اَصحاب سَبت

گروهى از عذاب شدگان يهود بر اثر سرپيچى از فرمان خداوند درباره حرمت كار در روز شنبه

اين واژه به صورت صريح تنها يك بار در آيه 47 نساء/4 به كار رفته است; ولى در آيات 65 ـ 66 بقره/2; 154 نساء/4; 78 مائده/5; 163 اعراف/7 و 124 نحل/16 داستان اين قوم و سرانجام آنان بيان گرديده است.

واژه «سَبْت» كه در زبان عبرى «شبات» خوانده مى شود به معناى استراحت كردن، پايان كار، مرگ و يكى از روزهاى هفته، مى آيد.[1]وجه نامگذارى اين روز به «سبت» در نزد يهود، پايان يافتن خلقت آسمان*ها و زمين و موجودات ديگر در آن زمان يا تعطيلى كار در آن روز و استراحت يهود و پرداختن به عبادت خداوند است.[2]
«اصحاب سبت»ازقوم بنى اسرائيل بودند: «لُعِنَ الَّذينَ كَفَروا مِن بَنى اِسرءيلَ...» (مائده/5،78) و در شهرى ساحلى به نام «اَيله»[3] ميان «مصر» و «مدين» يا «مدين» يا «طبريه» يا «مقنا» (كه بين «مدين» و «عينونا» قرار داشته) زندگى مى كرده اند.[4] اين قوم در عصر پيامبرى حضرت داود(عليه السلام)بوده[5] و شمار آنان را 000/70 يا 000/12 نفر گفته اند.[6] گروهى از مورخان و مفسران نيز آنها را بخشى از قوم ثمود پنداشته اند كه بر اثر همجوارى با بنى اسرائيل به ديانت يهود گرويده اند.[7]
خداوند يهود* را به امساك <[خوددارى از كار] و تعظيم روز جمعه فرمان داد[8]; اما آنان در اين فرمان الهى اختلاف كرده، با اين باور كه روز شنبه به سبب پايان يافتن آفرينش آسمانها و زمين در آن روز بزرگ ترين روزهاست[9]، از پذيرفتن روزى جز شنبه سرباز زده، فرمان خداوند را ناديده گرفتند، از اين رو خداوند نيز كار را بر آنها سخت گرفت و كار كردن در آن روز از جمله صيد* ماهى كه با توجه به ساحلى بودن محل سكونتشان از كارهاى رايج و مهم آن قوم بود، بر آنها حرام گشت[10]: «اِنَّما جُعِلَ السَّبتُ عَلَى الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ...» (نحل/16،124) يهوديان تا مدتى بر اين فرمان پايبند بوده، در روزهاى شنبه با تعطيل كردن كار به عبادت و استراحت مى پرداختند; ولى ماهيان چون روزهاى شنبه خود را در امان مى ديدند به صورت انبوه در كناره هاى دريا و روى آب نمايان مى شدند، به گونه اى كه سطح آب ديده نمى شد: «... تَأتيهِم حيتانُهُم يَومَ سَبتِهِم شُرَّعـًا ...» (اعراف/7،163); ولى در روزهاى ديگر به زير آب رفته و جز شمار اندكى بر روى آب نمى آمدند: «... و يَومَ لايَسبِتونَ لاتَأتيهِم ...» (اعراف/7،163) آنان مدتى اين وضع را تحمل كرده، مانند گذشتگان و پدرانشان از صيد ماهى در روز شنبه پرهيز مى كردند; ولى پس از آن نتوانستند بر تمايلات نفسانى خود چيره شوند و چون از يك سو نمى خواستند از فرمان الهى سرپيچى كرده، گرفتار كيفر شوند و از سوى ديگر حاضر نبودند از خيل ماهيان روز شنبه بى بهره باشند به حيله اى دست زدند كه ظاهر آن فرمانبرى و باطنش نافرمانى بود. آنان در كنار دريا حوضچه هايى حفر كرده و از طرف دريا جويهايى را به اين حوضچه ها كشيدند. روز شنبه هنگامى كه آب دريا بالا مى آمد به وسيله اين جويها ماهيان زيادى به سوى حوضچه ها هدايت مى شدند و هنگامى كه آب دريا پايين مى آمد در آن حوضچه ها گرفتار مى شدند و در روز يك شنبه آنها را صيد مى كردند.[11] برخى نيز گفته اند: آنها در شب شنبه تورهاى ماهيگيرى را مى گستراندند و چون روز شنبه ماهيان زيادى در تورها جمع مى شد روز يك شنبه تورها را جمع آورى مى كردند و از اين راه اموال فراوانى به دست مى آوردند.[12] در آغاز، اين كار با ترس و پنهانى صورت مى گرفت; ولى به تدريج در ميان آنان گسترش يافت و صورتى آشكار به خود گرفت; اما در برابر اين گروه كه با حيله به صيد ماهى مى پرداختند دو گروه ديگر وجود داشتند: گروهى كه نه به صيد ماهى مى پرداختند و نه صيادان را از اين كار نهى مى كردند و موعظه آنها را بى فايده دانسته، مى گفتند: آنان را به حال خود واگذاريد تا نابود، يا به عذاب الهى گرفتار شوند: «...لِمَ تَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَديدًا...» (اعراف/7،164) گروه ديگر كسانى بودند كه به فرمانهاى پيامبرشان پايبند بوده و به اميد اينكه گناهكاران به سخنانشان گوش فرا داده از اين عمل دست بكشند به هدايت گمراهان پرداخته و آنان را از اين كار باز مى داشتند. اين گروه كه به گفته برخى حدود 000/10 نفر[13] بودند هنگامى كه ديدند سخنانشان در گناهكاران اثرى ندارد از آنان جدا شدند.[14]
به تصريح قرآن، گروهى كه در برابر اين منكر ساكت نشده و نهى* از منكر نمودند، نجات يافته، گرفتار عذاب نشدند: «...اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165); اما درباره گروه دوم كه نهى از منكر را ترك كردند برخى از مفسران گفته اند كه آنها نيز نجات يافتند، زيرا آيه «... و اَخَذنَا الَّذينَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـيس بِما كانوا يَفسُقون» (اعراف/7،165) آنان را دربرنمى گيرد، چون آنها مى دانستند سخنانشان در گناهكاران اثرى ندارد.[15] برخى ديگر مى گويند: آنان دچار عذاب شده، به صورت مورچه مسخ شدند[16] و آيه «... و اَخَذنَا الَّذينَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـيس...» (اعراف/7،165) شامل آنها نيز مى شود، زيرا خداوند فقط نهى كنندگان از منكر را از نجات يافتگان خوانده است: «فَلَمّا نَسوا ما ذُكِّروا بِهِ اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ ...». (اعراف/7،165) گروهى از مفسران نيز درباره آنان سكوت كرده، سرانجام آنان را نامعلوم دانسته اند.[17]
امّا گروهى كه ماهى صيد مى كردند به صورت ميمون مسخ* شدند: «فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهوا عَنهُ قُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» (اعراف/7،166) آيه 65 بقره/2 نيز تجاوزكارى اصحاب سبت و مسخ شدن آنان به ميمون را گزارش مى كند: «و لَقَد عَلِمتُمُ الَّذينَ اعتَدَوا مِنكُم فِى السَّبتِ فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» و طبق برخى روايات و گفته مفسران و مورخان بعد از سه[18] يا 7[19] روز باد و باران شديدى همه آنان را به درون دريا ريخت و هيچ فردى از آنان بر روى خشكى نماند[20]; همچنين بنابر نظر بيشتر مفسران از آيه «لُعِنَ الَّذينَ كَفَروا مِن بَنى اِسرءيلَ عَلى لِسانِ داوودَ و عيسَى ابنِ مَريَمَ ذلِكَ بِما عَصَوا و كانوا يَعتَدون» (مائده/5،78) برمى آيد كه قومى كه بر اثر نافرمانى از دستور خدا مورد لعن* حضرت داود قرار گرفتند همان اهل «اَيله»* بودند و به سبب بى اعتنايى به حرمت صيد ماهى در روز شنبه حضرت داود آنان را نفرين كرد و گفت: «خدايا آنها را لباس لعنت و عذاب بپوشان» و خداوند آنها را به صورت ميمون مسخ كرد.[21]
از ديگر آياتى كه مفسران آن را درباره گناه اصحاب سبت دانسته اند آيه «قُل هَل اُنَبِّئُكُم بِشَرّ مِن ذلِكَ مَثوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ و غَضِبَ عَلَيهِ و جَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَةَ و الخَنازيرَ و عَبَدَ الطّـغوتَ اُولـئِكَ شَرٌّ مَكانـًا و اَضَلُّ عَن سَواءِ السَّبيل» (مائده/5،60) است كه ضمير«مِنهُم» در آن به اصحاب سبت باز مى گردد. بر اثر گناهى كه مرتكب شده بودند خداوند جوانان آنها را به ميمون و پيرانشان را به خوك* مسخ كرد.[22]
برخى ديگر نيز گفته اند: كسانى كه به ميمون مسخ شدند اصحاب سبت و كسانى كه به خوك مسخ شدند كافرانى بودند كه پس از معجزه حضرت عيسى(عليه السلام) و نزول مائده آسمانى همچنان بر كفر خود اصرار ورزيدند.[23] شايان ذكر است كه «قرده» در قرآن فقط در سه آيه پيشگفته آمده و همه موارد مربوط به داستان اصحاب سبت است.

 

كيفيت مسخ اصحاب سبت:

مفسران درباره كيفيت مسخ اختلاف نظر دارند; بيشتر آنان در ذيل يكى از آياتى كه درباره اصحاب سبت آمده تصريح دارند كه مسخ آنها جسمانى بوده[24] و آنان به صورت ميمون و خوك درآمدند، به گونه اى كه مردم نيز آنان را با اين هيئت مشاهده كردند.[25] حتى برخى از مفسران گفته اند: مردان آنها به صورت ميمونهاى نرينه و زنانشان به ميمونهاى مادينه مسخ شدند.[26] صدرالمتألهين نيز با بيان استدلالى، بر اين باور است كه مسخ اين قوم مى تواند جسمانى باشد و دليلى بر استحاله آن نيست.[27] در برابر قول اول، گروهى با استناد به اينكه مسخ جسمانى مستلزم بازگشت موجود بالفعل به موجود بالقوه است گفته اند: مسخ نمى تواند جسمانى باشد، بلكه قلوبشان مسخ شد.[28]علامه طباطبايى ضمن پذيرش استحاله بازگشت موجود بالفعل به موجود بالقوه، مسخ را از مصاديق آن ندانسته و قول اول را مى پذيرد.[29]

 

عبرتهاى داستان اصحاب سبت:

بيان داستان اصحاب سبت درسى براى همگان است، گرچه تنها پرهيزكاران از اين درس بهره مى برند: «... * فَجَعَلنـها نَكـلاً لِما بَينَ يَدَيها و ما خَلفَها و مَوعِظَةً لِلمُتَّقين». (بقره/2،66) مفسران گفته اند: اين آيه خطاب به يهوديان زمان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)است و مراد از ذكر اين داستان مى تواند دو چيز باشد: 1. اظهار معجزه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)، زيرا آن حضرت به رغم نخواندن كتاب و نوشته اى، از داستانهاى گذشتگان خبر داد.[30]
2. اندرز و هشدارى است به يهوديان زمانِ حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) كه ممكن است شما هم بر اثر تمرد از فرمانهاى خدا گرفتار چنين عذابى شويد. برخى نيز آن را براى اندرز و پند اقوام ديگر دانسته اند.[31] گروهى از مفسران نيز منظور از متقين در آيه «... و مَوعِظَةً لِلمُتَّقين» (بقره/2،66) را امت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)دانسته اند[32]; همچنين از آيه «و لَقَد عَلِمتُمُ الَّذينَ اعتَدَوا...» (بقره/2،65) بر مى آيد كه داستان اين قوم در كتب مقدس پيشين نيز بيان شده است، زيرا مخاطب «عَلِمتُم» يهوديان هستند. در آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهـًا فَنَرُدَّها عَلى اَدبارِها اَو نَلعَنَهُم كَما لَعَنّا اَصحـبَ السَّبتِ...» (نساء/4،47) نيز اهل كتاب را از دچار شدن به عذاب اصحاب سبت برحذر داشته و آنها را نيز به اين گونه عذابها تهديد مى كند. از اين آيه نيز چنين برمى آيد كه اهل كتاب نيز از گناه و عذاب اين قوم آگاهى داشته اند كه خداوند به آنها يادآورى مى كند.
درس ديگرِ اين داستان اهميت «نهى از منكر» و سكوت نكردن در برابر پليديهاست، زيرا كسانى كه در برابر گناه صيادان سكوت نكردند از عذاب نجات يافتند: «... اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165) و نيز برخى مفسران از اين داستان استفاده كرده اند كه اميد نداشتن به تأثير نهى ازمنكر مجوّز ترك اين واجب نمى شود[33]، زيرا نهى كنندگان از منكر، در پاسخ كسانى كه اين عمل را بى فايده مى دانستند و مى گفتند: «... لِمَ تَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَديدًا ...» (اعراف/7،164) گفتند: نهى از منكر ما براى اين است كه در برابر خدا عذرى داشته باشيم يا اينكه شايد هم نهى ما اثر كرده، آنها از اين عمل دست بكشند[34]: «... قالوا مَعذِرَةً اِلى رَبِّكُم و لَعَلَّهُم يَتَّقون» (اعراف/7،164)

 

پی نوشت:

[1]. لسان العرب، ج 6 ، ص 141; الصحاح، ج 1، ص 250; اساس البلاغه، ص 200، «سبت».
[2]. كتاب مقدس، پيدايش 2: 2 ـ 4; التحقيق، ج 5، ص 16، «سبت»; التبيان، ج 1، ص 290.
[3]. كشف الاسرار، ج 1، ص 223; مجمع البيان، ج 4، ص 756; تفسير سمرقندى، ج 1، ص 126.
[4]. مجمع البيان، ج 4، ص 756; بحارالانوار، ج 14، ص 60;الميزان، ج 8 ، ص 302.
[5]. تفسير بيضاوى، ج 1، ص 109.
[6]. كشف الاسرار، ج 1، ص 222; مجمع البيان، ج 4، ص 756.
[7] . الميزان، ج 8 ، ص 302.
[8] . نورالثقلين، ج 1، ص 87 .
[9]. كتاب مقدس، خروج31: 12 ـ 18; تثنيه5: 12ـ16.
[10]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 110; تفسير بيضاوى، ج 1، ص 109; الميزان، ج 11، ص 370.
[11]. مجمع البيان، ج 4، ص 756; تفسير قرطبى، ج 7، ص 94; نورالثقلين، ج 1، ص 86 .
[12]. مجمع البيان، ج 4، ص 756; تفسير ابن كثير، ج 1، ص 109; نمونه، ج 6 ، ص 423.
[13]. بحارالانوار، ج 14، ص 56.
[14]. تفسير بيضاوى، ج 2، ص 121; فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1385; روض الجنان، ج 1، ص 323.
[15]. الكشاف، ج 2، ص 171; مجمع البيان، ج 4، ص 758; الدرالمنثور، ج 3، ص 588 .
[16]. كنزالدقائق، ج 5، ص 223; بحارالانوار، ج 14، ص 54; سعدالسعود، ص 220.
[17] . مجمع البيان، ج 4، ص 756; تفسير بغوى، ج 2، ص 175.
[18]. التبيان، ج1، ص 290; روض الجنان، ج1، ص 324; تفسير صدرالمتألهين ج 3، ص 468.
[19] . مجمع البيان، ج 4، ص 759; البحرالمحيط، ج 1، ص 398.
[20]. مجمع البيان، ج 1، ص 264.
[21]. همان، ج3، ص357; الميزان، ج 6، ص 82 .
[22]. مجمع البيان، ج 3، ص 333; تفسير ابن كثير، ج 1، ص 109.
[23]. كشف الاسرار، ج 3، ص 165; مجمع البيان، ج 3، ص 333.
[24]. مجمع البيان، ج 4، ص 759; تفسير صدرالمتالهين، ج 3، ص 472.
[25]. مجمع البيان، ج 4، ص 759; سعد السعود، ص 219.
[26]. الدرالمنثور، ج 3، ص 588.
[27]. تفسير صدرالمتالهين، ج 3، ص 472.
[28] . جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 472; البحر المحيط، ج 1، ص 397.
[29]. الميزان، ج 1، ص 206.
[30]. التفسير الكبير، ج 3، ص 110.
[31]. مجمع البيان، ج 1، ص 265.
[32]. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 111; البحرالمحيط، ج 1، ص 399; الدرالمنثور، ج 1، ص 185.
[33]. جامع البيان، مج 6، ج 9، ص 124 ـ 125; التبيان، ج 5، ص 13.
[34]. جامع البيان، مج6، ج9، ص124ـ131; تفسيرقرطبى، ج 7، ص 195.

نویسنده: ابوالفضل روحى

منابع: 

اساس البلاغه; انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; بحرالعلوم، سمرقندى; البحر المحيط فى التفسير; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين; التفسير الكبير; تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب; تفسير نمونه; تفسير نور الثقلين; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روض الجنان و روح‌الجنان; سعد السعود للنفوس; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; كتاب مقدس (عهدين); كشف الاسرار و عدة‌الابرار; الكشاف; لسان‌العرب; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; الميزان فى تفسير القرآن.