منافع طرفين دعوى را بهتر تضمين مى کرد، داود متوجه شد که تنها سليمان مى تواند لايق ميراث ملک و سلطنت او باشد که آثار علم و نبوت از سخنان او پيداست. و لذا با وجود آن که داود پيامبر فرزندان ديگرى هم داشت، فرزند کوچک خود سليمان را به خلافت و جانشينى خود منصوب کرد.
دراين زمينه قرآن مجيد مى گويد: (و داود و سليمان اذ يحکمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم وکنّا لحکمهم شاهدين. ففهّمناها سليمان و کلاً آتينا حکماً و علماً… ) (انبياء/78ـ79). دراين آيه، نفش، به معناى چريدن در شب است. امام صادق مى فرمايد: (اگر گوسفندان کسى در روز روشن، بى اطلاع صاحب گوسفندان به مزرعه کسى آسيب وارد کند، ضمانت ندارد، زيرا وظيفه صاحب مزرعه آن است که در غوغاى زندگى و در هنگامى که هر موجودى در تلاش معاش است، از مزرعه خود نگهبانى کند. اما اگر شب باشد، صاحب مزرعه حق دارد به استراحت بپردازد و صاحب گوسفندان بايد گوسفندان خود را به گاش ببرد و راه خروج آنان را مسدود کند واگر وظيفه خود را انجام ندهد و گوسفندان او به ديگران خسارت بزنند، بايد خسارت بپردازد (کافى5/301) واگر کسى در شب گوسفند او را به تصور اين که حيوان درنده است بکشد، ضمانتى ندارد.

2. سليمان در عنفوان جوانى بر اريکه قدرت نشست و با هوش و درايت و بينش نبوت به فتوحاتى نايل گشت. در يکى از فتوحات جنگى اسبهاى اصيل و نجيبى به غنيمت آورد و دستور داد که اسبها را بر او عرضه کنند. موقع عصر بود که اسبها را بر او عرضه دادند. بازديد از اسبها تا غروب خورشيد به طول انجاميد. براى آن که اين سان ديدن ازاسبه، در نظر مردم سوء اثر نگذارد و تصور نکنند که سليمان دچار کبريا و تفرعن گشته است که چند ساعت از اوقات گرانبهاى خود را صرف بازديد اسبها مى کند، به مردم گفت: (انّى أحببت حبّ الخير عن ذکر ربّى حتى تو ارت بالحجاب) (ص/31ـ 35)؛ من که تا اين حد به ديدن اسبها علاقه نشان مى دهم به خاطر آن است که خداوند عزت از پرورش اسبها و نگهدارى آن خشنود مى شود. و در تعقيب اين بيان گفت: (ردّوها على فطفق مسحاً بالسوق و الاعناق)؛ اسبها را دوباره بر من عرضه کنيد وچون اسبها را مجدداً بر او عرضه نمودند، دستى بر گردن اسبها و بر ساق پاى آنها کشيد تا هم تفقدى از اسبها شده باشد وهم اسبهاى دلخواه خود را گزين نمايد.

3. برخى ضمير مؤنث (توارت) و (ردّوها) را به شمس يعنى خورشيد ارجاع داده اند. يعنى: اسبهاى نجيب و اصيل را بر سليمان عرضه دادند تا آن که خورشيد در پرده افق پنهان شد و سليمان به فرشتگان گفت: خورشيد را برگردانيد که نماز عصر من قضا شده است و بايد آن را به موقع بخوانم. و به همين جهت، مسح گردنها و پاها را کنايه از وضوء و يا تيمم دانسته اند، ولى اين تفسير و تأويل دور از ظاهر آيات است بويژه اگر مسح سوق و اعناق را کنايه از کشتن و پى کردن اسبها را بدانيم. اصولاً اگر نماز کسى قضا شود، و قضا شدن نماز را خطا و گناه بشم اريم با مراجعت خورشيد خطاى انجام شده، به صواب و صحت تبديل نمى شود، بلکه بايد نماز را قضا کنند و از خطاى تأخير معذرت بخواهند. علاوه براين که مراجعت خورشيد از نظر طبيعت و گردش سياره زمين قابل قبول نمى نمايد، زيرا مستلزم درهم ريختن کره زمين و انقراض حيات و آثار حيات و وسائل و علل حيات از روى کره زمين خواهد گشت.

4. سليمان با خود فکر مى کرد که اگر سلطنت و نبوت به همين صورت در نسل او برقرار بماند، دين الهى شرق و غرب عالم را فراگير مى شود و سلسله داوديه در بنى اسرائيل، همه قدرتها را تحت الشعاع خود خواهد گرفت، لذا مانند پدرش داود به تعداد همسران خود مى افزود تا صاحب پسر گردد، ولى موفق نمى گشت. وچون کوشش او در اين زمينه از حد گذشت، خداوند به او پسرى عطا کرد که مانند جسد بى روح، ياراى حرکت نداشت.
قرآن مجيد دراين زمينه مى گويد: (ولقد فتنّا سليمان و ألقينا على کرسيّه جسداً ثم أناب)؛ يعنى ما سليمان را آزموديم و برکرسى ولايت عهدى او جسد بى روح را به عنوان وليعهد افکنديم. وچون سليمان متوجه شد که اراده ما برآن است که سلسله داود منقرض گردد و قدرت سليمان آخرين قدرت بنى اسرائيل است، تقاضا کرد که بار خدايا پس اين سلطنت مرا چنان با حشمت و شوکت قرار بده که بعد ازاين تاريخ براى هيچ کس چنان حشمت و قدرتى قرار ندهى و خداوند تقاضاى او را اجابت کرد.
قرآن مجيد دراين رابطه مى گويد: (قال رب اغفرلى وهب لى ملکاً لاينبغى لاحد من بعدى إنّک أنت الوهّاب فسخّرنا له الريح تجرى بأمره رخاء حيث اصاب. و الشياطين کل بنّاء و غوّاص. و آخرين مقرّنين فى الأصفاد. هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغيرحساب. وانّ له عندنا لزلفى و حسن مآب) (ص/34ـ39)؛ از پس آزمون سليمان گفت: بار خدايا بر من ببخشاى و سلطنتى و قدرتى عطايم بفرما که با هيچ کس ديگرى بعد از من متناسب نباشد. وخداوند تقاضاى او را پذيرفت و باد را مسخر کرد که نرم و آرام برهر جا مايل بود، مسافرت مى کرد. شياطين جنى به خدمت او درآمدند وبه کار بنائى ساختمانهاى عظيم و غواصى هاى عميق مشغول شدند و آن دسته از شياطين که تمرد مى کردند، به بند وزنجير کشيده مى شدند. بعد ازاين عطاهاى شگرف و شوکت و اقتدار وسيع و افسانه اى به سليمان گفتيم: عطاى ما اين چنين است. اگر خواهى منت گذار و به ديگ ران نيز عطا کن و يا نه امساک کن و عطا ويژه تو باشد، حساب و کتابى يا ايراد و سؤالى بر تو نيست.

5. آنچه مرقوم شد، ظاهر آيات کريمه است که با قدرى دقت در سؤال وجواب، صحت آن بيش تر واضح مى شود. ولى رواياتى ديگر نيز رسيده است که از جمله مى گويند: خداوند به سليمان پسرى عطا کرد. يک روز سليمان متوجه شد که عزرائيل خيره به فرزندش مى نگرد. مطمئن شد که اين نگ ريستن علتى دارد. لذا در صدد چاره جويى برآمده و جنيان و شياطين هريک براى پنهان کردن آن فرزند راه چاره اى در نظر آورده و پيشنهاد کردند. سليمان پذيرفت که کودک را در آسمانها و در خلال ابرها پنهان کنند و چون کودک را به آسمانها بردند، عزرائيل کودک را در خلال ا برها قبض روح کرد و جسد بى جان کودک بر روى تخت سلطنت سليمان سقوط نمود.
برخى از روايات نيز به اين صورت وارد شده است که: قدرت سليمان از اثر خاتم سليمانى بود. روزى خاتم خود را به خادمه خود سپرد تا به محل تخلى برود. و چون از آنجا بيرون آمد، معلوم شد که شيطان به صورت وى مجسم شده و خاتم را گرفته و برعرش سلطنتى جلوس کرده است. چهل روز سليمان سرگردان بود تا سرانجام شيطان خاتم را به دريا انداخت تا همه شياطين از شر سليمان برهند و يک ماهى خاتم را بلعيد و چون به دست سليمان رسيد، خاتم را بر انگشت نمود و بر عرش سلطنت جلوس کرد.
اين دو احتمال، هر دو با ظاهر قرآن مخالف است، زيرا سليمان بعد از انابه و اظهار پشيمانى از مسئله فرزند، تقاضاى حشمت و شوکت مى کند و در اثر تقاضاى او، شياطين در اختيار او قرار مى گيرند و باد را مسخر او مى نمايند، نه قبل از تقاضاى فرزند و يا صاحب فرزند بودن. علاوه بر اين که مقام نبوت و حشمت الهى سليمان بالاتر از آن است که چنين موهومات و خرافاتى در اطراف آن گفته شود. بويژه آن روايتى که مى گويد: سليمان زن مشرکى را به خانه آورد و اجازه داد در خانه او به بت پرستى بپردازد و در اثر اين خطا چهل روز سلطنت او به دست شياطين افتاد.

6. خداوند عزت، شوکت و حشمتى عظيم به سليمان عطا کرد تا آن حد که جنيان را در خدمت او درآورد و زبان پرندگان را به او آموخت تا بتواند از پرواز پرندگان و سرعت بال آنان براى تحکيم حکومت خود بهره مند شود. وباد را مسخر سليمان ساخت که چادر سلطنتى او رابه آسمان با لا ببرد و ظرف چند ساعت نيمروز او را از دشت و کوه و دريا بگذراند و ازاصطخر فارس تا شام ببرد و ظرف چند ساعت بعد از ظهر او را به اصطخر بازگرداند.
اين چنين قدرت و شوکت از اختيار بشر خارج است و به عنوان معجزه الهى به سليمان عطا گشت باشد که مردم جهان و آنان که مى گويند (چرا انبياء از طبقه محرومين اجتماع برمى خيزند و از طبقه سلاطين برنمى خيزند) و يا همانند فرعون و فرعونيان مى گويند: (هلا ألقى عليه أسو رة من ذهب) (زخرف/53) و يا همانند مشرکين مکه مى گويند: (و قالوا لن نؤمن لک حتى تفجر لنا من الأرض ينبوعاً. أو تکون لک جنّة من نخيل و عنب فتفجّر الانهار خلالها تفجيراً… أو يکون لک بيت من زخرف أو ترقى فى السماء… ) (اسراء/90ـ93) همگان بدانند که بهانه جوييهاى کافران و منافقان اساسى ندارد و حتى شوکت و قدرت سليمانى هم نمى تواند آنان را به سوى حق و عدالت و ايمان جذب کند.
از اين رو بود که حتى قوم بنى اسرائيل که شيفته عزت و هماره خواهان قدرت و شوکت مادى بوده نيستند، سلطنت سليمان را اثر سحر و جادو مى دانستند و بعد از سليمان هرچه بيش تر به طرف سحر و جادو و شعبده گرايش يافتند که قرآن مجيد در نکوهش آنان مى گويد: (واتّبعوا ما ت تلوا الشياطين على ملک سليمان و ما کفر سليمان و لکن الشياطين کفروا يعلّمون الناس السحر وما انزل على الملکين ببابل هاروت و ماروت… و لقد علموا لمن اشتراه ماله فى الآخرة من خلاق… ) (بقره/102) مردم بنى اسرائيل از اوراد و منشهاى شياطين پيروى کردند، همان طلسمات و اورادى که شياطين به سليمان پيامبر منتسب نمودند. درحالى که سليمان به سحر و جادو نپرداخت، چرا که سحر و جادو کفر است بلکه شياطين کافر شدند و به سحر و جادو پرداختند و به مردم سحر و جادو فرادادند و آن افسونها و شعبده ها که در شهر بابل بر هاروت و ماروت نازل شد که مردم را از اسرار جادو مطلع سازند که مفتون نشوند و سحر و جادو را با معجزه انبيا برابر ندانند. با آن که مردم بنى اسرائيل مى دانستند و به آنان گفته بوديم هرکس از سحر وجادو پيروى کند، در روز رستاخيز کاميابى ندارد.

7. بعد از آن که شوکت و حشمت به سليمان عطا شد، خطاب رسيد که اى خاندان داود، شکر اين نعمت الهى را به جا آوريد. سليمان تصميم گرفت که معبدى عظيم در بيت المقدس بنا کند و دراين زمينه از نيروى پريان و آدميان استفاده مى کرد. دراين باب قرآن مجيد مى گويد: (و لسليم ان الريح غدوّها شهر و رواحها شهر و أسلنا له عين القطر و من الجنّ من يعمل بين يديه باذن ربّه و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير. يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان کالجواب و قدور راسيات اعملوا آل داود شکراً و قليل من عبادى الشکور) (سبأ/12 ـ13)؛ ما براى سليمان باد را مسخر کرديم که صبحگاهان يک ماه مسافت و عصرگاهان يک ماه مسافت را طى مى کرد. ما چشمه سرب و روى را براى او روان ساختيم. و برخى از پريان در حضور او به کارگرى مى پرداختند با رخصت از پروردگار سليمان و هريک از پريان را که از فرمان ما سرپيچى مى کرد، با آتش سوزان گدازان تأديب و تنبيه مى نموديم. پريان براى سليمان طاقها مى ساختند و مجسمه ها و جامهايى به اندازه حوضها و ديگهاى عظيم جا کرده در زمين. اى خاندان داود، به شکرانه اين موهبت و عطا خدمتى به درگاه خدا تقديم کنيد. بندگان ما بسيارند، ولى شاکران آنان اندکند.

با توجه به اين جمله (اعملوا آل داود شکراً) سليمان به ساختمان هيکل بيت المقدس پرداخت و چون پريان، فقط در حضور او به خدمت مى پرداختند، سليمان ناچار بود که هماره بر سرآنان بايستد که از خدمت و کارسازى دريغ نکنند و به طفره سرباز نزنند، وچون ساختمان معبد به طو ل انجاميد و از فرارسيدن اجل خود ترسان بود، با سپاه خود عازم وادى مورچگان شد که طلاى لازم را استخراج کند وهرچه زودتر ساختمان معبد را به اتمام برساند. (تفسير قمى/476، ط سنگى)
قرآن مجيد، دراين زمينه مى گويد: (و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطير فهم يوزعون. حتّى اذا أتوا على واد النمل قالت نملة يا ايّها النمل ادخلوا مساکنکم لايحطمنّکم سليمان و جنوده وهم لايشعرون. فتبسّم ضاحکاً من قولها و قال ربّ أوزعنى ان أشکر نعمتک ال تى أنعمت عليّ و على والديّ و أن أعمل صالحاً ترضاه و أدخلنى برحمتک فى عبادک الصالحين) نمل/18ـ19
سپاهيان سليمان از پريان و آدميان به وادى موران رسيدند. يک تن از مورچگان به خيل موران ندا داد که اى موران به لانه هاى خود اندر شويد تا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را در زير پا خرد نکنند. سليمان سخن او را شنيد و از آگاهى آن مور که سليمان و سپاهيانش را مى شناسد به شگفت اندر شد و با رضايت خاطر تبسم کرد و گفت: بارخداي، چندان مرا در دنيا نگهدار که فرصت يابم و شکر اين نعمت را بگزارم که به من و پدر و مادرم عنايت کرده اى و بتوانم در مقام شکرگزارى خدمتى تقديم کنم که مورد رضاى تو باشد. بارخدايا تو مرا به رحمت خ ود، در سلک بندگان شايسته است درآور.
بدين رو چون سليمان دار فانى را وداع کرد، همچنان بر عصاى خود تکيه داشته که گويا به کار ساختمان نظارت مى کند تا آن گاه که ساختمان به اتمام رسيد، موريانه عصاى او را خورد، و بدن سليمان برخاک در غلتيد و پريان آزاد شدند.
قرآن مجيد دراين باره مى گويد: (فلمّا قضينا عليه الموت ما دلّهم على موته إلا دابّة الارض تأکل منسأته فلمّا خرّ تبيّنت الجنّ ان لوکانوا يعلمون الغيب مالبثوا فى العذاب المهين) (سبأ/14)؛ وچون فرمان داديم و سليمان را مرگ فرا رسيد، موريانه اى پريان را از مرگ س ليمان با خبر ساخت. چرا که عصاى او را خورد و سليمان بر زمين افتاد و پريان را آگاهى حاصل گشت که اگر از علم غيب با خبر بودند، ظرف اين مدت که سليمان را شب و روز در کار نظارت ديدند، در عذاب خوارکننده ساختمان گرفتار نمى ماندند و از لحظه مرگ سليمان پا به فرار مى نهادند.

8. در داستان سليمان و ملکه سبا که در اساطير به نام بلقيس معرفى شده است، چند نکته جالب وجود دارد که بايد به آنها اشاره کرد.
نکته اول، تفاهم با پرندگان است. از بازپرسى هدهد معلوم مى شود که سليمان سخن هدهد را مى فهميد وهدهد نيز اعتراض سليمان را شنيد و فهميد و پاسخ مناسبى به اعتراض سليمان داد. اگر تفاهم سليمان با پرندگان جنبه اعجاز و خرق عادت داشته باشد و به اصطلاح، مخصوص عهد سل يمان باشد، بلکه بايد پذيرفت که پرندگان ازماجراى زندگى بشر آگاه مى شود، و يا دست کم هدهد چنين علم و استعدادى دارد، زيرا سليمان نامه کوتاهى به هدهد مى دهد و او را به رسالت مى فرستد و مى گويد: (فألقه اليهم ثمّ تولّ عنهم فانظر ماذا يرجعون) (نمل/20ـ44)؛ نامه را در پيشگاه ملکه سبا بيفکن و سپس در کنارى متوقف شو و بنگر چه پاسخى مى دهند و چه کنکاش مى رانند.

سپس از زبان هدهد روايت مى شود که ملکه سبا بعد از قراءت نامه به حاضرين دربار خود گفت: (يا ايّها الملأ انّى القى إليّ کتاب کريم…) اى نمايندگان قوم نامه ارجمندى به من واصل شده است. اين نامه از سليمان است و با نام خدا شروع مى شود و فرمان مى دهد که سرکشى و گر دن فرازى نکنيم و تسليم شده به حضور سليمان بشتابيم. من شما نمايندگان را احضار کردم تا همه با هم تصميم بگيريم. ونمايندگان خواهان مقاومت شدند و نيروى رزمى خود را کافى شمردند، ولى ملکه سبا گفت: اگر ما به انتظار بنشينيم تا سليمان به بلاد ما لشکر بکشد مايه خرا بى و فساد اين سامان مى شوند، زيرا هر پادشاهى که عازم تسخير بلاد ديگران شود، خود را مجهز مى کند و به قصد قتل و غارت هجوم مى آورد و در نتيجه عزيزان اين قوم و ملت را به خاک سياه مى نشانند. تاکنون چنين بوده است و بعد از اين نيز چنين خواهد بود. من فکر مى کنم بهتر آن است که هديه اى به صورت باج و خراج براى او بفرستيم که اگر قصد غارت و تاراج دارد، به باج و خراج گذارى ما مطمئن شود و از تسخير و لشکرکشى به اين بلاد، منصرف گردد.
بنابراين، تمام اين ماجرا و کنکاش ملکه سبا به وسيله هدهد به سليمان گزارش شده است و لذا درک و شعور هدهد بايد مورد قبول و پذيرش قرار بگيرد.
نکته دوم، قدرت پريان است که يک تن از پريان به قدرت خود مى نازد و ادعا مى کند که ظرف يک ساعت و يا دو ساعت، تخت ملکه سبا را از يمن به شام مى آورم و دست نخورده تحويل مى دهم. و آصف بن برخيا که وزير سليمان است مى گويد: من قبل از يک چشم برهم زدن، تخت او را حاص ر مى کنم و فوراً بى درنگ تخت ملکه سبا را حاضر کرد و سليمان که تخت را حاضر مجلس ديد، خدا را شکر کرد که چنين سلطنتى در اختيار من قرار گرفته است.
قرآن مجيد نام اين مرد را ياد نمى کند. نام او در روايات، آصف بن برخيا است. قرآن مجيد از اين مرد به عنوان (الذى عنده علم من الکتاب) ياد مى کند. يعنى کسى که از لوح محفوظ و اسرار کائنات، اطلاعاتى داشت، دريک طرفة العين تخت بلقيس را حاضر کرد.
نظر نگارنده اين سطور براين است که اين فرد مزبور، بايد از طبقه فرشتگان باشد که براى تحکيم بخشيدن قدرت سليمان و تسخير پريان، در زمره ياران و وزيران سليمان به صورت بشر مجسم شده باشد. و لذا مى بينيم که با اين عمل خارق العاده، سليمان از او تشکر و قدردانى نمى کند و قدرت او را نمى ستايد، بلکه خدا را شکر مى کند و مى گويد: (هذا من فضل ربّى ليبلونى أاشکر أم أکفر) اگر اين مرد از جنس بشر باشد، قهراً بايد جانشين سليمان باشد و سلطنت و حشمت او را برقرار و بردوام نگه دارد، درحالى که چنين نيست.
نکته سومى که در داستان ديده مى شود، ساختمان قصرى است از آبگينه که پريان براى سليمان ساخته اند و گويا در همين قصر آبگينه، دار فانى را وداع گفته و جسد او بر روى عصا به حال ايستاده برقرار مانده است تا آن روزى که پريان از کار ساختمان بيت المقدس فراغت يافته ا ند.

نویسنده: محمد باقر بهبودى

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، پياپي 13و 14