بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن(حضرت خضر)

حضرت خضر(علیه السلام)

1. روايت شده است که موسى پس از نزول تورات و احکام اجتماعى و سياسى آن که برنامه اى آن چنان در تاريخ انبياء سابقه نداشت، با خود فکر کرد که اينک کسى را در گذشته تاريخ انبياء از خود داناتر نمى بينم، زيرا آنچه بر پدرم ابراهيم نازل شد، چند صحيفه کوچک بي ش نبود، درحالى که تورات، همه آن صحيفه ها را داراست، به علاوه احکام اجتماعى و سياسى و عبادى و احوال شخصى و خلاصه آنچه بشر بايد بداند و بدان سعادتمند شود. قرآن نيز در اين زمينه چنين حکايت مى کند:
(و کتبنا له فى الالواح من کلّ شيئ موعظة و تفصيلاً لکلّ شيئ فخذ بأحسنها) اعراف/145
در اثر اين احساس غرور، خداوند به موسى وحى کرد که در ميان انبياء هم اينک مردى است که علم و دانش تو، در برابر علم و دانش او اندک است و سعادتى که او براى مردم تأمين مى کند، در فکر تو خطور نکرده است. موسى مشتاق مى شود و درخواست مى کند که خداوند او را به شرف ملاقات آن پيامبر نائل کند.
اين داستان با توجه به حکايت قرآن پذيرفتنى است، زيرا قرآن مجيد مى گويد: (عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً) (کهف/66) علم لدنى قابل تعليم و تعلم نيست، زيرا مربوط به واقعيتهاى جزئى است، درحالى که ساير علوم و حتى علم پيامبران قابل تعليم و تعلم است، به اين معنى که پيامبران، علوم مذهبى و معارف واقعى و فيض ربانى را با اوصياء و ياران خاص خود در ميان مى نهند و به آنان تعليم مى دهند و آنان با تعليم به ديگران، اسباب انتشار آن را فراهم مى آورند. اما علم لدنى مربوط به افراد خاصى است، لحظه به لحظه ازجانب خداوند افاضه مى شود و چنين علمى قاعده بردارنيست که سايرين را درجريان بگذارند. و به همين جهت هنگامى که موسى تقاضا کرد و گفت: (هل أتّبعک على أن تعلّمن مماعلّمت رشداً)، خضر به موسى گفت:
(انّک لن تستطيع معى صبراً و کيف تصبر على ما تحط به خبراً) کهف/68ـ69

2. خداوند، خضر پيامبر را به آب حيات رهنمون شده بود و او ناگزير، براى آن که تجديد حيات کند و نيازى به زاد و توشه سفر نداشته باشد، هرساله يک يا چند نوبت و چه بسا هر چند سال يک بار به آن جا مى رفت و چه بسا هنوز هم زنده باشد که بايد گفت: هنوز هم مى رود، و مش تى آب حيات مى نوشد. آب حيات گويا پلاسماى طبيعى است که بافت سلولها را جوان مى کند و هرکس بياشامد به دوره شباب و جوانى باز مى گردد، آن چنان که در داستان ايوب پيامبر گفتيم.
علت آن که نام اين مرد الهى خضر است، به خاطر آن است که عرق بدن او به هرجا اصابت کند، حيات مى آفريند و نطفه گياهان را در هر جا که باشد در زير قدم، در زير پهلو به هنگام خوابيدن و حتى بر اندام و بدن خودش، سبز و خرم مى سازد تا آن حد که گويا نوع پنجمى است از ا نواع بشر به نام سبز پوست.
گويا اين مطلب از قرآن استنباط مى شود که گفته است: (واذ قال موسى لفتاه لاابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقباً) (کهف/61)؛ يعنى موسى گفت: من ازحرکت نمى کـاهم و توقف نمى کنم تـا به مجمع البحرين برسم و يا آن که وقت ملاقات بگذرد که هدف را از دست بدهم. زيرا خضر در وقت معينى از سـال و روز مشخصى از مـاه براى آشـاميدن آب حيـات به مجمع البحرين مى آيد واگر من به موقع نرسم واو از آنجـا بازگردد، شتاب من بيهوده مى شود. به موسى گفته بودند که نشانى ميعـادگاه آن است که مرده زنده شود. موسى به موقع وارد ميعـادگاه شد، و لى نتوانست آن جا را بشنـاسد.
درآن جا اطراق کردند و موسى لختى به استراحت نشست و خدمتکار او به کنار آب رفت تا ماهى نمک سود را براى غذا آماده کند وهمين که ماهى را به داخل آب فروبرد و مشغول شست وشو شد، پس از لحظه اى ماهى زنده شد و درحالى که در پشت سرخود سوراخى پديد آورده بود به قعر آب ف رو رفت. اين آب ، همان آب حيات بود که معلوم مى شود قدرى غليظ است، مـانند شيره خرما و لذا گفت: (فاتّخذ سبيله فى البحر سرباً).
خدمتکار به ساير کارها پرداخت و موسى بعد از استراحت اندک به راه افتاد. بعدازظهر، گرسنگى برآنان غالب گشت و گفت: غذا را بياور که گرسنگى غالب است و رنج سفر ما را از پا درآورد، دراين موقع خدمتکار گفت: آيا به خاطر مى آوريد آن موقع که درکنار صخره استراحت کرديم، من فراموش کردم که داستان ماهى را شرح دهم. حتماً کار شيطان بود که من فراموش کردم؛ وگرنه موضوعى به اين شگفتى نبايد فراموش گردد. ماهى را به آب زدم و ماهى زنده شد و به راه خود رفت (قال ذلک ماکنا نبغ) موسى گفت: ميعاد ما همان جا است. ما همان جا را مى جوييم (ف ارتدّا على آثارهما قصصا) و براى اين که درمراجعت راه آمده را گم نکنند و دوباره همان صخره را بجويند، با دقت مواظبت مى کردند که رد پاى خود را گم نکنند.
چون به کنار همان صخره رسيدند، با خضر روبه رو شدند. در واقع موسى با خضر، وقت ملاقات نداشت، بلکه خداوند به او اطلاع داده بود که خضر را در فلان تاريخ که نزديک است فرارسد، مى تواند در کنـار مجمع البحرين، آنجـا که دريـاى سرخ به درياى کبير مى پيوندد، پيدا کند، و يا آنجا که دوشاخه درياى سرخ به هم مى رسند.

3. بعد از آن که موسى تقاضاى مصاحبت کرد، خضر به او گفت: تو ياراى آن را ندارى. موسى ادعا کرد که ان شاءاللّه تاب مصاحبت تو را دارم، خضر به او گفت: اگر بخواهى با من مصاحبت کنى، بايد از علت کارهاى من سؤال نکنى و چون دو نوبت پشت هم سؤال کرد، در نوبت سوم موسى گ فت: اگر بازهم طاقت خود را از دست دادم و سؤال کردم، از مصاحبت من دريغ کن و از من جدا شو که ديگر عذر و بهانه اى در ميان نيست و بازهم درنوبت سوم، دچار شگفتى شده، سؤال مى کند و مفارقت صورت مى گيرد.

4. نکته جالب توجه داستان اين است که يک پسر نابالغ با آن که پدر و مادرش هر دو مؤمن بوده اند بايد مقتول شود، زيرا نطفه آن کودک از نظر ژنهاى وجودى مزکى و طاهر نبوده و با ايمان پدر و مادر سنخيت کاملى نداشته است و خداوند به خاطر نجات پدر ومادر از مخمصه آن فرز ند که مبادا باعث کفر و طغيان آن دو شود، او را مى کشد تا کودکى مزکى تر و با ژنهاى وراثتى نزديک تر ومناسب تر توليد کنند.
اين مى رساند که از پدر و مادر سالم و مؤمن و صالح امکان دارد، فرزندى کافر و ناصالح توليد شود وحتى ژنهاى وجودى او عوضى باشد. و اين نخواهد بود جز در اثر شرکت شيطان که گفت: (و شارکهم فى الاموال و الاولاد) و در برابر اين پسر نابالغ ناصالح که بايد مقتول شود، پ سر نابالغ ديگرى که از نظر ژنهاى وجودى صالح و شايسته است، به خاطر صلاح و شايستگى خودش و پدرش مورد ترحم قرار مى گيرد و دفينه پدرش و يا دفينه ديگران که اينک به آنان تعلق دارد و در ملک آنان قرار گرفته است، محفوظ مى ماند تا بعد از بلوغ و رشد کافى مورد استفاد ه قرار بگيرد. بنابراين، حديث مشهور اهل سنت (کلّ مولود يولد على الفطرة إلا أنّ ابواه يهوّدانه أو ينصّرانه أو يمجّسانه) زير سؤال قرار خواهد گرفت، زيرا اينجا به عکس مفاد حديث، آن کودک اولى باعث کفر و طغيان پدر مى شد و حتى صلاح و ايمان پدر ومادر نمى توانست ن هاد او را تزکيه و اصلاح کند.

5. نکته ديگرى که از زندگى خضر بايد آموخت اين است که انسان بايد تا آن حد به خدا و درستى فرمان او مؤمن باشد که اگر فرمان برسد کودک نابالغى را که گناهى مرتکب نشده است، از دم تيغ بگذراند، بى ترديد و تأمل اطاعت کند و با خرد ناقص خود فرمان خدا را ارزيابى نکند و همچنين در مورد سواخ کردن کشتى و استوار ساختن ديوار خانه و باغ که با عقل و خرد خام آدمى نامعقول و ظالمانه مى نمايد.

نویسنده: محمد باقر بهبودى

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، پياپي 13و14